• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 115
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4269روز قبل
لطیفه و پیامک

چرا روان درمانی مردها کمتر از زنها طول میکشه؟

معمولا” باید در روان درمانی به دوران کودکی بازگشت و مردها همیشه در همون دوران به سر می برند
*********************************************************************
ببین خانوم ، تو روزنامه نوشته که مردها به طور متوسط در روز از پانزده هزار کلمه

برای صحبت کردن استفاده میکنند ولی زنها از سی هزار کلمه . دیدید ثابت شد شما

زنها بیشتر حرف میزنین تا ما مردها؟ خانم : هیچ هم همچنین چیزی نیست . فوقش

ثابت شده که ما هر حرف رو باید دو بار بزنیم تا توی مخ شماها فرو بره …!
**********************************************************************
مرد به خدا می گه: چرا زن رو زیبا آفریدی ؟
خدا می گه: واسه اینکه تو دوستش داشته باشی
دوباره می پرسه پس چرا ناقص العقله ؟
خدا هم درجواب میگه
واسه این که تورو دوست داشته باشه
*****************************************
فالگیر : فردا شوهرتون میمیره
زن : اینو که خودم میدونم . بهم بگو گیر پلیس می افتم یا نه؟
*******************************************************
نازک ترین کتاب دنیا : چیز هایی که مردان در مورد زنان میدانند!!!
************************************************************* 
وقتی یه زن میبینه که شوهرش داره زیکزاک تو حیاط میدوه باید چیکار کنه؟
هیچی ، باید بهتر هدف بگیره و به شلیک کردن ادامه بده
**********************************************************
به پنجاه تا مرد در ته اقیانوس چی میگن؟
یک شروع خوب
*******************************************
به زنی که همیشه میدونه شوهرش
کجاست چی میگن؟  بیوه
************************************************
مرد : عزیزم ، من میخوام از تو خوشبخت ترین زن دنیا رو بسازم
زن : خیر پیش
***************************************************
بهترین انتقام از زنی که شوهرتون را از چنگتون در آورده چیه؟
بذارین شوهرتون مال اون بمونه
***********************************************************
مامان ، من شنیده ام تو بعضی از کشورها زن و شوهر قبل از ازدواج همدیگه رو
نمیشناسن ! راسته ؟ دخترم تو همه جای دنیا وضع همینه !؟
**********************************************************
پسرها به ۵ گروه تقسیم میشن

‌گروه اول پسرایی هستند که دخترا رو بدبخت میکنن
گروه دوم پسرایی هستند که اشک دخترا رو در میارن
گروه سوم پسرایی هستند که جوون دخترا رو به لبشون میرسونن
گروه چهارم پسرایی هستند که کاری میکنن دخترا روزی ۱۸ بار‌آرزوی مرگ کنن
گروه ۵ پسرایی هستند که به اشتباه فکر میکنن جزو هیچکدوم از گروههای بالا نیستن
***************************************************************
شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید !؟
جواب : زنی که به او نشان دهد چطور از آنها استفاده کند
*******************************************************
وقتی خدا حوا رو آفرید چی گفت؟
کار نیکو کردن از پر کردن است
********************************
بهترین مدرک دروغ بودن قصه ها چیه؟
مجرده ! شاهزاده افسانه ای همیشه خوش تیپ و باهوش و پولدار و مجرده
********************************************************
آگهی نیازمندی : به پنج مرد زرنگ و کاری یا یک زن نیازمندیم
**************************************************
زن خودش را زیبا می کند چون خوب فهمیده که چشم مرد،
تکامل یافته تر از مغز اوست

يکشنبه 28/6/1389 - 10:3
طنز و سرگرمی
پلیس به غضنفر: اینجا ماهی‌گیری قدغنه!!! غضنفر: ولی اینجا تابلو نزدین!!!
پلیس: نزدیم که نزدیم، زود باش از بالای اون آکواریوم بیا پایین!!!!
=============================================
غضنفر میره کله پاچه فروشی، یارو بهش میگه: قربون چشم بگذارم؟
غضنفر میگه: نه آقا! حداقل صبر کن من برم قایم شم!
=============================================
غضنفر عاشق خدا می شه، کعبه می کشه از توش تیر رد می کنه
=============================================
غضنفر باباش میمیره میخواسته خاکش کنه، جو میگیرتش باراندازش میکنه!
=============================================
غضنفر می ره جبهه بعد از 2 روز برمی گرده.
میگن چی شد اینقدر زود برگشتی؟
میگه: بابا اونجا به قصد کشت تفنگ بازی می کنن!
=============================================
غضنفر رو برق می گیره، مامانش می گه: ننه جون ولش نکن همین بود که باباتو کشت!
=============================================
غضنفر می ره دزدی تفنگو می ذاره پشت گردن یارو
می گه: تکـون بخوری با لگد می زنم تو کمرت!
=============================================
به غضنفر می گن نظرت راجع به گرون شدن بنزین چیه؟
غضنفر می گه برای ما که فرقی نمی کنه، ما همون 1000تومن بنزین رو می زنیم
=============================================
از غضنفر می پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن؟
میگه: آخه پیاده خیلی راهه
=============================================
به غضنفر می گن اون جهنمه اون بهشت کدومشو می خوای بری؟
غضنفر می بینه جهنم خیلی ردیفه  دار و درخت و از این حرفا.
میگه می رم جهنم. تا پاشو میزاره آتیش و این حرفا میریزه سرش.
میگه چی شد؟
می گن آخه چند وقت بود کسی نمی اومد اینجا، رفته بود رو اسکرین سیور
=============================================
به غضنفر میگن: چی شد مامانت مرد ؟
میگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه افتاد...
میگن افتاد مرد ؟ میگه: نه بابا افتاد رو کولر ، کولر شکـ.ست افتاد.
بهش میگن اون موقع مرد؟؟
میگه:نه آقا جان،بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد.
میگن:خوب این دفعه مرد ؟ غضنفر میگه: نه بعد افتاد رو سقف گاراژ، سقف خراب شد!
بهش میگن:حتماً ایندفعه مرد ؟
میگه:بازم نمرد، دیدیم داره کُلّ خونه خراب میشه، با تفنگ زدیمش
=============================================
غضنفر انگشتشو میکنه تو نافش، ریست میشه 
=============================================
غضنفر جونش به لبش میرسه، تف می‌کنه می‌میره 
=============================================
غضنفر میمیره، عکسشو نداشتند بذارن رو قبرش، تا گردن دفنش می‌کنند
=============================================
غضنفر سر سفره داد می زده می گفته: بربری بدین! بربری بدین!
بهش میگن چی شده؟ ، میگه: آب تو گلوم گیر کرده
=============================================
غضنفر رشته‌اش دامپروری بوده، روش نمیشده به کسی بگه.
یکی ازش می‌پرسه: رشته‌ات چیه؟
میگه: دامپیوتر، گرایش پشم افزار!
شنبه 27/6/1389 - 23:0
خانواده

واقعا...

واقعا که......

واقعا که خیلی.........

واقعا که خیلی بی............

واقاعا که خیلی بی وفایید...............

واقعا که خیلی بی وفایید من این همه مطلب طنز و خنده دار براتون گذاشتم و فقط 15 نظر واقعا که خیلی بی وفایید.

بی وفایی بی وفایی دلم من از غصه داغون شده............ 

من دیگه شرمندتونم اگه بازم می خواید مطلب بذارم باید نظرام حدود 100 تا بشه آخه من حدود 100 تا مطلب گذاشتم ولی فقط 15 تا نظر(یعنی حدود هر 6مطلب 1 نظر این خیلی افتضاحه)

شنبه 27/6/1389 - 21:56
دانستنی های علمی

خبر : هنوز پاسخی قطعی برای این سؤال که آیا بوسیدن پدیده‌ای غریزی است یا اکتسابی، وجود ندارد. بوسیدن پدیده‌ای است انسانی که اما فقط در بین ۹۰ درصد مردم دنیا رواج دارد.

ولت آنلاین نوشت:

بوسیدن پدیده‌ای انسانی است، ولی آیا رواج آن مربوط به غرایز انسانی می‌شود یا اینکه باید به آن به عنوان پدیده‌ای فرهنگی نگریست؟ این سؤالی است که هنوز دانشمندان پاسخی قطعی برای آن نیافته‌اند.

بیش از صد سال است که دانشمندان در صدد یافتن علت رواج بوسه در میان انسانها هستند. زیگموند فروید، روانکاو اتریشی، بر این عقیده بود که بوسیدن غریزه‌ای انسانی است و این غریزه از بدو تولد در انسان وجود دارد. به عقیده او بوسه ریشه در نیاز نوزاد به مکیدن شیر از پستان مادر دارد. ولی هنگامی که ایوان پاولوف، فیزیولوژیست و پزشک روس، در سال ۱۹۰۰ در آزمایش معروف سگ و صدای زنگ نشان داد که آب دهن سگ می‌تواند با صدای زنگی که برای او تبدیل به علامت غذا شده، راه بیفتد، بسیاری از روان‌شناسان به این نتیجه رسیدند که رفتار انسان نیز نه بر غریزه که بر آموزه‌های او مبتنی است. این دسته از روان‌شناسان بر این باورند که انسان کنترل کامل بر غرایز خود دارد و بوسه را نشانه ابراز عشق می‌دانند که با آگاهی صورت می‌گیرد.

گروه دیگری از دانشمندان بر این نظرند که انسان فقط قادر است برخی از رفتارهای غریزی خود را تغییر دهد. آنان بوسیدن را جزو رفتارهای غریزی‌‌ای می‌دانند که قابل کنترل است. به عقیده آنان این نظریه پاسخ این سؤال را نیز در بر دارد که اگر بوسیدن پدیده‌ای غریزی و مادرزاد است، پس چرا در بین ۱۰ درصد مردم دنیا از نظر فرهنگی مردود است.

۶۵۰ میلیون انسان با بوسیدن بیگانه هستند
در فرهنگ ۶۵۰ میلیون انسان، بوسیدن عملی چندش‌آور و حتی وحشیانه است. در سفرنامه یک مردم‌شناس فرانسوی در سال ۱۸۹۷ آمده که در بین چینی‌ها بوسیدن حتی می‌توانست نشانه آدمخواری تلقی شود. در همان زمان دانشمندی دانمارکی نیز مشاهده کرده بود که در برخی قبایل فنلاندی یک زوج هیچ‌گاه یکدیگر را نمی‌‌بوسیدند. امروزه ۱۰ درصد مردم دنیا بوسیدن را عملی زشت می‌دانند. برای نمونه در مغولستان پدران برای ابراز محبت به پسران‌شان، به جای بوسیدن آنان سرشان را بو می‌کنند.

برخی نظریات بیولوژیک پیرامون بوسه
در سال ۱۹۶۰ جانورشناس انگلیسی، دزموند موریس، این نظریه را مطرح کرد که بوسیدن از رسمی می‌آید که در گذشته در میان نیاکان بشر وجود داشته و به کودکان از طریق دهان به دهان غذا می‌داده‌اند. موریس می‌گوید، این عمل هنوز هم در بین شامپانزه‌ها رایج است. اینکه بشر از طریق دهان به دهان هم تغذیه می‌کرده، در نوشته‌های یونان باستان نیز آمده است. طبق مشاهدات و گزارش‌های یک محقق اتریشی این رسم امروزه هم در برخی قبایل آفریقایی رواج دارد.

جهانی شدن فرهنگ بوسیدن
کشف اینکه چرا انسانها همدیگر را می‌بوسند همچنان موضوع تحقیق‌های علمی ا‌ست. با توجه به اهمیتی که بوسیدن در زندگی بشر دارد، این عجیب هم نیست.

فقط یک زوج نیستند که همدیگر را می‌بوسند: پاپ زمین کشورهایی را که به آن سفر می‌کند، می‌بوسد. کسانی که به کلیسا می‌روند، حلقه‌ای را که کشیش‌ها بر دست دارند، می‌بوسند. سران سابق کشورهای اروپای شرقی لب یکدیگر را می‌بوسیدند و فرانسوی‌ها گونه یکدیگر را می‌بوسند.

با توجه به گسترش روزافزون روابط بین فرهنگ‌های گوناگون به احتمال زیاد نود درصدی که بوسیدن در بین آنان رواج دارد، موفق خواهند شد ۱۰ درصد باقی‌مانده را نیز با خود همراه کنند. در انگلیس تا همین ۲۰ سال پیش بوسیدن، حتی بوسیدن گونه، در خیابان امری غیرقابل تصور بود، در صورتی که امروز همه همدیگر را در ملا عام می‌بوسند. روند جهانی شدن، فرهنگ را هم، که بوسیدن جزیی از آن است، در بر می‌گیرد.

شنبه 27/6/1389 - 20:20
طنز و سرگرمی

بازیکنان خرافاتی در همه رشته‌های ورزشی نظیر‌هاکی روی یخ، کریکت و... وجود دارند اما هنگامی که صبحت از خرافات در ورزش میشود، فوتبالیست‌ها اولین چهره‌های شاخص هستند که به ذهن خطور میکنند. با اینکه سال‌های متمادی است که خرافات در فوتبال به عنوان آداب و رسومی نابخردانه مورد انتقاد قرار گرفته اما این انتقادات باعث نشده است که برخی از معروف‌ترین اهالی فوتبال این تشریفات مضحک را قبل یا هنگام هر بازی به جا نیاورند. آنها هر کاری را که باور داشته باشند در بهتر شدن بازیشان و نتیجه مسابقه تاثیر میگذارد، انجام میدهند.

مالوین کامرا، عضو تیم ملی سیرالئون و ‌هافبک سابق باشگاه دسته اولی هادرزفیلد انگلیس. وقتی پای خرافات به میان میآید این بازیکن 25 ساله قطعا یک بیسکوئیت و به‌طور دقیق‌تر یک شكلات میخورد. او قبل از هر بازی فیلم «ویلی وانکا و کارخانه شکلات‌سازی» را تماشا میکند. کامرا در مصاحبه‌ای با مطبوعات فاش کرد، برای تسلط بر اعصابش و گرفتن قوت قلب نسخه اصلی این فیلم را با بازی جین وایلدر تماشا میکند و همین فیلم با بازی جانی دیپ تنها او را آزار میدهد.

استوارت پیرس که به عنوان یک بازیکن مردی روانی اما به عنوان یک سرمربی فردی نابخرد و ضعیف محسوب میشود. این بازیکن سابق تیم ملی انگلیس در زمان هدایت تیم منچسترسیتی به سمت دختر 7 ساله‌اش، «بنی» برگشت تا به ناکامیهای پی در پی تیمش پایان دهد. همین حرکت باعث شد که تیم پیرس در مصاف با وستهام به برتری دست پیدا کند و «بنی» نیز جایگاهی در این تیم به دست بیاورد- البته تا پیش از شکست 0-4 آبیها در خانه ویگان در ماه بعد.

رومئو آنکونتانی، رئیس سابق باشگاه پیسا که به علت رفتارهای عجیب و غریبش قبل از هر بازی شهرت پیدا کرده است. این مرد ایتالیایی پیش از هر یک از مسابقات تیمش به میدان بازی نمک میپاشد و هر چه بازی مهم‌تر و حساس‌تر باشد نمک بیشتری نیز به میدان مسابقه میپاشد. آنکونتانی در یکی از مسابقات مهم تیمش مقابل رقیب همشهری خود، جنووا 26 کیلو‌گرم نمک به روی زمین مسابقه پاشید. چه مرد کهنه‌کار و باتجربه‌ای!

پل اینس، یکی از خرافاتیترین افراد در دنیای فوتبال که همواره آخرین بازیکن تیمش بود که به میدان وارد میشد و آخرین فردی نیز بود که پیراهن ورزشی خود را میپوشید. همین رفتار متفاوت اینس باعث شهرت و محبوبیت وی نزد هواداران تیمش شد.

جان تری، مدافع چلسی. این بازیکن سرشناس استمفوردبریج اعتراف کرده است که «تقریبا به 50» خرافه مختلف معتقد است.
از جمله رفتارهای خرافی جان تری این است که همواره روی یک صندلی اتوبوس تیمش مینشیند، در طول مسیر اتوبوس به یک موزیک خاص گوش ‌میدهد و بند كفشش را نیز 3 بار به دور جورابش میپیچد.
اما عجیب و غریب‌ترین خرافات این ملی پوش انگلیسی اصرار و پافشاری وی بر استفاده از یک جفت ساق‌بند در تمام دوران بازیاش است که متاسفانه آنها را پس از دیدار تیمش مقابل بارسلونا در چارچوب مسابقات لیگ قهرمانان سال 2005 گم کرد.

بابی مور، کاپیتان انگلیس و برنده جام جهانی رفتاری مشابه رفتار پل اینس از خود نشان میداد. او نیز تا دیگر هم‌تیمیهایش شلوارک ورزشی خود را نمیپوشیدند، شلوارک ورزشی خود را به تن نمیکرد. او آخرین بازیكنی بود كه از زمین خارج میشد.

یوهان کرایوف، ستاره اسبق فوتبال هلند و تیم آژاکس. کرایوف عادت داشت قبل از شروع هر بازی آدامس خود را به سمت زمین تیم رقیب پرتاب کند. شاید علت شکست 1-4 آژاکس مقابل میلان در جام قهرمانی اروپای 1969 آدامس کرایوف بوده است نه عملکرد ضعیف بازیکنان این تیم.

کارلوس بیلاردو، سرمربی تیم قهرمان آرژانتین در جام جهانی 1986. سکاندار سابق این تیم معتقد بود که خوردن جوجه بدشانسی میآورد و همواره شاگردانش را از خوردن این غذای لذیذ قبل از هر بازی منع میکرد. بیلاردو آنقدر خرافاتی بود که هر بار موفقیت تیمش را مدیون یک اتفاق خاص میدانست نه بازی خوب شاگردانش. برای مثال مدتی بازیکنانش را مجبور میکرد با تاکسی به محل مسابقه بروند زیرا در پیروزی قبلیشان مجبور شده بودند به علت خراب شدن اتوبوس با تاکسی به محل دیدار بروند. یکی دیگر از رفتارهای عجیب و غریب بیلاردو تلفن زدن به فردی خاص بود زیرا در زمان سرمربیگریاش در باشگاه استودیانتس لا پلاتا یک زن برزیلی قبل از مسابقه برای او و تیمش آرزوی موفقیت کرده بود. همین اتفاق باعث شد که بیلاردو همواره از دستیارش درخواست کند که قبل از هر بازی به این زن تلفن کند

شنبه 27/6/1389 - 20:13
طنز و سرگرمی
مردی با اسلحه وارد یك بانك شد و تقاضای پول كرد وقتی پولهارا دریافت كرد رو به یكی از مشتریان بانك كرد و پرسید: آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟
مرد پاسخ داد: بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا كشت او مجددا رو به زوجی كرد كه نزدیك او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید!!

نكته اخلاقی: وقتی شانس در خونه شما را میزند، از آن استفاده كنید.
شنبه 27/6/1389 - 20:8
طنز و سرگرمی
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می‌کردند.
بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می‌کردند و به راحتی می‌شد فکرشان را از نگاهشان خواند:
نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند.
پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.
یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.
سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.
پیرمرد کمی‌نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی‌نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می‌زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می‌کردند و این بار به این فــکر می‌کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی‌توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی‌هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم.
مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می‌خورد، پیرزن او را نگاه می‌کند و لب به غذایش نمی‌زند.

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ماعادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می‌توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟
-پیرزن جواب داد: بفرمایید
چرا شما چیزی نمی‌خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید. منتظر چی هستید؟
-پیرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا!!
شنبه 27/6/1389 - 20:5
طنز و سرگرمی
فکر می‌کنید وقتی بنزین گران بشه چه اتفاقی برای ماشین‌ها می‌افتد؟!
برای دیدن عکس در سایز اصلی کلیک کنید
برای دیدن عکس در سایز اصلی کلیک کنید

برای دیدن عکس در سایز اصلی کلیک کنید
شنبه 27/6/1389 - 20:2
طنز و سرگرمی
حالا چرا میوه‌فروش؟ این همه شغل؟ به خدا که حرف دل همه نرم‌افزار نویسای ایرانی همینه… بخونید:

1- عدم وجود گارانتی:
بعد از فروش نرم افزار باید آن را گارنتی کنی. برخلاف بسیاری از مشاغل که شما بابت گارانتی پول اضافه می‌گیرد و نزد خود نگه می‌دارید، در نرم افزار بر عکس عمل می شود و این کارفرمای شماست که از شما تضمین (درصدی از قرارداد، چک تضمین، سفته و یا ضمانت‌نامه بانکی یا همه مواد) می‌گیرد. در حالی‌که میوه‌فروشی گارانتی ندارد، جنس فروخته شده پس گرفته نمی‌شود.

2- بازه کوتاه زمان فروش:
یک پروژه نرم‌افزاری ماه‌ها طول می‌کشد و باعث فرسایش نیروی کار می‌شود در حالی‌که در میوه‌فروشی، صبح زود بار میوه و سبزی می‌آوری، حداکثر تا ظهر سبزی ها تمام می‌شود، میوه‌ها هم بسته به محیط شما، در مدت زمان کوتاهی فروش می‌روند و شما باز هم بار جدیدی می‌آورید.

3- تغییر نیاز ندارید:
رایج است که نیازهای مشتری، تازه زمانی آشکار می‌شود که شما نرم‌افزار را فروخته‌اید و مشتری متوقع است که در چارچوب همان قرارداد تغییرات اعمال شود، حتی اگر ماهیت تغییر کند. اما در میوه‌فروشی، خریدار که از مغازه خارج شد شما دیگر مسؤولیتی ندارید، اگر تصمیمش عوض شد، شما نگران نیستید، یک کالای جدید به وی می‌فروشید.

4- عدم ارجاع محصول:
در نرم‌افزار اگر محصول شما کار نکرد و یا قدیمی شد مشتری یا ارجاع می‌دهد و یا دیگر سراغش نمی‌آید، در میوه‌فروشی شما میوه سالم را به مردم به قیمت گران، میوه نیمه خراب را ارزان‌تر به مردم کم درآمدتر و احتمالا میوه کاملاً خراب را به آبمیوه فروشی‌ها و نمی‌دانم لواشک سازی‌ها می‌فروشید!

5- واسطه‌گری به جای تولید:
در میوه‌فروشی شما محلی برای عرضه کالاهای دیگران هستید، معمولاً افزایش قیمت بین میدان میوه و تره‌بار با مغازه شما چند برابراست. اما در نرم‌افزار شما تولید می‌کنید و دردسرهای آن را دارید، تازه در انتها و پس از کسر انواع مالیات و بیمه هزینه تولید را در بیاورید خیلی هنر کرده اید!
6- مدیریت نیروی انسانی، خیر!: شما در شرکت نرم‌افزاری با نیروی لوس و نازک نارنجی کارشناس سر و کار دارید که کافی است یک کم ناراحت شود، هوس کانادا به سرش می زند، اما در میوه‌فروشی یکی دو کارگر از برادران افغانی می‌گیرید، مثل ساعت برای شما کار می‌کنند و غر که نمی زنند هیچ با همه سختی‌ها هم می‌سازند.

7- فصلی بودن کار، تعطیل:
در تولید و فروش نرم‌افزار شما وابسته به زمان هستید، برای مثال دولتی‌ها معمولاً در ماه‌های خاصی خرید بیشتری می‌کنند، یا در فروردین و اردیبهشت شما با افت فروش مواجه می‌شوید، اما در میوه‌فروشی هر فصلی میوه خودش را دارد و شما آن را می‌آورید، هر میوه‌ای هم طرفدار خاص خودش را دارد و شما تقریباً در همه سال فروش خود را یکنواخت خواهید داشت. شب عید ها هم که جای خودش را دارد و شما پوست خلایق را حسابی خواهید کند.

8- بازار دائمی:
نرم‌افزاری‌ها مانند یک کارگر ساختمانی هستند، باید ساختمانی ساخته شود تا به آنان نیاز باشد، وقتی بودجه IT کشور صفر شود که نمی‌توان پروژه‌ای تعریف کرد که نرم‌افزاری روی آن کار کند، چون هنوز از دیدگاه اغلب تصمیم گیرندگان ما، نرم‌افزار یک کار تشریفاتی است. اما میوه‌فروشی نیاز روز مردم است، همه، هر روز خرید خودشان را دارند، وضع مردم بد هم بشود باز هم مهمانی می‌آید که شما وادار شوید حتما میوه خوب بخرید.

9- درهم است: در نرم‌افزار شما قاصر هستید از اینکه به یک مشتری بفهمانید نرم‌افزار با نرم‌افزار متفاوت است. چون با یک چیز انتزاعی طرف است، بین نرم‌افزاری حسابداری 5 هزارتومانی با حسابداری 10 میلیون تومانی فرقی قائل نیست. در حالی‌که در میوه‌فروشی، مشتری تفاوت سیب با سیب را در می‌یابد و اگر دنبال کیفیت خوب است پولش را هم می‌پردازد.

10- شما فقط میوه را می‌فروشید:
در نرم‌افزار وقتی شما نرم‌افزاری عرضه می‌کنید، داستان عرضه خدمات پس از فروش شروع می‌شود، آموزش کاربران (بعضا واقعا تعطیل!) تبدیل اطلاعات و انتقال آنها از سیستم قدیمی به جدید، عرضه سخت‌افزار، نگرانی از کارکردن نرم افزار روی هر نوع سخت افزار آشغالی که مشتری به شما می‌دهد و… اما در میوه‌فروشی، شما فقط میوه را می‌فروشید، اینکه هندوانه را چطور می خورند، گیلاس را چطور؟ اینکه آیا مشتری ظرف مناسبی برای نگهداری میوه دارد و یا خیر نیز به شما ربطی ندارد.

11- یک بار برای همیشه، هرگز:
نرم‌افزار را که می‌فروشید مشتری توقع دارد این نرم افزار مادام العمر باشد برایش، به سادگی حاضر نیست قرارداد پشتیبانی و ارتقاء نرم افزار ببندد، اما همه می‌دانیم که یک میوه را برای همه سال نمی‌توان نگه داشت، خورده می‌شود بالاخره! باید میوه جدیدی خرید!

12- باگ:
خرابی میوه نگرانی ندارد، روشهای نگهداری میوه معلوم است و اگر شما یک کم تجربه پیدا کنید می‌توانید به سادگی آن را نگهداری کنید، اما در نرم‌افزار آنقدر مشکلات متعدد و متفاوت پیش می آید که شما گیج می‌شوید که این خطا از کجاست و راه حلش چطور است؟ مناطق بحرانی، آنقدر خطایابی را سخت می کنند که شما نیاز به فاز مجزایی برای آن پیدا می‌کنید و هزینه زیادی برای هر خطا می پردازید، تازه تضمینی وجود ندارد که همه خطا ها را پیدا کرده باشید و روز تحویل به مشتری، جلوی چشم وی، آنقدر سیستم خطا می دهد که شما آب می شوید و زمین دهان باز می‌کند و شما را می‌بلعد.

13- آن که خربزه می‌خورد پای لرزش می‌نشیند:
شما مسؤول نحوه استفاده مشتری از میوه نیستید، مهم نیست برایتان که در عزا بخورند یا در عروسی، مهم نیست که به طرف نمی سازد یا می سازد. اما در نرم‌افزار، کافی است از نرم‌افزار شما سوء استفاده شود، نمی‌دانم چرا یقه شما را می گیرند که چرا از طریق نرم‌افزار شما به ما آسیب وارد شد، چرا هک شد، چرا ….؟

14- دوره بازپرداخت سریع:
در میوه‌فروشی به محض فروش میوه پولتان را می گیرید، اما در نرم‌افزار تازه پروژه را که تحویل دادید و صورتجلسه کردید، باید بدوید به دنبال پولتان، آنقدر این پول دادن دیر و تکه تکه می شود که به نوش داروی پس از مرگ سهراب می‌ماند، به شکلی که بعضی وقت ها بی خیال پولتان می شوید.

15- تنوع مشتری:
شما در یک شرکت نرم‌افزاری با طیف خاصی از مشتری سروکار دارید، یا دولتی یا خصوصی یا آموزشی یا… اما در میوه‌فروشی شما قیدی برای مشتری ندارید، زن و مرد، کوچک و بزرگ، دارا و ندار، پیر و جوان، شهری و روستایی،… همه به نوعی مشتری شما هستند، آن هم مشتری دائمی که از همه چیز می‌گذرد الا از خوردن!

16- کپی رایت:
در میوه‌فروشی نمی‌توانید یک میوه را بخرید و تکثیر کنید ولی نرم‌افزار را می‌توانید، خوب هم می توانید. اگر تولید کننده ناراحت هم شد مهم نیست، چون یا قانون کافی نداریم و یا آنقدر این قضیه پیچیده است که شما بی خیال می شوید.

پی‌نوشت 1:
نمی‌دانم چرا با وجود همه این استدلال های منطقی، میوه فروش نشدم. آرزو می‌کنم حداقل یک نفر این مطلب را بخواند و به راه راست هدایت شود! دست از مهندس نرم شدن بردارد و به قول بچه ها یک کار «شرافتمندانه» پیدا کند. امیدوارم

پی‌نوشت 2:
قصد جسارت به هیچ قشری، مهندس و کارشناس و میوه‌فروش و … نداشته و ندارم… مخلص همه مردم هم هستم. یه موقع به کسی بر نخورده باشه!!
شنبه 27/6/1389 - 19:56
طنز و سرگرمی
ـ یه چوپونه پنج تا گوسفند داشته . گوسفندارو که می شماره سه تا میشن اون دوتا کجان.

.

.

.

.

نه حدس بزن. بیای پایین جوابشو پیدا میکنی متمئن باش هویج نیستی

شاید  اولین چیزی که به فکرتون برسه اینه که  گوسفندا هنوز به دنیا نیومدن . یا گرگ زده به گله ووو....

ولی جواب این نیست  .

 تا شما جوابو پیدا کنید منم یه خاطره میگم  اگر می خواید جوابو پیدا کنید باید با دقت بخونید!!!

یه روز با یکی از دوستام رفتیم پیتزا فروشی و دوتا پیتزا و دو تا نوشابه و دو تا سس سفارش دادیم  در حال خوردن بودیم که جاتون خالی دوتا دختر ژیگول اومدن نشستن میز  بغلمون .

دقیقن مثل قهتی زده ها پیتزارو خوردنو رفتن  ما هم چند لحظه بعد رفتیم واسه حساب کردن.

صندق دار گفت که شما چهار تا پیتزا داشتی و چهار تا نوشابه و چهار تا سس من برق از چشام پریدو کفری شدم .(گفتم واسه چی گفت اون دخترا به حساب شما خوردن .)

به هر صورت که بود پولو دادیم (اونا زورشون بیشتر بود). زدیم بیرونو تومسیر از شانس خوبمون یا از شانس بد دخترا ‌‌‌ دخترا رو دیدیم .

من سریع رفتم سراغشونو کیفشونو گرفتم .

ماشااله خیلی سنگین بود دستم افتاد . بهشون گفتم چرا این کارو باما کردین. مگه من بانکم.

شروع کردن التماس کردن که ما دانشجوییمو پول نداریمو ووو...

منم گفتم نهههههههه خیییییر از کیسه خلیفه می بخشی شده اینجا گدایی هم کنی باید پولو بدی .

کیفاشونو گذاشتنو رفتن قرار شد که از خونه پول بیارن .

وقتی که دور شدن یه پلیس اومد پیش ما و گفت این کیفا رو از کجا دزدیدین . منم واسه سابت کردن بیگناهی سیر تا پیاز جریانو توضیح دادم.

آق پلیسه گفت کیفارو باید تحویل بدین . منم زیر بار نرفتمو گفتم امانته . گفت پس توشو باید یه نگاه بندازم  . هی از اون اصرارو از من انکار  تا مجبور شدیم محتویاتشو نشون بدیم . آقا وقتی زیپ کیفو کشید من خیلی تعجب کردم .!!!!!!

بگو توش چی بود .

.

.

.

.

.

توش چی بود.

.

.

.

.

.

اون دوتا گوسفند چوپونه.

خوب حالا یه معما دیگه میگم حال کنید

ما یه دیگ داریم که توش سه تا کله و دوازده تا پاچه هست .

یه پاچه رو در میاریم 

از کجا بفهمیم که پاچه مال کدوم پاچه است

.

.

.

.

.

کف پاچه رو قلقلک میدیم هر کدوم از کله ها که خندید پاچه مال اونه.

اگه گفتی چرا مار ها سوار قطار نمیشن .

.

.

.

.

واسه اینکه دست ندارن بای بای کنن.

شنبه 27/6/1389 - 19:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته