کد سوال : 412
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چه ضرورتى داشت امام حسين(ع) درميان سپاه دشمن، روز عاشورا نماز ظهر بخواند تا عدهاى از يارانش به اين خاطر شهيد شوند؟
پاسخ : نماز عمود خيمه دينV}ميزان الحكمة، ج 5، ص 368، ح 10243.{V و استوارترين رشته پيوند ميان بنده و مولا است. مؤمن با نماز شناخته مىگردد و با نردبان آن تا عرش خدا بالا مىرود و قدم بر بساط قرب مىگذارد.V}همان، ح10238.{V
نماز راه اُنس با خدا و روشنى بخش چشمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است.V}همان، ص367، ح10235.{V نماز اولين و آخرين سفارش پيامبران(ع) است.V}همان، ح10234.{V نماز بازدارنده از آلودگى و زشتىV}عنكبوت(29): آيه 45.{V است و حتى بىروحترين و ناقصترين نماز، سدى ميان انسان و گناهان است.V}ميزان الحكمة، ج 5، ص 371 ح5-10254.{V
«معاويه بن وهب» از ياران حضرت صادق(ع) از ايشان مىپرسد: برترين چيزى كه بندگان را به خدا نزديك مىسازد و محبوبترين كار در نزد خداوند چيست؟ حضرت فرمود: H}«ما اعلم شيئا بعد المعرفة افضل من هذه الصلاة»{H؛ «بعد از شناخت خداوند، چيزى را با فضيلتتر از نماز نمىدانم».V}همان، ص 369، ح 10245.{V
اگر نهضت جاويد حسين بن على(ع) براى اقامه حق و زنده كردن دين خدا و رها ساختن آن از چنگال خرافات و هواپرستان ستمگر است و عمود دين خدا، نماز است؛ چرا نبايد نگهبان دين و شريعت محمدىصلى الله عليه وآله وسلم عمود دين را در عرصه خونين كربلا و در برابر هجوم بى امان و ناجوانمردانه دشمن با خواندن نماز عشق، محكم و استوار سازد؟ «ابو ثمامه صيداوى» - كه در محبت مولايش حسين(ع) سر از پا نمىشناسد - در ظهر عاشورا، در ميان حلقه تنگ محاصره دشمن، خدمت امام(ع) مىرسد و فرا رسيدن وقت نماز ظهر را به ياد امام(ع) مىآورد و آرزو مىكند بعد از خواندن نماز به امامت مولايش، به ديدار معبودش بشتابد. امام حسين(ع) در پاسخ او مىفرمايد: «نماز را به ياد من آوردى، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد».V}بحارالانوار، ج45، ص21.{V
حسين بن على(ع) و تنى از يارانش در برابر تيرهايى كه از سوى دشمن مىآمد، نماز ظهر را به جا آورد وعدهاى از يارانش به هنگام نماز به خاك و خون افتادند و بر بال شهادت به ديدار دوست شتافتند.
صحنه عبادت، مناجات و تلاوت قرآن امام(ع) و خاندان و ياران بزرگوارش در شب عاشورا، زيباترين نمايش بندگى است. ابا عبدالله(ع) درس عشق ورزى به نماز و راز و نياز با معبود را از پدر بزرگوارش فراگرفته است. ابن عباس در گرماگرم جنگ صفين، آن حضرت(ع) را ديد كه سر را به سوى آسمان بلند كرده و در انتظار چيزى است. پرسيد: يا اميرالمؤمنين؛ آيا نگران چيزى هستيد؟ فرمود: آرى، منتظر رسيدن وقت نماز مىباشم. ابن عباس گفت: در اين وقت حساس نمىتوانيم دست از جنگ برداريم و مشغول نماز گرديم.
امير مؤمنان(ع) فرمود: H}«انما قاتلنا هم على الصلوة»{H؛ «ما براى نماز با آنها مىجنگيم».
به راستى وقتى رهبران و پيشوايان ما در صحنه خون و جهاد، اين چنين ارزش و جايگاه نماز را پاس مىدارند و نماز را به تمام معنا در آن شرايط سخت و طاقت فرسا، اين گونه به پا مىدارند، آيا سستى و سهل انگارى نسبت به نماز براى ما - كه به دور از آن صحنههاى دشوار و در دامن آسايش هستيم - روا است؟ آيا منطقى و قابل قبول است كه نسبت به آن پاكان و برگزيدگان، اظهار عشق و محبت كنيم و خود را پيرو و مطيع آنان بدانيم، آن گاه نمازى را كه سرلوحه اعمال آنان است و جنگ و جهاد و فداكارى ايشان براى زنده نگه داشتن و برپا داشتن آن است، جايگاه واقعى خود را در زندگى ما نداشته باشد؟!
از خود بپرسيم در نماز و دعا و تلاوت كتاب خدا، چه رمز و رازى و چه لذّتى نهفته است كه امام حسين(ع) با وجود اينكه حسرت يك آه را بر دل دشمن گذاشت و شعار «هيهات مناالذلة» او - كه در تابلو عشق با خطى خونين بر سينه آسمان نصب شده و به همه جهانيان درس جنبش و آزادگى و پايدارى مىدهد - در عصر تاسوعا كه لشكر نفاق به طرف خيام امام(ع) روى آوردند و آماده حمله و جنگ بودند، برادر دلاورش عباس(ع) را به نزد آنان فرستاد و به او فرمود: اگر مىتوانى تا فردا جنگ را به تأخير بينداز و سپس فرمود: H}«لعلنا نصلى لربنا و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم انى كنت احب الصلاة له وتلاوة كتابه و كثرة الدعاء والاستغفار»{H؛ «شايد امشب براى پروردگارمان نماز به جا آوريم و به درگاه او دعا نموده و طلب بخشش كنيم. خدا مىداند كه من نماز براى او و خواندن كتابش و زيادى دعا و استغفار را دوست مىدارم».V}بحارالانوار، ج44، ص 392.{V
نماز و دعا و راز و نياز با خداوند، از چه عزتى سرشار است كه سالار شهيدان(ع) به خاطر آن، از دشمن براى به تأخير انداختن جنگ درخواست مىكند.
کد سوال : 413
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : لطفاً بگوييد خود اباعبدلله(ع) آن همه ظلم و جنايت در سرزمين كربلا را چگونه ريشه يابى نموده است؟ چون بيان آن ريشهها از زبان ايشان رساتر و ملموستر است؟
پاسخ : ظلم و جنايت و درنده خويى در انسان، معلول قساوت قلب و سنگدلى است. عوامل فراوانى در قساوت و سختى دل نقش دارند، ولى در اين ميان خوردن غذاى حرام و هر نوع حرامخوارى داراى تأثير عميقى است. مردن دل و محجوب شدن فطرت پاك الهى و عدم گرايش به حق و عناد و دشمنى با خداوند و اولياى او، از ثمرههاى حرامخوارى است. عبادت در دين اسلام چنان معناى گستردهاى دارد كه پرهيز از خوردن غذاى حرام و پاكدامنى از بزرگترين عبادات شمرده شده است و در مقابل حرامخوارى از گناهان بزرگ و ويرانگر است.
حضرت باقر(ع) در حديثى مىفرمايد: H}«ما عبادة افضل عند الله من عفة بطن و فرج»{H؛ «در نزد خداوند عبادتى بالاتر از نگه داشتن شكم و پاكدامنى نيست».V}(وسائلالشيعة، ج 11، ص 197، باب 22).{V
عامل ديگرى كه خود از آثار حرامخوارى است، از دست دادن حس تشخيص و از كار افتادن ابزار شناخت و عدم درك واقعيتها است كه در قرآن كريم و سخنان معصومين(ع) از آن به «مهر خوردن بر دل »تعبير شده و اصرار بر باطل و لجاجت در برابر حق و بيداد گرى و كفر و ستم را به دنبال دارد.
امام حسين(ع) در روز عاشورا، - در ميان لشكرى كه او را چون نگينى در بر گرفته بودند - ضمن خطبهاى، بر اين دو عامل مهم انگشت گذاشته و مىفرمايد: H}«فمن اطاعنى كان من المرشدين و من عصانى كان من المهلكين كلكم عاص المرى غير مستمع قولى، فقد ملئت بطونكم من الحرام و طبع على قلوبكم»{H؛ «هركس از من اطاعت كند از رشد يافتگان و هر كس با من مخالفت كند از نابود شدگان است؛ ولى همه شما با من مخالفت مىكنيد و به سخن من گوش نمىدهيد؛ زيرا شكمهاى شما از حرام انباشته شده و بر دلهاى شما مهر زده شده است، واى بر شما! چرا ساكت نمىشويد؟چرا گوش نمىدهيد؟»V}بحارالانوار، ج45، ص8.{V
سومين عامل كه در واقع اصلىترين آنها و ريشه همه انحرافات بشر است، «فراموشى ياد حق» و «غفلت از خداوند» است. ياد خداوند سرچشمه هر سعادت و كمال و بركت است. انسان هنگامى كه به ياد خدا است، چون قطرهاى است كه به اقيانوس عظمت و كمال و زيبايى پيوسته است. از حصار تنگ وجود خود خارج گشته و در فضاى بى انتهاى نور و صفا به پرواز درمى آيد. در حال «غفلت از ياد خداوند»، انسان حالت بركه راكدى دارد كه از زلال چشمه حيات جدا افتاده و در معرض گنديدن و فساد است!
جانى كه از ياد حق خالى است، بهترين چراگاه شيطان و ميدان تاخت و تاز اعوان و انصار او است. بذر گناه و عصيان در زمين چنين دلى راحت و به سرعت جوانه مىزند و پس از چندى انسان اسير دام شيطان مىگردد و داخل در حزب او مىشود.
امام حسين(ع) در خطبهاى رو در روى انبوه دشمن و خطاب به آنها فرمود: H}«لقداستحوذ عليكم الشيطان فأنساكم ذكر الله العظيم»{H؛ «بى شك شيطان بر شما مسلط شده و ذكر خداوند بزرگ را از يادتان برده است».V}بحارالانوار، ج45، ص5. {Vاين سخن امام(ع) مضمون كلام الهى است كه مىفرمايد: «شيطان سخت بر آنها احاطه نموده پس ذكر خدا را از يادشان برده است. آنان حزب شيطان هستند، آگاه باشيد كه حزب شيطان همان زيانكاران مىباشند».V}مجادله(58): آيه 19.
{V
سخن امام حسين(ع) از وراى قرون و اعصار پيامى براى همه انسانها است كه كليد گنج سعادت حقيقى و تنها سپر در برابر شمشير تيز انحرافات و كجروىها و گناهانى كه زمينه ساز هر نوع جنايت و فساد است، ياد خدا و توجّه دايم به او است.
کد سوال : 414
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : ياران و اصحاب ابا عبدالله(ع) چه جايگاه و ارزشى دارند؟ آيا همه آنان وضعيت مشابهى داشته و از ابتداى راه تا آخر با آن حضرت بودهاند؟
پاسخ : پيروان هر مكتبى، بهترين گواه بر اصالت و ژرفا و توان سازندگى هدايت آن مكتب است. خاندان و ياران امام حسين(ع) در ميدان وفا، ارادت، عشق و فداكارى، گوى سبقت را از همه ربودند.
آنان در آسمان فضيلت و عظمت چنان درخشيدند كه روشنى بخش زندگى انسانها گرديدند و نام پاك آنها زينت بخش محفل آزادگان و پاكان گرديد.
در معرفى و بيان بزرگى و كمال آنان سخن مولاى آنها در عصر تاسوعا كافى است كه فرمود: H}«اما بعد، فانى لااعلم اصحابا أوفى و لاخيرا من اصحابى و لا اهل بيتى أبر و أوصل من اهل بيتى، جزاكم الله عنى خيرا»{H؛ «بعد از حمد و ستايش الهى مىگويم: بى ترديد من يارانى باوفاتر و بهتر از ياران خود و خاندانى نيكوكارتر و مهربانتر از خاندان خود سراغ ندارم. خداوند از طرف من به شما پاداش نيكو مىدهد.V}بحارالانوار: ج 44، باب 35؛ ر.ك: فروغ شهادت، ص192 به بعد.{V
در زيارتى درباره ياران امام حسين(ع) چنين مىخوانيم: H}«أنتم سادت الشهداء فى الدنياو الاخرة»{H؛ «شما در دنيا و آخرت بزرگ و سرور شهيدان هستيد».V}كامل الزيارات، باب79، ص196.{V در قسمتى از زيارتى كه از حضرت صادق نقل شده، آمده است: H}«أنتم خاصة الله اختصّكم الله لابى عبد الله»{H؛ «شما خاصان درگاه الهى هستيد. خداوند شما را ويژه ابا عبد الله قرار داد».V}همان، ص242 از زيارت 18. {Vتعبير بلند و ژرف «خاصة الله» در مورد ياران سيد الشهدا(ع) بيانگر منزلت رفيع مقام والاى آنان است.
مطالعه زندگى ياران شهيد پاكباخته ابا عبد الله(ع) نشان مىدهد كه با وجود عاقبت نيك و پايان خوش زندگى آنها - كه با بالاترين عظمت و افتخار همراه بود - در آغاز نهضت امام(ع) از نظر دلدادگى و ارادت و همراهى با امام حسين(ع) وضع يكسانى نداشت.
چون بررسى اين جنبه از زندگى ياران امام(ع) در بر دارنده نكاتى سودمند و پيامهايى سازنده است، با شتاب پرونده زندگى چند تن از اين ياران خوشبخت و سعادتمند را ورق مىزنيم تا در راه پر پيچ و خم زندگى از آن بهرهمند گرديم:
T}1. حرّ بن يزيد رياحى{T
كاروان امام حسين، پس از پشت سر گذاشتن چندين منزل به «شراف» وارد گرديد. پس از ورود آن حضرت، حرّبن يزيد نيز با تعداد بسيارى مرد جنگى، - كه مأموريت جلوگيرى از امام(ع) را داشت بر امام(ع) وارد شد، چون آن امام مهربان شدت عطش و تشنگى همراه با خستگى و سنگينى سلاح و گردو غبار راه را در سپاه حر مشاهده كرده به ياران خويش دستور داد كه آنها و اسبهاىشان را سيراب سازند و طبق معمول بر آن مركبهاى از راه رسيده آب بپاشند.
ياران آن حضرت(ع) نيز طبق دستور آن حضرت عمل نموده؛ از يك طرف افراد را سيراب مىكردند و از طرف ديگر ظرفها را پر از آب نموده، جلوى اسبهاى مىگذاشتد. يكى از سپاهيان حر مىگويد: من در اثر تشنگى و خستگى شديد، پس از همه لشگر و پشت سر آنها به محل اردوى سپاه وارد شدم. چون ياران حسين(ع) سرگرم سيراب نمودن لشكريان بودند، كسى به من توجهى نكرد. در اين هنگام حسين بن على(ع) متوجه من شد و در حالى كه مشك آبى با خود حمل مىكرد، خود را به من رسانيد. چون من در اثر تشنگى زياد و بى حالى نمىتوانستم به راحتى از اشك آب بنوشم، خود آن حضرت(ع) مشك را به دست گرفت و مرا سيراب كرد.
پس از اين محبت و پذيرايى و استراحت مختصر، وقت نماز ظهر رسيد و مؤذّن خاص آن حضرت(ع) اذان گفت، حضرت فرمود: تو با لشكر خود نماز بخوان. حرّ گفت: من نماز را با شما و به امامت شما به جا مىآورم نماز عصر نيز به همين گونه برگزار گرديد. امام(ع) پس از نماز عصر رو به لشكر حر ايستاد و خطبهاى خواند و حجت را بر آنان تمام كرد.
پس از سخنانى كه ميان امام(ع) و حرّ واقع شد، وى گفت: ما مأموريم كه از تو جدا نشويم تا در كوفه تو را به نزد ابن زياد ببريم. حضرت(ع) خشمگين شد و فرمود: مرگ براى تو، از اين فكر و انديشه سزاوارتر است! سپس به اصحاب خود دستور داد: كه سوار بشوند و برگردند.
حّر با لشكر خود سر راه آنها را گرفت و مانع از حركت آنان شد. حضرت به حر فرمود: H}«سكلتك امك ماتريد؟»{H؛ «مادرت به عزايت بنشيند، از ما چه مىخواهى؟» حرّ گفت: اگر كسى ديگرى غير از تو، نام مادرم را مىبرد، به او پاسخ مىدادم؛ ولى در مورد مادر تو، جز تعظيم و تكريم سخنى بر زبان ما جارى نمىشود.
در روز عاشورا وقتى حرّ لشكر عمر بن سعد را بر جنگيدن مصمم يافت و فرياد مظلوميت و فريادرسى امام حسين(ع) را شنيد، خود را بر سر دو راهى «سعادت و شقاوت» و «بهشت و دوزخ» ديد و با بصيرت و درايت راه «سعادت و عزّت» را برگزيد.
اسب خود را به حركت درآورد و در حالى كه دست خود را به سر نهاده و به بارگاه حق عذر تقصير و گناه مىآورد؛ خود را به امام(ع) رسانيد و عرض كرد: فداى تو گردم اى فرزند رسول خدا! من آن كسى هستم كه راه بازگشت را بر روى تو بستم و باعث شدم تو در اين زمين پر از بلا و رنج فرود آيى و هرگز گمان نمىكردم اين مردم با تو بجنگند و اين گونه رفتار كنند! اكنون پشيمان و شرمندهام و به درگاه خدا توبه كردهام، آيا خدا توبه و عذر مرا مىپذيرد؟ حضرت فرمود: بلى، خداوند از تو مىپذيرد و از جرم تو مىگذرد.V}شيخ عباس قمى، منتهى الامال ، ج1، ص613، سخنان امام حسين(ع) از مدينه تا كربلا، ص137.{V
در ريشه يابى علت بيدارى و بازگشت حر، مىتوان گفت: حفظ ادب نسبت به مقام والاى سيدالشهدا(ع) و اقتدا در نماز به آن بزرگوار و نيز تعظيم و تكريم و تواضع نسبت به مادر گرانقدر آن حضرت، از عوامل نجات و سعادت آن آزاد مرد مىباشد.
سرانجام «حربن يزيد» در دفاع از امام حسين(ع) فداكارى و جانبازى جانانهاى كرد و سرانجام بىرمق و خونين بر روى خاك افتاد و در آستانه شهادت قرار گرفت. ياران پيكر نيمه جان او را خدمت امام(ع) آوردند و او دست شفابخش خود را بر صورت حر كشيد و فرمود: H}«انت الحر كما سمتك امك، و انت الحر فى الدنيا و انت الحر فى الاخرة»{H؛ «تو آزاد مردى چنان كه مادرت تو را نام نهاده، و تو در دنيا و آخرت آزادهاى».V}بحارالانوار، ج45، ص14.{V
شايد اين سخن امام(ع) درباره «حر» بيانگر گسستگى او از تعلقات دنيوى و هوا و هوسها و رسيدن به مقام بزرگى است كه ويژه انبيا، اوليا و صديقان است و رسيدن به اين كمال، نتيجه عنايت خاص و نظر ولايى امام(ع) بوده است. آزاد شدن از گرفتارىهاى آخرت نيز از نتايج رسيدن به آن كمال است؛ چنان كه جمله H}«و انت الحر فى الاخرة»{H به آن اشاره دارد.V}فروغ شهادت، ص208.{V
تصميم مردانه و انتخاب عاقلانه «حر بن يزيد» چراغى روشن بر سر راه انسان در دو راهىهاى «عزت و خوارى»، «پاكى و پستى» و «كفر و ايمان» است. پشت پا زدن به دلبستگىها و ديدن درون پليد آنها از پشت چهره فريبا و ظاهر زيباىشان، كار آزادگانى چون «حر» است. پيوستن به «سپاه نور» و بريدن از «لشكر تاريكى و ظلمت» هر چند سخت و دشوار است؛ ولى سعادت ابدى و سربلندى دنيا و آخرت را در پى دارد.
سرگذشت «حر» داستان زندگى همه ما است كه بايد بر سر دوراهىهاى طاعت و عصيان و هوا و هوسهاى گذرا و سعادت ماندگار، راه و روش آزادگى را پيش بگيريم زر و زيور دنياى فانى و بهره مندى چند روزه آن و غرور جوانى و مال و جاه ما را نفريبد و از جاده راستى و درستى و تقوا منحرف نگرداند.
از اينجا عمق بيان نورانى حضرت صادق(ع) روشن مىگردد كه فرمود: «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا»؛V}فروغ شهادت، ص 208.{V يعنى، حادثه عاشورا بركهاى محصور در چارچوب تنگ آن روز و آن سرزمين نيست. عاشورا چشمهاى زاينده و فرهنگى جاويد و جارى در بستر زمان و مكان است. رويارويى حق و باطل، هابيل و قابيل، امام على(ع) و معاويه و امام حسين(ع) و يزيد، پيوسته و هميشگى است. هرگز براى بريدن از «سپاه ظلمت» و پيوستن به «قافله نور» دير نيست؛ حتى اگر چند نفسى بيشتر از عمر انسان باقى نباشد.
فرياد H}«هل من ناصر ينصرنى»{H در گوش جان همه نسلها و در همه عصرها طنين انداز است و هر لحظه امام حسين(ع) و حسينيان از انسانها، يارى و كمك مىطلبند.
T}2. زهير بن قين{T
زهير از شخصيتهاى برجسته كوفه و مردى شجاع بود. وى جايگاهى معروف و چشمگير در جنگها داشت. در آغاز از هواداران عثمان بود، در سال 60 ه. - كه سيد الشهدا(ع) از مكه به قصد كوفه در حركت بود - وى به همراه خانوادهاش از سفر حج برمىگشت و دوست نداشت با امام(ع) برخورد كند و هم منزل شود هر گاه امام(ع) حركت مىكرد، «زهير» مىماند و هر جا آن حضرت(ع) منزل مىكرد، زهير حركت مىكرد. در يكى از منزل گاهها ناچار شد، خيمهاش را با فاصله از خيمه امام(ع) برپا كند. عدهاى از همراهان «زهير» مىگويند: مشغول خوردن چاشت بوديم كه ناگاه پيكى از جانب امام حسين(ع) آمد و سلام كرد و به زهير گفت: اباعبدلله الحسين(ع) تو را مىطلبد.
اين حادثه به حدى براى ما غير منتظره بود كه در جا خشكمان زد و به گونهاى كه لقمه در گلوىمان گير كرد! نه مىتوانستيم آن را فرو ببريم و نه مىتوانستيم آن را از دهان بيرون آوريم.
همسر زهير به او گفت: سبحان الله! فرزند پيامبر(ص) تو را مىطلبد و تو در رفتن درنگ مىكنى؟ اين سخن، زهير را به خود آورد و او را از گيجى و بهت خارج كرد.
زهير نزد امام حسين(ع) رفت. امام با او صحبت كرد. سخنان نورانى آن حضرت(ع) آتشى در دل او افروخت و شبستان تاريك دلش را روشن نمود. «حسينى» شد و شاد و خرم و با چهرهاى برافروخته، برگشت و خيمه خود را نزديك خيمههاى امام(ع) نصب كرد.
سپس براى اينكه در راه دشوارى كه در پيش گرفته، به همسر بيدار دلش آسيبى نرسد، او را طلاق داد و عدهاى را مأمور كرد او را به خانوادهاش برسانند. آن زن خيرانديش و تيز بين نيز دامن زهير را گرفت و او را سوگند داد در روز قيامت در نزد پيامبر(ص) او را شفاعت نمايد.
وقتى سپاه حرّ راه را بر امام حسين(ع) بستند، «زهير» با اجازه سيد الشهدا(ع) با آنان سخن گفت و به امام پيشنهاد كرد با آنان بجنگد؛ ولى امام نپذيرفت.
در عصر تاسوعا، پس از آنكه امام(ع) به بستگان و ياران خود اجازه بازگشت داد، «زهير» از جمله كسانى بود كه با نطقى پر شور، مراتب اخلاص و حمايت و جانبازى خويش را نسبت به امام ثابت كرد و گفت: به خدا قسم! دوست داشتم هزار بار كشته شوم و زنده گردم و خداوند با اين كار من، جان تو و جوانان اهل بيت را حفظ مىنمود.V}بحارالانوار، ج44، ص393.{V
در روز عاشورا، سيد الشهدا(ع) فرماندهى جناح راست سپاهش را به زهير سپرد. او پس از امام حسين(ع) اولين كسى بود كه سواره و غرق در سلاح، مقابل دشمن رفت و به نصيحت آنان پرداخت. ظهر عاشورا نيز او و «سعدبن عبدلله» جلو امام ايستادند و سپر تيرها شدند تا امام نماز بخواند.پس از پايان نماز، به ميدان جنگ رفت و شجاعانه نبرد كرد تا به فوز شهادت نايل آمد. امام(ع) به بالين او آمد و او را دعا و كشندگانش را نفرين كرد.V}منتهى الامال، ج1، ص607، فرهنگ عاشورا، ص201.{V
تغيير عقيده و مسير «زهير» در ديدارى كوتاه با امام حسين(ع)، از حوادث عجيب و پر رمز و راز و آموزنده حادثه عاشورا است. معلوم نيست در آن ملاقات روحانى، زهير از دهان پاك امام(ع) چه سخنانى را شنيد كه از فرش تا عرش پر كشيد و شيفته و فدايى امام(ع) گرديد.
بدون شك «زهير» مورد نظر ولى زمان خود واقع گرديد و پرده فطرتش برداشته شد و مقام ولايت و امامت امام حسين(ع) را به اندازه ظرفيت خود شناخت. سخنان و رشادت و فداكارى بزرگ او، بيانگر عظمت روحى و شناخت وى، نسبت به مقام و منزلت اباعبدلله(ع) است.V}فروغ شهادت، ص200.{V
بى ترديد تا در درون انسان قابليت و زمينه مساعدى نباشد، قرعه بخت به نام او نمىافتد و چنين سرانجام خجستهاى نمىيابد:
P}گوهر پاك ببايد كه شود لايق فيض{E}ورنه هر سنگ و گلى لوءلوء مرجان نشود{P
پيامبر(ص) در حديثى مىفرمايد: «گاهى نسيمهاى رحمت الهى بر شما مىوزد، بيدار باشيد و خود را در برابر وزش آنها قرار بدهيد و از آنها رو برنتابيد».V}رساله لب الالباب، علامه سيدمحمدحسين طهرانى، ص25، انتشارات حكمت. {Vجوانمردى چون حر و زهير با همه وجود، خود را در مسير وزش نسيم رحمت الهى قرار دادند و درخت وجود آنها سيراب شد و ميوه عشق و معرفت و سعادت را برايشان به ارمغان آورد.
امام حسين(ع) در مسير حركتش، از عده ديگرى نيز براى پيوستن به قافله نور و فضيلت دعوت كرد؛ ولى آن بىمايگان، اين شايستگى را نداشتند كه در ركاب سرور آزادگان به افتخار شهادت نايل شوند و نامشان جاودانه گردد. اين افراد طيف وسيعى را تشكيل مىدادند و انگيزههاى متفاوتى داشتند كه در اين مختصر تنها به يك نمونه آن اشاره مىشود؛
T}عبيدالله بن حر جعفى{T
در منزلى به نام «بنى مقاتل» به امام(ع) خبر دادند كه «عبيدالله بن حر جعفى» در اينجا اقامت دارد. «عبيد الله» از طرفداران عثمان بود و پس از كشته شدن او به نزد معاويه رفت و در جنگ «صفين» در صف لشكريان او با على(ع) جنگيد.V}ر.ك: تاريخ طبرى، ج7، ص167.{V
امام حسين(ع)، نخست، يكى از خود به نام «حجاج بن سروق» را به نزد وى فرستاد. حجاج گفت: هديه گران بها و ارمغان ارزندهاى براى تو آوردهام؛ اينك حسين بن على(ع) به اينجا آمده و تو را به يارى مىخواند تا به او بپيوندى و به ثواب و سعادت بزرگى نايل گردى.
«عبيدالله» گفت: به خدا سوگند! من در حالى از كوفه بيرون آمدم كه بيشتر، مردم خود را براى جنگ با حسين(ع) و سركوبى شيعيان او آماده مىكردند. براى من مسلم است او در اين جنگ كشته مىشود و من توانايى يارى او را ندارم و اصلاً دوست ندارم او مرا ببيند. «حجاج» به نزد امام برگشت و پاسخ «عبيدالله» را به عرض او رسانيد. خود امام(ع) با چند تن از اصحابش به نزد «عبيدالله» آمد. او از امام(ع) استقبال كرد و به وى خوش آمد گفت.
حضرت(ع) به او فرمود: تو در دوران عمرت، گناهان زيادى مرتكب شدهاى و خطاهاى فراوانى از تو سر زده است، آيا مىخواهى توبه كنى و از گناهانت پاك گردى؟
«عبيد الله» گفت: چگونه توبه كنم؟ امام(ع) فرمود: H}«تنصر ابن بنت نبيك و تقاتل معه»{H؛ «فرزند دختر پيامبرت را يارى كن و در ركاب او با دشمنانش بجنگ». «عبيدالله» گفت: به خدا سوگند؛ مىدانم هركس از فرمان تو پيروى كند، به سعادت و خوشبختى ابدى نايل مىشود؛ ولى من گمان نمىكنم يارى من سودى به حال تو داشته باشد. به خدا سوگندت مىدهم مرا از اين امر معاف بدارى؛ زيرا من از مرگ سخت گريزانم؛ ولى اسب معروف خود را كه در تعقيب و گريز بىنظير است به شما تقديم مىكنم.
حضرت فرمود: حال كه در راه ما از نثار كردن جان امتناع مىورزى، ما نيز نه به تو نيازى داريم و نه به اسب تو. عبيدالله تا آخر عمر براى از دست دادن چنين فرصت و سعادتى، ابراز تأسف و تأثر مىكرد.
اگر درباره نقش امامان معصوم(ع) قدرى دقت كنيم و برنامه آنها را در جنگ و صلح و حركت و سكونشان مورد بررسى قرار دهيم؛ به خوبى دريابيم كه ائمه(ع) تداوم بخش راه پيامبران هستند و هدفى جز رهايى انسانها و نجات غرق شدگان ندارند. اين رهابخشى، گاهى به صورت عمومى و فراگير و زمانى به صورت شخصى انجام گرفته است.
رفتن امام(ع) به خيمه «عبيدالله»، در واقع رفتن طبيب به منزل بيمار است. در فرهنگ و بينش اولياى خدا، نجات دادن يك فرد و افزوده شدن يك انسان به قافله سعادت و كمال، از ارزش ويژهاى برخوردار است و اين كار در راستاى همان قيام مقدسى است كه سيد الشهدا(ع) همه هستى و سرمايهاش را در راه آن فدا نمود. اما آن گاه كه امام(ع) مىبينيد «عبيدالله» هدف او را درك نمىكند و با هديه دادن اسب، همه مسائل را از عينك تنگ مادى و از دريچه پيروزى و شكست ظاهرى مىبيند، در اين هنگام حضرت به او مىفرمايد: «من نه به تو و نه به اسب تو نيازى ندارم»!V}سخنان امام حسين(ع) از مدينه تا كربلا، ص165.{V
T}«جون» غلام سياه امام حسين(ع){T
از سوى ديگر شخصيتهايى مانند «جون» در نهضت عاشورا حضور دارند. او بنده سياهى بود كه اميرمؤمنان(ع)، وى را به 150 خريد و به ابوذر بخشيد. او همراه ابوذر بود تا وقتى كه ابوذر در سال 32 ه . ق در بيابان بى آب و علف «ربذه» در حال تبعيد از دنيا رفت.
«جون» پس از آن به نزد امام على(ع) بازگشت و افتخار خدمتگزارى آن امام همام را داشت. سپس در خدمت امام حسن(ع) و بعد از آن در خدمت امام حسين(ع) و سرانجام در خانه حضرت سجاد(ع) بود و همراه با ايشان به سفر كربلا رفت.
هنگامى كه در كربلا، در روز عاشورا، تنور جنگ گرم شد و دل سفيد آن غلام سياه از ديدن غربت و مظلوميت اباعبدالله(ع) آزرده و ملول گرديد، به نزد حضرت(ص) آمد و اجازه ميدان رفتن خواست.
حضرت فرمود: من به تو اجازه بازگشت مىدهم؛ زيرا تو براى آسايش و عافيت با ما همراه و همگام شدى، نه براى جنگ و درد سر و زحمت. پس لازم نيست قدم به راه ما گذارى.
آن سياه، سفيد بخت خود را به قدمهاى حسين بن على(ع) انداخت و در حالى كه پاهاى آن حضرت را مىبوسيد، چنين گفت: اى پسر پيامبر! آيا من در حال نعمت و آسايش، همراه شما باشم؛ ولى در حال سختى و گرفتارى شما را رها كنم؟ به خدا سوگند! بوى بدنم ناخوش و اصل و تبارم پست و رنگ پوستم سياه است: نه به خدا، هرگز از شما جدا نمىشوم تا آنكه خون سياهم با خون شما آميخته گردد.
سرانجام «جون» از امام(ع) اجازه گرفت و به ميدان رفت و با شجاعت و دلاورى، سخت جنگيد تا آنكه جام شهادت را سر كشيد.
بالاترين لذت براى ياران اباعبداللّه(ع) اين بود كه در لحظههاى آخر عمرشان وقتى چشم مىگشودند، چهره دلرباى حسين(ع) را در كنار بالين خود تماشا مىكردند و با ديدن آن «بهشتِ نقد»، مرگ در كامشان چون عسل شيرين و گوارا مىگشت.
P}گر طبيبانه بيايى به سر بالينم{E}به دو عالم ندهم لذت بيمارى را{P
حضرت به بالين «جون» آمد و فرمود: H}«اللهم بيّض وجهه و طيّب ريحه و احشره مع الابرار و عرّف بينه و بين محمد و آل محمد»{H؛ «خدايا: صورتش را سفيد و بويش را خوش نما و با نيكان محشورش ساز و بين او و محمد(ص) و خاندانش پيوند آشنايى برقرار ساز».V}بحارالانوار، ج 45، ص32.{V
اين دعاى امام(ع) دعايى مستجاب بود كه اثر آن در دنيا نيز آشكار گرديد؛ چون حضرت باقر(ع) در حديثى از پدر بزرگوارش چنين نقل مىكند: «وقتى مردم براى به خاك سپردن شهيدان كربلا آمدند، بدن «جون» را پس از ده روز در حالى كه بوى مشك از آن به مشام مىرسيد، يافتند».V}همان.{V
T}غلام ترك{T
در مورد غلام ديگرى به نام «غلام ترك» نيز آمده است: هنگامى كه به خاك افتاد، امام حسين(ع) به بالينش آمد و گريست و با او همان كارى را كرد كه با فرزند برومندش علىاكبر(ع) انجام داد؛ يعنى صورت، به صورت آن غلام ترك گذاشت. اين كار براى آن غلام، به اندازهاى غيرقابل باور و لذت بخش بود كه تبسمى كرد و جان به جانان سپرد.V}فروغ شهادت، ص214.{V
امام(ع) با اين كار عشق و محبت سرشار خود را به ياران پاكباختهاش ابراز نمود و به جهانيان اعلام كرد: در راه دفاع از ارزشها و اعتلاى حق، تفاوتى ميان سياه و سفيد و آشنا و غريب نيست. رنگ همگى «رنگ خدا» و وجه مشترك آنان، «تقوا» است.
کد سوال : 415
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : لطفاً درباره تأثير شخصيت و نهضت امام حسين(ع) در ادبيات فارسى به طور مشروح توضيح دهيد.
پاسخ : بررسى اين موضوع به صورت گسترده و مفصل خارج از ظرفيت و گنجايش يك نامه است؛ لذا به اختصار مطالبى را بيان مىكنيم:
موضوع قيام امام حسين(ع) از اواسط قرن سوم در ادبيات فارسى وارد شد. البته اوايل به صورت جدى نبود؛ بلكه در قالب تمثيلها و استنادها اشاراتى به مقتل امام حسين(ع) و شهداى كربلا مىشد.
يكى دو قرن بعد (حدود قرن 5 و 6 ه.) «سنايى» به طور خاص به شهادت امام حسين(ع) اشاره مستقيم دارد. پس از قرن پنجم (زمان ناصر خسرو) تلويحاً اشاراتى جزئى به موضوع عاشورا و ابا عبداللّه شده است، اما به طور كامل و جزئى نگر از دوره تيموريان به بعد به اين مسأله پرداخته شد. در دوره صفوى به نسبت رسميت مذهب تشيع و تغيير نظام حكومتى و شيوع تفكر شيعه در ايران، گرايش شاعران به سمت عاشورا ديده و ثبت شده است.V}حماسه حسينى در ادبيات فارسى، گفتگو با عبدالجبار كاكايى، نشريه خراسان، 80/12/27.{V
يكى از چهرههاى شاخص كه در باب پرداختن به موضوع عاشورا پيش از عهد صفوى «ابن حسام» است. وى شاعرى بود كه بيشتر آثارش مربوط به وقايع عاشورا است و پس از آن شعراى فراوانى ظهور كردند تا جايى كه در دوره قاجار و بعد از آن، دفتر شعر در خصوص مسأله عاشورا تدوين شد. اينك به اجمال مواردى را بيان مىداريم:
يك. يكى از اين شعرا «محتشم كاشانى» است كه همه با آثار او در خصوص عاشورا و امام حسين(ع) آشنا هستند. او يكى از مهمترين و معروفترين شعراى دوره صفوى بود كه اشعارى در باب تذكار اهل بيت سروده و در اين سبك شهرت يافته است. به طورى كه مىتوان او را معروفترين شاعر مرثيه گوى ايران دانست. مرثيه دوازده بند معروف او تا به امروز لطف خود را - كه ناشى از صفا و صداقت حقيقى آن است - حفظ كرده است:
P}باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است؟{E}باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟{P
P}باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين{E}بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است...{P
V}دكتر ابوالقاسم رادفر، چند مرثيه از شاعران پارسى گو، ص 57.{V
دو. صباحى بيگدلى شاعر سده دوازدهم، اوايل سده سيزدهم هجرى و معاصر امراى زنديه بود كه تركيب بندى به تقليد از كليم ساخته است در سوگ و مرثيه امام حسين(ع) است:
P}افتاد شامگه به كنار افق نگران{E}خور چون سربريده از اين طشت، واژگون{P
P}گفتم محرم است و نمود از شفق هلال{E}چون ناخنى كه غمزده آلايدش ز خون{P
V}همان، صص 69، 70 و 71.{V
سه. ملك الشعرا محمدتقى بهار (شاعر دوره مشروطيت» نيز در رثاى سيد الشهدا داد سخن داده و گفته است:
P}اى فلك! آل على را از وطن آواره كردى{E}زآن سخن در كربلا شان بردى و بيچاره كردى{P
P}تاختى از وادى اين غزالان حرم را{E}پس اسير پنجه گرگان آدمخوار كردى ...{P
V}همان، ص 116، 117.{V
چهار. سيد محمدحسين شهريار شاعر بزرگ معاصر - كه شيفته و دلباخته اهل بيت و ائمه اظهار بود - بارها در رثاى امام حسين(ع) و شهيدان كربلا شعر سروده و براى آن مصايب گريسته است. استاد شهريار غزلى دارد تحت عنوان «كاروان كربلا» كه مطلع آن بدين گونه است:
P}شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين(ع){E}روى دل با كاروان كربلا دارد حسين(ع){P
P}دشمنانش بى امان و دوستانش بىوفا{E}با كدامين سركند، مشكل دو تا داردحسين(ع){P
V}ديوان اشعار شهريار، انتشارات زرين و نگاه، چاپ هفتم، 1371، ج 1، ص 98.{V
پرداختن به آثار منظوم و منثور ادب فارسى - كه در موضوع شخصيت و نهضت امام حسين(ع) نگارش يافته - منجر به اطاله كلام مى شود. لذا مطالعه منابع ذيل در اين زمينه رهگشا است:
1. پيشينه مرثيه سرايى عاشورا در ادبيات فارسى، مجله بصائر، سال سوم، شماره24.
2. جايگاه شعر در تبيين فرهنگ عاشورا، نشريه ره توشه راهيان نور، ويژه محرم الحرام، نشر دفتر تبليغات اسلامى، 1375.
3. مرثيه پردازى در ادبيات فارسى، نشريه سروش، نشر صداوسيما، 1360،ش132.
4. نگاهى به انقلاب كربلا در ادب فارسى، نشريه اطلاعات 81/1/22.
کد سوال : 416
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : آيا ترغيب به گريه براى امام حسين(ع) ترغيب به غمگينى - كه حالتى منفى و به هنجار مىباشد - نيست؟ چرا اسلام با ترغيب به گريه براى امام حسين(ع) ما را به حزن و اندوه ترغيب مىكند؟ ترغيب به حالات نا بهنجار و منفى از جانب يك دين مدعى كمال، چه توجيهى دارد؟
پاسخ : در فرهنگ اسلامى و روايات معصومان(ع)، ترغيب فراوانى به گريه شده و براى آن ثوابها و پاداشهاى زيادى گفته شده است.V}بحارالانوار، ج 44، ص 291؛ الخصائص الحسينيه، ص 142.{V در اين رابطه دو انگاره مهم قابل توجه و دقت است:
يك. هر گريهاى نشان از غم و اندوه ندارد. گريه اقسام متعدد دارد كه بايد بر اساس نوع آن قضاوت شود.
دو. هر گريه غمگسارانهاى، منفى و نابهنجار نيست.
نخست با تكيه بر محور دوم و اينكه گريه بر امام حسين(ع) يك نوع ماتم سرايى و شكلى از حزن و غمگينى است، به پاسخ سؤال مىپردازيم:
گريه كردن غير از غمِ(grief) نابهنجار و غمگين بودنِ(dysphoria) بيمار گونه است كه شما ازآن به حالتى منفى تعبير مىكنيد. البته تعريف و حدود معناى ماتم و حالات غمگين همراه با آن، در زبان علمى چندان مشخص و صريح بيان نشده است و ماتم، غم، داغديدگى و عزادارى، هريك به جاى ديگرى به كار مىروند و فاقد حوزه كاربردى متمايز هستند. با اين توصيف مىتوان هريك از حالات مذكور را اين گونه تعريف كرد:
«ماتم»، نشان بالينى است كه پاسخهاى فيزيولوژيك، روان شناختى، رفتارى و ... در برابر داغديدگى را مشخص مىكند و ممكن است تظاهرات حاد و مزمن پيدا كند.
«داغديدگى»، به معناى فقدان ناشى از مرگ اطرافيان يا موضوع (خاص) باشد كه نسبت به آن دلبستگىهاى عاطفى وجود دارد.
«عزادارى» نيز جلوه اجتماعى رفتار و اعمال پس از داغديدگى است و اين معنا با مفهوم روان كاوانه عزادارى - كه به عنوان روندى درون درمانى است - تفاوت دارد.
«غم» حالت ووضعيت عاطفى است كه در نتيجه از دست دادن يك شىء مهم پيدا مىشود.
«غمگينى» مىتواند واكنشى نسبت به يك رويداد رنج آور باشد و معادل افسردگى نيست. اما بى ترديد افسردگى شامل حالت غمگينى مىشود كه به زندگى روزمره فعاليت، ارزشيابى خود، قضاوت، كنشهاى ابتدايى (مانند خواب و اشتها و ...) اثر مىگذارد.
حال بايد بررسى كرد كه آيا هر نوع غم و ماتمى - به تعبير شما - منفى و به بيان ديگر نابهنجار و مرض تلقى مىگردد؟ تا ببينيم كه غمگين بودن براى امام حسين(ع) از كدام نوع است؟
از ديدگاه علمى - به ويژه بر اساس رويكرد روان شناختى - هر نوع غمگينى و غمگين بودنى، مرض، بيمارى و نابهنجارى تلقى نمىشود. غمگينى هنگامى مرض محسوب مىشود كه از لحاظ شدت و طول مدت، با در نظر گرفتن اهميت اين رويداد (رنج آور)، جنبه افراطى پيدا كند؛ به خصوص وقتى كه بدون علت ظاهرى آشكار شود. ماتم و غمگينى نابهنجار، هنگامى ايجاد مىشود كه شدت ماتم به اندازهاى باشد كه فرد را تحت فشار قرار دهد؛ به طورى كه به رفتارهاى غير تطابقى پناه برد و ياآنكه مدت طولانى، اسير ماتم باشد؛ بدون آنكه با گذشت زمان فراگشت ماتم پايان پذيرد.
به بيانى ديگر و در قالب نشانگان معتبر و قابل اعتماد، اگر غمگين بودن و عزادارى با علايم زير همراه باشد، بايد آن را يك غم بيمار گونه و مرض تلقى كرد:
1. افول سلامتى،
2. كنارهگيرى اجتماعى،
3. احساس بى ارزشى،
4. احساس گناه،
5. ايده خود كشى،
6. بيش فعالى بدون هدف،
7. طولانى بودن نشانگان غم،
8. بروز و ظهور نشانگان به طور ناگهانى.
حال مىتوان قضاوت كرد كه آيا غمگين بودن شيعيان در عزاى سرور شهيدان، با اين علايم جسمى و روحى فوق همراه است يا نه؟ تجربه شخصى شماچيست؟ آيا عزادارى براى امام حسين(ع) با از دست دادن سلامتى و افت سطح سلامت، انزواطلبى، گوشهگيرى، احساس بى ارزشى و عدم كفايت، افكار خود كشى و احساس گناه همراه است؟ شما با چه احساسى به عزادارى مىپردازيد؟ به هنگام عزادارى براى سالار آزادگان چه احساسى داريد؟
از ديدگاه علمى، سوگوارى براى سيدالشهدا(ع) كاملا از شرايط يك عزادارى و غمگينى طبيعى برخوردار است و بر رفتارهاى اجتماعى مبتنى بر شناخت، انجام مىگردد.
از اين رو بدون تكيه و اصرار بر قالب رفتارى خاص و بر اساس فرهنگ دينى و اجتماعى مردم، برگزار مىشود و بر شناخت و آگاهى استوار است و صرفاً يك رفتار نمادين و عزادارى بى روح و خشك نمىباشد. عزادارى مسلمانان بر اساس شناختى كه عزاداران از حسين بن على(ع) و اهداف عالى آن حضرت و حركت منتهى به شهادت ايشان دارند، انجام مىپذيرد. لذا در حين مرثيه سرايى، سوگوارى روشنگرانه دارند، نه شيون بى هدف؛ بلكه آنان با عزادارى به تمام زندگى خود هدف مىبخشند و حيات خود را حسينى مىسازند و كسب نشاط مىكنند و به سمت زندگى با عزّت و فرار از مرگ ذلّت آفرين و احساس ارزشمندى گام برمى دارند.
بنابراين اشك ريختن و عزادارى براى امام حسين(ع)، غمگينى و ماتم نابهنجار و بيمارگونه نيست؛ بلكه عين هنجارهاى دينى و اجتماعى و مساوى با سلامت روح و روان است. اگر اشكى كه ما براى امام حسين(ع) مىريزيم، در مسير هماهنگى روح ما باشد، پرواز كوچكى است كه روح ما با روح حسينى مىكند.
از منظر علمى و ديدگاه روانشناسى، شايد حتى بتوان گفت كه اگر اين نوع واكنشهاى عاطفى از يك مسلمان بروز نكند، نشان بيمارى و مرض باشد. همانگونه كه فقدان علايم غمگينى وعدم ظهور رفتارهاى عزادارى و ماتم سرايى، نشان بيمارى تلقى شده است. شايد برخوردارى از اين روحيه، قابل ستايش باشد كه افرادى - به رغم داغديدگى و رابطه نزديك با شىء و فرد از دست رفته - هيچ يك از علايم ماتم و غمگينى را نشان نمىدهند و در نگاه سطحى ممكن است روحيه اين افراد قابل تحسين به نظر آيد؛ اما در حقيقت در ژرفاى اين برخورد سطحى دچار استفاده بيش از حد از مكانيزمهاى دفاعى و انكار غم شده است.
اين مكانيزم شايد در كوتاه مدت به وى كمك كند، اما همين افكار و مقاومت اگر بيش از دو هفته به طول انجامد، نقشى مخرّب خواهد داشت. نه تنها فقدان رفتارهاى عزادارانه؛ بلكه تأخير در ظهور آنها، خود علامت بيمارى است.
همان گونه كه وجود هشت علامت ياد شده، به هنگام بروز ماتم و عزا، موجب مىگردد تا آن عزا و ماتم را نابهنجار و نوعى بيمارى تلقى كنيم، افرادى كه فقدان نشانگان عزا، يا منع از بروز نشانگان و يا تأخير در بروز نشانگان عزادارى را نشان دهند نيز بيمار شمرده مىشوند. پس از ديدگاه روان شناختى هر كه نشانگان عزا و ماتم را بروز ندهد، بايد بيمار شمرده شود.
شايد بگوييد لازمه اين سخن آن است كه هر شخصى كه در عزاى حضرت حسين(ع) سوگوارى نكند، بيمار است و بايد چنين فردى را بيمار ناميد؟ نه، هرگز چنين نمىگوييم كه هر شخصى كه علايم سوگوارى را در حق امام حسين(ع) بروز نمىدهد و براى آن حضرت گريه و زارى نمىكند و ماتم سراى ايشان نيست، از نظر روانشناسى علمى بيمار شمرده شود؛ بلكه شايد او با سيدالشهدا(ع) دلبستگى ندارد تا از فقدان و شهادت آن حضرت و مصايب وارده بر خاندان عصمت و اهل بيت احساس رنج نمايد. چون وى به امام حسين(ع) دلبستگى ندارد و از آن حضرت جدا است، نمىتواند احساس رنج و غم نمايد! همانگونه كه در تعريف غم و ماتم گذشت، بايد بين آن شخص و يا شىء از دست رفته و شخص مورد نظر، يك دلبستگى و تعلّق خاطر باشد تا موجب بروز حالت غم و اندوه گردد و چنين شخصى اصلاً با امام حسين(ع) دلبستگى ندارد و نداشته است تا از شهادت آن حضرت و محروميت از فيض وجودش، دردناك شود و حداقل به ميزان محروميت از مغازه دار محله خود، دچار رنج گردد. اگر اين شخص با اباعبدالله(ع) دلبستگى داشته باشد - حداقل مسلمان باشد - ولى با اين وجود، فاقد نشانگان غم باشد و يا منع از بروز نشانگان داشته باشد و يا در بروز نشانگان عزا و سوگوارى دچار تأخير گردد؛ اين شيوه رفتارى او نابهنجار تلقى مىگردد.
اگر وجود علايم سه گانه، به واسطه عدم دلبستگى با امام حسين(ع) باشد، از نظر روانشناسى فرد سالم و رفتارش بهنجار شمرده مىشود؛ ولى از نظر ديندارى و تعلق به دين و اولياى دين، بايد در خود تأمل كند! او چگونه مسلمانى است كه ذرهاى دلبستگى و تعلق خاطر به امام و مقتداى خود ندارد و از انبوه مصايب او، اندكى احساس رنج و اندوه نمىكند!!
اين افراد در دايره وصف امام صادق(ع) نمىگنجند كه مىفرمايد: «شيعيان ما از سرشت ما خلق شدهاند و به نور ولايت ما آميختهاند و به امامت ما دل خوش دارند و ما نيز به پيروى و دوستى آنان راضى هستيم. مصيبتهاى ما به آنان سرايت مىكند و رنج و گرفتارى ما آنان را مىگرياند و اندوه ماآنان را اندوهگين مىسازد و نيز شادمانى ما آنان را شادمان مىكند. ما نيز از حال آنان با خبر و با آنها هستيم و رنج و پريشانى آنان ما را رنجيده خاطر مىسازد و آنان از ما جدا نمىشوند و ما نيز از آنان جدا نمىشويم ...».V}بحار الانوار، ج51، ص151.{V
پس غمگين بودن براى امام حسين(ع) نشان سلامت است نه، بيمارى و نه حالتى منفى و نابهنجار و چه بسا غمگين نبودن و سوگوارى نكردن براى يك فرد مسلمان، نشان بيمارى و يا رفتارى نابهنجار تلقى مىگردد. افزون بر آنكه سوگوارى نشانه سلامت و تأمين كننده سلامت است؛ چه اينكه گريستن براى شخص مصيبت زده و غم ديده، اثر شفا بخشى دارد.
گريستن موجب رهايى از فشارهاى هيجانى مىگردد؛ در حالى كه فشارهاى (روحى و روانى ناشى از داغديدگى) موجب به هم خوردن تعادل شيميايى در بدن مىگردد. گريستن اين تعادل شيميايى را به او باز مىگرداند. برخى معتقدند: گريستن موجب خروج مواد سمى از بدن مىشوند و تعادل حياتى را برقرار مىكند.
نگاه ما به حادثه كربلا، تنها يك نگاه علمى از دريچه يافتههاى روانشناسى نيست تا براى اين حادثه الهى توجيه زمينى و بشرى هستند به علم ارائه كنيم و مثلاً براى گريستن و سوگوارى براى امام حسين(ع)، توجيه روان شناختى داشته باشيم! نگاه صرفا بشرى و تحليل طبيعى و زمينى از يك حادثه الهى و آسمانى و ماوراى فكر انسانى، بى ترديد بى ثمر و ناصحيح است؛ بلكه مقصود آن است كه بگوييم شكل سوگوارى و غمگسارى براى امام حسين(ع)، با نظريههاى دقيق روان شناختى در مورد غم و ماتم و داغديدگى كاملاً مطابقت دارد و موجب از بين رفتن تمام پيامدهاى منفى داغ غم بر سينه نشسته مىگردد.
از اين رو مشاهده مىكنيم كه تمام اشكال سوگوارى و ماتم سرايى در عزاى سرور شهيدان، بر پايههاى صحيح روانشناسى داغديدگى و مصيبت زدگى استوار است كه در اينجا به چند شكل صحيح علمى و مذهبى آن اشاره مىكنيم:
1. اگر در سوگوارى براى سرور آزادگان، به ذكر حادثه جانگداز كربلا مىپردازيم و خاطره كشته شدن امام شهيدان(ع) و اسارت خاندان عصمت و طهارت را مرور مىكنيم؛ از اين رواست كه مرور خاطرات، يكى از راههاى كاهش آلام و تسكين درد جانكاه شهادت و اسارت اهل بيت(ع) است. آن گونه كه صحبت كردن درباره شخص مورد علاقه و بيان ويژگىهاى خوب او - كه چگونه انسانى بود و چه خصايل پسنديدهاى داشت و براى چه جان شريفش را از دست داد و ... - جملگى در تسكين داغديدگى بسيار مؤثر است.
البته زنده نگه داشتن حادثه كربلا در انديشه دينى، تنها بهاين سبب نيست؛ بلكه دميدن لحظه به لحظه فرهنگ حسينى در شريانهاى زندگى و ابلاغ دين و استمرار خط رسالت است. محفل سوگوارى اباعبدالله(ع) مكتب حسين است و دراين مكتب درس ديندارى، آزادگى و جوانمردى تعليم مىگردد، نه صرفاً مرهم نهادن بر دل داغديدگان (گرچه اين هم هست). از اين رو هم «شعر» است، هم «شعور»؛ هم «احساس» است، هم «ادراك».
2. عزادارى و سوگوارى براى امام حسين(ع) از دو منبع «سنتهاى الهى و آيينهاى مذهبى» و «آداب و رسوم بومى و ملى» شكل مىگيرد؛ يعنى، هم دينى و الهى است و هم بر سلايق مردمى و ابتكارات مشروع قومى و محلهاى تكيه دارد. اين نوع ابزار سوگوارى و عزادارى، خود راهى ديگر جهت دل ماتمزده و غمديده است؛ آن گونه كه برگزارى مراسم مذهبى و آيين دينى، خود راهى براى درمان داغديدگى و كاهش آرام داغديدگان معرفى مىشود.
مرثيه سرايى واعظان و روضه خوانى به سبكى كه ائمه(ع) آن را تعليم نمودهاند و الان مرسوم است از بهترين و دقيقترين آيينهاى مذهبى و دينى در عزادارى و سوگوارى شمرده مىشود. اين آيين از تمام رفتارهاى بى هدف و كنشهاى افراطى شيون گونه به دور است و خود يكى از راههاى التيام بر دلهاى شكسته از غم امام حسين(ع) مىباشد. البته آن دلى كه بند در گرو حسين(ع) دارد و اسير محبت او و بسته به ريسمان اهل بيت(ع) است، چنين مىباشد؛ اما دل فارغ از تعلق حسينى، شكسته نشده تا به التيام نيازمند باشد و براى وى تمام اين عزادارىها، همانند شيون مادر داغديده ناآشنا، داد و فرياد ديوانه وار است.
3. در محفل سوگواران اباعبدالله حسين(ع) نشستن و احساس اندوه و غم نمودن و دل محزون را در فضاى غم آلود وارد كردن، خود راه ديگرى براى كاهش درد داغديدگى است. شخصى كه غم ديده است، از حضور در محفل اهل غم، احساس آرامش بيشترى مىكند تا حضور در جمع انسانهاى شاد و يا افرادى كه با احساسات وى بيگانه و بىتفاوتاند. از اين رو بايد احساس غم و اندوه نمايد و دل غم ديده را از كانالهاى احساسى با غم درونى همسو كند تا آرامش يابد.
آن كه از غم سالار شهيدان دل پر التهاب دارد و اسير مصايب شهيدان و اسيران اهل بيت(ع) است حتى با تباكى و خود را به گريه زدن، بهتر مىتواند خود را آرام سازد؛ مگر آنكه دلش از اين شور و شين حسينى، تهى باشد كه خود مسأله ديگرى است و بايد براى آن دل، راهى جست و جو كرد (چه آن دل از بى دردى بيمار است).
بنابراين نه تنها عزادارى و سوگوارى براى امام حسين(ع)، حالتى منفى نيست؛ بلكه بى غم بودن بيمارى است و راه تسكين دل اسير غم امام حسين(ع)، شركت در محافل عزادارى و ماتم سرايى و انجام دادن آيين دينى سوگوارى و يا حداقل تباكى كردن و خود را به گريه زدن است. افزون برآنكه عزادارى براى آن حضرت موجب ثواب اخروى و ثمرات دنيوى - همانند نشاط و حركت پر انرژى در مسير نهضت حسينى و زنده نمودن روحيه ايثارگرى، شهادتطلبى، شهامت، حقطلبى، و حقيقت جويى - مىگردد.
4. گروه درمانى و شركت در مجالس و محافل، يكى از راههاى كاهش فشارهاى ناشى از داغديدگى و غم است. عوامل مؤثر در فرايند كاهش درد و فشار روانى ناشى از داغديدگى و ...- كه در پرتو گروه مؤثر واقع مىشود - عبارت است از: ايجاد اميد، انتقال اطلاعات، عموميت دادن به مشكل (هر گاه مشكل عموميت يابد تحمل آن سهلتر مىگردد)، بروز رفتارهاى تقليدى، يادگيرى همنشينانه، تخليه روانى، نوع دوستى و ... . اين عوامل در تأثير و عمل منفك از هم نيستند و در مجموع دست به دست هم داده و كاهش فشار و تألم را در پى دارند.
حال در مجلس عزاى حسينى - كه گروهى از شيعيان ماتم زده اهل بيت شركت مىكنند - تمام عوامل ياد شده، در يك مشاركت گروهى به خدمت گرفته مىشود تا فراق و رنج ناشى از دلبستگى به امام حسين(ع) را بيان كنند و شخص مؤمن مبتلا به اندوه اهل بيت را آرام سازند.
منابع پاسخ:
1. معتمدى، غلام حسين، انسان و مرگ، نشر مركز، 1372، ص 219.
2. خسروى، زهره، روان درمانى داغديدگى، انتشارات نقش هستى، 1374،
صص43-31.
3. مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى، انتشارات صدرا، 1367، ص 94.
4. رمضان زاده، محمود، هيجانها، انتشارات آستان قدس رضوى، 1371،
ص 155.
5. دادستان، پريرخ، روانشناسى مرضى، انتشارات سمت 1376، ص 27.
کد سوال : 417
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : در حالى كه خنده بر هر درد بى درمان دوا است، چرا حالت هيجانى غالب بر آيين دينى و مراسم اجتماعى دين سراسر غم و گريه مىباشد و مراسم دينى ما مسلمانان، هميشه آميخته با مصيبت و مرثيه خوانى حزنآفرين و غمافزا است؟ آيا اسلام مراسم شادى و جشن ندارد كه تمام مراسم دينى به حزن و اشك آميخته است؟
پاسخ : اين سؤال نشانگر ابهام فكرى عميق در بين بيشتر مسلمانان است. عمق و بسط اين مسأله مىطلبد تا در خور يك جامعه جوياى حقيقت و پوينده ره حقيقت، ابهامزدايى نمود و شكل صحيح و اسلامى اين نوع احساسات و عواطف را بيان كرد و در سطح حوصله اين قلم و كاغذ مطالبى را ارائه نمود.
به منظور پاسخ به اين سؤال، چهار مرحله به شرح زير مطرح و تبيين مىگردد:
1. شناسايى منشأ و خاستگاه اين ابهام فكرى و انحراف رفتارى و علت يا علل بروز آن،
2. جايگاه غم و شادى در معارف اسلامى،
3. جايگاه غم و شادى در روانشناسى، با تكيه بر منابع دينى و علمى،
4. تعيين شكل صحيح و مطلوب غم و شادى (گريه و خنده).
T}يك. منشأ و خاستگاه{T
بى ترديد آنچه امروز در برخى مراسمهاى دينى و بعضى اجتماعات رسمى اجرا مىگردد، مستند شما قرار گرفته است تا اين گونه در مورد شادى و غم قضاوت كنيد و يا دچار ابهام شويد؛ در حالى كه اين قضاوت و اظهار نظر، هرگز با تعاريف و احكام دين حنيف اسلام مطابقت و هماهنگى ندارد.
شكل عملكرد برخى گردانندگان و برگزاركنندگان مراسم دينى، به گونهاى است كه حتى در اعياد دينى و جشن تولد ائمه(ع)، مصيبتخوانى و گرياندن را عنصر ضرورى و ترديدناپذير اين محافل مىدانند!
اين افراد اين گونه مىپندارند كه هيچ مسؤوليتى جز گرياندن و اشك گرفتن از چشمان مردم كارى ندارند! اين پندار غلط از يك انديشه و تفكر بى بنيان تغذيه مىشود كه مىگويد: گريه كردن عملى پسنديده است و انسان در حالت غم و گريه، به خدا مىرسد و با مركز ثقل هستى مرتبط مىشود.
لذا اين افراد به هر وسيله و بهانهاى، در صدد گرياندن مردم هستند واين كار را هنر خود مىدانند و به اصطلاح آنگاه محفل گرم مىشود كه گونه حضّار با اشك چشمان آنها خيس گردد!! رفتار اين گروه افراد به عنوان مرثيه خوان و مصيبت سرا و مداح - كه مىپندارند رسالت و وظيفه دينى و شغلشان گرياندن مردم است - موجب بروز چنين پندار غلطى شده است! البته اين پندار خود محصول برداشت يك سويه و افراطى از برخى روايات و معارف دين است.
در برابر اين دسته از مسلمانان افراط گر، گروه ديگرى از مسلمانان تفريط گرا قرار مىگيرند كه به استناد دسته ديگرى از روايات و برخى يافتههاى علمى - مبنى برآسيبزا بودن غم و ماتم و مذموم بودن غمگسارى و ماتمزده بودن و گرفتگى - تمام همت و تلاش خود را صرف شاد بودن و شاد نمودن ديگران مىكنند!
از اين رو به هر وسيلهاى براى ايجاد شادى و خوشى تمسّك مىجويند و به هزاران حيله و زور و فشار، در صدد هستند تا خوش باشند و خوشى و شادى بيافرينند؛ هر چند بىخودى خوش باشند!
گروه اول در حالى كه از سرآگاهى تمام عناصر شادى آفرين و فرح افزا را از زندگى خود حذف مىكنند و يا آنها را كم رنگ جلوه مىدهند و حتى لباسهاى شاد و جذّاب را از تن خود دور مىسازند؛ اين گروه از عربده خوش گذارانه خود و سرور دردآور خويش، گوش فلك را كر مىسازند و به وجد ومسرّت بىهدف و حتى مصيبتزا دل خوش مىكنند!
اين شكل رفتار و برداشت، موجب شده است كه عدهاى اسلام را دين گريه ببينند و گروهى، آن را دين خنده و خوشى و خوشبودن بپندارند؛ گويا اين حالت با هم قابل جمع نيست!
اين دو گرايش افراطى و تفريطى، آن گونه در تمام سطوح جامعه نفوذ كرده است كه بيشتر مسلمانان در برخوردارى از اين دو حالت، راه اعتدال را كاملاً گم كردهاند و يا در تيم افراطيان عضو مىشوند و يا در محفل تفريط كنندگان خود را مىيابند؛ گويا راه سوم نمىتواند وجود داشته باشد و و جود ندارد و مجبورند دريكى از دو تيم عضو باشند. غافل از آنكه هر دو گرايش، محكوم به شكست و در مسيرى غلط و انحرافى است و راه حق و اسلام حقيقى، نه اين است و نه آن؛ بلكه خود واقعيتى ديگراست.
T}دو. جايگاه غم و شادى در اسلام{T
از ديدگاه اسلام خنده و گريه، شادى و غم و سرور و ماتم، هيچكدام مطلوبيت ذاتى، استحباب نفسى و ارزش ماهوى ندارند تاچه رسد به آنكه يكى بر ديگرى رجحان و برترى داشته باشد.
اسلام كسى را به گريه كردن - به عنوان گريه - ترغيب نكرده است، همانگونه كه به شاد بودن - به عنوان شادى - امتياز نداده است؛ مگر به واسطه مقدمات و پيامدهاى آن. خنده و گريه بر اساس آن پيامد و يا مقدمه، مىتوانند در مورد قضاوت و ارزش گذارى واقع شوند.
غم و شادى از جمله حالات نفسانى و صفات روحى و هيجانات حاكم بر ابعاد وجود آدمى هستند كه در قالب خنده، گريه و ... نمودار مىشوند و هر انسانى به عنوان انسان، از اين گروه هيجانهاى اوّليه برخوردار است. مهم آن است كه اين حالات، بر تعامل اجتماعى مطلوب و بندگى خداوند تأثير منفى نداشته باشد؛ بلكه تأثير مثبت بر آنها بگذارد.
غم و گريهاى كه به آدمى آسيب رساند و يا مانع خدمت به بندگان خداوند و بندگى شود و انسان را از رسيدن به هدفش باز دارد، مذموم است؛ همانگونه كه شادى آسيب زا و مانع عبادت و انجام وظايف دينى و انسانى نيز سخت مذمت شده است. آنچه مجال قضاوت درباره گريه و خنده و شادى و غم را فراهم مىآورد، حداقل دو عنصر و انگاره است: يكى انگيزه و عامل بروز اين هيجانها و ديگرى مشكل بروز اين هيجانها. بر اساس همين دو انگاره، هيجانهاى يادشده مورد ارزيابى و قضاوت قرار مىگيرد:
خنده جاهلانه - كه در روايات از آن به «خنده من غير عجب» تعبير شده - مذموم است. در برابر اين خنده، خنده متفكّرانه و معنادار پسنديده و ممدوح تلقى مىگردد. امام حسن عسكرى(ع) در حديثى مىفرمايد: «از علايم جهل خنده بدون تعجب است».V}بحار الانوار، ج 72، ص 59: «من الجهل الضحك من غير عجب». {Vو امام كاظم(ع) در حديث ديگرى مىفرمايد: «خداوند از كسى كه بدون تعجب بخندد نفرت دارد».V}همان، ج 78، ص 309: «ان اللّه عزّ و جّل يبغض الضحّاك من غير عجب».{V
پس هر نوع خندهاى مذموم نيست، همانگونه كه هر نوع خندهاى پسنديده نيست. هر گريهاى نيز مذموم و يا پسنديده نيست؛ بلكه گريه از خوف خداوند سبحان در اسلام گريه ارزشى تلقى مىگردد.
امام باقر(ع) مىفرمايد: «هيچ قطرهاى نزد خداوند عزّو جّل محبوبتر از قطره اشكى نيست كه در ظلمت شب از خوف خداوند ريخته شود و غير از آن منظورى نباشد».V}اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء باب البكاء.{V
امام على(ع) مىفرمايد: «گريه از خشيت خداوند كليد رحمت الهى است»V}ميزان الحكمه، ج 1، ص 453، حديث 1836: «البكاء من خشية الّله مفتاح رحمةاللّه». {Vو در حديث ديگرى «اين گريه را موجب نورانيّت قلب و مصون ماندن از بازگشت به گناه معرفى مىكند».V}همان: «البكاء من خشية اللّه ينير القلب و يعصم من معاودة الذنب»، ص 354.{V
آن «خنده» چون محصول درك و نكته سنجى تعجّببرانگيز ملايم طبع است، ارزشمند مىباشد واين «گريه» چون محصول تعالى شناخت و رشد معنوى و روحانى آدمى است، محبوب مىباشد و نتيجه اين دو هيجان، همانا رسيدن به حق و جلب رضايت حضرت دوست، در پرتو تأمين سلامت و بيمه شدن صاحب گريه و خنده است.
T}ديدگاه اسلام{T
1. گريه ماتم افزا و افسردگىآفرين، هرگز پسنديده نيست؛ بلكه مذموم و مورد نكوهش است. در سيره رسول خدا(ص) اينگونه نقل مىكنند كه هر گاه يكى از اصحاب آن حضرت اندوهگين بود، رسول خدا با شوخى كردن او را شادمان مىنمود.V}سنن البنى، ص 60.{V ائمه هدى(ع) راه شادمان زيستن را به اصحاب خود نمايانده و مىفرمودند: «به رضاى خدا خشنود باش تا شاد و راحت زندگى كنى».
2. گريه ارزشى در اسلام، گريه از خوف حضرت حق است كه خود يكى از راههاى خودسازى و رشد است؛ نه سبب خمودى و خموشى.
گريه برخاسته از محبت به بندگان خدا و يا نفرت از دشمنان خدا نيز در همين مقوله قرار مىگيرد.
3. «خنده» هرگز زشت و منفى نيست؛ بلكه هيجانى مانند شاد بودن بسيار مورد اهتمام شارع مقدس است. يكى از جلوههاى شادى، «خنده» است و جلوههاى ديگر مانند شوخى، مزاح و بذلهگويى كردن نيز با رعايت شرايط خاص خود، مطلوب است. تنها برخى از انواع و اشكال خنده، مورد مذمّت قرار گرفته است.
4. اسلام خنده را در برابر گريه (هر چند گريه ارزشى مانند گريه از خوف خداوند) و يا گريه را در برابر خنده (هر چند خنده حكيمانه و متفكّرانه) قرار نمىدهد. و هر يك را با ديگرى مقايسه نمىكند تا يكى را بر ديگرى ترجيح و برترى دهد؛ بلكه هر يك را به عنوان واقعيت زندگى انسانى مىپذيرد و براى آنها، شرايط و ويژگىهايى را برمىشمارد.
5. در حالت عادى روحيه حاكم بر زندگى انسان - بدون در نظر گرفتن موقعيت خاص - بايد شادى و نشاط باشد، نه غم و اندوهو گريه. لذا بايد آن را از راههاى متداول و مشروع تحصيل كرد كه يكى از آنها تبسم و خنده است و راههاى ديگر آن شوخى، ورزش، كار، پرهيز از گناه، مسافرت، استفاده از عطر و بوى خوش و پوشيدن لباسهاى شادىآفرين است. در مكتب اسلام شخص «مؤمن» شوخ طبع و خوش مشرب است؛ و «منافق» گرفته و اخمو است.V}بحار الانوار، ج 77، ص 155.{V
رسول گرامى اسلام - كه اسوه حسنه تمام مردمان معرفى شده است - مىفرمايد: «من هم مانند شما بشرى هستم كه قهراً شوخى و مزاح مىكنم».V}كنزالعمال، ج 3، ص 648.{V و يا مىفرمايد: «من شوخى مىكنم، ولى در گفتارم جز حق و راست نمىگويم».V}بحارانوار، ج 16، ص 295.{V
6. خنده ارزشى در اسلام، خنده متفكرانه و حكمى است؛ يعنى، خندهاى كه در پرتو آن حكمتى اخلاقى، اجتماعى، اعتقادى، فقهى و ... مبادله مىشود. نمونههاى متعددى از اين نوع شوخى و خنده در زندگى حضرت رسول نقل شده است كه در يكى از آنها، آن حضرت با پيران شوخى كرد، و فرمود: «اهل بهشت به صورت جوان زيبا وارد بهشت مىشوند».V}ميزان الحكمة، ج 1، ص 484.{V پس از نگرانى پيران به آنها فرمود: «شما اول جوان مىشويد، سپس به بهشت مىرويد».
بنابراين خنده غيرمتفكرانه و يا خندههايى كه با صداى قهقهه باشد و يا خندههايى كه به گناه (غيبت، تهمت، تمسخر و استهزا، بدگويى و ...) آلوده باشد؛ مورد مذمت و نهى است؛ آنگونه كه خنده زياد نيز پسنديده نيست. ائمه هدى(ع) به اين نوع آفات هيجانى هشدار داده و انواع خندههاى مذموم را گوشزد فرمودهاند. در گفتار آنان خنده به قهقهه، زياد خنده كردن، مجلس خنده و فكاهى برگزارنمودن و همين طور خنده آميخته به دروغ، زشت شمرده شده است.
امام صادق(ع) مىفرمايد: H}«القهقهة من الشيطان»{H.V}همان، ص 481.{V
حضرت رسول(ص) مىفرمايد: H}«كثرة الضحك يمحو الايمان»{H.V}همان، ص 482.{V
حضرت رسول(ص) مىفرمايد: H}«ويل للذى يحدّث فيكذب ليضحك به القوم، ويل له، ويل له»{H.V}همان، ص 484.{V
7. وقتى گريه ارزشى در اسلام، تنها گريه از خوف الهى و يا برخاسته از محبت به بندگان خدا و نفرت از دشمنان آنان باشد؛ آنگاه ديگر گريهها - به هر انگيزهاى كه انجام گيرد - مذموم هستند. گريه فقط دريك صورت ارزشمند است وآن هنگامى است كه بر اساس شناخت و ترقى معنوى از خوف الهى باشد؛ لذا گريه همراه با شيونV}قال رسول اللّه(ص): «النياحة عمل الجاهليه». (ميزان الحكمة، ج 5، ص 449).{V، ناله و زارى، داد و فريادV}قال رسول اللّه(ص): «صوتان ملعونان يبغضهما الله: اعوال عند المصيبة»، (همان، ص 450).{V، صداى اعتراض، شكوه و ... جملگى زشت و مذموم است.
با اين بيان روشن شد كه ابهام فكرى و انحراف رفتارى، از توجّه به برخى روايات و چشم فرو بستن از برخى ديگر ناشى شده است. كسانى كه تمام عناصر شادى بخش را از زندگى خود حذف مىكنند و شاد بودن را معصيت مىپندارند و وظيفه خود مىدانند كه بگريند و بگريانند؛ فقط روايات مرتبط با شادى و خندههاى مذموم و گريه ممدوح را مشاهده كردهاند و گروهى كه بىخود شاد و خوشاند و مسرّت بىهدف و جاهلانه را پيش گرفتهاند، از مسير درست منحرف گشته و به راه غلط قدم نهادهاند.
حال كه روحيه حاكم بر حيات فردى و اجتماعى انسان شادى و نشاط است و هيجان اصلى و هميشه جارى در كالبد فرد و اجتماع انسانى - كه در پرتو آن فعاليت و انجام وظايف ممكن مىگردد - شور و نشاط است؛ پس شاد بودن سبب نمىخواهد. بايد امكانات آن را فراهم ساخت؛ ولى براى غم و اندوه و گريه كردن، بايد منتظر بود موسم آن فرا برسد و سبب آن ظهور نمايد. لذا در توصيف اهل ايمان مىفرمايند: «شوخ طبع و خوش مشرب است»V}بحارالانوار، ج 77، ص 155. {Vو يا «شادى مؤمن در چهره او است و اندوهش در قلبش خانه دارد».V}همان، ج 69، ص 411.{V
و از جانب ديگر اگر توصيه به گريه از خشيت الهى شده است، ظرف اين توصيه خلوت و پنهانى است؛ نه جلوت و در هنگام همنشينى با برادران دينى و اجتماع انسانى؛ لذا آمده است: «گريه در سجده نزديكترين حالت بنده به خدا استV}اصول كافى، ج 2، (كتاب الدعاء باب البكاء).{V و «قطره اشكى در ظلمت شب از خوف خداوند جارى شود، محبوبترين قطرهها است».V}همان.{V
گفتنى است اگر چه از ديدگاه اسلام هيجان حاكم بر روح و روان فرد و جامعه، شادى و نشاط است؛ ولى اين سخن بدان معنا نيست كه اسلام برپايى مجالس خنده به عنوان خنده و خنداندن را مجاز مىشمارد؛ بلكه اين گونه محافل را مجلس اهل باطل و خسارت ديدگان معرفى مىكند.V}ميزان الحكمة، ج 5، ص 484. {Vو باز اين سخن بدان معنا نيست كه اسلام حتى گريه برخاسته از خوف خدا و يا گريه در غم فقدان اوليا خدا را توصيه نكند؛ زيرا اين نوع گريه به دل پاكى و صفا مىبخشد و انس و الفت با ديگران ايجاد مىكند و باعث آرامش درون و سرور معنوى مىشود.
T}سه. شادى از ديدگاه روانشناسى{T
به منظور تكميل پاسخ و نتيجهگيرى مطلوب، لازم است از زاويه روانشناسى به چند نكته اساسى و ضرورى دراين باب اشاره شود: 1. تعريف شادى، 2. راه رسيدن به شادى.
T}1. تعريف شادى{T
اگر چه موضوع شادى از غريبترين موضوعات روانشناسى است و كمتر به آن پرداخته شده است؛ ولى با وجود اين، تعاريف متفاوتى از شادى ارائه شده است:
- «شادى عبارت است از احساس مثبتى كه از حس ارضاء پيروزى به دست مىآيد».
- «شادى عبارت است از مجموع لذتهاى منهاى درد».
- به عقيده ارسطو از ديدگاه علمى، نمىتوان براى تمام افراد در همه سطوح، يك تعريف جامع از شادى ارائه كرد؛ لذا وى قائل است حداقل سه سطح از شادى وجود دارد:
يك. سطح نازل شادى، «لذت بردن» است.
دو. سطح متوسط شادى، با «عملكرد خوب» داشتن تعريف مىشود.
سه. سطح عالى شادى «زندگى متفكرانه» داشتن است.
براى افراد بسيار عادى، شادى به تعداد لذّات در زندگى معنا مىشود. حال تفاوتى ندارد كه اين لذّات از فعاليتهاى پست و نكوهيده، ناشى شده باشد و يا ناشى از قربانى كردن بزرگوارانه خود باشد.
اين مفهوم شادى با زندگى انسانى، هرگز هماهنگى ندارد؛ چرا كه برخى بر اثر استفاده از مواد شادى آفرين (نه لذت نامشروع) ممكن است مدتى شاد باشند؛ ولى از سطح رضايت در زندگى كاسته شود! اينجا است كه سقراط حكيم مىگويد: بهتر است غمگين باشم تا يك خوك خوشحال؛ چه اينكه خوك از سطح لذّت بالايى برخوردار است؛ ولى نمىتواند از لحاظ ذهنى موقعيت تلاشهاى خود را بسنجد؛ فلذا قادر نيست رضايت خود را نشان دهد.
بر اين اساس بايد به تعريفى قابل اجرا براى همگان از لذت بپردازيم كه در آن «شادى» مساوى با رضايت به اضافه سطح لذت (شادى = رضايت + سطح لذت) است بنابراين اگر به سطح عالى شادى (زندگى متفكرانه) نمىتوان رسيد؛ حداقل نبايد به صرف لذّت فارغ از سطح رضايت اكتفا كرد و به شادى حيوانى قانع شد.
T}2. راه رسيدن به شادى{T
زندگى دنيا در حالى كه هيچگاه فارغ از خستگى و رنج نيست؛ ولى نمىتوان آن را بر تمام زندگى تعميم داد واجازه داد مشكلات بر تمام زندگى سايه بيفكند و لذت را از انسان سلب كند.
از اين رو بايد مسيرى را جهت تأمين شادى پيش گرفت كه به اختصار مىگويند: رضايت و شادى طولانى صرفاً از طريق داشتن يك زندگى اخلاقى و مذهبى، مىتواند كسب شود. پس هرگز نه شادى به معناى لذت بردن است، و نه راه آن به ولنگارى و رهايى از تمام قيد و بندهاى اخلاقى، اجتماعى، قانونى و دينى محدود مىشود.
از ديدگاه علمى چندين راه براى شاد بودن وجود دارد كه به اختصار آنها را نام مىبريم:
الف. مبارزه با نگرانىها.
ب. افزايش سطح تحمل و پذيرش.
ج. مسافرت
د. ورزش
ه . تبسم و خنده
و. مزاح
ز. پوشيدن لباسهاى روشن
ح. خود آرايى
ط. حضور در مجالس شاد
ى. كاستن از توقعات و انتظارات.
T}چهار. شكل صحيح و مطلوب غم و شادى{T
بر اساس آنچه گذشت نتيجه مىگيريم كه:
1. يكى از راههاى شادى، خنده و تبسّم است؛ ولى بايد توجه كرد كه آنچه مطلوب است، هميشه شاد بودن است؛ نه هميشه خندان بودن. شادى مداوم، پسنديده و هدف زندگى اسلامى است. اين شادى بر اساس يافتههاى علمى از مسير زندگى اخلاقى و دينى به دست مىآيد.
2. خنده اگر شيوه درمان باشد - كه هست - براى تمام سطوح غمگينى درمان نيست. براى زدودن غم ناشى از آسيب جسم و تهديدهاى زندگى حيوانى و يا حد متوسط زندگى انسانى، درمان است. از اين رو سقراط، افلاطون و ارسطو، شادى عالى انسانى را شادى متفكرانه معرفى كردهاند. پس اگر در صدد شادى هستيم، بايد بكوشيم تا به مراتب عالى شادى برسيم و به شادىهاى نازل اكتفا نكنيم.
از اين سطح عالى از شادى در روايات به «شادى زاهدانه» تعبير شده است. آنسان كه امام على(ع) در وصفشان مىفرمايد: «زاهدان در دنيا اگر چه مىخندند، قلبشان مىگريد و اگر چه شاد باشند، اندوهشان شديد است».V}همان ص 485.{V
P}با دلى خونين لب خندان بياور همچو جام {E}نى گرت زخمى رسد چون چنگ آيى در خروش {P
V}ديوان حافظ.{V
پس هميشه نبايد به شادىهاى نازل اكتفا كرد؛ بلكه بايد شادى زاهدانه را جست و در مسير درك شادى عالى، به اولين مزههاى و شيرينىهاى بچهگانه آن دل خوش نبود.
3. نه تنها هيجان حاكم بر زندگى اجتماعى؛ بلكه هيجان مطلوب و حاكم بر زندگى فردى، شادى و نشاط است. اگر شما احساسى غير از اين، از مراسم دينى و مذهبى داريد، معلول عملكرد افراط گونه افرادى است كه نام برديم؛ نه آنكه شيوه دينى و اسلامى چنين باشد. يك مورد براى گريه در اسلام سراغ داريم كه آن فقط گريه از خشيت خداوند است كه در سجده، سجاده را رنگين مىكند و يا در ظلمت شب نردبان عروج صاحبان معرفت و ترقى روحى را تا هفت آسمان مىسازد؛ نه آنكه در كوى و برزن دل افراد ناآشنا و بيگانه را بربايد.
4. محتواى مراسم مذهبى بر سه پايه استوار است:
الف. روشنگرى نسبت به احكام، معارف دينى و حقايق علمى و وظايف اجتماعى و فردى و نيازهاى زندگى،
ب. ايجاد الفت و صميميت انسانى،
ج. عبادت و بندگى خداوند.
لذا هر عنصر غير از اين (همانند گريه و خنده و غم و شادى) از دايره عمومى مراسم مذهبى خارج است و صرفاً در موقعيتهاى خاص، به محتواى مراسم دينى اضافه مىشود. با توجه به اين نكته به بررسى «مصيبت خوانى، مرثيه سرايى، دعا و زيارت ...» مىپردازيم:
1. بيشتر جلسات دينى و بنيان اين گونه مراسم بر مرثيه خوانى و مصيبت خوانى استوار نيست؛ بلكه اين مراسم محدود به ايام مصيبت اهل بيت(ع) (مانند: ايام محرم و روز شهادت ائمه(ع« است.
بر اساس معارف دينى، مراسمى كه با محتواى مصيبت خوانى و مرثيه سرايى برگزار مىشود، بايد محدود به ايام حزن و اندوه اهل بيت(ع) (سالروز شهادت) باشد. چون ائمه هدى(ع) خود مىفرمايند: «شيعيان ما به حزن ما اندوهگين و در شادمانى ما شادمان هستند».؛ V}بحار الانوار، ج 51، ص 151.
{V يعنى، در ايام حزن اهل بيت(ع) بايد محزون بود و گريست و مصيبت آنها را بيان كرد (نه هميشه). همانگونه كه شادى ما نيز با شادى اهل بيت(ع) تراز مىشود (نه هميشه).
از اين رو اگر در غير از آن ايام، به بر پايى مراسم مصيبت و عزادارى و ياجشن اقدام كنيم، به افراط و يا تفريط مبتلا شدهايم.
2. ماهيت اين نوع جلسات اگر چه گريه است؛ ولى غم افزا و ماتم آفرين نيست. درست است كه در اين نوع مراسم گريه مىكنيم، مصيبت مىخوانيم و مرثيه سرايى مىكنيم؛ منتها محصول آن، نشاط و هيجان مثبت و حركت در مسير اهل بيت(ع) است. همانگونه كه هر خندهاى، خنده شادى نيست؛ گريه بر اهلبيت(ع) نيز گريه غم وافسردگى نيست.
بنابراين اگر مىگوييم گريه از خوف و خشيت خداوند ارزشى است، از اين رواست كه اين نوع گريه غمانگيز نيست.
3. انگيزه بر پايى جلسات مصيبت و عزاى اهل بيت، احساس تعلق و دلبستگى است از اين رو با شيعيان با ذكر مصايب اهل بيت(ع) علاقه خود را اظهار مىكنند و در پى آن آرامش مىيابند؛ نه آنكه ذكر مصايب اهل بيت(ع) سبب غم و اندوه آنان شود. ايشان با اقامه عزا براى اهل بيت(ع) و نسبت به افرادى كه خود را مديون آنان مىدانستند، اداى دين مىكنند. آيا اداى دين موجب راحتى جان است، يا غمافزا و حزن آفرين و گريبان گير جان؟! اين اداى دين تنها در مصيبت اهل بيت نيست؛ بلكه در شادمانى اهل بيت(ع) نيزبا بر پايى محفل جشن شادى، انجام مىگيرد و روح افزا است.
4. پرداختن به مصيبت و مرثيه اهل بيت(ع) به صورت اندك در پايان مراسم، خود نوعى اداى دين و نوعى زندگى دينى و اخلاقى است و چنانچه گذشت داشتن زندگى دينى و اخلاقى خود شادى آفرين است. از جانب ديگر بر پايى مراسم جشن شادى، در شادمانى اهل بيت(ع) نيز خود بخشى ديگر از مراسم دينى بوده و شادى آفرين است.
5. انجام مرثيه و مصيبت در ضمن دعا و زيارت و تكرار بى مورد يك فراز از آن، كه موجب مىشود دعا و زيارت ديگر به شكلى كه امام معصوم خواندهاند، خوانده نشود اين نوعى افراط است. از اين رو اگر اعتراض شما به برخى مراسم دعا و زيارت باشد، بجا است و همان گونه كه گذشت محصول عدم اطلاع برگزار كنندگان اين مراسم مىباشد.
پس روح حاكم بر مراسم دينى چيزى جز چند مطلب زير نيست:
1. عبادت و بندگى آنگونه كه خداوند و اهل بيت بيان داشتهاند،
2. روشنگرى نسبت به امور دينى و حقايق علمى و نيازها و وظايف،
3. ايجاد الفت و صميميت،
4. اداى دين نسبت به اهل بيت و كسب نشاط براى ادامه مسير زندگى معنوى آنان.
T} منابع پاسخ:{T
1. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمة، مكتب الاعلام اسلامى، 1362.
2. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت 1403.
3. كلينى، محمد، اصول كافى.
4. طريقهدار، ابوالفضل، شرع و شادى، حضور، 1380، ص 43-13.
5. پلاچيك روبرت، هيجانها، ترجمه محمود رمضان زاده، آستان قدس رضوى، 1371، ص 156.
6. عزيزى، عباس، فضايل و سيره امام حسين(ع)، صلاة، 1381، ص 364.
7. آبزيك مايل، روانشناسى شادى، ترجمه مهرداد فيروز بخت و خشايار بيگى، بدر، 1375، ص 82.
8. لطفى، محمد حسن، دوره آثار افلاطون، ج 3.
9. كن ويز، به دنبال شادكامى، ترجمه ف شجرى، انجمن قلم ايران، 1379، ص 67.
10. مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى، صدرا 1367، ص 95.
11. الضوء و اللدن فىالقرآن الكريم، نذير، حمدان دار ابنكثير، بيروت،2002، ص38.
12. اكبرزاده، على، رنگ و تربيت محمدى، 1374، بى جا، ص 24.
کد سوال : 418
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : مشكل مهم من احساس حقارت بيش از اندازه و نداشتن اعتماد به نفس است. چگونه مىتوانم از اين حالت نجات يابم. شايد بهتر باشد از زندگى روزانهام مثالهايى بزنم و مواردى را كه فكر مىكنم در اين احساس ريشه دارد، برشمارم:
1. در كلاس هيچ وقت اجازه سؤال كردن به خود نمىدهم؛ چون فكر مىكنم سؤالم خيلى احمقانه و پيش پا افتاده و از نظر استاد و دانشجويان، بسيار ساده و بى اهمّيّت است.
2. هيچ وقت دوست ندارم به ميهمانى بروم؛ زيرا حس مىكنم ديگران طور ديگرى به من نگاه مىكنند و مرا بى كفايت مىدانند.
3. هرگاه در رسيدن به يكى از خواستهها و اهدافم - هر چند بسيار جزيى و كم اهمّيّت باشد - شكست بخورم، خويشتن را خوار مىشمارم و به شدت سرزنش مىكنم.
پاسخ : همان طور كه آگاهى از خويشتن مىتواند انسان را از هرگونه خيالبافى و افكار منفى درباره خود رهايى دهد و سمت كمال واقعى و اصلاح كاستىها رهنمون گردد، عدم اعتماد به نفس مىتواند مانع شكوفايى قابليتها و خلاقيّتها و ايفاى مسئوليتها شود.
اعتماد به نفس انسان را مستقل و دور از هرگونه وابستگى بار مىآورد و براى انجام دادن مسؤوليتهاى فردى و اجتماعى، با توجّه به تواناهاى، خويش به ميدان عمل مىكشاند. اعتماد به نفس سبب مىشود فرد مسؤوليتهاى خويش را با اطمينان كامل انجام دهد و با افزايش قابليتها و توانايى هايش از هرگونه توقف و سكون بپرهيزد. در واقع اعتماد به نفس به معناى باور كردن قابليت انسانى خويش، روبهرو شدن فعال با رويدادهاى زندگى و انجام دادن درست وظايف است. بنابراين، اعتماد به نفس از درون فرد سرچشمه مىگيرد نه از بيرون. افرادى كه از اعتماد به نفس كافى برخوردارند، استقلال عمل دارند و مسؤوليت پذير و پيشرفت گرايند؛ ناكامىهاى زندگى را مىپذيرند؛ بر ايجاد رابطه با ديگران توانايند و از هرگونه گوشهگيرى دورى مىجويند.
از طرف ديگر، آنان كه ضعف اعتماد به نفس دارند از مشكلات زير رنج مىبرند:
1. احساس خود كم بينى
در اكثر اعمال و نگرشهاشان احساس عدم اطمينان و درماندگى مىكنند؛ خود را در مواجهه با مشكلات ناتوان مىبينند و جملاتى چون نمىتوانم اين كار را انجام دهم، هرگز قادر به يادگيرى در سطوح عالى نيستم، توان نيل به مراتب عالى ندارم، هميشه ذهن اين افراد را به خود مشغول مىكند.
2. بروز احساسات و عواطف منفى
رفتارشان حاكى از نوعى خشونت، بىقيدى و بدخلقى است. به سبب عدم پذيرش محورى به نام «خود» همواره در انعكاس علايق خويش با ترديد و تغيير رو به رويند و توان ابراز رفتار عاطفى مناسب ندارند.
3. گريز از موقعيتهاى نگرانزا
در برابر فشارهاى روانى، به ويژه ترس و خستگى و آنچه موجب آشفتگىاش شود، بسيار كم تحمّلاند؛ حتّى موردى مانند امتحان ممكن است برايشان بحرانهايى اضطراب زا فراهم آورد و به عدم موفقيتشان انجامد.
4. نوميدى
يأس از دستيابى به اهداف، رايجترين ويژگى اين افراد است.
5. كمرويى
يكى از شايعترين صفات اين افراد كمرويى است و معمولاً در برقرارى ارتباطات اجتماعى در صحنههاى مختلف با مشكل جدى روبهرو هستند.
اكنون در پرتو شناخت مختصرى كه درباره اعتماد به نفس و ويژگىهاى افراد معتمد به نفس به دست آمد، اشاره به بعضى از راهكارهاى عملى جهت تقويت اين پديده سودمند مىنمايد. اميد است رعايت اين موارد به كاهش مشكلتان بينجامد؛ زيرا همان طور كه خودتان نيز نگاشتهايد، مشكل شما در عدم اعتماد به نفس يا ضعف آن ريشه دارد. بى ترديد با تقويت اعتماد به نفس و به دست آوردن دركى درست از خود و توانايىهاتان بر مشكلات چيره مىشويد و به تدريج احساس عدم كفايت تان به احساس سربلندى تبديل مىشود.
1. استعدادهاي خود را هر چه بيشتر بشناسيد.
شناخت استعدادها و قابليتهاى خويش مىتواند در كسب اعتماد به نفس مفيد واقع شود و انسان را از دام نوميدى رها سازد. بدين منظور، استعدادها و توانمندىهاى مختلف علمى، ورزشى، هنرى، كلامى و... خويش را يادداشت كنيد و هر روز آن را براى خود بخوانيد.
2. بر توانايىها و موفقيتهاى گذشتهتان تكيه كنيد.
بايد بر توانايىهاى خويش تكيه كنيد و ضمن مرور موفقيتهاى گذشته، آنها را در كانون تمركز و توجّه خود قرار دهيد.
3. گذشته ناموفق و شكستها را فراموش كنيد.
اگر تصورى نامطلوب از گذشته داريد، به دست فراموشى سپاريد. تصور نامطلوب اجازه نمىدهد به تغييرات خويش پى بريد و حقيقت كنونىتان را دريابيد.
4. خود را مثبت ارزيابى كنيد.
درباره خويش مهربان باشيد و شخصيت تان را با ديد مثبت ارزيابى كنيد. در شايستگى خويش ترديد نكنيد و خود را با صفات خوب تفسير كرده، در انجام كارها توانا بدانيد.
5. ريسك كنيد.
روى تجربيات جديد، با ديد يادگيرى بيشتر فعاليت كنيد و از شكست نهراسيد. چنانچه اين گونه عمل كنيد، امكانات جديدى براى شما فراهم مىآيد و حس خويشتن پذيرىتان تقويت مىشود.
6. از خواهشهاتان بكاهيد.
عزّت و سربلندى انسان در گرو عدم درخواستهاى مكرّر از ديگران است. تا مىتوانيد به خود متكى باشيد و به آنچه هستيد و داريد، اكتفا كنيد تا اعتماد به نفس بيشتر به دست آوريد.
7. خود را با ديگران مقايسه نكنيد.
هرگز خود يا موفقيتهاتان را با ديگران مقايسه نكنيد. همواره به رقابت با خويش بپردازيد؛ زيرا هر كس از شرايط و امكانات خاص خود برخوردار است.
8. ارتباط با خدا را حفظ و تقويت كنيد.
مهمترين روش كسب اعتماد به نفس، ارتباط با خداوند ونيايش با او است. وقتى بتوانيد حضور در محضر خالق هستى و كمال مطلق را احساس و به او تكيه و اعتماد كنيد و بزرگىاش را دريابيد و به او بپيونديد، به بزرگى شخصيت خويش واقف خواهيد شد. بنابراين، در نمازها حضور قلب بيشتر پيدا كنيد و خود را با ذات اقدس الهى مرتبط بدانيد.
9. از هدف هاي کوچک و متوسط شروع کنيد.
يکي از علل شکست هاي مکرر افراد که منجر به احساس خودکم بيني و از دست دادن اعتماد به نفس مي شود، در نظر گرفتن هدف هاي بزرگ و دست نيافتني است. چنانچه در مثال گفته اند: سنگ بزرگ نشانه نزدن است. براي اين که به خودباوري و اعتماد به نفس برسيم، لازم است ابتدا از هدف کوچکتر شروع کنيم تا با دست يافتن به هدف و چشيدن طعم موفقيت، اعتماد به نفس و احساس خودارزشمندي در ما تقويت شود.
کد سوال : 420
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : اسلام درباره بازي چه حکمي دارد وآيا شطرنج حلال است يا حرام ,علت اختلاف فتاواي علماء چيست ؟
پاسخ : به طور كلى در اسلام قمار و نيز بازى با آلات قمار حرام است. حرمت بازى با پاسور كه يكى از ابزارهاى قمار شناخته مىشود، نيز از اين باب است. بنابراين، وقتى چيزى ابزار قمار شناخته مىشود، بازى با آن حرام خواهد بود. البته اگر مرجع تقليد در »آلت قمار بودن« پاسور ترديد كند، فتوا به حرمت نمىدهد؛ چنان كه از فتواى مرحوم آيتالله اراكى)ره( چنين به دست مىآيد.
درباره شطرنج يك ديدگاه اين است كه: به طور كلى امروزه در سطح جهان آن را آلت قمار به شمار نياورده، نوعى وسيله بازى فكرى مىشناسند. بر اين اساس، شطرنج از نظر موضوع حكم شرعى تغيير ماهيت داده و به تبع آن حكمش نيز دگرگون شده است. چه اينكه هر موضوعى حكم مخصوص به خود دارد.
براى توضيح بيشتر درباره حكم شرعى بازى با شطرنج، پاسور و... بايد به نكات زير توجّه كرد:
1. بازىها به چهار گروه تقسيم مىشوند:
الف( بازى با آلات قمار با شرطبندى
ب( بازى با آلات قمار بدون شرطبندى
ج( بازى با غير آلات قمار با شرطبندى
د( بازى با غيرآلات قمار بدون شرطبندى
2. علما درباره تعريف »قمار« اختلاف نظر دارند؛ ولى بدون ترديد حكم دو نوع بازى روشن است. قسم چهارم قمار نيست و به هيچ وجه حرمت ندارد؛ همان طور كه در قمار بودن قسم اول و حرام بودن آن ترديد نيست. نوع سوم نيز تقريباً محل اتفاق نظر علماى دينى است و بسيارى از فقها اصلاً ملاك قماربازى را توأم بودن آن با برد و باخت و شرطبندى مىدانند، حتّى اگر بازى با آلات قمار نباشد؛ مانند فوتبال كه فىنفسه حرام نيست اما اگر با شرطبندى و برد و باخت مالى همراه باشد، قمار شمرده شده، حرام مىگردد. پس شرطبندى در هرگونه بازى حرام است مگر در موارد استثنايى مانند شنا و تيراندازى و اسب سوارى.1
تنها مورد اختلاف قسم دوم است؛ يعنى بازى با آلات قمار بى آن كه با برد و باخت و شرطبندى همراه باشد. قبل از هر چيز بايد ياد آور شد، قمار و بازى با آلات قمار متفاوت است؛ زيرا همان طور كه گفته شد، ممكن است قمار بدون آلات قمار نيز صورت پذيرد. از سوى ديگر، بازىها تنها به خاطر قمار بودن حرمت ندارند. براساس روايات و فتواى فقها، بازى با آلات قمار نيز حرام است. مراد از آلت قمار، ابزارى است كه نوعاً با آن قمار بازى مىكنند؛ به عبارت ديگر، چيزى كه در عرف متديّنان و كسانى كه تقيّد شرعى دارند، ابزار قمار بازى شمرده مىشود؛ هر چند به قصد سرگرمى يا پرورش فكر بدون بردو باخت نيز مورد استفاده قرار مىگيرد. اين كار بازى با آلت قمار شمرده مىشود و طبق روايات حرام است؛ اگر چه قمار نام نگيرد.
3. دليل تغيير حكم برخى بازىها بدان جهت است كه، ممكن است يكى از آلات قمار به تدريج تغيير ماهيّت دهد و ديگر در عرف متدينان ابزار قمار شمرده نشده، ابزار تفريح و سرگرمى يا پرورش فكر خوانده شود. - چنان كه برخى درباره شطرنج اظهار مىدارند - در اين صورت حكم آن تغيير مىكند؛ زيرا حكم تابع موضوع است و با دگرگونى موضوع دگرگون مىشود. بنابراين، بهتر است در اين موارد به جاى »تغيير حكم« از عبارت »تغيير موضوع« استفاده كنيم تا آنها كه دقّت كافى ندارند نگويند اگر حلال و حرام پيغمبر)ص( ابدى است، چرا حكم خدا دگرگونى مىيابد و حرمت به حليت تبديل مىشود.
4. گاه مرجع تقليد كه كارشناس امور دينى است، يقين دارد وسيلهاى ابزار قمار شمرده مىشود. در اين صورت، بازى با آن را حرام اعلام مىكند. گاه ممكن است مرجع تقليد در صدق اين عنوان ترديد داشته باشد. بنابراين، فتواى هر مرجع تقليد براى مقلدان خودش اعتبار دارد؛ همان طور كه بيمار به دستور پزشك خود عمل مىكند. پس ممكن است يك مرجع تقليد مانند حضرت آيت اللّه سيستانى يا صافى گلپايگانى بازى با شطرنج را مطلقاً حرام بداند؛ ولى برخى مراجع ديگر مانند امام خمينى، مقام معظم رهبرى، آيات عظام فاضل، مكارم و بهجت به شرط آن كه آلت قمار باشد، حرام به شمارش آورند. بر اين اساس چنانچه از آلت قمار بودن خارج شود، حرمتش نيز پايان مىيابد. بنابراين، هرگونه بازى اگر همراه شرط بندى و يا با آلات قمار باشد، حرام است؛ مانند تخته نرد و شرط بندى در فوتبال. چنانچه وسيلهاى قبلاً آلت قمار بوده و اكنون در آلت قمار بودنش ترديد داريم، بايد براى شناختن حكم آن به مرجع تقليد خود مراجعه كنيم.
براى اطلاع بيشتر درباره قمار از ديدگاه آيات و روايات و سابقه تاريخىاش در پيش از بعثت، مطالب زير سودمند مىنمايد.
خداوند متعال قمار را، در رديف مى گسارى و بتپرستى، از كارهاى پليد شيطانى دانسته و به اجتناب از آن فرمان داده است: A}»يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ{A؛2 M}اى كسانى كه ايمان آوردهايد، بدانيد كه شراب، قمار، بتها و چوبهاى مخصوص برد و باخت، پليد و ناپاك و از كارهاى شيطانى است، پس از اين كارها بپرهيزيد تا رستگار شويد«{M.
»ميسر« يعنى قمار. ريشه اين واژه »يسر« به معناى آسانى است. قمار را از آن جهت »ميسر« مىخوانند كه سبب گِرد آمدن آسان و بىزحمت مال مىگردد.3 امام رضا)ع( مىفرمايد: H}»الميسر هوالقمار؛{H ميسر همان قمار است.«4 البته در روايات متعدد، بازى با آلات قمار نيز در رديف »ميسر« شمرده شده است. امام باقر)ع( فرمود: وقتى ]آيه 90 سوره مائده[ نازل شد، از پيامبر اكرم)ص( پرسيدند: يا رسول الله ميسر چيست؟ فرمود: هر آنچه كه با آن قمار بازى كنند حتى مانند قاب يا گردو.«5
خداوند متعال در آيه بعدى مىفرمايد: شيطان همواره در صدد ايجاد دشمنى ميان شما اهل ايمان و نيز بازداشتن شما از ياد خدا و برپايى نماز است و قماربازى و مى گسارى ابزار شيطان در نيل به اين هدف شمرده مىشود: A}»إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ«{A.6
خداوند متعال همچنين مى گسارى و قماربازى را در يك رديف و از گناهان كبيره مىداند. البتّه ممكن است قمار و مِى منافعى نيز داشته باشد؛ اما قطعاً آثار زيانبار آن از سودش بيشتر است:A} »يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ...{A«.7
آيه سوم سوره مائده - A}»حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ..{A.« - نشان مىدهد كه تقسيم با »ازلام« نوعى قمار و حرام است.
اعراب دوگونه ازلام )تيرهاى مخصوص( داشتند: »ازلام« امر و نهى و »ازلام قمار«. »ازلام قمار« عبارت بود از ده چوب تير به نامهاى فذّ، توأم، مسبل، نافس، حلس، رقيب، معلّى، سفيح، منيح، و رغد. هفت تاى اولى به ترتيب از يك تا هفت سهم داشتند و سه تاى اخير بىسهم بودند. و كيفيت آن - آن گونه كه در تفسير مجمعالبيان آمده است8 - چنان بود كه شترى را سربريده، 28 قسمت مىكردند. آنگاه تيرها را مخلوط كرده، هر يك از ده قمار باز تيرى برمىداشت. صاحب هر تير از سهمى خاص بهرهمند مىشد و آنان كه سه تير سفيح، منيح و رغد را به دست مىآوردند، بى آن كه بهرهاى از شتر ببرند، پول شتر را مىپرداختند.
خداوند اين كار را فسق مىداند؛ يعنى »قمار« و بازى با آلات قمار كه همراه برد و باخت باشد، گناه بزرگ و خروج از طاعت خداوند سبحان است.9 بىترديد نه تيرهاى قمار خصوصيتى در تحريم داشتند و نه حيوان و گوشت آن. بنابراين، اموال به دست آمده از هر نوع برد و باخت و قمار بازى حرام است؛10 جز در مواردى مانند مسابقه شنا، تيراندازى و اسبسوارى.
خلاصه اين كه بازى قمار و آميخته با برد و باخت مالى - با هر وسيلهاى كه انجام گيرد - حرام است. به دست آوردن مال به وسيله قمار، تصرف ناروا در مال ديگران است و بر اساس آيه A}»وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ...{A«11 و روايات متعدد حرام شمرده مىشود.
نكته مهم ديگر بازتاب روانى قمار است. قمارباز هميشه بازنده است؛ چون اگر ببرد، حريصتر مىشود و در قمار فزونتر فرو مىرود كه به معناى افزايش احتمال باخت است. او سرانجام همه آنچه را در دفعات قبل برده، خواهد باخت؛ به ويژه آن كه چون ثروت باد آورده است، قدر نمىداند و برنگهدارى آن پاى نمىفشارد. بىترديد به دست آوردن اموال و زندگى و خانه آشنايان و فرو افكندن آنان در فقر، قساوت قلب بسيار نياز دارد. چنان كه در برخى روايات وارد شده است.12
قريشيان - همان طور كه امروزه نيز گاه به چشم مىخورد - آن قدر به قماربازى ادامه مىدادند كه حتّى زن و فرزند خود را نيز مىفروختند. بازى با آلات قمار حتّى اگر بدون برد و باخت باشد، حرام شمرده شده است تا كسى به اين وادى خطرناك كه شبكهاى شيطانى است، نزديك نشود.
آنكه مىبازد نيز مىكوشد براى جبران شكست روحى و مادىاش به بازى ادامه دهد؛ و چون اعصابش خرد شده است، چه بسا تمام زندگىاش را مىبازد و براى تسكين خويش به مواد مخدر و مشروبات الكلى پناه برده، در منجلاب مفاسد فرو مىغلتد. شايد بدين جهت شراب و قمار با هم در اين آيات آمده است. در خصوص برخى بازىها، مانند شطرنج - هر چند از نظر فقهى اشكال آن برطرف شود - بايد دانست »فقه« مرز نهايى ميان حرام و واجب را مشخص مىسازد. امّا به آثار وضعى آن مانند پيامدهاى روانى، قساوت قلب و اتلاف عمر نمىپردازد. برخى كارشناسان مانند »شانتال شوده«،قهرمان شطرنج فرانسوى، شطرنج را ورزشى خستهكننده مىدانند؛ ورزشى كه پرداختن به آن ساير منابع ذهنى را از كار مىاندازد و ديگر فعاليتهاى ذهن را بيهوده و پوچ مىنماياند. شطرنج مىتواند به مفهوم »نظريه پاسكالى« با فشارى كه بر يك نقطه از بدن )مغز( وارد مىسازد، اختلال حواس ايجاد كند.
يكى ديگر از زيانهاى شطرنج، كينهاى است كه ميان بازيكنان پديد مىآيد؛ چنان كه »الخين«، قهرمان شطرنج، مىگويد: »براى برنده شدن در بازى شطرنج، بايد از حريف متنفر شد«. مهمتر از همه آن كه بازى با پاسور و شطرنج و... عمر انسان را تلف، اعصابش را فرسوده و روانش را آشفته مىسازد.
V}منابع
1. ر.ك: المكاسب، شيخ انصارى، ذيل بحث قمار از مكاسب محرمه؛ هدايةالطالب الى اسرار المكاسب، شهيدى تبريزى، ص 95؛ جواهرالكلام، محمد حسن نجفى، ج 22، ص 109.
2. مائده(90 :(5.
3. قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، ج 7، ص 263.
4. وسائلالشيعه، حر عاملى، ج 12، ص 119، ح 3.
5. همان، ح 4. »قيل يا رسول اللّه! ما الميسر؟ فقال)ص(: كلّ ما تقومر به حتّى الكعاب و الجوز«
6. مائده(91 :(5.
7. بقره(219 :(2.
8. مجمع البيان، طبرسى، ص 244 - 245.
9. همان.
10. تفسير راهنما، على اكبر هاشمى رفسنجانى، ص 233.
11. بقره(188 :(2؛ نساء(29 :(4.
12. ر.ك: وسايلالشيعه، ج 12، ص 119 - 121.
در خصوص برخى بازىها، مانند شطرنج - هر چند از نظر فقهى اشكال آن برطرف شود - بايد دانست »فقه« مرز نهايى ميان حرام و واجب را مشخص مىسازد. امّا به آثار وضعى آن مانند پيامدهاى روانى، قساوت قلب و اتلاف عمر نمىپردازد.{V
کد سوال : 421
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>تربيتي و مشاوره
پرسش : دانشجوي ترم هفت دبيري معارف هستم. مشكلي دارم، ميخواهم براي شما عنوان كنم تا راه حلي پيش پايم بگذاريد. من خيلي درس ميخوانم، حتّي بعضي مواقع صفحههاي دفترم نيز هنگام امتحان يادم ميآيد؛ ولي جوابها را فراموش ميكنم. هنگام امتحان چنان نگران ميشوم و در دلهره فرو ميروم كه هيچ كاري نميتوانم بكنم. به من بگوييد چه كنم تا در امتحاناتم موفق باشم و اضطراب از من دور شود.
پاسخ : به نظر ميرسد، قبل از پرداختن به «اضطراب امتحان» و راههاي مقابله با آن، لازم است با مفهوم كلي «اضطراب» آشنا شويم. اين پيش آگهي در نحوه كنار آمدن با آن مؤثر مينمايد. نكته قابل توجّه اينكه اضطراب، در حد متعادل آن، براي هر جانداري ضرورت دارد و سازنده است. روان شناسان اضطراب را پاسخي سازش يافته تلقي ميكنند؛ زيرا فرد را در انجام كارها و كسب موفقيتها ياري ميكند، اسباب نشاط و فعاليتش را فراهم ميسازد و او را در برابر خطرها و تهديدهاي واقعي به حركت وا ميدارد؛ مثلاً هنگام احساس درد به پزشك مراجعه ميكنيم، در جاده لغزنده با احتياط رانندگي ميكنيم و به موقع سر قرار حاضر ميشويم و.... بنابراين، وجود اندكي اضطراب سبب ميشود فرد هنگام روبهرو شدن با منابع اضطراب زا واكنش مناسب نشان دهد و قدرت خلاقيّت و سازندگي اش را به كار گيرد يا فرد را تحريك ميكند تا به طور جدي در جهت انجام دادن مسؤوليت مهمي مانند امتحان يا پذيرش يك وظيفه اجتماعي تلاش كند.
اين نوع اضطراب سازنده و مفيد است و ضرورت دارد. البته وقتي اضطراب از حد متعادل ميگذرد و با رسوخ در انديشه رفتار عادي و روزمره انسان را مختل ميسازد، در واقع به اضطراب منفي تبديل ميشود و ميتواند عامل بسياري از اختلالات شناختي، عاطفي و جسماني گردد. اين نوع اضطراب در نهايت انسان را از بخش عمدهاي از امكانات و توانمندي هايش محروم ميسازد به گونهاي كه نميتواند از استعدادهاي وجودي اش به درستي بهرهمند شود. اين بُعد منفي و مخرّب اضطراب است و فرد را از رويارويي درست با مشكلات و موقعيتهاي جديد باز ميدارد. بنابراين، اضطراب - همان طور كه روانشناسان تعريف كردهاند - نوعي نا آرامي مبهم و نامعلوم است و به حساسيتهاي رواني و جسماني اي كه انسان در پاسخ به تهديد حقيقي يا خيالي ابراز ميدارد، اشاره ميكند. در واقع اضطراب نوعي احساس ناخوشايند مبهم است و اسباب دلواپسي را در انسان پديد ميآورد. به همين جهت، فرد مضطرب اغلب دلهره و نگرانيهايي دارد كه ريشه آن را نميشناسد. در اين موقعيت، عباراتي چون «دلم مثل سير و سركه ميجوشد»، «احساس ميكنم اتّفاق بدي ميخواهد برايم بيفتد»، «احساس ميكنم دلم هري ريخت»، «آرام و قرار ندارم» و «احساس ميكنم توي دلم خالي شده» بر زبان ميراند. نشانههاي جسمي و رواني اين احساس ناخوشايند عبارتند از:
الف) نشانههاي هيجاني نظير احساس اندوه، خشم، خجالت و...
ب) نشانههاي جسماني نظير عرق كردن (به خصوص در كف دستها)، افزايش ضربان قلب، لرزش اندامها و سردرد
ج) نشانههاي ادراكي نظير بي توجهي در انتخاب، عدم توانايي در يادگيري، ضعف تمركز حواس و فقدان تفكر
د) نشانههاي رواني نظير نداشتن قدرت انتخاب، نداشتن اميد به آينده، احساس ناتواني در مقابله با يك كار
T}اضطراب امتحان{T
اين نوع اضطراب فرد را در خصوص توانايي هايش دچار ترديد ميسازد و توانش را براي مقابله با موقعيت امتحان كاهش ميدهد. فردي كه اضطراب امتحان دارد ممكن است درس را بداند؛ امّا شدت اضطراب، وي را از آشكار ساختن معلوماتش باز دارد. اين اضطراب ميتواند دو علت عمده داشته باشد: آشكار و پنهان.
T}علت آشكار{T
علت آشكار اضطراب، هراس از تحقير و آبروريزي است. فرد احساس ميكند اگر موفق نشود، در برابر دوستان يا خانوادهاش تحقير ميشود و آبرويش ميرود. در واقع احساس ميكند عزت نفس و غرورش با موفقيت ارتباط دارد و اگر امتحان را خراب كند، از احترام ديگران محروم ميشود يا از دانشگاه اخراج ميگردد.
T}علت پنهان{T
گاه انسان بدان سبب كه خود را به حركت در مسير طراحي شده به وسيله ديگران ناگزير ميبيند، دچار اضطراب ميشود. برخي از پژوهشگران عواملي مانند فقدان مهارتهاي مطالعه را سبب اضطراب ميدانند و ميگويند: چون فرد نميداند چگونه و به چه روشي مطالعه كند، مطالب را خوب دريافت نكرده، هنگام امتحان مضطرب ميشود. در اين صورت، بايد به مهارتهاي مطالعه توجّه كافي مبذول شود و مطالب علمي و درسي با برنامه ريزي صحيح و روزانه و بهرهگيري از روشهاي صحيح مطالعه شود تا هنگام امتحان مشكلي پيش نيايد.
T}روشهاي كاهش اضطراب امتحان{T
1. ياد خدا
با وضو در جلسه امتحان حاضر شويد؛ نام خدا را با توجّه كامل بر زبان جاري كنيد و از او ياري جوييد.
2. روي آوردن به خودگويي مثبت
بعضي افراد در خلال موقعيتهاي اضطراب (نظير امتحان) در حالت خودگويي منفي فرو ميروند و عباراتي چون «با هيچ چيز درست نخواهد شد» و «من در اين امتحان موفق نميشوم» بر زبان ميرانند. اين خودگوييها به افزايش سطح اضطراب و كاهش كارآمدي فرد ميانجامد. بنابراين، بايد به جاي خودگوييهاي منفي، به خودگوييهاي مثبت روي آورد؛ مانند «گام به گام پيش ميورم»، «ميتوانم بر اين موقعيت امتحان مسلط شوم».
3. فرمان به خويشتن
هنگام امتحان به خود بگوييد: اضطراب قبل از امتحان پديدهاي طبيعي است و هر كس ممكن است دچارش شود. اين اضطراب سبب نميگردد امتحانم را خراب كنم و حتّي باعث ميشود خود را بيشتر و بهتر آماده سازم.
4. بيان اغراقآميز اضطراب
اندكي قبل از امتحان احساس اضطراب خود را به طور اغراقآميز بيان كنيد؛ مثلاً بگوييد: قلبم از شدت تپش ميخواهد بيرون بزند. حتّي به دوستانتان بگوييد: «بچهها اين قدر ترسيدهام كه گويا قلبم از سينه بيرون زده». سعي كنيد اين احساس خود را پنهان نسازيد. هر قدر اين احساس در شما بماند، شدتش بيشتر ميشود. آشكار كردن اين احساس، باعث ميشود دوستانتان تذكر دهند: جاي نگراني نيست، ما هيچ احساس بدي نداريم. تو بيجهت چنين احساسي پيدا كردهاي. همين گفتوگوها و آشنايي با موقعيتهاي دوست، اضطراب را كاهش ميدهد.
5. زودتر در محل آزمون حضور يافتن
ساعتي قبل از امتحان در محل حاضر شويد؛ ولي از مطالعه و بحث درباره امتحان بپرهيزيد.
6. پديد آوردن آرامش فيزيكي
وقتي روي صندلي آزمون نشستيد، دقايقي پيش از شروع امتحان - بي آنكه توجّه كسي را جلب كنيد - چند نفس عميق بكشيد. سپس همه عضلات بدن را يكباره منقبض سازيد، چند ثانيه صبر كنيد و آنگاه همه را رها كرده، به آرامشي كه از نوك پنجههاي پا به طرف بالا ميآيد توجّه كنيد. در اين هنگام، آرامش را به تمام نقاط بدنتان ببريد و آرام و آرامتر شويد. دوباره چند نفس عميق بكشيد و به خود چنين تلقين كنيد: «راحتم، خيلي راحتم، آمادهام به خوبي امتحان دهم.»
7. پديد آوردن آرامش رواني
هنگام امتحان، وقتي جاي مناسب يافتيد و نشستيد، چشمهاتان را ببنيديد و منظره زيبايي را كه قبلاً ديدهايد (رودخانه آرام، كوهستان پر برف، چمنزار زيبا و...) در ذهن مجسم كنيد. خود را در آن محل زيبا ببينيد و آرامشي را كه ميتوانيد در آن مكان داشته باشيد، احساس كنيد. پس از چند ثانيه چشمهاتان را باز كنيد و با اين احساس آرامش به استقبال امتحان برويد.
8. پاسخ گزينشي به پرسشها
قبل از پاسخ دادن به پرسشها، به اجمال در آنها بنگريد. نخست به پرسشهايي كه پاسخش را كاملاً ميدانيد، پاسخ دهيد و سپس سراغ ديگر سؤالها برويد.
اميدواريم با توجّه به آنچه درباره اضطراب و «اضطراب امتحان» بيان شد و اهتمام كامل و دقيق به راهكارهاي ارائه شده، اضطراب امتحان را به حداقل ممكن كاهش دهيد. البتّه اين هدف به تدريج به دست ميآيد. بيترديد با اجراي پيوسته نكات كاربردي ياد شده به موفقيت كامل دست خواهيد يافت. توفيق روز افزون شما را از خداوند متعال خواستاريم.
کد سوال : 424
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>فلسفه احكام
پرسش : شبههاي برايم به وجود آمده است البتّه ميدانم ميان علم و دين تقابل نيست؛ ولي ميخواهم مسأله برايم روشن شود. سؤال من اين است: ميدانيم در اسلام بر ارزش گرسنگي بسيار تأكيد شده است و در حديث داريم: معده خانه درد است و دواي آن گرسنگي است؛ ولي از آن طرف در علم تغذيه گفته ميشود اگر مواد غذايي مختلف به بدن انسان نرسد، بدن دچار بيماري ميشود و كمبود هر ماده به بيمارياي خاص ميانجامد. يا مثلاً در اسلام گفته ميشود كه با شكم پر فهم انسان بيشتر است؛ ولي در علم گفته ميشود هنگام گرسنگي و نبودن مواد غذايي كافي در بدن، فهم انسان كاهش مييابد. اين تقابل چگونه قابل حلّ است؟
پاسخ : در پاسخ به اين پرسش، خوب است توجّه داشته باشيد اگر معناي صحيح دين و نيز قلمرو علم درك شود، هرگز تقابلي ميان علم و دين مشاهده نميگردد؛ زيرا تمام عالم، بر اساس ربوبيت حضرت حق، نظاممند شده و علم در پي كشف قواعد و قوانيني است كه خداوند متعال در نظر گرفته است. گستره علم تجربي از ماديات فراتر نميرود و در حد تجربيات انجام شده و نيز ابزارهاي مناسب آن محدود ميگردد؛ اين نوع علم، براي اظهار نظر در خصوص عالم ملكوت و امور معنوي و نيز بسياري از قواعد و آثار اشيا يا رفتارهايي كه در چارچوب تجربه نميگنجند و يا تا كنون تجربه نشدهاند، شايستگي ندارد. از طرف ديگر، انسان موجودي دو بعدي است و بايد ابعادش هماهنگ رشد كنند؛ امّا بُعد مادّياش صرفاً ابزار رشد معنوي است. بعد مادّي وسيلهاي است كه در جهت معنويت و نيل به حيات طبيه به كار گرفته ميشود. اگر در بعضي موارد تزاحم يا تعارضي بين دو مصلحت يا مفسده رخ دهد، ملاك برتر حفظ مصلحت اخروي و ترجيح مفسده مادّي يا دنيوي بر مفسده اخروي است. در اين صورت، شبهه تقابل علم و دين باقي نميماند؛ هر چند در نظر ابتدايي - همان طور كه شما بيان كرديد - با اين شبهه رو به رو ميشويم. درباره پرسش اصلي شما بايد گفت: در بسياري از موارد، آموزههاي ديني با توجّه به افراط و تفريطهاي معمول مردم بيان شده است؛ مثلاً تأكيد بر گرسنگي در بسياري از روايات (نه همه موارد) در مقابل شكمبارگي و پرخوري است و مردم را بر پرهيز از افراط در خوردن فرا ميخواند؛ «چنان كه امام علي(ع) ميفرمايد: پرخوري حكمت را تباه ميكند، شكمبارگي هوش و ذكاوت را ميبرد....»)1( رسول خدا(ص) نيز ميفرمايد: «وقتي معده خالي باشد، دل حكمت را ميپذيرد و هر گاه معده پر باشد، دل حكمت را برون ميافكند.»)2( در حديث معراج هم چنين ميخوانيم: «احمد(ص)، هر گاه بنده شكم خويش را گرسنگي دهد و زبانش را نگاه دارد، به او حكمت ميآموزم.»)3( نفس گرسنگي داراي اين ارزش است؛ هر چند در قالب روزه گرفتن نباشد. در ادامه همين روايت آمده است: حتي اگر شخص كافر باشد، با رعايت اين دو خصلت، از اين موهبت برخوردار ميگردد. البتّه اين حكمت حجتي عليه كافر و نور و برهان و رحمتي براي مؤمن خواهد بود. گرسنگي، به ويژه اگر در قالب روزه باشد، آثار بسيار مفيد و معنوي به ارمغان ميآورد؛ يعني بهداشت تن و روان. از جهت مادّي، رسول خدا(ص) فرمود: «H}صوموا تصحّوا؛{H)4( روز بگيريد يا تندرست شويد». دانشمندان قديم و جديد نيز نقش روزه در تندرستي را تصديق كردهاند؛ چنان كه يك پزشك مصري در حدود 36» سال قبل گفته است: «انسان پر خور با 14 غذاهايي كه ميخورد زنده ميماند؛ با 34 ديگر آن، پزشكان امرار معاش ميكنند.».)5( دكتر «كارلو» امريكايي نيز مينويسد: روزهاي كه اسلام واجب كرده است، بزرگترين ضامن تندرستي است».)6(
امروز «روزه درماني» در درمان بيماران از شيوههاي مؤثر است. روزه در درمان بيماريهايي چون تصلب شرايين، فشار خون، سرطان خون، آسم قلب، آنژين قلبي، نارساييهاي كبد، اختلالات دستگاه متابوليسم، چاقي، نقرس و اختلالات عمومي عصبي سودمند است.)7( روزه، از جهت معنوي، نيز فوائد و آثار بسيار دارد؛ صفاي قلب، رقّت قلب - در مقابل قساوت قلب كه حاصل پرخوري است - خشوع و خضوع در مقابل حضرت پروردگار، كاهش شهوات، تسلط بر هواي نفس و حيات و سرزندگي قلب، بخشي از آثار معنوي روزه شمرده ميشود. افزون بر اين سبب، توجّه به گرسنگي و تشنگي به امان روز قيامت ميگردد.)8( بسياري از فوائد و آثار جسمي و رواني روزه به اختصار در روايات معصومان(ع) آمده است.)9(
البيّه روحيات انسانها متفاوت است و بسياري از انسانها تاب گرسنگي زياد ندارند. اسلام هم نميخواهد انسان با تحمّل گرسنگي بسيار خود را در زحمت افكند. در بعضي از روايات آمده است:H} «اللهم اعوذبك من الجوع{H؛)1» خدايا از گرسنگي به تو پناه ميبرم.» چنانچه گرسنگي يا روزه گرفتن به بيماري يا تشديد آن انجامد، ممنوع و حرام است. افزون بر اين حتي خوف از بيماري نيز سبب حرمت روزه ميگردد.)11(
V}1. ميزان الحكمه، محمدي ري شهري، مترجم: حميدرضا شيخي، ص 1266. («قال علي(ع): التخمة يفسد الحكمة، البِطنة يحجب الفطنة»).
2. همان، قال رسول اللّه(ص): «القلب يتحمّل الحكمة عند خلوّ البطن، القلب يمجّ الحكمة عند امتلاء البطن».
3. همان.
4. همان، ج 7، ص 321(.
5. روزه درمان بيماريهاي روح و جسم، سيد حسين موسوي راد لاهيجي، ص 86.
6. همان.
7. همان، ص 86 و 87 و 148 - 132.
8. ر. ك: المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، فيض كاشاني، ج 5، ص 176 - 144؛ سفينة البحار، شيخ عبّاس قمي، ج 1، ص 7(5 - 699.
9. ميزان الحكمة، ج 7(، ص 3211 - 32(8.
1(. سفينة البحار، ص 7 - 4.
11. ر. ك: رسالههاي توضيح المسائل، (شرايط صحّت روزه).{V