• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 258
تعداد نظرات : 1680
زمان آخرین مطلب : 4672روز قبل
شعر و قطعات ادبی

آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست

 

حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

 

دیگر دلم هوای سرودن نمی‌کند

 

تنها بهانه‌ی دل ما در گلو شکست

 

آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود

 

خوابم پرید و خاطره‌ها در گلو شکست

 

«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت

 

«آیا» زیاد رفت و «چرا» در گلو شکست

 
چهارشنبه 24/7/1387 - 14:19
محبت و عاطفه

دست از سر ما بردار کنار تو نمی مونم

 

یه روز میگفتم عاشقم اما دیگه نمی تونم

 

تقصیر هیچکس دیگه نیست قصه ی ما تموم شده

 

حیفه همه خاطره هام به پای کی حروم شده

 

دروغ میگفتی که برم از بی کسی دق

اشکاتو باور ندارم بیخودی هق هق میکنی

 

یادم میفته لحظه ای که دست تو رو شد برام

 

قسم میخوردی پیش من که جز تو عشقی نمیخوام

 

دست خودم نیست که دیگه هیچکسو باور ندارم

 

این چیزا تقصیره توئه تلافیشو در میارم

 
سه شنبه 16/7/1387 - 19:50
شعر و قطعات ادبی

با من امشب چیزی از رفتن نگو


نه! نگو! از این سفر با من نگو


من به پایان می رسم از کوچ تو


با من از آغاز این مردن نگو


کاش می شد لحظه ها را پس گرفت

 

کاش می شد از تو بود و تا تو بود

 

کاش می شد در تو گم شد از همه


کاش می شد تا همیشه با تو بود


با من امشب چیزی از رفتن نگو


نه! نگو! از این سفر با من نگو


من به پایان می رسم از کوچ تو


با من از آغاز این مردن نگو


کاش فردا را کسی پنهان کند


لحظه را در لحظه سرگردان کند


کاش ساعت را بمیراند به خواب


ماه را بر شاخه آویزان کند


ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن


می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی


با من امشب چیزی از رفتن نگو  

           
    نه! نگو! از این سفر با من نگو    

   
 من به پایان می رسم از کوچ تو

 

با من از آغاز این مردن نگو

 

 

 
دوشنبه 15/7/1387 - 14:31
شهدا و دفاع مقدس

راه باز است معبر ها همه پاک شده اند ، لا به لای سیم خاردارها پلاکها چشمک میزنند و شهدا هنوز

 ایستاده اند و با سر انگشت وفا نقطه ی رهایی را نشان میدهند خط هنوز شکسته نشده است ، کوله

 پشتی بسیجی ها لب خاکریز نشسته است . فرمانده فریاد میزند : سنگر را بکن ای برادر ، امروز هم

 روز جنگ است امروز اما قلم ها سر نیزه های تفنگ است امروز میدان معنا خود عرصه ی کارزار

 است هر واژه ای یک گلوله ، هر جمله ای یک تفنگ است قلم هایی به عدد اراده ها ... باید دست به

 کار شد اینجا مجنون است، جزیره ی عاشقان ، صدای فرمانده از لابلای نیزارها تا اعماق تاریخ

 میرسد: «اگر ماندید، بنویسید ، حقانیت و مظلومیت این بچه ها را»

 
يکشنبه 31/6/1387 - 22:54
شعر و قطعات ادبی

دلم چون نامه ی عمرم سیاه است

 

سیه رویی ام از فرط گناه است

 

گناه خویش را کوچک شمردم

 

گناه کوچک شمردن خود گناه است

 

نباشد یک نفر راضی ز دستم

 

اسیر دین و حق الناس هستم

 

ندارم پیش یارم آبرویی

 

ز بس که توبه هایم را شکستم

 

دو چشمم پر ز تصویر حرام است

 

زبانم لقو گو و بد مرام است

 

اگر توبه نکرده جان سپارم

 

خداوندا دگر کارم تمام است

 

نگویم شکر نعمت های رب را

 

ندانم قدر خلوت های شب را

 

اگر ماه مبارک خسته حالم

 

نبردم فیض شعبان و رجب را

 

دمی با معرفت کاری نکردم

 

به غیر از معصیت کاری نکردم

 

فشار قبر را آسان گرفتم

 

برای آخرت کاری نکردم

 

تمام همتم دنیاست دنیاست

 

به چشمم کار زشتم خوب و زیباست

 

ز خود نامیدم و تنها امیدم

 

به گوشه چشمی از مهدی زهراست

 

بیا یار سفر کرده کجایی

 

گره بگشای کارم با دعایی

 

اگر امشب شوی رازی ز دستم

 

نصیب من شود عفو الهی

 

بیا و لطف خود را بیشتر کن

 

مرا با یک نظر مرد سفر کن

 

اگر هر جا که من هستم نیایی

 

بیا من می روم زین جا گذر کن

   

 

جمعه 22/6/1387 - 0:20
خاطرات و روز نوشت

و …. و به نام او که همیشه و همه جا... و همه کس اوست


گرچه دیگر دستم قلمی نخواسته و دلم صحبتی… با کسی … و یا حتی


گرچه دیگر حالم از نوشتن و نوشته ها به هم میخورد


سالهاست که میان واژه ها غریبانه و دیوانه وار سینه خیز میروم تا شاید به

 

 جای واژه ها چیز دیگری پیدا کنم


اما هنوز میان این همه دستنوشته… خیالی همخیال خود نیافتم


تو بگو از کجا شروع کنم… تا قصه ای تازه باشد میان اینهمه تکرار بی ثمر…

تو می دانی؟تو هم نمی دانی


باز هم سالی دیگر… قصه هایی دیگر… دیگرانی که هیچ کدامشان نمی

 

مانند… و واژه هایی که گرچه تکراریست، اما گاه گاهی شنیدنیست… گذشت


گذشت تا بگوید… تکرار کن… گرچه دیگر ثمری ندارد… گرچه دیگر… تکرار

 تکرارها… بسیار تکراریست


گذشت تا بگوید… رهگذر… برو


آری… دیگر نه رهگذری هست و نه کوله ای


چرا که شکست… و شکسته می ماند… چه بماند… چه نماند



اما می نویسم… نه برای دلم و نه برای دل دیگری


و نه برای شکستن و غم آلوده کردن دل تو


می نویسم... برای خیالی... که میان شیشه من و شیشه تو حکم می کند...


راستی چقدر فاصله هست... میان این شیشه و آن شیشه؟...


نوشته ای که با نا نوشته اش… یکیست… دیگر نوشته نیست...


باز هم می نویسم… و باز هم تو در دلت میگویی… چه متن زیبایی… چه واژه

  های قشنگی… کاش قدری بزرگتر می نوشت… یا بهتر نبود اگر رنگ دیگری

 می نوشت؟… یا مثلآ کمتر می نوشت؟… یا... یا... یا...

 


بنویسم؟… برای تو؟... تویی که حتی احساسی برای دوباره خواندن اینهمه

درهم و بر هم نداری؟


برای خودم…؟… برای خودم که نوشتن ندارد… دارد؟...



رنگ سال گذشته را دارد… همه لحظه های امسالم


سیصدو شصت و پنج حسرت را… می کشم همچنان به دنبالم


تولدم مبارک…؟!…


(یه سال دیگه هم - مثلاً - بزرگ شدم... حالا چی شد؟... هیچی...)


پ.ن: گرچه یاران فارغند از یاد من... از من ایشان را هزاران یاد باد...

 

 

يکشنبه 17/6/1387 - 2:0
شعر و قطعات ادبی

دیشب کسی برای تو سجاده وا نکرد

 

بغضی ترک ندید و گلویی صدا نکرد

 

انگار ما بدون حضور تو راحتیم..!!!!

 

وقتی کسی برای ظهورت دعا نکرد

 

مارا همین صدا نزدن بی خیال کرد

 

مارا همین صدا نزدن با خدا نکرد

 

وقتی که دامن تو رها شد ز دست ما

 

دست گناه دامن ما را رها نکرد

 

در روزگار ما تو بیابان نشین شدی

 

خاکم به سر از اینکه دل ما حیا نکرد

 

توبه از اینکه این دل بی بند و بار ما

 

جایی برای آمدن یار وا نکرد...

 

 

شنبه 16/6/1387 - 0:54
دعا و زیارت

ای بهانه هر روز چشم گشودن و به خورشید سلام کردن!!

  

چقدر در پی نور بودن و ظلمت دیدن؟!؟

  

چقدر در انتظار تو در انتظار عشق بودن و نفرت دیدن؟!؟

  

چقدر بی قرار بودن و بی قراری دیدن؟!؟

...
يکشنبه 10/6/1387 - 16:57
شعر و قطعات ادبی

از مقابل دلم عبور کن

 

خاطرات رفته را مرور کن

 

باز هم بیا به ما سری بزن

 

خانه را پر از نشاط و شور کن

 

خوب من! بیا و با حضور خود

 

شهر را دوباره غرق نور کن

 

از میان کوچه های قلب من

 

ای فرشته! باز هم عبور کن

 

من که رو سیاه این قبیله ام

 

تو، به خاطر خدا ظهور کن

 

***

 

السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی

 
جمعه 8/6/1387 - 14:12
شعر و قطعات ادبی

یکی تو فکر مردنه، چقدر شبیه خودمه

 

نمیدونم دارم میرم یا اینکه باز توهمه

 

میون موج همهمه صدای باد تو گوشمه

 

سرما نشسته تو تنم، خاطره هام رو دوشمه

 

یکی داره داد میزنه، یکی داره زار میزنه

 

سر کوچه عکس منُ یکی به دیوار میزنه

 

زیرش نوشته رو زمین جائی نبوده واسه این

 

حالا رفته تو آسمون، دعا کنید فقط همین

 

نه انگاری دارم میرم، جاییکه آروم بگیرم

 

اینو خودم خواسته بودم، اگه نباشی بمیرم

 

این آرزوی آخره، خوب میدونم دردسره

 

می خوام نباشم رو زمین اینطوری خیلی بهتره

 

یکی داره داد میزنه، یکی داره زار میزنه

 

سر کوچه عکس منُ یکی به دیوار میزنه...

 

«بهاره مكرم»

 

 

 
چهارشنبه 6/6/1387 - 11:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته