• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1361
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 4125روز قبل
اهل بیت
«دوستان اهل سنت غالبا شیعیان را متهم به بدعت می کنند از همین رو قصد دارم در این پست از کتاب صحیح مسلم جلد دوم انتشارات عزالدین رو در مورد دو عقیده شیعه پیرامون نماز بررسی کنم. باید تذکر بدم برای اینکه به طور خلاصه باشد فقط از بین روایات متعدد برای هر بحثی یک روایت بیشتر ذکر نکردم.»
الف: نماز مسافر

عقیده شیعیان: شیعیان می گویند که مسافر در سفر باید نمازهای ۴رکعتی را دو رکعتی بخواند.

عقیده برخی از فرق اهل سنت: نمازها در سفر هم باید به طور کامل خوانده شود.

روایت مورد نظر:

حدثنا أبو بکر بن أبی شیبة وعمرو الناقد جمیعا عن القاسم بن مالک قال عمرو حدثنا قاسم بن مالک المزنی حدثنا أیوب بن عائذ الطائی عن بکیر بن الأخنس عن مجاهد عن ابن عباس قال إن الله فرض الصلاة على لسان نبیکم صلى الله علیه وسلم على المسافر رکعتین وعلى المقیم أربعا

**صحیح مسلم ج۲ص۱۳۹- انتشارات عزالدین**

ترجمه:

ابن عباس می گویند: خداوند واجب کرده است نماز را ((با بیان حضرت رسول الله برای شما)) برای شخص مسافر دو رکعت و برای شخص مقیم چهار رکعت

عزیزان اهل سنت آیا این روایت از صحیح ترین کتب شما برای اثبات عقیده شیعه کافی هست؟ اگر صحیح نیست روایت دیگر ارائه کنم

اگر کافی هست پس چرا شیعیان را متهم به بدعت در این مورد می کنید؟

ب: جمع بین صلاتین (ظهر و عصر) و (مغرب و عشاء)

عقیده شیعیان: آنها عقیده دارند که هم جمع خواندن نمازها و هم جدا خواندن نمازها سنت نبوی هست و پیامبر به هر دو عمل کرده است در حالت عادی

عقیده اهل سنت: تنها نمازها به صورت جدا خواندن صحیح هست. و پیامبر فقط در حالت خطر و سفر نمازها را جمع خوانده اند. و عمل شیعه بدعت هست

روایت مورد نظر:

حدثنا یحیی بن یحیی قال قرات علی مالک عن ابی الزبیر عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: صلی رسول الله الظهر و العصر جمیعا و المغرب و العشاء جمیعا فی غیر خوف و لاسفر

**صحیح مسلم ج۲ص۱۵۱- انتشارات عزالدین**

ترجمه:

پیامبر ظهر و عصر و مغرب و عشاء رو جمع خواندند در حالی که نه در سفر بودند نه در خطر

عزیزان اهل سنت قبول دارید عقیده شما مخالف با سنت هست یا نه؟

آیا بازهم می گویید شیعیان بدعت ایجاد کرده اند؟

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:9
اهل بیت
«پس چگونه هست که عمر بن خطاب اقرار می کند بر افضلیت شان علی بن ابیطالب بر خود ولی ابن تیمیه می گویند علی بن ابیطالب هیچ فضلیتی بر عمر بن خطاب نداشته است؟»

ابن تیمیه و طرفدارانش چنین عقیده داشتند:: علی بن ابیطالب هیچ فضلیتی بر عمر بن خطاب نداشته است::

در اینجا قصد دارم به طور خلاصه و مفید آنرا بررسی کنم

عمر بن خطاب گفت:

برای علی بن ابیطالب سه ویژگی است که اگر یکی از آنها برای من می بود نزد من محبوب تر از این بود که تمام نعمت های دنیا به من اعطا می شد. سوال کردند انها چه بود

۱-ازدواجش با فاطمه دختر پیامبر

۲-اسکانش در مسجد به همراه رسول الله و حلال شدن آنچه بر پیامبر حلال هست بر او

۳-پرچم و پیروزی غزوه خیبر

المستدرک – الحاکم النیسابوری – ج ۳ – ص ۱۲۵

الحسن بن محمد بن إسحاق الأسفراینی ثنا أبو الحسن محمد بن أحمد بن البراء ثنا علی بن عبد الله ابن جعفر المدینی ثنا أبی أخبرنی سهیل بن أبی صالح عن أبیه عن أبی هریرة قال قال عمر بن الخطاب رضی الله عنه لقد أعطی علی بن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی خصلة منها أحب إلی من أن أعطی حمر النعم قیل وما هن یا أمیر المؤمنین قال تزوجه فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وآله وسکناه المسجد مع رسول الله صلى الله علیه وآله یحل له فیه ما یحل له والرایة یوم خیبر * هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه *

المصنف – ابن أبی شیبة الکوفی – ج ۷ – ص ۴۹۶- دارالفکر

تاریخ مدینة دمشق – ابن عساکر – ج ۴۲ – ص ۱۲۰- دارالفکر

البدایة والنهایة – ابن کثیر – ج ۷ – ص ۳۷۷- دار إحیاء التراث العربی

اجازه هست عزیزان اهل سنت یک سوال بپرسم؟

مگر اقرار عقلا بر نفسشان جایز و مورد قبول نیست؟

پس چگونه هست که عمر بن خطاب اقرار می کند بر افضلیت شان علی بن ابیطالب بر خود ولی ابن تیمیه می گویند علی بن ابیطالب هیچ فضلیتی بر عمر بن خطاب نداشته است؟

منبع : نگار 

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:8
اهل بیت
«در جهان بینى مکتب اهل‏بیت  ‏علیهم السّلام  انسان بدون امام معصوم، و زمین خالى از حجّت بحق الهى، نخواهد ماند؛ چرا که بدون امام معصوم هدایت و کمال صحیح و شایسته انسانى میسّر نخواهد شد.»بعلاوه حفظ نظام هستى به برکت وجود حجت‏هاى خداوند است. بر این حقیقت در جاى جاى روایات رسول اکرم‏صلى الله علیه و آله  و ائمه اطهارعلیهم السّلام  به شیوه‏هاى مختلف تصریح شده است. منتهى گاهى زمینه و شرایط براى حضور علنى و آشکار امام‏علیه السلام  فراهم است در نتیجه او به گونه‏اى که همه مردم او را مى‏شناسند و به او دسترسى دارند در میان آن‏ها زندگى مى‏کند، اما در شرایط خاصى به جهت وجود خطرات جانى یا مصالح دیگرى که خداوند به آنها عالم‏تر است مشیّت الهى اقتضاء مى‏نماید که امام‏علیه السلام پنهان از چشم مردم زندگى کند. در این باره روایات زیادى نقل شده است. جهت آشنایى بیشتر با این موضوع به ذکر دو حدیث از روایات حضرت على‏علیه السلام  اکتفا مى‏شود.

- عن على‏علیه السلام  قال: اللّهم انه لابدَّ لارضک من حجّة لک على خلقک، یهدیهم الى دینک و یعلّمهم علمک لئلا تبطل حجّتک و لا یضلّ أتباع اولیائک بعد اذ هدیتهم به اما ظاهر لیس بالمطاع او مکتتم مترقّب، ان غاب عن النّاس شخصُهُ فى حال هدایتهم فانّ علمه و آدابه فى قلوب المؤمنین مثبتة، فهم بها عاملون.

بار خدایا! همواره باید در روى زمین تو حجتى براى بندگانت داشته باشى تا خلق را به دینت راهنمایى کند، و علم تو را به آنها بیاموزد تا حجّت تو تباه نشود و پیروان اولیاء تو بعد از آنکه آن‏ها را هدایت کرده‏اى دوباره گمراه نگردند. [حجت تو] یا ظاهر و آشکار خواهد بود که اطاعت او را نمى‏کنند و یا از دیده‏ها نهان خواهد بود که مردم در انتظار او به سر مى‏برند. اگر شخص و جسم او در حال هدایت مردم از آنان غائب باشد علم و آدابش در قلب‏هاى عاشقان حق پایدار است و آن‏ها به آن علم و آداب پایبند هستند و به آن عمل مى‏کنند.

- اللّهم بلى لا تخلو الارض من قائم لِلّه بحجّةٍ: امّا ظاهراً مشهوراً و امّا خائفاً مَغموراً لئلا تبطُلَ حجج اللّه و بیّناته و کم ذا و أین؟ اولئک واللّهِ الاقلّون عدداً و الاعظمون عنداللّه قدراً یحفظُ اللّه بهم حُججه و بیّناته… اولئک خلفاء اللّه فى ارضهِ و الدعاةِ الى دینهِ.

… بارخدایا آرى! زمین از امامى که قیام بر حق کند خالى نخواهد ماند. او یا آشکار و شناخته شده است یا ترسان و پنهان است تا حجت‏ها و دلیل‏هاى روشن خدا (یعنى اصول و احکام دین و تعالیم انبیاء) از بین نرود. اما اینکه ایشان چند نفرند و کجایند؟ به خدا سوگند از نظر تعداد آن‏ها بسیار کم هستند ولى از جهت منزلت و بلندمرتبه‏گى در نزد خداوند بسیار بزرگوارند. خداوند به وسیله ایشان حجّت‏ها و دلیل‏هاى روشن خود را حفظ مى‏کند… آنان خلفا و نمایندگان خدا در روى زمین هستند و مردم را به سوى دین و احکام و مقررات او دعوت مى‏کنند…منبع : نگار

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:8
اهل بیت
«اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه «نسبیت زمان» دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن می‌نویسد. اینشتین همچنین در این رساله «معاد جسمانی» را از راه فیزیکی اثبات می‌کند. او فرمول ریاضی معاد جسمانی را عکس فرمول معروف «نسبیت ماده و انرژی» می‌داند: E = M.C2 >> M = E /C2»

هیچ جا در هیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمی‌شود و تنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه ی پیچیده «نسبیت» را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان آن را نفهمیده‌اند.
«آلبرت اینشتین» فیزیکدان بزرگ معاصر، در آخرین رساله‌ علمی خود با عنوان «دی ارکلارونگ Die Erklarung» (به معنای بیانیه) که در سال ۱۹۵۴ در آمریکا و به زبان آلمانی نوشت، اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح داده و آن را کامل‌ترین ومعقول‌ترین دین دانسته است.
این رساله در حقیقت همان نامه‌نگاری محرمانه اینشتین با مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی است. اینشتین در این رساله «نظریه نسبیت» خود را با آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از کتاب‌های شریف نهج البلاغه و بحارالانوار تطبیق داده و نوشته است که هیچ جا در هیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمی‌شود و تنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه ی پیچیده «نسبیت» را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان آن را نفهمیده‌اند.
یکی از این حدیث‌ها حدیثی است که علامه مجلسی در مورد معراج جسمانی رسول اکرم (ص) نقل می‌کند که: «هنگام برخاستن از زمین، لباس یا پای مبارک پیامبر به ظرف آبی می‌خورد و آن ظرف واژگون می‌شود. اما پس از اینکه پیامبر اکرم(ص) از معراج جسمانی باز می‌گردند مشاهده می‌کنند که پس از گذشت این همه زمان، هنوز آب آن ظرف در حال ریختن روی زمین است».
اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه «نسبیت زمان» دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن می‌نویسد. اینشتین همچنین در این رساله «معاد جسمانی» را از راه فیزیکی اثبات می‌کند. او فرمول ریاضی معاد جسمانی را عکس فرمول معروف «نسبیت ماده و انرژی» می‌داند: E = M.C2 >> M = E /C2
یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژی شده باشد دوباره می‌تواند عینا به تبدیل به ماده و زنده شود.
اینشتین در این کتاب همواره از آیت الله بروجردی با احترام و به لفظ «بروجردی بزرگ» یاد کرده و از شادروان پروفسور حسابی نیز بارها با لفظ «حسابی عزیز» یاد کرده است.
اصل نسخه این رساله اکنون به لحاظ مسایل امنیتی به صندوق امانات سری لندن (بخش امانات پروفسور ابراهیم مهدوی) سپرده شده و نگهداری می‌شود.
این رساله را پروفسورابراهیم مهدوی (مقیم لندن) ، با کمک یکی از اعضاء شرکت اتومبیل‌سازی بنز و به بهای ۳ میلیون دلار از یک عتیقه‌فروش یهودی خریداری کرد.
دستخط اینشتین در تمامی صفحات این کتابچه توسط خط‌ شناسی رایانه‌ای چک شده و تأیید گشته است.منبع : نگار

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:8
اهل بیت
«وفسور «فان دیر هوفن» متخصص روان شناسی هلندی از کشف تاثیر مثبت تلاوت قرآن و ذکر خداوند متعال بر سلامتی انسان خبر داد. استدلال پروفسور هلندی در مورد این اکتشاف به تحقیقات مفصلی است که در مدت ۳ سال گذشته انجام داده است. به گزارش سنی آنلاین به نقل از اسلام الیوم وی در ادامه افزود: بعضی از بیماران مسلمان نیستند و اصلا لغت عربی را نمی فهمند با وجود این من به آنها روش تلفظ صحیح لفظ جلاله «الله» را آموزش می دهم که این کار در افرادی که مشکل تنفسی دارند منجر به نتایج شگفت انگیزی شده است. ایشان در ادامه تاکید کردند، مسلمانان با تلاوت مستمر و همیشگری قرآن کریم از مشکلات روانی زیادی محفوظ می مانند و همزمان درعلاج مشکلات تنفسی بسیار مؤثر و مفیداست. وی افزود: قواعد لغت عرب کمک کنند. اتصال ریه ئ قلب هستند ضمناً لازم بذکر است که پروفسور دیر هوفن که این تحقیقات را انجام داده مسلمان نیست.»

پروفسور «فان دیر هوفن» متخصص روان شناسی هلندی از کشف تاثیر مثبت تلاوت قرآن و ذکر خداوند متعال بر سلامتی انسان خبر داد. استدلال پروفسور هلندی در مورد این اکتشاف به تحقیقات مفصلی است که در مدت ۳ سال گذشته انجام داده است. به گزارش سنی آنلاین به نقل از اسلام الیوم وی در ادامه افزود: بعضی از بیماران مسلمان نیستند و اصلا لغت عربی را نمی فهمند با وجود این من به آنها روش تلفظ صحیح لفظ جلاله «الله» را آموزش می دهم که این کار در افرادی که مشکل تنفسی دارند منجر به نتایج شگفت انگیزی شده است. ایشان در ادامه تاکید کردند، مسلمانان با تلاوت مستمر و همیشگری قرآن کریم از مشکلات روانی زیادی محفوظ می مانند و همزمان درعلاج مشکلات تنفسی بسیار مؤثر و مفیداست. وی افزود: قواعد لغت عرب کمک کنند. اتصال ریه ئ قلب هستند ضمناً لازم بذکر است که پروفسور دیر هوفن که این تحقیقات را انجام داده مسلمان نیست. آیا پیامبر اسلام (ص) بجز قرآن کریم معجزه ی دیگری نیز داشته است؟ د. یوسف قرضاوی هر ساله در سالگرد تولد پیامبر بزرگوار اسلام (ص) پیرامون معجزات حسی و مادی پیامبر بویژه معجزات مربوط به هجرت ایشان از مکه به مدینه مجددا اختلاف نظر میان مسلمانان و پیروان آن حضرت در می گیرد ، از جمله اینکه خداوند در شب هجرت چشم مشرکان جمع شده حول حوش خانه ی پیامبر (ص) را کور گردانید تا اینکه ایشان از گزند آنان در امان ماند و صحیح و سالم پیش چشم آنها بیرون رفت و یا عنکبوت تار خویش را روی غار محل سکونت پیامبر (ص) تنید و نتوانستند جای ایشان را تشخیص دهند . در این میان برخی معجزات مذبور را انکار و برخی دیگر مورد تأیید قرار می دهند . استاد گرانمایه دکتر یوسف قرضاوی جهت روشن نمودن این موضوع می گوید : بسم الله و الحمد لله و الصلاة و السلام علی رسول الله و بعد : مسلمانان پیرامون معجزات حسی پیامبر (ص) و بخصوص معجزات هجرت به سه گروه منقسم می شوند : گروه نخست : در تأیید و اقبات آنها زیاده روی کرده و برای تأیید دیدگاه خود به هر کتابی اعم از کتابهای پیشینیان و پسینیان ، به نقد و غربال روایات اهتمام داده باشند یا نه ، با اصول کلی سازگاری داشته باشند یا نه و خواه دانشمندان محقق انها را پذیرفته باشند یا نه ، تمسک می ورزند ادامه مطلب نویسنده : عبدالله در تاریخ : شنبه ۱۲ مرداد۱۳۸۷ | نظر بدهید اعجاز قران از نظر تساوی کلمات هم مفهوم خداوند (ج) درقران کریم میفرماید “به تحقیق امروزتکمیل نمودیم دین شما را” که مراد از تکمیل نمودن دین همانا دین اسلام است. درجای دیگر از قران کریم آمده است، اگرهمه انسانها وجنیات باهم یکجا شوند وبخواهند یک آیت شبه آیات قران کریم بسازند قارد نخواهند بود. • کلمه مرد ۲۴ مرتبه و کلمه زن نیز ۲۴ مرتبه درقران کریم ذکر شده است. • کلمه دنیا ۱۱۵ مرتبه وکلمه آخرت نیز ۱۱۵ مرتبه درقران کریم ذکرشده است. • کلمه ملایکه ۸۸ مرتبه وکلمه شیطان نیز ۸۸ مرتبه درقران کریم ذکر شده است. • کلمه حیات ۱۴۵ مرتبه وکلمه مرگ نیز ۱۴۵ مرتبه درقران کریم ذکرشده است. • کلمه مفاد ۵۰ مرتبه وکلمه زیان نیز ۵۰ مرتبه درقران کریم ذکر شده است. • کلمه سختی ۱۰۲ مرتبه وکلمه صبر نیز ۱۰۲ مرتبه درقران کریم ذکرشده است. • کلمه مردم ۵۰ مرتبه وکلمه پیامبران نیز ۵۰ مرتبه در قران کریم ذکر شده است. • کلمه شیطان ۱۱ مرتبه وکلمه مغفرت خواستن نیز ۱۱ مرتبه درقران کریم ذکر شده است. • کلمه مصیبت ۷۵ مرتبه و کلمه شکران وسپاس نیز ۷۵ مرتبه درقران کریم ذکرشده است. • کلمه صدقه ۷۳ مرتبه وکلمه خوشنودی و رضایت نیز ۷۳ مرتبه درقران کریم ذکرشده است.منبع : نگار

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:8
اهل بیت
«شیعه در اثبات امام غائب مهدی علیه‌‌السلام و اعتقاد بوجودش تنها نیست، بلکه از طریق اهل سنت نیز روایات بیشماری در این باب، موجود است، بطوری که به آسانی می‌توان دعوی تواتر آنها را نمود.
حدیث المهدی من ولدی از کلمات جامع نبی اکرم، و یکی از روایات قطعیه الصدور می‌باشد، که همه فرق و طبقات مسلمین، روایت کرده و پذیرفته‌اند، و در روایات زیادی از طریق فریقین (خاصه و عامه) تصریح به اسم و اسم پدر او نیز شده، و به روشنی بیان گردیده که او پسر امام یازدهم شیعه اثنی‌عشری می باشد.
منظور از این سخن این نیست که به اثبات عقیده‌ای از عقاید شیعه اثنی‌عشری پرداخته، و مخالفین شیعه را به این اعتقاد مذهبی ملزم سازیم، بلکه منظور این است که اثری که شیعه از تصور امام غائب و اعتقاد بوجود وی دریافت می‌کند، و استفاده معنوی که از این راه عایدش می‌شود، پس از گذشتن دو قرن و نیم از هجرت پیغمبر اسلام(ص) شروع نمی‌شود. بلکه پیغمبر اسلام با بیان صریح و اخبار قطعی خود، به مهدی موعود، پیش از موسم ولادتش آن حالت معنوی را که با اعتقاد به مهدی در باطن یک نفر مسلمان واقع بین جلوه‌گر می‌شود، در نفوس عموم اهل اسلام به‌وجود آورده، و در مسیر معنوی، مورد استفاده‌شان قرار داده است.»

اثر آقای دلشاد تهرانی
اشاره:متن حاضر حاصل پرسش و پاسخ‌هایی است که در زمینه مباحث مختلف مرتبط با موضوع مهدویت، با علامه سید محمدحسین طباطبایی(ره) صورت گرفته و در کتاب در محضر علامه طباطبایی گرد آمده است.

اثر اعتقاد به امام غائب
*اعتقاد به امام غائب چه اثری در تفکر فلسفی و اخلاقی و بالاخره، تمام زندگانی معنوی انسان دارد؟

پاسخ: شیعه در اثبات امام غائب مهدی علیه‌‌السلام و اعتقاد بوجودش تنها نیست، بلکه از طریق اهل سنت نیز روایات بیشماری در این باب، موجود است، بطوری که به آسانی می‌توان دعوی تواتر آنها را نمود.
حدیث المهدی من ولدی از کلمات جامع نبی اکرم، و یکی از روایات قطعیه الصدور می‌باشد، که همه فرق و طبقات مسلمین، روایت کرده و پذیرفته‌اند، و در روایات زیادی از طریق فریقین (خاصه و عامه) تصریح به اسم و اسم پدر او نیز شده، و به روشنی بیان گردیده که او پسر امام یازدهم شیعه اثنی‌عشری می باشد.
منظور از این سخن این نیست که به اثبات عقیده‌ای از عقاید شیعه اثنی‌عشری پرداخته، و مخالفین شیعه را به این اعتقاد مذهبی ملزم سازیم، بلکه منظور این است که اثری که شیعه از تصور امام غائب و اعتقاد بوجود وی دریافت می‌کند، و استفاده معنوی که از این راه عایدش می‌شود، پس از گذشتن دو قرن و نیم از هجرت پیغمبر اسلام(ص) شروع نمی‌شود. بلکه پیغمبر اسلام با بیان صریح و اخبار قطعی خود، به مهدی موعود، پیش از موسم ولادتش آن حالت معنوی را که با اعتقاد به مهدی در باطن یک نفر مسلمان واقع بین جلوه‌گر می‌شود، در نفوس عموم اهل اسلام به‌وجود آورده، و در مسیر معنوی، مورد استفاده‌شان قرار داده است.
و به عبارت دیگر، روشی که اسلام به منظور تأمین سعادت واقعی بشر، برای پیروان خود تعیین کرده (یعنی روش ممزوج از اعتقاد و عمل) بنحوی است که بدون اعتقاد به ظهور مهدی اثر واقعی کامل خود را نمی‌تواند ببخشد.
تصور ظهور مهدی، در ردیف تصور وقوع قیامت می‌باشد، و چنانکه اعتقاد به پاداش عمل، یک نگهبان داخلی است که بهرکار نیکو امر و از هر کار بد نهی می کند، همچنین اعتقاد به ظهور مهدی، نگهبان دیگری است که برای حفاظت حیات درونی پیروان واقع بین اسلام گماشته شده است.
توضیح اینکه: ما با یک نظر کلی که به جهان آفرینش افکنیم، می‌بینیم، که هر نوعی از انواع مختلف آفرینش، از نخستین روز پیدایش متوجه آخرین مقصد کمالی و هدف نوعی خود بوده، و با نیروی مناسب وی که مجهز است، برای رسیدن به این هدف، بی‌آنکه کمترین سستی و خستگی از خود بروز دهد، مشغول تلاش و تکاپو می‌باشد.
دانه گندمی که شکافته شده، و نوک سبزی بیرون می‌دهد، از همان وقت متوجه بوته گندم کاملی است که پر از سنبلهای افشان می‌باشد.
و هسته درختی که شروع بروئیدن می‌کند، به سوی درخت کاملی، پراز میوه، عازم است.
نطفه حیوانی که می‌خواهد جنین شود، هدفی جز اینکه از نوع مناسب خود، یک حیوان کاملی شود، ندارد، و به همین قیاس است موارد دیگر…
برخورد اسباب و علل مخالف و موافق، اگرچه بسیاری از این موجودات را، که چون قافلهای پیوسته بسوی مقصد خود در حرکتند، از وصول به مقصد کمالی، مانع می‌شود، و در نتیجه، بسیاری از آنها پیش از رسیدن به آرزوی تکوینی خود، از میان می‌روند.
ولی با این همه، هرگز نظام آفرینش، از رویه عمومی و دائمی خود دست برنداشته، و پیوسته سرگرم سوق پدیده‌های نو، بسوی کمالاتشان می‌باشد و در نتیجه، پیوسته از هر نوع، دسته‌ای به کمال و هدف تکوینی خود می‌رسند، و البته نوع انسانی از این حکم عمومی و نظم همگانی مستثنی نیست.
بی‌تردید، انسان، نوعی از انواعع موجودات است که نمی‌تواند بتنهایی زندگی نماید، و برای رسیدن به آرمان تکوینی خود، ناچار است در حال اجتماع و دسته‌جمعی بسر برده، هدف وجود خود را به دست آورد.
مشاهده حال جامعه‌های بشری، نیز این معنی را تاکید می‌کند، زیرا هرجامعه، از جامعه‌های بزرگ و کوچک انسانی، آرزویی جز این ندارد که در حال آرامش و صفا و ارتفاع موانع، زندگی کرده و بهره انسانی را از زندگی خود بردارند.
و نیز روشن است که جامعه بشری، تاکنون نتوانسته به این آرزوی خود جامه عمل بپوشاند. و از طرف دیگر نیز، دستگاه آفرینش، از رویه خود دست بردار نبوده و هم از دست ساخته‌های خود، عاجز و زبون نخواهد شد.
این نظر عقلی بما نوید قطعی می‌دهد که عالم بشریت یک روز ایده‌آلی، در پیش دارد، که سرتا پا سعادت و خوشبختی و کامیابی بوده و در وی همه خواسته‌های فطری انسانی که در نهاد این نوع رسم شده برآورده خواهد شد.
و نیز می‌دانیم که انسانیت هرگز به یک چنین محیط پاک و نورانی نایل نخواهد شد، جز در سایه واقع بینی و حق‌پرستی که در اثر آن، حس خودخواهی و سودپرستی، و رذایل دیگری که موجب به هم خوردن آرامش جامعه، و اختلال زندگی فرد می‌باشد، از درون مردم رخت بربسته، و جلوه‌های نهاد پاک یک انسان فطری و طبیعی دست نخورده، جایگزین آنها شوند.
نتیجه، بیان گذشته، این است که در سیر همین زندگی اجتماعی انسانی خودمان، روزی فراخواهد رسید که سعادت کامل اجتماعی انسان را صدردصد تضمین کرده، و در آن روز، عموم افراد، در سایه واقع بینی و حق پرستی، خوشبختی واقعی خود را به دست آورده، و در مهد امن و امان مطلق و بی‌مزاحمت هرگونه ناملایمات فکری، بسر خواهند برد.
قرآن مجید، نیز همین نظر عقلی را تایید نموده، در جندین جا مژده چنین روزی را به اهل حق و حقیقت می‌دهد، می‌گوید: چنانکه به انبیای سلف خبر دادیم، سرانجام دنیا بکام اهل تقوی خواهد بود، روزی خواهد رسید که معبود دیگری جز خدای یگانه در محیط‌ بشریت خودنمایی نکند و جز دین و آیین حق در عالم انسانی حکومت ننماید و نشانی از رذایل اجتماعی نماند.
سنت قطعیه، یعنی اخبار نبی اکرم و اهل بیت او نیز، همین معنی را مشروحاً بیان کرده، و این دوره انسانی آغشته به سعادت را، روز ظهور و پس از ظهور مهدی معرفی می‌نماید.
خلاصه اینکه، دعوت اسلامی، از همان روزهای نخستین پیدایش خود، گوش پیروان خود را از راه کتاب و سنت (عقل هم که موافق بود) به این مطلب پر کرده و ذهنشان را با این معنی آشنا می‌ساخت که:
روش اسلام (یعنی اجبات ندای وجدان و نهاد خدادادی که به متابعت حق، در اعتقاد و عمل ترغیب می‌کند) متابعت یک حقیقت زنده، و یک نیروی شکست‌ناپذیر غیبی است، که پیوسته جامعه بشری را به سوی سعادت رهبری می‌نماید، و حتماً روزی خواسته خود را فعلیت داده و جامه عمل خواهد پوشانید.
هر فرد مسلمان باید این حقیقت را نصب‌العین خود قرار داده، و مانند روز روشن، در آن تردید نکند که جامعه اسلامی که او در آن زندگی می‌کند، چنانکه در باطن جز نورانیت و طهارت صفتی ندارد، روزی خواهد رسید که در ظاهر نیز چنین شده و تبدیل به یک جامعه بهشتی گردد و هر عیب و نقیصه‌ای که فعلا دارد، هر پلیدی و تیرگی که در گوشه و کنارش یافت می‌شود، تدریجاً یا دفعتا، از بین رفته و روزی تبدیل به نورانیت و طهارت خالص و سعادت و روحانیت محض خواهد شد.
با وجود ایمان به یک چنین حقیقتی، دیگر تصور مغلوبیت و خسارت سعی، برای یک فرد مسلمان محال است، زیرا وی می‌داند که اگر چنین روزی را درک نماید، غرق در سعادت گردیده، کام دنیوی و اخروی خود را خواهد گرفت، و اگر درک نکند جامعه‌اش، که باز از نقطه نظر واقع بینی و فکر اجتماعی، همان خودش می‌باشد، با درک آن روز سربلند است و او (بشخصه) جزء روندگان این راه و فدائیان این مقصد بوده، و پاداش عمل وی پیش خدای دانا و بینا هدر نخواهد رفت.
این ایمان، یک نیروی معنوی به انسان می‌بخشد، که با وجود وی پیوسته خود را خوشبخت و کامروا می‌بیند و هرگز با تراکم ناملایمات و فشار روزگا و شکنجه گرفتاری‌های مرگبار امید نجات و رستگاری را از دست نداده، و روحیه اسلامی خود را نخواهد باخت.۱

*در توقیع شریف حضرت ولی‏عصر(عج) آمده است: من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لأمر مولاه؛ فللعوام أن یقلّدوه؛۲ هر کدام از فقها که نفس خویشتن را نگاه دارد، و حافظ دینش باشد، و با هوا و هوس خود مخالفت کند، و از فرمان مولایش اطاعت کند، بر عموم مردم واجب است که از او تقلید کنند. منظور از صائناً لنفسه، حافظاً لدینه در این حدیث و فرق آن دو چیست؟
پاسخ: صائناً لنفسه یعنی از لحاظ عمل و فروع، و حافظاً لدینه یعنی از جهت عقیده و اصول، و مخالفاً لهواه، مطیعاً لأمر مولاه یعنی مخالف هوا و هوس خود، و مطیع فرمان مولایش باشد، لا لأمر غیره (نه فرمان غیر خدا)، زیرا به حسب اصطلاح قرآن به هر مُطاعی، معبود گفته می‏شود.۳

*صدقه دادن از طرف امام زمان(ع) چگونه است؟
پاسخ: عمومات ادلّه اهدا، و نیابت در عبادات مستحبه از قبیل نماز، صدقات، تلاوت قرآن و غیر ذلک، اهدای به امام(ع) بلکه پیغمبر اکرم(ص) و نیابت از آنان را نیز ممکن است شامل گردد.

*راه رسیدن به امام زمان(ع) چیست؟
پاسخ: امام زمان(ع) خود فرموده است: شما خوب باشید، ما خودمان شما را پیدا می‏کنیم.

* درباره ظهور حضرت ولی‏عصر(ع) در روایت آمده است: لایظهر إلاّ و یظهر الفساد؛ ظهور نمی‏کند مگر اینکه فساد آشکار گردد. همچنین در احادیث متعدد آمده است: یملأ الأرض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً،۴ بعد از اینکه زمین از ظلم پر می‏گردد، آن را با قسط و داد پر می‏کند. آیا از این‏گونه روایات استفاده نمی‏شود که نباید با فساد و ظلم و جور مبارزه نمود، تا زمینه ظهور حضرتش فراهم گردد؟
پاسخ: لازمه این سخن، حلال شمردن حرام و جواز ترک واجبات است و مسلماً حضرت نمی‏خواهد که فساد کنیم تا بیاید و ما را گردن بزند.

*آیا روایتی که می‏گوید: همه در زمان حضرت مهدی(ع) مسلمان می‏شوند۵ درست است؟
پاسخ: خداوند متعال می‏فرماید: إذ قال اللَّه: یا عیسی، إنّی متوفّیک و رافعک إلیّ و مطهّرک من الّذین کفروا، و جاعل الّذین اتّبعوک فوق الّذین کفروا إلی یوم القیامه، ثمّ إلیّ مرجعکم فأحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون؛ ‍[یاد کن]هنگامی راکه خدا گفت: ای عیسی، من تو را برگرفته و به سوی خویش بالا می‏برم، و تو را از‍ [آلایش]کسانی که کفر ورزیده‏اند پاک می‏گردانم، و تا روز رستاخیز کسانی را که از تو پیروی کرده‏اند فوق کسانی که کافر شده‏اند قرار خواهم داد. آنگاه فرجام شما به سوی من است، پس در آنچه بر سر آن اختلاف می‏کردید میان شما داوری خواهم نمود. ظاهراً روایت فوق مخالف، با این قسمت از آیه است که می‏فرماید: و جاعل الّذین اتّبعوک فوق الّذین کفروا إلی یوم القیامه، زیرا این جمله می‏رساند که کفّار تا روز قیامت وجود دارند. در روایتی نیز آمده است که: حضرت از آنها جزیه می‏گیرد۶

*آیا در قرآن کریم آیه‏ای در رابطه با رجعت وجود دارد؟
پاسخ: چندین آیه در این رابطه وجود دارد. یکی از آیاتی که بر رجعت دلالت دارد، آیه زیر است که خداوند متعال می‏فرماید: و یوم نحشر من کلّ أمّه فوجاً ممّن یکذّب بآیاتنا فهم یوزعون؛۷ و روزی که در آن از هر امتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب می‏کردند، محشور می‏گردانیم، و نگاه داشته می‏شوند تا همه به هم ‏بپیوندند.مقصود از این آیه شریفه، قیامت نیست، چون با کلمه من تبعیضیه می‏فرماید: من کلّ أمّه فوجاً یعنی از هر امتی، دسته‏ای را محشور می‏گردانیم. در حالی که قرآن کریم در رابطه با حشر روز قیامت می‏فرماید: و حشرناهم فلم نغادر منهم أحداً؛۸ و همه را گرد می‏آوریم و هیچ یک را فروگذار نمی‏کنیم.

* مقصود از دو تعبیر ایاب و رجعت که در زیارت جامعه می‏فرماید: مؤمنّ بایابکم، مصدّقّ برجعتکم؛۹ به بازگشت شما ایمان دارم، و رجعت شما را تصدیق می‏نمایم. چیست؟
پاسخ: منظور از این دو باب (ایاب و رجعت) یک چیز است، و مقصود همان رجعتی است که اول امام حسین(ع) بعد حضرت امیرالمؤمنین(ع) و بعد حضرت رسول (ص)، بعد باقی ائمه(ع) رجوع می‏نمایند، می‏باشد.

* بعد از مرگ و انتقال به عالم برزخ، بازگشت به دنیا و ماده چگونه ممکن است؟ و اخبار رجعت را چگونه می‏شود تصدیق کرد؟۱۰
پاسخ: نقل شده که مرحوم سید نعمت‏الله جزایری در کتاب الأنوار النعمانیّه فرموده است: ششصد نص دینی اعم از آیه، روایت، دعا و زیارت در رابطه با رجعت وجود دارد. البته روایات با هم تنافی دارند، ولی روی هم رفته قطعاً رجعت به معنای بازگشت به زندگانی دنیا بعد از مرگ را اثبات می‏کنند. چنان‏که قرآن کریم نیز در موارد متعدد بر بازگشتن به دنیا بعد از مرگ تصریح کرده و بر مسئله رجعت صحه می‏گذارد. از آن جمله زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسی(ع) است. همچنین در قضیه بقره بنی‏اسراییل می‏فرماید: و إذ قتلتم نفساً فاّدارأتم فیها، والله مخرج ما کنتم تکتمون. فقلنا اضربوه ببعضها، کذلک یحیی الله الموتی، و یریکم آیاته، لعلّکم تعقلون؛۱۱و چون شخصی را کشتید، و درباره او با یکدیگر به ستیزه برخاستید، و حال آنکه خدا، آنچه را کتمان می‏کردید آشکار گردانید. پس گفتیم: با قسمتی از آن [گاو سر بریده را]به آن [مقتول]بزنید‍[تا زنده شود‍]. این‏گونه خدا مردگان را زنده می‏کند، و آیات خود را به شما می‏نمایاند، باشد که بیندیشید.
مقصود از قلنا اضربوه ببعضها دم گاو است. و نیز در جریان دیگر می‏فرماید:ألم تر إلی الّذین خرجوا من دیارهم و هم ألوف حذر الموت، فقال لهم الله: موتوا، ثمّ أحیاهم؛۱۲آیا از حال کسانی که از بیم مرگ از خانه‏های خود خارج شدند، و هزاران تن بودند، خبر نیافتی؟ که خداوند به آنان گفت: تن به مرگ بسپارید، آنگاه آنان را زنده ساخت…
همچنین در قضیه حضرت عزیر(ع) می‏فرماید: فأماته الله مأه عام ثمّ بعثه…؛۱۳پس خداوند او را به مدت صد سال میراند، آن‏گاه او را برانگیخت….
در بعضی از اخبار رجعت نیز آمده است: عمر عالم صد هزار سال است، هشتاد هزار سال از آن حکومت آل محمد(ص)، و بیست هزار سال حکومت دیگران است. تا اینکه در آخر می‏فرماید: چهل روز مانده به انقراض عالم، زمین از حجت خالی می‏گردد، و هرج و مرج عالم را فرا می‏گیرد، و بعد از چهل روز در صور دمیده شده و قیامت برپا می‏گردد.۱۴

پی ‏نوشت‌ها:

۱٫ از سالنامه مکتب تشیع مجموعه مباحثات استاد علامه طباطبایی، پرفسور هانری کربن،
چاپ اول قم. چاپ حدید این کتاب بزودی از طرف مرکز مطبوعاتی دارالتبلیغ منتشر
خواهد شد.

۱ . ر.ک: بحارالانوار، ج۲، ص۸۸، روایت ۱۲٫

۲ . از جمله ر.ک: سوره یس (۳۶)، آیه ۶۰٫

۳ . ر.ک: بحارالانوار، ج۳۶، ص۳۵۸، ح ۲۲۸، و ج۲۴، ص۲۴۱، ح ۴، و ج۲۷، ص۱۱۹، ح ۹۹، و
ج۲۸، ص۵۳، ح ۲۱، و ج۳۳، ص۱۵۷، ح ۴۲۱، و ج۳۶، ص۲۲۶، ح ۲، و ص۲۵۷، ح ۷۵، و ص ۲۷۱، ح
۹۲، و ص۲۷۶، ح ۹۶ و…

۴٫ ر.ک: همان، ج۴۴، ص۲۰، ح۴، و ج۵۱، ص۲۳، ح۳۴، و ص۶۰، ح۵۹، و ج۵۲، ص۲۹۱، ح۳۴، و
ص۳۴۰، ح۹۰ و ص۳۹۰، ح ۲۱۲٫

۵ . سوره آل‏عمران(۳)، آیه ۵۵٫

۶ . ر.ک: بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۷۵، ح ۱۷۵ و ص۳۷۶، ح ۱۸۵ و ص۳۷۶، ح ۱۷۷ و ص۳۸۱، ح ۱۹۱٫

۷ . سوره نمل(۲۷)، آیه ۸۳٫

۸٫ کهف(۱۸)، آیه ۴۷٫

۹٫ بحارالانوار، ج۱۰۲، ص۱۳۱، روایت۴٫

۱۰٫ مخفی نماند که قول به رجعت از مختصات مذهب شیعه است و عامه بدان معتقد نیستند.

۱۱٫ بقره(۲)، آیات ۷۲و۷۳٫

۱۲٫ بقره(۲)، آیه ۲۴۳٫

۱۳٫ بقره(۲)، آیه ۲۵۹٫

۱۴٫ بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۴۵، ح۴ و ج ۵۱، ص۳۴۸، ح ۱ و ج۶، ص۱۸، ح ۱

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:7
اهل بیت
«حال سؤال می‌شود که فقیه کیست؟! فقیه یعنی کسی که راه و آداب زندگی کردن دینی را روی این زمین از متن دین درآورد. شما هم اگر بتوانید این کار را بکنید، فقیه هستید. شما هم بروید درسش را بخوانید، تحقیقاتش را بکنید، روش و خط‌مشی آن‌را بروید، شما هم فقیه می‌‌شوید. به نظر من وقتی انسان روی فقه مطالعه می‌کند، می‌رسد به این‌که چیزی مظلوم‌تر از فقه در این دنیا نیست. فقه ما، فقه اسلام و بخصوص فقه شیعه، یک نظام بسیار بسیار دقیق علمیِ منضبط دارد.»

دعوت دین جواب فطرت

بحث است که چرا ما باید تقلید کنیم؟! و فلسفة تقلید چیست؟! یا سؤال شده است که چرا خودمان تکلیف‌مان را از دین نگیریم؟! پس ملاحظه می‌کنید که سؤال کننده بر روی مسئلة حقّانیتِ دین مشکل ندارد، ولی می‌خواهد فلسفة تقلید در امور فقهی را بداند.

به‌عنوان مقدمه و برای این‌که بحث روشن شود، ابتدا لازم است بدانیم که سه چیز در این دنیا هست که با ما در ارتباط است:  ۱- دنیا    ۲- دین    ۳- فطرت.

ابتدا این سؤال مطرح می‌شود که این دنیا را چه کسی خلق کرده؟! می‌گوئیم: خدا؛ یعنی با حکمت خدا این دنیا ساخته شده است. از طرفی متوجّه هستیم که همان خدای حکیمی که جهان را خلق کرد، لازم است برای هدایت انسان دین بفرستد. دین همان حقایقی است که از طرف خدا آمده است، تا انسان در زندگی دنیایی بتواند یک هدف صحیحی را دنبال کند. پس هم« دنیا» و هم « دین»، هر دو از طرف خدا است. یکی هم « فطرتِ»انسان است  که خدا سرشته است. خداوند در آیة ۳۰ سوره روم می‌فرماید:« فِطْرَةَ اللهِ الَّتی فَطَرَالنّاسَ عَلَیْها» یعنی اصل وجود انسان سرشتی الهی است که مردم را بر آن سرشته است؛ پس فطرت شما هم ساخته و پرداختة خداست؛ همان‌طور که دین ساخته و پرداختة خدا است. حال خداوند در همان آیة ۳۰ سورة روم می‌فرماید: « دین الهی با فطرت انسانی منطبق است »؛ یعنی درست آنچه را که فطرت و ذات انسان می‌خواهد، « دین» به انسان می‌دهد. پس مطلوب حقیقی ما همان است که دین به آن دعوت می‌کند؛ یعنی اگر دین را عمل کنید، شما به مطلوب حقیقی‌تان می‌رسید.

گاهی اوقات انسان‌ها یادشان می‌رود که چه می‌خواهند، مثلاً گاهی انسان آن‌قدر خسته است که نمی‌داند گرسنه است، و یا گاهی آنقدر مریض است که نمی‌داند غذا می‌خواهد. بیماری‌ها باعث می‌شود که ما نیازهای حقیقی را فراموش کنیم.

در مورد « روح» هم همین‌طور می‌شود که گاهی انسان از مطلوب حقیقی روحش غافل می‌شود. قرآن ما را متوجّه این مسئله مهم می‌کند که «دین»، غذایِ فطرت سالم است. اگر یک فطرت سالم بود، دقیقاً دین‌خواه و دیندار است.

پس اوّلاً؛ خدا جهان را آفریده و این را بر اساس دلایل توحیدی که این مسأله را گواهی می‌دهند و اثبات می‌کنند، می‌توان به‌دست آورد. ثانیاً؛ خداوند دین حقّی را برای بشر ارسال فرموده؛ که این نکته را هم خود دین برای بشر اثبات می‌کند. ثالثاً؛ فطرت انسان، سرشتی الهی است؛ که این نکته را هم خود انسان می‌تواند متوجه شود و هم انسانی که به حقّانیت قرآن پی برده است، از قرآن می‌گیرد.

فطرت

تشریع                         تکوین
حال یک مثلث داریم، که دارای سه زاویه است؛ یکی زاویة «تشریع» و یکی زاویة «تکوین» ویکی هم زاویة «فطرت»؛ اگر ملاحظه کنید اجزاء این مثلث به هم گره خورده‌اند.

یعنی هرکدام مکمل دیگری هستند تشریع یعنی دین، تکوین یعنی نظام عالم. و فطرت یعنی زیر بنا و سرشت انسان‌ها. این سه واقعیّت در واقع دارای یک حقیقت‌اند. حال اگر این حقیقت در قلب پیامبر خدا(صلوات‌الله‌علیه‌وآله) نازل شود، اسمش می‌شود شریعت؛ همان حقیقت وقتی در کلّ عالم جلوه کند، اسمش می‌شود نظام تکوین؛ که همان عالم وجود است و همان حقیقت وقتی جلوه می‌کند در بنیان انسان اسمش می‌شود فطرت؛ امّا در واقع یک حقیقت است، مثل نور که به هر شیشه‌ای بخورد، رنگ همان شیشه می‌شود و بر اساس رنگ آن شیشه ظهور می‌نماید.

حال انسان‌‌ها روی این زمین چه موقع در سلامت روحی و جسمی‌اند؟! مسلّم وقتی که با عمل به شریعت، به فطرت خود جواب مثبت داده باشند و لذا از همین طریق با عالَم تکوین هماهنگ شوند. سؤال این است که این زمین مخلوق کیست؟! مسلّم خواهید گفت: «مخلوق حق»؛ پس وقتی روی این زمین سالم هستید که به حق عمل کنید. عمل کردن به حق از چه طریقی ممکن است؟! فقط از طریق دین امکان دارد. حال؛ سالم زندگی کردن روی این زمین یعنی چه؟! یعنی کسی که با دین خدا زندگی کند، چون جهان با قوانین الهی تدبیر می‌شود، اگر انسان‌ها با قوانین شریعت الهی- که قوانین حق است- زندگی کنند، پس در واقع هماهنگ با جهان هستی زندگی کرده اند و در این حالت جهان و قوای عالم در مقابل او  نخواهد بود، در این حالت آن انسان هماهنگ با جهان زندگی کرده و جهان با تمام نیروهایش در اختیار اوست؛ چنین آدمی کاری نمی‌کند که هر حادثه‌ای که در جهان واقع شد، او را از آرزوهای حقیقی‌اش باز دارد.

جهان مادّی به جهت این‌که پایین‌ترین درجة وجود است، دارای تنگناها و نقص‌های زیادی است، اما کسی را که بر اساس دین عمل کند، از مقصدش باز نمی‌دارد و در دنیا و آخرت او را به مشکل نمی‌اندازد، چون همان‌که خالق این جهان است، با همة تنگناهایی که جهان مادی دارد، شریعت و دین الهی را می‌فرستد تا انسان‌ها در همین جهان با مشکل روبه‌رو نشوند.

از طرف دیگر «فطرت» به‌عنوان بنیاد انسان و سرشتی که خداوند در جان انسان نهاده، گرایشی است به آنچه دین دعوت می‌کند. فطرت یعنی آنچه که روح انسان می‌طلبد. روح ما چه چیز می‌طلبد؟ آنچه را که دین می‌گوید. دین چه می‌گوید؟! آنچه که خدای جهان برای سعادت بشر نازل کرده و جهان هستی نیز براساس همان سنّت ایجاد شده است.

فطرت شما همان مبنا و اصل و سرشت و پایه و بنیان شماست. اصل انسان، فطرت اوست. بدن شما، اصل شما نیست، بعد از مدتی آن‌را می‌گذارید و می‌روید. مثلاً در خواب، هر شب که می‌خوابید، بدنتان را می‌گذارید و می‌روید. پس بدنتان اصل شما نیست، ولی فطرت شما همواره با شماست. حال فطرت، مطلوب خودش را می‌خواهد و آنچه را بدنتان می‌خواهد، فطرت نمی‌خواهد. بدنتان ارضای غرایز و غذا و امثال اینها را می‌خواهد، ولی فطرت «دین» می‌خواهد.یعنی هدف و آرزوی بنیاد و اصل شما دین است. آن‌وقت دین چیست؟! دین شرایط صحیح زندگی کردن روی این زمین است. گفتیم شما در عمق جانتان یعنی در فطرت‌تان چه می‌خواهید؟! دین می‌خواهید، برای این‌که بتوانید بر اساس گرایش فطرت‌تان، روی این زمین صحیح زندگی کنید و برای این‌که درست جواب فطرت را بدهیم، باید بدانیم که چگونه دینداری کنیم و خود دین می‌فرماید: دینداری یعنی در «عقاید» و «احکام» و «اخلاق» به دستور خدا باشیم. «عقاید» خود را با به‌کار بردن عقل می‌توانیم تصحیح کنیم، و«اخلاق» را هم با الگو قرار دادن ائمة معصومین اصلاح می‌کنیم، اما «احکام» و آداب دین را باید به کمک «فقیه» از دین گرفت، تا با به‌کار بردن این سه، به مقصد اصلی انسان که درست زندگی کردن در زمین و قرب الهی و سعادت در آخرت است، دست یابیم.

فقیه کیست؟

حال سؤال می‌شود که فقیه کیست؟! فقیه یعنی کسی که راه و آداب زندگی کردن دینی را روی این زمین از متن دین درآورد. شما هم اگر بتوانید این کار را بکنید، فقیه هستید. شما هم بروید درسش را بخوانید، تحقیقاتش را بکنید، روش و خط‌مشی آن‌را بروید، شما هم فقیه می‌‌شوید. به نظر من وقتی انسان روی فقه مطالعه می‌کند، می‌رسد به این‌که چیزی مظلوم‌تر از فقه در این دنیا نیست. فقه ما، فقه اسلام و بخصوص فقه شیعه، یک نظام بسیار بسیار دقیق علمیِ منضبط دارد.

شما می‌دانید؛ برای این‌که ما یک مسأله اجتماعی را بررسی کنیم، مثلاً در هسته‌های مشاورة تربیتی، راجع به این‌که «چرا بچه‌ها دروغ می‌گویند»، یک جلسه، دوجلسه، ده جلسه می‌نشینیم بحث می‌کنیم، آخرش هم بعد از ده‌جلسه من یک چیزی می‌گویم، دیگری غیر آن را می‌گوید، بعد بلند می‌شویم و می‌رویم و هیچ نتیجة دقیق و همه‌جانبه‌ای نمی‌گیریم. چرا؟! برای این‌که اصول منسجم و دقیقی نداریم، چون نمی‌دانیم «انسان» و «جهان» و «برنامة انسان در جهان» چیست؟! و این برنامه از کجا باید بیاید؟! ونمی‌دانیم انسان در نهایت باید به کجا برسد؟! آن وقت ببینید هزار سال است که ما سابقة تفکّر فقهی در حوزه‌های علمیه داریم. یعنی هزار سال است تک‌تک علمای ما تلاش کردند و روش‌های صحیح را آن هم بر مبنای وحی انتخاب کردند و به کمک وحی الهی و عمل و سخن معصومین و تعقّل، نظام فقهی ما را تنظیم کردند تا در بررسی هر مسأله‌ای سرگردان نباشند. فقهای ما بر روی یک مسألة کوچک برنامه‌ریزی کرده‌اند، از الفاظ تا معانی بحث کرده‌اند. مثلاً در روش فقهی، اوّل بحث بر سر این است که این لفظ از چه زوایائی پیام خود را ارائه می‌دهد، تخصیص می‌خورد و استثنا برمی‌دارد یا برنمی‌دارد، چه موقع تخصیص می‌خورد و چه موقع به ظاهر لفظ باید اکتفا کرد. چه موقع موارد حاشیه‌ای ظاهر لفظ را باید بررسی کرد، بعد چه معانی باید از سخن وحی یا سخن و روش معصومین مدّنظر باشد؟! خلاصه عرض ما این است که اگر کسی سابقة فقه شیعه را بررسی کند، می‌بیند. مثلاً در بحث الفاظ آن‌چنان مسائل دقیق مطرح و موشکافی می‌شود که انسان حیران می‌گردد؛ به‌عنوان مثال بحث می‌شود که منظور از جملة «اَکْرِمِ الْعُلَماءَ» یعنی «علماء را اکرام کنید» چیست؟! آیا منظورش علمای سیّد است یا علمای عام؟! آیا علمای عامی که به علمشان عمل می‌کنند، منظور است یا به صرف عالم بودن منظور است؟! آیا علمای غیر مقید به مسائل دینی را هم شامل می‌شود و یا فقط منظور علمای مؤمن است؟! آن‌وقت دانه‌دانه می‌نشینند و مو را از ماست بیرون می‌‌کشند تا حکم خدا را در رابطه با «احکام» از متون دینی اخذ کنند تا انسان‌های متدیّن و غیر مجتهد بتوانند نسبت به احکام دینی سرگردان نباشند..

در نظام فقهیِ هزار سالة شیعه، یک نظام علمی بسیار دقیق و حکیمانه و با حفظ تمام اصول تفکّر و تحقیق مطرح است، و این درحالی است ‌که در تمام دانشگاه‌های دنیا، سابقة تحقیق به دویست سال هم نمی‌رسد و آن‌هم نه با آن دقّت و حوصلة شبانه‌روزی و همه‌جانبة حوزه‌ها. مردمِ ما گاهی فکر می‌کنند که علمای ما می‌روند می‌نشینند در حجره، یک مقدار آیات و روایات جمع‌آوری می‌کنند و می‌آیند رساله می‌نویسند. اصلاً در جریان روند تفکّر فقهی و ملکة اجتهاد مجتهدین و قدرت استنباط آنها قرار ندارند و لذا مسأله را دست کم می‌گیرند.

عرض کردم؛ تمام دانشگاه‌های دنیا سابقة تحقیق‌شان دویست سال نیست، نه این‌که تمام این دویست سال هم سیر تحقیق، تکاملی بوده است، بلکه گاهی روش‌های متضادی را دنبال کرده‌اند و بعد از مدتّی از همة آن روش‌های تحقیق دست برداشته‌اند و هنوز هم ما یک نظام همه‌جانبة قابل اطمینان در نظام دانشگاهی نداریم. اوّل یک تئوری داده می‌شود و مثلاً متفکران حلقة وِیَن یک‌روش برای تحقیق و تفکّر پیشنهاد می‌کنند، بعد یک تئوری دیگر می‌دهند، بعد یک مقداری به آن اضافه کرده‌اند، بعد یک مقداری از آن زده‌اند، نتایج بهتری داده، بعد با یک تئوری دیگر معلوم می‌شود موضوع با قبل فرق کرده و مثلاً در روش تجربی با مرکز قرار گرفتن زمین، پپیش‌بینی خسوف و کسوف درست درمی‌آمد، بعد مشخص شد زمین مرکز نیست و خورشید مرکز منظومة شمسی است و تازه با طرح جدید، کوهی از سؤالات و تئوریها مطرح شد، بعد آرام آرام یک رشد نسبی به‌وجود می‌آید، این رشد که در اثر دویست سال تحقیقات دانشگاهی حاصل شده را با تحقیقات هزارسالة شیعه در علوم انسانی و فلسفی در حوزه‌ها مقایسه کنید و ببینید چقدر فرق دارد. علاوه بر این، ملاحظه کرده‌اید که اکثراً اساتید دانشگاه‌های ما که به درجة دکتری می‌رسند، براساس یک کار اداری و با انگیزة گرفتن حقوق آخر ماه تلاش می‌کنند، در صورتی که مجتهدین ما اگر عاشق علم نباشند، اصلاً مجتهد نیستند و نمی‌توانند به درجة اجتهاد برسند و نظریة فقهی بدهند.

تفاوت روش حوزه با دانشگاه

در حوزه‌های علمیه؛ یک طلبه مثل یک دانشجو نیست که بخواهد تعداد واحد درسی بگذراند و مدرک مخصوص آن درس را بگیرد، بلکه بنای خود را این‌طور می‌گذارد که تا آخر عمر در رابطه با مسائل دینی تحقیق کند و بواقع هم علوم دینی چنین وسعتی را دارد، یک مجتهد مثل یک استاد دانشگاه نیست که سر ساعت ۸ صبح بیاید و سر ساعت ۲ بعدازظهر برود و بعد به استراحت و تفریح خود بپردازد، بلکه فقهای ما شب و روز نمی‌شناسند و تمام زندگیشان تحقیق در دین است تا بتوانند تکلیف مردم را از متن دین در هر زمانی و هر شرایطی استخراج کنند. در دانشگاه نادرست است که یک استاد مثل فقیه کار کند. و در حوزه نادرست است که یک فقیه مثل استاد دانشگاه فقط در حدّ یک وظیفة اداری کار کند، در دانشگاه استاد کار می‌کند و کار دانشگاهی عموماً برای او یک شغل و وسیلة زندگی است، ولی در حوزه کار فقیه، همان زندگی است، ارزیابی نمی‌کند که آیا حقوقی که می‌دهند، مناسب کارش هست یانه، اصلاً این حرفها نیست؛ حیات و زندگی و نفس کشیدنش، همان تحرّک در دین و تفقّه در متون دینی است. اصلاً تا این روحیه را پیدا نکنند، فقیه نمی‌شوند و نمی‌توانند حکم فقهی بدهند، و به‌قول معروف نمی‌توانند بر«عروة‌الوثقی» حاشیه بزنند، به‌علاوه هزار سال سابقة تحقیق منظم همراه با روحیه عاشقانة پرحوصله، خود نکته‌ای است بسیار قابل توجّه.

در روش حوزوی در مسیر اجتهاد، یک مرتبه سر یک مسأله موضع انکار کامل می‌گیرند و هیچ پیش فرضی را نمی‌پذیرند، یعنی این‌طور نیست که از اوّل موضوعات را پذیرفته باشند و بعداً صرفاً روحیة پیروی از گذشتگان داشته باشند؛ چراکه آن‌وقت دیگر مقلّدند، نه مجتهدِ مرجع تقلید؛ این همه نوآوری فقهی به جهت همین روحیه بازبینی هموارة متون فقهی است، یعنی یک روش زودباورانه که حالا زود تمام کنیم و برویم دنبال کارمان! بیش از این وقت نداریم! نیست! آقا؛ در حوزه‌های علمیه شرط تحقیق این است که در درستی یک موضوعی تا آنجا پیش رویم که یقین کنیم به مطلب رسیده‌ایم. اصلاً باید تک‌تک موضوعات برای فقیه ثابت بشود. یعنی روی روش تحقیقِ منطقیِ دیرباور و جدّی، سرمایه می‌گذارند، و نه روش خوش‌باورانة کم‌نتیجة زود‌حاصل.

پس فقیه کسی است که با این روش صحیح و با سابقة هزار سالة تحقیق بر روی احکام، تکالیف دینی را برای امروز ما از متون دین استخراج می‌کند. حال خودتان ملاحظه دارید که طبق مقدمه‌ای که عرض شد؛ ما در این جهان وقتی می‌توانیم درست زندگی کنیم که دینی زندگی کنیم، وقتی بخواهیم دینی زندگی کنیم، باید حکم دین را بیابیم. دین هم «احکام» دارد، هم «اخلاق» دارد و هم «عقاید». عقاید را که نمی‌توانید از فقیه تقلید کنید؛ مثلاً توحید و نبوّت و معاد را نباید تقلید کنیم، بلکه بایدتحقیق کرد. یعنی با سرمایه عقل و فکر باید به آن دست یابیم، به‌همین‌جهت هم آغاز هر رساله‌ای نوشته شده که«اصول دین تحقیقی است نه تقلیدی».

امّا در مورد عمل به احکام و تقلیدِ مکلَّف از فقیه، مسأله این‌طور است که اگر بخواهیم در این دنیا منطبق بر فطرت زندگی کنیم، باید از فقیه کمک بگیریم تا احکام الهی که هماهنگ بر فطرت و نظام عالم است را از متون دینی استخراج کرده و با یک بررسی مجتهدانه برای روشن شدن تکلیف امروز، آنها را برای ما بگوید. حال برای این‌که احکام الهی را استخراج کنیم، نیازمند یک روش تحقیق هستیم، اسم این روش تحقیق « علم فقه» است و کسی که این کار را بکند، فقیه می‌نامند. پس فلسفة تقلید من و شما این است که می‌خواهیم حکم خدا را در دنیا در زندگی فردی و اجتماعی‌مان پیاده کنیم تا نه نظام دنیا و نه فطرت ما‌، ضدّ ما باشد. برای این‌که حکم خدا را در این دنیا پیاده کنیم، باید در دین تفقّه کنیم و حال که خودمان -‌‌به‌جهت وسعت و عمق دین- ‌نمی‌توانیم این کار را بکنیم، از یک فقیهی تقلید می‌کنیم. می‌گوئیم: آقای فقیه! حکم خدا را برای ما بیان کن. آن احکامی را که فقیه ارائه می‌دهد اسمش« رسالة عملیّه» می‌شود. رسالةعملیّه چیست؟! انصافاً یک مجتهد به اندازه چند تا دکتر که مدرک دکترا گرفته باشند، باید انرژی صرف کند تا به کمک سرمایة فقاهت هزار‌ساله و تفکّر و ملکة اجتهاد خودش، حکم خدا را به ما اعلام کند، و نتیجة آن تلاش‌ها «رسالة عملیّة» او می‌شود.

آیا مگر نه این‌که عاقلانه آن است که باید برای بیماری خود به کارشناس متخصّص در علم طب رجوع کرد؟! پس برای احکام الهی نیز باید به کارشناس آن که همان فقیه است رجوع کنیم. چون شما فطرت دارید و فطرت انسان‌ها دین می‌طلبد و دین، قانون صحیح زندگی کردن در حیات زمینی است، و مسلّم  است که نظام این زمین با قانون خدا فقط با شما مدارا می‌کند، و چون فقیه از طریق تدبّر در دین، حکم خدا را به شما می‌دهد تا در زندگی زمینی صحیح زندگی کنید، پس باید از فقه و فقاهت و فقیه در این راستا استفاده کنید. البته مسئلة تقلید و فقه و فقاهت بحث‌های زیادی را در بردارد که در جای خود مطرح شده است، آنچه عرض کردیم، کلیّاتی در مورد اصل ضرورت تقلید از فقیه بود.

در اینجا ممکن است شما فکر کنید که فلان مجتهد «اعلم» است و لذا از او تقلید کنید، ولی اگر بواقع اعلم نباشد و حکمش مطابق حکم خدا نباشد، چه می‌شود؟!

باید توجّه داشت که اصلاً این‌طور نیست که در دستگاه فقاهتِ مثلاً یک مجتهد بگوید « تراشیدن ریش حرام است » و دیگری بگوید: « واجب است » اصلاً این‌طور نیست؛ چراکه فقیه براساس مبانی قرآن و سنّت و عترت و« علمِ فقه»، فتوا می‌دهد و همة فقها در مبانی مشترک‌اند و در فتوا دادن در یک نظام تفکّر می‌کنند. بله ممکن است در مورد یک موضوعی یکی بگوید:«حرام است» و دیگری بگوید: « احتیاط واجب در ترک آن است » و این دو نظر مقابل هم نیستند که جهت اصلی اعمال شما را تغییر دهد و به همین‌جهت هم اگر شما به فتوای هر کدام عمل کنید، به حکم خدا تن داده‌اید و خدای مدیر عالم؛ شما را با انجام همین احکامی که از فقیه گرفته‌اید، می‌پذیرد و محافظت می‌کند؛ چراکه پذیرفتن و نپذیرفتن اعمال ما در دست خداست و از ما به اندازة وسعمان بندگی می‌طلبد. پس مواظب باشید شیطان شما را در این وسوسه‌ها نیفکند و در شما این سؤال را به‌وجود آورد: « یک وقت آمدیم و این آقای فقیه یکی از حکم‌هایش مطابق حق نبود » این را بدانید که دستگاه فقه با آن نظم فوق‌العاده و آن سرمایه خوب آیات و روایات مشخص، فقیه را به جهت حق هدایت می‌کند. از طرفی در روایت هست که من و شما که به حکم مرجع‌تقلیدمان عمل کردیم، مأجوریم و اجر لازمه را می‌بریم. به عنوان مثال؛ بنده به این نتیجه رسیده‌ام که این آقا مجتهد اَعلم است – حال یا با مشاهده افراد صاحب‌نظر و یا با تحقیقات خودم- پس دیگر وسواس بیجا نیاز نیست و لذا مأجورید و سرنوشت شما به هم نمی‌خورد، یعنی این جهان به ضدّ شما نمی‌شورد. ولی مطمئن باشید کسی که اهل تقلید و تفقّه نباشد، یعنی خودش فقیه نباشد که حکم خدا را بگوید و اهل تقلید هم نباشد، نمی‌تواند در این جهان دارای زندگی باثمر باشد و صحیح زندگی کند ولذا جهان با او مدارا نمی‌کند، هرروز مشکلی دارد. برعکس؛ روحیة تقلید در احکام دین، روحیة تأمین است. برای این‌که روی زمین امن باشید، باید حکم خدا رابگیرید و عمل کنید، آن‌وقت تأمین می‌شوید، اَمن می‌شوید. وقتی اهل تقلید از فقیه شدید، دیگر دلیل کارهایتان این است که تجسّس‌ها به عهدة ما نیست. «آقا! طلا برای مرد حرام است» چرا؟! جواب اصلی این است که فقیه از متن دین این حکم را درآورده؛ عمده آن است که بدانیم دین، مصالح دنیائی و آخرتی ما را در نظر گرفته و احکام خود را بیان کرده، و عاقلانه آن است که بر حکم دین که توسط شخص متخصّص به ما رسیده، سرتسلیم فرود آوریم.

شما ملاحظه کرده‌اید افرادی را در عینی که خودشان اهل تحقیق درعلوم تجربی هستند ولی در مقابل احکام دین کاملاً تسلیم‌اند و راحت حکم فقیه را می‌پذیرند. چرا؟! چون اوّلاً؛ متوجّه‌اند که مثلاً علوم تجربی تحقیقاتشان محدود است و معلوم است فردا نظر دیگری می‌دهد. و ثانیاً؛ علم تجربی در حد عالَم محسوس و عالم مادّه نظر می‌دهد. ثالثاً؛ معلوم نیست که این حکم خاص – که مثلاًَ طلا برای مرد حرام است- مربوط به تن و بدن و سلامتی بدن باشد، شاید مربوط به روح و صعود روح باشد و همین امر باعث می‌شود که آن عالِم تجربی حکم فقیه را که مربوط به متن دین است و دین، هم همة ابعاد انسان و جهان را مدّنظر دارد، راحت بپذیرد وآن چون‌و‌چراها را که در علوم تجربی دارد، آنجا نداشته باشد و با این کار و با این دقت یک امنیّت روحی برای خود به‌دست آورده‌اند ومگر انسان‌ها همین را در این دنیا نمی‌خواهند؟! منطقش این است که چون مجتهد و مرجع تقلید من این‌طور می‌فرماید، من هم چون در فقه مقلّد او هستم، پس دیگر«سمعاً و طاعتاً». اینجاست که چون‌وچراهای بیجا، روحیة تقلید از مجتهد را از من نمی‌‌‌گیرید تا روحیة وسواس را به من بدهد.

شما باید در مورد این‌که این آقا « مجتهد است و اعلم است» تحقیق کنید و این تحقیق هم در حدّ وسع و قدرت خودتان است که از چند نفر صاحب‌نظر می‌پرسید. وقتی در حدّ وسع و توان خود بدون هیچ‌گونه تعصّبی تحقیق کردید، شما به وظیفة خود در شناخت مجتهد عمل کرده‌اید. اینجاست که شما نجات پیدا کرده‌اید؛ و در روی این زمین امنیّت یافته‌اید.

تقلید در فروع دین

ملاک دینداری در «فروع دین»، تقلید از مجتهد اعلم است (در امور فردی از فقیه صاحب فتوا باید تبعیت کرد و در امور اجتماعی و سیاسی از« ولیّ فقیه» باید پیروی نمود) همین‌که تو از مجتهد تقلید کردی، در نظام هستی تضمین شدی و امن گشتی، در حدّخودت هم باید تلاش کنی که مجتهدت در امر فتوا، اَعْلَم باشد و در امر اجتماع هم، که خبرگانِ اعلم‌شناس، ولیّ فقیه را به ما معرفی می‌کنند، قدم بزرگی در رفع مشکل ما برمی‌دارند، چون همان‌طور که باید در امور فردی کارشناس کشف حکم خدا را از متون دین پیدا نماییم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز باید کارشناس حکم خدا در امور سیاسی و اجتماعی از متون دین را پیدا کنیم و بر رأس جامعه قرار دهیم که این مسئلة «ولایت فقیه» در جای خودش باید بحث شود. .

حال با تقلید در امور فردی و با تبعیت از ولیّ فقیه در امور اجتماعی و سیاسی، مثلث «جهان» و «فطرت‌» و « تشریع » با هم هماهنگ خواهد شد. باید این سه مورد باهم هماهنگ شوند، چراکه شما در دنیا وقتی براساس فطرت‌تان عمل می‌کنید که حکم خدا را بتوانید عمل کنید. حکم خدا هم علاوه بر عقاید حقّه و اخلاق فاضله، شامل عمل به احکام الهی می‌شود و شما عقاید حقّه را با تعقّل و تفکّر وسپس با تزکیه، باید برای خود روشن و ثابت کنید و اخلاق فاضله را هم، با الگو قرار دادن ائمة معصومین در خود ایجاد کنید و عمل به احکام الهی را هم، با تقلید از فقیه اعلم به‌دست آورید.

البته؛ تذکّراً عرض کنیم که عموماً فقهای ما فقط در علم فقه متخصّص نیستند، بلکه چون فقیه با تعمّق زیاد در آیات و روایات تحقیق می‌کند، نه‌تنها در فقه و شناخت حلال و حرام دین الهی متخصّص می‌شود، بلکه چون به همة متون اسلام دست یافته است، در عقاید، تفسیر، اخلاق و سیاست اسلامی هم متخصّص است. ولی بحث ما بیشتر در مورد تقلید بود وگرنه کسی که ملکة اجتهاد داشته باشد و توان تفقّه و تعمق در دین را به دست آورده باشد، در همة امور دین صاحب‌نظر است، ولی آنچه را در زمان خود، مردم بیشتر نیاز دارند، به آن می‌پردازند. نمونه‌اش علامه‌طباطبائی و آیت‌الله‌بروجردی(رحمةالله‌علیهما) که هر دو هم فلسفه می‌دانستند و هم تفسیر و هم فقه. منتها آیت‌الله‌بروجردی(رحمةالله‌علیه) احساس وظیفه کردند قسمت فقهی دین را به‌عهده بگیرند و آیت‌الله طباطبائی(رحمة‌الله‌علیه) قسمت فلسفی و تفسیری آن را. یا در مورد امام خمینی(رحمةالله‌علیه) ملاحظه می‌کنید که هم فقیه‌اند و هم فیلسوف و هم عارف وهم ساستمدار اسلامی؛ منتها  با آن همه وسعت، خودشان هم گفته بودند که « من در مقایسه با سایر علوم اسلامی به فقه بیشتر علاقه دارم »

معنی اختلاف فقها

سؤال می‌شود؛ چرا فقها خودشان با همدیگر اختلاف دارند؟

باید عرض کنیم: اختلاف فقها، اختلاف دو دانشمند در علمی خاص است. این اختلاف‌های علمی غیر اختلاف‌های سیاسی یا سلیقه‌ای است. اختلاف علمی در یک موضوع بین دودانشمند؛ یعنی یک دانشمند موضوعی را از زاویه‌ای می‌نگرد، یک دانشمند دیگر از زاویة دیگربه همان موضوع می‌نگرد و یا یک دانشمند موضوع را دقیق می‌نگرد، دانشمنددیگر همان موضوع را دقیق‌تر یا به اصطلاح به صورت اَدَقْ می‌نگرد. لذا نتیجه کار این دو دانشمند این‌طور نیست که یکی از آنها ما را به آن موضوع و خصوصیات آن آشنا کند، و دیگری ما را از آن موضوع و خصوصیات آن دور کند. چون نگاه اَدَقْ و دقیق، غیر نگاه دقیق و خطا است. اختلاف عالِم و جاهل، اختلاف نگاه دقیق ونگاه خطا است. ولی اختلاف دو دانشمند؛ اختلاف اَدَقْ و دقیق است. مثل نور شدید و ضعیف است که در عین تفاوت‌داشتن، هردوی آن نورها روشنگری دارند، منتها یکی روشنگری‌اش بیشتر است، نه این‌که نور ضعیف به جای روشنگریِ واقعیت، واقعیت را پنهان نماید.  لذا مواظب باشیم که طوری تفاوت بین علماء و فقها را مطرح نکنند که تصور شود یکی ما را به حق دعوت می‌کند و یکی ما را به باطل می‌کشاند و بعد بگویند چرا بین فقها اختلاف هست! در صورتی که چون روش آنها علمی است، تفاوت نگاه طبیعی است ولی این‌طور نیست که تفاوت‌ها ما را به ظلمت و گمراهی بکشاند.

امیدواریم همة ما بتوانیم به کمک فقهای بزرگوار آداب و احکام  دینداری را برگیریم و به‌عنوان بندة خداوند اثبات کنیم که بنده‌ایم ومی‌خواهیم بندگی کنیم و خداوند هم بر ما منّت بگذارد و ما را به‌عنوان بندة خودش بپذیرد.

« والسلام »منبع : نگار

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:7
اهل بیت
«در قرآن گفتار صریحی درباره آخرالزمان نیست و این اصطلاحی است که در احادیث و مولفات مسلمانان به چشم می‌خورد. در فرهنگ عامه مسلمانان بخصوص شیعه، اصطلاح آخر الزمان عصر حاضر است که از زمان پیامبر اسلام شروع شده‌است. طبق اعتقادات شیعه ظهور مهدی موعود در این دوران اتفاق می‌افتد و تحولات ویژه‌ای در جهان رخ دهد. طبق اعتقاد شیعه مبحث آخرالزمان با قیامت متفاوت است».

آخر الزمان اعتقادی است که در فرهنگ ادیان بزرگ دنیا دیده می‌شود و در دین ابراهیمی از اهمیت و برجستگی ویژه‌ای برخوردار است. عقاید آخر الزمان بخشی از مجموعه عقایدی است که به پایان این جهان و پیدایش جهان دیگر مربوط می‌شود و ادیان بزرگ درباره آن پیشگوئی کرده‌اند. آخرالزمان در دیدگاه مسلمانان دوره نبوت پیامبر اسلام تا ظهور امام زمان است و شیعیان بخصوص دوران غیبت کبری را آخرالزمان می‌خوانند.

در دین یهود

تصور آخر الزمان به معنی پایان دوره جهان وپیوستن آن به قیامت کبری در دین یهود از سده‌های دوم و سوم قبل از میلاد پیدا شده، پیش از این زمان بنی اسراییل که خود را قوم برگزیده خداوند می‌دانستند، در انتظار روزی بودند که در آن وعده الهی تحقق یابد و خداوند قوم برگزیده خود را در سرزمین موعود مستقر، و دشمنان آن را نابود کند، و عدل و احسان خود را بر سراسر جهان بگستراند. در دوره‌های بعد از حکومت داوود و سلیمان که این قوم از لحاظ دینی و اخلاقی گرفتار فساد و انحطاط شده و گرایش به شرک و الحاد در میان آنان شدت گرفته بود، غایت این آرزو و انتظار بازگشت قدرت و وحدت و خلوص دوران گذشته بود و انتظار زمانی می‌رفت که خداوند بار دیگر پیشوائی بفرستد و قوم را از تیره بختی نجات دهد.

در دین مسیح

نظریاتی که درباره آخر الزمان در چهار اجیل آمده‌است یکسان نیست. ولی به طور کلی وقوع آخر الزمان به صورت‌های زیر بیان شده‌است: ۱-الیاس باید پیش از آمدن مسیح بیاید و ظهور وی وقوع داوری بزرگ را اعلام کند.

۲- بعد از مرگ مسیح و رستاخیز و صعود او، در هنگام رجعت او این واقعه محقق می‌گردد.

۳-رجعت عیسی و آغاز روز بزرگ و داوری نهائی، ناگهانی است وهیچ علامتی ندارد.

۴- حوادثی پیش از رجعت مسیح در جهان روی می‌دهد که از آن جمله جنگ‌ها و بلاهایی سخت و زلزله‌است.

در آیین زرتشت

در گاهان (گاثها) که سروده‌های خود زرتشت است و در آنها می‌توان عقاید وی را یافت اشاره چندانی به پایان جهان نشده‌است، اما چنین می‌نماید که در بندی از گاهان (یسن ۴۳ بند ۳) سخن از مردی است که در آینده می‌آید و راه نجات را می‌یابد، همچنین در گاهان چند بار به واژه سوشینت بر میخوریم که در ادبیات بعدی زرتشت به صورت سوشیانس در آمده و منجی نهائی زرتشتی به شمار می‌آید.

در آیین اسلام

در قرآن گفتار صریحی درباره آخرالزمان نیست و این اصطلاحی است که در احادیث و مولفات مسلمانان به چشم می‌خورد. در فرهنگ عامه مسلمانان بخصوص شیعه، اصطلاح آخر الزمان عصر حاضر است که از زمان پیامبر اسلام شروع شده‌است. طبق اعتقادات شیعه ظهور مهدی موعود در این دوران اتفاق می‌افتد و تحولات ویژه‌ای در جهان رخ دهد. طبق اعتقاد شیعه مبحث آخرالزمان با قیامت متفاوت است.

منبع : نگار

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:7
اهل بیت
«در تحقیقاتی که در مطالب ناسا(سازمان هوا و فضای امریکا) داشته اند  نا سا سه نوع شکاف در ماه شناشایی کرده که عبارتند از ۱- شکافهای دایره ای که مال شهابها و سنگهای آسمانی است ۲- شکافهای مارپیچی که مال که دلیل آن هم یافته اند۳- شکاف کمر بندی  که نتوانشته اند توجیه علمی برای ان پیدا کنند».

روزنامه ی کیهان ( در تاریخ ۱۴ / ۱۱/ ۱۳۸۲ ٬ ص ۱ ٬ به نقل از خبرگزاری قرآنی ایران ٬ و آن خبرگزاری هم به نقل از پایگاه خبری kuwait chat ) نوشته است : « فضانوردان آمریکائی در آخرین تحقیقات زمین شناسی خود به این نتیجه رسیده اند که کره ی ماه در گذشته به دو نیم تقسیم شده و سپس در یک فعل و انفعال ٬ دوباره به هم پیوند خورده است . این مطلب که در یک میزگرد تلویزیونی و از زبان یک گروه فضائی اعلام گردید ٬

……ناسا و شق القمر

نشریه نسل سوم که مربوط به دانشگاه سمنان  است  به نقل از خبر گزاری قرانی ایکتا می نویسد  که در تحقیقاتی که در مطالب ناسا(سازمان هوا و فضای امریکا) داشته اند  نا سا سه نوع شکاف در ماه شناشایی کرده که عبارتند از ۱- شکافهای دایره ای که مال شهابها و سنگهای آسمانی است ۲- شکافهای مارپیچی که مال که دلیل آن هم یافته اند۳- شکاف کمر بندی  که نتوانشته اند توجیه علمی برای ان پیدا کنند

این مطالب بخشی از سخنان دکتر بی آزار شیرازی رییس دانشگاه مذاهب  اسلامی  بود که در این ماههنامه منعکس شده بود و ایشان گله مندند که چرا ما بر مطلب قران کار علمی نمی کنیم

نشریه نسل پیش شماره آبان –آذر ۱۳۸۶شمسی

 

 

در روایات اسلامی آمده که کفار مکه از پیامبر اسلام (ص) تقاضا کردند برای صدق دعوی خود ماه را به دو نیم بشکافد و به او قول دادند که اگر چنین نماید به دین اسلام و صدق گفتار او ایمان خواهند آورد… آن شب آسمان صاف و ماه به صورت کامل (بدر) بود، پیامبر (ص) از خداوند خواست تا آنچه را که کفار مکه از او خواسته اند به آنها نشان بدهد تا ایمان بیاورند… خداوند دعای پیامبرش را اجابت کرد… و سپس ماه به دو نیم شکافته شد، نیمی در کوه صفا و نیم دیگر در کوه قیقعان در مقابل آن قرار گرفت.

کفار مکه که در حال مشاهده این واقعه بودند گفتند که محمد (ص) ما را سحر کرده است، سپس گفتند اگر او ما را سحر کرده باشد نمی تواند همه مردم را سحر کند، ابوجهل گفت: “صبر کنید تا یکی از اهل بادیه بیاید و از او سئوال کنیم که آیا انشقاق ماه را دیده است یا نه، اگر تایید کرد ایمان می آوریم و اگر نه معلوم می شود که محمد (ص) چشمان ما را سحر کرده است.”

بالاخره یکی از اهالی بادیه به مکه آمد و این خبر را تصدیق کرد و آنگاه ابو جهل و مشرکان گفتند: “این سحر مستمر است” و آنگاه این آیات مبارک نازل شد … “اقتربت الساعه وانشق القمر …” باری این موضوع پایان یافت و مشرکان ایمان نیاوردند.

در یکی از نشستهای دکتر زغلول النجار در یکی از دانشگاههای انگلیس، وی در خصوص معجزه شق القمر در صدر اسلام به دست پیامبر (ص) به عنوان یکی از معجزات پیامبر (ص) که توسط ناسا به اثبات رسیده است صحبت می کرد. در این میان یکی از حاضران که به اسلام خیلی توجه و اهتمام داشت به نام “داوود موسی بیتکوک ” که در حال حاضر نیز رئیس حزب اسلامی بریتانیاست ماجرای مسلمان شدن خود را اینگونه نقل کرد:

“هنگامی که می خواستم در مورد اسلام تحقیق کنم یکی از دوستانم ترجمه ای از قران کریم به زبان انگلیسی را به من هدیه کرد و من نیز بطور اتفاقی آن را باز کردم و اتفاقا سوره قمر آمد. سپس شروع به خواندن کردم ….و ماه شکافته شد… وقتی به این جمله رسیدم از خود پرسیدم آیا واقعا ماه شکافته شده است؟؟! سپس با ناباوری کتاب را بسته و به کناری گذاشتم و از تحقیق در باره اسلام هم منصرف شدم و دیگر سراغ آن کتاب هم نرفتم.

روزی در مقابل تلویزیون نشسته بودم و طبق معمول شبکه بی بی سی را مشاهده می کردم، برنامه ای بود که در آن مجری با سه نفر از دانشمندان ناسا متخصص در علوم فضایی مصاحبه داشت. موضوع برنامه جنگ ستارگان و صرف میلیاردها دلار در این راه و اعتراض به این موضوع بود. مجری با بیان اینکه صدها میلیون نفر در سراسر جهان از گرسنگی رنج می برند، دانشمندان را مورد انتقاد قرار داده بود و آنان هم با بیان مفید بودن این تحقیقات در مجلات کشاورزی و صنعت و غیره از این طرحها دفاع می کردند…

مجری سپس سئوال دیگری را طرح می کند با این مضمون که “شما در یکی از سفرهای خود به ماه حوالی ۱۰۰ میلیارد دلار هزینه کردید و تنها خواسته اید که پرچم آمریکا را بر روی ماه نصب کنید… آیا این عاقلانه است؟؟!” در جواب این گوینده دانشمند آمریکایی لب به سخن گشوده و می گوید که: “در آن سفر، هدف ما مطالعه ترکیب داخلی ماه بوده که بدانیم چه تشابهاتی با زمین دارد و در این زمینه به موضوع عجیبی برخورد کردیم که عبارت بود از یک کمر بندی از سنگها و صخره های تغییر شکل یافته که سطح کره ماه را به طرف عمق و به طرف سطح دیگر آن پوشانده بود و هنگامی که این اطلاعات را به زمین شناسان منتقل کردیم مایه شگفتی آنان شده و گفتند چنین چیزی امکان ندارد مگر آنکه ماه در مرحله ای از حیات خود به دو نیم تقسیم شده و سپس دوباره جمع شده باشد و به شکل اول بازگشته باشد و این نوار از صخره های تغییر شکل یافته نتیجه برخورد دو نیمه ماه در لحظه جمع شدن و به هم پیوستن دو نیمه آن می باشد.”

داوود موسی بیتکوک سپس می گوید:

“با شنیدن این مطلب از جای خود پریدم و گفتم این معجزه ای است که در ۱۴۰۰ سال قبل به دست پیامبر اسلام در قلب صحرا اتفاق افتاده و از عجایب روزگار این است که آمریکایی ها باید میلیاردها دلار خرج کنند تا آن را برای مسلمانان اثبات نمایند! بی شک این دین حق و حقیقت است…”

به این ترتیب سوره قمر سبب اسلام آوردن این شخص شد، پس از آنکه عاملی برای دوری او از اسلام شده بود و این خود از دیگر معجزات اسلام است.

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:6
اهل بیت
«کسی که شما را آفریده است، می‌گوید آن چیزی که من ساختم، اینجور باید از آن استفاده کرد. حال اگر بگوییم دلمان می‌خواهد به شکل دیگری عمل کنیم، ممکن است به هر بدبختی‌ای منتهی شود. بنابراین، دین برنامه زندگی انسان است که خدایی که او را آفریده است، گفته این‌گونه باید رفتار کنی تا به آن نتیجه‌ای که من در نظر دارم و کمال و سعادت ابدی تو در آن است،‌ نائل شوی. ۱۲۴ هزار پیغمبر هم فرستاده است تا این راه را برای ما تبیین کنند؛ ائمه معصومین علیهم‌السلام را هم فرستاده است برای این‌که تفسیر کنند، توضیح بدهند و فداکاری هم بکنند تا مردم باور کنند اینها غیر از خیر ما چیزی نمی‌خواهند؛ دین به این معناست ».

رسش این است که آیا واقعاً دو راه وجود دارد؟ این عرفانی که انسان می‌تواند با استفاده از آن به حقیقت برسد، چیست؟ البته بحث‌های زیادی اینجا مطرح است؛ مانند اینکه اصل این عقیده از کجا پیدا شده است؟ چه عواملی باعث می‌شود کسانی از دین صرف‌نظر کنند و در پی عرفان باشند؟ در کشور ما این گرایش از کجا شروع شده است و چه عواملی در ترویج آن مؤثر بوده است؟ اینها بحث‌هایی است که جامعه‌شناسان باید درباره آن تحقیق کنند، اما مهم‌تر این است که اصل مسئله را بررسی کنیم و اینکه آیا واقعاً در کنار دین، راه دیگری برای کشف حقیقت داریم یا خیر؟ ما در ادبیات ایرانی‌ و اسلامی‌مان با واژة عرفان و احیاناً چیزی مشابه آن مثل واژه تصوف، آشنا هستیم. گاهی این دو مرادف و گاهی با اندکی تفاوت به‌کار می‌روند. به هرحال، عرفان و تصوف مقوله‌ای است که از دیرباز در ادبیات ما مطرح بوده است.

عرفا، شعرا، متصوفان و فرقه‌های زیادی وجود داشته‌اند و ما با این مفهوم آشنا هستیم. امروز وقتی می‌گویند راهی در مقابل دین به نام راه عرفان وجود دارد، بسیاری تصور می‌کنند این همان عرفان مطرح میان مسلمانان است یا اصطلاح خاصی مانند تصوف، صوفی‌گری، درویشی و چیزهایی از این قبیل است. باید توجه داشت عرفانی که امروزه در ادبیات غربی به کار می‌رود، در ادبیات ما مفهوم خیلی وسیع‌تری دارد. آن عرفانی که در ادبیات ما به کار می‌رود و ما با آن آشناییم، یک واژة عربی است که مساوی با معرفت است؛ هر دو هم مصدر یک فعل هستند؛ «عرف یعرف»، مصدر آن هم معرفت و عرفان است؛ عرفان یعنی معرفت و منظور از این معرفت، یعنی معرفت خدا. کسانی که پایه‌گذار عرفان اسلامی‌اند و آن را در ادبیات ما مطرح کرده‌اند، در پی این بودند که خدا را بهتر بشناسند. آنها قدم‌هایی در این راه برداشته‌اند و در دو مسیر بحث‌های نظری عرفانی و روش‌های عملی عرفان کار کرده‌اند؛ البته بحث‌های نظری تابع روش‌های عملی است؛ یعنی فرض این است که کسانی با روش‌های عملی به عرفان واقعی رسیده‌اند و بعد آنچه را یافته‌اند بیان کرده‌اند و آن را عرفان نظری نامیده‌اند. به هرحال، امروز عرفان دو شاخه دارد. یعنی وقتی گفته می‌شود عرفان، عارف، کتاب‌های عرفانی و بحث‌های عرفانی، دو مفهوم از آن اراده می‌شود؛ یک سلسله مباحث مربوط به خداشناسی است و اینکه رابطة خدا با هستی چیست؟ و یک سلسله روش‌های عملی.

 

حتماً شنیده‌اید که در بین عرفا معروف است که یک رابطه وحدتی میان خدا و سایر موجودات وجود دارد. حالا این مفهوم چیست، درست یا غلط است و معنای درستی می‌تواند داشته باشد یا خیر، موضوع مورد بحث ما نیست، اما عرفانی که امروز مطرح می‌شود و قبلاً در مشرق‌زمین هم وجود داشته است، به‌خصوص در بودیسم خیلی فراتر از این است؛ در مذهب بودا اصلاً خدا مطرح نیست. در این مذهب تنها دنبال آرامش روحی هستند و می‌گویند انسان می‌تواند با طی مراحلی مثل ریاضت‌ها، ترک لذت‌ها و هم‌چنین اجرای برنامه‌های مراقبه‌ به نیروانا برسد و حالت آرامش و لذت فوق‌العاده‌ای احساس کند و از چیزهای ناراحت‌کننده مثل غم و غصه و رنج رهایی یابد. آنها دنبال چنین چیزی هستند و می‌گویند در سایه تعالیم بودا انسان می‌تواند به اینجاها برسد؛ این نوع عرفان، روش‌هایی دارد که البته اساس آن نوعی بت‌پرستی است.

 

عرفان‌ هندوئیسمی
در عرفان‌هایی که امروزه در اروپا و امریکا مطرح می‌شود، عرفان به همین معنای عام به کار می‌رود؛ یعنی روشی که انسان با اجرای برنامه‌ها و ریاضت‌هایی به درک و آرامش روحی‌ای فراتر از آنچه در سایه عوامل مادی پیدا می‌شود، نائل ‌شود؛ غالباً هم امروزه در اروپا و امریکا، این هندوئیست‌ها و بودیست‌ها هستند که آنها را با استفاده از برنامه‌های ورزشی یوگا و مانند آن آرامش می‌دهند؛ یعنی عرفان‌ آنها برگرفته از عرفان شرقی چین و هندوستان است. محور فکر آنها شناخت خدا نیست؛ بلکه حالت روحی برتری است که خودشان انتظار دارند و این حالت دو ویژگی دارد: اول اینکه چیزهایی را درک می‌کنند که دیگران درک نمی‌کنند و دیگر اینکه توان کارهایی را پیدا می‌کنند که دیگران نمی‌توانند آنها را انجام دهند. نمونة آن‌ مرتاضان هندی‌اند که چیزهایی از آنها شنیده‌اید و اگر کسانی هم به هندوستان مسافرت کرده‌اند، نمونه‌های آن را دیده‌اند؛ افرادی که ریاضت‌های خیلی سخت و عجیبی می‌کشند و قدرت‌هایی پیدا می‌کنند و به اطلاعاتی دست می‌یابند. برای مثال، به شخصی می‌گویند گذشته تو چنین بوده است و در فلان خانواده‌ای متولد شده‌ای و چنین و چنان کرده‌ای و از گذشته او خبر می‌دهند؛ یا اینکه از وضعیت فعلی او خبر می‌دهند؛ اینکه الان در چه وضعیتی هستی، چه خواسته‌ها و مشکلی داری. برخی از آنها خیلی پیشرفته‌تر هستند و از آینده نیز خبر می‌دهند؛ مانند اینکه چه خواهی شد و چه کارهایی خواهی کرد.

 

گاهی مرتاضی را می‌بینید که در کنار یک پارک یا معبد و بتکده‌ای یک سال تمام روی یک پا ایستاده و دستش را بلند کرده است و غذای خیلی کمی، که آن هم غالباً غذاهای گیاهی است، استفاده می‌کند. این‌ها با این ورزش‌های روحی به چنین اطلاعاتی می‌رسند و از نظر عملی قدرتی پیدا می‌کنند که بر قدرت‌های مادی غالب می‌شود؛ اینها چیزهایی است که با تواتر ثابت شده است و نقل یک نفر یا دو نفر نیست. نمونه دیگر این‌که شخص می‌آید جلوی قطار می‌ایستد و با گرفتن دستش در برابر قطاری که با سرعت زیاد در حال حرکت است، آن را متوقف می‌کند؛ هواپیما آماده حرکت است، می‌آید می‌ایستد و هواپیما نمی‌تواند حرکت کند و خیلی چیزهای محسوس دیگر.

 

عرفان اسلامی و عرفان هندویسمی
در کشور ما هم در گوشه و کنار بعضی از فرقه‌های اهل حق چنین کارهایی را انجام می‌دهند؛ برای مثال، کاردی وارد شکم‌شان می‌کنند و از آن طرف بیرون می‌آورند؛ یا بچه‌ای را از کوه پرت می‌کنند و سالم می‌ماند و چیزهایی از این دست که از جنس قدرت‌های روحی است که بر قدرتهای مادی غالب است. این‌ها واقعیت دارد و اسم آن را نیز عرفان عملی می‌گذارند و بحث‌هایی را که برخواسته از این‌هاست و اطلاعاتی را که پیدا می‌کنند یا روش‌های علمی و نظری را که ممکن است رنگ فلسفی هم داشته باشد عرفان نظری می‌گویند. بنابراین، عرفان دو اصطلاح دارد؛ یک اصطلاح یعنی گرایش‌های ماورای مادی چه از نقطه‌نظر فکری و ذهنی و چه از نظر رفتاری و عملی؛ این راه را «راه عرفان» می‌گویند؛ اما محور عرفانی که در ادبیات ما وجود دارد، خداشناسی است. ممکن است گاهی خداوند به کسانی که خداشناس هستند و در مسیر خداشناسی قدم برمی‌دارند، کراماتی افاضه فرماید و آنها بتوانند مریضی شفا دهند، و دعایشان مستجاب شود یا اینکه اطلاعاتی از گذشته و آینده بدهند و چیزهای دیگری بدان‌ها عطا کند؛ اما اینها افاضه الهی است نه حاصل ریاضت نفسانی.

 

آنها خودشان تلاشی برای این کارها نمی‌کنند؛ خداوند متعال هر وقت و به هر که صلاح بداند از این کرامت‌ها عطا می‌کند. از عالمان بزرگ ما کسانی بودند که چنین توفیق‌هایی داشتند و شاید الان هم باشند و ما نشناسیم؛ در همین عصر اخیر، مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت رضوان‌الله‌علیه از این کرامات فراوان داشتند. این مسئله موجب تشابه می‌شود بین آن‌که در سایه بندگی خدا به او اعطا می‌شود و آن کسی که در سایه ریاضت‌های نفسانی چیزهایی به دست می‌آورد و چه بسا اصلاً خدا هم برای او مطرح نیست و اعتقادی هم به خدا ندارد؛ بلکه ریاضتی مانند ورزش است؛ مانند بندبازها که بر اثر تمرین روی بند راه می‌روند؛ کارهای عجیب و غریبی می‌کنند که دیگران نمی‌توانند انجام دهند. این بر اثر برنامه‌هایی است که اجرا می‌کنند؛ معمولاً هم این برنامه‌ها چله‌چله است. چهل روز چنین کاری می‌کنند و چهل روز کار دیگری انجام می‌‌دهند؛ مانند اینکه در جایی بنشینند یا چشم‌شان را ببندند؛ نمونه آن ورزش‌های یوگا است که کمابیش از آن اطلاع دارید.

 

اینها خواصی است که برای روح انسان مطرح است. بنابراین روح انسان هم بر اثر برخی تمرین‌ها و ورزش‌ها می‌تواند قدرت یا اطلاعاتی کسب کند یا کارهایی را انجام دهد. پس نکتة اول این‌که عرفان، یک معنا ندارد یا لااقل یک حقیقت نیست. یک معنای عرفان معرفت خداست. در سایه معرفت و بندگی، خدا به کسانی کراماتی مرحمت کرده که فیض الهی است. در اینها خطا و اشتباه راه ندارد و نه تنها ضرری به کسی نمی‌زند، بلکه برای خلق خدا اسباب رحمت و برکت می‌شود؛ اما عرفانی که آنها می‌گویند، قدرتی است که به هر نوعی می‌توانند از آن استفاده کنند؛ مرتاض می‌تواند از قدرتش در راه خوب یا راه بد استفاده کند. مانند زور بازوست که می‌تواند دست در راه ‌مانده‌ای را بگیرد و نجاتش دهد یا می‌تواند بر سر کسی هم بزند و مظلومی را نابود کند. باید توجه داشته باشیم که مشابهتی بین این دو وجود دارد؛ یعنی عارف خداپرست می‌تواند کارهای خارق‌العاده‌ای انجام دهد که مشابه آن را یک مرتاض انجام می‌دهد. برخی می‌پندارند این دو از یک مقوله‌اند و این منشأ اشتباه می‌شود.

 

یکی قدرت روحی‌است که بر اثر ریاضت به دست آمده است و دیگری لطفی است که خدا به عارف عطا کرده است؛ تفاوت این‌ دو مانند تفاوت بین معجزه و سحر است. ساحران فرعون کارهایی انجام می‌دادند، موسی هم چوبی می‌انداخت و اژدها می‌شد. آنها هم وقتی سحرهایشان را اعمال کردند، مردم ترسیدند و گفتند: «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى» یعنی هر که می‌دید، می‌گفت اینها مار و اژدها هستند که راه می‌روند و حرکت و حمله می‌کنند؛ ولی آن‌ها همه سحر بود. معجزه آن بود که خدا به موسی داده بود. موسی نرفته بود زحمت بکشد و سحر یاد بگیرد؛ فیضی بود که خدا به او داده بود. نتیجه‌ آن نیز این شد که سحر سحره را بلعید. بین کرامتی که عارف الهی پیدا می‌کند با آنچه مرتاضین بر اثر ریاضت‌ها کسب می‌کنند، چنین رابطه‌ای وجود دارد؛ آن یک قدرتی روحی است که بر اثر تمرین پیدا می‌شود و این یک فیض الهی و عطیه‌ای است که خدا به هر که بخواهد می‌دهد.

 

دین؛ راهنمای زندگی انسان
موضوع دیگر این است که آیا عرفان، به معنایی که اینها می‌گویند، می‌تواند جای دین را بگیرد یا خیر؟ گاهی حتی در دانشگاه‌های ما برخی اساتید مطرح ‌می‌کنند که عرفان یک چیز عامی است و به دین ربطی ندارد و در همه ادیان وجود دارد و کسانی می‌توانند راه عرفان را بپیمایند؛ حتی اگر به دستورهای دین هم عمل نکنند، ولی به نتایج آن می‌رسند و راه مستقلی است. این اشتباهی است که از راه خلط بین عرفان شیطانی با عرفان الهی به وجود آمده است. چنین چیزی درست نیست؛ دین برنامه زندگی برای انسان است تا از طریق آن به هدفی که خدا او را برای آن آفریده است برسد؛ مانند اینکه مهندسی ماشینی را اختراع کرده است و همراه آن کاتولوگی را قرار داده است که نشان می‌دهد چگونه باید از این ماشین استفاده کنیم؛ اگر اینجور از این ماشین استفاده کنید، می‌توانید بهترین فایده را از این ماشین ببرید. اگر کسانی بر اساس آن عمل نکنند و ماشین را دستکاری کنند، ماشین زود خراب می‌شود و از بین می‌رود.

 

دین نیز برنامه‌ای است که خدا برای استفاده درست از روح و بدن‌مان به ما داده است. خدا می‌گوید اگر می‌خواهید از این وجودتان استفاده کنید و به آن هدفی که من شما را برای آن آفریدم برسید، باید این برنامه را اجرا کنید؛ صبح که بلند می‌شوید پیش از آفتاب باید دو رکعت نماز بخوانید؛ اگر تمام شبانه‌روز ورزش یوگا انجام دهید، جای آن دو رکعت نماز را نمی‌گیرد. باید این چند دقیقه بلند شوید، وضو بگیرید، و دو رکعت نماز بخوانید؛ ماه رمضان باید سی روز روزه بگیرید؛ آن‌‌هم از فلان ساعت تا فلان ساعت و از این چیزها امساک کنید. اگر جای این سی روز تمام سال را امساک کنید و مانند مرتاضان هندی روزی یک دانه بادام بخورید، جای آن روزه ماه رمضان را نمی‌گیرد.

 

کسی که شما را آفریده است، می‌گوید آن چیزی که من ساختم، اینجور باید از آن استفاده کرد. حال اگر بگوییم دلمان می‌خواهد به شکل دیگری عمل کنیم، ممکن است به هر بدبختی‌ای منتهی شود. بنابراین، دین برنامه زندگی انسان است که خدایی که او را آفریده است، گفته این‌گونه باید رفتار کنی تا به آن نتیجه‌ای که من در نظر دارم و کمال و سعادت ابدی تو در آن است،‌ نائل شوی. ۱۲۴ هزار پیغمبر هم فرستاده است تا این راه را برای ما تبیین کنند؛ ائمه معصومین علیهم‌السلام را هم فرستاده است برای این‌که تفسیر کنند، توضیح بدهند و فداکاری هم بکنند تا مردم باور کنند اینها غیر از خیر ما چیزی نمی‌خواهند؛ دین به این معناست.

 

عرفان‌ هندی: ورزش روحی
اما آن چیزی که این آقایان اسمش را عرفان می‌گذارند، یک حرکت و ورزش روحی است وهیچ دلیلی ندارد که انسان را به آن کمال برساند. این شبیه این می‌ماند که حداکثر سرعت ماشینی صد کیلومتر باشد و کسی ماشین را دستکاری کند تا با سرعت پانصد کیلومتر برود؛ طبیعی است که بعد از مدتی از کار می‌افتد و باید آن را به اوراقچی داد. می‌توان از چنین حرکتی سوء استفاده کرد و به جای سرعت ۱۰۰ یا ۲۰۰ کیلومتر، کاری کرد که با سرعت ۵۰۰ کیلومتر هم راه برود؛ اما این ماشین برای این سرعت ساخته نشده است؛ اگر سوء استفاده یا زیاده‌روی کردید، به هدفی که برای آن ساخته شده است، نمی‌رسد و بین راه می‌ماند. اگر کسانی گفتند به جای روزه ماه رمضان که سی روز است، شما صد روز روزه بگیرید و خیلی هم کمتر از غذاها استفاده کنید ـ البته مرتاضین هند همین کارها را می‌کنند و به نتایجی هم می‌رسند و اطلاعات و قدرت‌‌های روحی‌ای هم پیدا می‌کنند ـ عیناً مانند این است که از ماشینی که باید پنجاه سال کار کند، ده روز استفاده کنند؛ چون عمر دنیا نسبت به آخرت از یک چشم به هم زدن در یک عمر هزار ساله کمتر است؛ آن بی‌نهایت است و این هفتاد، هشتاد و یا صد سال است. چه بسا شما در این مدت از آن استفاده‌ای ببرید؛ اما عمر ابدیتان را خراب می‌کنید.

 

این امور انجام‌شدنی است و نمی‌گوییم دروغ است؛ واقعاً می‌شود از این ماشین این‌گونه هم استفاده کرد؛ اما موقت است؛ استفاده محدودی از آن می‌کنید و بعد هم نابود می‌شود و دیگر استفاده‌ای از آن نمی‌شود. به آنها گفته می‌شود: «أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَ اسْتَمْتَعْتُم بِهَا؛ زحمتی کشیدید و مزدش را هم در دنیا گرفتید.» آن داستان را همه شما شنیده‌اید که روزی امام صادق صلوات‌الله‌علیه وارد مسجدی شدند و دیدند جمعیتی دور یک نفر جمع شده‌اند. پرسیدند چه خبر است؟ گفتند انسان عجیبی است و کارهای خیلی فوق‌العاده‌ای انجام می‌دهد و مردم او را تماشا می‌کنند. حضرت رفتند جلو تا ببینند او چه کار می‌کند. هر کسی هر چه در دستش می‌گرفت و به آن شخص نشان می‌داد، می‌گفت در دستش چیست. حضرت دست‌شان را بستند و جلو آوردند و گفتند در دست من چیست. او فکری کرد و در صورت حضرت نگاه کرد. دوباره نگاه کرد. امام پرسید چرا نمی‌گویی؟ نمی‌دانی؟ گفت می‌دانم؛ تعجب می‌کنم که شما چگونه به این دسترسی پیدا کرده‌اید؟ گفتند: چه می‌بینی؟ گفت آنچه در عالم بوده است، همه چیز سرجای خودش است. در جزیره‌ای پرنده‌ای یک جفت تخم گذاشته بود که یکی از آنها نیست. حتماً در دست شما همان تخم پرنده است و من تعجب می‌کنم شما با آن جزیره چه ارتباطی داشتید و چگونه توانستید آن تخم را از آنجا بردارید.

 

حضرت دستشان را باز کردند و مردم دیدند درست است. بعد حضرت به او فرمودند: چه کار کردی که این قدرت را پیدا کردی؟ گفت: بنا گذاشتم آنچه دلم می‌خواهد، مخالفت کنم و من هر چه دلم خواست، مخالفت کردم. امام فرمودند: دلت می‌خواهد مسلمان شوی؟ گفت: نه. فرمودند: بنا شد هر چه دلت نمی‌خواهد عمل کنی. آن شخص محکوم شد و بالاخره اسلام را به او عرضه کردند و مسلمان شد. بعد که مسلمان شد، دیگر نتوانست آن کارهای عجیب را انجام دهد. گفت: عجب کاری کردیم! آمدیم دین حقی را پذیرفتیم و خداپرست شدیم، آنچه را هم که داشتیم، از دست دادیم. حضرت فرمودند: بله، تا به حال، مزد زحمت‌هایی را که کشیده بودی خدا در همین دنیا می‌داد، از این به بعد هر چه زحمت بکشی، برای آخرتت ذخیره می‌شود و نتیجه ابدی خواهد داشت. آیا به این راضی هستی؟ گفت: اگر این‌گونه است، راضی هستم.

منظور این است که خدای متعال در انسان چنان استعدادی قرار داده است که می‌تواند ورزشی کند و نتایجی هم از آن بگیرد؛ اما خدا انسان را نیافریده است که فقط بگوید در دست تو چیست.

بیانات علامه مصباح یزدی در همایش سراسری آسیب‌شناسی فرقه‌های نوظهور،

۰۵/۰۸/۱۳۸۹

 

چهارشنبه 22/9/1391 - 22:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته