• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 484
تعداد نظرات : 241
زمان آخرین مطلب : 4991روز قبل
دانستنی های علمی

یک شاخه گل یاس  یک دنیا مهربونی  تقدیم به تو که هم گلی هم مهربونی

                              **************

هیچ وقت آرزو نکن تو دنیا جای کسی باشی، چون  اگه آرزوت برآورده بشه،  جای خودت تو دنیا خیلی خیلی خالیه.

چهارشنبه 15/7/1388 - 0:2
دانستنی های علمی

اگه 8 لایه ایزوگامت کنند بازم معرفت ازت چیکه میکنه

                     ***********

سهم هر کسی که باشی خوش به حال روزگارش

آخه پاییز و زمستونش میشه عین بهارش

                ***********

بارون که میاد همه چیزو میشوره، حتی سیاهی روی آدمارو. اما یه چیزو هیچ وقت نمیتونه بشوره، اون هم یاد آدما از دل همدیگه است.

سه شنبه 14/7/1388 - 23:58
دانستنی های علمی

دل اگر یک دل بود صد دل به دل دل میدهد

دل اگر صددل بود کی دل به دل دل میدهد

             ********

وقتی تو نیستی نه هست هامان چنان که بایدند نه بایدها. عمریست لبخندهای خود را نگاه میدارم برای روز مبادا، اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست، بی تو هرروز روز مبادا است.

 

سه شنبه 14/7/1388 - 23:55
خواستگاری و نامزدی

ارزش یک خواهر را،
از کسی بپرس
که آن را ندارد.


To realize
The value of a sister
Ask someone
Who doesn"t have one.

ارزش ده سال را،
از زوج هائی بپرس که
تازه از هم جدا شده اند.

To  realize
The value of ten years:
Ask a newly
Divorced couple.

ارزش چهار سال را،
از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس.

To realize
The value of four years:
Ask a graduate.

ارزش یک سال را،
از دانش آموزی بپرس که
در امتحان نهائی
مردود شده است.

To realize
The value of one year:
Ask a student who
Has failed a final exam.

ارزش یک ماه را،
از مادری بپرس که
کودک نارس به دنیا آورده است.

To realize
The value of one month:
Ask a mother who has given birth to a premature baby.

ارزش یک هفته را،
از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.

To realize
The value of one week:
Ask an editor of a weekly newspaper.

ارزش یک ساعت را،
عاشقانی بپرس که
در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.

To realize
The value of one hour:
Ask the lovers who are waiting to meet.

ارزش یک دقیقه را،
از کسی بپرس که
به قطار، اتوبوس یا هواپیما نرسیده است.

To realize
The value of one minute:
Ask a person who has missed the train, bus or plane.

ارزش یک ثانیه را،
از کسی بپرس که
از حادثه ای جان سالم به در برده است.

To realize
The value of one-second:
Ask a person who has survived an accident.

ارزش یک میلی ثانیه را،
از کسی بپرس که در مسابقات المپیک،
مدال نقره برده است.

To realize
The value of one millisecond:
Ask the person who has won a silver medal in the Olympics.

زمان برای هیچکس صبر نمی کند.
قدر هر لحظه خود را بدانید.
قدر آن را بیشتر خواهید دانست، اگر بتوانید آن را با دیگران نیز تقسیم کنید.

Time waits for no one. Treasure every moment you have.
You will treasure it even more when you can share it  with someone special.

برای پی بردن به ارزش یک دوست،
آن را از دست بده.

To realize the value of a friend:
Lose one.

 صلح، عشق و کامیابی ارزانی همگان باد

دوشنبه 13/7/1388 - 21:10
خواستگاری و نامزدی

یه روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود؛ دخترک قبلا یک بار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود. همونطور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هق هق گفت: "من نمیتونم به کانون شادی بیام!"

کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره پوره، کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد.

دخترک از اینکه برای او جا پیدا شده بود بی اندازه خوشحال بود و شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای پرستیدن خداوند عیسی نداشتند فکر می کرد.

چند سال بعد، آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند، فوت کرد. والدین او با همان کشیش خوش قلب و مهربانی که با دخترشان دوست شده بود، تماس گرفتند تا کارهای نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد.

در حینی که داشتند بدن کوچکش را جا به جا می کردند، یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کردند که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد .

داخل کیف 57سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی آن با یک خط بد و بچگانه نوشته شده بود: "این پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه کمی بزرگ تر شود تا بچه های بیش تری بتوانند به کانون شادی بیایند."

این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند.

وقتی که کشیش با چشم های پر از اشک نوشته را خواند، فهمید که باید چه کند؛ پس نامه و کیف پول را برداشت و به سرعت سمت کلیسا رفت و پشت منبر ایستاد و قصه فداکاری و از خود گذشتگی آن دختر را تعریف کرد.

او احساسهای مردم کلیسا را برانگیخت تا مشغول شوند و پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگ تر بسازند. اما داستان اینجا تمام نشد ...

یک روزنامه که از این داستان خبردار شد، آن را چاپ کرد. بعد از آن یک دلال معاملات ملکی مطلب روزنامه را خواند و قطعه زمینی را به کلیسا پیشنهاد کرد که هزاران هزار دلار ارزش داشت. وقتی به آن مرد گفته شد که آن ها توانایی خرید زمینی به آن مبلغ را ندارند، او حاضر شد زمینش را به قیمت 57 سنت به کلیسا بفروشد. اعضای کلیسا مبالغ بسیاری هدیه کردند و تعداد زیادی چک پول هم از دور و نزدیک به دست آن ها می رسید.

در عرض پنج سال هدیه آن دختر کوچولو تبدیل به 250000 دلار پول شد که برای آن زمان پول خیلی زیادی بود (در حدود سال 1900). محبت فداکارانه او سودها و امتیازات بسیاری را به بار آورد.

وقتی در شهر فیلادلفیا هستید، به کلیسای Temple Baptist Church که 3300 نفر ظرفیت دارد سری بزنید و همچنین از دانشگاه Temple University که تا به حال هزاران فارغ التحصیل داشته نیز دیدن کنید.

همچنین بیمارستان سامری نیکو (Good Samaritan Hospital) و مرکز "کانون شادی" که صدها کودک زیبا در آن هستند را ببینید. مرکز "کانون شادی" به این هدف ساخته شد که هیچ کودکی در آن حوالی روزهای یکشنبه را خارج از آن محیط باقی نماند.

در یکی از اتاق های همین مرکز می توانید عکسی از صورت زیبا و شیرین آن دخترک ببینید که با57 سنت پولش، که با نهایت فداکاری جمع شده بود، چنین تاریخ حیرت انگیزی را رقم زد. در کنار آن، تصویری از آن کشیش مهربان، دکتر راسل اچ. کان ول که نویسنده کتاب "گورستان الماسها" است به چشم می خورد. این یک داستان حقیقی بود که نشان میدهد خداوند قادر است که چه کارهایی با 57 سنت انجام دهد.

 


دوشنبه 13/7/1388 - 20:57
خواستگاری و نامزدی

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم
بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و
یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک
میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی
داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی
و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی
با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده
بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش
ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از
بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در
دهان خود فرو ببرند.


مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: "تو
جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در
را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش
روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را
داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد
روحانی گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط
احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا
بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می
کنند!"

هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می
شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می
اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند،
این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را
دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را
دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی)
نخواهد شد.

يکشنبه 12/7/1388 - 16:18
ادبی هنری

آینه در آینه

مژده بده مژده بده، یار پسندید مرا

سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم ، گریه خندیده منم

یــار پسـندیده منم ، یــار پسـندید مرا

کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز

کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش تافتــــه در دیـــــده من

 آیــنه در آیــنه شد ، دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او

تابِ نظرخواه و ببین کآینه تابید مرا

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک

گوهری ِ خوب نظر آمد و سنجید مرا

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم

بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

باش که صد صبح دمد زین شب امّید مرا

پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده منم

تا نشوم سایۀ خود باز نبینید مرا

        هوشنگ ابتهاج  ( ه. ا. سایه )

جمعه 23/5/1388 - 21:54
ادبی هنری

پابرهنه تا کجا دویده ای؟

که این همه

گل شکفته است؟!

           ***

           ***

بغض اناری فاش شد

تا سقف اتاق من

ستاره باران شود.

 

منبع: بانو و آخرین کولی سایه فروش

     شاعر: کیکاوس یاکیده

جمعه 23/5/1388 - 17:5
ادبی هنری

در میان هر سیب

دانه ی محدودیست

در دل هر دانه، سیب ها نامحدود

چیستانی ست عجیب

دانه باشیم نه سیب

 

از کتاب:به همین آسانی

        مجتبی کاشانی(م. سالک)

جمعه 23/5/1388 - 16:58
خانواده
 

چقدر خنده داره که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه
بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!

چقدر خنده داره که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما
وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!

چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت
فیلم دیدن به سرعت  می گذره!


چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم
چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم
هیچ مشکلی نداریم!


چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می کشه
لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی مراسم دعا و
نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!


چقدر خنده داره که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد
سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه !


چقدر خنده داره که سعی می کنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو
رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!



چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در
برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تا
آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!



چقدر خنده داره که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان
قران رو به سختی باور

می کنیم!



چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران
ارسال می کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می
گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می شنویم دو برابر در مورد گفتن یا
نگفتن اون فکر می کنیم!



این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او
خدای دوست داشتنی ست.



جمعه 23/5/1388 - 0:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته