• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 292
تعداد نظرات : 501
زمان آخرین مطلب : 4975روز قبل
خانواده
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها...نیمه جان رسیده ام به نیمه راه...چون کلاغ خسته ای میبرم به آشیان خود پناه...در گریز از این زمان, به جا گذشته در فقان ملال بی زوال...رانده از بهشتو, عشقو, آرزو...مانده ام همه غمو همه خیال!سر نهاده چون اسیر خسته جان...در کمند روزگار...رو نهفته چون ستاره گان کور...در غبار کهکشان سرنوشت... میروم ز دیده ها نهان شوم!!! میروم که گریه در نهان کنم!!!یا مرا جدایی تو میکشد!!؟؟؟...یا تورا 2باره مهربان کنم!!!...این زمان نشسته بی تو با خدا!!! آنکه با تو بود و با خدا نبود!!!...میکند هوای گریه های تلخ!!! آنکه خنده از لبش جدا نبود!!!...بی تو من کجا روم؟ کجا روم؟هستی من از تو مانده یادگار!!!من به پای خود به دامت آمدم!!! من مگر ز دست خود کنم فرار!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ 

 

يکشنبه 6/5/1387 - 12:34
خاطرات و روز نوشت
سلام بچه ها......من همون alahahashgh هستم که اسممو عوض کردم.......از اینکه دوباره کارمو شروع کردم خوشحالم.....فعلا بای....
جمعه 21/4/1387 - 15:51
خانواده

زندگی هنگامه ی فریادهاست

سرگذشت درگذشت یادهاست

 

من این شعرو خیلی دوست دارم...ببخشید اگه تکراریه......

پنج شنبه 20/4/1387 - 19:41
خانواده

الهی همیشه مثل چراغ راهنمایی باشی

لپت همیشه قرمز،روی دشمنات زرد

دلت همیشه سبز

پنج شنبه 20/4/1387 - 9:3
خانواده

وقتی گفتی اندازه ی برگ درخت سیب
 
توی خونمون دوستت دارم اونقدر خوشحال

شدم که یادم رفت زمستونه.....

 

گفتی دور منو خط بکش ، کشیدم

حالا تو در محاصره ی منی!

 

گفت دیگه هرگز بر نمی گردم

راه خودش رو گرفت و رفت

تا میتونست دور شد....

غافل از اینکه زمین گرد بود....!

 
پنج شنبه 20/4/1387 - 9:0
خانواده

الان درست 6 هفته است.6هفته گریه نکردن.6 هفته بغض و دلتنگی.......

بغض با دستای سنگینش گلومو گرفته و فشار میده.........اون نگاه غضب الودش هم مانع عبور دم و باز دم می شه........اشکام مهمون چشمام شدن.....ولی چه فایده .هرچی می گم بیا پایین...می گن از غربت کویر گونه می ترسیم........اشکای من توروخدا بیایید پایین.....دلم در حسرت بارانی از جانب چشمانم است....

می خواستم  بگم.مشکل من رفتن اون نیست.بلکه برگشت دوباه ی اونه.......مثل اینکه دوباره هوای عاشقی به سرش زده.....ولی من که عروسک خیمه شب بازی نیستم که بعد 3 سال ولم کنه و بعد 3 ماه دوباره پیداش بشه.........این اخرین مطلب من تو این ماهه.می خوام برم شمال و برگشتم با خداست.....به امید دیدار.....

جمعه 31/3/1387 - 13:22
خانواده

شیشه ای میشکند یک نفر میپرسد, چرا شیشه شکست؟

مادری میگوید:شاید این رفع بلاست, یک نفر زمزمه کرد:باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان امد, شیشه ی پنجره را زود شکست...کاش امشب که دلم مثل ان شیشه ی مغرور شکست, عابری خنده کنان می امد, تا از ان برمیداشت, مرهمی بر دل تنگ می شد, اما امشب دیدم هیچ کس هیچ نگفت, قصه ام را نشنید, از خودم می پرسم ایا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

چهارشنبه 29/3/1387 - 14:2
خانواده
نگه داشتن عشق مثل نگه داشتن اب تو دسته...فکر میکنی نگه داشتی, اما وقتی دستتو باز می کنی می بینی هیچی ازش نمونده به جز خیسی خاطره ها...
چهارشنبه 29/3/1387 - 13:55
خانواده

از لابه لای نوشته های یه شاعر جوون ایرونی:

من پذیزفتم شکست خویش را, پندهای عقل دوراندیش را...پذیرفتم که عشق افسانه است...این درددل اشنای دیوانه است...می روم از رفتنم شاد باش...از عذاب دیدنم ازاد باش...ارزو دارم ولی عاشق شوی...ارزو دارم بفهمی درد را...تلخی برخوردهای سرد را.

چهارشنبه 29/3/1387 - 13:53
خاطرات و روز نوشت

بچه ها من یه داداشی اینجا (منظورم تو سایت) دارم ..اسمش ابوالفضله....................خیلی کمکم کرده.....

 

داداشی ممنون بابت همه چی.....برد المان هم تبریک میگم

چهارشنبه 29/3/1387 - 11:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته