• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2299
تعداد نظرات : 2383
زمان آخرین مطلب : 3741روز قبل
لطیفه و پیامک

زیر آفتاب داغ تابستون تو صف عابربانک واستادم آقاهه اومده می گه شماهم می خوای پول بگیری؟؟ پ ن پ واستادم شمع نذری روشن کنم!!!

 

يکشنبه 8/5/1391 - 9:40
لطیفه و پیامک

دارم از گرما میمیرم ، خودمو مثله چی دارم باد میزنم ، بابام میاد میگه چیه ؟ گرمته ؟؟؟؟ پـَـَـــ نــه پـَـَـــ دارم حداکثر سرعت چرخش مچم رو توی ثانیه امتحان میکنم

 

يکشنبه 8/5/1391 - 9:39
محبت و عاطفه

این روزها...بیشتر از قبل ،حال همه را می پُرسم...

سنگ صبور غم هایشان می شوم...

اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم

اما...یک نفر پیدا نمی شود

که دست زیر چانه ام بگذارد...

سرم را بالا بیاورد و بگوید:

حالاتـــــــــ را برایم بگو...!!!

شنبه 7/5/1391 - 13:7
سخنان ماندگار

رمز عاقبت به خیری ترس از خداست...

شنبه 7/5/1391 - 13:2
لطیفه و پیامک

اخه چرا میگن نیمه ی گم شده؟
چرا نمیگن نیمه ی تحت تعقیب؟

پنج شنبه 5/5/1391 - 13:42
لطیفه و پیامک

کم کم مرغ هم مثل "سیمرغ" داره افسانه میشه...!!

ما که یه تیکه بال مرغو با نخ بستیم مثل "چای نپتون " میکنیم تو برنج چلومرغ میزنیم...!!

چهارشنبه 4/5/1391 - 9:54
رمضان

خدا گوید:


تو ای زیباتر از خورشید زیبایم، تو ای والاترین مهمان دنیایم، بدان آغوش من باز است، شروع کن! یک قدم با تو، تمام گامهای مانده اش با من
استشمام رایحه دل انگیز رمضان، گوارای وجودتان...

سه شنبه 3/5/1391 - 14:55
دعا و زیارت

دعا میكنم زیر این سقف بلند، روی دامان زمین، هركجا خسته شدی یا كه پر غصه شدی،دستی از غیب بدادت برسید و چه زیباست كه آن دست، دست خدا باشد...
***
رمضان مبارك***

سه شنبه 3/5/1391 - 11:22
داستان و حکایت

خدا از تو چه می خواهد؟‎

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را خواهی کشت، تا از گوشت آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر خواهند بود!
استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری.
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد
« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»

دوشنبه 2/5/1391 - 21:14
شعر و قطعات ادبی

ای آنکه تویی ز سوز جانم آگاه
به درگهت آورده ام از غصه پناه
رسم است که تفحه ای بر دوست دهند
این تحفه ماست کوله باری ز گناه

يکشنبه 1/5/1391 - 10:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته