• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3861روز قبل
شعر و قطعات ادبی

ای عشق ببار بر سرم رحمت خویش
ای عقل مرا رها کن از زحمت خویش
از عقل بریدم و به او پیوستم
شایدم کشدم به لطف در خلوت خویش
سه شنبه 15/5/1392 - 20:7
شعر و قطعات ادبی

ر فیض وجود او نباشد هرگز
جز عکس نمود او نباشد هرگز
مرگ است اگر هستی دیگر بینی
بودی جز بود او نباشد هرگز

 

سه شنبه 15/5/1392 - 20:7
شعر و قطعات ادبی

با چشم منی جمال او نتوان دید
با گوش تویی، نغمه او کس نشنید
این ما و تویی مایه کوری و کری است
این بت بشکن تا شودت دوست پدید
سه شنبه 15/5/1392 - 20:6
شعر و قطعات ادبی
بسم الله الرحمن الرحیم

افسوس که عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه، بدون طاعت بگذشت
فردا که به صحنه مجازات روم
گویند که هنگام ندامت بگذشت
سه شنبه 15/5/1392 - 20:6
شخصیت ها و بزرگان

حوزه نیوز: حجت‌الاسلام‌ والمسلمین سید نعمت‌الله حسینی در کتاب بهترین آیات در حل مشکلات با نقل توصیه‌ای از امام خمینی‌(ره) به فرزندش، سوره حشر را گنجینه‌ای از معارف و تربیت انسان دانسته‌اند.

[تصویر: emam-va-ahmad-l_50305.jpg]



امام خمینی (ره) در ضمن وصایای خود به مرحوم حجت‌الاسلام‌ والمسلمین حاج احمد آقا می فرماید:
پسرم سوره مبارکه حشر را مطالعه کن که گنجینه‌هایی از معارف و تربیت در آن است و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند و از آنها به مدد الهی توشه‌ها بردارد، خصوصا آیات اواخر آن از آنجا که می‌فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ(سوره حشر آیه 17) تا آخر سوره.

منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 20:4
شخصیت ها و بزرگان

گردش به‎سمت گل‌ها
- امام نسبت به مسئله محرم و نامحرم و برخورد با نامحرم، بسیار مقید بودند. من حدوداً 11 سال داشتم و هنوز چادر چیت سر می‌كردم. آقای اشراقی (داماد اول امام) ما را دعوت كرده بودند و من همراه ایشان به مهمانی رفتم. آقای اشراقی باغچه‌ای داشتند كه وسط آن معبری بود و آنجا دو سه تا صندلی گذاشته بودند كه در آنها امام و آقای اشراقی روی صندلی نشسته‌اند. آن روز كسی در را باز كرد و خود آقای اشراقی به استقبال آمدند. ما به خاطر قضیه نامحرم بودن، جلوی شوهر خواهرها نمی‌آمدیم. من یكه خوردم و از امام پرسیدیم: «سلام بكنم؟» امام گفتند: «واجب نیست». من چون خجالت می‌كشیدم با آقای اشراقی روبه‌رو بشوم و سلام نكنم، از مسیر خارج شدم و رفتم میان علف‌ها و گیاهان باغچه و از آن معبر نرفتم تا با ایشان روبه‌رو نشوم.
الآن هم منزل ما این‌طوری است كه مردها و زن‌ها به خاطر مهمانی دور هم نمی‌نشینند، مگر به خاطر مراسم و مسائل جدی شرعی. بعد از انقلاب خود من در تلویزیون، سمینارها، سخنرانی‌ها و جلساتی كه آقایان و خانم‌ها حضور داشتند، حضور فعال داشتم و امام هرگز نگفتند نروید و این كار را انجام ندهید، ولی در همان دوران اگر شوهر خواهرم می‌آمدند، این طور نبود كه سفره زن‌ها و مردها یكی باشد. رفت‌وآمد بود اما مردها جدای از زنان در اتاق‌های مختلف پذیرایی می‌شدند.

* سفره محرم و نامحرم جدا بود

- تا آخرین لحظه زندگی امام،‌ همواره سفره محرم و نامحرم جدا بود. یك بار مادرم به امام گفته بودند: «ما امشب منزل نفیسه خانم - دختر بزرگ آقای اشراقی - دعوت داریم». امام فكر كرده بودند كه در منزل نفیسه خانم، همسرش و شوهر خواهرهایشان هستند و مرد و زن با هم هستند و به مادرم گفته بودند: «این مجلس، مجلس حرام است. شما می‌خواهید به مجلس حرام بروید؟» مادرم گفته بودند: «همه به من محرم هستند.» امام گفته بودند: «به دخترها كه محرم نیستند». مادر گفته بودند: من می‌روم كه به همه مردها محرم هستم (دامادها و احمد). امام در این مورد بسیار دقت می‌كردند.

* امام به خواهرم دیه دادند!

آنچه از دوران بچگی یادم هست، این است كه من حدود 8ساله بودم، خواهرم ده سال و خواهر بزرگترم (همسر آقای اشراقی) 12 سال داشت. ما با بچه‌های منزل همسایه سمت چپ‌ خانه كه منزل آقای كمالوند بود، عروسك‌‌بازی می‌كردیم . . . گاهی هم گرگم به هوا بازی می‌كردیم. امام به ما گفته بودند منزل آقای كمالوند نرویم.

ایشان از علما و از دوستان امام بودند. این دوستی هم قصه جالبی دارد. به ما گفته بودند به: آنجا نروید. هروقت می‌خواهید بازی كنید، دخترشان - كه اسمش طاهره‌خانم بود - بیاید پیش شما. پشت‌ بام‌های منزل ما به یكدیگر راه داشت. ما همگی بچه بودیم، ولی آنها نوكر 14- 15ساله‌ای داشتند كه به تازگی صدایش دورگه شده بود. به همین جهت آقا دستور داده بود: شما نباید به منزل آنها بروید. وقتی آقا از مسجد سلماسی برمی‌گشتند و به طرف منزل می‌آمدند، از پشت كوچه صدای گرگم به هوای ما بچه‌ها را شنیدند. وقتی به منزل آمدند، از كارگرمان - زیور - پرسیدند: «بچه‌ها كجا هستند؟» او جواب داد: «منزل آقای كمالوند.» گفتند: «برو بگو بیایند.» ما خیلی ترسیدیم. برگشتیم به منزل و سه‌تایی توی زیر زمین رفتیم، خطاب امام، بیشتر به خواهر بزرگترم بود كه مكلف شده بود. امام یك چوب نازك خشك را برداشتند و محكم به لبه دیوار زیرزمین زدند و گفتند: «من نگفتم نروید؟ چرا رفتید؟» بسیار هم عصبانی بودند. چوب شكست و یك تكه‌اش به پای خواهرم خورد. بلند شدیم و به اتاق رفتیم و من دیدم پای خواهرم كمی كبود شده است.

شب به آقا گفتم: «خرده چوبی كه به دیوار زدید و شكست، به پای صدیقه خورده پایش كبود شده.» امام پرسیدند: «واقعاً؟» گفتم: «بله». گفتند: «برو بگو بیاید». صدیقه خانم آمد و امام پایش را دیدند و به او دیه دادند! من به خودم گفتم: ای كاش پای من كبود شده بود! امام تا این حد روی مسائل شرعی دقت داشتند، در حالی كه بچه‌شان بود و عمداً هم نزده بودند. با همه انس و توجه و محبتی كه امام داشتند، ما از ایشان خیلی حساب می‌بردیم. البته حق با ایشان بود من خیلی شلوغ بودم.

آغوش مهربان آقا
- شاید اولین خاطره‌ای كه از دوران كودكی به یادم مانده، به خاطر لذتی كه از حضور امام می‌بردم، این است كه امام شب‌ها زیر كرسی می‌نشستند و من كه یك دختر چهار پنج ساله بودم، می‌رفتم زیر كرسی و سرم را از زیر بغل ایشان بیرون می‌آوردم و چون بچه شیطانی هم بودم، خیلی وول می‌خوردم، ولی ایشان دلشان نمی‌آمد به من بگویند برو؛ فقط نگهم می‌داشتند كه خیلی شلوغ نكنم. گاهی هم دستی به سر و صورتم می‌كشیدند. من چون خیلی از این كار لذت می‌بردم كه در آغوش پدر باشم، نمی‌رفتم. ایشان هم نمی‌گفتند برو، ولی دست و پایم را می‌گرفتند كه خیلی شلوغ نكنم. خیلی با خوشرویی و محبت با من رفتار می‌‌كردند و من از این كارشان خیلی لذت می‌بردم؛ لذا اولین خاطره‌ای كه از دوران بچگی یادم می‌آید این است كه شب‌ها دور كرسی می‌نشستیم و بسیاری از اوقات من شام خودم را هم همان‌جا و همراه امام می‌خوردم.

* برنامه ثابت امام برای بازی با كودكان

- بیش از آنكه تصور كنید حضرت امام اهل محبت بودند. بچه بودم و یك روز در حیاط نشسته بودیم، به من گفتند: «اگر توانستی این مداد را با دست راستت به دیوار بزنی، من به تو جایزه می‌دهم». من گفتم: «اینكه كاری ندارد». گفتند: «بینداز!». من هم مداد را دادم به دست راستم و پرت كردم به طرف دیوار و بعد گفتم: «جایزه‌ام را بدهید!». امام گفتند: «با دستت پرت نكردی». گفتم: «چرا! با دستم پرت كردم». گفتند: «نخیر! دستت هنوز به بدنت هست!» من تازه متوجه شدم كه دارند با من شوخی می‌كنند.

امام برای بازی با ما وقت خاصی داشتند. صبح‌ها در منزل تدریس می‌كردند و طلاب می‌آمدند. نیم‌ساعت به اذان ظهر مانده، طلاب می‌رفتند و امام می‌آمدند به حیاط و یك ربع با ما بازی می‌كردند. ما هم می‌دانستیم و از قبل جمع می‌شدیم. ما معمولاً از گِل باغچه تیله درست می‌كردیم و می‌گذاشتیم خشك می‌شدند، بعد با آنها تیله‌بازی می‌كردیم و هركس می‌توانست تیله بیشتری را بزند، برنده بود. البته بازی‌های گوناگونی از جمله گرگم‌ به هوا بازی می‌كردیم. ایشان می‌نشستند و یك نفرمان سرش را در دامن ایشان می‌گذاشت و بعد همه می‌رفتند و قایم می‌شدند، بعد آن فرد بلند می‌شد و دنبالمان می‌گشت. امام به ضعیفترها كمك هم می‌كردند. من از همه شلوغ‌تر بودم و یكی از خواهرهایم (خانم آقای اشراقی) با اینكه چهار سال از من بزرگتر بود، آرامتر و مظلومتر بود و زبر و زرنگی مرا نداشت. گاهی اوقات می‌رفتم بالای درخت كاجی كه در منزلمان بود و آنجا قایم می‌شدم. كسی سرش را بلند نمی‌كرد به آنجا نگاه كند. امام می‌دانستند كه بچه‌ها نمی‌‌توانند مرا پیدا كنند و با سرشان اشاره می‌كردند، یعنی آنجا را نگاه كن و جای مرا لو می‌دادند. گاهی اوقات هم زیر عبایشان قایم می‌شدیم.

امام عصرها هم برای تدریس به مسجد سلماسی قم در كوچه آقازاده می‌رفتند و تقریباً نیم‌ساعت به اذان مغرب كه آفتاب هنوز بالای دیوار بود، به منزل برمی‌گشتند و ما منتظرشان بودیم. می‌آمدند و یك ربع با ما بازی می‌كردند و بعد سراغ كارهای خودشان می‌رفتند.

امام سر شب شام می‌خوردند، به‎قولی سه از غروب رفته، گاهی قبل و گاهی بعد از شام می‌آمدند و با ما بازی می‌كردند. اوایل كودكی بازی بود و بعد به تدریج تبدیل به كتاب خواندن شد. من در 13-14 سالگی خیلی اهل مطالعه بودم و كتاب‌های رمان و تاریخی را غالباً بلند می‌خواندم و بقیه گوش می‌دادند. بزرگتر كه شدیم، امام معما و چیستان یا مسئله‌ای مطرح می‌كردند و ما سعی می‌كردیم پاسخ آنها را پیدا كنیم. گاهی اوقات هم نمی‌توانستیم جواب بدهیم.

* دفاع امام از كوچك‌ترها

- یادم هست 10 -11 ساله بودم و حاج‌آقا مصطفی شاید 21-22 ساله بود. به من گفت: «یك لیوان آب به من بده!» امام نشسته بودند. من شانه‌هایم را بالا انداختم و گفتم: «نمی‌خواهم». حاج‌آقا مصطفی ناراحت شد و آمد طرف من كه مرا دعوا كند. امام به من اشاره كردند كه فرار كن. داداش دید و گفت: شما این جور می‌كنید كه گوش به حرف نمی‌دهد». آقا گفتند: «اگر گوش به حرفت بدهد، امروز می‌گویی یك لیوان آب بده، پس‎فردا می‌‌گویی كفش‌هایم را جلوی پایم جفت كن!».

* مصطفی بر فراز گلدسته!

- همراه خانم (مادرشان) در صحن حضرت معصومه سلام ‌الله علیها بودم. حدود 8 - 9 سال داشتم و داداش 18- 19 ساله بودند. خانم سرشان را بلند كردند و توجه كردند كه یك نفر روی مناره كله معلق ایستاده است. اولین حرفی كه خانم زدند این بود كه گفتند: «خوش به حالش!» خانم خیلی شاداب و دلشاد بودند. همه نگران شدند، ولی خانم گفتند: «فكر می‌كنم مصطفی باشد. غیر از مصطفی كسی جرأت نمی‌كند آن بالا برود و معلق بزند!» جالب این است كه خانم‌ نگران نشدند و اصلاً اهل این‌جور نگرانی‌ها نبودند. بقیه خیلی نگران شدند، ولی ایشان ابداً.

* امام به من گفتند: كودتاچی!

ما اغلب برای ناهار آبگوشت داشتیم، چون امام آبگوشت دوست داشتند، ولی من اصلاً آبگوشت دوست ندارم و در منزل همسرم هم جز چندباری كه نوه‌هایم آمدند و خواستند برایشان درست كنم، آبگوشت درست نكرده‌ام. یك بار كه حدوداً 9 - 8 ساله بودم در فصل تابستان بود و امام وضو گرفته بودند و داشتند از پله بالا می‌آمدند و من ظرف گوشت‏كوبیده دستم بود. چشمم كه به آقا افتاد، بشقاب را به طرف دیوار پرت كردم و گفتم: «كی گفته هر كس بزرگتر است،‌ باید حرف، حرف او باشد؟ شما چون بزرگترید و آبگوشت دوست دارید، من هم باید آبگوشت بخورم؟» ایشان آمدند بالا و به خانم گفتند: «بچه‌ها را بنشانید و از آنها بپرسید چه غذایی دوست دارند و هرروز مطابق میل یكی از آنها غذا بپزید!». البته به من لقب «كودتاچی» دادند و گفتند: تو كودتا كردی!

* خواهش امام از من: به چین نرو!

- چند سال قبل از فوت امام مرا به چین دعوت كردند كه بروم آنجا و صحبت كنم. سر سفره بودیم و ایشان به خاطر قلبشان به دستور دكتر پشت میز كوچكی می‌نشستند و غذا می‌خوردند. من خیلی عادی و معمولی گفتم: «من هفته دیگر به چین می‌روم. مرا دعوت كرده‌اند.» حرف‌های دیگری زده شد و گذشت. چند دقیقه بعد، امام به من گفتند: «فهیمه (مرا در منزل فهیمه صدا می‌زنند) بیا!» بعد گفتند: «سرت را بیاور پایین!» من كنار ایشان ایستاده بودم. گوشم را نزدیك دهانشان بردم. امام گفتند: «می‌خواهم از تو خواهش كنم به چین نروی». من مكثی كردم و گفتم: «چشم»، ولی حقیقتش این است كه كمی به من برخورد كه چرا ایشان همان وقت به طور عادی این مطالب را نگفتند. مثلاً نگفتند مصحلت نیست و نرو و چرا این‌جور گفتند. وقتی غذا خوردن تمام شد و ایشان خواستند به اطاقشان بروند، من همراهشان رفتم و گفتم: «می‌خواهم از شما گله كنم». پرسیدند: «چرا؟» جواب دادم: «شما فكر می‌كنید اگر مرا منع كنید گوش نمی‌كنم؟ همان‌جا به من می‌گفتید نرو، مصحلت نیست. من هم قبول می‌كردم. لازم نبود مرا صدا بزنید و درِ گوشم بگویید». گفتند: «آدم وقتی می‌خواهد چیزی را به كسی بگوید، باید به كف پای او بگوید؟ باید درِ گوشش بگوید!» فهمیدم می‌خواهند از در شوخی درآیند. گفتم: «هم من می‌دانم منظورم چیست، هم شما می‌دانید!».

* دقت و مراعات ظریف
- نكته دیگری كه یادم آمد از دوره‌ای است كه امام كسالت داشتند. حدود ده روز قبل از رحلتشان بود. امام بیمار بودند و باید در بیمارستان بستری می‌شدند. امتحان جامع دكترا هم داشتم. امام هم قرار بود فردای آن روز به بیمارستان بروند. من وقتی وارد منزل شدم، ایشان داشتند با مادرم شام می‌خوردند. شنیدم كه گفتند: «به فهیم نگویید.» من همان‌جا متوجه شدم كه ایشان می‌خواهند به بیمارستان بروند، منتها ایشان به دیگران توصیه می‌كردند به من نگویند كه حواسم برای امتحان پرت نشود. من به روی خودم نیاوردم كه می‌دانم. آمدم و نشستم و صحبت كردیم و شب به منزل برگشتم.

صبح فردا دلم نیامد كه نروم و امام(ره) را نبینم. از آن طرف هم از بیمارستان گفته بودند جواب آزمایش حاضر نیست و باید فردا برای عمل بیایید. من این را نمی‌دانستم. وقتی آمدم و وارد اتاق شدم، فكر كردم امام را می‌خواهند به بیمارستان ببرند. به روی خودم هم نمی‌آوردم كه می‌دانم. به محض اینكه وارد شدم، امام دستشان را باز كردند و گفتند: «خیالت راحت‌! قرار نیست به بیمارستان بروم». پرسیدم: «جدی می‌گویید؟» یادم نیست عین جمله‌شان چه بود، اما آن را جوری ادا كردند كه من باور كردم كه قرار نیست اصلاً به بیمارستان بروند و با كمال آرامش رفتم و امتحانم را دادم و برگشتم و تازه فهمیدم كه قرار است فردای آن روز بروند. این‌قدر دقیق بودند كه من از نظر روحی لطمه نخورم و امتحانم خراب نشود.

* بیشترین ناراحتی امام از آقای منتظری و ماجرای قطعنامه بود

- من اصلاً در مورد قضیه آقای منتظری ناراحت نشدم و فكر می‌كردم حق همین است كه امام ایشان را كنار بگذارند، چون دیده بودم كه امام چقدر از دست ایشان اذیت شدند. رنج امام حد و اندازه نداشت. باورشان نمی‌شد كسی كه آن‌قدر مبارز و متدین بوده، این‌طور تحت تأثیر قرار بگیرد. فوق‌العاده زیاد هم تلاش كردند تا ایشان را از بعضی ارتباطات و كارها منع كنند. امام كمتر مسائل بیرون را در اندرون نقل می‌كردند، ولی در ارتباط با ایشان از بس منقلب و ناراحت بودند، می‌آمدند و می‌گفتند.

من در طول زندگی امام، دو بار ناراحتی فوق‌العاده زیاد ایشان را دیدم. یك بار همین قضیه آقای منتظری بود كه امام خیلی اذیت شدند، یكی هم قبول قطعنامه. من تهران نبودم و از تلویزیون خبر بركناری آقای منتظری را شنیدم. خوشحال شدم و فكر می‌كردم حق همین بود و ایشان نباید جانشین امام باشند. خدا شاهد است همان روز اول بعد از رحلت امام با آن همه ناراحتی از آن مصیبت بزرگ، وقتی شنیدم كه آقای خامنه‌ای انتخاب شده‌اند، قلباً خوشحال و آرام شدم و گویی مرگ پدر را فراموش كردم. حتی كسی به من گفت: «خوشحالی می‌كنی كه جای پدرت جانشین انتخاب شد؟» گفتم: «این حرف چیست؟ بالاخره هركسی رفتنی است، ولی شخص بسیار خوبی جای ایشان آمد». تا الآن هم معتقدم بهترین فرد، ایشان بودند و هستند. ان‌شاءالله كه عمر طولانی داشته باشند.

* نظر امام درباره رهبری آیت‌الله خامنه‌ای
- به خاطرم هست، 3-4 روز بعد از جریان آقای منتظری كه ایشان از قائم‏مقامی كنار رفتند، پیش امام نشستم و گفتم: «اگرچه زشت است كه من این حرف را بزنم، اما بالاخره آدمیزاد از این دنیا می‌رود و من به نظرم می‌رسد فردی را نداریم كه جانشین شما باشد. آیا بهتر نیست كه شورایی باشد؟» تا این حرف را زدم، گفتند: «چرا نداریم؟» گفتم: «به نظر می‌آید چنین فردی نیست.» گفتند: «چرا، آقای خامنه‌ای».

صرف‌نظر از سخن امام، من واقعاً و قلباً به رهبر معظم انقلاب اعتقاد دارم. خدا شاهد است كه این اعتقاد قلبی من است كه الآن بهترین فرد را داریم و چه انتخاب خوبی بود. هیچ‌كس نمی‌توانست این طور محكم در برابر آمریكا و دشمنان بایستد و از ملت دفاع كند. گاهی اوقات وقتی ایشان مطلبی را می‌گویند، خیلی یاد امام می‌كنم و می‌بینم گویا همان گفته‌هاست. من بسیار به ایشان اعتقاد دارم و لذا هرچه بگویند اطاعت می‌كنم.

من معتقدم كه در رأس یك كشور اسلامی قطعاً باید ولی فقیه باشد و فقط ولی فقیه است كه می‌تواند به معنای حقیقی، كشور را حفظ كند؛ انتخابی هم كه مردم به صورت مستقیم یا غیرمستقیم می‌كنند، انتخاب درستی است. مردم تشخیص درستی دارند.
 
منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 20:4
شخصیت ها و بزرگان

فصل ، در اشاره به بعضى قواى باطنیه است
بـدان كـه خـداونـد تبارك و تعالى به ید قدرت و حكمتش در عالم غیب و باطن نفس قوایى خلق فرموده داراى منافع بیشمار به آنچه مورد بحث ما است در این مورد سه قوه است و آن واهـمه و غضبیه و شهویه است . و هر یك از این قوا منافع كثیره دارنـد از بـراى حفظ نوع و شخص و تعبیر دنیا و آخرت ، كه علما ذكر كرده اند و اكنون ما را بـه آن احـتـیـاجـى نـیـسـت . و آنـچه لازم است در این مقام تنبه دهم آن است كه این سه قوه سرچشمه تمام ملكات حسنه و سیئه و منشاء تمام صور غیبیه ملكوتیه است .
و تـفـصیل این اجمال آنكه انسان همین طور كه در این دنیا یك صورت ملكى دنیا وى دارد كه خـداونـد تـبـارك و تـعـالى آن را در كـمال حسن و نیكویى و تركیب بدیع خلق فرموده كه عـقـول تمام فلاسفه و بزرگان در آن متحیر است و علم معرفة الاعضاء و تشریح تاكنون نتوانسته است معرفت درستى به حال آن پیدا كند و خداوند انسان را از بین مخلوقات امتیاز داده بـه حـسـن تـركـیـب و جـمـال نـیـكـو مـنـظـر، كـذلك از بـراى او یـك صـورت و شكل ملكوتى غیبى است ، كه آن صورت تابع ملكات نفس و خلق باطن است در عالم بعد از مـوت ، چـه بـرزخ بـاشـد یـا قـیـامت . انسان اگر خلق باطن و ملكه و سریره اش انسانى بـاشـد، صـورت مـلكـوتـى او نـیـز صـورت انـسانى است . ولى اگر ملكاتش غیر ملكات انـسـانـى بـاشـد، صورتش انسانى نیست و تابع آن سریره و ملكه است . مثلا اگر ملكه شـهوت و بهیمیت بر باطن او غلبه كند و حكم مملكت باطن حكم بهیمه شود، انسان صورت مـلكـوتـیـش صـورت یـكى از بهائم است مناسب با آن خلق . و اگر ملكه غضب و سبعیت بر بـاطـن و سـریـره اش غلبه كند و حكم مملكت باطن و سریره حكم سبع شود، صورت غیبیه مـلكوتیه صورت یكى از اسباع است . و اگر وهم و شیطنت ملكه شد و باطن و سریره اش داراى مـلكـات شـیـطـانـیه شد، از قبیل خدعه ، تقلب ، نمیمه ، غیبت ، صورت غیب و ملكوتش صورت یكى از شیاطین است به مناسبت آن . و گاهى ممكن است به طریق تركیب دو ملكه یا چـنـد مـلكـه مـنـشـاء صـورت مـلكـوتـى شـود. آن وقـت بـه شـكل هیچ یك از حیوانات نمى شود، بلكه صورت غریبى پیدا مى كند كه هیچ آن صورت مـدهـش و موحش بدتركیب در این عالم سابقه ندارد. از پیغمبر خدا، صلى الله علیه و آله ، نـقـل شـده كـه بـعضى مردم قیامت محشور مى شوند به صورتهایى كه نیكوست پیش آنها میمون (ها) و انترها.(51)
بـلكـه مـمـكـن اسـت از بـراى یـك نـفـر در آن عـالم چـنـد صـورت بـاشـد زیـرا كه آن عالم مـثـل ایـن عـالم نـیـسـت كـه یـك چـیـز بـیـش ‍ از یـك صـورت قـبـول نـكـنـد. و ایـن مـطـلب مـطـابـق بـا بـرهـان نـیـز هـسـت و در محل خود مقرر است .

و بـدان كـه مـیـزان در ایـن صـور مـخـتلفه ، كه یكى از آنها انسان است ، و باقى چیزهاى دیـگر، وقت خروج نفس است از این بدن و پیدا شدن مملكت برزخ و غلبه سلطان آخرت كه اولش در بـرزخ اسـت . در وقـت خـروج از بـدن بـا هـر مـلكـه اى از دنـیـا رفـت با آن ملكه صورت آخرتى مى گیرد، و چشم ملكوتى برزخى او را مى بیند، و خود او هم وقت گشودن چـشـم بـرزخـى خـود را بـه هـر صورتى هست مى بیند، اگر چشم داشته باشد. لازم نیست كـسى كه در این دنیا به صورتى هست آن جا هم به همان صورت باشد. خداى تعالى مى فرماید (به ) نقل از بعضى كه در وقت حشر مى گویند: خدایا چرا مرا كور محشور كردى بـا آنكه در دنیا چشم داشتم ؟ جواب مى فرماید: چون تو آیات ما را فراموش كردى امروز فـرامـوش شـدى .(52) اى بـیـچـاره ، تـو چـشـم مـلكـى ظاهر بین داشتى ، ولى باطن و مـلكـوتـت كـور بـود. كـورى خـودت را حـالا ادراك كـردى ، و الا از اول كـور بـودى ، چـشـم بـصـیـرت بـاطـنى كه آیات خدا را به آن مى بینند نداشتى . اى بیچاره ، تو قامت مستقیم و صورت خوش تركیب ملكى دارى ، میزان ملكوت و باطن ، غیر از ایـن اسـت ، بـایـد اسـتـقامت باطنى پیدا كنى تا مستقیم القامة در قیامت باشى . باید روحت روح انـسانى باشد تا صورت عالم برزخ و آخرتت صورت انسان باشد. تو گمان مى كـنـى كـه عـالم غـیـب و بـاطـن ، كـه عـالم كـشـف سـرایـر و ظـهـور مـلكـات اسـت ، مـثـل عـالم ظـاهـر و دنـیـا است كه اختلاط و اشتباه در كار باشد: چشم و گوش و دست و پا و سـایـر اعـضـایـت ـ هـمـه بـا زبـانـهـاى مـلكـوتـى ، بـلكـه بـه قول بعضى با صورتهاى ملكوتى ، شهادت به هر چه كردى مى دهند.
هـان اى عـزیـز گـوش دل بـاز كـن و دامـن هـمـت بـه كـمـر زن و بـه حـال بـدبـخـتى خود رحم كن ، شاید از این عالم به صورت انسان گردانى و از این عالم بـه صـورت آدمـى بـیـرون روى كه آن وقت از اهل نجات و سعادتى . مبادا گمان كنى اینها موعظه و خطابه است ، اینها همه نتیجه برهان حكمى حكماى عظام و كشف اصحاب ریاضت و اخـبـار صـادقـیـن و مـعـصـومـیـن اسـت ، در ایـن اوراق بـنـاى اقـامـه بـرهـان و نقل اخبار و آثار زیاد نیست .
فصل ، در بیان جلوگیرى انبیا از اطلاق طبیعت
بـدان كه وهم و غضب و شهوت ممكن است از جنود رحمانى باشد و موجب سعادت و خوشبختى انسان گردند، اگر آنها را تسلیم عقل سلیم و انبیاء عظیم الشاءن نمایى . و ممكن است از جـنـود شـیـطـانـى بـاشـند، اگر آنها را سر خودگردانى و وهم بر آن دو قوه با اطـلاق عنان حكومت دهى . و این نیز پوشیده نماند كه هیچ یك از انبیاء عظام ، علیهم السلام ، جـلوى شـهـوت و غضب و وهم را به طور كلى نگرفته اند، و هیچ داعى الى الله تاكنون نگفته است باید شهوت را بكلى كشت و نائره غضب را بكلى خاموش كرد و تدبیر وهم را از دسـت داد، بـلكـه فـرموده اند باید جلو آنها را گرفت كه در تحت میزان عقلى و قـانـون الهـى انجام وظیفه دهند، زیرا این قوا هر یك مى خواهند كار خود را انجام دهند و به مـقـصـود خـویـش نـایـل شـونـد اگر چه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود. مثلا نفس بهیمى مـسـتـغرق شهوت خود سر عنان گسیخته مى خواهد مقصد و مقصود خود را انجام دهد، اگر چه بـه زنـاى با محصنات در خانه كعبه باشد. و نفس غضوب خودسر مى خواهد انجام مطلوب خـود دهـد، اگـر چـه مـستلزم قتل انبیاء و اولیا گردد. و نفس داراى واهمه شیطانیه مى خواهد كار خود را انجام دهد، اگر چه مستلزم فساد در ارض ‍ باشد و عالم درهم و برهم گردد.
انـبـیـاء، عـلیـهـم السـلام ، آمـدنـد، قـانـونـهـا آوردنـد و كـتـابـهـاى آسـمـانـى بـر آنـهـا نـازل شـد كه جلوگیرى از اطلاق و زیاده روى طبیعت كنند و نفس انسانى را در تحت قانون عـقـل و شـرع درآورنـد و آن را مـرتـاض و مـؤ دب كـنـنـد كـه خـارج از مـیـزان عـقـل و شـرع رفـتـار نكند. پس هر نفسى كه با قوانین الهیه و موازین عقلیه ملكات خود را تـطبیق كرد، سعید است و از اهل نجات مى باشد، و الا پناه ببرد به خداى تبارك و تعالى از آن شقاوتها و بدبختیها و ظلمتها و سختیها كه در پیش ‍ دارد و از آن صورتهاى موحشه و مـدهـشـه كـه در بـرزخ و قـبـر و در قـیـامـت و جهنم مصاحب اوست ، و از نتیجه ملكات و اخلاق فاسده كه پایبند اوست .
فصل ، در بیان ضبط خیال است
بـدان كـه اول شرط از براى مجاهد در این مقام و مقامات دیگر، كه مى توا(ند) منشاء غلبه بـر شـیـطـان و جـنـودش شـود، حـفـظ طـائر خـیـال اسـت . چـون كـه ایـن خیال مرغى است بس پرواز كن كه در هر آنى به شاخى خود را مى آویزد، و این موجب بسى از بـدبـخـتـیـهـاسـت . و خـیـال یـكـى از دستاویزهاى شیطان است كه انسان را بواسطه آن بیچاره كرده به شقاوت دعوت مى كند.
انـسـان مـجـاهـد كـه در صـدد اصلاح خود برآمده و مى خواهد باطن را صفایى دهد و از جنود ابـلیـس آن را خـالى كند، باید زمام خیال را در دست گیرد و نگذارد هر جا مى خواهد پرواز كـنـد، و مـانـع شـود از ایـنـكـه خـیـالهـاى فـاسـد بـاطـل بـراى او پـیـش آیـد، از قـبـیل خیال معاصى و شیطنت ، همیشه خیال خود را متوجه امور شریفه كند. و این اگر چه در اول امـر قـدرى مـشـكـل به نظر مى رسد و شیطان و جنودش آن را به نظر بزرگ جلوه مى دهـنـد، ولى بـا قدرى مراقبت و مواظبت امر سهل مى شود. ممكن است ، براى تجربه تو نیز چندى در صدد جمع خیال باشى و مواظبت كامل از آن كنى : هر وقت مى خواهد متوجه امر پستى و خـسـیـسـى شـود، آن را مـنـصـرف كـنـى و مـتـوجـه كـنـى بـه امـور دیـگـر، از قـبـیـل مـبـاحات یا امور راجحه شریفه . اگر دیدى نتیجه گرفتى ، شكر خداى تعالى كن بـر ایـن تـوفـیـق ، و ایـن مطلب را تعقیب كن شاید خداى تو به رحمت خود راهى براى تو باز كند از ملكوت كه هدایت شوى به صراط مستقیم انسانیت و كار سلوك الى الله تعالى براى تو آسان شود.
و مـلتـفت باش كه خیالات فاسده قبیحه و تصورات باطله از القائات شیطان است كه مى خواهد جنود خود را در ممكلت باطن تو برقرار كند، و تو كه مجاهدى با شیطان و جنودش و مى خواهى صفحه نفس را مملكت الهى و رحمانى كنى ، باید مواظب كید آن لعین باشى و این اوهام برخلاف رضاى حق تعالى را از خود دور نمایى تا ان شاءالله در این جنگ داخلى این سنگر را كه خیلى مهم است از دست شیطان و جنودش بگیرى ، كه این سنگر به منزله سر حد است ، اگر اینجا غالب شدى امیدوار باش .
و اى عـزیـز، از خـداى تـبـارك و تـعـالى در هر آن استعانت بجوى و استعانه كن در درگاه معبود خود، و با عجز و الحاح عرض كن : بارالها، شیطان دشمن بزرگى است كه طمع بر انـبـیـا و اولیـاء بـزرگ تو داشته و دارد، تو خودت با این بنده ضعیف گرفتار امانى و اوهـام باطله و خیالات و خرافات عاطله همراهى كن كه بتواند از عهده این دشمن قوى برآید و در این میدان جنگ با این دشمن قوى كه سعادت و انسانیت مرا تهدید مى كند تو خودت با مـن هـمـراهى فرما كه بتوانم جنود او را از مملكت خاص تو خارج كنم و دست این غاصب را از خانه مختص به تو كوتاه نمایم .
فصل ، در موازنه است
و از چـیـزهـایـى كـه انـسـان را در ایـن سـلوك مـعاونت مى كند و انسان باید مواظب آن باشد مـوازنـه اسـت . و آن چـنـان اسـت كـه انـسـان عاقل منافع و مضار هر یك از اخلاق فاسده و ملكات رذیله را كه زاییده شده شهوت و غضب و واهمه است ، كه سر خودند و در تحت تصرف شیطان ، مقایسه كند با منافع و مضار هر یـك از اخـلاق حـسـنـه و فـضـایل نفسانیه و ملكات فاضله كه زاییده شده اینهاست كه تحت تـصـرف عقل و شرع اند. و ملاحظه كند آیا كدام یك را خوب است اقدام كند. مثلا منافعى كه از براى نفسى كه داراى شهوت مطلق العنان است و آن در او رسوخ پیدا كرده و ملكه مستقر شـده و از آن مـلكـات بـسـیـارى پـیـدا شده و رذایل بیشمارى فراهم آمده این است كه به هر فجورى دسترسى پیدا كند مضایقه نكند، و هر مالى از هر راهى به دستش مى آید از آن رو بـرگـردان نـبـاشـد، و هـر چـه مـطابق با میل او است مرتكب شود، و اگر چه مستلزم هر امر فاسدى گردد.
و مـنـافـع غـضـب كـه مـلكـه نـفـس شـد و از آن مـلكـات و رذایل دیگر پیدا شد آن است كه به هر كس دستش رسید با قهر و غلبه ظلم كند، و هر كس بـا او مـخـتصر مقاومتى كند هر چه بتواند با او بكند، و با اندك ناملایمى جنگ و غوغا به پـا كـنـد، و بـه هـر وسـیـله شـده مـضار ناملایمات خود را از خود دور كند ولو منجر به هر فسادى در عالم هم بشود.
و هـمـیـنطور منافع نفس صاحب واهمه شیطانیه كه در آن این ملكه رسوخ پیدا كرده این است كـه با هر شیطنت و خدعه شده كار غضب و شهوت را راه بیندازد، و با هر نقشه باطله شده بـر بـنـدگـان خـدا ریـاسـت كـند، گرچه به بیچاره نمودن یك عائله باشد یا به بینوا نمودن یك شهر یا مملكت .
ایـنـهـا منافعى است كه این قوا دارند در صورتى كه در تحت تصرف شیطان باشند. در صـورتـى كـه وقـتـى درسـت فـكـر كـنـیـد و مـلاحـظـه حـال ایـن اشـخـاص را بـنـمـایـیـد، هـر كـس هـر چـه قـوى هـم بـاشـد و هـر قـدر بـه آمـال و آرزویش هم برسد، باز هزار یك آمالش را به دست نیاورده ، بلكه در این عالم ممكن نـیـست آمال انسان اداره شود و هر كس به آرزویش ‍ برسد، براى اینكه این عالم دار مزاحمت اسـت و مـواد ایـن عـالم از اجـراى اراده مـا تـعـصـى دارنـد، و میل و آرزوى ما نیز محدود به حدى نیست .
مـثـلا قـوه شـهـویـه در انـسـان طـورى اسـت كـه اگـر زنـهـاى یـك شـهـر، بـه فـرض مـحـال ، بـه دست او بیاید، باز متوجه زنهاى شهر دیگر است . و اگر از یك مملكت نصیبش شـد، مـتـوجه مملكت دیگر است . و همیشه آنچه ندارد مى خواهد. با اینكه اینها كه گفته شد فرضى است محال و خیالى است خام ، با وجود این تنور شهوت باز فروزان است و انسان به آرزوى خود نرسیده .
و هـمـیـن طـور قـوه غـضـب در انـسان طورى مخلوق است كه اگر مالك الرقاب مطلق یك مملكت شود، متوجه مملكت دیگر مى شود كه آن را به دست نیاورده . بلكه هرچه به دستش بیاید، در او ایـن قـوه زیـادتـر مـى شـود. هـر كـس مـنـكـر اسـت مـراجـعـه بـه حـال خود كند و به حال اهل این عالم از قبیل سلاطین و متمولین و صاحبان قدرت و حشمت ، آن وقت خود تصدیق ما را مى كند.
پـس انـسـان هـمـیشه عاشق چیزى است كه ندارد و به دست او نیست . و این فطرتى است كه مشایخ عظام و حكماى بزرگ اسلام ، خصوصا استاد و شیخ ما در معارف الهیه ، جناب عارف كـامـل ، آقـاى آقـا مـیـرزا مـحـمـد على شاه آبادى (53) روحى له الفدا، به آن كثیرى از معارف الهیه را ثابت مى فرمایند(54) كه آنها به مقصد ما مربوط نیست .
در هر حال وقتى كه انسان فرضا به مقاصد خود برسد، آیا استفاده او چند وقت است ؟ آیا قـواى جـوانـى تا چند وقت برقرار است ؟ وقتى بهار عمر رو به خزان گذاشت ، نشاط از دل و قـوه از اعـضـا مـى رود: ذائقـه از كـار مـى افـتـد، طعمها درست ادراك نمى شود، چشم و گـوش و قـوه لمس و قواى دیگر بیكاره مى شوند ـ لذات بكلى ناقص یا نابود مى شود. امراض مختلفه هجوم مى آورد: جهاز هضم و جذب و دفع و جهاز تنفس كار خود را نمى تواند انـجـام دهـد، جـز آه سـرد و دل پر درد و حسرت و ندامت چیزى براى انسان باقى نمى ماند. پـس مـدت اسـتفاده انسان از این قواى جسمانى ، از بعد از تمیز و فهم خوب و بد تا زمان افـتـادن قـوا از كـار یـا نـاقـص شـدن آنـهـا، بـیـش از سـى چـهـل سـال بـراى مـردم قـوى البـنـیـه و صحیح و سالم نیست ، آن هم در صورتى كه به امـراض و گـرفـتـاریـهـاى دیـگـر كـه هـمـه روزه مـى بـیـنـیـم و غافل هستیم برنخورد.
مـن عـجـالتـا بـراى جـنـابـعـالى فـرض مـى كـنـم در عـالم خیال ـ كه مایه ندارد! ـ صد و پنجاه سال عمر و فراهم بودن تمام بساط شهوت و غضب و شـیـطـنـت ، و فـرض مـى كـنم كه هیچ ناملایمى هم براى شما پیش آمد نكند، و هیچ چیز بر خـلاف مـقـصـد شـمـا نـشـود، آیـا از ایـن مـدت كـم ، كـه مـثـل بـاد مـى گـذرد، عاقبت شما چیست ؟ آیا از این لذات چه ذخیره اى كردید براى زندگى همیشگى خود، براى روز بیچارگى و روز فقر و تنهایى خود، براى برزخ و قیامت خود، بـراى مـلاقـات مـلائكـه خـدا و اولیـاء خـدا و انـبـیـاء او؟ جـز یـك اعـمـال قـبـیـحـه مـنـكـره كـه صـورت آنـهـا را در بـرزخ و قـیـامـت بـه شـمـا تحویل مى دهند، كه صورت آنها را جز خداوند تبارك و تعالى كس دیگر نمى داند چیست .
تمام آتش دوزخ و عذاب قبر و قیامت و غیر آنها را كه شنیدى و قیاس كردى به آتش دنیا و عـذاب دنـیـا، اشـتـبـاه فـهمیدى ، و قیاس كردى . آتش این عالم یك امر عرضى سردى است . عـذاب ایـن عـالم خـیـلى سـهل و آسان است ، ادراك تو در این عالم ناقص و كوتاه است . همه آتـشـهـاى ایـن عالم را جمع كنند روح انسان را نمى تواند بسوزاند، آنجا آتشش علاوه بر ایـنـكـه جـسـم را مـى سوزاند روح را مى سوزاند، قلب را ذوب مى كند، فؤ اد را محترق مى نـمـایـد. تـمـام ایـنـهـا را كـه شـنـیـدى و آنـچـه تـاكـنـون از هـر كـه شـنـیـدى جـهـنـم اعـمـال تـو است كه در آنجا حاضر مى بینى كه خداى تعالى مى فرماید: و وجدوا ما عملوا حـاضـرا.(55) یـعـنـى یـافـتـنـد آنـچـه كـرده بـودنـد حـاضـر. ایـنـجـا مـال یـتـیـم خـوردى لذت بـردى ، خدا مى داند آن صورتى كه در آن عالم از آن در جهنم مى بینى و آن لذتى كه در آنجا نصیب تو است چیست ؟ اینجا بد گفتى به مردم ، قلب مردم را سـوزانـیدى ، این سوزش قلب عباد خدا را خدا مى داند چه عذابى دارد در آن دنیا، وقتى كه دیـدى مـى فـهـمى چه عذابى خودت براى خودت تهیه كردى . وقتى غیبت كردى ، صورت مـلكـوتى او براى تو تهیه شد، به تو رد مى شود، با او محشورى و خواهى عذاب آن را چـشـیـد. ایـنـهـا جـهـنـم اعـمـال كـه جـهـنـم سـهـل و آسـان و سـرد و گـوارا و مـال كـسـانى است كه اهل معصیت هستند ولى براى اشخاصى كه ملكه فاسده و رذیله باطله پـیـدا كـردنـد. از قـبـیـل مـلكـه طـمـع ، حـرص ، جـحـود، جـدال و شـره ، حـب مـال و جاه و دنیا و سایر ملكات پست ، جهنمى است كه نمى شود تصور كـرد، صـورتـهاى است كه در قلب من و تو خطور نمى كند كه از باطن خود نفس ظهور مى كند كه اهل جهنم از عذاب آنها گریزان و به وحشت هستند. در بعضى از روایات موثقه است كـه در جـهـنـم یك وادى است از براى متكبرها كه او را سقر مى گویند، شكایت كرد بـه خـداى تعالى از شدت گرمى و حرارت و خواست از خداى تعالى كه اذن دهد او را نفس بكشد، پس از اذن نفسى كشید كه جهنم محترق گردید.(56)
گـاهـى ایـن مـلكات اسباب مى شود كه انسان را مخلد در جهنم مى كند، زیرا كه ایمان را از انـسـان مـى گـیـرنـد، مـثـل حـسـد كـه در روایـات صحیحه ماست كه ایمان را حسد مى خورد، هـمـانـطـور كـه آتـش هـیـزم را مـى خـورد.(57) و مثل حب دنیا و شرف و مال كه در روایات صحیحه است كه دو گرگ اگر در گله بى شبان رهـا شـود، یـكـى از آنـها در اول گله و یكى در آخرش ، زودتر آنها را هلاك نمى كنند از حب شرف و حب دنیا كه دین مؤ من را از او مى گیرد.(58) خدا نكند عاقبت معاصى منتهى بشود بـه مـلكـات و اخـلاق ظـلمـانـى زشـت ، و آنـهـا منتهى شود به رفتن ایمان و مردن انسان با حال كفر، كه جهنم كافر و جهنم عقاید باطله از آن دو جهنم بمراتب سخت تر و سوزانتر و ظلمانیتر است .
اى عزیز، در علوم عالیه ثابت شده است (59) كه مراتب اشتداد غیر متناهى است . هر چه تـو تـصـور كـنـى و تـمام عقول تصور كنند شدت عذاب را، از آن شدیدتر هم ممكن است . اگر برهان حكما را ندیدى یا كشف اهل ریاضت را باور ندارى ، تو كه بحمدالله مؤ منى ، انبیاء، صلوات الله علیهم ، را صادق مى دانى ، تو كه اخبار وارده در كتب معتبره ما را، كه همه علماى امامیه قبول دارند، درست مى دانى ، تو كه ادعیه و مناجات وارده از ائمه معصومین ، سـلام الله عـلیـهـم ، را صحیح مى دانى ، تو كه مولاى متقیان ، امیرالمؤ منین ، سلام الله علیه ، را دیدى ، تو كه مناجات سیدالساجدین ، علیه السلام ، را در دعاى ابوحمزه دیدى ، قـدرى تـاءمـل كـن در مـضـمـون آنـهـا، قـدرى تفكر نما در فقرات آنها. لازم نیست یك دعاى طـولانـى را یـك دفـعـه بـا عـجـله و شـتـاب بخوانى و تفكر در معانیش نكنى ، بنده و شما حـال سـیـد سـجـاد، عـلیـه السـلام ، را نـداریـم كـه آن دعـاى مـفـصـل را بـا حـال بـخـوانـیـم ، شـبـى یـك ربـع آن را، یـك ثـلث آن را، بـا حـال بـخـوان و تـفـكـر كـن در فـقـراتـش شـایـد صـاحـب حـال شـوى . از هـمـه گـذشـته ، قدرى تفكر در قرآن كن ببین چه عذابى را وعده كرده كه اهـل جـهـنـم از مـالك مـى خـواهند كه آنها را بكشد، هیهات ! كه مرگ در كار نیست . ببین خداى تـعـالى مى فرماید: یا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله .(60) آیا این چه حسرتى اسـت ؟ كـه خـداى تـعـالى بـا آن عـظـمـت به این تعبیر ذكر مى فرماید. تدبر كن در آیه شـریـفـه قـرآن ، بـى تـاءمـل و تـدبـر از آن مـگـذر: یـوم تـرونـهـا تـذهـل كـل مـرضـعـة عـمـا ارضـعـت و تـضـع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بـسـكـارى ولكـن عـذاب الله شـدیـد.(61) وصـف روز قـیـامـت را مـى كـنـد مـى فـرمـایـد:روزى كـه فـراموش مى كند هر شیردهى از آنچه شیر مى دهد، و مى اندازد هر آبـسـتـنـى بـچه خود را، و مى بینى مردم را مست ، با اینكه آنها مست نیستند و لكن عذاب خدا سخت است .
درسـت تـفـكـر كـن عـزیزم ، قرآن نعوذبالله كتاب قصه نیست ، شوخى با شما نمى كند، بـبـیـن چه مى فرماید؟ این چه عذابى است كه عزیزها را از یاد مى برد، حامله را بى بار مى كند. آیا چه عذابى است كه خداوند تبارك و تعالى با آن عظمت او را وصف مى كند به شـدت و جـاى دیـگـر بـه عـظـمت . چیزى را كه خداى تبارك و تعالى كه عظمت او حد و حصر ندارد و عزت و سلطنت او منتهى ندارد توصیف به شدت و عظمت كند آیا چـه خـواهـد بـود؟ خـدا مـى دانـد عقل من و تو و فكر همه بشر از تصورش عاجز است . اگر مـراجـعـه بـه اخـبـار و آثـار اهـل بـیـت عـصـمـت و طـهـارت كـنـى و تـاءمـل در آنـهـا نـمـایى ، مى فهمى كه قضیه عذاب آن عالم غیر از این عذابهایى است كه فـكـر كـردى . قـیـاس ‍ بـه عـذاب ایـن عـالم كـردن قـیـاس باطل غلطى است .
مـن بـراى تـو یـك حـدیـث شـریـف از شـیـخ جـلیـل القـدر، صـدوق طـایـفـه ، نـقـل مـى كـنـم كـه بدانى مطلب چیست ، مصیبت چقدر است ، با اینكه این حدیث راجع به جهنم اعمال است كه سردتر از همه جهنم هاست . اولا باید بدانى كه شیخ صدوق ، كه این حدیث از اوسـت ، كـسـى است كه تمام علماء اعلام از او كوچكى مى كنند و او را به جلالت قدر مى شـنـاسـند. آن بزرگوار كسى است كه به دعاى امام ، علیه السلام ، متولد شده . آن كسى اسـت كـه مـورد لطـف امام زمان ، علیه السلام و عجل الله تعالى فرجه ، بوده ، و نویسنده بـه طـریـقـهـاى عـدیـده از بـزرگـان عـلمـاء امـامـیـه ، عـلیـهـم رضـوان الله ، مـتـصـل بـه شـیـخ صدوق حدیث را نقل مى كند، و مشایخ بین ما و صدوق همه از بزرگان و ثقاب اصحابند. پس اگر از اهل ایمانى باید به این حدیث عقیده مند باشى .
روى الصـدوق بـاسـنـاده عـن مـولیـنـا الصـادق ، عـلیـه السـلام ، قـال : بـیـنـا رسـول الله ، صـلى الله عـلیـه و آله ، ذات یـوم قـاعـدا اذ اءتـاه جـبـرئیـل ، عـلیـه السـلام ، و هـو كـئیـب حـزیـن مـتـغـیـر اللون فـقـال رسـول الله ، صـلى الله عـلیـه و آله : یـا جبرئیل مالى اءراك كئیبا حزینا؟ فقال : یا محمد، فكیف لا اءكون كذالك و انما وضعت منافیخ جـهـنـم الیـوم . فـقـال رسـول الله ، صـلى الله عـلیـه و آله : و مـا مـنـافـیـخ جـهـنـم یـا جـبـرئیـل ؟ فـقـال : ان الله تعالى اءمر بالنار فاءوقد علیها اءلف عام حتى احمرت ، ثم اءمر بها فاءوقد علیها اءلف عام حتى ابیضت ، ثم اءمر بها فاءوقد علیها اءلف عام حتى اسـودت ، و هـى سوداء مظلمة . فلو اءن حلقة من السلسلة التى طولها سبعون ذراعا وضعت على الدنیا، لذابت الدنیا من حرها، ولو اءن قطرة من الزقوم والضریع قطرت فى شراب اءهـل الدنـیـا، مـات اءهـل الدنـیـا مـن نـتـنـهـا. قـال : فـبـكـى رسـول الله ، صـلى الله عـلیـه و آله ، و بـكـى جـبـرئیـل ، فـبـعـث الله الیـهـمـا مـلكـا، فـقـال : ان ربـكـمـا یـقـراء كـمـا السـلام و یقول : انى اءمنتكما من اءن تذنبا ذنبا اعذبكما علیه ـ انتهى .(62)
حاصل ترجمه حدیث شریف این است كه :
در بـیـن ایـنـكـه روزى رسـول خـدا، صـلى الله عـلیـه و آله ، نـشـسـتـه بـود جـبـرئیـل آمـد در خدمتش ، در صورتى كه افسرده و محزون بود و رنگش متغیر بود. پیغمبر فـرمـود: اى جـبـرئیـل چرا تو را افسرده و محزون مى بینم ؟ گفت : اى محمد، صلى الله عـلیـه و آله ، چـرا چـنـیـن نـبـاشـیـم در صـورتى كه امروز گذاشته شد دمهاى جهنم . پیغمبر خدا، صلى الله علیه و آله و سلم ، گفت : چه چیز است دمهاى جهنم ؟ عرض كـرد: هـمـانـا خـداى تـعـالى امـر فـرمـود بـه آتـش ، بـرافـروخـتـه شـد هـزار سـال تـا سـرخ شـد. بـعـد از آن امـر فـرمـود بـه آن افـروخـتـه شـد هـزار سـال تـا سـفـیـد شـد. پـس از آن امـر فـرمـود بـه آن ، افـروخـتـه شـد هـزار سـال تـا سـیاه شد و آن سیاه و تاریك است . پس اگر یك حلقه از زنجیرى كه بلندى آن هـفـتـاد ذراع اسـت گـذاشـتـه شـود بر دنیا، هر آینه آب مى شود دنیا از حرارت آن ، و اگر قـطـره اى از زقـوم و ضـریـع آن بـچـكـد در آبـهـاى اهـل دنـیـا، هـمـه مـى مـیـرنـد از گـنـد آن . پـس گـریـه كـرد رسـول خـدا، صـلى الله عـلیـه و آله و سـلم ، و جـبـرئیـل گـریـان شـد. پس خداى تعالى فرستاد به سوى آنها فرشته (اى ). عرض كرد: خداى شما سلام مى رساند به شما و مـى فـرمـایـد مـن ایـمن كردم شما دو تن را از اینكه گناهى كنید كه عذاب كنم شما را به واسطه آن .
اى عـزیـز، امـثال این حدیث شریف بسیار است ، و وجود جهنم و عذاب الیم آن از ضروریات جمیع ادیان و واضحات برهان است ، و اصحاب مكاشفه و ارباب قلوب در همى عالم نمونه آن را دیـده انـد. درسـت تـصـور و تـدبـر كـن در مـضـمـون ایـن حـدیـث كـمر شكن ، آیا اگر احـتـمال صحت هم بدهى ، نباید مثل دیوانه ها سر به بیابان بگذارى ؟ چه شده كه ما این قدر در خواب غفلت و جهالتیم ؟ آیا ملكى مثل رسـول الله و جـبـرئیـل بـر مـا نـازل شـده و مـا را از عـذاب خـدا ایـمـن كـرده ؟ بـا ایـنـكـه رسول خدا و اولیاء او تا آخر عمر هم از خوف خدا قرار نداشتند و خواب و خوراك نداشتند. ولى كـار خـانـه خـدا از خـوف غـش مـى كرد. على بن الحسین ، علیهما السلام ، امام معصوم ، گـریـه هـا و زاریـهـایـش و مـنـاجـات و عـجـز و نـاله هـایـش دل را پـاره پـاره مـى كـنـد. مـا را چه شده كه هیچ حیا نكرده در محضر ربوبیت این قدر هتك حـرمات و نوامیس الهى را مى كنیم ؟ اى واى بر ما و بر غفلت ما! اى واى بر ما و بر شدت سـكـرات مـوت ما! اى واى بر حال ما در برزخ و سختیهاى آن ، و در قیامت و ظلمتهاى آن ! اى واى بر حال ما در جهنم و عذاب و عقاب آن !
فصل ، در معالجه مفاسد اخلاقیه
هان اى عزیز، از خواب بیدار شو. از غفلت تنبه پیدا كن و دامن همت به كمر زن ، و تا وقت اسـت فرصت را غنیمت بشمار، و تا عمر باقى است و قواى تو در تحت تصرف تو است و جـوانـى بـرقـرار اسـت و اخـلاق فـاسـده بـر تـو غالب نشده و ملكات رذیله بر تو چیره نـگـردیـده ، چاره اى كن و دوایى براى رفع اخلاق فاسده و قبیحه پیدا كن و راهى براى اطفاء نائره شهوت و غضب پیدا نما.
بـهترین علاجها كه علماء اخلاق و اهل سلوك از براى این مفاسد اخلاقى فرموده اند این است كـه هـر یـك از ایـن ملكات زشت را كه در خود مى بینى ، در نظر بگیرى و برخلاف آن تا چندى مردانه قیام و اقدام كنى و همت بگمارى برخلاف نفس تا مدتى ، و بر ضد خواهش آن رذیـله رفـتـار كـنى و از خداى تعالى در هر حال توفیق طلب كنى كه با تو اعانت كند در این مجاهده ، مسلما بعد از مدت قلیلى آن خلق زشت رفع شده و شیطان و جندش از این سنگر فرار كرده جنود رحمانى به جاى آنها برقرار مى شود.
مـثلا یكى از ذمایم اخلاق ، كه اسباب هلاكت انسان است و موجب فشار قبر است و انسان را در دو دنـیـا مـعـذب دارد، بـدخـلقـى بـا اهـل خـانـه یـا هـمـسـایـگـان یـا هـم شـغـلهـا یـا اهـل بازار و محله است ، كه این زاییده غضب و شهوت است . اگر انسان مجاهد مدتى در صدد بـرآیـد كـه هـر وقت ناملایمى پیش آمد مى كند از براى او و آتش غضب شعله ور مى شود و بـنـاى سـوزانـدن بـاطـن را مـى گذارد و دعوت مى كند او را بر ناسزا گفتن و بدگویى كـردن ، بـرخـلاف نـفس اقدام كرده عاقبت بد و نتیجه زشت این خلق را یاد بیاورد در عوض مـلایمت به خرج بدهد و در باطن شیطان را لعن كند و به خدا از او پناه ببرد، من به شما قـول مـى دهـم كـه اگـر چنین رفتارى كنید، بعد از چند مرتبه تكرار آن خلق بكلى عوض ‍ شـده و خـلق نـیـكـو در بـاطـن مـمـلكـت شـمـا مـنـزل مـى كـنـد. ولى اگـر مـطـابـق مـیل نفس رفتار كنید، اولا در همین عالم ممكن است شما را نیست و نابود كند. پناه مى برم به خـداى تـعالى از غضب كه مى شود در یك ، آن انسان را در دو دنیا هلاك كند، خداى نخواسته مـوجـب قـتـل نـفـسـى بـشـود. مـمـكن است انسان در حال غضب به نوامیس الهیه ناسزا بگوید، چنانچه دیدیم مردم را در حال غضب كه رده گفتند و مرتد شدند. حكما فرموده اند كه كشتى بـى نـاخـدا كـه در مـوجهاى سخت دریا گرفتار شود به نجات نزدیكتر است از انسان در حال غضب .(63)
یا اگر خداى نخواسته اهل جدال و مراء در مباحثه علمیه هستى ـ كما اینكه بعضى از ما طلبه هـا گـرفتار این سریره زشت هستیم ـ مدتى برخلاف نفس اقدام كن . در مجالس رسمى كه مشحون به علماء و عوام است مباحثه كه پیش ‍ آمد كرد دیدى طرف صحیح مى گوید، معترف به اشتباه خودت بشو و تصدیق آن طرف را بكن . امید است در اندك زمانى رفع این رذیله شود. خدا نكند كه حرف بعضى از اهل علم و مدعى مكاشفه درست باشد: مى گوید: براى من در یـكـى از مـكاشفات كشف شد كه تخاصم اهل نادر، كه خداى تعالى اطلاع مى دهد، مجادله اهل علم و حدیث است . انسان اگر احتمال صحت هم بدهد، باید خیلى در صدد رفع این خصلت باشد.
روى عـن عـدة مـن الاصـحـاب اءنـهـم قـالوا: خـرج عـلیـنـا رسول الله ، صلى الله علیه و آله ، یوما و نحن نتمارى فى شى ء من اءمر الدین . فغضب غضبا شدیدا لم یغضب مثله . ثم قال : انما هلك من كان قبلكم بهذا. ذروا المراء، فان المؤ من لا یمارى ، ذروا المراء فان الممارى قد تمت خسارته ، ذروا المراء، فان الممارى لا اءشفع له یـوم القـیـامـه ، ذروا المـراء فـانـى زعـیـم بـثـلاث اءبـیات فى الجنة فى ریاضها و اءوسـطـهـا و اءعـلاهـا لمـن تـرك المـراء و هـو صـادق ، ذروا المـراء، فـان اءول مـا نـهانى عنه ربى بعد عبادة الاوثان المراء.(64) و عنه صلى الله علیه و آله : لا یستكمل عبد حقیقة الایمان حتى یدع المراء و ان كان محقا.(65)
احادیث در این باب بسیار است . چه قدر زشت است كه انسان به واسطه یك مغالبه جزئى ، كـه هـیـچ ثـمـرى و اثـرى نـدارد، از شفاعت رسول اكرم ، صلى الله علیه و آله و سلم ، مـحـروم بـمـانـد، و مـذاكـره عـلم (را)، كـه افضل عبادات و طاعات است اگر با قصد صحیح باشد، به صورت اعظم معاصى در آورد و تالى عبادت اوثانیش كند.
در هـر حـال ، انـسـان بـایـد یك یك از اخلاق قبیحه فاسده را در نظر گرفته به واسطه خـلاف نفس از مملكت روح خود بیرون كند. وقتى غاصب بیرون رفت ، صاحبخانه خودش مى آید، محتاج به زحمت دیگرى نیست ، وعده خواهى نمى خواهد.
فصل ، علاج مفاسد اخلاقى
چون كه مجاهده نفس در این مقام به اتمام رسیده و انسان موفق شد كه جنود ابلیس را از این مـمـلكـت خـارج كـنـد و مملكتش را سكناى ملائكة الله و معبد عبادالله الصالحین قرار داد، كار سـلوك الى الله آسـان مـى شـود و راه مـسـتـقیم انسانیت روشن و واضح مى گردد، و ابواب بـركات و جنات به روى او مفتوح مى گردد، و ابواب جهنم و دركات آن به روى او بسته مـى گـردد، و خـداى تـبـارك و تعالى به نظر لطف و مرحمت به او نظر مى كند و در سلك اهل ایمان منخرط مى شود و از اهل سعادت و اصحاب یمین مى شود، راهى از باب معارف الهیه كه غایت ایجاد خلق جن و انس است بر او باز مى شود،(66) و خداى تبارك و تعالى در آن راه پر خطر از او دستگیرى مى فرماید.
و ما مى خواستیم اشاره به مقام سوم نفس و كیفیت مجاهده آن بنماییم و مكاید شیطان را در آن مـقـام نـیز خاطرنشان كنیم ، لیكن مقام را مناسبت ندیدیم ، این است كه صرف نظر نموده از خداى تبارك و تعالى توفیق و تاءیید مى طلبم كه رساله مفرده اى در آن باب بنگارم .

 

منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 20:3
شخصیت ها و بزرگان
بسم الله ارحمن الرحیم

حدیث اول در جهاد با نفس

اخـبـرنـى اجـازة ، مـكاتبة و مشافهة (3) عدة من المشایخ العظام و الثقات الكرام منهم الشـیـخ العـلامـة المـتـكـلم الفـقـیـه الاصـولى الادیـب المـتـبـحـر الشـیـخ مـحـمـد رضـا آل العـلامـة الوفى الشیخ محمد تقى الاصفهانى (4) ـ ادام الله توفیقه ـ حین تشرفه بـقـم الشـریـف ، و الشـیـخ العـالم الجـلیـل المـتعبد الثقة الثبت الحاج شیخ عباس القمى (5) ـ دام تـوفـیـقـه ـ كـلا هما عن المولى العالم الزاهد العابد الفقیه المحدث الا میرزا حـسـیـن النـورى (6) ـ نـورالله مـرقـده الشریف ـ عن العلامة الشیخ مرتضى الانصارى (7) ، قـدس الله سـره . و مـنهم السید السند الفقیه المتكلم الثقه العین الثبت العلامة السـیـد مـحـسـن الامـیـن العـامـلى ،(8) ادام الله تـاءیـیـداتـه ، عن الفقیه العلام ، صاحب المـصنفات العدیدة السید محمد بن هاشم الموسوى الرضوى الهندى ،(9) المجاور فى النـجـف الاشـرف حـیـا و مـیـتا، قدس الله سره ، عن العلامة الانصارى . و منهم السید العالم الثـقـة الثبت السید ابوالقاسم الدهكردى الاصفهانى ،(10) عن السید السند الامجد الا میرزا محمد هاشم الاصفهانى ،(11) قدس سره ، عن العلامة الانصارى (و لنا طرق اخرى غیر منتهیة الى الشیخ تركناها) عن المولى الافضل احمد النراقى ،(12) عن السید مهدى المـدعـو بـبـحـر العـلوم صـاحـب الكـرامـات ،(13) رضـوان الله عـلیـه ، عـن اسـتـاد الكـل الاقـا مـحـمـد بـاقـر البـهـبـهـانـى ،(14) عـن والده الاكـمـل مـحـمـد اكـمـل ،(15) عـن المـولى مـحـمد باقر المجلسى ،(16) عن والده المحقق المـولى مـحـمـد تـقـى المـجـلسـى ،(17) عـن الشیخ المحقق البهائى ،(18) عن والده الشیخ حسین ،(19) عن الشیخ زین الدین الشهیر بالشهید الثانى ،(20) عن الشیخ عـلى بـن عـبـد العـالى المـیـسـى ،(21) عن الشیخ شمس الدین محمد بن الموذن الجزینى ،(22) عـن الشـیـخ ضیاء الدین على ،(23) عن والده الحائز للمرتبتین الشیخ شمس الدیـن مـحمد بن مكى ،(24) عن الشیخ ابى طالب محمد فخر المحققین ،(25) عن والده آیـة الله الحـسن بن مطهر العلامة الحلى ،(26) عن الشیخ ابى القاسم جعفر بن الحسن بن سعید الحلى المحقق على الاطلاق ،(27) عن السید ابى على فخار بن المعد الموسوى ،(28) عـن الشـیـخ شـاذان بن جبرئیل القمى ،(29) عن الشیخ محمد بن ابى القاسم الطـبـرى ،(30) عـن الشیخ ابى على الحسن ،(31) عن والده شیخ الطائفه ابى جعفر مـحـمـد بن الحسن الطوسى (32) جامع التهذیب و الاستبصار، عن امام الفقهاء و المتكلمین الشـیـخ ابـى عـبـدالله مـحـمـد بـن مـحـمـد بن نعمان الشیخ المفید،(33) عن شیخه رئیس المـحـدثـیـن الشـیـخ ابـى جـعـفـر مـحـمد بن على بن الحسین بن موسى بن بابویه القمى (34) صـاحـب كـتـاب مـن لایـحـضـره الفـقیه ، عن الشیخ ابى القاسم جعفر بن قـولویـه ،(35) عـن الشـیخ الاجل ثقة الاسلام محمد بن یعقوب الكلینى (36) صاحب الكـافـى ، عـن عـلى بـن ابـراهـیـم ،(37) عـن ابـیه ،(38) عن النوفلى ،(39) عن السـكونى ،(40) عن ابى عبدالله ، علیه السلام : ان النبى ، صلى الله علیه و آله ، بـعـث سـریـة فـلمـا رجـعـوا قال : مرحبا بقوم ، قضوا الجهاد الاصغر، و بقى علیهم الجهاد الاكـبـر. فـقـیـل : یـا رسـول الله مـا الجـهـاد الاكـبـر؟ قال : جهاد النفس .(41)
ترجمه :
سـكـونى از حضرت ابى عبدالله الصادق ، علیه السلام ، حدیث كند كه فرمود: همانا پـیـغـمـبـر، صـلى الله عـلیه و آله ، فرستاد لشكرى را. پس چون كه برگشتند فرمود: آفـریـن بـاد بـه گروهى كه به جاى آوردند جهاد كوچك را، و به جاى ماند بر آنها جهاد بزرگ . گفته شد اى پیغمبر خدا چیست جهاد بزرگ ؟ فرمود: جهاد نفس است .
شـرح السـریـة قـطـعـة مـن الجـیـش . یـقـال : خـیـر السـرایـا اربـع مـائة رجل .(42) باقى الفاظ روایت معلوم است .
بدان كه انسان اعجوبه اى است داراى دو نشئة و دو عالم : نشئه ظاهره ملكیه دنیویه كه آن بـدن او اسـت ؛ و نشئه باطنه غیبیه ملكوتیه كه از عالم دیگر است . و نفس او، كه از عالم غـیـب و مـلكوت است ، داراى مقامات و درجاتى است كه به طریق كلى گاهى تقسیم كرده اند آن را بـه هـفـت قـسـمـت ،(43) و گـاهى به چهار قسمت ،(44) و گاهى به سه قسمت ،(45) و گـاهـى بـه دو قـسـمت .(46) و از براى هر یك از مقامات و درجات آن جنودى اسـت رحـمـانـى و عـقـلانى ، كه آن را جذب به ملكوت اعلى و دعوت به سعادت مى كنند، و جـنـودى اسـت شـیـطانى و جهلانى كه آن را جذب به ملكوت سفلى و دعوت به شقاوت مى كـنـنـد. و هـمیشه بین این دو لشكر جدال و نزاع است ، و انسان میدان جنگ این دو طایفه است : اگـر جـنود رحمانى غالب شد، انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلك ملائكه منخرط، و در زمـره انـبـیـا و اولیـا و صـالحـیـن مـحـشـور اسـت ، و اگـر جـنـود شـیـطـانـى و لشـكـر جـهـل غالب آمد، انسان از اهل شقاوت و غضب است ، و در زمره شیاطین و كفار و محرومین محشور اسـت . و چـون در ایـن اوراق بناى تفصیل نیست ، به بعضى مقامات نفس اشاره كرده و وجوه سـعـادت و شـقـاوت آن را اجمالا بیان نموده ، كیفیت جهاد نفس را در آن مقام بیان مى كنیم . ان شاءالله .
مقام اول : نشئه ملك و ظاهر
فصل ، اشاره به مقام اول نفس
بدان كه مقام اول نفس و منزل اسفل آن ، منزل ملك و ظاهر و دنیاى آن است ، كه اشعه و انـوار غـیـبـیـه آن در ایـن بـدن مـحـسوس و بنیه ظاهره تابیده و او را زندگانى عرضى بـخـشـیـده و در ایـن بدن كرده ، و میدان جنگ آن همین بدن است ، و قواى ظاهره آن ، لشكر آن اسـت كـه در اقالیم سبعه ملكیه ، یعنى گوش و چشم و زبان و شكم و فرج و دست و پا، بسط پیدا كرده . و تمام این قواى منتشره در این ممالك سبعه در تحت تصرف نفس است به مقام وهم ، زیرا كه وهم سلطان قواى ظاهره و باطنه نفس است . پس اگر وهم حكومت نـمـود در آنـهـا بـه تـصرف خود یا شیطان ، این قوا جنود شیطان گردند و مملكت در تحت سـلطـنـت شـیـطـان واقـع شـود، و لشـكـر رحـمـان و جـنـود عـقل مضمحل گردند و شكست خورده رخت از نشئه ملك و دنیاى انسان دركشند و هجرت نمایند، و مـمـلكـت خـاص بـه شـیـطـان گـردد. و اگـر وهـم در تـحـت تـصـرف عـقـل و شـرع در آنـهـا تـصـرف نـمـایـد و حـركـات و سـكـنـات آنـهـا در تـحـت نـظـام عـقـل و شرع باشد، مملكت رحمانى و عقلانى شود و شیطان و جنودش از آن رخت بربندند و دامن در كشند. پس جهاد نفس كه جهاد بزرگ است ، و از كشته شدن در راه حق تعالى بالاتر اسـت ، در ایـن مـقام عبارت است از غلبه كردن انسان بر قواى ظاهره خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن ، و مملكت را از لوث وجود قواى شیطان و جنود آن خالى نمودن است .
فصل ، در تفكر است
بـدان كـه اول شـرط مـجـاهـده بـا نـفـس و حـركت به جانب حق تعالى تفكر است . و بعضى از علماى اخلاق آن را در بدایات در مرتبه پنجم قرار داده اند.(47) و آن نیز در مقام خود صحیح است .
و تـفـكـر در ایـن مـقام عبارت است از آنكه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى ـ ولو كم هم بـاشـد ـ فـكر كند در اینكه آیا مولاى او كه او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحـتـى را از بـراى او فـراهـم كـرده ، و بـدن سـالم و قـواى صـحـیحه ، كه هر یك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حیران میكند. به او عنایت كرده ، و این همه بسط بساط نعمت و رحـمـت كـرده ، و از طـرفـى هـم ایـن هـمـه انـبـیـا فـرسـتـاده ، و كـتـابـهـا نـازل كرده و راهنماییها نموده و دعوتها كرده ، آیا وظیفه ما با این مولاى مالك الملوك چیست ؟ آیـا تـمـام این بساط فقط براى همین حیات حیوانى و اداره كردن شهوت است كه با تمام حـیـوانـات شـریـك هـستیم ، یا مقصود دیگرى در كار است ؟ آیا انبیاء كرام و اولیاء معظم و حـكـمـاى بـزرگ و عـلمـاى هـر مـلت كـه مـردم را دعـوت بـه قـانـون عقل و شرع مى كردند و آنها را از شهوات حیوانى و از این دنیاى فانى پرهیز مى دادند با آنـهـا دشـمـن داشـتـنـد و دارنـد، یـا راه صـلاح مـا بـیـچـاره هـاى فـرو رفـتـه در شهوات را مثل ما نمى دانستند؟
اگـر انـسـان عـاقل لحظه اى فكر كند مى فهمد كه مقصود از این بساط چیز دیگر است ، و منظور از این خلقت عالم بالا و بزرگترى است ، و این حیات حیوانى مقصود بالذات نیست . و انـسـان عـاقـل بـایـد در فـكـر خـودش بـاشـد، و بـه حال بیچارگى خودش رحم كند و با خود خطاب كند: اى نفس شقى كه سالهاى دراز در پى شـهـوات عـمـر خـود را صـرف كـردى و چـیزى جز حسرت نصیبت نشد، خوب است قدرى به حـال خـود رحم كنى ، از مالك الملوك حیا كنى ، و قدرى در راه مقصود اصلى قدم زنى ، كه آن مـوجـب حیات همیشگى و سعادت دائمى است ، و سعادت همیشگى را مفروش به شهوات چند روزه فـانى ، كه آن هم به دست نمى آید حتى با زحمتهاى طاقت فرسا. قدرى فكر كن در حـال اهـل دنیا از سابقین تا این زمان كه مى بینى . ملاحظه كن زحمتهاى آنها و رنجهاى آنها در مقابل راحتى آنها چقدر زیادتر و بالاتر است ، در صورتى كه براى هر كس هم راحتى و خوشى پیدا نمى شود. آن انسانى كه در صورت انسان و از جنود شیطان است و از طرف او مـبـعـوث اسـت و تـو را دعـوت بـه شـهوات مى كند و مى گوید زندگانى مادى را باید تـامـیـن كـرد، قـدرى در حـال خود او تاءمل كن ، و قدرى او را استنطاق كن ببین آیا خودش از وضعیت راضى است ؟ یا آنكه خودش مبتلا است مى خواهد بیچاره دیگرى را هم مبتلا كند؟
و در هـر حـال از خـداى خـود با عجز و زارى تمنا كن كه تو را آشنا كند و وظایف خودت كه باید منظور شود ما بین تو و او. و امید است این تفكر كه به قصد مجاهده با شیطان و نفس امـاره اسـت ، راه دیـگـرى بـراى تـو بـنـمـایـانـد و مـوفـق شـوى بـه منزل دیگر از مجاهده .
فصل ، در عزم است
مـنـزل دیـگـر كـه بـعـد از تـفـكـر از بـراى انـسـان مـجـاهـد پـیـش مـى آیـد، مـنـزل عـزم اسـت . (و ایـن غـیـر از اراده است كه شیخ ‌الرئیس (48) در اشارات آن را اول درجات عارفین دانسته .)(49)
بـعـضـى از مـشـایـخ مـا، اءطـال الله عمره ، مى فرمودند كه عزم جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است ، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است .
و عزمى كه مناسب با این مقام است عبارت است از بناگذارى و تصمیم بر ترك معاصى ، و فعل واجبات ، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات ، و بالاخره عزم بر اینكه ظاهر و صـورت خـود را انـسـان عـقـلى و شـرعـى نـمـایـد كـه شـرع و عـقـل بـه حـسب ظاهر حكم كنند كه این شخص ، انسان است . و انسان شرعى عبارت از آن است كـه مـوافـق مـطـلوبـات شـرع رفـتـار كـنـد، و ظـاهـرش ظـاهـر رسـول اكـرم ، صلى الله علیه و آله ، باشد، و تاءسى به آن بزرگوار بكند در جمیع حـركـات و سـكنات و در تمام افعال و تروك . و این امرى است بس ممكن ، زیرا كه ظاهر را مثل آن سرور كردن امرى است مقدور هر یك از بندگان خدا.
و بـدان كـه هـیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمى شود مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شـریـعت . و تا انسان متاءدب به آداب شریعت حقه نشود، هیچیك از اخلاق حسنه از براى او بـه حـقـیـقـت پیدا نشود، و ممكن نیست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منكشف شود. و پس از انكشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نـیـز مـتـاءدب بـه آداب ظـاهـره خـواهـد بـود. و از ایـن جـهـت دعـوى بـعـضـى بـاطـل اسـت كـه بـه ترك ظاهر. علم باطن پیدا شود. یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهره احـتـیـاج نباشد. و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت . و شاید موفق شدم به بیان بعضى از آن در این ورقه ها، انشاءالله تعالى .
فصل ، اهمیت عزم در ترك معاصى و انجام تكالیف
اى عـزیـز، بـكـوش تـا صـاحب عزم و داراى اراده شوى ، كه خداى نخواسته اگر بى عزم از این دنیا هجرت كنى ، انسان صورى بیمغزى هستى كه در آن عالم به صورت انـسـان مـحـشور نشوى ، زیرا كه آن عالم محل كشف باطن و ظهور سریره است . و جرئت بر مـعـاصى كم كم انسان را بى عزم مى كند، و این جوهر شریف را از انسان مى رباید. استاد مـعـظم ما، دام ظله ، مى فرمودند بیشتر از هر چه گوش كردن به تغنیات سلب اراده و عزم از انسان مى كند.
پـس اى بـرادر، از مـعـاصـى احـتراز كن ، و عزم هجرت به سوى حق تعالى نما، و ظاهر را ظـاهـر انـسـان كـن ، و خـود را در سـلك اربـاب شـرایـع داخـل كـن ، و از خـداونـد تـبـارك و تـعـالى در خـلوات بـخـواه كـه ترا در این مقصد همراهى فـرمـایـد، و رسـول اكـرم ، صـلى الله عـلیـه و آله ، و اهـل بـیت او را شفیع قرار ده كه خداوند به توفیق عنایت فرماید و از تو دستگیرى نماید در لغـزشـهـایـى كه در پیش دارى ، زیرا كه انسان در ایام حیات لغزشگاههاى عمیقى دارد كـه مـمـكن است در آن واحد به پرتگاه هلاكت چنان افتد كه دیگر نتواند از براى خود چاره بـكـنـد، بـلكـه در صـدد چـاره جـویـى هـم بـرنـیـایـد ، بـلكـه شـایـد شـفـاعت شافعین هم شامل حال او نشود. نعوذبالله منها.
فصل ، در مشارطه و مراقبه و محاسبه است
و از امورى كه لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است . مشارطه آن اسـت كـه در اول روز مثلا با خود شرط كند كه امروز برخلاف فرموده خداوند تبارك و تعالى رفتار نكند. و این مطلب را تصمیم بگیرد. و معلوم است یك روز خلاف نكردن امرى اسـت خـیـلى سـهـل ، انسان مى تواند به آسانى از عهده برآید. تو عازم شو و شرط كن و تـجـربـه نـمـا بـبـیـن چقدر سهل است . ممكن است شیطان و جنود آن ملعون بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولى این از تلبیسات آن ملعون است ، او را از روى واقع و قلب لعن كن ، و اوهام باطله را از قلب بیرون كن ، و یك روز تجربه كن ، آن وقت تصدیق خواهى كرد.
و پـس از ایـن مـشارطه ، باید وارد مراقبه شوى . و آن چنان است كه در تمام مدت شـرط. مـتـوجـه عـمـل بـه آن بـاشـى ، و خـود را مـلزم بـدانـى بـه عمل كردن به آن ، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاف فـرمـوده خـداسـت ، بدان كه این از شیطان و جنود اوست كه مى خواهند تو را از شرطى كه كـردى بـاز دارنـد. بـه آنـهـا لعـنـت كـن و از شـر آنـهـا بـه خـداونـد پـنـاه بـبـر، و آن خیال باطل را از دل بیرون نما، و به شیطان بگو كه من یك امروز با خود شرط كردم كه خـلاف فرمان خداوند تعالى نكنم ، ولى نعمت من سالهاى دراز است به من نعمت داده ، صحت و سـلامـت و امنیت مرحمت فرموده و مرحمتهایى كرده كه اگر تا ابد خدمت او كنم از عهده یكى از آنها برنمى آیم سزاوار نیست یك شرط جزئى را وفا نكنم . امید است انشاءالله شیطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آید. و این مراقبه با هیچ یك از كارهاى تو، از قبیل كسب و سفر و تحصیل و غیرها، منافات ندارد.
و بـه هـمـیـن حال باشى تا شب كه موقع محاسبه است . و آن عبارت است از اینكه حـساب نفس را بكشى در این شرطى كه با خداى خود كردى كه آیا به جا آورد، و با ولى نـعـمـت خـود در ایـن معامله جزئى خیانت نكردى ؟ اگر درست وفا كردى ، شكر خدا كن در این توفیق و بدان كه یك قدم پیش رفتى و مورد نظر الهى شدى ، و خداوند انشاءالله تو را راهـنـمایى مى كند در پیشرفت امور دنیا و آخرت ، و كار فردا آسانتر خواهد شد. چندى به این عمل مواظبت كن ، امید است ملكه گردد از براى تو به طورى كه از براى تو كار خیلى سـهـل و آسـان شـود، بلكه آن وقت لذت مى برى از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصى در هـمـین عالم ، با اینكه اینجا عالم جزا نیست لذت مى برد و جزاى الهى اثر مى كند و تو را ملتذ مى نماید.
و بدان كه خداى تبارك و تعالى تكلیف شاق بر تو نكرده و چیزى كه از عهده تو خارج اسـت و در خـور طـاقت تو نیست بر تو تحمیل نفرموده ، لكن شیطان و لشكر او كار را بر تـو مـشـكل جلوه مى دهند. و اگر خداى نخواسته در وقت محاسبه دیدى سستى و فتورى شده در شـرطـى كـه كـردى ، از خـداى تعالى معذرت بخواه و بنا بگذار كه فردا مردانه به عمل شرط قیام كنى . و به این حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفیق و سعادت را بر روى تو باز كند و تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند.
فصل ، در تذكر است
و از امـورى كـه انـسـان را معاونت كامل مى نماید در مجاهده با نفس و شیطان ، و باید انسان سـالك مـجاهد خیلى مواظب آن باشد، تذكر است . و ما این مقام را به ذكر آن ختم مى كـنیم با اینكه خیلى از مطالب باقى است . و آن در این مقام عبارت است از یاد خداى تعالى و نعمتهایى كه به انسان مرحمت فرموده .
بـدان كه از امور فطریه ، كه هر انسان جبلة و فطرة بدان حكم مى كند، احترام منعم است . و هر كس در كتاب ذات خود اگر تاءملى كند، مى بیند كه مسطور است كه باید از كسى كه به انسان نعمتى داد احترام كند. و معلوم است هر چه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بـى غـرضـتر باشد، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بیشتر است . مثلا فرق واضح است در احترام بین كسى كه به شما یك اسب مى دهد و آن منظور نظرش هست ، با كسى كه یك ده شـشـدانگى بدهد و در این دادن منتى هم نگذارد. مثلا اگر دكترى شما را از كورى نجات داد فطرتا او را احترام مى كنید، و اگر از مرگ نجات داد بیشتر احترام مى كنید. اكنون ملاحظه كن نعمتهاى ظاهره و باطنه كه مالك الملوك جل شاءنه به ما مرحمت كرده كه اگر جن و انس بخواهند یكى از آنها را به ما بدهند نمى توانند و ما از آن غفلت داریم . مثلا این هوایى كه ما شب و روز از آن استفاده مى كنیم و حیات ما و همه موجودات محیط بسته به وجود آن است ، كـه اگـر یـك ربـع سـاعت نباشد هیچ حیوانى زنده نمى ماند، چه نعمت بزرگى است ، كه اگر تمام جن و انس بخواهند شبیه آن را به ما بدهند عاجزند. و همین طور قدرى متذكر شو سـایـر نـعـیـم الهـى را از قـبـیـل صـحـت بـدن (و) قـواى ظـاهـره از قـبـیـل چـشـم و گـوش و ذوق و لمـس ، و قـواى بـاطـنـه از قـبـیـل خـیـال و وهـم و عقل و غیر آن ، كه هر یك منافعى دارد كه حد ندارد. تمام اینها را مالك المـلوك بـه مـا عـنـایـت فـرمـوده بـدون ایـنـكـه از او بـخـواهیم ، و بدون اینكه به ما منتى تـحـمـیـل فـرمـاید. و به اینها نیز اكتفا نفرموده و انبیا و پیغمبران فرستاده و كتبى فرو فـرسـتـاده و راه سـعـادت و شـقـاوت و بهشت و جهنم را به ما نموده ، و هر چه محتاج به او بـودیـم در دنـیـا و آخـرت بـه مـا عنایت فرموده ، بدون اینكه به طاعت و عبادت ما احتیاجى داشـتـه بـاشـد، یا به حال او طاعت و معصیت ما فرقى كند. فقط از براى نفع خود ما امر و نـهـى فـرمـوده . بـعـد از تـذكـر ایـن نـعمتها و هزاران نعمتهاى دیگر، كه حقیقتا از شمردن كلیات آن تمام بشر عاجز است چه برسد به جزئیات آن ، آیا در فطرت شما احترام همچو مـنـعـمـى لازم اسـت ؟ و آیـا خـیـانـت نـمـودن بـه هـمـچـو ولى نـعـمـتـى در نـظـر عقل چه حالى دارد؟
و نیز از امورى كه در فطرت ثبت و مسطور است احترام شخص بزرگ و عظیم است . این همه احتراماتى كه مردم از اهل دنیا و ثروت مى كنند و از سلاطین و بزرگان مى نمایند، براى ایـن اسـت كه آنها را بزرگ و عظیم تشخیص ‍ داده اند. آیا چه عظمتى به عظمت و بزرگى مـالك الملوك است كه دنیاى پست و مخلوق ناقابل آن ، كه كوچكترین عوالم است و تنگترین نـشـآت اسـت ، تـاكـنـون عـقـل هیچ موجودى به آن ، نرسیده ؟ بلكه به همین منظومه شمسى خـودمان ، كه از منظومات شمسى دیگر كوچكتر و در پیش شموس دیگر قدر محسوس ندارد، مـسـتكشفین بزرگ دنیا اطلاع پیدا نكرده اند. آیا این عظیم كه با یك اشاره این همه عوالم و هـزاران هـزار عـوالم غـیـبـه را خـلق فـرمـوده لازم الاحـتـرام نـیـسـت در فـطـرت عقل ؟
و نـیـز، حـاضر در كتاب فطرت لازم الاحترام است . مى بینید كه اگر انسان از كسى خداى نـكـرده بـدگـویى كند در غیابش ‍ ، اگر حاضر شد فطرتا سكوت مى كند و از او احترام مى نماید. و معلوم است خداى تبارك و تعالى در همه جا حاضر و تمام ممالك وجود در تحت نظر او اداره مى شود، بلكه همه نفس حضور و همه عالم محضر ربوبیت است .
اكـنـون مـتـذكـر شـو اى نفس خبیث نویسنده كه چه ظلمى است بزرگ و چه گناهى است عظیم اگـر مـعـصـیـت هـمـچـو عـظـیمى را به نعمت خودش كه قواى تو است در محضر مقدس خودش بـنـمایى . آیا اگر داراى یك خردله حیا باشى ، نباید از خجلت آب شوى و به زمین فرو بروى ؟
پـس ، اى عزیز متذكر عظمت خداى خودت باش ، و متذكر نعمتها و مرحمتهاى او شو، و متذكر حـضور باش ، و ترك كن نافرمانى او را، و در این جنگ بزرگ بر جنود شیطان غلبه كن ، و مـمـلكـت خـود را مـمـلكـت رحـمـانـى و حـقـانـى كـن ، و بـه جـاى جـنـود شـیـطـان مـحـل اقـامـت لشـكـر حـق تـعالى نما، تا آنكه خداوند تبارك و تعالى تو را توفیق دهد در مـجـاهـده مـقـام دیـگـر و در مـیدان جنگ بزرگتر كه در پیش است ، و آن جهاد نفس است در عالم باطن و مقام دوم نفس ‍ كه ان شاءالله به آن اشاره مى كنیم .
و بـاز تـذكـر دهـم كـه در هـر حـال به خود امیدى نداشته باش كه از غیر خداى تعالى از كـسـى كارى برنمى آید. و از خود حق تعالى با تضرع و زارى توفیق بخواه كه تو را در این مجاهده اعانت فرماید تا بلكه ان شاءالله غالب آیى . انه ولى التوفیق .
مقام دوم : نشئه باطن و ملكوت
بـدان كـه از بـراى نـفـس انـسـانـى یـك مـمـلكـت و مقام دیگر است كه آن مملكت باطن و نشئه مـلكـوت اوسـت كـه جـنود نفس در آنجا بیشتر و مهمتر از مملكت ظاهر است . و نزاع و جـدال بـیـن جـنـود رحـمـانـى و شـیـطانى در آنجا عظیمتر و مغالبه در آن نشئه بیشتر و با اهـمـیـتـتـر اسـت . بـلكـه هـر چـه در مـمـلكـت ظـاهـر اسـت از آنـجـا تنزل كرده و ظهور در ملك نموده ، و اگر هر یك از جنود رحمانى و شیطانى در آن مـملكت غالب آیند، در این مملكت نیز غالب شوند. و جهاد نفس در این مقام پیش مشایخ عظام از اهـل سـلوك و اخـلاق خـیـلى اهـمـیـت دارد، بلكه مى توان سرچشمه تمام سعادات و شقاوات و درجات و دركات را آن مقام دانست . انسان باید خیلى ملتفت خود در این جهاد باشد.
ممكن است خداى نخواسته به واسطه مغلوبیت جنود رحمانى در آن مملكت و خالى گذاشتن آن را بـراى غـاصـبـیـن و نـااهلها از جنود شیطان ، هلاكت همیشگى از براى انسان پیدا شود كه قـابـل جـبـران نباشد، و شفاعت شافعین شامل حال او نگردد، و ارحم الراحمین ، نعوذبالله ، نـیـز بـه نـظـر سـخـط و غـضب به او نگاه كند، بلكه شفعاء او خصماء او شوند. واى بر كـسـى كـه شـفـیـع او خـصـمـش شـود. خـدا مى داند جه عذابهایى و ظلمهایى و سختیهایى و بـدبـخـتـیهایى دنبال این غضب الهى و دشمنى اولیاى حق است كه تمام آتشهاى جهنم تمام زقـومـهـا مـارهـا و عـقـربـهـا پـیـش آن هـیـچ اسـت . خـدا نـكـنـد آنـچـه حـكـمـا و عـرفـا و اهل ریاضت و سلوك خبر مى دهند راجع به این عذابها به سر ما ضعفا و بیچارگان بیاید، كـه تـمام عذابها كه تصور مى كنید پیش آن سهل و آسان است ، و تمام جهنمها كه شنیدید پیش آن رحمت و بهشت است .
غـالبـا وصـف جـهـنـم و بـهـشـت كـه در كـتـاب خـدا و اخـبـار انـبیا و اولیا شده جهنم و بهشت اعمال است كه از براى جزاى عملهاى خوب و بد تهیه شده است . گاهى اشاره خفیه اى نیز بـه بـهـشـت و جـهـنم اخلاق كه اهمیتش بیشتر است شده ، و گاهى هم به بهشت لقاء و جهنم فراق ، كه از همه مهمتر است ، گردیده ، ولى همه در پرده و از براى اهلش . من و تو اهلش نیستیم . ولى خوب است منكر هم نشویم و ایمان داشته باشیم به هر چه خداوند و اولیایش فـرمـوده انـد، شـاید این ایمان اجمالى هم براى ما فایده داشته باشد. گاهى هم ممكن است كـه انـكـار بـیـجـا و رد بـى موقع و بدون علم و فهم براى ما ضررهاى خیلى زیاد داشته بـاشـد، و ایـن دنیا عالم التفات به آن ضررها نیست . مثلا تا شنیدى فلان حكیم یا فلان عـارف یا فلان مرتاض چیزى گفت كه به سلیقه شما درست در نمى آید و با ذائقه شما گوارا نیست ، حمل به باطل و خیال مكن . شاید آن مطلب منشاء داشته باشد از كتاب و سنت و عقل و شما به آن برنخورده باشید. چه فرق مى كند كه یك نفر فقیه یك فتوى بدهد، از بـاب دیـات مثلا، كه شما كمتر دیده اید. و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنید او را، یا آنـكـه یـك نـفر سالك الى الله یا عارف بالله یك حرف بزند راجع به معارف الهیه یا راجـع بـه احـوال بـهـشـت و جـهـنـم ، و شـمـا بـدون مـراجـعـه بـه مـدركـش او را رد كـنـیـد، سـهـل اسـت . تـوهـیـن كـنـیـد یـا جـسـارت نـمـائیـد. مـمـكـن اسـت آن شـخـصـى كـه اهـل آن وادى اسـت و صاحب آن فن است یك مدركى از كتاب خدا داشته باشد، یا از اخبار ائمه هـدى داشـتـه بـاشـد، و شـمـا بـه آن بـرنـخـورده بـاشـیـد، آن وقـت شـمـا رد خـدا و رسول كردید بدون عذر موجه . و معلوم است به سلیقه من درست نبود یا علم من به این جا نرسیده بود یا از اهل منبر برخلاف آن شنیدم عذر نیست .
در هـر حـال ، از مـقـصـود نـگـذرم . آنچه آنها راجع به بهشت اخلاق و ملكات و جهنم اخلاق و دركات گفته اند مصیبتى است كه طاقت شنیدنش را هم نداریم .
پـس اى عـزیـز فـكـرى كـن و چاره جویى نما و راه نجاتى و وسیله خلاصى از براى خود پیدا كن . و به خداى ارحم الراحمین پناه ببر، و در شبهاى تاریك با تضرع و زارى از آن ذات مـقـدس تـمـنـا كـن كـه تو را اعانت كند در این جهاد نفس ، تا ان شاءالله غالب شوى و مـمـلكـت (وجودت ) را رحمانى گردانى و جنود شیطان را از آن بیرون كنى ، و خانه را به دسـت صـاحـبـش دهـى تـا سـعادتها و بهجتها و رحمتهایى خداوند به تو عنایت فرماید كه تـمـام چـیـزهـایـى كـه شـنـیدى از وصف بهشت و حور و قصور پیش آنها چیزى نباشد، و آن سلطنت كلیه الهیه است كه خبر دادند اولیاى خدا از این ملت بیضاى حنیف ، و بالاتر از آن چیزهایى است كه نه گوش احدى شنیده و نه چشمى دیده و نه به قلب بشرى خطور كرده .(50)
منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 20:2
شخصیت ها و بزرگان

موعظه 81: عالم بى عمل
هان اى طالبان علوم و كمالات و معارف !

از خواب برخیزید و بدانید كه حجت خداوند بر شما تمامتر است و خداى تعالى از شما بیشتر بازخواست فرماید و میزان اعمال و علوم شما با میزان سایر بندگان خیل فرق دارد و صراط شما باریكتر و دقیق تر است و مناقشه در حساب شما بیشتر شود.

واى به حال طالب علمى كه در علوم قلبى او كدورت و ظلمت آورد. چنانچه ما در خود مى بینیم كه اگر چند مفهومى ناقص و پاره اى اصطلاحات بى حاصل تحصیل نمودیم از طریق حق باز ماندیم ، و شیطان و نفس بر ما مسلط شدند و ما را از طریق انسانیت و هدایت منصرف كردند و حجاب بزرگ ما همین مفاهیم بى سر و پا شده و چاره اى نیست جز پناه به ذات مقدس حق تعالى (193).


موعظه 82: اخلاص در عمل
اى عزیز!

علاج و كل العلاج در این است كه انسان كه مى خواهد عملش الهى باشد وارد هر عملى كه شد مجاهده كند و با هر ریاضت و جدیتى شده قصد خود را تلخیص كند. سرمایه نجات و سرچشمه فیوضات ، تخلیص نیت و نیت خالصى است من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابع الحكمة من قلبه على لسانه (194) اخلاص چهل روزه این است آثار و فوایدش . پس ‍ شما كه چهل سال یا بیشتر در جمیع (195) اصطلاحات و مفاهیم در هر عملى كوشیدید و خود را علامه در علوم مى دانید و از جندالله محسوب مى كنید و در قلب خود اثرى از حكمت و در لسان خود قطره اى از آن نمى بیند بدانید تحصیل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده ، بلكه براى شیطان و هواى نفس كوشش كردید.

پس اكنون كه دیدید از این علوم كیفیت و حالى (196) حاصل نشد، چیزى براى تجربه هم باشد به اخلاص نیت تصفیه قلب از كدورت و رذایل بپردازید(197)

موعظه 83: هوشیارى و بیدارى
اى عزیز!

تو در عوالم برزخ و قبر و قیامت و درجات آن محتاجى به معارف حقه الهیه و علوم حقیقیه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه در هر درجه كه هستى بكوش و اخلاص خود را زیادت كن و اوهام نفس و وساوس شیطان را از دل بیرون نما، البته نتیجه برایت حاصل مى شود و راهى به حقیقت پیدا مى كنى ، و طریق هدایت براى تو باز مى شود و خداوند تبارك و تعالى از تو دستگیرى مى فرماید. خدا و اخلاق ذمیمه منتقل به آن عوالم شویم چه ابتلاء و مصیباتى در دنبال داریم و چه عقبات و دركاتى در پى داریم و این علوم و اخلاق براى ما چه ظلمت ها و وحشت ها و آتش ها فراهم مى نماید(198).


موعظه 84: كسب حضور قلب
عزیزم !

تو مناجات با حق را مثل تكلم با یكنفر بندگان ناچیز حساب نكن . چه شده است كه اگر با یك نفر از دوستان ، سهل است با یك نفر از بیگانگان ، اشتغال به صحبت داشته باشى مادام كه با او مذاكره مى كنى ، از غیر غافلى و با تمام توجه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مكالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالمیان بكلى از او منصرف و غافلى و به دیگر امور متوجهى !آیا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است ؟ یا تكلم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بیشتر است ؟ آرى و (شما) مناجات با حق را نمى دانیم چیست . تكالیف الهیه را سربار امور مى دانیم . البته امرى كه تحمیل بر شخص شد و سر بار زندگى گردید در نظر، اهمیت نخواهد داشت . باید سرچشمه را اصلاح كرد وایمان به خداوند و فرمایشات انبیاء پیدا كرد تا كار اصلاح شود همه بدبختى ها از ضعف ایمان و سستى یقین است (199).

موعظه 85: چگونگى كسب حضور قلب
عزیزم !

این مطلب از امور ممتعنه (200) نیست ... وقتى كه نفس توجه تام به یك امرى پیدا كرد از ملك بدن غافل مى شود... ولى افسوس كه ما به هر امرى توجه تام داریم جز به عبادت پروردگار، و از این جهت استبعاد(201) مى كنیم . در هر صورت فراغت قلب از غیر حق از امور مهمه است كه انسان باید با هر قیمت هست تحصیل آن را بكند و طریق تحصیل آن نیز ممكن و سهل است . با قدرى مواظبت و مراقبت تحصیل مى تواند كرد باید انسان مدتى اختیار طایر(202) خیال را بدست گیرد و هر وقت خواست از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند آن را حفظ كند پس از مدتى مراقبت رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتته منصرف شود و خیر عادت او گردد - والخیر عادة - و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت او پیدا كند(203).


موعظه 86: شوق وصال
افسوس كه ما بیچاره هاى محجوب از معرفت ، از توجه به حق تعالى بى بهره ایم و از دوستى ذات مقدس او اطلاعى نداریم ، و دوستى حق را قیاس مى كنیم به دوستى بندگان . اهل معرفت مى گویند حق تعالى براى محبوب خود رفع حجب (204) مى كند و خدا مى داند در این رفع حجب چه كرامت هایى است ! غایت آمال (205)اولیاء و نهایت مقصد آنها همین رفع حجب بوده (206).


موعظه 87: چگونگى محاسبه از نفس
اى عزیز!

قدرى از حال غفلت بیدار شو و در امر خود تفكر كن و صفحه اعمال خود را نگاه كن . بترس از آنكه اعمالى را كه به خیال خودت عمل صالح است از قبیل نماز و روزه حج و غیره آن ، خود اینها اسباب گرفتارى و ذلت نشوند در آن عالم ، پس حساب خودت را در این عالم تا فرصت دارى بكش و خودت میزان اعمالت را برپا كن و در میزان شریعت و ولایت اهل بیت اعمال خود را نسج و صحت و فساد و كمال و نقص آن را معلوم كن و آنها را جبران كن تا فرصت هست و مهلت دارى و اگر در اینجا خود را محاسبه نكنى و حساب خودت را درست نكنى در آنجا كه به حسابت رسیدگى مى شود و میزان اعمال برپا مى شود مبتلا به مصیبت هاى بزرگ شوى . بترس از میزان عدل الهى و به هیچ چیز مغرور مباش و جد و جهد را از دست مده (207).


موعظه 88: مقام عارفین
افسوس كه ما بیچاره هاى گرفتار حجاب ظلمانى طبیعت و بسته هاى زنجیره اى آمال و امانى (208) جز مطعومات (209) و مشروبات و منكوحات و امثال اینها چیزى نمى فهمیم و اگر صاحب نظرى یا صاحبدلى بخواهد پرده از این حجب را بردارد جز حمل به غلط و خطا نكنیم و تا در چاه ظلمانى عالم ملك مسجونیم (210) از معارف و مشاهدات اصحاب آن چیزى ادراك ننماییم . ولى اى عزیز! اولیاء را به خود قیاس مكن و قلوب انبیاء و اهل معارف را گمان مكن مثل قلوب ما است .دلهاى ما غبار توجه به دنیا و متشهیات آن را دارد و آلودگى انغمار (211) در شهوات نمى گذارد مرآت (212) تجلیات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با این خودبینى و خودخواهى و خودپرستى باید از تجلیات حق تعالى و جمال و جلال (213) او چیزى نفهمیم ، بلكه كلمات اولیاء و اهل معرفت را تكذیب كنیم و اگر در ظاهر نیز تكذیب نكنیم در قلوب تكذیب آنها نماییم (214).


موعظه 89: سكرات موت
ما گمان مى كنیم واقعه موت و سكرات (215) آن شبیه به اوضاع این عالم است .عزیزم ! تو با یك مرض جزئى تمام معلوماتت را فراموش مى كنى پس ‍ چه معلوم میشود با آن سختى ها و فشارها و مصیبت ها و وحشت ها!؟ اگر انسان دوستى كرد و به لوازم دوستى رفتار كرد و متذكر محبوب بود و از او تبعیت كرد، البته آن دوستى با ولى مطلق و محبوب مطلق حق ، مورد نظر حق و محبوب حق است .ولى اگر ادعا كرد و عمل نكرد بلكه مخالفت كرد ممكن است قبل از رفتن از این عالم و در این تغییرات و تبدیلات و جلوه هاى گوناگون این دنیا انسان از دوستى آن سرور منصرف شود، بلكه نعوذبالله دشمن شود با آن حضرت . اگر فرضا از این عالم هم با محبت (اهل بیت ) منتقل شد گرچه به حسب روایات شریفه و آیات مباركه در قیامت از اهل نجات است و منتهى به سعادت شود، ولى در برزخ و اهوال (216) موت و قیامت انسان باز مبتلا است ، چنانچه در حدیث است كه : (( ما در قیامت از شما شفاعت مى كنیم ولى براى برزخ خود فكرى كنید )) (217). پناه مى برم به خدا از عذاب و فشار قبر و زحمت و عذاب برزخ كه در این عالم هیچ چیز به آن شباهت ندارد. آن درى كه از جهنم به قبر باز مى شود اگر دستورالعمل عرفانی از حضرت امام خمینی (ره)
? Salam Chetori
به این عالم باز شود تمام موجودات آن هلاك مى شود. نعوذبالله منه (218).


موعظه 90: بزرگ شمردن اعمال
اى عزیز!

تمام (عمر) ما كه پنجاه شصت سال است ، فرض مى كنیم كه در آن قیام كنیم به جمیع وظایف شرعیه ، و با ایمان صحیح و عمل صالح و توبه صحیحه از این دنیا برویم . آیا این مقدار اعمال و ایمان ما را چقدر جزا است ؟ با آنكه به حسب كتاب و سنت و اجماع جمیع و ملل چنین شخصى مورد رحمت حق است و به بهشت موعود مى رود، بهشتى كه در آنجا مخلد در نعمت و راحت و مؤ بد در رحمت و روح و ریحان خواهد بود. آیا در اینجا مجال انكارى هست ؟ با اینكه اگر بناى جزاى عمل باشد - (به ) فرض باطل كه عمل ما جزایى داشته - اینقدرى كه عقل از تصورش كما و كیفا عاجز است نخواهد بود. پس معلوم شد كه مطلب بر اساس دیگر مبتنى است و بر پایه دیگر چرخ مى زند(219).

منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 20:1
شخصیت ها و بزرگان

موعظه 61: مراقبت از نفس
آنچه به ما مى رسد در آن عالم ، صورت اعمال خود ما است سلسله هاى پیچ در پیچ شهوات و هواها را پاره كن و كند قلب را بشكن و از اسارت بیرون بیا، و در این عالم آزاد زیست كن (152) تا در آن عالم آزاد باشى ، وگرنه صورت این اسارت را در آنجا حاضر خواهى دید و بدان كه آن طاقت فرسا است . اولیاى خدا با آنكه از اسر (153) و رقیت بكلى خارج شده بودند و به حریت مطلقه نایل بودند، با این حال دلهاى آنها چنان لرزان بود و از عاقبت امر چنان ناله مى كردند و جزع مى نمودند كه عقول متحیر از آن است (154).


موعظه 62: اثر تكرار هر كار در نفس انسان
گرچه مطالبى كه در این اوراق است از امور شایعه رایحه و از مكررات باید بشمار آورد، ولى باكى از این نیست . تذكر نفس و تكرار حق ، امر مطلوبى است و از این جهت در اذكار و اوراد و عبادات مناسك ، تكرار مطلوب است و نكته اصلى آن ، عادت دادن نفس و مرتاض نمودن آن است . پس از تكرار اى عزیز (ملول ) مشو، و بدان كه تا انسان در قید اسارت نفس و شهوات آن است و سلسله هاى طولانى شهوت و غضب در گردن او است ، به هیچ یك از مقامات معنوى و روحانى نایل نمى شود و سلطنت باطنیه و اراده نافذ آن ، بروز و ظهور نمى كند و مقام استقلال و عزت نفس كه از بزرگترین مقامات كمال روحانى است ، در انسان پیدا نمى شود.بلكه این اسارت و رقیت ، باعث مى شود كه انسان ، سرپیچ از اطاعت نفس نباشد در هیچ حال ، و چون سلطنت نفس اماره و شیطان در باطن قوى شد و تمام قوا سر به رقیت و طاعت آنها گذاشتند و خضوع در پیشگاه آنها نمودند و تسلیم تام شدند، آن ها قانع به معاصى تنها نمى شوند و كم كم از معصیت هاى كوچك ، انسان را به معاصى بزرگ و از آنها به سستى عقاید و از آن به ظلمت افكار و از آن به تنگناى جحود (155) و از آن به بغض به هر وسیله اى شده ، خود را از این اسارت خارج كند و تا فرصت دارد و قواى او سالم است و حیات و صحت و جوانى برقرار است وقوا بكلى مسخر نشده ، در مقابل آن قیام كند و مدتى مواظبت اوقات خویش كند و مطالعه در حالات نفس كند و حالات گذشتگان و سوء عاقبت آنها را مداقه نماید و گذشتن این چند روزه را به باطن قلب خود بفهماند و قلب را بیدار كند(156).


موعظه 63: تزكیه
اى عزیز!

با آنكه این عالم دار جزا نیست و محل بروز سلطنت حق نیست و زندان مؤ من است ، اگر تو از اسارت نفس بیرون آیى و به عبودیت حق گردن نهى و دل را موحد كنى و زنگار دوبینى را از آیینه روح بزدایى و قلب را به نقطه مركزیه كمال مطلق متوجه كنى ، در همین عالم ، آثار آن را به عیان مى یابى .

چنان وسعتى در قلبت حاصل شود كه محل ظهور سلطنت تامه الیهه شود و از تمام عوالم ، فسحت (157) و سعه آن بیشتر گردد. لا یسعنى ارض و لا سمائى ولكن یسعنى قلب عبدى المؤ من (158).چنان غنا در آن ظاهر گردد كه تمام ممالك باطن و ظاهر را به پشیزى نشمرى و چنان اراده ات قوى گردد كه متعلق به ملك و ملكوت نگردد و هر دو عالم را لایق خود نداند.




طیران مرغ دیدى تو ز پاى بند شهوت بدر آى تا ببینى طیران آدمیت (159).
بدر آى تا ببینى طیران آدمیت (159). بدر آى تا ببینى طیران آدمیت (159).

موعظه 64: كسب تقوا
هان اى نفس خسیس و اى دل غافل !

از خواب برخیز و در مقابل این دشمنى كه سالها است تو را افسار كرده و در قید اسیرى درآورده و به هر طرف مى خواهد، مى كشاند و به هر عمل زشتى ، و خلق ناهنجارى دعوت مى كند و وادار مى نماید، قیام كن و این قیود را بشكن و زنجیرها را پاره كن و آزادى خواه باش و ذلت و خوارى را بركنار گذار و طوق عبودیت حق - جل جلاله - را به گردن نه ، كه از هر بندگى و عبودیتى وارهى ، و به سلطنت مطلقه الهیه در دو عالم نایل شوى (160).


موعظه 65: ناشكیبى كردن
انسان غیر صابر و بى شكیبا زبانش به شكایت هر كس و ناكس باز شود و این علاوه بر رسوایى پیش مردم و معروفیت به سست عنصرى و كم ثباتى و افتادن از نظر خلق ، پیش ملائكة الله و در درگاه قدس ربوبیت از ارزش ‍ مى افتد. بنده اى كه نتواند یك مصیبت كه از حق و محبوب مطلق به او مى سرد، تحمل كند، و انسانى كه از ولى نعمت خود كه هزاران هزار نعمت دیده و همیشه مستغرق نعمت هاى او است ، یك بلیه دید زبان به شكایت پیش خلق گشود، چه ایمانى دارد؟ و چه تسلیمى در مقام مقدس حق دارد؟ پس درست است كه گفته شود كسى كه صبر ندارد، ایمان ندارد. اگر تو به جناب ربوبى ایمان داشته باشى و مجارى امور را به ید قدرت كامله او بدانى و كسى را متصرف در امور ندانى ، البته از پیش آمدهاى روزگار و از بلیات وارده ، شكایت پیش غیر حق تعالى نكنى . بلكه آنها را به جان و دل بخرى و شكر نعم حق كنى . پس آن اضطراب هاى باطنى و آن شكایت هاى زبانى و آن حركات زشت غیر معتاد اعضاء، همه شهادت دهند كه ما از اهل ایمان نیستیم . تا نعمت در كار است ، صورتا شكرى مى كنیم و آن نیز مغزى ندارد(161).


موعظه 66: ملكه صبر
اى عزیز!

مطلب بس مهم و راه خیلى خطرناك است از جان و دل بكوش در پیش ‍ آمدهاى دنیا، صبر و بردبارى را پیشه خود كن ، و در مقابل بلیات و مصیبات مردانه قیام (كن ) و به نفس بفهمان كه جزع و بى تابى ، علاوه بر آنكه خود ننگى بزرگ است ، براى رفع بلیات و مصیبات فایده اى ندارد، و شكایت از قضاى الهى و اراده نافذ حق ، پیش مخلوق ضعیف بى قدرت و قوه ، مفید فایده نخواهد بود(162).


موعظه 67: توبه واقعى
اى عزیز!

از مكائد شیطان بترس و در حذر باش و با خداى خود مكر و حیله مكن كه پنجاه سال یا بیشتر شهوت رانى مى كنم و دم مرگ با كلمه استغفار جبران گذشته مى كنم . اینها خیال خام است گمان نكن كه پس از محكم شدن ریشه گناهان انسان بتواند توبه نماید یا آنكه به شرایط آن قیام نماید. پس بهار توبه ، ایام جوانى است كه از بار گناهان كمتر و كدورت قلبى و ظلمت باطنى ناقص تر و شرایط توبه سهل تر و آسان تر است انسان در پیرى حرص و طمع و حب جاه و مال و طول املش (163) بیشتر است و این مجرب است و حدیث شریف نبوى شاهد بر آنست .

گیرم كه انسان بتواند در ایام پیرى قیام به این امر كند. از كجا به پیرى برسد و اجل موعود او را در سن جوانى و در حال اشتغال به نافرمانى نرباید و به او مهلت دهد؟ كمیاب بودن پیران ، دلیل است كه مرگ به جوانان نزدیك تر است .در یك شهر پنجاه هزار نفرى ، پنجاه نفر پیر هشتاد ساله ، انسان نمى بیند (164).


موعظه 68: توبه به موقع
پس اى عزیز!

هر چه زودتر دامن به كمر بزن و عزم را محكم و اراده را قوى كن و از گناهان تا در سن جوانى هستى یا در حیات دنیایى مى باشى ، توبه كن و مگذار فرصت خداداد از دستت برود و به تسویلات (165) شیطانى و مكائد نفس اماره اعتنا مكن .

اى عزیز!

با بى اعتنایى و سرسرى از این مقام مگذر. تدبر و تفكر در حال خود و عاقبت امر خویشتن كن و به كتاب خدا و احادیث خاتم انبیاء و ائمه هدى - سلام الله علیهم اجمعین - و كلمات علماء امت و حكم عقل وجدانى رجوع نما، و این باب را كه مفاتح ابواب است ، به روى خود بگشا و در این منزل كه عمده منازل انسانیت است ، نسبت به حال ماها، وارد شو و اهمیت به آن بده و مواظبت از آن كن و از خداوند تبارك و تعالى توفیق حصول مطلوب بخواه و از روحانیت رسول اكرم و ائمه هدى - سلام الله علیهم - استعانت كن و به ولى امر و ناموس دهر حضرت امام عصر - عج الله فرجه - پناه ببر.البته آن بزرگوار دستگیرى ضعفا و بازماندگان را مى فرماید و بیچارگان را دادرسى مى نماید (166).


موعظه 69: ناسپاسى انسان
اى انسان !

چقدر ظلوم و جهولى !! و قدر نعم ولى النعم را نمى دانى . سالها در نافرمانى و ستیزه با چنین ولى نعمى كه تمام وسایل آسایش و راحت تو را فراهم نموده بدون آنكه براى او - نعوذ بالله - باقده و عایده اى تصور شود، بسر بردى و هتك حرمت كردى و بى حیایى و سرخودى را به آخر رساندى . اكنون كه نادم شدى و برگشت نمودى و توبه كردى ، حق تعالى تو را محبوب خود گرفت . این چه رحمت واسعه و نعم وافره اى است ؟(167).


موعظه 70: جبران گذشته
اى عزیز!

مبادا شیطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمایند و مطلب را بزرگ نمایش دهند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را یكسره نمایند. بدان كه در این امور هر قدر به مقدار كمى نیز باشد، اقدام بهتر است .اگر نمازهاى فوت شده و روزه ها و كفارات و حقوق خدایى بسیار است و حقوق مردم بى شمار است ، گناهان متراكم است و خطایا متزاحم ، از لطف خداوند ماءیوس مشو، او از رحمت حق نا امید مباش كه حق تعالى اگر تو، به مقدار مقدور اقدام كنى راه را بر تو سهل مى كند و راه نجات را به تو نشان مى دهد(168).

موعظه 71: اصلاح تمام امور
اى عزیز!

راه حق سهل است و آسان ، ولى قدرى توجه مى خواهد. اقدام باید كرد. با تسویف (169) و تاءخیر امر را گذراندن و بار گناهان را هر روز زیاد كردن ، كار را سخت مى كند ولى اقدام در امر و عزم بر اصلاح امر و نفس ، راه را نزدیك و كار را سهل مى كند. تو تجربه كن و چندى اقدام كن . اگر نتیجه گرفتى ، صحت مطلب بر تو ثابت مى شود، و الا راه فساه باز است و دست گنهكار تو دراز(170).


موعظه 72: چگونگى جبران گذشته
پس بر سالك راه آخرت و تائب از معاصى لازم است كه الم (171) ریاضت و عبادت را به ذائقه روح بچشاند و اگر شبى در معصیت و عشرت بسر برده ، تدارك آن شب را بكند به قیام به عبادت خدا و اگر روزى را به لذات طبیعیه ،نفس را مشغول كرده ، به صیام و مناسك مناسبه جبران كند تا نفس ‍ بكلى از آثار و تبعات آن كه حصول تعلقات و رسوخ محبت به دنیا است پاك و پاكیزه شود. البته توبه در این صورت كامل تر مى شود و نورانیت فطریه نفس عود مى كند و پیوسته در خلال اشتغال به این امور تفكر و تدبر كند در نتایج معاصى و شدت باءس حق تعالى و دقت میزان اعمال و شدت عذاب عالم برزخ و قیامت و بفهمد و به نفس و قلب بفهماند كه تمام اینها نتایج و صور این اعمال قبیحه و مخالفت هاى با مالك الملموك است . امید است كه پس از این علم و تفكر، نفس از معاصى متنفر شود و انزجار تام و تمام برایش حاصل شود(172).


موعظه 73: انسان در محضر خداوند متعال انسان
اى عزیز!

كه تذكر از محبوب و به یاد معبود بسر بردن ، نتیجه هاى بسیارى براى عموم طبقات دارد. اما براى كمل و اولیاء و عرفا كه خود آن غایت آمال آنها است و در سایه آن به وصال جمال محبوب خود رسند. هنیئا لهم و اما براى عامه و متوسطین بهترین مصلحات اخلاقى و اعمالى و باطنى است . انسان اگر در جمیع احوال و پیش آمدها به یاد حق تعالى باشد و خود را در پیشگاه آن ذات مقدس حاضر ببیند، البته از امورى كه خلاف رضاى او است ، خوددارى كند و نفس را از سركشى جلوگیرى كند.این همه مصیبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شیطان رجیم از غفلت از یاد حق و عقاب او است . غفلت از حق ، كدورت قلب را زیاد كند و نفس و شیطان را بر انسان چیره كند و مفاسد را روزافزون كند و تذكر و یادآورى از حق ، دل را صفا دهد و قلب را صیقلى نماید و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفیه نماید و خالص كند و از قید اسارت نفس انسان را براند(173).


موعظه 74: تاءكید بر گرفتن ذكر
پس اى عزیز!

در راه ذكر و یاد محبوب ، تحمل مشاق (174) هر چه بكنى ، كم كرده اى .دل را عادت بده به یاد محبوب ، بلكه به خواست خدا، صورت قلب ، صورت ذكر حق شود و كلمه طیبه لااله الاالله صورت اخیره و كمال اقصاى (175) نفس ‍ گردد. كه از این زادى بهتر براى سلوك الى الله یافت نشود. پس اگر طالب كمالات صوریه و معنویه هستى و سالك طریق آخرت و مسافر و مهاجر الى الله هستى ، قلب را عادت بده به تذكر محبوب و دل را عجین كن با یاد حق تبارك و تعالى (176).


موعظه 75: چگونگى عادت دادن نفس به ذكر
شیخ عارف و كامل ما جناب شاه آبادى - روحى فداه - مى فرمودند: شخص ذاكر باید در ذكر مثل كسى كه به طفل كوچك ، كه زبان باز نكرده ، مى خواهد تعلیم كلمه را كند تكرار مى كند تا اینكه او به زبان مى آید و كلمه را ادا مى كند. پس از آنكه او اداى كلمه را كرد، معلم از طفل تبعیت مى كند و خستگى آن تكرار برطرف مى شود و گویى از طفل به او مددى مى رسد همین طور كسى كه ذكر مى گوید باید به قلب خود كه زبان ذكر باز نكرده ، تعلیم ذكر كند و نكته تكرار اذكار آن است كه زبان قلب گشوده شود و علامت گشوده شدن زبان قلب آن است كه زبان از قلب تبعیت كند و زحمت و تعب تكرار مرتفع شود. اول زبان ذاكر بود، و قلب به تعلیم و مدد آن ذاكر شد و پس از گشوده شدن زبان قلب ، زبان از آن تبعیت كرده ، به مدد آن یا مدد غیبى متذكر مى شود(177).


موعظه 76: دوستى با بندگان خدا
عزیزم !با بندگان خدا كه مورد رحمت و نعمت او هستند و مخلع (178) به خلعت (179) اسلام و ایمان اند، دوستى پیدا كن ، و محبت قلبى داشته باش . مبادا به محبوب حق دشمنى داشته باشى كه حق تعالى دشمن دشمن محبوب خود است ، و تو را از ساحت رحمت خود طرد كند و بندگان خاص خدا در بین بندگان مخفى هستند و معلوم نیست این دشمنى تو و هتك ستر(180) و كشف عورت (181) این مؤ من ، برگشت به هتك ستر خدا نكند. مومنین ، اولیاى حقند. دوستى با آنها دوستى با حق است و دشمنى با آنها، دشمنى با حق است . بترس از غضب حق و برحذر باش از خصومت (182) شعفاء (183) و روز جزا... پس بفهم كه با چه قادر جبارى در ستیزه هستى و از دشمنى او بترس (184).


موعظه 77: مكائد نفس
مكائد نفس ، بسیار دقیق است . ممكن است انسان را از راه شرع ، مموه (185)(نموده ) گول زند و وارد در مهالك كند. مثلا غیبت متهاجر به فسق گرچه جایز است ، بلكه در بعض موارد كه موجب ردع (186) او شود واجب است و از مراتب نهى از منكر بشمار مى آید، ولى انسان باید ملاحظه كند كه داعى نفسانى او در این غیبت آیا همین داعى شرعى الهى است یا داعى شیطانى و محرك نفسانى در آن مدخلیت دارد(187).


موعظه 78: كسب اخلاص
انسان تا آخر عمرش هیچگاه از شر شیطان و نفس ماءمون نیست گمان نكند كه عملى را كه بجا آورده براى خدا و رضاى مخلوق را در آن داخل نكرد، دیگر از شر نفس خبیث در آن محفوظ ماند. اگر مواظبت و مراقبت از آن ننماید، ممكن است نفس او را وادار كند به اظهار آن و گاه شود كه اظهار آن را به كنایه و اشاره نماید.

مثلا نماز شب خود را بخواهد به چشم خود (188) بكشد، با حقه و سالوس از هواى خوب یا بد سحر و مناجات یا اذان مردم ذكرى كند و با مكائد خفیه نفس ، عمل خود را ضایع و از درجه اعتبار ساقط كند. انسان باید مثل طبیب و پرستارى مهربان از حال خود مواظبت نماید و مهار نفس سركش را از دست ندهد كه به مجرد غفلت ، مهار را بگسلاند و انسان را به خاك مذلت و هلاكت كشاند و در حال به خداى تعالى پناه برد، از شر شیطان و نفس اماره (189).


موعظه 79: فریب هاى شیطان
بدان كه شیطان ملعون و نفس خبیث اماره بالسوء، انسان را از طرق بسیارى مغرور مى كنند و به هلاكت ابدى همیشگى مى كشانند، و آخر تیرى كه در كمان دارند مغرور كردن انسان است در اوایل امر به رحمت از مكائد شیطان و غرور آن است و شاهد و دلیل آن این است كه ما در امور دنیایى به هیچ وجه اتكال به رحمت حق تعالى نداریم و یكسره اسباب طبیعى و ظاهرى را مستقل و كاركن مى دانیم به طورى كه گویى در عالم ، مؤ ثرى جز اسباب ظاهرى نیست و در امور اخروى غالبا اتكال به رحمت حق در گمان خود مى كنیم و از دستورات خدا و رسول صلى الله علیه وآله غفلت مى نماییم ، گویى خداوند ما را قدرت عمل نداده و راه محبت و سقم نیاموخته ...(190).


موعظه 80: سرزنش نفس
پس واى به حال ما اصحاب مراء و جدال و ارباب هواهاى نفسانیه و خصومات كه چقدر ما مبتلا هستیم به دست این نفس خبیث بى عاطفه كه دست از ما برنمى دارد و پنبه غفلت در گوش كرده و از خواب سنگین طبیعت برنخیزیم ... تو اگر عاطفه با خود دارى باید از آن دستورات نگذرى درد خود را دوا نمایى و مرض خود را معالجه كنى . خدا مى داند كه اگر با این حال كه هستیم به آن عالم منتقل شویم ، به چه مصیبت ها و دردها و مرض ها گرفتار مى شویم ... و ما با این همه بار گناهان و خطایا هیچگاه در فكر مرجع و معاد خود نیستیم .

گویى براى ما برات آزادى از جهنم و امنیت از عذاب نازل شده این نیست جز آنكه حب دنیا پنبه در گوش ما كرده ، و كلمات اولیاء و انبیاء را اصغا (191) نمى كنیم (192)

منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 20:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته