• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 94
تعداد نظرات : 275
زمان آخرین مطلب : 4985روز قبل
محبت و عاطفه

دوباره طفل دل من بهانه ی تو گرفت

شبانه گریه کنان راه خانه ی تو گرفت

به هر گلی که گذر کرد عطر زلف تو خواست

زبرگ برگ درختان نشانه ی تو گرفت

به گاه رفتن تو اشک من زدیده چکید

لبم به نغمه ی غمگین ترانه ی تو گرفت

دمید در شب تنها یی ام ستاره ی اشک

دوباره طفل دل من بهانه ی تو گرفت

يکشنبه 19/3/1387 - 13:12
محبت و عاطفه
با رفتنت ای عزیز ترینم تمام خیالهایم برهم ریخت ، همه آرزوهایم نابود شد و همه تفكراتم بر باد فنا رفت ...  ای كاش به بهانه تمسخر آرزوهایم مانده بودی ، ای كاش برای به بازی گرفتن زندگیم مانده بودی و ای كاش به بهانه نابودی من مانده بودی تا برای یكبار  هم كه شده یه سیلی محكم بهت بزنم تا دیگه از این غلطا نكنی!
پنج شنبه 16/3/1387 - 16:46
محبت و عاطفه

اولین غم و آخرین نگاه

 چه شامها که چراغم فروغ ماه تو بود  
 پناهگاهم شبم گیسوی سیاه تو بود  
 اگر به عشق تو دیوانگی گناه منست  
 ز من رمیدن و بیگانگی گناه تو بود  
 دلم به مهر تو یکدم غم زمانه نداشت  
 که این پرنده ی خوش نغمه در پناه تو بود  
 عنایتی که دلم را همیشه خوش می داشت  
 اگر نهان نکنی لطف گاهگاه تو بود  
 بلور اشک به چشمم شکست وقت وداع  
 که اولین غم من آخرین نگاه تو بود  
سه شنبه 14/3/1387 - 13:40
محبت و عاطفه

رفتم به کنار رود

سر تا پا مست

رودم به هزار قصه میبرد ز دست

چون قصه درد خویش با او گفتم

لرزید و رمید و رفت و نالید و شکست

دوشنبه 13/3/1387 - 16:7
محبت و عاطفه
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لابتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی
يکشنبه 12/3/1387 - 15:29
شعر و قطعات ادبی

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من كرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتی و هنوز

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان

می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق این پندارم

كه چرا

خانه كوچك ما سیب نداشت

دوشنبه 19/1/1387 - 12:48
محبت و عاطفه

سنگ عاشق

سنگ و صدف

كنار هم

مرجان ، خزه ها

تابش خورشید رو به سوی دریا

هاله می سازد نور بر صدف

جان می گیرد

گل مروارید

در باغ صدف

سنگ ، رنگ چهره می بازد

ذرات وجودش

از سوزش عشق ، به دور مروارید

پروانه وار می رقصد

شمع گونه می سوزد

آری ، زیباتر از مروارید چه می توان دید ؟

پنج شنبه 8/1/1387 - 14:13
محبت و عاطفه

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار كه در من جاری بود

به ابرها كه فكرهای طویلم بودند

به رشد دردناك سپیدارهای باغ كه با من

از فصل های خشك گذر می كردند

به دسته های كلاغان

كه عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه می آوردند

به مادرم كه در آینه زندگی می كرد

و شكل پیری من بود

از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد

می آیم می آیم می آیم

با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاك

با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریكی

با بوته ها كه چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار

می آیم می آیم می آیم

و آستانه پر از عشق می شود

و من در آستانه به آنها كه دوست می دارند

و دختری كه هنوز آنجا

درآستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد

سلام به دوستای گلم

سال نو مبارک

امیدوارم سال خوبی داشته باشید

وممنون از دوستای قشنگم که لطف می کنن و به مطالب من نظر می دهند 

جمعه 2/1/1387 - 14:44
محبت و عاطفه
  بهار را باور کنباز کن پنجره ها را که نسیمروز میلاد اقاقی ها را جشن می گیردو بهار روی هر شاخه کنار هر برگشمع روشن کرده استهمه چلچله ها برگشتندو طراوت را فریاد زدندکوچه یکپارچه آواز شده استو در خت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را

گل به دامن کرده است

باز کن پنجره را ای دوستهیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟برگ ها پژمردند؟تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست ؟

توی تاریکی شبهای بلندسیلی سرما با تاک چه کرد؟

باسروسینه ی گلهای سپیدنیمه شب بادغضبناک چه کرد؟هیچ یادت هست؟حالیا، معجزه ی باران را باور کنوسخاوت را در روح نسیمکه در این کوچه ی تنگ با همین دست تهیروز میلاد اقاقی ها را جشن میگیردخاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟تو چرا این همه دلتنگ شدی ؟

بازکن پنجره ها را و بهاران را باور کن

دوشنبه 27/12/1386 - 13:34
خواستگاری و نامزدی

امواج دریا خود را به ساحل می کوبند تا اشک های خود را به زیباترین خلیج ها تقدیم کنند

آری در دل دریایی که نشان از عظمت دل ها دارد

شوری حکمفرماست

حکم زندگی کردن است و مانند در یا بودن

دریایی بودن....

همه می گویند دریایی باش هر چند دل دریا نیز می شکند

سه شنبه 21/12/1386 - 13:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته