چه سعادتی است تنها بودن با خویش بودن چه سعادتی است از زنجیرها رها شدن از شکنجه خاطرات از نیرنگ چهر های محبوب رهائی یافتن چه سعادتی است زیستن اما طعمه زندگی نبودن فرمانروای زندگی گشتن ... گلریزان سر اغاز نا امیدی هاست تنها شدن در ختان جدائی یاران از دوستان گلبرگ خزان خبر از لحظه های سرد زندگی می دهد و با شروع خزان بهار زندگیم به سردی می گراید تپش قلبم به کندی می زند سکوت بلبلان حاکی از زمستان طولانی است چه سخت است در دل گریستن و اشک چشم را در ماتمکده دل خشکاندن.
برای من که روحم سرشار از ارزوهاست تو برترین ارزوهائی تومشابه یک بت هستی که تمام خواسته های من جاه طلبی هایم و ارامشم به تو بسته است دلم می خواهد سینه ات را بشکافم و خود را درون سینه ات قرار دهم ومی خواهم با تمام وجودت دوستم داشته باشی من هم تو را دوست دارم به این دلیل که تو بخشنده ای که محبتش را از من دریغ نکرده تو خود دریایی دریایی از خواسته ها و محبتها دریایی از زیبائی ها و ارامشها من تو را به این دلیل دوست دارم زیرا که تو سرشاراز عطر زندگی هستی تو سلطان قلبم هستی.
تفاوت های زنان و مردان
آينده: يـك زن تــا زمانيكه ازدواج نكرده نگران آينده است. يك مرد تا زمانيـكـه ازدواج نـــكرده هــــرگز نگران آينده نخواهد بود. موفقيت: يــك مرد موفق كسي است كه بيشتر از آنچه هـمــسرش خرج ميكند درآمد داشته باشد. يك زن موفق كسي است كه بتواند چنين مردي را پيدا كند. ازدواج: يك زن به اميد اينكه شوهرش تغيير كند با او ازدواج ميكند،ولي تغيير نميكند. يك مــرد به اين اميد با همسرش ازدواج ميكند كه تغيير نكند، ولي تغيير ميكند.
ضد حال يعني چي؟...1- سر سفره عقد عروس خانوم بگه نه2- روز آخر خدمت سربازي اضافه خدمت بخوري3- يک قدمي خط پايان مسابقه دو به زمين بيفتي و ـآخر بشي4- درس رو بلد نباشي و پنج دقيقه مونده به زنگ استاد اسمتو صدا کنه5- ضد حال يعني اينکه اين مطلب رو از قبل خونده باشي !!!
من غم را در شب دوست دارم من غم را در سکوت عشق را در امید امید را در تو تو را در دل و دل را فقط به خاطر تپیدن برای تو دوست دارم من بهار را برای شکوفه هایش زندگی رابه خاطر امیدهایش وجودم را برای تو و عشق به تو دوست دارم من اشک را به خاطر گریه اش ناله را به خاطر توانش و دین را به خاطر خدایش دوست دارم توبرای روح من اسمانی و برای قلبم ارامش بخشی تو را می پرستم ای دوست.
وقتی شب جامه سیاهش را ارام بر روی اسمان ابی کشید من تنها و نگران چشمهایم را بر بستر سرد و پر رویای اسمان دوختم و در حالی که لرزش بر تمام عمق وجودم نمایان بود هم چون یک غریب در شهر زیبا سکوت را شکستم نگاهی میانمان دوید و سکوت پرواز کرد و من ارام و بی صدا در حالی که نشاطی عجیب سراپای وجودم را فتح کرده بود زیر لب گفتم :تنها عشق مرا به پروازی دور می برد ... تو چه زیبائی عشق.
دروغکی عاشق نشو که عاشقی راستی می خواد قول و قرارای قدیم نگو که یادت نمی یاد نگو که اون حرفای خوب تمومشون یه قصه بود طفلی دل ساده ی من به پای کی نشسته بود تویی که قصر قصه رو ساختی با نیرنگ و فریب منی که اشنا شدم با این زمونه ی غریب منی که دل به عشق تو رو سادگی باخته بودم چه سخته باورش ولی عشقمو نشناخته بودم بازم میگم تا بدونی که عاشقی راستی می خواد دروغ نگو که عاشقی به رنگ چشمات نمی یاد رو طاق اسمون دل سکه ی خورشید منی به شرطی که دیگه دم از عشق دروغی نزنی.
بی تو بین این همه ادم بد جوری احساس غربت می کنم روزی چند بار نامه هاتو می خونم شبها با یاد تو خلوت می کنم نامه هات بوی تو رو میدن ولی حس دستات یه چیز دیگه است گفته هات مهربونه ولی دلت از درد دلم بی خبره به خدا دلم برات یه ذره شد با تو هستم ای که رفته ای سفر مرغ عشق چه عاشقونه می خونه خوش خبر باشع الهی خوش خبر می دونم من که یه روزی عشق من می کشونه تو رو به سوی من مثل اون وقتها تو از صبح تا غروب می شینی دوباره روبه روي من .