من از این پس به همه عشق جهان می خندم
به هوس بازی این بی خبران می خندم
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته است ، بدان می خندم
“ چارلی چاپلین
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گلِ ما
ای چرخ فلک خرابی از کینه تُست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی تُست
ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه ی تُست
افسوس که نامه ی جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که که کی آمد کی شد
نمی دانم دلم دیوانه ی کیست
کجا آواره و در خانه ی کیست
نمی دونم دل سرگشته ی مو
اسیر نرگس مستانه ی کیست
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بی وفا ، ای بی مروت
گریبانم زِ دستت چاک و چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
اگر شیری اگر ببری اگر گور
سرانجامت بود جا در ته گور
تنت در خاک باشد سفره گستر
بگردش موش و مار و عقرب و مور
سیاهی دو چشمانت ، مرا کشت
درازی دو زلفانت مرا کشت
به قتلُم حاجت تیر و کمان نیست
خم ابرو و مژگانت مرا کشت
" باباطاهر "
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازد
دور افکنید منطق بیهوده را ،
منطق ، استقرا ، علیت
اینان کلید درک جهان نیستند
شعر است منطق پاک جهان ما .
" کرمی "
با تو ،
همه ی رنگ های این سرزمین را
آشنا می بینم .
" دکتر علی شریعتی "
خدا دوستدار آشناست ،
عارف عاشق می خواهد ،
نه مشتری بهشت !!!