• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 20040
تعداد نظرات : 2175
زمان آخرین مطلب : 2049روز قبل
داستان و حکایت

 

لاشه مردار و جیفه دنیا

  

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

  و نیز جناب مولوى مزبور نقل كردند از آقا سید رضا موسوى قندهارى كه سیدى فاضل و متقى بود، فرمود سلطان محمد دائى ایشان شغلش خیاطى و تهیدست و پریشان حال بود. روزى او را بشاش و خندان یافتم و پرسیدم چطور است امروز شما را شاد مىبینم فرمود آرام باش كه مىخواهم از شادى بمیرم. دیشب از جهت برهنگى بچه هایم و نزدیكى ایام عید و پریشانى و فلاكت خودم گریه زیادى كردم و به مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام خطاب كردم آقا! تو شاه مردانى و سخى روزگارى، گرفتاریهاى مرا مىبینى، چون خوابیدم دیدم كه از دروازه عیدگاه قندهار بیرون رفتم، باغى بزرگ دیدم كه قلعه اش از طلا و نقره بود، درى داشت كه چندین نفر نزد آن ایستاده بودند نزدیك آنها رفتم پرسیدم این باغ كیست گفتند از حضرت امیرالمؤمنین است. التماس كردم كه بگذارند داخل شده و به حضور آن حضرت رسم. گفتند فعلاً رسول خدا صلّى الله علیه وآله تشریف دارند بعد اجازه دادند. به خود گفتم اول خدمت رسول خدا مىرسم و از ایشان سفارشى مىگیرم. چون به خدمتش رسیدم از پریشانى خود شكایت كردم. فرمود: پیش آقاى خود اباالحسن علیه السّلام برو، عرض كردم حواله اى مرحمت فرمایید. حضرت خطى به من دادند، دو نفر را هم همراهم فرستادند، چون خدمت حضرت اباالحسن علیه السّلام رسیدم فرمود سلطان محمد كجا بودى گفتم از پریشانى روزگار به شما پناه آورده ام و حواله از رسول خدا دارم پس آن حضرت حواله را گرفت و خواند و به من نظر تندى فرمود و بازویم را به فشار گرفت و نزد دیوار باغ آورد. اشاره فرمود شكافته شد، دالانى تاریك و طولانى نمایان شد و مرا همراه برد و سخت ترسناك شدم. اشاره دیگرى كرد روشنایى ظاهر شد، پس درى نمایان شد و بوى گندى به مشامم رسید به شدت به من فرمود داخل شو و هر چه مىخواهى بردار، داخل شدم دیدم خرابه اى است پر از لاشه مردار. حضرت به تندى فرمود زود بردار (لاشه خورهاى زیادى آنجا بود) از ترس مولا دست دراز كردم پاى قورباغه مرده اى به دستم آمد، برداشتم. فرمود برداشتى عرض كردم بلى. فرمود بیا، در برگشتن دالان روشن بود در وسط دالان دو دیگ پر آب روى اجاق خاموش مانده بود، فرمود سلطان محمد! چیزى كه به دست دارى در آب بزن و بیرون آور، چون آن را در آب زدم دیدم طلا شده است. حضرت به من نگریست لكن خشمش اندك بود، فرمود سلطان محمد! براى تو صلاح نیست محبت مرا مىخواهى یا این طلا را؟ عرض كردم محبت شما را، فرمود: پس آن را در خرابه انداز، به مجرد انداختن از خواب بیدار شدم، بوى خوشى به مشامم رسید تا صبح از خوشحالى گریه مىكردم و شكر خداى را نمودم كه محبت آقا را پذیرفتم. آقا سید رضا فرمود پس از این واقعه، اضطرار دنیوى سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گردید. از این داستان حقایقى دانسته مىشود كه در اینجا به پاره اى از آنها به طور اختصار اشاره مىشود و تفصیل آنها براى محل دیگر. بر صاحب بصیرت آشكار است كه ثروتمندى و فراوانى نعمتهاى دنیوى و كامیابى به تنهایى نزد عقل صحیح براى انسان متصف به خوبى یا بدى نیست هرچند تمام نعمتهاى دنیویه بالذات خوب است لكن بالنسبه به انسان دو جور است: اگر شخص ثروتمند علاقه قلبیش عالم آخرت و ایستگاه ابدى و جوار محمد و آل محمد علیهم السّلام باشد وهرچه در دنیا دارد در دلش نباشد یعنى آنها را بالذات دوست ندارد بلكه آنها را وسیله تاءمین حیات ابدى خود شناسد البته چنین ثروتى براى او نعمت حقیقى و مقدمه سعادت ابدى است ونشانه چنین شخصى آن است كه سعى در ازدیاد ثروت مىكند ولى نه با حرص و علاقه قلبى به آن و سعى در نگاهدارى آن مىكند ولى نه با بخل در راه حق، یعنى در راه باطل ازصرف یك درهم خوددارى مىكند ولى در راه خدا از بذل تمام دارائى هم مضایقه ندارد و نیز چنین شخصى هیچگاه به ثروت خود نمى نازد و تكبر نمى نماید و خود را با تهیدست یكسان مىبیند ونیز هرگاه تمام ثروت وسایر علاقه هاى مادى او از بین رود، اضطراب درونى و حزن قلبى ندارد. و اگر شخص علاقه قلبى او تنها حیات مادى و شهوات دنیوى باشد و ثروتمندى را با لذات دوستدار و آن را وسیله رسیدن به آرزوهاى نفسانى شناخت و حیات پس از مرگ و قرب به پروردگار و جوار آل محمد صلّى الله علیه وآله حكایتى پنداشت و آنها را تنها بر زبان داشت گاهى كه مىگفت قیامت حق است، میزان و صراط و بهشت و جهنم همه حق است، امورى بود كه بر زبان مىگفت ولى علاقه قلبى او تنها دنیا بود. البته زیادتى ثروت و كامیابیهاى دنیوى براى چنین شخصى بلاى حقیقى و موجب شقاوت ابدى است و مثل او در عالم حقیقت مثل كسى است كه برایش سلطنت پیش بینى شده و باید حركت كند و به قصر سلطنتى وارد شود و بر تخت سلطنتى نشیند و از انواع نعمتها بهره برد، پس در اثناء راه به خرابه اى كه پر از لاشه مردار و لاش خورهاست برسد پس در آن خرابه منزل كند و در برابر قصر سلطنتى و به مردارخورى قناعت نماید؛ چنانچه در داستان مزبور به این حقیقت اشاره شده است و از آنجایى كه ثروتمندى و كامیابى غالبا براى بشر دام مىشود و او را صید مىكند، یعنى محبت آنها در دلش جاى گرفته و از عالم اعلا غافل مىگردد و علاقه قلبیه اش از جهان پس از مرگ بریده مىگردد، پروردگار حكیم بعضى از بندگان خود را از خوشیهاى این عالم محروم مىكند و به وسیله تیرهاى بلاى فقر و مرض و مصیبت و ظلم اشرار آنها را از دنیا دل آزرده مىنماید تا دل به آن نبندند و از حیات جاودانى غافل نشوند. و به عبارت دیگر: انسان یك دل بیشتر ندارد اگر در آن محبت به دنیا و شهوات نفسانى جاى گرفت به همان اندازه از جاى گرفتن محبت خدا و اولیاى او و سراى آخرت كم مىشود و گاه مىشود كه حب دنیا و شهوات تمام دل را احاطه مىكند تا جایى كه براى خدا و اولیاى او جایى باقى نمى ماند. و از آنچه گفته شد دانسته گردید سرّ فرمایش امیرالمؤمنین علیه السّلام كه فرمود: «مال دنیا مىخواهى یا محبت مرا». و شرح و تفصیل آنچه گفته شد در كتاب «قلب سلیم» موجود میباشد . 

 

يکشنبه 4/11/1394 - 9:37
قرآن

 

ایوب‏


در آنحال همسرش برای رسیدگی بحال او از شهر باز آمد ولی از شوهر ناتوان و مریض خود اثری نیافت. گریه باو دست داد و اشک از دیدگانش سرازیر شد. در آنجا مردی زیبا را در بهترین لباس دید. او را نشناخت. خواست از او احوال شوهرش را بپرسد، ولی حیا مانع شد
.
ایوب او را صدا زد و گفت: ای زن در اینجا چه میخواهی؟ گفت: در جستجوی شوهر ناتوان و علیل خود هستم که در این بیابان افتاده بود و نمیداتم اکنون کجا رفته و چه بر سرش آمده است! گفت اگر او راببینی می‏شناسی؟ گفت: او در زمان تندرستی و نعمت، بسیار به تو شبیه بود.
گفت: من ایوب هشتم که تو میگفتی از شیطان پیروی کنم ولی من از خداونداطاعت کردم و از خدای خود خداستم نعمتهای مرا بمن باز گردانید.
آنگاه برای آنکه ذمه ایوب از سوگندی که درباره تازیانه زدن و تأدیب همسرش یاد گرده بری شود، باو وحی رسید که دسته‏ای از سوفار را که دارای صد دانه باشد و با ملایمت و مهربانی بهمسرت بزن تا بسوگند خود عمل کرده باشی و همسر مهربانت که در دوران ناکامی و سختی وفا داری کرده است نرنجد.
آری، خداوند بر صبر ایوب، تمام نعمتهای از دست رفته را باو برگدانید و بهمان اندازه هم بر آن افزود تا برای صاحبدلان و خردمندان تذکری باشد و در هنگام سختی و بلا مضطرب نشوند و با صبر و شکیبائی، نجات خود را از خدا بخواهند

 

يکشنبه 4/11/1394 - 9:31
قرآن

 

ایوب‏


ایوب ناچار از شهر خارج شد و در بیرون شهر در گوشه بیابان مسکن گزید و یگانه کسیکه تا آخر به او وفادار ماند همسر مهربانش (رحمه) بود که با رنج و زحمت، قوت و غذای او را فراهم می‏ساخت
.
چند سال گذشت و صبر و شکیبائی ایوب شیطان را بیچاره کرد و فریاد کشید که همه فرزندانش دور او جمع شدند و علت ناراحتی او را جویا شدند.
گفت: این بنده خدا مرا به زانو در آورد و مرا در پیشگاه خدا شرمنده ساخت. اینک شما را احضارذ کردم که مرادر این امر راهنمائی و کمک کنید. گفتند، چرا حیله و نیرنگ‏هائی که در راه گمراه ساختن امتها گذاشته بکار بردی، بکار نمی‏بری؟! گفت تمام دامهای من در مورد ایوب از کار افتاده و بی‏اثر بوده است.
گفتند: پدرش آدم را بچه حیله از بهشت بیروم کردی؟ گفت: بوسیله همسرش. گفتند: اینک همان راه را انتخاب کن و بوسیله همسر ایوب او را گرفتار نمای، زیرا کسی جز همسرش با او معاشرت و رفت و آمد ندارد.
شیطان این نظریه را پسندید و بلافاصله بصورت مردی درآمد و خود را به رحمه رسانید و وسوسه کردن را آغاز نهاد و کفت: آنهمه نعمت و ثروت از دست شما رفت و به این زندگانی پر از بلا و گرفتاری مبدل گردید. شوهرت هم که مریض و ناتوان و پیر و سالخورده است. گمان نمیکنم که این سختی و محنت، هرگز از شما برطرف شود.
همسر ایوب از شنیدن این سخنان آهی کشید. شیطان گفت: این گوسفند را نزد ایوب را نزد ایوب ببر و باو بگو آنرا ذبح کند و هنگام ذبح کردن آن، نام خدا را به زبان جاری نسازد تا شفا یابد.
رحمه نزد ایوب شتافت و گفت: ای ایوب تا کی خدایت تو را گرفتار و معذب میدارد؟ آیا بتو رحم نمیکند؟ چه شد آنهمه اموال و فرزندان تو؟ کو آن زیبایی و رخسار تو؟ بیا این گوسفند را بدون نام خدا ذبخ کن و آسوده شو!
ایوب گفت: آیا دشمن خدا به سراغ تو آمد و تو را وسوسه کرد و تو نیز سخنانش را پدیرفتی؟!
وای بر تو! آنهمه نعمت و مکنت که داشتیم کی بما داده بود؟! گفت: خدا. پرسید چند سال در آن ناز نعمت بسر بردیم؟ گفت: هشتاد سال. پرسید اینک چند سال است که خداوند ما را مبتلا ساخته است؟ گفت: هفت سال.
ایوب گفت وای بر تو! خیلی بی‏انصافی کردی. چرا صبر نکردی تا مدت سختی ما به اندازه مدت آسایش ما برسد؟! بخدا قسم اگر حقتعالی مرا شفا دهد، برای همین گناهت که بمن میگوئی برای غیر خدا گوسفند ذبح کنم، ترا صد تازیانه خواهم زد. برواز نزد من. آب و غذای تو بر من حرام است و دیگر از دست تو آب و نانی نخواهم خورد.
همسر ایوب از نزد او رفت و ایوب خود را در منتهای سختی و بلا دید. در آنحال پیشانی بر خاک نهاد و گفت: پروردگارا، سختی و فشار مرا احاطه کرده است و او ارحم الراحمینی. دری از درهای رحمت خود را بر من باز کن و مرا خلاصی بخش.
خداوند دعای او رامستجاب گردنید و باو وحی رسانید که پای خود را بر زمین بکوب. پای بر زمین زد، زیر پایش چشمه آبی پدیدار شد. بدن خود را شستشوئی داد و تمام کسالتها و مرضهای او برطرف شد و به نیکوترین صورتها درآمد و خداوند بپاداش صبر و شکیبائی و شکر گذاری او اموال و فرزندانش را باو برگردانید

 

يکشنبه 4/11/1394 - 9:21
قرآن

 

ایوب

و ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین ‏
(
سوره انبیاء: 84)
ایوب از نواده‏های اسحاق بن ابراهیم و داماد افرائیم بن یوسف بن یعقوب بود.
خداوند متعال او را به پیامبری و نبوت برانگیخت و از نعمتهای بی‏پایان خود به او عنایت فرمود.
گوسفندان بسیار و مزارع آباد به او عطا کرد، و او را از نعمت فرزند و جاه و جلال بهره‏مند ساخت.
ایوب به شکرانه نعمتهای الهی قیام کرد. همواره بر سفره‏اش یتیمان و مستمندان حاضر بودند. خویشاوندان و نزدیکان خود را مورد تفقد قرار می‏داد.
شیطان که آن روزها اجازه ورود به آسمانها را داشت و هنوز ممنوع نشده بود. مشاهده کرد که مقام ایوب به واسطه شکرگذاری نعمتهای خداوند بالا رفته و فرشتگان او را به عظمت وبزرگی یاد می‏کردند.
از آنجا که شیطان همواره در تلاش است که بنده سعادتمندی را بدبخت کند و مؤمنی را از راه خدا منحرف کند در صدد برآمد که از مقام ایوب بکاهد و او را در حضیض و بدبختی ساقط کند.
لذا به پیشگاه خداوند معروض داشت، خداوندا، این سپاسگزاری که از ایوب مشاهده می‏شود، بواسطه نعمتهای فراوانی است که با ارزانی داشته‏ای و اگر این نعمتها را از او سلب کنی و او را در بلا و گرفتاری بیفکنی، قطعاً شکرگزاری او تمام خواهد شد و دیگر شکرانه نعمتی از او نخواهی دید. اینک مرا بر ثروت بیکران او مسلط کن تا صدق سخنم آشکار شود.
خداوند متعال که بر اسرار و سرائر بندگان خود آگاه است و آشکار و پنهان آنانرا بخوبی می‏داند، برای اینکه ثبات قدم ایوب و ایمان محکم او بر دیگران روشن شود، به شیطان فرمود: من ثروت و اموال و فرزندان ایوب را در اختیار تو گذاشتم و ترا بر آنها مسلط ساختم. شیطان بزمین آمد و اموال ایوب را نابود کرد و تمام فرزندان او را بهلاکت رساند.
ایوب چون خبر نابود شدن اموال و هلاکت فرزندان خود را شنید، بر میزان شکر و سپاسگزاری خود افزود و بیش از پیش حمد الهی را بجای آورد. شیطان گفت: خدایا مرا بر مزراع پر درآمد و اغنام بی‏شمار ایوب مسلط کن تا بی‏صبری او آشکار شود
خداوند مزارع و اغنام ایوب را در اختیار او گذاشت و همه به دست او نابود شدند، ولی این خبرها کوچکترین اضطراب و ناراحتی در دل ایوب ایجاد نکرد و شکرگزاریش بیشتر شد.
شیطان که خود را شکست خورده و بیچاره دید، آخرین نیرنگ را بکار زد و از خدا خواست که جسم ایوب را گرفتار مرض و بیماری کند و نعمت تندرستی را از او بگیرد، تا ایوب در اثر ناتندرستی، بی‏صبری کند و ناسپاسی نماید.
ایوب مریض شد ولی این بلا نیز مانند سایر بلیات، ایوب را نلرزاند.
فقر و تهیدستی از یک طرف، از دست رفتن فرزندان از طرف دیگر، کسالت و ناتندرستی از یکسوی، ایوب را در فشار قرار داد. مردم دنیا پرست ظاهر بین که از حقیقت ماجرا بی‏خبر بودند، این بلیات را دلیل بر گنهکاری‏و دور افتادن از مقام قرب پروردگار دانستند و با ایوب قطع رابطه کردند

 

يکشنبه 4/11/1394 - 9:18
آلبوم تصاویر

 

حاج آقا قنبری روحانی روستای ایلوار

 

يکشنبه 4/11/1394 - 9:3
آلبوم تصاویر

 

 

يکشنبه 4/11/1394 - 8:59
تاریخ

 

 

یك داستان عبرت انگیز

  هـنـگام رفتن به «جعرانه », «ابورهم غفارى » كه نعلین درشتى در پاى داشت وشترش پهلوى شتر رسول خدا(ص ) حركت مى كرد, كنار نعلین او ساق پاى آن حضرت را آزرده ساخت رسول خدا گفت : پاى مرا به درد آوردى آنگاه تازیانه اى بر پاى «ابورهم » زد و فرمود: پاى خود را عقب ببر.

«ابورهم » مى گوید: بسیار نگران شدم كه مبادا درباره من آیه اى نازل شود و چون به «جعرانه » رسـیـدیـم , رسـول خـدا مرا احضار فرمود و گفت : پاى مرا به درد آوردى وتازیانه بر پاى تو زدم , اكـنون این گوسفندان را بگیر و از من راضى شو «ابورهم »مى گوید: رضاى او نزد من از دنیا و آنچه در آن است بهتر بود «1».

  

********************

  1- امتاع الاسماع , ج 1/420.

 

شنبه 3/11/1394 - 14:23
اخلاق

 

تقوى بنیاد و اصل ایمانست.

 

شنبه 3/11/1394 - 14:10
اخلاق

 

امانت را بپردازید گر چه بكشنده فرزندان پیمبران باشد.

 

شنبه 3/11/1394 - 14:9
اخلاق

 

از حقیقت ایمانست كه بنده خدا راستگوئى را شیوه خود سازد تا از دروغ در آنجا هم كه سود دارد نفرت كند، و نباید مرد گفتار خود را علم خود را بشمارد.

 

شنبه 3/11/1394 - 14:7
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته