اين ديوانگيست ...
که از همه گلهاي رُز تنها بخاطر اينکه
خار يکي از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشيم...
که همه روياهاي خود را تنها بخاطر اينکه
يکي از آنها به حقيقت نپيوسته است رها کنيم...
که اميد خود را به همه چيز از دست بدهيم بخاطر اينکه در زندگي با شکست مواجه شده ايم ...
که از تلاش و کوشش دست بکشيم بخاطر اينکه يکي از کارهايمان بي نتيجه مانده است...
که همه دستهايي را که براي دوستي بسوي ما دراز مي شوند بخاطر اينکه يکي از دوستانمان رابطه مان را زير پا گذاشته است رد کنيم ...
که هيچ عشقي را باور نکنيم بخاطر اينکه
در يکي از آنها به ما خيانت شده است...
که همه شانس ها را لگدمال کنيم بخاطر اينکه
در يکي از تلاشهايمان ناکام مانده ايم...
به اميد اينکه در مسير خود هرگز
دچار اين ديوانگي ها نشويم...
و به ياد داشته باشيم که هميشه...
شانس هاي ديگري هم هستند
دوستي هاي ديگري هم هستند
عشق هاي ديگري هم هستند
نيروهاي ديگري هم هستند
تنها بايد قوي و پُر استقامت باشيم
و همه روزه در انتظار روزي بهتر و شادتر از روزهاي پيش باشيم...
وقتی از پشت پنجره می بینمت ...یه حسی بهم دست میده .. یه حسی مثل حسودی ...مثل همون حسی که وقتی بچه های کوچیک اسباب بازیهای جدیدشون رو به هم نشون میدن و باهاش به همدیگه پز میدن به اونی که عروسک نداره دست میده....
اخه اونجایی که تو هستی خیلی قشنگه...اخه اونجایی که تو هستی ادماش به هم دروغ نمی گن ...ادما مهربونند...با محبتند و.....
اونجا همه مثل تو هستن ...ادما اونجا احساس امنیت می کنند ......احساس نمی کنند که توی یه هاله از دروغ و دورویی گیر افتادند ... من که نمیتونم بیام اونجا ..پس تو منو دعوت کن ...من مهمون دل تو باشم
و تو هم ....
من خوشحالم که خودم هستم
زيرا من شبيه تو نيستم
تو هم خوشحال باش که خودت هستي
چون اصلا" شبيه من نيستي
براي همين است که مي توانيم با هم دوست باشيم
و چه خوب است دوستي دوتا آدم مثل ما
که اصلا" شبيه هم نيستند
اما همديگر را دوست دارند...
دل پريشونم، پريشونم كه اربابم نيومد
بعد عمري عاشقي، حتي يه شب خوابم نيومد
آسمون عصر هاي جمعه، مثل من بهونه گيره بارون گريه باهات حرف ميزنه، كه خيلي ديره
خبر آمد خبري در راه است / سرخوش آن دل كه از آن آگاه است
شايد اين جمعه بيايد شايد / پرده از چهره گشايد شايد
دست افشان پايكوبان مي روم / بر در سلطان خوبان مي روم
مي روم بار دگر مستم كند / بي سر بي پا و بي دستم كند
مي روم كز خويشتن بيرون شوم / در پي ليلا رخي مجنون شوم
بخار دهنم روي شيشه ، تو زمستون ، ثابت مي کنه من هنوز زنده ام ، اما خيلي سريع محو مي شه تا ثابت کنه زندگي چقدر کوتاهه ، دوباره ها مي کنم تا زندگي ادامه داشته باشه ....!!!
تو رو در آيينه ديدم ، آيينه را شکسستم ، هزار تکه شد ،
نه بخاطر اينکه از تو بيزاربودم ...
فقط خواستم هزاران هزار بار بيشتر ببينمت ...... !!!
خداوند از روز اول عشق را آفريد همان روزي که آدم را آفريد. چون خود، عاشق آدم شد و خواست که ديگران هم بفهمند عشق چيست.
اما ؟ اما افسوس که هيچ کس جز خود او نفهميد که عشق چيست !!!
دستم بوي گل مي داد! ! مرا به جرم گل چيدن گرفتند .... ولي حتي يک نفر هم فکر نکرد شايد من گلي کاشته باشم...