• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 586
تعداد نظرات : 114
زمان آخرین مطلب : 4932روز قبل
آموزش و تحقيقات

● مقدمه
مدیران دارای مشخصات منحصر به فردی هستند که به صورت تواناییهای ارثی ، تجارب یادگیری یا مخلوطی از ایندو هستند و عملکرد و کارآیی آنها و سبک رهبری آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهند. بسته به اینکه چه نوع ویژگیهایی در شخصیت مدیر یا رهبر وجود داشته باشد سبک رهبری او متفاوت خواهد بود و بازده‌های مختلفی خواهند داشت.
● شخصیت آزادمنش
شخصیتهای آزادمنش افرادی هستند که در کار رهبری خود به نظرات و آرا زیردستان خود اهمیت قائل هستند و معمولا در اداره امور نظر خواهی و نیاز سنجی از آنها را مدنظر قرار می‌دهند. معمولا در وادار کردن کارکنان خود به انجام فعالیتها و بالا بردن بازده از شیوه‌های مناسب مدیریتی استفاده می‌کنند. بطوریکه کمتر با اعمال قدرت مستقیم ، تنبیه و توبیخ برنامه‌های خود را هدایت می‌کنند. کارکنان رضایت شغلی بیشتری از خود نشان می‌دهند و با احساس رضایت خاطر بیشتر تن به انجام وظایف می‌دهند.
● شخصیت مستبد
شخصیتهای مستبد در فرایند مدیریت و رهبری خود توجهی به نظرات و آرا زیر دستان خود ندارند و معمولا تصمیم گیرنده اصلی خودشان هستند. در مقابل کوتاهی و خطاهای زیردستان سخت‌گیر هستند و ممکن است شیوه‌های تنبیهی و توبیخی بیشتری را برای کنترل عملکرد زیردستان مورد استفاده قرار دهند. چنین شخصیتهایی در تعامل با ویژگیهای قدرت طلبی نمود بیشتری پیدا می‌کند و اعمال نفوذ بر اساس قدرت و تنبیه را موجب می‌شود. زیردستان معمولا رضایت کمتری از این نوع شخصیتهای مدیریتی نشان می‌دهند.
● شخصیت قدرت طلب
در برخی از مدیران ویژگیهای قدرت طلبی نمود پیدا می‌کند. یک مدیر یا رهبر قدرت طلب در عین حال ممکن است مستبد یا آزادمنش یا پیشرفت طلب نیز باشد. قدرت طلبی در شخصیتهای مستبد با اعمال زور و تنبیه نمایان می‌شود. در شخصیتهای آزادمنش که کمتر از شیوه‌های بارز اعمال قدرت استفاده می‌کنند معمولا با استفاده از شیوه‌های اعمال نفوذ نمایان می‌شود. شخصیتهای قدرت طلب معمولا در بین مدیران و رده های بالاتر که معمولا ارضای قدرت را به همراه دارند دیده می‌شود.
● شخصیت پیشرفت طلب
شخصیتهای پیشرفت طلب توجه به اهداف پیشرفت طلبانه را در راس اهداف خود قرار می‌دهند. اینها افراد پیشرفت جویی هستند که برنامه‌های خود را برای رسیدن به پیشرفتها و موفقیتهای بالاتر سازمان بندی می‌کنند. بطور کلی آنها از انگیزش پیشرفت بالاتری برخوردار هستند. چنین انگیزشی انتخاب اهداف ، شیوه‌های مدیریتی و شیوه‌های ارتباطی آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهند.
● شخصیت موفق در مدیریت
یک رهبر و مدیر موفق دارای ویژگیهای شخصیتی زیر است: از سطح بالای انرژی ، تحمل در برابر فشار ، ثبات قدم ، بلوغ عاطفی و اعتماد به نفس برخوردار است. که به نظر می‌رسد همگی با فعالیتهای رهبری و مدیریت کار آمد در ارتباط هستند. یک رهبر ثابت قدم فردی است صادق ، پایبند اخلاق و قابل اعتماد.
شخصیتی که از نظر عاطفی به بلوغ رسیده به خود و دیگران احترام می‌گذارد و میان اهداف شخصی و سازمانی تعامل ایجاد می‌کند و در موقعیتهای نهاد نابسامان آرام است. دارای مهارتهای میان‌فردی خوبی است که به صورت درک روابط بین افراد و گروهها ، توجه به عقاید و احساسات دیگران و ایجاد همبستگی ظاهر می‌شود. نفوذ او بر روی دستان نه بر اساس زور و تنبیه بلکه بر اساس شیوه‌های مناسب مدیریتی است که با حفظ رضایت و خشنودی کارکنان فعالیت آنها را در جهت رسیدن به برنامه‌های سازمان هدایت می کند. زیردستان این دسته از مدیران با وجود انجام وظایف سنگین احساس تعلق بیشتری به اهداف سازمان احساس می‌کنند و همگانی زیادی با این برنامه‌ها نشان می‌دهند.
 

دانشنامه رشد
شنبه 17/11/1388 - 15:50
آموزش و تحقيقات
 
امروزه در بسیاری از تحقیقات روانشناسی اجتماعی ثابت شده که وقتی به کسی محبت می کنیم، چه محبت کلامی - از طریق گفتار کلامی - و چه محبت غیرکلامی - به عنوان مثال دست دادن - باعث بالا رفتن سطح سرتونین - ماده ای که کمبود آن باعث بروز افسردگی در انسان می شود - در شخص محبت کننده، طرف مورد محبت و همچنین شاهدان و ناظران ماجرا می شود.
در فرهنگ اسلامی و ضدحرمان ما، یأس و ناامیدی یکی از نشانه هایی است که فرد از جاذبه رحمت الهی خارج شده است. چنان که غایت الآمال العارفین در دعای کمیل سرشار از انرژی مثبت و نشاط است!
بطور کلی اگر به فرهنگ اسلامی - شیعی خود از جنبه هستی شناختی Ontolagic بنگریم به ایجاد شادی و نشاط مندرج در آن پی می بریم.
چنان که وجود رخوت و سکون در ابعاد مختلف اسلام، مورد انکار قرار گرفته و روحیه موجود در فرهنگ اسلامی، روحیه پویایی و حرکت رو به جلو است. همچنان که اقبال لاهوری در یکی از اشعار خود می گوید:
هستم اگر می روم گر نروم نیستم
تعبیر باغ وجود، گلستان و دل به عنوان مأوا در مثال عارفان ارتباط مستقیم و عمیقی با شادی و نشاط اجتماعی دارد. سؤال اصلی این است که ما چه اندازه می توانیم از این تعابیر الهام بگیریم و تا چه اندازه در روابط اجتماعی خود از این تعابیر استفاده می کنیم. مسلمان و مؤمن حقیقی در ارتباط فردی و اجتماعی اش هرگز نمی تواند ضدنشاط و شادی باشد. زیرا می تواند خود را با لحظه حال تطبیق دهد.
یکی از مهمترین عواملی که موجب انقطاع شادی می شود، وجود اضطراب و نگرانی است. طی تحقیقاتی که انجام داده ام، بین خلاقیت و شادی و نشاط همبستگی پیوسته ای وجود دارد. چنان که وقتی به یأس و ناامیدی محض می رسیم - که دیگر نمی توان کاری کرد - دیگر خلاقیت معنا و مفهومی ندارد. در واقع خلاقیت وقتی معنا می یابد که گزینه های متفاوت و متعدد مطرح باشد و پایه اینها امیدبخشی است.
دیگر اینکه با در نظر گرفتن مفهوم توکل در فرهنگ اسلامی مان به آثار شگفت انگیز آن پی می بریم، چون توکل کنار زدن تمام حصارهایی است که ناامیدی را چه پنهان و چه آشکار ترویج، تولید و تبلیغ می کند. در هستی شناسی اسلامی، در مرکز مدیریت ذهن بر امید تأکید می شود. اگر قرار شد مرکز مدیریت ذهن، توکل باشد، آثار بسیار شگرف و عجیبی به جا خواهد گذاشت.
عرفان اسلامی یکی از مهمترین سرچشمه های شادی و نشاط اجتماعی است.در فرهنگ اسلامی یکی از اصلی ترین محورهای شادی، نو شدن و امید است. همان طور که ملاصدرا در مقدمه بحث حرکت جوهری می گوید: «کل یوم هو فی الشأن»، خداوند هر لحظه مشغول کاری است و همچنان که امام صادق(ع) نیز تأکید می کند که امروزتان بهتر از دیروز و فردایتان بهتر از امروز باشد. اگر قرار باشد لحظه حال ما بهتر از گذشته مان باشد، مطمئناً این بهتر شدن همراه با شادی و امید است.
یکی دیگر از مهمترین تحقیقات و مباحثی که امروزه در امریکای شمالی مطرح شده، بحث موفقیت است و پرسش از اینکه آدم های موفق چه ویژگی هایی دارند به هر حال آدم های موفق نمی توانند آدم هایی بی روح و افسرده باشند؛ چرا که افسردگی نقطه مقابل و ضدموفقیت است.
نتایج این تحقیقات ثابت کرد که یکی از ویژگی های افراد موفق وجود تصویرسازی های مثبت است. جالب است بدانیم که ما همیشه در حال تصویرسازی و گفتار درونی (self talk) هستیم، حتی در خواب که این فرایند به صورت ناهوشیارانه انجام می پذیرد در واقع تصویرسازی مثبت می تواند موجب ایجاد انگیزش در فرد شود. در اینجا این سؤال مطرح است که در حوزه هستی شناسی اسلامی تا چه اندازه از تصویرسازی مثبت استفاده می شود
امام رضا(ع) می فرماید: بزرگی انسان به بزرگی اندیشه اوست.
در این صورت خواهیم دید که با وسعت فکر و اندیشه جایگاه امید، موفقیت و تلاش بسیار می شود و به تبع آن پویایی و حرکت نیز از دل چنین انسان اندیشمندی برمی آید.اساس مطلب به این برمی گردد که کسی که در حوزه تعاملات و فرهنگسازی اجتماعی فعالیت می کند، خود نمی تواند فاقد آن باشد زیرا فاقد شیء نمی تواند معطی شیء باشد.
در روانشناسی اجتماعی ارتباطی مستقیم میان در حال زندگی کردن و توجه به شادی وجود دارد. یکی از ویژگی های جهان مصرف گرای امروز این است که انسان ها کمتر در لحظه حال زندگی می کنند و از آن بهره می برند. به عبارت دیگر ما کمتر در لحظه حال به طور حاضرانه زندگی می کنیم، بیشتر متکثر و پراکنده ایم و فقط به ظاهر و از لحاظ فیزیکی می توانیم بگوییم که زندگی می کنیم، چون به غایبانه زیستن در جهان عادت کرده ایم و به هر اندازه غیبت ما در جهان بیشتر باشد، شادی های استعلایی و معقول کمتری را تجربه خواهیم کرد.
اگر به آثار عارفان و فیلسوفان بنگریم، درمی یابیم که تمام هم و هدفشان - چه در حوزه معرفت شناسی و چه در حوزه هستی شناسی - درخصوص توجه به هوشیارانه در حال زیستن است.به فرموده حضرت علی(ع) آنچه گذشت گذشته است.
توجه به این موضوع به فرصت طلبی مثبت منجر می شود.به اعتقاد ابوسعید ابوالخیر یک گام به جلو نهادن - با توجه به خوب زیستن در حال - رابطه ای مستقیم با شادی و به اصطلاح ابن سینا ابتهاج و بهجت - که بسیار فراتر از شادی است - دارد.
ابن سینا در اشارات از شادی های معقول که بسیار ژرف تر از شادی های محسوس است سخن می گوید.
از دیگر خصوصیات عرفان و فلسفه اسلامی می توان به توجه به استکمال شادی ها در بعد استعلایی اشاره کرد. در حوزه عرفان اسلامی، لبخند و ابتسام درونی یکی از محوری ترین پایه های شادی و نشاط اجتماعی محسوب می شود و باید بررسی کرد که تا چه اندازه در اجتماع، فیلم، برنامه سازی، ادبیات، ارتباطات و.‎/‎/ این ابتسام درونی مورد توجه قرار گرفته است.
نکته قابل توجه دیگر در هستی شناسی اسلامی رحمت خداوند است.همچنان که می دانیم در اسلام پیامبر اکرم(ص) رحمة للعالمین است، یعنی رحمتی که برای همه جهانیان در نظر گرفته شده است. رفتار پیامبر نشانگر رحمت است که آثار این تعبیر جدی آسایش دو گیتی خواهد بود. زیرا در زمان حال نمی گنجد.
▪ حوزه غیرکلامی: حالات انسان برخوردار از نشاط کاملاً متفاوت است با حالات انسانی مأیوس. حتی وجود رجب، شعبان و وجود انتظار رابطه ای بسیار عمیق با شادی و بهجت درونی دارد و این نشاط و لبخند، پردازش اطلاعات را به نحو اثربخشی بالا می برد. احساس تنهایی موجود در جهان امروز نیز به واسطه این است که شادی ها و نشاط واقعی موجود شناخته نشده اند.
در پایان مطالبم این ادعا را دارم که فرهنگ اسلامی که از جنبه های مختلف سرشار از این شادی و نشاط است می تواند فرمول و راهکاری برای جهانیان ارائه دهد و انسان تنهای امروز را از این دغدغه برهاند و به تعبیر یونگ ما به آن جهت که به بعد مادی متمرکز شده ایم، صرفاً از لحاظ عقل و فرزانگی پیشرفت کرده ایم و نتیجه، نپرداختن به خوداستعلایی از خودبیگانگی است و موجب می شود که خود را در چیزهایی غیرواقعی و موقتی جست وجو کنیم.
مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده سخنرانی دکتر سیدمحسن فاطمی، استاد دانشگاه بریتیش کلمبیا امریکا، با عنوان «فرهنگ عمومی و شادی و نشاط اجتماعی» است که در تاریخ ۲۶ مرداد ماه در سلسله نشست های هفتگی شورای فرهنگ عمومی ایراد شد.
 
دکتر سیدمحسن فاطمی‎ استاد دانشگاه بریتیش کلمبیا
روزنامه ایران
شنبه 17/11/1388 - 15:48
آموزش و تحقيقات
 
بسیاری از افراد مدتی بعد از این که کاری پیدا می کنند و استخدام می شوند، از کارشان دلزده می شوند. در نتیجه سیمایی که از کارمند در ذهن ماست، فردی خواب آلوده و پشت میزنشین است که می خواهد ساعت های کارش را پر و حقوق آخر ماهش را دریافت کند. تصویری که از کارگر ترسیم می کنیم نیز فرد عصبی و معترضی است که منتظر بهانه است تا سرخوردگی هایش را جبران کند.
این موضوع حتی به مدیران هم تسری پیدا می کند و بسیاری از مدیران ما در برابر مشکلات و درگیری های حوزه های تحت مدیریتشان احساس درماندگی می کنند. آن چه که این احساسات ناخوشایند را در نیروی کار تغییر می دهد، تمایل آنها به نوآوری و ایجاد امکان خلاقیت در آنهاست. خلاقیت احساس یکنواختی و درماندگی را از بین می برد و به نیروی کار نشاط می دهد.
اگر همه انسان ها با احساس ناخوشایند درماندگی و یکنواختی کار و زندگی می کردند، هیچ پیشرفتی برای تمدن بشری متصور نبود اما خوشبختانه افراد خلاقی دور و بر ما پیدا می شوند. فرد خلاق احساس توانایی می کند، ناکامی ها را بدون تأسف چندانی می پذیرد و تمام نیروهایش را جهت دستیابی به هدفش جمع می کند و با نشاط و علاقه مند کار می کند. مدیران خلاقی هم وجود دارند که با خلاقیت و نوآوری موجب بقا و توسعه شرکت یا سازمانشان می شوند و به کارکنانشان انگیزه کار و امکان نوآوری می دهند. به خاطر همین است که تمدن بشری مرهون انسان های خلاق است.
● آنچه نیروی کار را خلاق می کند
نیازهای معیشتی از جمله موانع خلاقیت در نیروی کار ذکر می شود. در اقتصاد کلان نظریه ای به نام مزد کارایی وجود دارد که براساس آن اگر مزدی به کارگر بدهید و وی تصور کند که این مزد مناسب نیست نه تنها به نوآوری در محل کارش نمی اندیشد، بلکه سعی می کند از زیر کار هم در برود. ولی این تنها یکی از موانع خلاقیت کارکنان ماست. چرا که اقتصاد مبتنی بر نفت احساس نیاز به خلاقیت کارکنان را در مدیران از بین برده. چون آنها فکر می کنند که می توانند هر چیزی از جمله فناوری را با پول خریداری کنند و اصولاً نیازی به نوآوری کارکنان احساس نمی کنند. همچنین درآمد نفت نیروی کار را هم متوقع کرده و فکر می کنند که حق دارند بدون کار زیاد و اندیشه های خلاقانه درآمد زیادی داشته باشند. در شرکت هایی که مدیران و نیروی کار این چنین می اندیشند، همه دچار روال زدگی و یأس می شوند.
سیمین عفیفی روانشناس می گوید: «وقتی فردی مدت زیادی کاری را انجام می دهد که با علایقش سازگار نیست و در کارش نوآوری ای هم صورت نمی گیرد، دچار روال زدگی می شود. افراد خلاق انگیزه های فردی نظیر دستیابی به پول، موقعیت اجتماعی بالاتر و یا تعلق گروهی دارند. اما آنچه که انگیزه های فردی را تقویت می کند احساس تعلق به محل خدمت و تشویق شدن و ارزیابی از طرف مدیران است. در حالی که افراد زیادی را می بینیم که با وجود شایستگی در پست نامناسبی کار می کنند و در نتیجه دچار روال زدگی شده اند و حتی بعضی از آنها عصبی و بی انگیزه هستند.
بسیاری از آنها هم دچار کرختی و تنبلی شده اند. درحالی که اگر مدیران استعداد کارکنانشان را درست شناسایی کنند و آنها را در مکان مناسبی به کار بگیرند، نیروی کارشان با چنین مشکلاتی روبه رو نمی شود چرا که در محیط مناسب امکان خلاقیت نیروی کار مهیاست. بنابراین این که بگوییم ما افراد خلاق کم داریم حرف درستی نیست. بلکه اگر امکان بروز خلاقیت فراهم شود و افراد نیز از هوش کافی برخوردار باشند و از ناحیه مدیران مورد حمایت قرار بگیرند، بسیاری از افراد خلاق می شوند.»
شرکت هایی که به نوآوری بها نمی دهند و خودشان را با تغییرات وفق نمی دهند پس از مدتی از بین می روند و یا مثل بسیاری از شرکت ها در کشور ما بسیار هزینه بر می شوند و تنها با تزریق پول نفت به حیاتشان ادامه می دهند. به خاطر همین است که ثروتمندترین و معروف ترین شرکت های جهان، شرکت هایی هستند که به بروز خلاقیت در کارکنانشان کمک می کنند و طرح های خلاقانه نیروی کارشان را به کار می گیرند.
امیر تمدن کارشناس مدیریت می گوید: «بسیاری از کشورهای در حال توسعه گمان می کنند که پول عامل توسعه و پیشرفت است. برخی از کشورهایی هم که ثروت های زیرزمین دارند فکر می کنند که پول تنها عامل انگیزه دهی به نیروی کار و به دنبال آن توسعه است. درحالی که این نوآوری و خلاقیت است که عامل موفقیت شرکت هاست.
در اقتصاد رقابتی امروز شرکت هایی که ابداعات و اختراعات و اندیشه های خلاق را به کار می گیرند و آنها را به صورت محصول و خدمات درمی آورند و وارد بازار می کنند، برتری خود و توسعه کشورشان را رقم می زنند. شرکت های ما هم برای این که به این مرحله برسند در ابتدا باید به این نتیجه برسند که نوآوری در تولید و بازاریابی و به کارگیری تکنیک ها عامل پیشرفت است.
به عبارتی به تحولی در فکرمان نیاز داریم.»
غالباً درباره ژاپنی ها گفته می شود که آنها از خود خلاقیتی ندارند و بیشتر دنباله رو دیگرانند. درحالی که مدیریت ژاپنی با طرح هایی که خلاقیت را در کارکنان افزایش می دهد پیشتاز عرصه مدیریت کسب و کار شده است. تمدن می گوید: «مدیریت ژاپنی براین اصل استوار شده که همه کارکنان باید در ارائه طرح های نو و خلاقانه مشارکت داشته باشند. به این ترتیب انگیزه کاری و رضایت شغلی در آنها افزایش می یابد. طرح مسأله و ارائه جواب های خلاقانه چنان در شرکت های ژاپنی جدی گرفته می شود که مدیران و کارکنان در این حوزه آموزش می بینند. به خاطر همین است که شرکت های ژاپنی از نظر کسب و کار از پیشرفته ترین و پردرآمدترین شرکت های جهانند. چون از طرح های خلاقانه کارکنانشان به خوبی استفاده می کنند.»
در کنار ژاپنی ها که در زمینه خلاقیت در عرصه شرکت ها پیشتازند، آمریکایی ها هم عقیده دارند نیروی کار خلاق در افزایش سطح اشتغال، بهره وری و صادرات تأثیر بسزایی دارد. در آمریکا تنها از صنایع مرتبط با کپی رایت شامل فیلم، موسیقی، نشر و نرم افزار سالانه ۴۵۰ میلیارددلار درآمد کسب می شود. شش میلیون و ۷۵۰ هزار نفر از مردم آمریکا در این حوزه ها مشغول به کارند و نرخ رشد این بخش به مراتب بیشتر از بخش های دیگر اقتصاد آمریکاست.
طبیعی است که در این فرآیند نقش مدیر تعیین کننده است.
تمدن می گوید: «بسیاری از مدیران ما به شیوه های سنتی مدیریت می کنند. آنها می خواهند همان محصولی را تولید کنند که ۲۰ سال پیش تولید می کردند و حاضر نیستند در شکل و تکنیک نوآوری ای داشته باشند. محیط غیررقابتی داخلی به بسیاری از این شرکت ها اجازه داده به این رویه ادامه دهند. در حالی که وقتی پای رقابت درعرصه بین المللی پیش می آید این شرکت ها درمی مانند. چرا که در عرصه بین المللی رقابت به حدی بالاست که شرکت هایی که نوآوری نمی کنند به راحتی از دور خارج می شوند.»
● خلاقیت را می توان پرورش داد
برای این که افراد خلاقی داشته باشیم باید فرهنگمان را به نحوی دگرگون کنیم که برای ایده های جدید ارزش قائل باشد. فرهنگی که به دانش اهمیت زیادی می دهد از نوآوری هم استقبال می کند. چنین فرهنگی از فعالیت افراد خلاق حمایت می کند و به آنها پاداش می دهد. از طرفی برای این که نسل های خلاقی داشته باشیم باید خلاقیت را به آنها آموزش دهیم.
عفیفی می گوید: «شیوه های جدید پرورشی و آموزشی کمک می کند تا بچه ها بعداً به کارهای نو دست بزنند و با هر موضوعی خلاقانه برخورد کنند. در حالی که بچه های ما وقتی وارد مدرسه می شوند، قالب های مدرسه مانع از خلاقیت آنها می شود. بنابراین مدارس باید به سمتی بروند که خلاقیت را به بچه ها بیاموزند. والدین هم باید بکوشند به بچه ها امکان بروز خلاقیت بدهند و محیط مناسبی برای آنها ایجاد کنند. محیط مناسب محیطی است که بچه آزادانه در آن فکر می کند و اسباب بازی های مناسب در اختیارش قرار می گیرد.»
اگر می خواهیم جامعه با نشاطی داشته باشیم، باید افراد خلاقی پرورش دهیم و امکان بروز نوآوری را هم فراهم کنیم. ما باید به این نتیجه برسیم که پیشرفت کشور در گرو تکیه بر نوآوری است و این اندیشه را در همه شرکت ها بسط دهیم و سیستم های مناسب پرورش خلاقیت را هم به وجود آوریم.
 
حمیده احمدیان راد
وزارت آموزش و پرورش ایران
شنبه 17/11/1388 - 15:47
آموزش و تحقيقات
 
آیا افراد خلاق دارای ویژگیهای خاصی هستند؟ بررسی نشان می دهد كه هر چند افراد خلاق از هوش بالاتر از متوسط برخوردار هستند،اما برای اینكه فرد بسیار خلاق باشد ضرورتا نباید نابغه باشد(نیكولز ۱۹۷۲).افراد خلاق تازگی و بدیع بودن را ترجیع می دهند،پیچیدگی مسائل توجه آنان را جلب می كند و به قضاوتهای مستقل می پردازند(بارون هارنیگتون ۱۹۸۱ ). علاوه بر توانایی تمام كردن، كامل كردن و یكی كردن افكار گوناگون در این افراد بیش از دیگران است .
افراد خلاق در یكی كردن تفكر كلامی با تفكر بصری (كرشر ولجر۱۹۵۸) و تفكر منطقی و تخیلی (سالتر ۱۹۸۰) سرآمدتر از افراد غیر خلاق هستند.
افراد خلاق بیشتر به وسیله علایق درونی خود نسبت به كارهای خلاق برانگیخته می شوند تا عوامل بیرونی نظیر شهرت ،پول یا تایید دیگران.در واقع ،وقتی دلایل بیرونی باعث انجام كارهایی می شود كه ذاتا جزو كارهای فكری خلاق به حساب می آید،ممكن است شخص انگیزه خود را برای انجام آن از دست بدهد.
علاوه بر موارد فوق افراد خلاق ویژگیهای دیگری نیز دارند كه آنها را از سایر افراد متمایز می كند این ویژگیها عبارتند از:
۱) افراد خلاق، بخش عمده ای از وقت خود را صرف توجه دقیق به اطاف خود می كنند و از این طریق سوژه های جدیدی برای فكر كردن پیدا می كنند.
۲) افراد خلاق بسیار كنجكاو بوده و به طور مستمر در جستجوی موضوعات پیچیده ،جدید و ناشناخته و عجیب هستند.به همین سبب آنها در مقایسه با افرادی كه از توانایی خلاقیت كمتری برخوردار هستند،سوالات بیشتر و پیچیده تری را مطرح می كنند.این ویژگی را به سادگی در بچه ها می توان تشخیص داد.
۳) حل مشكلات و مسائل توسط افراد خلاق از اصالت خاصی برخوردار است.
۴) افراد خلاق انعطاف پذیر هستند و در ارائه راه حل و اندیشه بكر و بدیع آمادگی بسیار دارند(گلیفورد ۱۹۵۹) آنها با استفاده از این ویژگی ،توانایی تعقیب و دستیابی به راه حل مشكل را از راه های مختلف دارا هستند.
۵) افراد خلاق به استقلال و ناهمنوایی تمایل دارند و در مواردی كه دستورهایی بر خلاف میل و یا اعتقادات خود دریافت كنند به سرپیچی از آنها تمایل نشان می دهند به این سبب اعمال مدیریت در مورد افراد خلاق بسیار دشوار است (كانجرو پیترسن ۱۹۸۴) آنها اگرچه به دستور گرفتن از دیگران اعتقاد ندارند، نیاز مبرم به مورد پذیرش واقع شدن دارند، زیرا این احساس برای آنها آرامش خاطر دلپذیری را ایجاد می كند. ضمنا آگاهی به این مطلب كه اندیشه هایشان مورد قبول واقع شده ،اتكاء به نفس زایدالوصف در آنان ایجاد می كند.
۶) افراد خلاق ، مسائل پیچیده را به مسائل ساده ترجیح می دهند و با علاقمندی بسیار برای یافتن راه حل می كوشند.
۷) بر اساس نظریه وایت (۱۹۶۹) افراد خلاق علی رغم استنباط دیگران ، بسیار فعال نبوده،با مقایسه با دیگران از هوش و ذكاوت خارق العاده نیز برخوردارنیستند.هوش یكی از پیش نیاز های خلاقیت است و پایین بودن درجه هوشی فرد معمولا به پایین قرار گرفتن ویژگی خلاقیت منجر می شود ،اما هوش سرشار نیز دلالت بر خلاق بودن شخص نمی كند.كرتاگنبرگ(۱۹۷۲) بر این عقیده است كه افراد دارای هوش پایین عموما از نظر خلاقیت نیز ناتوانند و خلاقیت در افراد دارای هوش كمی بالاتر از میانگین بیشتر مشاهده شده است .در این مورد گرتزل(۱۹۶۲) معتقد است كه اشخاص باهوش و ذكاوت خوب در مدارج تحصیلی ،بسیار خوب عمل می كنند ولی شاهد كیفی كه دلالت بر خلاقیت آنها بكند بسیار كم است.به طور خلاصه پژوهشگران به یك رابطه یا همبستگی نسبتا كم بین هوش و خلاقیت دست یافته اند(آناستاری و شیفر ۱۹۷۱،گتزل و جكسن،۱۹۶۲).
۸) مسائل و وضعیت هایی را می بیند كه قبلا مورد توجه قرار نگرفته است و فكرهای بكری را ارائه می دهد.اصولا یك فرد خلاق بی تفاوت از كنار مسائل نمی گذرد و محیط پیرامون را همیشه با دقت مورد توجه قرار می دهد.
۹) ایده ها و تجربیات حاصل از منابع گوناگون را به هم ربط می دهد و آنها را بر مبنای مزیتشان مورد بررسی قرار می دهد.چراكه ارائه فكر مشكل نیست بلكه ارائه فكر و ایده های سودآور،مفید،باصرفه و... مشكل خواهد بود.
۱۰) معمولا چندین شق (بدیل) برای هر موضوع معین دارند،به عبارتی سلاست فكر دارند.یكی از مهمترین ویژگی افراد خلاق داشتن سلاست فكر است به طوری كه همزمان در مورد یك مساله چندین فكر و راه حل را داشته باشد.
۱۱) نسبت به پیش فرضهای قبلی تردید می كنند و محدود به رسم و عادت نمی شوند.از طرف دیگر تداوم حیات سازمانها به بازسازی آنها بستگی دارد،بازسازی سازمانها از طریق هماهنگ كردن اهداف با وضعیت روز و اصلاح و بهبود روشها ی حصول این اهداف انجام می شود ،بدون بازسازی ،سازمان نمی تواند دوام زیادی بیاورد و بازسازی هم جز از طریق نوآوری كه خود ثمره خلاقیت است ،میسر نیست.بنابراین سازمان ها برای ادامه حیات و بقای خود به بازسازی از طریق خلاقیت نیازمندند،خلاقیت در سازمان كار نیروهای خلاق است این نیروهای خلاق در تمام سازمانها به وفور یافت می شوند. هنر مدیر موفق در این سازمان شناسایی و از وجود آنها برای بهبود و بازسازی سازمان استفاده نماید ،ویژگیهایی كه در این مقاله به آنها اشاره شد می تواند راهگشای بسیاری از مدیران باشد چه بسا بعضی از این ویژگیها در نگاه اول به عنوان یك ضعف ممكن است به حساب بیاید.
مدیران امروزی ما باید به این نكته توجه داشته باشند كه موانعی برای بروز خلاقیت وجود دارد كه بحث مفصلی را می طلبد و پرداختن به آنها خارج از این مقاله است اما مهمترین آنها عبارتند از :
۱) عدم اعتماد به نفس ،
۲) ترس از انتقاد و شكست ،
۳) تمایل به همرنگی و همگونی ،
۴) عدم تمركز ذهنی و...
باید این نكته را قبول كنیم كه همگی ما عادت زده‌ایم بنابراین مدیریت سازمان باید همیشه از بروز ایده ها و فكر های جدید استقبال نماید و افراد خلاق را تشویق كند.برای اینكه خلاقیت به وقوع بپیوندد، باید چنان نگرشی وجود داشته باشد تا از پیشنهادهایی كه مبتنی بر تغییر شرایط موجودند،استقبال كند،یك نگاه سرد یا بهت زده رئیس به زیردستی كه پیشنهادی ارائه كرده است به وی می فهماند كه دیگر از این نوع پیشنهادها ندهد.جدای از اینكه نظر مدیریت و زبان و ظاهر درباره خلاقیت چیست ؟-طرفداری می كند یا مخالفت-ملاك اصلی برای پیشنهاد دهنده ،آن چیزی است كه مدیر در عمل انجام می دهد،نه سخن او. متاسفانه در نظام اداری ما كم نیستند مدیرانی كه خود را عقل كل می دانند و كارمندان را افرادی كه مجبورند دستورات غیر منطقی آنها را اجرا كنند.این مدیران یكی از مهمترین موانع خلاقیت و نوآوری در نظام اداری هستند باشد كه ان شاء ا... در برنامه سوم توسعه كه یكی از مهمترین محورها ی آن تحول اداری است به این نكات نیز توجه شود و شایسته سالاری كه همیشه غریب بوده این بار به آشنایی برای همه تبدیل شود.
 
مرجع: سایت فكر نو
مرکز توسعه کارآفرینی
شنبه 17/11/1388 - 15:47
آموزش و تحقيقات
 
اعتماد به نفس دیدگاهی است که به فرد اجازه میدهد تا از خود تصویری مثبت و واقعی داشته باشند. افراد بااعتمادبه نفس به تواناییهایشان اعتماد میکنند٬ به طور کلی حس میکنند که برزندگیشان کنترل دارند٫ و باور دارند که در یک طیف منطقی قادر به انجام کارهایی که میخواهند و برنامه ریزی میکنند هستند. داشتن اعتماد به نفس به این معنی نیست که فرد قادر به انجام همه کاری هست. افراد با اعتماد به نفس انتظارات واقع گرایانه دارند. حتی وقتی که بعضی از انتظاراتشان برآورده نمیشود دیدگاه مثبتشان را حفظ میکنند و خودشان را قبول دارند.
آنهایی که اعتماد به نفس کمتری دارند برای اینکه در مورد خودشان احساس خوبی داشته باشند به مقدار زیادی به تایید دیگران وابسته هستند. آنها معمولا از ریسک کردن اجتناب میکنند به خاطر اینکه از شکست میترسند. معمولا انتظار موفق شدن ندارند. معمولا خودشان را دست کم میگیرند و اگر تشویق یا تحسین بشوند آنرا کوچک جلوه میدهند یا رد میکنند. برخلاف این افراد آدمهای با اعتماد به نفس ریسک رد شدن از طرف دیگران را قبول میکنند به خاطر اینکه به تواناییهای خودشان اعتماد دارند. آنها خودشان را میپذیرند و این حس را ندارند که باید خودشان را وفق بدهند تا پذیرفته شوند.
اعتماد به نفس الزاما خصوصیتی نیست که در همه ابعاد زندگی فرد تبلور داشته باشد. معمولا افراد در بعضی از جنبه ها اعتماد به نفس دارند (مانند درس یا ورزش) اما در بعضی از جنبه ها اصلا اعتماد به نفس ندارند(مثل تیپ و قیافه یا روابط اجتماعی).
● اعتماد به نفس در ابتدا چگونه شکل میگیرد؟
عوامل زیادی در شکل گیری اعتماد به نفس موثرند. روش و دیدگاه والدین در شکل گیری احساس فرزندان به خودشان نقش قاطع و اساسی دارد مخصوصا در سنین پایین. وقتی که والدین پذیرش بی قید و شرط به فرزنداشان دارند کودکان یک پی ریزی محکم برای احساسات مثبت نسبت به خودشان دریافت میکنند. اگر یکی یا هردوی والدین انتقاد بیش از حد بکنند یا اگر بیش از حد از فرزندانشان حمایت کنند و حرکتهای آنها را به سوی استقلال تشویق نکنند (یا در مقابلش مقاومت کنند)٬ بچه ها ممکن است به این نتیجه برسند که بیعرضه هستند یا به قدر کافی خوب نیستند یا فرودست و درجه دو(inferior) هستند. اما اگر والدین تلاشهای کودکان برای اتکای به خود را تشویق کنند و زمانی که بچه ها اشتباه میکنند آنها را دوست داشته باشند و قبولشان کنند کودکان هم یاد میگیرند که خودشان را قبول داشته باشند و اعتماد به نفس نتیجه طبیعی این رفتار خواهد بود.
شاید تعجب کنید که عدم اعتماد به نفس الزاما ربطی به بیعرضه بودن ندارد. در واقع اکثر مواقع عدم اعتماد به نفس نتیجه تمرکز بیش از حد بر روی خواسته های غیر واقع گرایانه یا استانداردهای اطرافیان٬ به خصوص والدین و جامعه٬ است. تاثیر دوستان بر احساسات شخص نسبت به خودش حتی میتواند از اثر والدین و جامعه بیشتر باشد. دانشجویان در سنین دانشگاه ارزشهای خانواده را دوباره ارزیابی میکنند و به همین خاطر علی الخصوص نسبت به تاثیر دوستان و اطرافیان آسیب پذیر هستند.
● فرضیاتی که بر اعتماد به نفس اثر میگذارند
در پاسخ به تاثیرات بیرونی افراد فرضیاتی میکنند که بعضی از آنها سازنده و بعضی مضر هستند. بعضی از فرضیاتی که بر اعتماد به نفس اثر سو دارند و روشهای جایگزین فکر کردن درباره آنها عبارتند از:
۱) فرض: " من حتما باید همیشه علاقه یا تایید همه افراد مهم زندگیم را داشته باشم"
روش جایگزین: این یک هدف کمالگرا و غیر قابل دسترسی است. واقع گرایانه این است که استانداردها و ارزشهای فردی داشته باشیم که کاملا وابسته به تایید دیگران نباشند.
۲) فرض:" من باید کاملا قابل(competent) و کافی باشم و باید در همه امور مهم زندگیم موفق شوم".
روش جایگزین: این هم کمالگرایی(perfectionism) و غیرقابل دسترس است که به این معنی است که ارزش شخصی با دستاوردهای فرد تعریف میشود. دستاورد(achievement) میتواند به رضایت شخص کمک کند اما شما را ارزشمندتر نمیکند. ارزشمند بودن یک صفت ذاتی است که همه افراد بشر دارای آن هستند.
۳) فرض:" همه گذشته من همیشه مهم است و احساسات و رفتار من را در زمان حاضر کنترل میکند".
روش جایگزین: با وجود اینکه واقعیت دارد که اعتماد به نفس شما علی الخصوص در مقابل اثرات ناشی از زمان کودکی شما آسیب پذیر است اما وقتی شما بزرگ میشوید شما بر این آثار آگاهی و دید پیدا میکنید. در روال این آگاهی و دید شما میتوانید انتخاب کنید که کدامیک از این اثرات را میخواهید که کماکان بر زندگیتان تاثیر داشته باشد. شما مجبور نیستید که در مقابل اتفاقات گذشته درمانده باشید.
● الگوهای فکری مخرب
فرضیات مخرب مانند آنهایی که در بالا تشریح شد شما را در مقابل افکار مخرب آسیب پذیر میکند.
همه یا هیچ چیز: " من نمونه مطلق بیعرضگی هستم وقتی کاری عالی انجام نمیشود".
فقط نیمه خالی لیوان را دیدن: انگار که فاجعه در هر گوشه ای منتظر است. یک نکته منفی٬ یک انتقاد٬ یا یک نظر تمام واقعیت ها را تحت الشعاع قرار میدهد. " من نمره شیمی ام خیلی بد شد٬ امکان نداره کنکور پزشکی قبول بشم".
بزرگ کردن نکات منفی/کوچک کردن نکات مثبت: نکات مثبت به اندازه نکات منفی مهم نیستند. " میدونم که شیش تا مسابقه رو برده ام اما اگه این یکی رو ببازم حالم از خودم بهم میخوره".
بدون هیچ قید و شرطی احساسات رو به عنوان واقعیت قبول کردن: " من حس میکنم زشتم پس حتما زشتم."
تاکید بیش از حد بر "باید" ها: " باید" ها اغلب کمالگرایانه و انعکاس انتظارات بقیه هستند تا اینکه بیان انتظارات و خواسته های خود شما. " هرکسی باید وقتی وارد دانشگاه میشود برای آینده شغلی اش برنامه داشته باشد. اگه من نمیدونم پس حتما یه جای کارم ایراد داره".
برچسب زدن: برچسب زدن کار ساده ایست و عموما حالت سرزنش دارد." من یه بازنده ام(loser-این کلمه در انگلیسی مفهوم بیشتر از مسابقه رو داره و به شخصیت آدمها بر میگرده. یعنی کلا آدم بازنده ای/انار) و این تقصیر خودمه".
قادر نبودن به قبول کردم تمجید ها: " واقعا از این لباس خوشت میاد؟ به نظر من که چاقم میکنه".
● استراتژی برای بالابردن اعتماد به نفس
روشهای زیر ممکن است برای غلبه بر تفکرات مخرب مفید باشند.
بر نقاط قوت تاکید کنید: برای سعی کردن به خودتان نمره مثبت بدهید. با تمرکز بر کارهایی که قادر به انجامشان هستید به خودتان برای تلاشهایتان جایزه بدهید به جای اینکه فقط بر نتیجه نهایی تمرکز کنید. اگر به جایی اینکه از کارهایی که باید انجام بدهید شروع کنید از کارهایی که میتوانید انجام دهید شروع کنید این به شما کمک میکند تا بتوانید در حیطه اجتناب ناپذیر محدودیتهایتان زندگی کنید.
▪ ریسک کنید: به تجربه های جدید به عنوان فرصتهایی برای یادگیری نگاه کنید به جای اینکه به اتفاقی که در آن یا میبرید یا میبازید. این کار به شما کمک میکند تا با آغوش باز با اتفاقات جدید برخورد کنید و میتواند پذیرش شما را نسبت به خودتان بالا ببرد. اگر این کار را نکنید هر فرصتی میتواند به موقعیتی برای شکست خوردن تبدیل شود و از رشد شخصیتی جلوگیری میکند.
▪ از گفتگوی درونی(Self-talk) استفاده کنید: از گفتگوی درونی به عنوان وسیله ای برای مقابله با فرضیات مخرب استفاده کنید. تمرین کنید تا مچ خودتان را در حین این فرضیات بگیرید. بعد به خودتان بگویید " بس کن!" و آن را با یک فرضیه منطقی تر جایگزین کنید. مثلا اگر مچ خودتان را میگیرید که انتظار بی عیب بودن دارید به خودتان یاد آوری کنید که شما نمیتوانید همه کارها را بی عیب و نقص انجام بدهید٬ فقط میتوانید برای انجام دادن کارها تلاش کنید و میتوانید سعی کنید که آنها را خوب انجام بدهید. این به شما کمک میکند تا خودتان را قبول داشته باشد در حالیکه هنوز برای پیشرفت تلاش میکنید.
▪ ارزشیابی خود: یاد بگیرید که خودتان را به صورت مستقل ارزیابی کنید. این به شما کمک میکند تا از احساس پریشانی و آشفتگی (sense of turmoil) که به خاطر تکیه کردن دربست به توقعات و نظرات دیگران پیش می آید دوری کنید. اگر بر احساسات درونی خودتان نسبت به رفتار٬ کار و ...خودتان تمرکز کنید هوش و شعورتان نسبت به خود(sense of self) بیشتر میشود و این شعور به شما کمک خواهد کرد تا به راحتی قدرت شخصیتان را به دیگران تسلیم نکنید.
▪ طبع شوخی(sense of humor): سعی کنید یاد بگیرید که وقتی کار "احمقانه " ای میکنیدیا اشتباهی میکنید بتوانید به خودتان بخندید. این موقعیت ها را به عنوان بخشی از انسان بودنتان قبول کنید. این به شما کمک میکند تا اعتماد به نفس بیشتری داشته باشید و بتوانید ارتباطتان را با بقیه بهبود ببخشید.
 
hriniran/ نوشته شده توسط محمد طاهری برگرفته از : hhoughts
شنبه 17/11/1388 - 15:44
آموزش و تحقيقات



والت دیزنی در فیلم خود به نام سرزمین ‌خرس‌‌ها شیوه رفتار مادر با ۲ بچه خرس را در چند ماه اول زندگی نشان می‌داد.
خرس مادر به بچه‌ها آموخت که چگونه شکار کنند، کمین کنند، از درخت بالا بروند و چگونه در برابر خطر از خود محافظت نمایند.
آنگاه یک روز مادر به دلایل غریزی تشخیص داد وقت ترک کردن بچه‌هاست. بچه‌ها را واداشت از درختی بالا بروند و بدون این‌که حتی پشت سر خود را نگاه کند آنها را ترک کرد. برای همیشه!
استقلال روانی یعنی رهایی کامل از روابط اجباری، رهایی از رفتارهایی که منشأ وجودی آنها دیگران هستند. نداشتن استقلال روانی به این معناست که شما ارتباطاتی دارید که انتخاب و اختیاری در آنها نیست؛ روابطی که در آن مجبورید چیزی باشید که نمی‌خواهید و از کارهایی که در این رابطه مجبور می‌شوید انجام دهید بدتان می‌آید. در سرزمین خرس‌ها، خرس‌ مادر تشخیص داده بود تمام مسوولیت‌ها و وظایف مادری را بجای آورده است. سعی نکرد بچه‌ها را وادار کند هفته‌ای یک روز از او دیدار کنند، آنها را متهم به ناسپاسی نکرد و نیز تهدید به این‌که اگر او را ناامید سازند، دچار حمله عصبی خواهد شد. فقط آنها را گذاشت تا به دنبال زندگی خود بروند.
در سراسر دنیای حیوانات، پدر و مادر بودن به این معناست که به فرزندان مهارت‌ها و فنون لازم برای مستقل بودن را بیاموزند و آنگاه آنها را به حال خودشان واگذارند. در ما انسان‌ها هم غرایز به همان‌گونه است، ما هم می‌خواهیم مستقل باشیم، اما نیاز عصبی به مالکیت ظاهرا غالب است و هدف از پرورش کودک به صورت موجودی آزاد و مستقل، به پرورش کودک برای آویختن به او، انحراف پیدا کرده است. بچه‌ها از همان آغاز می‌خواهند خودشان کارهایی را انجام دهند. «من خودم می‌توانم این‌کار را بکنم»، «نگاه کن مامان من می‌توانم این کار را بدون کمک انجام دهم.» نشانه‌ها پی در پی از سوی بچه نشان داده می‌شوند. با وجود این‌که در سال‌های اولیه کودک نیاز زیادی به وابستگی دارد، میل غریزی به استقلال نیز در همان روزهای اول در او دیده می‌شود. تمایل فرزندان به مستقل شدن قوی است، اما اگر احساس مالکیت و فداکاری والدین (بخصوص مادر)‌ به صورت روغن موتور ماشین خانواده درآمده باشد، این عمل طبیعی به صورت یک بحران در می‌آید. به یقین خانواده واحد مهمی در جریان رشد کودک محسوب می‌شود، اما نباید به صورت یک واحد دائمی در آید و نباید زمانی که اعضای خانواده در جهت استقلال عاطفی و احساسی خویش قدم برمی‌دارند، مایه ایجاد احساس گناه و بیماری عصبی شود. ممکن است شنیده باشید که پدر و مادر‌ها بگویند:
«من حق دارم فرزندم را آن‌طور که می‌خواهم بار بیاورم.» اما حاصل چنین برداشت سلطه‌جویانه‌ای چه می‌شود؟ نفرت، آزردگی، خشم و احساس مداوم تقصیر هنگامی که بچه بزرگ می‌شود. اگر روابط والدین و فرزندانی را که بارور و سازنده و خالی از اجبار و تکلیف و شرط است بررسی کنید، به پدر و مادرهایی برخواهید خورد که با فرزندان خود همانند یک دوست رفتار می‌کنند. مثلا اگر کودک سس را روی میز بریزد، به او نمی‌گویند:«تو خیلی بی‌عرضه‌ای»! بلکه واکنشی دوستانه نشان می‌دهند: «آیا می‌توانم کمکی بکنم؟» هیچ تحقیر نمی‌کنند و به عذر مالک بچه بودن، سرزنش و ناسزا بر سر او نمی‌بارند. بلکه برای شخصیت کودک (بخصوص در جمع)‌ احترام قائل می‌شوند. پس والدین لایق و شایسته به جای ایجاد وابستگی در فرزندان خود احساس استقلال به وجود می‌آورند و در برابر تمایل طبیعی آنها به مستقل بودن (بخصوص در کارهای شخصی خود)‌، جنجال به پا نمی‌کنند.
● وابستگی روانی در زندگی زناشویی
رابطه‌ای که براساس عشق باشد، در آن طرفین بدون توقع و انتظار متقابل به یکدیگر اجازه می‌دهند شخصیت دلخواه خود را داشته باشد. این ارتباط نوعی همکاری ساده میان دو نفر است که از شدت عشق و علاقه، هیچ‌یک نمی‌خواهد دیگری چیزی غیر از آن‌که میل دارد باشد. اتحادی است که براساس استقلال استوار است نه وابستگی اما این‌گونه مشارکت در فرهنگ ما تقریبا به صورت افسانه درآمده است. اصولا رشته‌ای که در تاروپود غالب ازدواج‌ها تنیده می‌شود، سلطه‌جویی و تسلیم است. اگر چه نقش‌زن و شوهر با توجه به شرایط متفاوت زناشویی‌ها تغییر می‌کند، ولی به هر حال این رشته تقریبا همیشه وجود دارد و به عنوان شرط لازم اتحاد، یک طرف بردیگری حکمفرمایی می‌کند.
اما اگر طرف فرمانبردار بعد از چند سال زندگی مشترک از خواب غفلت برخیزد و سعی کند کلیه وابستگی‌هایش را حذف کند، در حقیقت اعتماد به نفس پیدا می‌کند. ممکن است شغلی انتخاب کند یا دوستان تازه‌ای پیدا کند و کم‌کم در برابر همسر سلطه‌جوی خود ایستادگی کند. اینجاست که این احساس استقلال جدید و تغییر جهت فکر او از جانب مقابل پذیرفته نمی‌شود و وی احساس خطر می‌کند. بنابراین احتمال دارد به قصد مقابله، بر تسلط جویی خود بیفزاید که بحران زناشویی به وجود می‌آید. در اینجا در حقیقت ازدواج ممکن است در شکل قانونی خود باقی بماند، اما هرگونه عشق یا ارتباط واقعی بین زن و شوهر از بین رفته است. معمولا در این مرحله طلاق پیش می‌آید، اما در صورتی که طرفین از هم جدا نشوند، هر کدام به راه جداگانه خویش می‌روند و به جای تفاهم، ارتباطی تحقیرآمیز و فرساینده به وجود می‌آید.
● کلک‌هایی که موجب دوام وابستگی می‌شود
رویه‌های بسیاری موجب حفظ و ادامه رفتار سلطه‌جویانه می‌شوند و تنها در صورتی تکرار می‌شوند که موثر باشند. بعضی از روش‌هایی که موجب دوام تسلط می‌شوند عبارتند از:
- فریاد زدن و هرگونه بلند کردن صدا
- رفتارهای تهدیدآمیز: ترکت می‌کنم، جدا می‌شوم
- رفتارهای خشم‌آلود و انفجاری: دشنام دادن، پرت کردن اشیا
- کلک بیماری جسمی: توسل به حمله قلبی، سردرد
- سکوت، حرف نزدن، ترشرویی عمدی
- اشک ریختن
- قهر کردن، بلند شدن و بیرون رفتن
- تهدید به خودکشی: اگر مرا ترک کنی، خودم را می‌کشم.
تمام تدابیر بالا طرف مقابل را در نقش دلخواه طرف دیگر نگه می‌دارد. اگر یکی از زوجین تسلیم نشود و آلت دست قرار نگیرد، طرف دیگر از آنها استفاده نخواهد کرد. اگر شما واکنش‌های مناسب زیر بار رفتن و اطاعت کردن را از خود نشان دهید، در حقیقت به طرف دیگر می‌آموزید که تا چه حد تحمیل‌پذیر هستید. اگر شما به میل دیگران به این طرف و آن طرف کشانده می‌شوید، مطمئن باشید که خود شما متقاضی آن بوده‌اید. پس بیاموزید رفتار خود را در برابر دیگران طوری تنظیم کنید که برخوردشان با شما مطابق میل و نظر خودتان باشد. نقطه تمرکز را بر وجود خودتان قرار دهید و شروع به تغییر دادن واکنش‌های خود کنید.
● تداوم، نشانه توفیق ازدواج نیست
تدوام ۳۰، ۴۰ یا ۵۰ ساله یک زندگی هیچ گاه نشانه موفقیت آن زندگی نیست. بسیاری از مردم بر اثر ترس از ناشناخته‌ها یا به سبب بی‌حالی یا تنها با تصور «همین که هست» به زندگی مشترک خود ادامه می‌دهند ولی در حقیقت هیچ گونه اشتراکی وجود ندارد. در یک ازدواج موفقیت‌آمیز که طرفین یکدیگر را صمیمانه دوست دارند هیچ یک تمایلی به حکومت بر دیگری ندارد. در چنین ازدواجی مرافعه‌ای دائمی وجود ندارد تا یک طرف پیوسته به جای دیگری فکر کند، سخنگوی او باشد و از او بخواهد وظایف معینی را که به عهده اوست، انجام دهد. نشانه ازدواج موفق و موثر وجود حداقل وابستگی و حداکثر استقلال و اتکای به نفس است.
● برده نباشید
آزادی و استقلال روانی مستلزم بی‌نیازی از دیگران است، مقصود نخواستن دیگران نیست، بلکه احتیاج نداشتن به آنهاست. زمانی که نیاز داشته باشید، آسیب‌پذیر می‌شوید، برده می‌شوید. فرهنگ جامعه ما به ما می‌آموزد به انبوهی از اشخاص ازجمله والدین، همسر و اطرافیان وابسته روانی باشیم. اگر کسی را که دوست دارید روزی شما را ترک کند یا تغییر عقیده بدهد یا بمیرد، شما به سوی رکود، از پاافتادگی یا حتی مرگ می‌روید.
پس بگذارید دیگران راه خودشان را بروند، خودتان را از برده بودن رها سازید، دست از فرمان دادن بردارید و به دستور گرفتن از دیگران خاتمه دهید.
 
معصومه اسدی
روزنامه جام‌جم
شنبه 17/11/1388 - 15:44
آموزش و تحقيقات
از شخصیت سالم تا انسان کامل

اکثر نظریه‏های مطرح شده در روان شناسی (مثل روان‏تحلیل‏گری، نظریه روابط شی‏ء، نظریه‏های انسانگرایی و وجودی، نظریه‏های شناختی و رفتاری و نظریه نظام‏ها) تا حد زیادی ساخته و پرداخته مردان سفید پوست و معرّف ارزش‏های فرهنگ غرب بوده‏اند. اکثر این نظریه‏ها بر دیدگاه فردگرایی تأکید دارند. یعنی انسان سالم را یک موجود: خود کفا، مجزا و دارای کنترل می‏دانند که در قبال خودش مسئولیت حس می‏کند، مسئولیت‏پذیر است، اسیر دیگران نمی‏شود، از مرزهای خودش حفاظت می‏کند، خودپنداره روشن و مستحکمی دارد و ... اختلال روانی هم عبارت است از این که نتوانیم چنین فردی باشیم. هدف اکثر درمان‏ها نیز بالا بردن فردیّت است.(۱) امّا آیا این نظریه‏ها، نظریه‏هایی جهانی هستند؟ آیا ممکن است مختص به فرهنگ و منعکس کننده سوگیری‏های فرهنگی باشند؟ وقتی این نظریه‏ها و درمانگرانی که از آنها استفاده می‏کنند، با افرادی مواجه می‏شوند که این ارزش‏ها را قبول ندارند، چه اتفاقی می‏افتد؟(۲)
● تعریف شخصیت سالم
واضح است که ما تاکنون توانایی تعریف حقیقی «شخصیت سالم» را با این فلسفه‏ها و علومی که تاکنون به دست آورده‏ایم، نداریم، مخصوصاً با در نظر داشتن این که ما باید هم یک تعریفی یا حداقل یک توصیف رضایت‏بخش درباره شخصیت داشته باشیم و هم درباره مفهوم «سلامت»، تا بتوانیم برای شناخت شخصیت سالم، مفاهیمی روشن و قابل قبول را مطرح نماییم. امّا می‏توان گفت: به‏طور کلی، هر موجودی اعم از گیاه، حیوان و انسان، که با نظر به قوانین زندگی مخصوص به خود، هویت طبیعی خود را در مسیر ادامه حیات، حفظ کند و در جریان ارتباط با موجوداتی که به نوعی با آنها در تماس است، آن هویت را با نظم مقرر خود، اداره کند؛ چنین موجودی از سلامت برخوردار است و بالعکس، هر موجودی که از درک فعالیت و جریان فوق ناتوان باشد به همان اندازه بیمار است. از این جا روشن می‏شود که سالم بودن شخصیت، یک امر کاملاً نسبی است.(۳)
● کار اساسی شخصیت سالم
جهت کاربردی نمودن تعریف فوق، باید کار اساسی شخصیت سالم را شناخت تا با کار بست آن بتوان در مسیر سالم سازی و در نهایت، تکامل شخصیت، گام برداشت. در این زمینه می‏توان گفت: آن کار اساسی‏ای که شخصیت سالم می‏تواند مدیریت آن را به عهده بگیرد، عبارت است از: «تنظیم نیازها و سازماندهی نفس انسانی در ارتباطات چهارگانه یعنی ارتباط انسان با خویشتن، با خدا، با جهان هستی و همچنین با همنوعان خود».(۴) امّا لازمه چنین کاری داشتن ایمان است؛ چرا که بدون داشتن ایمان به یک حقیقت مطلق و موجودی کامل، انجام دادن این کار اساسی، محال است.
▪ تنظیم نیازها
توصیف مختصر نیاز [نه تعریف کامل آن]، عبارت است از: «احتیاج به وجود چیزی که جزئی یا شرطی از عوامل ادامه حیات تلقی می‏شود و بدون تأمین آن، حیات به همان مقدار، مختل می‏گردد».
با توجه به این تعریف مختصر، اگر ما همه نیازهای اصلی انسان‏ها را در نظر گرفته، مورد بررسی قرار دهیم، به سه گروه عمده از نیازها می‏رسیم که هر یک دارای راه‏های خاصّ مرتفع ساختن خود هستند:
۱) نیازهای مادی و جسمانی که عبارت‏اند از همه آن نیازهایی که برای تأمین زندگی طبیعی در هر دو حالت فردی و اجتماعی به وجود می‏آیند. مانند غذا، مسکن، لباس، بهداشت و ... .
۲) نیازهای مربوط به زندگی توجیهی خاص در جامعه؛ مانند نیازهای سیاسی، فرهنگی، حقوقی و احراز موقعیت شایسته در جامعه ... .
۳) نیازهای حیات تکاملی که می‏تواند حیات فرد را به سمت هدف والا و برین به حرکت درآورد؛ مانند نیاز اخلاق و دین و ... .(۵)
انسان با کمک ایمان به خداوند از طریق تشخیص نیازهای اصلی و فرعی، موقّت و پایدار، شدید و ضعیف آنها و پیدا کردن راه‏های صحیح مرتفع ساختن آنها می‏تواند نیازهای خویش را در مسیر شکوفایی تمام ابعاد وجودی خود، تنظیم کند.
● آیا انسان می‏تواند بدون ایمان زندگی کند؟
برای پاسخ گفتن به این سؤال، باید دید مقصود از زندگی چیست؟ اگر مقصود از زندگی همین حرکت و احساس طبیعی و خواستن‏های ناشی از اشباع غرایز حیوانی است و بس، نه تنها ایمان برای چنین زندگی‏ای مورد نیاز نیست، بلکه مزاحم و مُخلّ آن نیز محسوب می‏شود؛ امّا اگر مقصود از زندگی، عبارت است از زندگی با همه ابعاد و استعدادهای انسانی، مُحال است که بدون ایمان، از چنین زندگی‏ای برخوردار گشت.
فقط ایمان به خدا و ایمان به معنادار بودن جهان هستی است که می‏تواند برای شخصیت انسان، حیثیت و شرف ذاتی اثبات نماید و بدان جهت که ایمان مربوط به همه ابعاد و استعدادهای شخصیت است، لذا نخستین مختص آن، شکوفا شدن این حقیقت بزرگ (شخصیت) است.
اگر در پدیده عشق، تنها بُعد و استعداد جمال‏یابی شخصیت شکوفا می‏گردد، قطعی است که ایمان، موجب شکوفایی همه استعدادها و نیروها و ابعاد شخصیت در ارتباطات چهارگانه می‏گردد. بنابراین می‏توان گفت: عشق، پدیده‏ای است که استعداد و بُعد جمال‏یابی را در شخصیت، شکوفا می‏نماید، در حالی که ایمان، همه استعدادها و نیروها و ابعاد شخصیت آدمی را شکوفا می‏سازد. عشق حقیقی الهی بدون ایمان به معشوق که کامل مطلق (جامع جمال و جلال) است، امکان‏پذیر نیست.(۶) بنابراین، ایمان، شرط لازم و ضروری برای شخصیت سالم است.
▪ آگاهی، مقدّمه ایمان
انسانیت انسان از این نقطه شروع می‏شود که از غفلت خارج شده، قدم به مرحله آگاهی بگذارد و متوجه شود که سرنوشتی دارد و راه‏های مختلفی پیش پای او هست که لازم است از میان آنها راه درست را شناخت و از آن پیروی نمود.
بنابراین، قدم نخست به سوی انسانیت، خارج شدن از این غفلت و تاریکی محض و توجه به این حقیقت است که جز پاسخ گفتن به امیال غریزی، حقایق دیگری هم وجود دارد که انسان نسبت به آن، مسئول است و ناگزیر از پذیرش و تسلیم و التزام به لوازم آنهاست؛ چرا که این امور، خارج از محدوده قدرت و اختیار او نیستند.
بعد از این که انسان توجه پیدا کرد که در عالم، چنین حقایقی نیز ممکن است وجود داشته باشد، طبعاً در گام نخست برای او شک و تردید پیدا می‏شود و از خود می‏پرسد: آیا آنچه انبیا می‏گویند، حقیقت دارد یا نه؟ برای پاسخگویی به این پرسش، بر انسان لازم است برای تحصیل علم، تحقیق کند و به یقین دست یازد.
بدیهی است که اگر بخواهیم نسبت به توحید و نبوت و معاد، ایمان بیاوریم، نخست باید علم به آنها پیدا کنیم و اگر علمْ حاصل نشود، ایمان پدید نمی‏آید؛ زیرا علم، مقدمه و علّت ناقصه ایمان است؛ امّا چون ایمان در دایره اختیار انسان قرار دارد، با وجود یقین و علم نیز ایمان به طور جبری و صدر در صد حاصل نمی‏شود. اگر ما بخواهیم به آنچه که می‏دانیم حق است مؤمن و ملتزم شویم، باید چیزهایی را که ممکن است ما را از ایمان و پذیرش قلبی باز دارد از خود دور کنیم. در این صورت، آماده پذیرش و التزام نسبت به حقایقی می‏شویم که حقانیت آنها را دریافته‏ایم.
▪ موانع ایمان
می‏توان گفت که در قرآن، موانع ایمان به طور کلی، زیر سه عنوان عام و وسیع و در عین حال، مربوط به یکدیگر قرار می‏گیرند که به ترتیب عبارت‏اند از: ۱) هوای نفس، ۲) دنیا ۳) شیطان.
۱) هوای نفس
هوای نفس، دل آدمی را می‏رباید و نمی‏گذارد فضایی در وجود او باقی بماند تا محلی برای ورود ایمان شود. امّا هوای نفس چیست؟ پاسخ، این است که اگر از میل‏های غریزی و کشش‏های کور که فقط ارضای خود را می‏خواهد و بس، پیروی کردیم، بدون آن که فکر کنیم نتیجه بعدی آن چه می‏شود و غرض ما صرفاً لذّات آنی باشد، این، هوای نفس است؛ و نقطه مقابلش این است که هنگام ارضای غریزه، عقل به کار گرفته شود.
عقل چیست؟ یک نیروی حسابگر است که می‏سنجد این کار مورد نظر، چه تأثیری نسبت به آینده و سرنوشت و آخرت ما دارد. بنابراین برای آن که ما به آنچه می‏دانیم ایمان بیاوریم باید خویش را از قید هوای نفس رها سازیم؛ یعنی، بر اساس بینش صحیح و آینده‏نگری و مقایسه و سنجش و گزینش راه بهتر، تصمیم بگیریم. امّا چگونه می‏توان خود را از هوای نفس، رها ساخت. راه مبارزه با هواهای نفس، این است که کشش‏های دیگری در مقابل آنها باشد و تقویت شود و بر آنها پیروز گردد. و آن، چیزی جز محبت خداوند متعال نیست که باید در دل انسان بیدار شود؛ امّا چگونه می‏توان این میل و محبت خفته را بیدار کرد؟ در پاسخ می‏گوییم: ادراک، عامل شوق است؛ چرا که آن میل نهفته، به وسیله درک و شعور، زنده و برانگیخته می‏شود و بر ما لازم است که بدین وسیله به تقویت آن بپردازیم.
برای این که شوق به اطاعت از خدا و ایمان و التزام عملی در ما به‏وجود آید ناگزیریم درباره چیزی بیندیشیم که با «شوق»، سنخیت و تناسب داشته باشد و بتواند در تحریک و برانگیختن آن مؤثر باشد. در توضیح بیشتر این سخن می‏گوییم: ریشه همه فعالیت‏های انسان، خوف و رجا (بیم و امید) است. برای وادار شدن به کار و تلاش و حرکت باید فکری کنیم که ترس و امید را در ما برانگیزد. فکر کنیم درباره این که: اگر ایمان بیاوریم چه می‏شود؟ چه ثمرات و نتایجی دارد؟ و اگر نیاوریم چه؟ پس درباره هر کار اختیاری‏ای (و از آن جمله: ایمان آوردن) اگر درست بیندیشیم و درک کنیم که آن کار چه منافعی برای ما در بر دارد، شوق دستیابی به آن در ما تحریک می‏شود؛ چنان که اگر دریافتیم که آثار تلخ و نتایج زیانباری بر آن کار مترتّب می‏گردد، ترس از آن نتایج در ما برانگیخته می‏شود و ما را بر آن می‏دارد تا از آن کار، دوری کنیم و دقیقاً سرّ وجود این همه وعد و وعید در آیات قرآن همین نکته است.
۲) دنیا
مانع دومِ ایمان، دنیاست. دنیا و هوای نفس، دو حقیقت کاملاً مربوط به هم هستند؛ یعنی، دنیا موضوع هوای نفس است، پس دو عامل مستقل به شمار نمی‏روند، بلکه به خواسته‏ها و تمایلات انسان که به دنیا به عنوان یک مطلوب اصلی تعلق دارند به این لحاظ که خواهشی است در نفس انسان، عنوان «هوای نفس» می‏دهیم؛ ولی به موضوع آن خواسته‏های نفسانی‏ای که منهای آخرت دنبال می‏شوند؛ می‏گوییم: «دنیام.
دنیایی مذموم است که انسان را از آخرت باز می‏دارد: پس «هوای نفس» و «دنیا» به هم مربوطاند و دنیا «موضوع» هوای نفس است.
۳) شیطان
مانع سومِ ایمان، شیطان است. عمده کاری که شیطان می‏کند - که توجه به آن برای انسان ضروری است - وسوسه است، و این کار را از طریق تزیین اعمال زشت، دادن وعده‏های دروغ به انسان و بیمناک ساختن انسان نسبت به آینده خویش، انجام می‏دهد.
بنابراین، شیطان نیز از کانال هواهای نفسانی در انسان نفوذ می‏کند و کار و کوشش وی را تأیید می‏کند و یا تغییر می‏دهد. کارهای زشت را در نظر انسان، تزیین و وی را به انجام دادن آنها تشویق می‏کند و در مقابل نیز انسان را می‏ترساند و از انجام دادن کارهای خیر، باز می‏دارد و مسیرش را تغییر می‏دهد.
بنابراین، راه مقابله با این دو مانع یا به عبارت صحیح‏تر، راه رفع این دو مانع نیز همان است که در مورد هوای نفس گفتیم.(۷)
● سازماندهی در ارتباطات
قبلاً گفتیم که کار اساسی شخصیت سالم، تنظیم نیازها و سازماندهی در ارتباطات چهارگانه (ارتباط با خود، خدا، جهان و دیگر انسان‏ها) است. با توجه به مطالبی که تاکنون بیان داشتیم، شخصیت سالم با نیروی ایمان، این وظیفه اساسی را انجام می‏دهد. در زمینه ارتباط انسان با خویشتن باید با تکاپوی مخلصانه درون را تصفیه و تهذیب نمود و از طواف به دور خود و از مقاومت در برابر حقایق، دست برداشت و ابعاد سه گانه: محبت، قدرت و شناخت نفس را به گونه‏ای سازماندهی نمود که موجب صعود به درجه ایمان صحیح به خدا و قبول معنادار بودن هستی گردد.
سازماندهی در ارتباط انسان با خدا به معنای تحصیل اعتقاد به وجود خداوند و یگانگی او و لزوم اعتقاد به ضرورت بعثت انبیا و نیز اعتقاد یقینی به روز معاد و در نتیجه، پایبندی به لوازم این‏گونه اعتقاد است.
سازماندهی در ارتباطات انسان با جهان هستی عبارت است از حفظ محیط زیست از آلودگی‏ها و کوشش مستمر برای شناخت طبیعت و برخورداری صحیح از آن در زندگی و نگاه به این دنیا از دیدگاه گذرگاه بودن است و این که منزلگه نهایی نیست و انسان باید برای سرای ابدی که سرنوشت همه انسان‏ها به آن ختم می‏شود، از این دنیا ذخیره و توشه برگیرد.
سازماندهی در ارتباطات انسان با افراد همنوع خود نیز عبارت است از لزوم تعاون و همیاری و احترام به انسان و انسانیت و احترام به قوانین و مقرّراتی که برای تنظیم حیات مادّی و تکامل حیات معنوی انسان وضع می‏گردد، اگر واقعاً برای مصلحت افراد در زندگی جمعی باشد.(۸)
 
محمدعلی سروش ارسال شده توسط: حدیث‌زندگی hadithezendegi ۱) اصول روان شناسی بالینی و مشاوره، جودیت تاد و آرتور بوهارت، مترجم: مهرداد فیروزبخت، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۹، ص۶۳۲ - ص۶۳۳ . ۲) همان جا. ۳) شرح نهج‏البلاغه، محمدتقی جعفری، ج۲۶، ص۴۵ . ۴) همان جا . ۵) همان جا . ۶) همان، ج۲۰ ص۸۱ . مطالب بیشتر در این زمینه را می‏توان در همین اثر جلد ۲ ص۳۶ و ۳۷ و ۵۶ - ۴۰ و جلد ۱۰ ص۱۰ - ص۱۷ و جلد ۴ ص۳۱ - ص۳۹ و جلد ۸ ص۵۳ - ۵۰ و ص۱۱۹ - ۱۱۴ و همچنین کتاب محیط پیدایش اسلام، سیدمحمد بهشتی، ص۲۷ - ۱۸ یافت. ۷) اخلاق در قرآن، محمدتقی مصباح ج۱، تحقیق و نگارش: محمدحسین اسکندری، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، ۱۳۷۶، ص۱۶۵ - ص۲۳۶ . ۸) شرح و تفسیر نهج‏البلاغه، محمدتقی جعفری، ج۲۴ با کمی تلخیص و تغییر .
شنبه 17/11/1388 - 15:44
آموزش و تحقيقات



شخصیت از دیدگاه روان پزشکی به معنای الگوی کلی است که کردار و شیوه بیان احساسات و تجربیات درون ذهنی آدمی را می شناساند. از این رو تمامیت وجودی آدمی را در هر دو جنبه اجتماعی و شخصی زندگی او نمایان ساخته و توصیفی کلی و همه سونگر از او بازگو می کند. به بیان دیگر، شخصیت بازتابی از پیش بینی هایی ویژه درباره چگونگی و شیوه رفتار افراد در شرایط گوناگون است و سرنخ هایی پیرامون توانایی ها و ناتوانی های پنداری و کرداری ایشان در زندگی نشان می دهد.
شخصیت همچون گرایش جنسی، پیوستارگونه (طیف مدار) است و از ویژگی (تریت) آغاز شده تا ویژگی پررنگ و سپس اختلال شخصیت ادامه می یابد.
هر آدمی، همچون دیگر پستانداران و بلکه جانوران، دست کم دارای یک یا چند دسته صفت شخصیتی در اندازه ویژگی است و هیچ کس نمی تواند خود را از ویژگی های شخصیتی نابرخوردار و رها بداند و بشناساند.
برای فهم بهتر این مطلب، نمونه یی را بیان می کنم؛ گربه یی در خانه یا مجتمع شما نوزاد می آورد. پس از چند هفته که بچه گربه ها چشم باز کردند و به راه و جست وخیز و شیطنت افتادند شما از داستان این زایمان آگاه می شوید و برای تماشای بچه گربه ها به سوی لانه و پناهگاه آنها می روید. آیا همه بچه گربه ها در برخورد با شما و همراهان تان برخوردی یکسان دارند؟ یکی فرار را بر قرار برتری می بخشد، دیگری به پیش می آید و چنگ و دندان های شیری اش را بی باکانه نشان دلاوری می سازد، دیگری بر پشت می خوابد و ناز و کرشمه در پیش می گیرد و یکی هم بی اعتنایی پیشه کرده و به نیمه باز کردن یک چشم بسنده می کند و چندان تحویل تان نمی گیرد،
الگوی کرداری سگ ها، میمون ها، کوسه ها و... نیز از یکی به دیگری متفاوت و ناهمگون است. در اجتماع و دنیای آدمیان نیز شیوه های رفتاری و بنیان های شناختی و ذهنی افراد، درون مایه ها و درخشش های گوناگون دارد.
به راستی شخصیت آدمی چگونه پدید می آید؟ نقش عوامل زیستی (بیولوژیک) در آن ژرف تر، سترگ تر و نیرومندتر است یا عوامل محیطی، پرورشی و به اصطلاح روانی - اجتماعی (سایکوسوشیال) و تا چه اندازه دگرگونی پذیر و این رو و آن رو شدنی است؟
بیان تعریف جامع و توصیف کامل شخصیت و اجزای زیستی، روانی و اجتماعی آن به گونه یی کوته وار و گزیده نگاشت بی گمان نه تنها دشوار که گیج کننده است. از این رو در این نوشتار کوشش من بر بیان پیش نیازهای لازم و کافی مبحث «صفات (ویژگی ها) و اختلالات شخصیت» خواهد بود و از شرح بی کم وکاست نکات و جزئیات تخصصی (که در شکیبایی توده اجتماع نمی گنجند) پرهیز خواهم کرد.
به طور کلی، شخصیت را پدید آمده از دو بخش «سرشت» و «کاراکتر» می دانند. هرچند در دیدگاه های نوین، «انگیزش (انگیختگی)» و «روان (در معنا و مفهوم هوشیاری، آگاهی از خویشتن یا درون مایه روحانی)» را نیز از زیرساخت های شخصیت بیان می کنند.
سرشت، زیرمجموعه ژنتیک و زیست چهره شخصیت است که به باور پژوهشگران گوناگون از چهار تا حتی هفت نسل پیش تر آدم برایش به ارث می رسد. تاکنون چهار سرشت (مزاج) زیرساختاری در شخصیت آدمی تعریف شده است؛
۱) پرهیز از آسیب
۲) جست وجوی تازگی (نوجویی)
۳) وابستگی به پاداش
۴) پایداری و استواری.
هر یک از این چهار سرشت می توانند ابعاد ویژه خود را داشته باشند و رها از دیگری، بالا، پایین یا متوسط باشند. برای نمونه، پرهیز از آسیب بالا به ترس، نگرانی، شرم، بدبینی و دوراندیشی می انجامد و دوری از آسیب پایین به دلاوری، بی باکی، خونگرمی، خوش بینی و کردار بی درنگ. تازه خواهی بالا، کندوکاو پیرامون، کردار تکانشی، ولخرجی، خوشی خواهی و برانگیختگی بسیار را در پی دارد و نوجویی پایین به توداری و درون گرایی، کردار و گفتار سنجیده، مقتصدانه پول خرج کردن و خویشتنداری می انجامد.
وابستگی به پاداش بالا سبب می شود که آدمی، همدل، احساساتی، گشاده رو، پرحرارت، دلبسته و وابسته باشد و وابستگی به پاداش پایین، آدمی را بی تفاوت و کم تفاوت، سرد، نجوش، مستقل و خودایستا می کند.
پایداری و استواری بالا به سختکوشی، قاطع و راسخ عمل کردن، پرشور و کمال گرا بودن می انجامد و پایداری و استواری پایین، تنبلی و کم کاری، لوس و سست اراده و نیرو بودن و بسنده کردن به واقعیت جاری را پدید می آورد.
برای هر یک از چهار سرشت زیست شناختی که بیان شد، پیام رسان های عصبی مغزی (نوروترنس میترها)، جایگاه های کارکردی مغزی و حتی کروموزوم ها و جایگاه های ژنی ویژه یی هویدا شده است که اندازه جنب وجوش و حضور آنها با بالا، پایین و میانه بودن هر یک از این چهار سرشت نسبتی مشخص دارد. برای نمونه، گابا و سروتونین رافه پشتی مغز را با پرهیز از آسیب، دوپامین مغز را با نوجویی، نوراپی نفرین و سروتونین رافه میانی مغز را با وابستگی به پاداش و گلوتامات و سروتونین رافه پشتی مغز را با پایداری و استواری آدمی (و دیگر پستانداران) مرتبط می دانند. این چهار سرشت زیست ساختار و ژن بنیاد به گونه یی نزدیک با چهار هیجان بنیادین یعنی ترس (پرهیز از آسیب بالا)، خشم (نوجویی بالا)، دلبستگی (وابستگی به پاداش) و آزخواهی و جاه جویی (پایداری و استواری بالا) پیوسته و همبسته اند. این چهار سرشت را آدمی از دیرباز، بسته به اندازه، به نام ها و واژگانی دیگر شناخته است؛ بلغمی (پایداری و استواری بسیار)، سودایی (نوجویی و تازه خواهی سرشار)، دموی (وابستگی فراوان به پاداش) و صفراوی (پرهیز از آسیب بالا).
ناهمگونی های سرشتی که هنگام زاده شدن نااستوار باقی مانده اند گرایش بدان دارند که طی دومین و سومین سال زندگی راسخ و استوار شوند. در پژوهشی انجام شده در شمار فراوانی از کودکان سوئدی هویدا شد که ارزیابی و سنجش این ویژگی های سرشتی در پایان دهه نخست زندگی به خوبی می تواند بازگو و پیش بینی کننده ویژگی های شخصیتی سنین پانزده، هجده و بیست و هفت سالگی باشد. به گونه یی تکرارپذیر دیده شده که این چهار بعد سرشتی زیست بنیاد در سامانه های نژادی، فرهنگی و سیاسی ناهمگون، ارثی، یک جور و گیتی مدار بوده و در آغاز زندگی خیلی زود خود را نمایان می سازند. در بیشترین اندازه دو سوی بالا و پایین این چهار سرشت، در برهم کنش با پیرامون هم سود و هم زیان رخ می دهند. از این رو بالا و پایین بودن به خودی خود سازش مدارانه و سودمند دانسته نمی شود.
اما سرشت زیست بنیاد آدمی به تنهایی شخصیت او را پدید نمی آورد. آنچه فرد در فرآیند تربیت و آموزش و پرورش در خانه و کوچه و مهد و دبستان و مهمانی و خودمانی می آموزد و در یاد ماندگار می سازد و سپس با پاداش یا بی اعتنایی فراگیر، ریشه دار و استوار شده یا با کیفر یا بی اعتنایی، دچار فرومایگی و فروپاشی می شود نیز بسیار مهم و سرنوشت ساز خواهد بود. همین هاست که آرام آرام طی دهه نخست و دوم زندگی و از طریق فرآیندهای شناختی ذهن، «کاراکتر» (مشخصه) آدمی را می آفرینند. چیستی و چگونگی برهم کنش «کاراکتر» با سرشت، سرنوشت شخصیت آدمی را پدید می آورد. بعدها همین «شخصیت» است که با سود جستن از «اختیار» آدمی، در چالش و کشمکش با «جبر» روزگار، سرنوشت او را رقم می زند. در ادامه مبحث «شخصیت و ما ایرانیان» و پایان این مجموعه نوشتار، به چیستی و چگونگی چالش و کشمکش «جبر» و «اختیار» و چیرگی آن یک بر دیگری نیز دست خواهیم یافت. اما اکنون گزیری جز شکیبایی نیست.
 
دکتر بهنام اوحدی روانپزشک و درمانگر مشکلات جنسی، زناشویی و خانوادگی
روزنامه اعتماد

شنبه 17/11/1388 - 15:43
آموزش و تحقيقات


برحسب این‌که چه جور شخصیتی دارید، می‌شود پیش‌بینی کرد که احتمال دچارشدنتان به چه جور بیماری‌هایی بیشتر است.
محققان می‌گویند احتمال ابتلا به بیماری‌های قلبی و عروقی در تیپ شخصیتی A بیشتر است و در افراد دارای تیپ شخصیتی C هم محتمل‌تر است که بیماری‌های سرطانی دیده شود. روان‌شناسان، تیپ شخصیتیB را سالم‌ترین تیپ شخصیتی می‌دانند و راهکارهایی هم برای دستیابی به چنین شخصیتی پیشنهاد می‌کنند.
می‌گویند همه چیز از صندلی مطب دو متخصص قلب شروع شد. این دو متخصص توجه کردند و دیدند كه بیشتر بیمارانشان روی لبه صندلی می‌نشینند و اصلا طاقت نمی‌آورند حرف‌ پزشک تمام شود. بیماران مذکور آن‌قدر روی لبه این صندلی‌ها نشسته بودند كه - به گفتهٔ این دو پزشک - چرم آن قسمت از صندلی‌ها ساییده شده بود. این دو کم‌کم به این نتیجه رسیدند كه اغلب قربانیان حملهٔ قلبی، آدم‌هایی هستند با این خصوصیات: عجول، متخاصم، پرخاشگر و بیش از حد درگیر كار و زندگی روزمره.
در دهه۱۹۵۰ این دو متخصص، مجموعه‌ای از همین رفتارها را دسته‌بندی و معرفی كردند كه به نظر می‌رسید خصوصیات ویژهٔ بیماران قلبی- عروقی باشد. آن‌ها به این مجموعه رفتارها گفتند: الگوی رفتاری تیپ A.
● تیپ شخصیتی یعنی چه؟
قبل از آن كه جزئیات آدم‌های دارای شخصیت Aرا بشناسید، بهتر است با عبارتی كه در این متن، زیاد تكرار می‌شود، آشنا شوید: «تیپ شخصیتی».
«تیپ» از كلمه یونانی «توپس» به معنای نقش یا اثر گرفته شده و در روان‌شناسی، به معنای خصوصیات ویژه جسمی و روان‌شناختی خاصی است كه آدم‌ها را از همدیگر مجزا می‌كند. به بیان دیگر، مجموعه‌ای از آدم‌ها كه تحت یك «تیپ» شناسایی می‌شوند، رفتارها و اندیشه‌های تقریبا مشابهی دارند و واكنش‌های بدنی آن‌ها نیز کم‌وبیش با هم یكسان است.
● شخصیت A در مقابل شخصیت B
آدم‌های تیپ A به شدت رقابت‌جو هستند و به گونه‌ای افراطی تمایل به پیشرفت دارند؛ عجول‌اند و همیشه احساس اضطرار زمانی دارند؛ آرام نشستن برایشان واقعا سخت است؛ وقتی با بدقولی مواجه می‌شوند به شدت عصبانی و بی‌صبر می‌شوند؛ اگر چه ظاهرا اعتماد به نفس دارند ولی در باطن به خودشان تردید دارند و دائم خودشان را تحت فشار قرار می‌دهند تا خیلی زود به پیشرفت‌های چشمگیر دست پیدا کنند.
برخلاف آدم‌های تیپ A، افراد تیپ B می‌توانند راحت بنشینند و استراحت كنند و یا بدون عصبانی شدن، كار كنند. آن‌ها عجول نیستند و معمولا احساس اضطرار زمانی هم به‌شان دست نمی‌دهد. طبیعتا ناشكیبایی ناشی از این حس اضطرار را هم در خود ندارند و عصبانی شدنشان آن‌قدرها آسان و دم‌دست نیست.
در یك آزمایش، بعد از این كه محققان، عده‌ای از افراد تیپ A و B را بدون دلیل منتظر نگه داشتند، الگوهای رفتاری تیپ A و B خود را این‌گونه نشان دادند:
افراد تیپ A داد و بیداد راه انداختند و صدایشان بلند شد، به‌شدت عصبانی شدند و به‌خاطر این كه مصاحبه‌گر حرف‌هایشان را مرتب قطع می‌كرد، با او وارد بحث و مشاجره شدند. آن‌ها مدام لب‌هایشان را به هم می‌فشردند و حوادث خصمانه را با هیجان زیاد تعریف می‌كردند. در مقابل، افراد تیپ B در وضعیت راحتی ‌نشسته بودند، آرام و با ملایمت صحبت می‌كردند، به راحتی می‌شد حرف‌هایشان را قطع كرد و بیشتر اوقات لبخند می‌زدند.
● و اما شخصیت C
اگر شما ظاهرتان مثل تیپ B اما درون‌تان سرشار از خشم، خصومت، رقابت‌جویی، احساس فوریت زمانی و سایر خصوصیات تیپA باشد، آن‌وقت روان‌شناسان به شما می‌گویند تیپ C. در واقع، شما دارید همه چیز را به اصطلاح می‌ریزید توی خودتان تا ظاهر آرام‌تان را حفظ كنید و اگر واقعا این‌طور باشید، آن‌وقت مستعد بیماری‌های سرطانی خواهید بود. محققان دریافته‌اند كه این گروه از آدم‌ها، این الگوهایشان را حتی بعد از ابتلا به بیماری‌های سرطانی نیز ادامه می‌دهند؛ یعنی آن‌ها این تمایلات بیرونی را باز هم در خودشان می‌ریزند و چیزی بروز نمی‌دهند.
روان‌شناسان به افراد تیپ C پیشنهاد می‌كنند به جای این كه خشم خودشان را سركوب كنند، آن را بیرون بریزند و برای این كه آرام شوند از فنون ریلكسیشن استفاده كنند. آن‌ها به این افراد می‌آموزند كه چگونه خشم خودشان را بدون این كه در خودشان بریزند، مدیریت كنند.همچنین با استفاده از مهارت‌های جرأت‌ورزی به این گروه از افراد می‌آموزند كه چگونه قاطعانه و محترمانه از حقوق خودشان دفاع كنند.
● بیماری‌های وابسته به شخصیت
نتایج تحقیقات نشان می‌دهد افراد تیپ Aدو برابر افراد تیپ B دچار بیماری‌های قلبی (و به ویژه حمله قلبی) می‌شوند. انجمن قلب آمریكا در سال ۱۹۸۱ با مرور این شواهد به این نتیجه رسید كه الگوی رفتاری تیپ A یكی از عوامل خطرساز بیماری‌های قلبی است.
همچنین افراد تیپ A و مخصوصا آن گروه از این افراد كه پرخاشگری بیشتری دارند، معمولا تمایل بیشتری به رفتارهای ناسالمی از قبیل استعمال دخانیات و الکل نشان می‌دهند. آن‌ها همچنین شیفتهٔ كارهای خطرناكند؛ كارهایی مثل رانندگی بی‌پروا با سرعت‌های جنون‌آمیز.
آدم‌های تیپ A اگرچه بسیار رقابت‌طلبند، به نظر می‌رسد برانگیختگی‌شان تا حدود زیادی به معیارهای درونی بستگی دارد. آن‌ها در مقایسه با افراد تیپ B كمتر در دوران درس و مدرسه تقلب می‌كنند و ترجیح می‌دهند برای رسیدن به نتیجه دلخواه‌شان، بر اساس توانایی‌های خودشان، خوب و دقیق عمل كنند.
تحقیقات تازه‌تر نیز نشان داده‌ است كه رقابت‌جویی و احساس فوریت زمانی، رابطهٔ كمتری با بیماری‌های قلبی دارد و آن‌چه مهم‌ترین مؤلفه در رفتارهای تیپ A است، احساس درونی خصومت است. یعنی اگر شما فقط با دیگران رقابت می‌كنید یا از ماندن در اتاق انتظار برای ملاقات با رئیس اداره،‌ احساس وقت‌كُشی به‌تان دست می‌دهد، چندان نگران نباشید؛ فقط یادتان باشد که با رقیب یا رئیس‌تان وارد فاز دشمنی و خصومت نشوید!
اخیرا حتی ثابت شده كه خشمِ سركوب‌شده یا كنترل‌شده بیشتر از خشم آشكار با بیماری‌های قلبی مرتبط است. این الگوی رفتاری البته در محیط‌های اجتماعی خاصی بیشتر نمود پیدا می‌كند. یعنی محیط‌های زندگی پُراسترس باعث می‌شود مشكلات روان‌شناختی و جسمی این افراد سریع‌تر بروز كند.
به همین خاطر اگر یك راننده تیپ A پشت ترافیك بماند، چیزی شبیه فاجعه در درونش اتفاق می‌افتد؛ روی رل ضرب می‌گیرد، از عصبانیت‌ سرخ و سفید می‌شود و احتمالا زبانش هم به ناسزا باز می شود. آن‌ها کاملا آماده‌اند که در مقابل استرس منفجر شوند.
در آدم‌های تیپ A سیستم عصبی سمپاتیك‌ همیشه در حال هشدار است و این حالت بر اندام‌های حساس بدن فشار وارد می‌كند و این فشار باعث بیماری‌های قلبی، سخت شدن عروق مغزی و دیگر رگ‌های بدن می‌شود.
ظاهرا حتی دستگاه عصبی افراد متخاصم با افراد تیپ B فرق می‌كند و این تأكید را در نمودار تحت‌عنوان صفت‌های ژنتیكی نیز می‌توانید ببینید. اما از آن‌جا كه گفته می‌شود بعضی هورمون‌های مردانه هم در این میان نقش دارند، مردان بیشتر احتمال دارد الگوهای تیپ A را نشان بدهند. به همین خاطر می‌گویند سلطه‌پذیری زنان، آن‌ها را در مقابل بیماری‌های قلبی محافظت می‌كند!
با این وجود و با تمام این توجیهات زیستی، اگر حس می‌كنید الگوی رفتاری‌تان تیپ Aاست، توصیه می‌شود از ۱۰ فرمانی كه در پی می‌آید برای تغییر رفتارتان استفاده کنید.
● ازشخصیت A به شخصیت B
این را بدانید كه خصومت، رقابت‌جویی افراطی و عجول بودن، شما را در معرض انواع بیماری‌های قلبی قرار می‌دهد. دانستن، قدم اول است و شما با دانستن این نکته و خواندن این مطلب، در واقع، قدم اول را برداشته‌اید و اولین فرمان را اجرا كرده‌اید.
توی صف ایستادن را تمرین كنید. اولش خیلی اذیت می‌شوید ولی باور كنید که این كار را اولین بار، هزار نفر از آدم‌های تیپ A انجام دادند و نتیجه گرفتند. برای این كه توی صف بیكار نباشید، می‌توانید از فرمان‌های بعدی کمک بگیرید.
وقتی در اتاق انتظار یا توی صف هستید، به جای فکر کردن به گذشت زمان، به موضوعاتی فكر كنید كه در زندگی روزمره‌تان وقت تأمل در مورد آن‌ها را ندارید. اگر زیاد اهل این اندیشه‌های فلسفی نیستید، می‌توانید به دور و بر خودتان، خوب نگاه كنید یا سر صحبت را با یكی دیگر باز کنید و اگر اهل هیچ‌كدام از این‌ها نیستید، می‌توانید همشهری‌جوان بخوانید!
تمرین كنید بدون این كه به دیگران حمله كلامی بكنید، منظورتان را به آن‌ها بفهمانید. برای این كار می‌توانید از فنون جرأت‌ورزی كه در صفحات موفقیت شماره ۹۵ همشهری جوان چاپ شده کمک بگیرید.
تند حرف زدن و تندتند غذا خوردن را کم‌کم كنار بگذارید. برای انجام این تغییر لذت‌بخش، می‌توانید برای هر حركت آهسته‌ترتان یك پاداش شخصی در نظر بگیرید. تمرین كنید که جمله دیگران را قطع نكنید و برای این كار می‌توانید از آشنایانِ كم‌حرف شروع كنید و به تدریج، برسید به دوستانی كه سخنران حرفه‌ای هستند.
باورهای خودتان را اصلاح كنید. می‌توانید گه‌گاه به این موضوع فكر كنید كه واقعا ارزش آدم‌ها به تعداد كارهایشان است یا به كیفیت کارهایشان؟ البته این تغییرات فكری، نیاز به مداومت دارد.
تا جایی كه می‌توانید، محیط روزمره‌تان را كم‌استرس‌تر كنید مثلا می‌توانید بی‌خیال بعضی فعالیت‌های اجتماعی غیرضروری شوید.
خودتان را در مقابل استرس ایمن كنید. برای این كار می‌توانید در مقابل استرس‌ها از خودگویی استفاده كنید تا این خودگویی‌ها به‌تدریج ملكه ذهن‌تان شود. معمولا روان‌شناسان در شروع از افراد تحت استرس می‌خواهند این خودگویی‌ها را بلندبلند به زبان بیاورند اما به‌تدریج آن‌ها خودشان قادر خواهند شد که این جملات را فقط در ذهن خودشان تكرار كنند. نمونه‌ای از این خودگویی‌ها عبارت‌اند از:
ـ من می‌توانم برای حل این موضوع برنامه‌ریزی كنم.
ـ باید دست از نگرانی بردارم. نگرانی هیچ مشكلی را حل نمی‌كند.
ـ عصبی بودنم موقتی است و این حالتم هم کاملا طبیعی است.
ـ هر دفعه فقط یك گام.
ـ زود قضاوت نكن.
ـ تا وقتی بتوانی خونسردی‌ات را حفظ كنی، بر موقعیت كنترل داری.
ـ باید عمیق و آهسته نفس بكشم.
ـ سعی نكن استرس را از بین ببری؛ فقط آن را در حدی نگه دار كه بتوانی كنترل‌اش كنی.
هر روز تمرین‌های ریلكسیشن را انجام دهید. برای یاد گرفتن فنون ریلكسیشن می‌توانید از كتاب‌های موجود در بازار کمک بگیرید.
به مشاور یا روان‌شناس مراجعه كنید. برای این منظور می‌توانید از طریق مراكز مشاوره اقدام کنید و یا در كارگاه‌های مقابله با استرس شرکت کنید.
● ۱۵ ویژگی تیپ A‌ علیه سلامت قلب
۱ ) آدم تیپ A‌ همزمان به چند كار می‌اندیشد.
۲ ) حداکثر فعالیت را برای حداقل زمان برنامه‌ریزی می‌كند.
۳ ) نمی‌تواند به محیط زیست یا به سایر زیبایی‌های دور و برش توجه كند.
۴ ) دیگران را به تندتر صحبت كردن دعوت می‌کند.
۵ ) وقتی مجبور به ایستادن توی صف یا نشستن توی ماشینی می‌شود كه خیال می‌كند راننده‌اش خیلی آهسته می‌راند، ناخودآگاه عصبانی می‌شود.
۶ ) اعتقاد دارد اگر كسی می‌خواهد كاری انجام بدهد، باید خودش آن كار را انجام بدهد.
۷ ) موقع صحبت كردن، سر و دستش را مدام تكان می‌دهد.
۸ ) وقتی صحبت می‌كند، انگار چیزی در حال انفجار است و ناخودآگاه و مدام از لغات زشت در لابه‌لای حرف‌هایش استفاده می‌کند.
۹ ) به حالت‌ وسواس‌گونه‌ای سعی دارد همیشه وقت‌شناس و سر وقت باشد.
۱۰ ) برایش واقعا سخت است كه همین‌طور جایی بنشیند و هیچ كاری نكند.
۱۱ ) اصرار دارد در هر كاری كه می‌كند، برنده باشد؛ حتی در بازی با كودكان.
۱۲ ) موفقیت‌های خودش را به صورت كمّی می‌سنجد (مثلا با تعداد مقالاتی كه نوشته و به چاپ رسانده).
۱۳ ) هنگام صحبت، لب‌هایش را به هم فشار می‌دهد، سرش را تكان می‌دهد، مشت‌هایش را گره می‌كند و می‌کوبد روی میز و...
۱۴ ـ) وقتی می‌بیند دیگران كاری را بهتر از او انجام می‌دهند، از كوره در می‌رود.
۱۵ ) تندتند پلك می زند یا ابروهایش را بالا می‌اندازد.
 
سعید بی‌نیاز
روزنامه همشهری
شنبه 17/11/1388 - 15:43
آموزش و تحقيقات


‌مشکلات روحی نیز مانند سایر امراض قابل پیشگیری و درمان می باشد. ‌بسیاری از اخـتـلالات روحـی بـا اسـتـرس فـیـزیـکـی(مـثـل بیماری) یا استرس عاطفی(مثل از دست دادن دوستان) بروز می کند . زیرا ‌در چنین وضعیت هایی تعادل مواد شیمیایی مغز تغییر می کند. هدف از درمان اختلالات روحی، کاهش استرس و ایجاد تعادل ‌دوباره در سطح مواد شیمیایی مغز است.‌به طور کلی بهتر است برای درمان اختلالات روانی از کمک متخصصان بهره ببرید به خصوص زمـانـی کـه
۱) ‌عـلائـم اخـتـلال خـود بـه خـود بهتر نشود.
‌۲) علائم بدتر و حادتر شود.
‌۳‌) زمانی که علائم ادامه پیدا کند و تبدیل به یک الگوی رفتاری ثابت شود که به درمان های شخصی پاسخ ندهد.
۴) زمانی که علائم به قدری شدت یابد که زندگی را در ابعاد وسیع تحت تاثیر قرار دهد و با درمان شخصی و کمک دوستان ‌هم التیام نیابد.
‌۵) زمانی که تفکر خودکشی و یا خود آزاری شکل گیرد. ‌
●‌ ‌ارتباط جسم و روح ‌
علم پزشکی درصدد کشف ارتباط عمیق بـیـن سـلامـت جسم و روح و عملکرد مغزمی باشد. محققان اخیرا کشف کرده اند که ‌یکی از عملکرد های مغز، تولید موادی است که به ارتقای سـلامـتـی کـمـک مـی کـند. مغز قادر به تولید آنـدروفـیـن(مـسـکـن طبیعی)،‌گاماگلوبین برای ارتقای سیستم ایمنی، اینتروفن برای مبارزه با عفونت‌ها، ویروس ها و حتی سرطان می باشد. مغز می تواند این ‌مواد و بسیاری از ترکیبات دیگر را ترکیب کرده و لیست بزرگی از داروهای مورد نیاز بدن را به طور خودکار و در پاسخ به نیاز بدن ‌تولید کند. ‌موادی که مغز تولید می کند تا حدودی به نوع تفکر ، احساس و امیدواری ما بستگی دارد.اگر نگرش شما نسبت به یک بیماری یا زندگی به طور کلی ، منفی باشد و هیچ امیدی به بهبود نداشته باشید، مغز مواد لازم ‌برای ترمیم و بهبود بیماری را تولید نمی کند. به عبارت دیگر اگر نگرش و امیدواری شما جنبه مثبت داشته باشد ، بنابراین مغز ‌نیز در هماهنگی با این نوع تفکر ، شروع به تولید مواد لازم برای کسب التیام می کند. ‌سلامت فیزیکی بدن نیز تاثیر به سزایی در توانایی مغزی برای تولید موادی دارد که به بهبود روحیه کمک می کند. بیماری و ‌آسیبی که باعث ایجاد تنش و فشارطولانی مدت می شود، منجر به برهم خوردن تعادل مواد شیمیایی مغز می شود. این ‌عدم تعادل نیز به نوبه خود منجر به بروز افسردگی و سایر اختلالات روحی می شود. ‌
● تفکر مثبت ‌
افــراد دارای نـگــرش مـثـبــت عـمــومــا اززندگی بیشتر لذت می برند و اغلب سالم‌تر از سایر افراد هستند.خوش بینی منبع التیام ‌است و منجر می شود که فرد بهتر بتواند به درد و رنج فائق آید و درمان وی نیز نتیجه بخش خواهد بود. برای مثال ‌دوران نقاهت بیماران قلبی که خوش بین تر هستند، سریعتر از افرادی است که کمتر احساس امیدواری دارند. ‌بدن شما به نوع تفکر، احساس ، عاطفه و عمل شما پاسخ می دهد. علاوه بر حفظ رژیم غذایی مــــــنـــــــــــــاســـــــــــــب، کــــــنــــــتـــــــــــــرل اســــــتـــــــــــــرس و ‌ورزش می توانید سه استراتژی زیر را نیز دنبال کنید تا سلامت جسم و روح را با کیفیت بیشتر تجربه کنید.
‌الف) امیدواری مثبت نسبت به سلامت و التیام ایجاد کنید: انتظار و امیدواری روحی تاثیر به سزایی در پیروزی درمان های ‌دارویی دارد. تاثیر هر نوع درمان دارویی بستگی به انتظار شما از میزان عملکرد آن دارد. داروهای تلقینی این ادعا را ثابت کرده ‌است. داروهای تلقینی دسته ای از داروها هستند که هیچ فایده دارویی نداشته ولی مـصـــرف آنـهـــا در بـیـمــاران ایـجــاد امـیــدواریمی کند. بسیاری از بیمارانی که این نوع داروها را مصرف می کنند- علی رغم عدم دریافت داروی واقعی - بعد از مدتی رهایی ‌خود را از درد اعلام می کنند. تغییر نگرش از حالت منفی به مثبت سلامت فیزیکی را ارتقا خواهد داد و اما نحوه تغییر نگرش:
‌۱) از بیان صحبت های منفی اجتناب کنید. شروع به ابراز عباراتی کنید که بـیـشتر خاصیت مثبت و امیدوارکننده دارد.
‌۲‌) سعی کنید عباراتی مثبت و قوی در تایید میزان قدرت و سلامت خود ابراز کنید.مثلا " من جسم قوی دارم" یا " مفاصل ‌من قوی و انعطاف پذیر است."
‌۳) سلامتی و التیام را تصور و مجسم کنید.تصور روحی می تواند تصدیقات مثبت را حمایت کند.
‌۴‌) احساس گناه نکنید. داشتن احساس گناه نسبت به مشکلات هیچ فایده ای ندارد. سعی کنید در همه حال به نحو ‌صحیح عمل کنید.
‌‌ب) برقراری ارتباط با دوستان ، فامیل و سایر افراد: احساسات مثبت سلامتی را ارتقا می بخشد. خوشبختانه هر آنچه به شما ‌احساس خوبی می دهد برای سلامت مفید خواهد بود. مـثـلا
۱) خـنـده: ضـرب الـمـثـل معروف" خنده برهر درد بی درمان دواست" چندان نیز اغراق آمیز نیست. خنده قدرت خلاقیت، کاهش ‌درد و سرعت التیام را افزایش می دهد.
‌۲) دوستان خود را حفظ کنید:حفظ دوستی برای سلامت حیاتی است. ارتباط اجتماعی قوی سرعت بهبود دردهــا و بـیـمــاری ‌هــا را افـزایـش مـی دهـد.
۳‌) داوطلبانه عـمـل کـنـیـد:افـراد داوطلب طول عمر بیشتر، خواهند داشت و از زندگی بیشتر لذت می برند.
‌۴) از گیاهان و حیوانات خانگی نگهداری کنید: این دو بهانه خوبی برای دنبال کردن درمان هستند. زیرا در انسان ایجاد تعلق ‌خاطر و حس مفید بودن می کنند. ‌ج- از نیروی برتر مدد طلبید: اگر اعتقاد به قدرت برتر و بالاتر دارید از او طلب سلامتی کنید. ایمان، دعا و اعتقادات روحی، سهم ‌به سزایی در التیام دردها دارند. ‌
 

روزنامه آفتاب یزد
شنبه 17/11/1388 - 15:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته