• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2664
تعداد نظرات : 2458
زمان آخرین مطلب : 3775روز قبل
شهدا و دفاع مقدس

نونی اول که به نونی صفر هم مشهور بود، چون در ابتدای کانال ماهی قرار داشت و یکی از پنج ضلعی‌های معروف به حساب می‌آمد از بقیه نونی‌ها وسیعتر و پیچیده‌تر بود.

خبرگزاری فارس: ماجرای تصرف سنگرهای نونی صفر

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)،جنگ هشت ساله ایران با رژیم بعثی عراق صحنه دلاور مردی های رزمندگان اسلام در برابر نیروهای بعثی بود که چگونه صحنه های زیبایی توسط نیروهای ما خلق می شد. مطلب زیر گوشه‌ای از این رشادت هاست. 

در اردوگاه کرخه بودم؛ اردوگاه امام زمان و یارانش؛ جایی که خاطره صدها شهید را در خود گنجانده و معبر هزاران عاشق بی‌پروا و دلسوخته بود. چند روزی می شد که پیش «حاج حمید» بودم، تا اینکه ابلاغ کردند دسته ویژه «روح الله» را تشکیل دهم. از این خبر خیلی خوشحال شدم، ولی بعد از مدتی برنامه تغییر کرد و قرار بر این شد که به گروهان «حر» بروم. رفتم و در آنجا به همراه «قدوسی» و «خردبایی» مشغول کار شدم.

این گروهان از سه دسته تشکیل می شد: کربلا، نینوا و نجف؛ که مسئولین آنها به ترتیب بابایی(شهید)، مقداد و نهضت بودند. تقریباً یک هفته تا شروع عملیات باقی مانده بود و ما فشرده تر از قبل با بچه‌ها کار می کردیم. بعد از پایان تمرینات، جهت اعلام آمادگی، مانور گروهان انجام شد.

دیگر در انتظار شب موعود بودیم و روزها برایمان به کندی می گذشت. بچه ها درست مثل آدم‌ها ی  تشنه‌ای که در پی آب می گردند، در آرزوی شهادت بودند. تشنگی شورانگیز عبودیت و رستگاری هر لحظه بیشتر در درونشان موج می‌زد و شهادت را تنها و تنها برای رسیدن به «او» طلب می‌کردند.

سه روزی به شروع عملیات مانده بود که همراه حاج سعید (شهید)، نوروزی، خلج (شهید)، حاج مهدی(طائب) و صفوی به منطقه عملیاتی رفتیم. از روی تصاویر هوایی نسبت به وضعیت منطقه توجیه شدیم. سرانجام روز هشتم اسفند ماه 1365 در میان غریو شادی بچه ها، با کرخه خداحافظی کردیم. شدت شور و شعف نیروها به حدی بود که گویی جنگی در کار نیست و همگی به مجلس عروسی و پایکوبی می روند.

آن روز، صبح زود با صدای بلندگوها بیدار شدیم. ساعت سه و نیم بود. صبحانه را آماده کردیم و قرار شد بعد از خوردن، حرکت کنیم. «سیدعباس میری» (شهید) هم طبق معمول به سراغ نماز شبش رفت. چه حال پرشورو با صفایی داشت!

تقریباً ساعت شش صبح بود که به سوی شلمچه حرکت کردیم. به چهل کیلومتری خرمشهر رسیده بودیم که بنا به دلایلی دستور توقف کامل رسید و مدتی نگذشت که دوباره ما را به کرخه باز گرداندند. اما بلافاصله اعلام کردند که سریعاً برگردید و ما بدون اتلاف وقت راه قبلی‌مان را پیش گرفتیم و حوالی شب به اردوگاه کارون رسیدیم و همان جا اطراق کردیم.

صبح روز نهم سری به گردان عمار زدم و با سیدمحمد- برادرم-، بیات، سیداحمد(شهید) و وفایی(شهید) ملاقات کردم و دوباره به گروهان برگشتم. حاج حسن از روی کالک عملیات وضعیت منطقه درگیری را برای ما توجیه کرد و وظیفه گروهانها و دسته ها کاملاً مشخص شد. مأموریت گروهان ما این بود که با «نونی یک» که در رأس دریاچه ماهی قرار داشت درگیر شود و عراقی ها را سرگرم کند تا گروهان های «قیس» و«عابس» و دسته «روح الله»، «نونی صفر» را که تاکنون چنیدن گردان برای تصاحب آن متلاشی شده بودند تصرف کنند. در حقیقات گروهان ما به عنوان طعمه‌ای برای گردان‌های دیگر به کار گرفته می شد.

ساعت دو و نیم بعد از ظهر گروهان قیس و دسته روح الله به وسیله کامیونها روانه شدند و ساعتی بعد ما هم عازم میدان رزم شدیم تا شب را پشت خاکریزی که یک کیومتر با عراقی ها فاصله داشت، بگذرانیم.

هیچگاه سکوت زمزمه آن شب عرفانی را فراموش نمی کنم. صدای دل انگیز و حزن آلود بچه ها در تاریکی شب طنین انداز بود. همه می دانستند که آن شب، شب وداع است. شبی به غایت عجیب! معلوم نبود که فردا چه کسانی به دیدار مولایشان می شتافتند و چه کسانی...

آتش دشمن شدت گرفته بود و گاه و گاه فانوس هایی را که برای رفت و آمد آمبولانس- به خصوص بعد از شروع عملیات که می بایست با چراغ خاموش حرکت کنند. نصب شده بود، خاموش می کرد. چند بار «مجلسی» را برای روشن کردن آنها فرستادم. او پیک گروهان بود و در این آمد و رفتها، چندین بار خمپاره ها تا مرز شهادت رانده بودنش.

ساعت هشت شب بود. درکنار قزوینی و مقدم- بی سیم‌چی هایی گروهان- نشسته بودم. بچه ها دعای توسل می خواندند و شانه هایشان از شدت گریه می لرزید. زمزمه«یا زهرا... یا زهرا» است که این طور با التماس و اشک از او کمک می طلبیدند. من در این میان سخت به فکر آینده بودم. یورش نیروهای ما بسیار پیچیده بود تا حدی که نتیجه عملیات کربلای پنج به آن بستگی داشت.

تا به حال چندین تیپ و لشکر در آن منطقه کار کرده بودند اما به دلیل نامساعد بودن زمین، تاکتیک های پیچیده و تلاش دشمن تمامی عملیات ها ناموفق مانده بود. در آن لحظات، مسئولین رده بالایی چون حاج محسن رضایی و آقای هاشمی رفسنجانی در قرارگاه منتظر بودند؛ و ما فقط و فقط چشم امیدمان به کمک و لطف خانم «زهرا(س)» بود.

حدود ساعت نه ونیم شب بود که آتش دشمن شدت گرفت. بچه ها همچنان گریه می کردند. دقایقی از حرکت گروهان قیس که مسئولین آن خلج(شهید) و غلامی(شهید) بودند می گذشت بار دیگر همه آنچه را که باید روی می داد، در ذهن خود مرور کردم. طبق برنامه، قرار بود که عملیات ساعت ده شب آغاز شود و دسته روح الله به فرماندهی «فرامرز نوروزی» (شهید) از طرف کانال «نونی صفر» عمل کند. بهتر است کمی درباره نونی ها بگویم. 

عراق بعد از آن که کانال پرورش ماهی را به طول هشت کیلومتر و عرض پانصد متر به وسیله تخلیه آب اروند رود تأسیس کرد، برای اطمینان بیشتر در اطراف کانال، سنگرهایی به نام نونی احداث کرد. این سنگرها خاکریزهایی بودند با ارتفاع بیش از یک و نیم تا دومتر به صورت حرف «ن» شکل گرفته بودند. میان آنها کانال‌های مستحکم بتونی قرار داشت. خاصیت این مواضع طوری بود که وقتی نیروها وارد آن می شدند، به علت محصور بودن خود را گم می کردند و غافگیر می شدند. نونی اول که به نونی صفر هم مشهور بود، چون در ابتدای کانال ماهی قرار داشت و یکی از پنج ضلعی های معروف به حساب می آمد از بقیه نونی‌ها تا سه راه شهادت و کانال  زوجی سقوط می کرد. 

فعالیت نیروهای دشمن در این نونی واقعاً قابل توجه بود.آنها اطراف نونی را کاملاً مین گذاری کرده بودند؛ و ما می بایست در طول کانالی به عرض نیم متر با دشمنی که کاملاً آمادگی داشت، مستقیماً مبارزه می کردیم.

عملیات به این صورت طرح ریزی شده بود که ابتدا دسته روح الله حرکت می کرد و درگیر می شد. بعد از آن دسته ای گروهان قیس به راه می افتاد و دو دسته دیگر از پهلوها حرکت می کردند که هر کدام مأموریت جداگانه‌ای داشتند. اول آنکه حلقه محاصره را با کمک دسته روح الله و دیگران تکمیل کنند ودوم آنکه کمین هایی که مشرف بر جاده خاکی شلمچه- محل عبورگروهان ما برای دستیابی به نونی اول- بودند را از بین ببرند تا بدنه هیچ خطری مأموریتمان را انجام دهیم. ما نیز بایستی همزمان، خود را بدون درگیری از جاده شلمچه به نونی اول می رساندیم و پس از تصرف آن، جاده تدارکاتی نون صفر را می بستیم تا کاملاً سقوط کند. 

در سمت چپ نونی اول خاکریزی وجود داشت که قرار بود یک گروهان از گردان مالک اشتر آن را ظرف کمتر از ده ساعت، به منظور پشتیبانی از ما تصرف کند. در محور چپ این گروهان،لشکر بیست و پنج کربلا عمل می کرد و بالاخره در این میان، گروهان، عابس- که حاج حمید (شهید)، سیدمحمود جواد امامیان(شهید) و حسین عسگری(شهید) آن را هدایت می کردند- پشتیبانی کل گردان را به عهده می گرفت. عصر امروز به ما گزارش دادند که دشمن نیروی زیادی وارد منطقه کرده است.

برای آنان که وعده دیدار با معشوق را داشتند لحظات به کندی می گذشت. همه آماده بودند. چه دقایقی! چه لحظات شکوهمند و پر راز و رمزی... آرزو می کردم تا پایان عملیات باقی بمانم و همراه بچه ها باشم. مدام دلم شور می زد که نکند مثل عملیات کربلای پنج درهمان اوایل از دور خارج شوم.

هنوز دستور روشن کردن بی سیم ها را نداده بودند، چرا که دشمن از وجود نیروها مطلع می شد. گرچه می دانستند که خبرهایی هست و همگی آماده بودند و ما بعدها پی بردیم که آن شب با دشمنی دست و پنجه نرم کردیم که در آمادگی کامل بود و حتی ساعت شروع عملیات را هم می دانست.

ساعت نه و چهل دقیقه بود که یکی از برادران مخابرات گردان پیش ما آمد و گفت: «بی سیم های خود را روشن کرده و سریعاً حرکت کنید!»

زیر آتش شدید عراقی ها که در آن لحظات به اوج خود رسیده بود بچه ها را از سنگر بیرون آوردیم.ابتدا دسته هشت حرکت کرد و بعد دسته های مقداد (شهید) و بابایی. فردبایی که راه را می‌شناخت، جلوتر از دیگران می رفت. قرار شد که قدوسی و مجلسی هم در انتهای راه باشند. حدود پانزده دقیقه تا نقطه رهایی فاصله بود و چون در این بین تنها فردبای پیچ و خم های راه را می‌شناخت خیلی احتیاط می کردم که زیر باران خمپاره اگر حادثه ای برایش پیش آمد او را به دوش بکشم تا بتواند ما را به نقطه رهایی یعنی جایی که نیروهای دیگر منتظرمان بودند هدایت کند.

آتش گلوله و منور لحظه ای خاموش نمی شد- هر چند که منورها کمک می کردند تا راه را بهتر ببینیم. حوالی ساعت ده، بدون هیچ تلفاتی به نونی اول رسیدیم. آنجا بود که فهمیدیم لشکر بیست و پنج کربلا تانکهایش را زودتر از موعد مقرر حرکت داده است.. در آن لحظات وقت خیلی پرارزش بود  و نیاز مبرمی به زمان داشتیم. بچه ها در کنار ما نشسته بودند. «حاج طائب» آرام و قرار نداشت تا اینکه یکی از بچه های اطلاعات آمد و گفت:«حرکت کنید!»

من مخالفت کردم چرا که طبق برنامه قبلی ابتدا می بایست یک دسته از گروهان قیس جلو می رفت و تیربارهای دشمن را که سر راه ما بودند از کار می انداخت. مسئله را به حاج طائب گفتم. حاجی هم بلافاصله به دسته گروهان قیس دستور حرکت داد. نفرات به سرعت از خاکریز می گذشتند که ناگهان تیری به پای «آمره» خردسالترین نیروی مهاجم اصابت کرد که بالاجبار او را با عجله به عقب بردند. 

ساعت ده حرکت کردیم و خاکریز را پشت سر گذاشتیم. در پایین جاده شلمچه، فاصله ما تا نونی اول به پانصد متر رسید، اما در این فاصله چه ها که نگذشت: نیروهای ما بعد از صدمتر پیشروی، زیر باران خمپاره و کالیبر قرار گرفتند. بچه ها یکی پس از دیگری پرپر شده و روی زمین ریختند.«میری» هم افتاد. چقدر دیدن بدن بی جان کسی که مدتها با او بوده‌ای و ذهنت سرشار از خاطرات اوست سخت و دشوار است! جای درنگ نبود. بچه‌ها را با فریاد« بارکت الله، ما شاالله، ذکر خدا یادت نره، خانم زهرا(س) یاور ماست و ... به جلومی دواندیم. هر لحظه پیکری روی زمین می غلتید و من شرمنده از خویش و شرمنده از آن همه ایثار و رشادت از کنار اجساد می گذشتم.

بی سیم چی ها لحظه ای مرا رها نمی کردند. ناگهان در آن شرایط،‌ ستون از حرکت ایستاد. فهمیدم که درجلوی خاکریز به میدان مین رسیده ایم. اصلاً انتظار چنین چیزی را نداشتیم. قدوسی را در آن لحظات دیدم و جریان را برایش گفتم. فرستادم که به تخریب چی ها بگوید سریعاً کار را تمام کنند. پی در پی صدای حاج حسن را از پشت بی سیم می شنیدم که می گفت:«سید چکار کردی؟ عجله کن، همه منتظر تواند...»

مدتی گذشت. ستون کمی حرکت کرد، اما دوباره در بین راه متوقف شد. به بی سیم چی ها گفت:«همین جا بمونید تا برگردم!» و بعد با سرعت به جلو دویدم. بچه ها فریاد زدند:«میدان مین، مواظب باش!» بی آن که بتوانم به حرفهایشان توجه کنم به دویدن ادامه دادم. وقت خیلی تنگ بود. بالاخره نزدیک خاکریز به سر ستون رسیدم. بچه های اطلاعات- عملیات به علت شناسای ناقص کاملاً به راه وارد نبودند؛ نمی دانستند از کدام سمت بروند، تا اینکه قدوسی سر رسید. در آن لحظات، ما در سمت راست نونی اول و زیر آتش دیوانه وار دشمن بودیم. خبر رسید که «ماهروزاده» روی مین رفته و پایش قطع شده است.

دسته نهضت را به کمک گروهان مالک اشتر فرستادم، چون ممکن بود مالک به موقع موفق نشود و دشمن ما را دور بزند. با اضطراب نگاهی به نونی صفر انداختم... خدایا آنجا چه خبر است؟ خلج و غلامی و نوروزی چه می کنند؟ خدایا خودت کمک کن...

صدای حاج حسن از پشت بی سیم به گوش خورد. فهمیدم که بچه های مخابرات حرفم را نشنیده گرفته اند و به دنبالم آمده اند. حاجی با صدای گرفته ای می پرسید:«شکری چکار می کنی؟ عجله کن...»

در این لحظه حاج مهدی طائب- معاون گردان- هم به ما ملحق شد. تصمیم گرفتیم یک آر.پی.جی زن را به همراه قدوسی پیش قراول کنیم- و یک تیربارچی هم آنها را پشتیبانی کند- تا در این فاصله بقیه افراد را در اطراف نونی پخش کنیم. آر.پی.جی زن دودل بود، مکث می کرد، تا اینکه خود قدوسی آر.پی.جی را گرفت و شلیک کرد.

«به نژاد» معاون دسته نینوا زخمی شده بود. به همین دلیل مقداد، مسئول دسته نینوا را همراه خودم به بالای خاکریز بردم و او را راهنمایی کردم که نیروهایش را از سمت راست نونی حرکت دهد. ناگهان در همان حال گلوله ای به سر او اصابت کرد و در کنارم روی زمین افتاد. خدایا چه خبر است؟ چه می بینم؟ مقداد هم رفت. بعض گلویم را گرفته بود. دستش را از روی ماشه برداشتم و در حالی که نفس های آخر را می کشید او را به کناری بردم تا بچه ها آن صحنه دلخراش را نبینند. تصمیم گرفتم تا خودم همراه دسته نینوا حرکت کنم، اما حاج طائب قبول نکرد. مجبور شدم دسته را به فردبایی بسپارم. دسته دیگر را هم به سمت چپ نونی فرستادم. قزوینی و مقدم سنگری کنده بودند که ماهروزاده را که خون زیادی از پایش رفته بود در آن گذاشتیم.

دقایقی بعد قدوسی آمد و تقاضای نیرو کرد. بالافاصله یک تیم از دسته نهضت را به همراه خود نهضت و قدوسی به جلو فرستادیم. قرار شد تیم دیگر را که با مالک اشتر دست داده بود باز کنیم تا منطقه بیشتری را احاطه کنند.

دیگر طاقتم تمام شده بود. بدون اجازه حاج طائب، با بی سیم چی ها به سمت نونی حرکت کردم. گلوله های خمپاره یک بعد از دیگری در کنارمان منفجر می شدند. بالاخره به قاعده نونی رسیدیم. لاشه عراقی هایی که تا فشنگ آخر مقاومت کرده بودند در گوشه و کنار افتاده بودند. در آن میان تعدادی از بچه های خودمان هم که شهید و زخمی شده بودند به چشم می خوردند. ناله پرسوز مجروحین بلند بود. نمی دانستم چکار کنم. تصمیم گرفتن، آن هم در موقعیتی که نیروی سالم و کافی در اختیار نداشتیم بسیار مشکل بود. با قدوسی به طرف دژ- محلی که تیم نهضت به آنجا رفته بود- راه افتادیم. نهضت را در راه دیدم که مضطرب، اما همچنان استوار پیش می آمد. گفتم:«چه خبر؟»

نفس زنان گفت: «تا خود جاده جلو رفته ایم. حدود هفتاد نفر رو هم کشته و زخمی کردیم، اما نیرو کم داریم. چند نفراز بچه ها مجروح شدن و تو دژ ماندن.»

حرفهایش که تمام شد، نگاه خیره و نگرانش را به من دوخت. با خودم فکرکردم که چند نفراز بچه ها را بردارم و به سوی دژ بروم، اما نیروی ما هم بیشتر از سی نفر نبود. اگر می خواستیم از این جناح نیرو بگیریم ممکن بود که عراق متوجه کمی نفرات ما بشود و بچه ها را دور بزند. تصمیم گرفتیم که دو پیشانی در دو طرف نونی تشکیل بدهیم. همین کار را هم کردیم، اما عراق مرتباً نیروهای تازه ای وارد منطقه می کرد. وضعیت پیچیده و خطرناکی بود. هر لحظه احتمال هجوم عراقی ها می رفت. ما فکر کردیم اگر تحرکی از خود نشان بدهیم دشمن به کمی نفرات پی می برد و ما را دور می زند.

ساعت حدود یک نیمه شب بود. بچه ها به همراه فردبایی تعدادی گلوله آر.پی.جی جمع کردند. در این گیرودار، مقدم با فریاد رسای الله اکبر و شلیک پی در پی چندین گلوله آر.پی.جی، دشمن را به وحشت انداخت.همه شاهد بودند که عراقی ها چگونه مثل گله گاوهای وحشی فرارکردند. در این حین می خواستم خودم را به سنگر دیگری برسانم که صدایی توجهم را جلب کرد. چند نفر به زبان عربی با هم صحبت می کردند.

 

 

صدا از داخل یک سنگر می آمد. اول چند تیر شلیک کردم و بعد نارنجکی به درون آن انداختم، اما به دلیل تو در تو بودن سنگر، هیچ آسیبی نرساند. مقدم را با چراغ قوه ای فرستادم که کمی جستجو کند، ولی خیلی زود پشیمان شدم و او را برگرداندم. جلو رفتم و به زبان عربی به آنها امان دادم. چیزی نگذشت که دو نفر عراقی بیرون آمدند. پرسیدم:«چند نفر هستید؟» گفتند:«ده نفریم!» گفتم:« به بقیه هم بگویید که بیرون بیایند، ما کاری به آنها نداریم.»

در این اثنا، حاج مهدی طائب هم به جمع ما پیوست. بعد از مدتی به وسیله بی سیم خبر رسید که گروهان عباس وارد عمل شده و به کمک گروهان قیس رفته است. پشت بی سیم به حاج حسن گفتم:«‌حاجی ما به نیرو احتیاج داریم. دو دسته از گروهان عابس رو برایمان بفرستید تا از این سمت به کمک گروهان قیس بریم.

حاجی جواب داد:«عابس مأموریت داره ولی گردان انصار به کمکتون می یاد.»

بی سیم را به حاج مهدی سپردم و مقدم و مجلسی رابه پیشانی نونی فرستادم. آن قسمت از نونی خاکریز نداشت. خیلی دلم برای آنها شور می زد. چند لحظه کنار قزوینی و حاج مهدی طائب نشستم. با خودم زمزمه می کردم:

می رویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم                  می رویم تا انتقام پهلوی بشکسته بگیریم

حال عجیبی داشتم. آتش دشمن دوباره شدت گرفته بود؛ به حدی که مجبور شدیم داخل سنگر برویم. سنگر بتونی بود واز سوراخ آن می توانستیم مواضع دشمن را ببینیم. بیشترین فاصله ای که با عرقی‌ها داشتیم حدود صد متر بود. ناگهان تیررسامی از سوراخ وارد سنگر شد و بعد از چند بار کمانه کردن به دست حاج مهدی اصابت کرد. او  به سنگر کناری فرستادیم تا کمی استراحت کند، اما بلافاصله بیرون پرید و گفت:«یک عراقی تو سنگر خوابیده!» لاشه بود.

اوضاع هر لحظه وخیم‌تر شد. ساعت دو و نیم برای چندمین بار با حاج حسن تماس گرفتم. معلوم بود که خیلی خسته است. کاملاً صدایش گرفته بود. گفتم:«حاجی اگر برامون نیرو بفرستید می تونیم مسئله نونی صفر رو حل کنیم اما اگه اوضاع به همین شکل ادامه پیدا کند باید ما رو تو اون عالم زیارت کنید.»

حاجی دوباره تکرار کرد که گردان انصار در راه است و علاوه بر آن یک دسته از گروهان شهادت را فرستاده ایم تا از سمت راست با شما دست بدهد؛ اما نیروهای دشمن بین ما و شما هستند و مانع این کار می شوند. قرار شد که با «حاج صفوی» در تماس باشیم تا این الحاق انجام بگیرد. هر لحظه احتمال حمله دشمن می رفت، اما چون از تعداد نیروهای ما مطلع نبودند نمی خواستند بی گدار به آب بزنند.

مجروحین ناله می کردند اما انتقال و مداوای آنها مقدور نبود. قدوسی هم زخمی شده بود، اما به روی خودش نمی آورد. سرو صدای عراقی ها را که در فاصله صد متری ما تجمع انبوهی کرده بودند به وضوح می شنیدم. ناگهان در محلی که مقدم و مجلس را فرستاده بودم انفجار مهیبی رخ داد. یکی از بچه ها را فرستادم که به آنها بگوید هرچه زودتر برگردند. در همین حین حاج صفوی تماس گرفت و قرار شد که ما منور بزنیم تا یک دسته از گروهان عابس به ما ملحق شود.

نیم ساعت گذشت، اما به دلایلی، از جمله میدان های پراکنده مین نتوانستیم الحاق را انجام دهیم. از همه جا ناامید شده بودیم. وقت می گذشت و اوضاع هر لحظه حساستر می شد. دوباره با حاج حسن تماس گرفته و کسب تکلیف کردیم، اما او گفت که فعلاً باید بمانید. خواب امانم نمی داد. پلکهایم سنگین شده بود و گاه روی یکدیگر می لغزیدند.

ساعت چهار صبح خبر رسید که «بابایی» هم مجروح شده است. تصمیم گرفتیم چند نفر را برای سرگرم کردن دشمن در اطراف بگماریم و مجروحین را به اتفاق بقیه افراد به عقب ببریم. در این میان، برادر «اکبری» معاون دسته کربلا خیلی فعالیت می کرد. مجروحین را تخلیه کردیم و پلاک‌های شهداء را برداشتیم. به بچه ها گفتم که مجروحین را از طرف خاکریزها به عقب ببرند. دیگر حجم آتش عراق کمتر شده بود اما جنب و جوش بیشتری از خود نشان می دادند. دوباره سعی کردیم با فریاد الله اکبر و شلیک آر.پی.جی دشمن را فریب بدهیم تا متوجه تعداد نفرات ما نشود.

ساعت پنج و نیم صبح با حاجی تماس گرفتم. او گفت:«هر کاری رو که صلاح می دونید انجام بدین.» در آن لحظه تعداد ما با حساب دو نفر از بچه های اطلاعات- عملیات و بی سیم چی ها به ده نفر می رسید. در گرگ و میش هوا، کاروان ده نفری ما، که یادگار یک جمع صدو سی نفره بود به سوی مقر دیشب مان حرکت کرد. در بین راه عراقی ها ما را دیدند و به سویمان شلیک کردند. من و قزوینی آخرین کسانی بودیم که به عقب باز می گشتیم. نیمه راه بچه های مهندسی- رزمی را دیدم که در انتهای خاکریزها، خاکریز جدیدی می زدند. چند نفر از دور می آمدند. به نظرم آمد که مجروحی را با خود حمل می کنند. 

نزدیک که شدند جسم نیمه جان «سعید غلامی»(شهید) را بر دوشهایشان دیدم. تمام پیکرش غرق در خون بود. گرمای زندگی در چشم های نیم بسته و بی فروغش رو به سردی می رفت. بچه ها می گفتند که پای خاکریز دشمن به وسیله نارنجک زخمی شده و عراقی ها به بچه های مجروح دیگر تیر خلاص زده اند اما او را با این فکر که زنده نیست ندیده گرفته اند. می‌گفتند که خلج (شهید) هم در نبردی تن به تن با کلت یک ژنرال عراقی شهید شده است.

در آن لحظات نیروهای پراکنده عابس و قیس روی خاکریزها بودند و تعدادی از بچه ها به همراه حاج صفوی در نونی صفر مقاومت می کردند. گردان انصار هم از راه رسید و شروع به پدافند کرد. بلافاصله بچه ها را جمع و جور کردم و چند نفر از آنها را به کمک حاج صفوی فرستادم. در این میان اکبری نفس زنان از راه رسید و خبر آورد که مالک اشتر به دنبال لشکر بیست و پنج کربلا عقب‌نشینی کرده و تمامی زخمی ها را که دیشب به طرف خاکریز برده بودیم همان جا گذاشته اند؛ و گفت که عراقی ها هم دارند نزدیک می شوند.

چند نفر را برای کمک به او آماده کرده و به آنها گوشزد کردم که هر طور شده مجروحین را نجات بدهند و اگر توانستند جنازه شهید مقداد را هم با خود بیاورند. آنها این مأموریت را با شجاعت تمام انجام دادند و همه زخمی ها را سینه خیز به عقب منتقل کردند. در همین اثنا، برادرعزیزی را دیدم که مجروحی روی دوشش بود و از کانال می‌گذشت. حاج حمید(شهید) هم چند اسیر گرفته بود و آنها را عقب می برد. از او راجع به امامیان پرسیدم. گفت:«دیشب زخمی شده.» و اضافه کرد که باغانی، عزیززاده و ذوالفقار هم شهید شده‌اند. خیلی از بچه ها مهمان آقا شده بودند و خیلی ها حسرت این ضیافت را می خوردند. 

گروهان ما کاملاً متلاشی شده بود. تصمیم گرفتم به عقب بازگردم اما بلافاصله تصمیم ام عوض شد. به کمک مقدم یک سنگر کندیم. بی سیم گروهان قیس را گرفتم و داخل سنگر رفتم. با این کار رابطی بین حاج حسین و حاج صفوی شده بودم و مهمات و نیروها را به سوی صفوی هدایت می کردم. بعد اطلاع دادند که بچه های ادوات هم رسیده اند. اوضاع کمی آرامتر شده بود. حدود ساعت یک بعد از ظهر ناهار آوردند. پلو مرغ بود. هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که دوباره آتش دشمن شدید شد. 

به ناچار مقدم را به سنگر دیگری بردم. حدود ساعت دو بعد از ظهر از فرط خستگی در حالت خواب و بیداری بودم که ناگهان یک خمپاره شصت میلیمتری بالای سنگرم منفجر شد و گرد و غبار همه جا را پر کرد. برای چند لحظه چیزی نفهمیدم، اما بعد از آن درد شدید و غیرقابل تحمل را در ناحیه دست چپ احساس کردم. خون سنگر را پر کرده بود. مقدم تلاش می کرد به کمکم بیاید، اما چون آتش فوق العاده سنگین بود و به او گفتم که بیشتر از این تکان نخورد. مدتی را در اضطراب و درد گذراندم تا اینکه مقدم به همراه یک امدادگر سر رسید و بلافاصله دست چپم را که از ناحیه آرنج متلاشی شده بود پانسمان کردند. درهمان حین ماشین تدارکات که مهمات آورده بود از راه رسید. راننده اش «جنیدی» بود. بدون تأمل مرا داخل ماشین گذاشتند و به عقب فرستادند.در بین راه صادقی را دیدم. گفتم:«به حاجی بگو که سید گفت به آنجایم نخورده و بس.»

بعد از مدتی به اورژانس خط رسیدیم. درد دستم به قدری طاقت فرسا بود که بلافاصله چند آمپول مسکن تزریق کردند. پس از اقدامات اولیه مرا به وسیله مینی بوس به بیمارستان امام حسین (ع) در جاده اهواز- خرمشهر فرستادند و از آنجا به بیمارستانی در اهواز. نزدیک غروب بود که به اهواز رسیدیم. بیمارستان مملو از مجروح بود. از دستم عکس گرفتند. معلوم شد که استخوان آرنجم نه تکه شده است. 

بالافاصله سِرُم به دستم وصل کردند و مرا روی صندلی نشاندند. دست و پایم را محکم گرفتند و دکتر هم دست مجروحم را گرفت تا آن را جابه جا کند. از شدت درد، فریادی کشیدم و بی‌هوش شدم. وقتی به هوش آمدم دکتر مشغول بستن باند گچی روی دستم بود. حس می کردم کسی مرا نگاه می کند و این حس مجهول کنجکاوی ام را تحریک کرد. نگاهم در انتهای اتاق به چهره متبسم و نگاه آشنای «سماط» افتاد.

او هم شب قبل مجروح شده بود. توانستم لبخندی هر چند به زور در جواب خنده او بزنم. دوباره سرمی به دستم وصل کردند و به اتاق دیگری منتقل شدم. چیزی نگذشت که به دنیای خواب قدم گذاشتم و تا صبح در آن غوطه خوردم. وقتی بیدار شدم هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. نماز صبح را خواندم و سری به سماط زدم. خلج را هم در بیمارستان دیدم؛ زنده بود، با دست و پایی که با گچ پوشیده شده بود. درد می کشید. مقداری با هم صحبت کردیم و سراغ بچه ها را از یکدیگر گرفتیم.

ظهر نشده بود که ما را به مقر مجروحین منتقل کردند و از آنجا با هواپیمای «سی 130» به شیراز بردند. در بیمارستان شیراز اصلاً به مجروحین نمی رسیدند. آنجا هم دوام نیاوردم و بعد از کمی بحث و جدل با رئیس بیمارستان مرا با هواپیما به تهران انتقال دادند.

چند روزی را در بیمارستان تهران بستری بودم تا اینکه از طریق «بیات» خبردار شدم که برادرم محمد به همراه «بدیع عارض»، یک شب بعد از عملیات ما در منطقه نونی اول، شهید شده اند. چند روز بعد وقتی مادرم موضوع را فهمید، اولین کاری که کرد، سجده بود. با گریه روی خاک افتاد و خدا را سپاس گفت.

به همراه قنبرزاده و قادری به اهواز رفتم و با برادر یزدی تماس گرفتم. او گفت که دیروز جسد برادرت را به تهران فرستاده ایم. بدون تأمل به سوی تهران برگشتیم. نزدیک صبح بود که رسیدیم به تهران. به تنهایی به پزشک قانونی رفتم. در آنجا بود که جنازه محمد را دیدم. خون به شقیقه ام هجوم آورد؛ اشک در چشمانم حلقه زد، اما افسوس که هیچ کدام جهشی نداشتند.

چند روز بعد پیکر قطعه قطعه شده و پاک سیدمحمد را تشیع کردیم و او را در کنار برادر دیگرم سیدعلی به خاک سپردیم.

*راوی:سید حسن شکری 

شنبه 16/9/1392 - 14:58
پوست و مو

جام جم آنلاین: اگزما یا درماتیت همان التهاب پوستی است که به اشکال مختلف بروز می‌کند و انواع مختلفی دارد؛ از جمله درماتیت تماسی، شغلی، عصبی و درماتیت سبوریک که با تورم و قرمزی پوست سر و صورت و شوره زیاد همراه است. البته شایع‌ترین نوع اگزما درماتیت آتوبیک است که علت دقیق بروز آن مشخص نیست.

امیرهومن کاظمی, اگزما,التهاب پوستی,درماتیت,کورتون‌ ,آلوئه‌ورا

به هر حال علت اصلی انواع اگزما پاسخ غیرطبیعی سیستم ایمنی بدن است و به همین دلیل شایع ترین داروی مورد استفاده در درمان آن انواع کورتون است که عوارض جانبی دارد و حتما باید با نظر پزشک متخصص و برای یک دوره درمانی کوتاه مدت استفاده شود. استرس از مواردی است که باعث شعله ور شدن و تشدید اگزما می شود. هر روشی که بتواند به کاهش استرس و افزایش آرامش شما کمک کند، می تواند از عود اگزما جلوگیری کرده، از شدت آن بکاهد.

صابون ها و انواع پاک کننده ها بویژه مایع ظرفشویی، پودر رختشویی و مواد ضدعفونی کننده نیز می تواند بیماری را بسیار تشدید کند بنابراین توصیه می شود تا حد امکان از صابون های خاص مانند صابون گلیسیرین یا صابون چای سبز یا صابون های طبیعی که کمتر حاوی مواد محرکه است استفاده شود.

همچنین از تماس با مواد شوینده باید پرهیز یا از دستکش استفاده شود. به این منظور بهتر است از یک دستکش نخی استفاده و روی آن دستکش پلاستیکی ظرفشویی پوشیده شود زیرا تماس هر گونه الیاف مصنوعی و نایلونی با پوست علائم بیماری را تشدید می کند.

پوشیدن لباس نخی و گشاد و راحت و نپوشیدن لباس هایی با الیاف مصنوعی، (بویژه لباس زیر) توصیه می شود.

به افرادی که از مشکل اگزما یا خشکی پوست رنج می برند استحمام روزانه توصیه نمی شود، همچنین توصیه می شود مصرف صابون و شوینده ها را کاهش دهند و گاه، فقط با آب بدون صابون استحمام کنند، زیاد در حمام نمانند و بلافاصله پس از استحمام از لوسیون ها یا مواد مرطوب کننده استفاده کنند.

برخی غذاها مانند غذاهای تند و محرک، پیاز و نیز ماهی و غذاهای دریایی می تواند مشکل را تشدید کند. در عوض مصرف بیشتر سبزیجات و نوشیدن بیشتر آب مفید است.

گرمای بیش از حد و خشکی پوست، بیماری را تشدید می کند. براین اساس، توصیه می شود برای کاهش خشکی هوا و افزایش رطوبت بویژه در ماه های پاییز و زمستان از دستگاه های بخور در منزل استفاده شود.

آلوئه ورا از گیاهان موثر در کاهش علائم اگزما است. این گیاه مرطوب کننده و نرم کننده بسیار خوبی است.

روغن بادام شیرین نیز می تواند به عنوان نرم کننده خوب در نواحی خارش دار و خشک بدن استفاده شود. کالاندولا و روغن نارگیل را نیز می توان به صورت موضعی استفاده کرد.

کمپرس موضع خارش دار و ملتهب با خیار نیز روش مفیدی برای کاهش التهاب و سایر علائم است. نوشیدن دم کرده مخلوط شیر خشت، زنجبیل، شیرین بیان و بابونه و نیز استحمام با عصاره یا دم کرده بابونه در کاهش علائم مفید است.

گشنیز، عناب، بابا آدم، سیر، انار و سرکه از مواد غذایی مفید در کاهش التهاب های پوستی است. زردچوبه به عنوان یک ضد التهاب قوی گیاهی می تواند کمک شایانی به کاهش التهاب پوستی اگزما بکند، اما نباید در مصرف آن زیاده روی کرد و بهتر است زمان حاملگی و در کسانی که سنگ کیسه صفرا دارند، استفاده نشود.

بیماری اگزما با دوره های عود و فروکش همراه است، روش های ذکر شده می تواند از عود یا شدت بیماری بکاهد و در بسیاری موارد جایگزین کورتون ها باشد.

دکتر امیرهومن کاظمی - متخصص طب سوزنی و گیاهان دارویی

شنبه 16/9/1392 - 14:57
بیماری ها

کارشناسان روش‌های درمانی خانگی موثری برای بیماری آسم به افراد توصیه می‌کنند.

1-544.jpg

به گزارش سرویس سلامت خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)منطقه خراسان، مطالعات نشان داده است آسم یک بیماری مزمن در کودکان است و محققان در سراسر جهان برای کشف درمان‌های موثر برای این بیماری در تلاش‌ هستند.

 

کارشناسان استرالیایی روش‌های درمانی خانگی مفیدی را برای این بیماری به افراد توصیه می‌کنند:

 

- یک قاشق چایخوری عسل، پودر زنجبیل و فلفل سیاه یکی از راه‌های موثر مبارزه با آسم است.

 

- همچنین افزودن عسل و روغن زیتون به شیر گرم می‌تواند به دفع حملات آسم کمک کند.

 

- مصرف انجیر خشک نیز در درمان این بیماری بسیار موثر است.

 

- نوشیدن نصف لیوان جوشانده شنبلیله همراه با آب زنجبیل یک روش درمانی طبیعی بسیارعالی برای این بیماری است.

 

- یکی دیگر از راه‌های موثر برای درمان این بیماری استفاده از چای زنجبیل به همراه آبلیمو است.

شنبه 16/9/1392 - 14:55
آموزش و تحقيقات

جام جم آنلاین: بسیاری از افرادی که از اضافه وزن رنج می‌برند، کندی متابولیسم یا سوخت و ساز بدنشان را عامل اصلی چنین مشکلی می‌دانند، ولی آیا واقعا کند شدن این فرآیند می‌تواند دلیل بروز چاقی در برخی افراد باشد و آیا می‌توان با راهکارهایی، روند آن را تسریع کرد؟

با وجود این که نقش سوخت و ساز را نمی توان در بالا رفتن وزن بی تأثیر دانست، ولی تصوری که افراد از چگونگی تأثیر آن دارند، با واقعیت متفاوت است. برخلاف باور بسیاری از افراد، سوخت و ساز کند بندرت عامل اضافه وزن بسیار به شمار می رود. با توجه به این که متابولیسم بر نیاز بدن به انرژی تاثیر دارد، اما مصرف انواع غذاها و نوشیدنی ها و نیز میزان تحرک جسمانی در تعیین میزان وزن بدن بی تاثیر نیست.

 

متابولیسم و کارکردهای آن

سوخت و ساز فرآیندی است که طی آن، بدن مواد غذایی مصرفی را به انرژی تبدیل می کند. در طول این فرآیند پیچیده زیست شیمیایی، کالری موجود در غذاها و نوشیدنی ها به منظور آزادسازی انرژی مورد نیاز بدن برای انجام کارها با اکسیژن ترکیب می شود. حتی در زمان استراحت نیز بدن برای انجام عملکردهای غیرارادی بدن مانند تنفس، گردش خون، تنظیم هورمون ها و رشد و ترمیم سلول ها به انرژی نیاز دارد. پژوهشگران مقدار کالری مصرفی را که برای انجام کارها مورد استفاده بدن قرار می گیرد به میزان سوخت و ساز پایه یا متابولیسم می شناسند. عوامل مختلفی در تعیین این مقدار مؤثرند:

اندازه و جثه افراد: بدن افرادی که ماهیچه های بیشتری دارند، به طور طبیعی و حتی در زمان استراحت کالری بیشتری مصرف می کند و به اصطلاح می سوزاند.

جنسیت: مردان به طور معمول چربی های کمتر و ماهیچه های بیشتری نسبت به زنان دارند و کالری بالاتری می سوزانند.

سن: با بالا رفتن سن، حجم ماهیچه ها کاهش یافته و چربی ها بخش اعظمی از وزن بدن را تشکیل می دهند که این مساله باعث کاهش سوخت و ساز کالری ها می شود.

هضم غذا: گوارش، جذب، انتقال و ذخیره غذا نیز روزانه حدود 10 درصد کالری بدن را دفع می کند.

فعالیت بدنی: ورزش و هرگونه فعالیت بدنی مانند پیاده روی برای خرید، بازی تنیس و... به طور روزانه می تواند کالری اضافه بدن شما را بسوزاند.

مبتلایان به سندرم «کوشینگ» و نیز افرادی که از بیماری کم کاری تیروئید رنج می برند، بیشتر در پی کند شدن سوخت و ساز بدن، دچار اضافه وزن و چاقی می شوند. اضافه وزن بیش از هر چیز به این دلیل است که مصرف کالری بیشتر از سوزاندن آن اتفاق می افتد و بهترین راهکار در این میان، کاهش مصرف کالری و بالا بردن کالری های سوزانده شده با فعالیت بدنی است. گرچه سوخت و ساز تاثیر مهمی در مصرف انرژی های اضافی بدن به عهده دارد، ولی مصرف انرژی بیشتراز سوزاندن کالری های دریافتی، در اضافه وزن افراد نقش دارد. از این رو، کاهش حجم کالری دریافتی، مقدار کالری سوزانده شده را افزایش می دهد.

 

افزایش سوخت و ساز با ورزش

گرچه برخی عوامل مؤثر بر سوخت و ساز بدن قابل تغییر نیست و از کنترل انسان خارج است، اما راه هایی برای افزایش و تقویت آن وجود دارد. ورزش و فعالیت بدنی بهترین راهی به شمار می رود که بدن در مدتی کوتاه، کالری بیشتری می سوزاند. از سوی دیگر، ورزش و تقویت ماهیچه ها، سوخت و ساز بدن را در طولانی مدت افزایش می دهد. از آنجا که ماهیچه ها حتی در زمان استراحت، کالری بیشتری نسبت به چربی می سوزانند، هر چه حجم ماهیچه ها بیشتر باشد میزان سوخت و ساز کاهش می یابد و این به آن معناست که بدن برای حفظ موقعیت خود کالری های بیشتری می سوزاند.

 

بخورید تا لاغر شوید

همزمان با ورزش، می توان با رعایت برخی اصول تغذیه ای، میزان سوخت و سازبدن را افزایش داد. به عنوان مثال، مصرف وعده های غذایی در حجم محدود و دفعات بیشتر، به بالا رفتن سرعت متابولیسم کمک کرده و بدن کالری بیشتری از دست می دهد و وقفه زیاد بین وعده های غذایی سرعت عملکرد متابولیسم را کند می کند. از این رو پزشکان تغذیه توصیه می کنند سه وعده غذایی را به طور کامل رعایت کنید و بین آنها نیز چند وعده کوچک بگنجانید. از طرف دیگر، افزایش وعده های روزانه مانع پرخوری در وعده های اصلی غذایی می شود.

اگر از اضافه وزن و چاقی رنج می برید، هرگز از وعده صبحانه غافل نشوید. یک صبحانه سالم، سرعت سوخت و ساز بدن را افزایش می دهد. افرادی که هر روز صبحانه سالم و متعادل مصرف می کنند، به طور قابل توجهی چربی های انباشته شده کمتری دارند.

تأمین آب مورد نیاز بدن نیز بسیار مؤثر است. کم آبی بر سوخت و ساز تاثیر مطلوبی ندارد و حتی سرعت آن را کاهش می دهد. کم آبی، دمای بدن را افزایش می دهد. مصرف آب همچنین، چربی ذخیره شده را حرکت می دهد و این در حالی است که کم آبی، ماندگاری این چربی ها را تشدید می کند.

 

مواد غذایی تحریک کننده

مصرف برخی مواد غذایی سوخت و ساز بدن را افزایش می دهد. به طور کلی پروتئین ها نسبت به کربوهیدرات ها به انرژی بیشتری برای تجزیه شدن نیاز دارند. بنابراین، وعده های غذایی حاوی پروتئین با کالری یکسانی نسبت به وعده های سرشار از کربوهیدرات، سوخت و ساز را بالاتر می برد.

همچنین، پروتئین زودتر احساس سیری در شما ایجاد می کند و مانع پرخوری می شود؛ ولی باید به یاد داشته باشید کاهش وزن بیشتر نه به دلیل درصد مصرف پروتئین و کربوهیدرات، بلکه در سایه مصرف کالری کمتر و تحرک بدنی حاصل می شود. چربی های امگا 3 نیز باعث افزایش سرعت سوخت و ساز بدن می شود در حالی که چربی اشباع، این روند را کند می کند.

میوه ها، سبزیجات و غلات به دلیل فیبری که دارند، بسختی در بدن هضم می شوند. از آنجا که هضم و گوارش سریع تر مواد غذایی در بدن باعث تسریع روند سوخت و ساز می شود، هضم سریع آنها کالری بیشتری از بدن دفع می کند.

مواد غذایی تند و پرادویه مانند فلفل قرمز، سوخت و ساز را حدود 30 دقیقه پس از مصرف افزایش می دهد، ولی این اثر در کوتاه مدت از بین رفته و اثربخشی طولانی ندارد. بیشترین اثر فلفل بر سوخت و ساز، زمانی است که با غذاهای پرچرب مصرف شود. چای سبز و کافئین نیز کالری سوزی را افزایش می دهد، ولی تأثیر آن بر کاهش وزن همچنان در هاله ای از ابهام قرار دارد.

غذاها و موادی که سوخت و ساز بدن را افزایش می دهد، عبارت است از: سیب، انواع توت، آواکادو، مرکبات و سبزیجاتی مانند کلم بروکلی و مصرف برخی مواد مانند آرد سفید، غذاهای فرآوری شده از قبیل سوسیس و کالباس، روند سوخت و ساز بدن را معکوس و کند می کند.

 

قرص ها و مکمل ها

بسیاری از شرکت ها و مؤسسات لاغری برای جلب مشتری به تبلیغ انواع مکمل ها و قرص هایی اشاره می کنند که به عقیده آنها متابولیسم بدن را افزایش داده و چربی ها را از بین می برد؛ ولی چنین قرص ها و مکمل های جادویی هرگز وجود ندارد و فقط تا حد بسیار کمی ممکن است اثربخشی داشته باشد.

مصرف برخی قرص ها به دلیل مواد تحریک کننده سوخت و سازی که در آنها به کار می رود، عوارض جانبی خطرناکی دارد که باعث افزایش ضربان قلب و فشار خون می شود. مقادیر کافی از ویتامین های B6، B12، فولات، تیامین و نیاسین نیز می توانند سوخت و ساز بدن را کاهش دهند. منیزیم در بیش از 300 واکنش بیوشیمیایی بدن مورد استفاده قرار گرفته و از این رو نقش مؤثری در کاهش سوخت و ساز بدن ایفا می کند.  

مترجم: ندا اظهری

منابع: Ehow و Mayoclinic، Fitday

شنبه 16/9/1392 - 14:54
آموزش و تحقيقات

محققان یک برنامه رایانه ای جدید تولید کرده اند که تولد انسان را با استفاده از واقعیت مجازی سه بعدی شبیه سازی می کند، فرآیندی که به پزشکان کمک می کند برای وضع حمل مادر و شرایط خاص آن آماده باشند.

به گزارش خبرگزاری مهر، به نظر می رسد که این روزها هیچ چیز نیست که رایانه ها نتوانند شبیه سازی کنند.

این شبیه ساز که در نوع خود نخستین مورد است فاکتورهایی چون شکل بدن مادر، شکل و موقعیت جنین را در نظر گرفته و به پزشکان و ماماها کمک می کند برای وضع حملهای خطرناک و نامعمول آماده باشند.

رادی لاپیر دانشمند علوم رایانه ای در دانشگاه ایست آنگلیا به عنوان رئیس این گروه تحقیقاتی که نتایج آن در همایش بهداشت الکترونیکی و مهندسی زیستی در رومانی ارائه شده، گفت: پزشک موقع وضع حمل نمی تواند داخل بدن مادر را مشاهده کند. این شبیه ساز به وی نشان می دهد که در حقیقت چه اتفاقی در بدن مادر در جریان است.

از دهه 1800 بیمارستانها از مدلهایی برای شبیه سازی فرآیند تولد استفاده کرده اند اما با توجه به اینکه جدیدترین شبیه سازها براساس سناریوهای شناخته شده ساخته می شوند، این شبیه ساز جدید مدلهای خود را با استفاده از فاکتورهای مختلفی چون فشارهای اولیه گردن، ماهیچه های شکمی و غیر ارائه می کند تا پزشک یا ماما بتوانند سناریوهای تولد ناشناخته را نیز شبیه سازی کنند.

این شبیه ساز همچنین می تواند به طور خاص برای یک بیمار عمل کند، پزشک مادر را اسکن کرده و شبیه ساز را با آناتومی وی تطبیق می دهد تا به طور خاص فرآیند وضع حمل یک نفر شبیه سازی شود.

برای مثال در شرایطی که وزن نوزاد بسیار بیشتر از حد میانگین است پزشکان با استفاده از شبیه ساز نوع وضع حمل را تعیین می کنند تا از زایمان سخت جلوگیری به عمل آید.

این شبیه ساز برای اهداف آموزشی نیز کاربرد دارد.

در طول اکثر زایمانها، نوزاد هفت حرکت مشخص انجام می دهد، درحال حاضر این شبیه ساز می تواند سه حرکت از این هفت حرکت را شبیه سازی کند اما براساس اظهارات لاپیر ، محققان امیدوارند که این سیستم در عرض یکسال بتواند همه این حرکات را شبیه سازی کند.

شنبه 16/9/1392 - 14:48
کامپیوتر و اینترنت

متخصصان فناوری کار روی نسل جدید یو اس بی هایی که دیگر با رابطهای کنونی سازگاری ندارد را آغاز کرده اند تا استفاده از آنها تسهیل شود و امکان تولید دستگاه هایی باریکتر فراهم شود.

به گزارش خبرگزاری مهر، رابط جدید که تایپ – سی (Type-C) نام دارد و انتظار می رود که ویژگیهای آن تا اواسط سال 2014 نهایی شود.

هنوز تصویری از این رابطهای جدید وجود ندارد اما اندازه  Type-Cحدود اندازه یک میکرو یو اس بی شبیه رابط لایتنیگ شرکت اپل است که می توان از هر دو طرف آن را به دستگاه وصل کرد، به عبارت دیگر تلاشهای ناامیدانه کاربران برای درست وصل کردن یو اس بی به دستگاه قطع خواهد شد.

برد ساندرز رئیس گروه پروموتر یو اس بی نسخه 3.0 اظهار داشت که Type-C طراحی را به گونه ای از نظر اندازه و کارایی متحول کرده است که برای شارژ و انتقال اطلاعات در آینده خود را با شرایط جدید تطبیق می دهد. Type-C می تواند عرصه را برای عرضه یک کلاس بسیار باریک از دستگاه های مختلف از تلفن تا تبلت، لپ تاپ تا رایانه های شخصی باز کند. این صنعت جدید رابطهای باریک که اطلاعات، توان برقی و تصویر را ارائه می کند تنها رابطی است که تمام دستگاه ها از آن استفاده خواهند کرد.

از آنجا که Type-C یک رابط کاملا جدید خواهد بود گروه پروموتر یو اس بی نسخه سوم ویژگیهایی برای آداپتورها و کابلها عرضه می کند تا یو اس بی هایی که تعداد آنها بی شمار است به صورت ناگهانی بلااستفاده نشوند.

نیاز برای عرضه یک پورت یو اس بی جدید چندی است که در صنعت فناوری مورد توجه قرار گرفته است.

شنبه 16/9/1392 - 14:47
آموزش و تحقيقات

دانشمندان موفق شدند قدیمی ترین دی ان ای جهان را از استخوان ران یک فسیل 400 هزار ساله بازیابی و قطعه دیگری از پازل تکامل را تکمیل کنند.

به گزارش ایرنا از پایگاه خبری دیلی میل، این دی ان ای متعلق به یک انسان اولیه (hominins) است که آن ها را (Homo) می نامند.

دانشمندان با استفاده از یک تکنیک پیشرفته این دی ان ای باستانی را بازیابی و توالی ژنوم آن را که بسیار تخریب شده بود،تعیین کردند. آنها توانستند ژنوم میتوکندری (mt) را از تنها دو گرم پودر استخوان تعیین کنند.

این یافته جدید در نشریه (Nature) منتشر شده است.این موجود در یک غار زیرزمینی در شمال اسپانیا یافت شده است و شباهت های بسیاری با دنیسووان ها (Denisovans) دارد . دنیسووان ها گروهی از نئاندرتال های آسیایی هستند که قدمتی 700 هزار ساله دارند.

در ابتدا گروهی از محققان به سرپرستی دکتر ماتیاس مایر انسان شناس تکاملی از موسسه ماکس پلانک در لایپزیک آلمان با همکاری پروفسور خوان لوئیس آرسواگا از دانشگاه کامپلوتنس مادرید با استفاده از این تکنیک توانستند قدمت یک فسیل خرس از این غار را که پیش از این 100 هزار سال تخمین زده شده بود، تا 300 هزار سال پیش بینی کنند.

بعد از این موفقیت، محققان استخوان های ران (hominin) را از دورن غار نمونه برداری کردند. آنها پس از استخراج دی ان ای و تعیین توالی ژنوم میتوکندری، آن را با نئاندرتال ها، دنیسووان ها، انسان های و میمون های امروزی مقایسه کردند. 

دکتر مایر در این مورد گفت: با توجه به قدمت دنیسووان ها و ویژگی های نئاندرتال ها، انسان اولیه به احتمال زیاد به هر دو گروه مرتبط است.احتمال دیگر این است که ژن از یک گروه به گروه دیگر و یا اجداد آنها وارد شده است.

به گفته محققان این مطالعات جدید درک انسان را از ژنتیک تکامل انسان به دوره پلیستوسن میانه (Middle Pleistocene) می رساند.

ژنوم میتوکندری تنها می تواند از مادر به فرزندان منتقل شود و تولید انرژی مورد نیاز سلول را بر عهده دارد.

محققان در حال حاضر با تمرکز بر بازیابی دی ان ای از افراد بیشتری از این غار و همچنین دی ان ای هسته ای در مرکز سلول که بیوشیمی زنده سلول را نشان می دهد به دنبال یافتن تکه های بیشتری از پازل تکامل انسان هستند.

شنبه 16/9/1392 - 14:45
اهل بیت

هنگامی که به سیره اهل بیت(ع) رجوع می‌کنیم، مشخص می‌شود هر موضوع و مطلبی نباید در جامعه بیان شود، چرا که همگان از یک سطح فهم، درک و آگاهی برخوردار نیستند و ممکن است عده‌ای به راه ناصواب بروند.

خبرگزاری فارس: تاریخچه ممیزی در صدر اسلام/ آیا اهل‌بیت(ع) هم با ممیزی موافق بودند

خبرگزاری فارس ـ گروه آیین و اندیشه: «این ماجرا را برای کسی نقل نکن؛ تا من زنده‌ هستم این اتفاق را بیان نکن؛ این سخنان را پیش هر کسی نگو!».

هنگامی که به سیره اهل بیت(ع) رجوع می‌کنیم، با چنین واژگانی روبرو می‌شویم که نشان می‌دهد هر موضوع و مطلبی نباید در جامعه بازنشر داده شود، چرا که همگان از یک سطح فهم، درک و آگاهی برخوردار نیستند و ممکن است فضای جامعه متشنج شود یا افراد به ناصواب بروند. این همان چیزی است که امروز «ممیزی» خوانده می‌شود و موافقان و مخالفانی دارد.

در ادامه به نمونه‌هایی از عدم جواز بیان هر سخن از ائمه معصومین(ع) اشاره می‌شود تا مخاطبان گرامی بیش از پیش با پیشینه ممیزی آشنا شوند:

* این حرف‌ها را به هیچ کس نگو

در روایات آمده که حمران بن اعین خیلی مورد عنایت اهل بیت(ع) بوده است، احوالش را امام صادق(ع) از زراره ‌پرسیدند، آن زمان زراره جوان بوده و اولین باری که در منی خدمت امام صادق(ع) رسیده و در چادر با امام آشنا می‌شود، امام از حال حمران می‌پرسند و می‌گویند که حمران برای حج آمده است، زراره گفت: نه! ولی سلام مخصوص رساند.

امام(ع) فرمودند: سلام مخصوص من را هم به او برسان و فرمود که او مؤمن واقعی است و از این راهی که دارد هیچ بر نخواهد گشت، بعد امام صادق(ع) فرمود: این حرف‌ها را به او بگو، به هیچ کس دیگر نگو و بد کاری کردی که به حکم‌بن عطیبه گفتی که امیرالمؤمنین محدث است، چون اینها تحمل این مطالب را ندارند. [حکم بن عطیبه که از علمای آن زمان اهل سنت بوده و در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) زندگی می‌کرده است]

* این موضوع را به احدی نگو

‫جمیل نقل می‏کند: خدمت حضرت صادق(ع) بودم؛ زنی آمد و اظهار کرد: پسرم مرده و جامه‏ای بر صورت او انداختم، حضرت فرمود: شاید نمرده، برخیز و به خانه برو؛ غسل کن و دو رکعت نماز بخوان و دعا کن و بگو: ای کسی که ابتدا این پسر را به من دادی، دوباره هم او را به من ببخش. سپس او را حرکت بده و این موضوع را به احدی نگو، زن رفت و به دستور حضرت(ع) عمل کرد، ناگاه پسر شروع به گریه کرد.‬( خلاصة الأخبار)

‫* تا من زنده‌ام به کسی نگو

در حدیث است که علی‌بن الجهم در یکی از مجالس مباحثه امام رضا(ع) شرکت داشت. چون فضیلت و مقام علمی آن حضرت بر همگان آشکار شد و مأمون از آن حضرت احترام زیادی به جا آورد، علی بن الجهم عرض کرد: خدا را حمد می‌کنم که مأمون را مطیع شما گردانید و این دو در اکرام شما مبالغه می‌دارند. حضرت(ع) فرمود: ای ابن جهم! تو را فریب ندهد، این محبت‌ها نسبت به من ریاکارانه است، زیرا به زودی او مرا شهید خواهد کرد و این خبری است که از پدرانم به من رسیده و این سخن را پنهان دار و تا من زنده‌ام به کسی نگو.‬

* آنچه را که دیدی، به کسی نگو

‫ابراهیم بن موسی می‌گوید: از حضرت رضا(ع) کمک مالی می‌خواستم و بر آن اصرار می‌کردم، روزی به همراه امام از شهر خارج شدیم، هنگام نماز شد. امام در کنار صخره‌ای نزدیک قصری که در آنجا بود، نشست و فرمود: اذان بگو!

پرسیدم: آیا منتظر بقیه نمی‌مانید؟

امام فرمود: هرگز بدون دلیل، نماز اول وقت را به تعویق نینداز!

من اذان گفتم و با امام نماز خواندیم. سپس عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! هنوز خواسته‌ام را برآورده نکرده‌اید و من به شدت نیازمندم.

امام چوبی را به زمین کشید. سپس دست برد و از زیر خاک، یک شمش طلا بیرون کشید و فرمود: بگیر! خداوند در آن برای تو برکت قرار دهد، از آن بهره‌مند شو و آنچه را که دیدی، به کسی نگو، آن شمش برای من برکت کرد و من از ثروتمندان منطقه خود شدم.(بحار الانوار، ج 49، ص 49، ح 49 و کافی، ج 1، ص 488)

* مرا قسم داد تا کسی را از این موضوع مطلع نسازم

محمد بن راشد از جد خود که یکی از مسلمانان هم عصر امام صادق(ع) است، نقل می‌کند که روزی به قصد دیدار امام حرکت کردم تا از او سؤالی بپرسم، در میان راه مطلع شدم که آن حضرت به تشییع جنازه سید حِمیَری رفته است، پس به طرف قبرستان رفتم و بعد از ملاقات با امام سؤال خود را از ایشان پرسیدم و جواب آن را دریافت کردم.

هنگامی که خواستم برگردم، مرا به نزد خود خواند و فرمود: شما مردم سرچشمه علم و دانش را رها کرده‌اید. عرض کردم: آیا شما امام و پیشوای امت در این زمان هستید؟ امام فرمود: آری! عرضه داشتم: دلیل و آیتی می‌خواهم تا یقین پیدا کنم. آن حضرت فرمود: هرچه می خواهی بپرس، من با اراده الهی جواب تو را خواهم گفت.

عرض کردم: برادری داشتم که از دنیا رفته و او را در این قبرستان دفن کردیم، از شما می‌خواهم او را زنده کنید، امام فرمود: برادرت انسان خوبی بود و به خاطر او خواسته تو را برآورده می‌کنم، گرچه تو سزاوار چنین کاری نیستی، سپس نزدیک قبر او شد و او را صدا زد، در این هنگام قبر شکافته شد و برادرم از آن خارج شد. به خدا قسم که چنین شد و به من گفت: ای برادر از او (امام صادق) پیروی کن و او را رها مکن. آن گاه به قبر خویش بازگشت، امام از من عهد گرفت و مرا قسم داد تا کسی را از این موضوع مطلع نسازم. (بحارالانوار،ج 47، ص 118)

شنبه 16/9/1392 - 14:44
عقاید و احکام

«اشاعه» در لغت یعنی چیزی را شیوع دادن و منظور از فحشاء، رفتار یا گفتارى است که قباحت و زشتى آن‌ها بسى بزرگ و آشکار است. اما معنای اصطلاحی اشاعه فحشاء این است که هر کار یا فعلی که گناه و معصیتی را در جامعه و در میان آحاد مردم ترویج دهد.

خبرگزاری فارس: ممیزی جلوی ترویج فحشا را می‌گیرد

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، اخلاق در دین مبین اسلام از اهمیت خاصی برخوردار است، به گونه‌ای که پیامبر اعظم(ع) در ذیل حدیثی هدف از رسالتش را احیای کمال اخلاق می‌داند: «إنّما بُعِثْتُ لأُتَمِّمَ مَکارِم الأخلاق»؛ به راستی که من برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شدم و قرآن کریم نیز در این رابطه به بهترین نحو از اخلاق رسول اکرم(ع) یاد می‌کند: «اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ».

طبیعی است که اسلام در همه زمینه‌های فردی، خانوادگی و اجتماعی خواستار اشاعه اخلاق باشد و پیروانش را از هر گونه بی‌عفتی برحذر می‌دارد، بی‌شک ورود اخلاق در حیطه افکار و عقاید مردم از اهمیت خاصی برخوردار است و هر گونه نوشتاری که قصد بر هم زدن عفت کلام را داشته باشد بر نمی‌تابد،‌ وجود آیات و روایات مختلف در رابطه با این موضوع خود گویای این امر است.

آنچه که امروز در قالب ممیزی کتاب در محدوده نوشتاری مطرح می‌شود، همان توجه ویژه به اشاعه اخلاق اسلامی در جامعه است، گاهی در برخی از کتب مشاهده می‌شود که نویسندگان از به کار بردن الفاظ رکیک و نامناسب خلاف عفت عمومی و ترویج افکار و عقاید باطل در نوشته‌هایشان ابایی ندارند، به منظور بررسی بیشتر در رابطه با اهمیت عفت در محصولات فرهنگی مکتوب به برخی از آیات و روایات رجوع می‌کنیم و از زاویه عفت کلام در گفتار و نوشتار به آن می‌نگریم، ‌البته ناگفته‌ نماند در روزگار ائمه معصومین(ع) با توجه به شرایط زمانی آن دوران، بیشتر به بحث عفت کلام در گفتار توجه داشتند که به نوعی این کلام آن‌ بزرگواران در نوشته‌های مکتوب هم مصداق دارد.

*عفت در کلام

عفت از ریشه (عَ فَ فَ) است، راغب اصفهانی در معنای این واژه می‏گوید: «العفة حصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة... و اصله الاقتصار علی تناول الشی‏ء القلیل الجاری مجری العفافه والعفة ای البقیة من الشی‏ء او مجری العفعف و هو ثمر الاراک» (معجم مفردات الفاظ القرآن)؛ عفت بروز حالتی برای نفس است که به واسطه آن از چیرگی خواسته‏های نفسانی (شهوت‏ها) جلوگیری می‏شود، ریشه این واژه در بسنده کردن بر چیز اندک نهفته است که یا از عُفافه و عُفَه به معنای ته مانده چیزی است و یا از عفعف است که میوه گیاه تلخ و شور مزه است.

معنای توسعه یافته «عفت» در امور نفسانی به کار رفته است،‌به این معنا که نفس در بهره‏مندی از خواسته‌هایش به آنچه عقل و شرع حکم می‏کند، بسنده کند و از آن منحرف نشود، شاید از همین رو، عالمان علمِ لغت، عفت را به معنای بازداشتن معنا کرده‏اند.

کلامی عفیف است که از نظر محتوا و شیوه بیان همراه با عفت باشد و آوا و آهنگ صدا- یا نوشتار- به گونه‌ای باشد که ادب و عفت را رعایت کند، به این آیات توجه کنید: «یا نِساءَ النَّبِی لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (احزاب،32)، «وَ لا جُناحَ عَلَیکُمْ فیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَه النِّساءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فی‏ أَنْفُسِکُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً» (بقره، 235)

در این آیات علاوه بر کیفیت سخن گفتن با نامحرم به محتوای کلام که باید «قول معروف» باشد، اشاره شده است، علامه طباطبایی در ذیل این آیه می‌گوید: منظور از قول معروف آن سخنی است که شرع و عرف اسلامی آن را بپسندد و آن سخنی است که تنها مدلول خود را برساند. (طباطبایی، ج16،ص309)

سید قطب هم در تفسیر «قول معروف» بیان می‌کند: «قول معروف یعنی اینکه سخن آن‌ها در امور معروف و نیک باشد نه منکر و زشت مانند شوخی کردن و …» (سید قطب،ج5، ص2859) پس می‌توان این گونه گفت که از دیدگاه قرآن هر گونه کلامی که همراه با ناز، غمزه و تغییر صدا باشد و زمینه گناه را فراهم کند، ممنوع و از حوزه عفت خارج است، حال این کلام می‌خواهد در گفتار باشد یا در نوشتار.

عفاف دامنه گسترده‌ای دارد که محدوده‌های متفاوتی را پوشش می‌دهد که عبارتند از عفت در فکر، عفت در نگاه، عفت در معاشرت، عفت در زینت، عفت در کلام و عفت در حجاب که اثراتی نظیر استحکام خانواده، پاکی نسل انسان، آرامش روانی و تمرکز حواس و سلامت جامعه و فرد را به همراه دارد.

و اما عفت کلام عبارت است از پیراستن کلام از آنچه که در عقل و شرع ممنوع است و برای زبان و کلام آفت شمرده می‏شود، به عبارت دیگر، عفت کلام، یعنی خویشتن‏داری در به کارگیری گفتار ناشایست.

بعد از معنای واژه عفت و بیان محدوده و اثرات آن در ادامه به برخی از پارامترهای گفتارهای خلاف عفت کلام اشاره می‌شود:

*دشنام

«فحش» عبارت است از اظهار کردن امور زشت و قبیح با الفاظ و عبارت صریح و بیشتر اوقات به وسیله الفاظ وقاع (آمیزش) و متعلقات آن به کار مى‌رود و اهل فساد آن واژگان را به صراحت بیان می‌کنند و نیک گفتارها متعرض آن‌ها نمى‌شوند، بلکه اگر احساس ضرورت کردند به کنایه و با رمز به آن‌ها اشاره مى‌کنند.

در قرآن کریم در خصوص برخی مسائل نظیر قضای حاجت، نزدیکی و ... با کنایه سخن می‌گوید که نشان از توجه قرآن و سیره بر عفت کلام دارد و این راه را بهتر از به کار بردن الفاظ مستهجن و رکیک می‌داند، پس به طور قطع همه الفاظ فحش ممنوع و مذموم و گناهش بیشتر است، حال می‌خواهد به عنوان دشنام و اذیت و آزار باشد یا در مقام شوخى و مزاح یا به عنوانى دیگر.

*دشنام در احادیث و روایات

در متون و منابع غنی اسلامی و روایات ائمه معصومین(ع) صحبت رکیک٬ فحش دادن و عدم عفت کلام بسیار مذمت و نهی شده است:

پیامبر اکرم(ص): «ایاکُم وَالفُحشَ؛ فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لایحِبُّ الفاحِشَ المُتَفَحِّشَ»؛ از دشنام‌گویی بپرهیزید، زیرا خدای عزوجلّ ناسزاگوی بد دهن را دوست ندارد.

پیامبر اعظم(ع): «ما کَانَ الفُحشُ فی شیءٍ قَطُّ اِلّا شانَهُ وَلا کانَ الحَیاءُ فی شیءٍ قَطُّ الّا زانَهُ»؛ زشت‌گویی (و زشت کرداری) هرگز در چیزی نبود، مگر اینکه آن را عیبناک گردانید و شرم و حیا هرگز در چیزی نبود مگر اینکه آن را آراست.

امام علی(ع):‌ «اَسفَهُ السُّفَهاءِ المُتَبجِّحُ بِفُحشِ الکَلامِ»؛ نابخردترین نابخردان، کسی است که به دشنام‌گویی افتخار کند.

امام علی(ع): «الفُحشُ وَالتَّفَحُّشُ لَیسا مِن الإسلامِ»؛ دشنام دادن و بد دهنی (یا دشنام شنیدن) از اسلام بدورند.

امام باقر(ع): «اِنَّ اللهَ یبغِضُ الفاحِشَ المُتَفَحُّشَ»؛ خداوند شخص ناسزاگوی بد دهن (یا دشنام شنو) را دشمن دارد.

امام صادق(ع): «اِحفَظ لِسانَک عَن خَبیثِ الکلامِ»؛ زبان خود را از بیان کلمات زشت و رکیک محافظت کن.

امام صادق(ع): «مِن عَلاماتِ شِرکِ الشَّیطانِ الذی لایشُکَّ فیهِ ان یکونَ فحّاشاً لایبالی ما قالَ ولا ما قیلَ فیهِ»؛ یکی از نشانه‌های شریک شیطان که تردیدی در آن نیست،‌ این است که شخص دشنام‌گوی باشد و باکی نداشته باشد که چه گوید و چه شنود.

*اشاعه فحشاء از طریق گفتاری و نوشتاری

«اشاعه» در لغت یعنی چیزی را شیوع دادن و منظور از فحشاء، رفتار یا گفتارى است که قباحت و زشتى آن‌ها بسى بزرگ و آشکار است؛ یعنی قبح و زشتی نزد شرع و عرف زشتی‌اش معلوم و مشخص است، اما معنای اصطلاحی اشاعه فحشاء این است که هر کار یا فعلی که گناه و معصیتی را در جامعه و در میان آحاد مردم ترویج دهد.

در قرآن کریم تنها گناهی که حتی دوست داشتن آن ولو اینکه به منصه ظهور و بروز نرسد، دارای عذاب بوده و وعده عقاب درباره‌اش داده شده است، همین گناه اشاعه فحشاء است،‌ آنجا که می‌فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛ کسانى که دوست دارند زشتی‌ها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکى براى آن‌ها در دنیا و آخرت است و خداوند مى‏داند و شما نمى‏دانید.(نور:19)

با این وجود وقتى کسى گناهی را براى افراد دیگر نقل مى‌کند، قباحت و زشتى گناه در نظر مردم کم کم زایل مى‌شود و حفظ ظاهر جامعه از آلودگی‌ها -که خود سد بزرگى در برابر فساد است- با اشاعه فحشاء و نشر گناه شکسته می‌شود و این سد شکسته شده، گناه را کوچک مى‏کند و آلودگى به آن را ساده مى‌سازد و به مسأله‌اى رایج و عادى تبدیل مى‌شود تا اینکه منجر به گناهان علنى می‌شود،رسول خاتم(ص) در این رابطه می‌فرماید:‌ «من اذاع فاحشة کان کمبتدئها»؛ کسى که کار زشتى را نشر دهد، همانند کسى است که آن را در آغاز انجام داده است.

بنابراین مطابق با روایات دینی هر کس گناهی را در جامعه نهادینه سازد، هر زمانی که کسی مرتکب آن شود، وی نیز در عقوبت آن شریک خواهد بود، پس ترویج عمل خلافی عفت و اشاعه فحشاء در نوشته‌های مکتوب علاوه بر اینکه  عواقب جبران ناپذیری برای نویسنده آن در دنیا و عقبی خواهد داشت‌، می‌تواند پایه‌های اخلاق اسلامی را در جامعه به لرزه در آورد که این گناه نابخشودنی است.

شنبه 16/9/1392 - 14:43
مهدویت

هیچ یک از اهل بیت(ع) به فرشتگان و جنیان اجازه شرکت در جهاد و یا دفاع را نمی‌داده‌اند؛ اما حضرت حجت(عج) از این قاعده مستثنا هستند و در زمان ایشان، هم فرشتگان و هم جنیان اجازه می‌یابند به جهاد با مخالفان بپردازند.

خبرگزاری فارس: مصحف امام علی(ع) کجاست/ نقش جن‌ها در یاری‌ کردن امام زمان(عج)

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، مفهوم «ظهور» مفهومی است اجتماعی و نشانگر تحول فرد و جامعه در آن دوران. بر این اساس می‌توان این مفهوم را مفهومی کاربردی و نه نظریه پردازانه دانست. از این رو، کمترین مباحث این گفتار پیرامون مباحثی است که از ارزش اجتماعی کافی برخوردار نیستند. در ادامه به پاسخ آیت‌الله محمدعلی ناصری استاد اخلاق و مدیر حوزه علمیه حضرت ولی عصر(عج) درباره برخی ویژگی‌های حضرت مهدی(عج) اشاره می‌شود که این مباحث توسط مجید هادی‌زاده به رشته تحریر در آمده است

*ظهور مصحف امیرالمؤمنین(ع) به وسیله امام عصر(عج)

می‌دانیم که پس از فاجعه رحلت پیامبر اکرم(ص) که عالم هستی هنوز داغدار آن است، امیرالمؤمنین(ع) نخست به جمع و ترتیب قرآن کریم به همراه اشاره به تفسیر آیات، شأن نزول آنان، تبیین مکی و مدنی و لیلی و نهاری بودن آنان و ... پرداختند؛ آن گاه رداء بر قامت خود گرفتند و از منزل خارج شدند، آن حضرت، آن مصحف شریف را بر در مسجد پیامبر بر اصحاب و دیگر مردمان نمودند، اما آنان به تحریک گروهی خاص از پذیرش آن سرباز زدند و آن حضرت نیز با اشاره به اینکه دیگر هرگز آن را نخواهند دید، آن کتاب ارجمند را به منزل باز گردانیدند.

در اینکه متن آن مصحف با متن مصحف فعلی موجود در جهان اسلام یکسان است و قرآن کریم از هر گونه تحریف به دور بوده است؛ هیچ تردیدی نیست، چه اقسام تحریف از تحریف به حذف، تحریف به تبدیل و تحریف به زیاده، در قرآن کریم راه ندارد؛ و آنچه امروزه به عنوان قرآن کریم به دست ما است، بنا بر حفظ الهی همان قرآن نازل شده بر پیامبر اکرم(ص) است که بدون کوچکترین دگرگونی - ولو در حد یک حرف - به دست ما رسیده است.

مصحف امیرالمؤمنین(ع) اما گذشته از متن وحی، تفسیر و تأویل آن را نیز به همراه خود داشته است. این مصحف هم اکنون به همراه حضرت حجت(عج) است و به وسیله ایشان در زمان ظهور آشکار خواهد شد. از این رو مصاحبت دائمی با قرآن کریمی که به تدوین اول‌الاوصیاء فراهم شده را می‌توان از خصائص خاتم‌الاوصیاء دانست.

* ندایی که دائماً مردم را به آن حضرت می‌خواند

یکی دیگر از ویژگی‌های آن حضرت آن است که ابری سفید دائماً بر سر آن حضرت سایه می‌گسترد، مأموریت الهی این ابر، دائمی است و هیچ گاه پروانه آن ابر از سر شمع وجود مبارک ایشان کنار نمی‌رود، هر چند وجود این ابر و سایه گستری آن برای دیگر معصومان نیز گزارش شده، اما آنچه در شمار ویژگی‌های ایشان است، آن است که منادی‌ای دائماً از میان آن ابر ندا می‌کند که: «ای مردم! آگاه باشید آن کسی که می‌آید و دنیا را از عدل و داد پر می‌کند، وجود مقدس حضرت مهدی(عج) است».

آن گونه که از متن احادیث اهل بیت(ع) بر می‌آید، این منادی تنها برای وجود ایشان چنین در تکاپو است و برای دیگر اهل بیت، چنین اعلام دمادمی نداشته است.

*حضرت به ملائکه و جنیان اجازه جهاد می‌دهند

می‌دانیم که حوزه ولایت اهل بیت(ع)، تمامی عالم امکان - از عالم مجردات محض تا عالم ماده صرف - را در بر گرفته است. از این رو است که هر یک از صاحبان عصمت کبری و نیز پیامبران پنجگانه اولوالعزم، نه تنها بر عالم انسانی که بر تمامی عوالم، ولایت داشته‌اند و تمامی موجودات تکویناً در خدمت ایشان بوده‌اند.

گذشته از این اما، هیچ یک از اینان به فرشتگان و جنیان و دیگر موجودات غیرانسانی اجازه شرکت در جهاد و یا دفاع را نمی‌داده‌اند؛ چه بنا بر سنت الهی برای آزمایش انسان‌ها تنها اینان می‌بایست در جنگ‌ها حاضر می‌شده‌اند تا دو صف یاران حق و باطل به خوبی نمایان شود. در این میان جنگ بدر - که بنا بر نص صریح قرآن کریم، آوردگاه مبارزه فرشتگان با کفار بود، و در آن فرشتگان مستقیماً مأذون به یاری پیامبر اکرم(ص) بودند - موردی استثنایی است.

حضرت حجت(عج) اما، از این قاعده مستثنی هستند، چه در زمان ایشان، هم فرشتگان و هم جنیان به یاری اسلام خواهند شتافت و از سوی ایشان اجازه می‌یابند که به جهاد با مخالفان بپردازند. این در حالی است که می‌دانیم در واقعه جانسوز کربلا نیز، حضرت سیدالشهداء(ع) به هیچ یک از یاران غیرانسانی‌اشان اجازه شرکت در جنگ را ندادند؛ هر چند بنا بر آنچه منقول است،‌فرشتگان و جنیان به یاری ایشان در آن واقعه هولناک شتافته بودند.

*عدم تصرف زمان در حضرت حجت(عج)

هر چند درباره عدم تصرف زمان و عدم گذر آن بر وجود مبارک حضرت حجت(عج) در اینجا همین اندازه اشاره می‌کنیم که آن حضرت، از حیطه زمان خارج هستند و لذا زمان نمی‌تواند در وجود مبارک ایشان اثر گذارد و در آن تصرف کند، از این روست که بنا بر مشهور، سن ایشان به هنگام ظهور میان سی و پنج تا چهل سال خواهد بود. کسانی نیز که هم اکنون - که بیش از یکهزار و یکصد و هفتاد سال بر عمر آن خلاصه وجود می‌گذارد - به شرف زیارت ایشان نائل شده‌اند، به اتفاق آن حضرت را با چهره‌ای جوان که نزدیک به چهل ساله می‌نماید زیارت کرده‌‌اند.

این ویژگی، تنها خاص ایشان است و حتی انبیاء عظام الهی(ع) نیز در آن با ایشان شرکت نداشته‌اند.

شنبه 16/9/1392 - 14:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته