• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 20
زمان آخرین مطلب : 4856روز قبل
دانستنی های علمی

خدا كند ...

 
خدا كند كه جوانان ز حق جدا نشوند
به صحبت بد و بدخواه، آشنا نشوند
مقدّمات جهانرا، به زير پا ننهند
شرور و مفسد و بي دين و بي حيا نشوند
ز درس و مدرسه، تعليم وتربيت گيرند
هواپرست و طمعكار و خود ستا نشوند
خدا كند كه جوانان ره هنر پويند
شكسته بال و پريشان و بينوا نشوند
بمنصبي كه رسيدند خويش گم نكنند
بنا رضايي بيچارگان، رضا نشوند
پي سياست بد كارگان قدم نزنند
وطن فروش و خطا كار وبد ادا نشوند
به جان ومال و بناموس كس طمع نكنند
در اين معامله همكيش اشقيا نشوند
خدا كند كه جوانان عقيده مند شوند
سبك عيار و تهي مغز و خود نما نشوند


يحيي دولت آبادي

 
چهارشنبه 19/2/1386 - 14:36
فلسفه و عرفان

جمال كعبه...

 
به كعبه رفتم ازآنجا هواي كوي تو كردم
جمال كعبه تماشا، به ياد روي تو كردم
شعار كعبه چو ديدم سياه، دست تمنّا
دراز جانب شعر سياه موي تو كردم
چو حلقه‌ي در كعبه به صد نياز گرفتم
دعاي حلقه‌ي گيسوي مشكبوي تو كردم
نهاده حرم، سوي كعبه روي عبادت
من از ميان همه، روي دل به سوي تو كردم
مرا به هيچ مقامي، نبود غير تو نامي
طواف سعي كه كردم به جست و جوي تو كردم
به موقف عرفات ايستاده خلق، دعا خوان
من از دعا لب خود، بسته گفت و گوي تو كردم
فتاده اهل منا، در پي  منا و مقاصد
چو جامي از همه فارغ، من آرزوي تو كردم


 
عبدالرحمان جامي
چهارشنبه 19/2/1386 - 14:29
دانستنی های علمی

دعا و لبيك خدا

 
مردي بود عابد و هميشه با خداي خويش راز و نياز مي‌نمود و داد الله الله داشت.
روزي شيطان بر او ظاهر شد و وي را وسوسه كرد و به او گفت:
اي مرد، اين همه كه تو گفتي، الله الله، سحرها از خواب خوش خويش گذشتي و بلند شدي و با اين سوز و درد، هي گفتي: «الله،الله،الله» آخر يك مرتبه شد كه تو لبيك بشنوي؟ تو اگر در خانه هر كس رفته بودي و اين اندازه ناله كرده بودي، لااقل يك مرتبه جوابت را داده بودند. اين مرد ديد ظاهراً حرفي است منطقي!
و لذا در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و ديگر الله، الله نمي‌گفت!
در عالم رؤيا هاتفي به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترك كردي؟
پاسخ داد: من مي‌بينم اين همه مناجات كه مي‌كنم و اين همه درد و سوزي كه دارم، يك مرتبه نشد در جواب من لبيك گفته شود.
هاتف گفت: ولي من از طرف خدا مأمورم كه جواب تو را بدهم.
گفت: همان الله تو لبيك ماست
آن‌نياز و سوز و دردت پيك ماست
يعني همان درد و سوز و عشق و شوقي كه ما در دل تو قرار داديم اين خودش لبيك ماست!
[1]
[1] .حكايت ها و هدايت ها در آثار شهيد مرتضي مطهري،ص 280( البته اين داستان تمثيلي است كه استاد شهيد از مثنوي نقل مي‌كند.)
چهارشنبه 19/2/1386 - 14:27
ازدواج و همسرداری

پيغمبر، بهتر مي‌داند

 
مردي، مادري داشت كه 300 سال عمر كرده بود و بسيار پير و فرتوت شده بود به طوري كه هر وقت مي‌خواست جائي برود، پسرش با زنبيل او را جابجا مي‌كرد.
يك روز كه مادر، مريض شده بود و آن مرد، او را در زنبيل گذاشته و نزد طبيب مي‌برد، حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ او را ديد و گفت: «اين كيست؟»
عرض كرد: «مادرم مي‌باشد و او را نزد طبيب مي‌برم». حضرت روح‌ الله فرمود: «او را شوهر بده، خوب مي‌شود». مرد گفت: «او ديگر پير شده است و وقت شوهر كردنش گذشته است».
پيرزن تا اين حرف را شنيد، دستش را از زنبيل بيرون آورد و محكم بر سر پسر زد و گفت:« اي بي شرم! تو حرف پيغمبر خدا را ردّ مي‌كني؟ آيا تو بهتر مي‌داني يا پيغمبر خدا؟».
[1]
[1] . رياض الحكايات، ص 40.
چهارشنبه 19/2/1386 - 14:24
دعا و زیارت

عبادت و سازندگي

 
ماشين:
ماشين اگر موتورش كار كند، چرخهايش هم كار مي‎كند. قانوناً بايد موتور روشن شود تا چرخها هم كار كنند. البتّه گاهي هم به عكس مي‎شود، يعني چرخها را به حركت مي اندازند تا موتور روشن شود. در زمستان ماشين را آنقدر هل مي‎دهند تا يك دفعه قلبش بزند و شروع به كار كردن كند. اصولاًانسان بايد قلبش كار كند تا دستش كار كند. ولي گاهي شما دست كسي را كه حالت خفگي پيدا كرده است حركت مي‎دهيد تا قلبش راه بيفتد، به ششها تنفّس مصنوعي مي‎دهيد و دستها و سينه‎اش را حركت مي دهيد تا قلبش شروع به كار كردن كند. ما در ابتداي امر اين حالت داريم. ظواهرمان ساكت شده مانند كسي كه در اثر اغماء يا خفگي قلبش از حركت ايستاده و سكته كرده باشد شما در چنين صورتي چه مي‎كنيد؟ تنفّس مصنوعي مي‎دهيد. حركتهاي فيزيكي برايش فراهم مي‎نماييد. تغييرات وتمهيداتي ايجاد مي‎كنيد تا بلكه قلبش به ضربان بيفتد كه البته خيلي‎ها را به همين ترتيب از مرگ نجات مي دهند. بسياري از همين دعا‎ها وعبادات حكم همان تنفس مصنوعي را دارد. بايد آنقدر دعاهاي مصنوعي بخوانيم تا بشود يك دعاي طبيعي.


 
حائري شيرازي ـ تمثيلات ج 1
 
چهارشنبه 19/2/1386 - 14:19
خواستگاری و نامزدی

توبه و گناه

آب و كشتي :
شما ديدهايد هنگامي كه كشتي روي آب حركت مي كند، ممكن است آب موج داشته باشد و اين آب در كشتي بريزد. بر اثر آن كشتي سنگينتر مي شود و يك مقدار بيشتري در آب فرو مي رود، آنگاه، موج كه پيش ميآيد آب بيشتري در كشتي مي ريزد و بار دوباره پايينتر ميرود و در مرتبة ديگر بر اثر موج، آب بيشتري در كشتي مي ريزد. مثلاً اگر بدنة كشتي چهار متر از سطح دريا بالاتر باشد تا اين موجها چهار يا پنج متري بالا نيايند آب در كشتي نمي ريزد. امّا اگر چند موج پنج متري بزند آب در كشتي مي ريزد و بر اثر آن مثلاً كشتي يك متر پايين تر مي رود يعني سه متر ارتفاع پيدا ميكند. درقبل اگر موج چهار متري مي آمد آب در كشتي نمي ريخت، امّا حال با موج چهارمتري هم آب در كشتي مي ريزد و همينطور اين سير به هم مربوط ميشود كه هر چه در كشتي بيشتر آب بريزد كشتي هم بيشتر در آب فرو مي رود و هر چه كشتي بيشتر در آب برود مسلماً ‌آب بيشتري در كشتي مي ريزد.
مسائل، اينگونه به هم مربوط مي شوند و اين از انسان است كه علقه روي علقه و تعلّق روي تعلق مي آيد. دلبستگي روي دلبستگي و تاريكي روي تاريكي مي آيد و اگر بتوان اين آبهايي را كه در كشتي ريخته خالي كرد، سطح كشتي از آب بالاتر مي آيد. اين انسان هم كه در اين عالم مادّي قرار گرفته مثل كشتي روي آب است و هر چه آب كمتر در كشتي باشد اين كشتي بر آب مسلّطتر است و خطر غرق شدنش هم كمتر است و سبكبالتر و سريعتر حركت مي كند. امّا هر چه آب همراه خودش بيشتر بردارد سنگينتر ميشود و بيشتر فرو مي رود وديگر درياها مسلّط و مسخرّش نيستند. بلكه درياها بر او مسخر و مسلّط هستند. يعني اين كشتي اگر از آب دريا خالي شد، دريا مسخّرش ميشود و به راحتي روي آب حركت ميكند، در مقابل هر اندازه از آب دريا در آن ريخته شده باشد به همان نسبت دريا بر او مسلّط و خطر نزديكتر ميشود.
انسان هم هرچه كه محبّت دنيا كمتر پيدا بكند بر دنيا مسلّط است و سالم تر مي تواند از دنيا عبور كند و هر چه محبّت دنيا آمد سنگينتر ميشود، دنيا بر او مسلّط ميشود و ممكن است غرق شود. اين دعاهايي كه انسان مي خواهند مثل دعاي ابو حمزة، زيارت عاشورا، دعاي ندبه، اين پمپاژ كردن و آب را از كشتي بيرون ريختن است تا اين كشتي سبك بشود و بهتر بتواند حركت كند و به سر منزل مقصود برسد. اينكه هر شب مثلاً دستور است انسان هفتاد مرتبه استغفار كند مثل اين است كه بگويند بر اثر موج مقداري آب در كشتي شما ريخته شده است وشما بايد هفتاد سطل آب بكشيد و آنها را از كشتي بيرون بريزيد. بيرون كه ميريزيد سبك مي شويد و حركتش آسانتر مي گردد.
هر كسي كه يك (العفو) و(استغفرالله) در شب مي گويد يك مقداري آب اين كشتي را تخليه مي كند وكسي هم نبايد بگويد كه مثلاً در كشتي من آب نيست. گناهي كه صورت مي گيرد آبي است كه دراين كشتي ريخته شده است. و آن استغفرالله كه از روي صدق مي گويد يك مقدار آبي را خارج ميكند و آزاد مي شود. انسان هرچه كه غافل از خداوند مي شود متكبّرتر ميشود و هر چه متكّبرتر مي شود غافلتر ميشود و اين دوتا باهم هستند و همين طور هرچه هم كه ريا مي كند از خدا دورتر ميشود و هرچه كه دورتر از خداوند ميشود بيشتر ريا ميكند.

حائري شيرازي ـ تمثيلات ج1

چهارشنبه 19/2/1386 - 14:16
خواستگاری و نامزدی

همدردي

 
از باب تمثيل نقل كرده ‌اند كه: وقتي كه ابراهيم خليل را به آتش انداختند، يكي از مرغان هوا، به صحراي آتشي كه ابراهيم را در آن انداخته بودند آمد.
اين مرغ، چون آتش سوزان را مشاهده كرد، مي‌رفت و دهانش را پر از آب مي‌كرد و به شعله ‌‌هاي آتش مي ‌ريخت، براي اينكه آتش را به نفع ابراهيم سرد كند.
به او گفتند: اي حيوان! اين آب دهان تو چه ارزشي دارد، آنهم در مقابل اين همه آتش؟
گفت: من فقط به اين وسيله مي‌خواهم عقيده و ايمان و علاقه و وابستگي خودم به ابراهيم را ابراز كنم.
[1]
[1] . شهيد مرتضي مطهري، احياء تفكر اسلامي، ص 26.

چهارشنبه 19/2/1386 - 14:12
دانستنی های علمی

سياست علم‌الهدي

 
مرحوم سيد مرتضي كه در زمان خود، مرجعيت شيعه را به عهده داشت، عازم زيارت خانه‌ي خدا شد. علما و مجتهدين عراق، خواستند در اين سفر، همراه سيد باشند. سيد نيز به اين شرط، همراهي آنها را پذيرفت كه همه‌ي آنها لباس روحانيت را كنار بگذارند و در اين سفر، با لباس عادي و به عنوان خدمه، آشپز، اسطبل‌دار،و... با او همراه شوند.
همه پذيرفتند و راهي شدند و درميان آنها، فقط خود سيد مرتضي معمّم بود.
وقتي وارد مكّه شدند، علماي اهل سنّت، از سيد مرتضي خواستند تا مجلس مناظره‌اي با هم تشكيل بدهند و در مورد مذهب حقّه و ديگر مسائل علمي، بحث و تبادل نظر كنند. سيد نيز از اين پيشنهاد، استقبال كرد.
در روز مناظره، سؤال بسيار مشكل و پيچيده‌اي ازسيد پرسيدند.
سيد پوزخندي زد و گفت: «جواب اين سؤال، بسيار واضح و روشن است؛ به طوري كه اسطبل‌دارمن هم مي‌تواند به آن جواب دهد». سپس اسطبل‌دار را احضار كرد و از او خواست كه جواب مسئله را با‌زگو نمايد. او نيز به نحو احسن، جواب مسئله را گفت ورفت. سؤال ديگري پرسيدند. اين‌بار، سيد جواب مسئله را به آشپز ارجاع داد و او نيز، به طور كافي و وافي، سؤال مطرح شده را پاسخ گفت. و همين طور، هر سؤالي كه طرح مي‌شد، سيد به يكي از خدمه‌اش ارجاع مي‌داد.
وقتي اهل سنّت، اين منظره را ديدند، با خود گفتند: «وقتي اسطبل‌دار و آشپز سيد مرتضي اينقدر با‌سواد و ملّا باشند، پس خود سيد چگونه است؟».
و اين قضيّه، موجب اعزاز و احترام شيعه، در نزد اهل سنّت گرديد.

چهارشنبه 19/2/1386 - 14:9
دانستنی های علمی

سر‌قفلي جهنّم

 
يكي از طلبه‌هاي كشميري نقل مي‌كرد: پس از چند سالي كه در ايران بودم، يك سال ماه محرم به كشور خودم بازگشتم. ديدم اوضاع خيلي نا‌آرام است و سالهاي گذشته كساني كه در ماه محرم سخنراني كرده‌‌اند موجب اختلاف شيعه‌ و سنّي شده‌اند و در اثر زد و خورد بين دو فرقه، كشته‌هاي بسياري بر جاي مانده‌ است.
به محض ورود، از من خواستند در مسجد جامع سخنراني كنم. شب اول وارد مسجد شدم ديدم هر يك از فرقه‌هاي اسلامي دسته‌اي تشكيل داده‌اند و يك گوشه‌ي مسجد نشسته‌اند و تا بن دندان مسلح، آماده‌اند كه من حرفي بزنم تا به جان هم بيفتند وكشت وكشتار راه بيندازند. به علت حساسيت قضيه، فرماندار شهر هم‌ـ كه از اهل سنت بودـ در مسجد حاضر بود تا مراقب اوضاع بوده و ناظر قضايا باشد.
توكل بر خدا كردم و بالاي منبر رفتم. پس از حمد و ثناي خداوند گفتم: «حنفي‌ها مي‌گويند مالكي‌ها اهل جهنم هستند. مالكي‌ها هم مي‌گويند شافعي‌ها اهل جهنم‌اند. شافعي‌ها هم حنبلي‌ها و حنفي‌ها را جهنمي مي‌دانند. اين چهار فرقه‌ي اهل سنّت هم اتفاق نظر دارند كه شيعه، اهل جهنّم است. شيعه هم از خود دفاع كرده‌ و اهل سنّت را روانه‌ي جهنم مي‌كند. با اين وصف، مسلمانها سر قفلي جهنم را خريده‌اند و جهنم مخصوص مسلمين است. ولابد مسيحي‌ها ويهودي‌ها هستند كه به بهشت مي‌روند».
با شنيدن اين حرف، مجلس منفجر شد و همه خنديدند. حتي فرماندار كه با هيبت تمام در صدر مجلس نشسته بود، نتوانست جلوي خنده‌اش را بگيرد. به اين ترتيب. سلاحها كنار رفت و انس والفت به وجود آمد.
زفكر نفرقه باز آي تا شوي مجموع به حكم آن كه چو شد اهرمن، سروش آمد
چهارشنبه 19/2/1386 - 14:7
ازدواج و همسرداری

مهريه عروس

 
زني به خدمت پيامبر اكرم (ص) آمد و در حضور جمع ايستاد و گفت:
يا رسول الله! مرا به همسري خود بپذير.
رسول اكرم‌‌(ص) در مقابل تقاضاي زن سكوت كرد، چيزي نگفت، زن سر جاي خود نشست. مردي از اصحاب بپاخاست و گفت: يا رسول الله! اگر شما مايل نيستيد، من حاضرم.
پيامبر اكرم‌(ص) سؤال كرد: مهر چي؟
ـ هيچي ندارم.
ـ اين طور كه نمي شود، برو به خانه ات شايد چيزي پيدا كني و به عنوان مهريه اين زن بدهي.
مرد به خانه ‌اش رفت و برگشت وگفت: در خانه ‌ام چيزي پيدا نكردم.
ـ باز هم برو بگرد، يك انگشتر آهني هم كه بياوري كافي است.
دو مرتبه رفت و برگشت و گفت انگشتر آهني هم در خانه ما پيدا نمي‌شود، من حاضرم همين جامه كه به تن دارم مهر اين زن كنم.
يكي از اصحاب كه او را مي‌شناخت گفت: يا رسول الله، به خدا اين مرد جامه ‌اي غير از اين جامه ندارد، پس نصف اين جامه را مهر زن قرار دهيد.
پيغمبر اكرم(ص) فرمود: اگر نصف اين جامه مهر اين زن باشد كدام يك بپوشند؟ هر كدام بپوشند ديگري برهنه مي‌ماند، خير اينطور نمي‌شود.
مرد خواستگار سرجاي خود نشست. زن هم به انتظار، جاي ديگري نشسته بود، مجلس وارد بحث ديگري شد و طول كشيد.
مرد خواستگار حركت كرد برود، رسول اكرم او را صدا كرد: آقا بيا،
آمد.
ـ بگو ببينم قرآن بلدي؟
ـ بلي يا رسول الله، فلان سوره و فلان سوره را بلدم.
ـ مي‌تواني از حفظ قرائت كني؟
ـ بلي مي‌توانم.
ـ بسيار خوب، درست شد، پس اين زن را به عقد تو در آوردم و مهر او اين باشد كه تو، به او قرآن تعليم بدهي.
مرد دست زن خود را گرفت و رفت.
[1]
[1] . شهيد مرتضي مطهري،نظام حقوق زن در اسلام، صص 217 ـ 219.

 
چهارشنبه 19/2/1386 - 14:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته