• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 118
تعداد نظرات : 41
زمان آخرین مطلب : 6229روز قبل
محبت و عاطفه
   

 

مــاه نمیدونست چـه جوری بتابه ....از روی دست تــو دیــد و بـلـد شد

خورشید که دید نوری ازش نمی خوای...رفت بالای قله و با تو بـــد شد

دریا که دید موج موهات از اون نیست....غرشی کرد وته دل حسود شد

آسمون از غم تــو کــه رو زمینی....تــا همیشه رنگ چشـاش کبــود شد

گل که دونست خزون واسه تو هیچه....رنگش پرید و تو یه لحظه پژمرد

درختی که تـو از پیشش رد شدی...انقده برگاش رو زمین ریخت که مرد

نسیم که دید مثل تـو مهربون نیست...عــاشقی رو گـذاش کنــارو بــاد شد

تــو دنیــا هیچکس مثـل تــو نمی شد....پس کم کم و کم آدم بــد زیــاد شد

بـرفـا دیـدن هر چقـدم ریـز بــاشن...از شـرم رنگ چـش تــو آب میـشن

یــلـدا تـرین شبــای سال ام  آسون....بـا یـه اشارهء نگـات خواب میـشن

شب نـتـونست مثل تو روشن باشه....خشم وغضب کـرد ویهـو سیاه شد

روزم پـیـش چشمــای تــو کــم آورد....قـایــم شد و روشنی کـیمیــا شد

زمیـن فقط ایـن وسطـا یــه جـوری....بـه ایـن کــه زیــر پـاتِ می نازه

طفلکی مثــل مـن داره تـو رویـاش...بـا تــو یــه قصر آرزو می سازه

زیبا اگـه هر چی می گم همون شد....یــادت بـاشه اینارو کی نــوشته

دیـوونهء چهـارتـا فصل و هـر روز....دیوونهء عصر و شب و سپیده

کــیـوانـی کــه تــا اسمتــو آوردن....یــه ذره رنگ چهرشـم پــریــده 

شنبه 4/1/1386 - 17:27
محبت و عاطفه
   

 

عشق یعنی با افق یک دل شدن

           یــا لباسی از شقایق دوختن

                 عشق یعنی با وجود خستگی

                         بر سر پروانهء دل سوختن

عشق یعنی داستــانی نـا تـمــام

        عشق یعنـی کلمه ای بـی انـتـهـا

               عشق یعنی گفتن ازاحساس موج

                      در کــنـار حسـرت پـروانـه ها

عشق یعنـی آه سرخ لالـه هـا

       عشق یعنی حرف پنهان در نگاه

                عشق یعنـی تـرجـمـان یک نـفس

                         عمق سـایـه روشن دشت پگـاه

عشق یعنـی قـصـهء یک آرزو

       عشق یـعـنـی ابـتـدای یک غـروب

                 عشـق یـعـنـی تکـه ای از آسمـان

       عشق یعنی وصف یک انسان خوب           

 

شنبه 4/1/1386 - 17:27
محبت و عاطفه
   

اي كــاش آهنگ محبت بودم و بــرايت آهنگ عشق را مي سـرودم. اي كاش قطره ي اشك بودم و از چشمهايت جاري مي گشتم. ولي افسوس كه نه آهنگ هستم ونه اشك چشمان پر مهرت. ولي هرچه هستم تا آخـرين قطره ي خـوني كــه در رگ دارم   دوستـت دارم

 

شنبه 4/1/1386 - 17:26
محبت و عاطفه
 

تو همون حس غریبی که همیشه با منی  

تـو بهونــه هر عاشق واسه زنده بودنی

تــو امیــد انتظـاری تـو دلای نــا امیــد

مثــل دیــدن ستــاره تــو شبــای نـا پدید

 

بـا توام بــا تو کـه گفتی تکیه گـاه عاشقـایی

می دونم یه دنیا نوری  ساده ای  بی انتهایی

مثل لالایی بــارون تــو کــویــر بـی صـدایی

تو خود عشقی میدونم  نـاجی فــاصـلـه هـایی

 

عمریــه دلم گـرفته گِـلـه دارم از جـدایـی

خدای همیشه حاضر تو کجایی  تو کجایی

تو کجایی.. تو کجایی...

شنبه 4/1/1386 - 17:26
محبت و عاطفه
 

      

 

نه گنهکاریم نه بی تقصیریم

   منــو تــو بــازیچه تقدیــریـم

  هر دو در بیراهه بی رحم عشق

  با دل و احساس خود در گـیـریم

  بیشــتــر از هـمیـشـه  دوستـت دارم

 گرچه ازعاشقی وعاشق شدن بیزارم

 زیــر آوار فـرو ریـخـتـه عـــشـــق

ازدلم چیزی نمانده که به توبسپارم

تو  که  همدردی  مرا  یاری  ده

به  من  عـاشق  امـیـدواری  ده

اگرعشق باماسریاری نداشت

تو به من قول وفاداری ده

شنبه 4/1/1386 - 17:26
محبت و عاطفه
 

      

در یک جزیرهء سر سبز و خرم تمامی صفات نیکو و پلید انسان با هم زندگی می کردند  صفاتی چون: دانایی  غرور  ثروت  شهوت  عشق و ... .

 در روزی از روزها دانایی همهء صفات را در یکجا جمع کرد و گفت قرار است سیل عظیمی در جزیره جاری شود و هر کس لوازم ضروری خود را بردارد و در قایقش بگذارد و آماده سیل شود. همه این کار را کردند و باران شدیدی  شرو ع به باریدن کرد و سیل بزرگی براه افتاد. همه در قایق خودشان بودند تا اینکه صدای غرق شدن و کمک خواستن یکی از صفات آمد.  آن محبت بود. عشق بی درنگ به کمک محبت شتافت و قایق خود را در اختیار محبت گذارد  ولی چون قایق جای یک نفر را بیشتر نداشت  محبت سوار شد و عشق در سیل گیر افتاد.  به دورو بر خود نگاه کرد  ثروت را در نزدیکی خود دید از او کمک خواست ولی ثروت در پاسخ گفت:آنقدر طلا و جواهر در قایق دارم که دیگر جایی برای تو نیست و قایق سنگین است.

عشق نا امیدانه به اطراف نگریست  غرور را دید و از غرور کمک خواست. غرور در جوابش گفت: تو خیس هستی و اگر من به تو کمک نمایم خود و قایقم خیس میشویم. آب همینطور بالا می امد و عشق بیشتر در آب فرو میرفت. دانایی و بقیه در دور دست بودن و کسی صدای عشق را نمیشنید  تا اینکه  شهوت به نزدیکی عشق رسید . عشق از او کمک خواست ولی شهوت گفت:چندین سال است که منتظر یه همچین لحظه ای بودم تا از بین رفتن تو را ببینم.هر جا که تو بودی جایی برای من نبود و همیشه تو برتر از من و موجب تحقیر من بودی.

عشق دیگر نا امید از زندگی آنقدر آب خورد که از حال رفت.وقتی چشم باز کرد دیگر از سیل خبری نبود و خود را در خانه دانایی یافت. دانایی به او گفت الان دو روز است که بیهوشی .سیل تمام شده و آرامش به جزیره بازگشته است.

عشق بدو ن توجه به این حرفها در پی این بود که بداند چه کسی نجاتش داده است از دانایی پرسید و دانایی در جوابش گفت: زمان 

آری  فقط زمان است که میتواند عظمت و جلال عشق را درک کند

شنبه 4/1/1386 - 17:25
محبت و عاطفه
 

    

وقتی گــل یــادت تو دشت خیــالم روئـیـد و نـپـرسیـد روزگارو حالم

وقتی بوی عشقت پیچید توی خوابم یه رویای شیرین اومد به سراغم

اون یار خورشید دنبال تو دویدم عطر تو  تو دشت آلاله ها دیدم

از باغ نگاه تو غنچه ای چیدم رنگ آسمونو تو چشم تو دیدم

 

رویای سپید من  تو ای عشق و امید من هوای تو دارم طاقت ندارم

رویای سپید من تو ای عشق و امید من بی تو خواب ندارم من بی قرارم

 

شدی پر پرواز با تو پر کشیدم خودم و رو بال قاصدکا دیدم

ترانـهء عشق و وقتی کـه شنیدم به ساحل سبز آرزو رسیـدم

قصر آرزوهام با تو غرق نوره دهکدهء رویام بی تو سوت و کوره

قلب من از عشقت سر فصل غروره  سرد و بی قراره وقتی از تو دوره

 

رویای سپید من تو ای عشق و امید من هوای تو دارم طاقت ندارم

رویای سپید من تو ای عشق و امید من بی تو خواب ندارم من بی قرارم

رویای سپید من......رویای سپید من......رویای سپید من

شنبه 4/1/1386 - 17:25
محبت و عاطفه
 

 

روی دروازه قلبم نوشتم: ورود ممنوع !!!!!!*** ***

دل پريشان آمد. گفتم بخوانش. خواند و بازگشت.!!!!!

*** *** اميد مضطرب آمد . گفتـم بخوانش. خـوانـد و

 بازگشت.!!!!*** *** آرزو با دلهره آمد.گفتم بخوانش

 خواند و بازگشت ... !!!*** ***عشق خنده کنان آمد!

 گفتم خوانديش؟ گفت: من سواد ندارم
شنبه 4/1/1386 - 17:24
محبت و عاطفه
         

تو كيستي كه من اينگونه بي تو بي تابم


شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم


تو كيستي كه من از موج يك تبسم تو


بسان قايق سرگشته روي گردابم

 

 

 

 

 

شنبه 4/1/1386 - 17:23
محبت و عاطفه
       

من نمی خـوام فـکـر کـنـی کـه عـاشقیم یه حرفه

یه کــم اگــه نبــاشی آب مـی شه مثـل بـــرفـه

دلـم می خواد بـدونـی دلـم مـث یـه دریـاس

به وسعت نگاهت٫عمیق وخیس وژرفه

میخوام برات بمیرم شاید که باور کنی

شاید با برق چشمات مرگ و آسونتر کنی

من نمـی خـوام بگم کـه چشات خـود ستـارس

چشـات اگـه نبــاشه ستــاره بی اشـارست

من نمیخوام رو کاغذ فقط نوشته باشم

دیـدن روی مـاهت تولـد دوبارس

میخوام برات بمیرم شاید که باور کنی

شاید با برق چشمات مرگ و آسونتر کنی

من نمی خوام بگــم کــه صد بــار واسـه تـو مـردم

قــــدِّ  تمـــوم  دنیـــــا عـــاشق  و دلــسپــــردم

میخوام خودت حس کنی٫بدون طعم حرفت

چقد توقحطی نور٫ لحظه هاروشمردم

 میخوام برات بمیرم شاید که باور کنی

شاید با برق چشمات مرگ و آسونتر کنی

من نمـی خــوام بهـــار شـه ٫ من عــاشق پــائیـزم

پـائیزمیشه عاشق تر واسه  تـو اشک میریـزم

من نمـی خــوام عــاشقیــم مثل بقیـه بـاشه

فقط بگم فدات شم ٫ فقط بگم عـزیزم

 میخوام برات بمیرم شاید که باور کنی

شاید با برق چشمات مرگ و آسونتر کنی

من نمی خـوام داشتـنـت ٫ واســه مـن آسون بشــه

نعمت بــا تــو بــودن ٫ اینجــا فـراوون بشــه

من نمی خوام با خودت بگی که نه محاله

کیوان عاشق من٫ شبیه مجنون بشه

 میخوام برات بمیرم شاید که باور کنی

شاید با برق چشمات مرگ و آسونتر کنی

 من نمـی خــوام بـگـــم کـــه ببـــاری بـــارون میــــاد

بــه خــاطـــرتــــو چشـم گــلای رز خــــون میـــاد

من نمیخـوام فکــر کـنـی حـرفــای عــاشقـونــم

همین جورآسون میره همین جورآسون میاد

شنبه 4/1/1386 - 17:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته