• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 58
تعداد نظرات : 80
زمان آخرین مطلب : 4771روز قبل
خانواده
يه روز بهم گفت: «مي‌خوام باهات دوست باشم؛ آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». بهش لبخند زدمو گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام». يه روز ديگه بهم گفت: «مي‌خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام». يه روز ديگه گفت: «مي‌خوام برم يه جاي دور، جايي كه هيچ مزاحمي نباشه. بعد كه همه چيز روبراه شد تو هم بيا. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه. من  هم خيلي تنهامم». يه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اينجا يه دوست پيدا كردم. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». براش يه لبخند كشيدم و زيرش نوشتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام». يه روز يه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اينجا با اين دوستم تا ابد زندگي كنم. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام». براش يه لبخند كشيدم و زيرش نوشتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام».
حالا ديگه اون تنها نيست و من از اين بابت خيلي خوشحالم و چيزي که بيشتر خوشحالم مي کنه اينه که نمي دونه من هنوز هم خيلي تنهام.

 -------------------------------------

چهارشنبه 5/2/1386 - 9:37
مصاحبه و گفتگو

در یک جزیرهء سر سبز و خرم تمامی صفات نیکو و پلید انسان با هم زندگی می کردند  صفاتی چون: دانایی  غرور  ثروت  شهوت  عشق و ... .

 

 در روزی از روزها دانایی همهء صفات را در یکجا جمع کرد و گفت قرار است سیل عظیمی در جزیره جاری شود و هر کس لوازم ضروری خود را بردارد و در قایقش بگذارد و آماده سیل شود. همه این کار را کردند و باران شدیدی  شرو ع به باریدن کرد و سیل بزرگی براه افتاد. همه در قایق خودشان بودند تا اینکه صدای غرق شدن و کمک خواستن یکی از صفات آمد.  آن محبت بود. عشق بی درنگ به کمک محبت شتافت و قایق خود را در اختیار محبت گذارد  ولی چون قایق جای یک نفر را بیشتر نداشت  محبت سوار شد و عشق در سیل گیر افتاد.  به دورو بر خود نگاه کرد  ثروت را در نزدیکی خود دید از او کمک خواست ولی ثروت در پاسخ گفت:آنقدر طلا و جواهر در قایق دارم که دیگر جایی برای تو نیست و قایق سنگین است.

عشق نا امیدانه به اطراف نگریست  غرور را دید و از غرور کمک خواست. غرور در جوابش گفت: تو خیس هستی و اگر من به تو کمک نمایم خود و قایقم خیس میشویم. آب همینطور بالا می امد و عشق بیشتر در آب فرو میرفت. دانایی و بقیه در دور دست بودن و کسی صدای عشق را نمیشنید  تا اینکه  شهوت به نزدیکی عشق رسید . عشق از او کمک خواست ولی شهوت گفت:چندین سال است که منتظر یه همچین لحظه ای بودم تا از بین رفتن تو را ببینم.هر جا که تو بودی جایی برای من نبود و همیشه تو برتر از من و موجب تحقیر من بودی.

عشق دیگر نا امید از زندگی آنقدر آب خورد که از حال رفت.وقتی چشم باز کرد دیگر از سیل خبری نبود و خود را در خانه دانایی یافت. دانایی به او گفت الان دو روز است که بیهوشی .سیل تمام شده و آرامش به جزیره بازگشته است.

عشق بدو ن توجه به این حرفها در پی این بود که بداند چه کسی نجاتش داده است از دانایی پرسید و دانایی در جوابش گفت: زمان 

آری فقط زمان است که میتواند عظمت و جلال عشق را درک کند

دوشنبه 3/2/1386 - 10:36
محبت و عاطفه

**سر سبزترین بهار تقدیم تـو بـاد

                     آوای خـوش هـزار تقدیم تـو باد

گفتند که لحظه ایست روییدن عشق

                     آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد**

دوشنبه 3/2/1386 - 10:28
خانواده

*از دست تو نيست دل من از گريه پره/  مث تو طاقت نداره واسه تو هردم مي باره/ديگه اشكاي من، طاقت مونـدن نـدارن/نباشي بي توبازميميرن ميريزن بي توهردم مي بارن/تو تموم دنيامي تو تموم حرفامي/ تو همه لحظه گرم عاشق بودني/يه ستاره داره چشمك ميزنه از آسمون/داره دلمو مي بره بـه يـه جاي بي نام و نشون/اون ستاره همون چشماي تويه تو آسمون/داره  پــرپــر ميــزنـــه دلـــم واســه ديــــدن اون/تو تموم دنيامي تو تموم حرفامي /تو همه لحظه گرم عاشق بودني*

دوشنبه 3/2/1386 - 10:21
خانواده
 

حال من بد نيست غم کم مي خورم، کم که نه هر روز کم کم مي خورم، آب مي خواهم سرابم مي دهند، عشق مي ورزم عذابم مي دهند، خود نمي دانم کجا رفتم به خواب، از چه بيدارم نکردي  آفتاب؟؟ خنجري بر قلب بيمارم زدند، بي گناهي بودم و دارم زدند، دشنه ي نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمي پشتم شکست، سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد، عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ي انديشه ام، عشق اگر اينست ،عشق اگر اينست مُرتد مي شوم خوب اگر اينست من بد مي شوم، بس کن اي دل نابساماني بس است ،کافرم ! ديگر مسلماني بس است، در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ي مردم شدم، بعد از اين با بي کسي خو مي کنم هر چه در دل داشتم رو مي کنم، نيستم از مردم خنجر به دست بت پرستم بت پرستم بت پرست، بت پرستم بت پرستي کار ماست چشم مستي تحفه ي بازار ماست، درد مي بارد چو لب تر مي کنم طالعم شوم است باور مي کنم، من که با دريا طلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟ قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوش باورم گولم مزن! من نمي گويم که خاموشم مکن من نمي گويم فراموشم مکن من نمي گويم که با من يار باش من نمي گويم مرا غمخوار باش من نمي گويم، دگر گفتن بس است ،گفتن اما هيچ، نشنفتن بس است، روزگارت باد شيرين!شاد باش، دست کم يک شب تو هم فرهاد باش.

يکشنبه 2/2/1386 - 10:41
دانستنی های علمی
از خدا برایتان روزی مریم ، قصر آسیه ، تقوای حسین و قلب خدیجه ، دوستی فاطمه و جمال یوسف ، ثروت قارون و حکمت لقمان و ملک سلیمان ، صبر ایوب و عدالت علی و حیای زینب ، عمر نوح و محبت اهل بیت رسول الله(ص) را خواستارم.
يکشنبه 2/2/1386 - 10:39
دانستنی های علمی
به مُد پرستان بگوئید که آخرین مُد

کفن

است
يکشنبه 2/2/1386 - 10:38
طنز و سرگرمی

  1. روزها استراحت كنيد تا شبها بتوانيد راحت بخوابيد. 2. در نزديكي تختتان صندلي راحتي بگذاريد، تا اگر از خواب بيدار شديد، روي آن بنشينيد و استراحت كنيد. 3. خوابيدن به نشستن، نشستن به ايستادن، ايستادن به راه رفتن الويت دارد. 4. جايي كه مي توانيد بنشينيد چرا مي ايستيد. 5. كار امروز را به فردا موكول كنيد و كار فردا را به پس فردا. 6. اگر حس كار كردن به شما دست داد، كمي صبر كنيد

شنبه 1/2/1386 - 10:41
محبت و عاطفه

يه فرشته ميره پيش خدا ميگه خدايا چرا منو اينقدر ناز آفريدي ؟ خدا ميگه اينكه چيزي نيست اوني كه الان داره اينو مي خونه از تو هم

 ناز تره
شنبه 1/2/1386 - 10:38
رويا و خيال
فرشته اي از سنگ پرسيد : چرا مانند خاک از خدا نمي خواهي که از تو انسان بسازد ؟ سنگ تبسمي کرد و گفت : هنوز آنقدر سخت نشده ام که مستحق چنين خواسته اي باشم
شنبه 1/2/1386 - 10:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته