• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 586
تعداد نظرات : 114
زمان آخرین مطلب : 4937روز قبل
خواستگاری و نامزدی

 

تولد یک پروانه

 


فیض الله درحال آب دادن به باغچه ی کارخانه بود که صدای نگهبان دم در را شنید.شیلنگ را در باغچه رها کرد و به سوی اتاقک نگهبانی رفت. مرد نگهبان، گوشی تلفن به دست گفت:«مش فیض الله، مژده بده... خانمت فارغ شد. بدو.»
فیض الله یک نفس تا خانه دوید.
وقتی به خانه رسید که فامیل و آشنایان در حیاط و اتاق در انتظارش بودند. تندی سلام و علیک کرد و رفت بالا سر رختخواب همسرش:اقدس خانم. اقدس با گونه ای تب دار و عرق کرده، لبخند بی رمقی زد و سلام کرد. فیض الله به نوزاد نگاه کرد که قنداق پیچ شده و معصومانه خوابیده بود.فیض الله گفت:«حالت خوب است خانم:»
اقدس گفت:«به مرحمت شما.مبارک باشد، پسر
است.»
فیض الله، گونه های سرخ نوزاد را بوسید.اقدس گفت: «اسمش را چه می گذاری؟»
-مهدی ....مهدی.
مهدی باکری در سال 1333 شمسی در میاندوآب به دنیا آمد.
با ورود به دانشگاه، مرحله ی جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد. در همان سالها به طور جدی پا در عرصه ی مبارزات سیاسی و انقلابی گذاشت. مطالعه ی کتاب «ولایت فقیه» امام خمینی، نقش مهمی در شکل گیری شخصیت او بر جا گذاشت.
اور در دانشگاه، درس خوان و یاور دانشجویان، و بیرون از دانشگاه، یک دانشجوی پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود. او و دوستانش نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در پانزدهم خرداد 1354 و 1355 داشتند.همان زمان، وی توسط ساواک شناسایی گشت و بارها برای بازجویی به اداره ی امنیت برده شد؛ اما چون مدرکی علیه او نداشتند، تحت نظر آزاد شد.
بعد از گرفتن مدرک مهندسی، دوستانش قصد داشتند که ادامه ی تحصیل بدهند؛ اما مهدی اعتقاد داشت که دیگر برای ادامه ی مبارزه باید از محیط دانشگاه خارج شود.

8


در سال 1356، به عنوان افسر وظیفه به خدمت سربازی رفت و به تهران مأمور شد.
در آن سالها، برادر کوچکش:«حمید» به توصیه ی مهدی برای ادامه ی تحصیل و در اصل، دیدن دوره ی آموزش نظامی، از ایران خارج شد. وظیفه ی اصلی حمید، تهیه کردن سلاح و مهمات و رساندن آنها به مبارزین در ایران بود.
در بحبوحه ی انقلاب، مهدی به فرمان امام خمینی از پادگان گریخت و به ارومیه بازگشت.این دوران، آغاز زندگی مخفی او و تلاش برای سازماندهی نیروهای جوان و تربیت آنها برای یاری انقلاب بود.
با پیروزی انقلاب، مهدی نقشی فعال در سازماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت.مدتی هم دادستان سپاه پاسداران انقلاب ارومیه شد.هم زمان با خدمت در سپاه، به انتخاب شورای شهر ارومیه، مسئولیت شهرداری ارومیه را به عهده گرفت.
خانواده و دوستانش به او فشار می آوردند که ازدواج کند؛ اما مهدی به شوخی می گفت:«من با کسی ازدواج می کنم که بتواند قبضه ی خمپاره را بردارد.»
خانم «صفیه مدرسی»می گوید: «مهر ماه 1359 بود که تازه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شده بود که مهدی به خواستگاری ام آمد. او را یک بار در تلویزیون دیده

9


بودم که به عنوان شهردار ارومیه خیلی شمرده و متین صحبت می کند. دست روزگار او را به خانه ی ما آورد.بعد از مراسم معارفه و خواستگاری، شرایطش را پرسیدم.مهدی شرطی جز اطاعت از دستورهای الهی و پیروی از خط امام نداشت.با جان و دل پذیرفتم.»
مهدی،حلقه ی طلایی به قیمت 800 تومان برای همسرش خرید و یک جلد کلام الله مجید و کلت کمری اش به عنوان مهریه تعیین شد!
روز بعد از عقد، مهدی به سوی جبهه شتافت. ابتدا به منطقه ی عملیاتی غرب کشور رفت و سمت فرماندهی عملیات سپاه را به عهده گرفت و در پاکسازی آنجا از مزدوران مسلح ضد انقلاب کوشش بسیار کرد.همان روزها بود که «علی صیاد شیرازی»**زیر نویس=امیر سپهبد صیاد شیرازی، سردار سرافراز اسلام که در بهار سال 1378 به دست منافقین به شهادت رسید.@.به کردستان آمد و با مهدی باکری آشنا شد.مهدی، کمک بسیاری در راهنمایی نیروهای صیاد شیرازی انجام داد و دوستی آن دو از همان جا آغاز شد.صیاد شیرازی بعدها چنین گفت:«من تا سالها نمی دانستم این جوان متواضع و فروتن اما زیرک و فعال، مهندس است و فقط او را به عنوان یک بسیجی ساده می شناختم. او به جز بسیجیان، در دل ارتشیها هم نفوذ

10


کرد.به هنگام ادغام نیروهای سپاه و ارتش برای شرکت در برخی عملیاتها، برادران ارتشی برای بودن در کنار او با هم رقابت می کردند.»
مهدی پس از شرکت در عملیات مختلف و پاکسازی ضد انقلاب، به منطقه ی جنوب کشور رفت و معاونت تیپ نجف اشرف را به عهده گرفت.
در عملیات فتح المبین،درمنطقه ی رقابیه، از ناحیه ی چشم مجروح شد.پس از بهبود، به جبهه بازگشت و در آزاد سازی خرمشهر شرکت کرد و باز مجروح شد؛اما دست از هدایت و سازماندهی نیروهای عمل کننده برنداشت.
با تشکیل تیپ عاشورا، فرماندهی این تیپ را به عهده گرفت.بار دیگر در عملیات رمضان مجروح شد.
تیپ عاشورا به لشکر مبدل شد و مهدی هنوز فرمانده بود.او خانواده اش را به جنوب برد و خانه ای کوچک در اهواز اجاره کرد.
با شروع عملیات مسلم بن عقیل، در آزاد سازی بخش عظیمی از خاک ایران و چند منطقه ی دیگر نقش مهمی ایفا کرد.او به همراه بسیجیان سلحشور لشکر عاشورا، در عملیات محرم، والفجر مقدماتی و والفجر یک تا چهار شرکت کرد.
در عملیات حماسی خیبر که در جزیره ی مجنون بر پا شد،

11


برادرش حمید -قائم مقام لشکر -غریبانه به شهادت رسید. مهدی درنامه ای به خانواده، شهادت حمید را نتیجه ی توجه و عنایت خداوندی دانست.
باشهادت حمید، همه در پی این بودند که پیکر او را به عقب بیاورند.این موضوع را به مهدی گفتند.مهدی با بیسیم پرسیده بود:«حمید را به همراه دیگر شهدا می آورید؟»
مرتضی باغچیان" 1 ".گفته بود:«خودتان می دانید آقا مهدی که زیر این آتش شدید نمی توانیم بیش از یک شهید به عقب منتقل کنیم.»
مهدی گفته بود:«هیچ فرقی بین حمید و دیگران نیست.اگر دیگر شهدا را نمی شود به عقب بیاورید، پس حمید هم پیش دوستان شهیدش باشد، بهتر است.»
بعد از شهادت حمید، مهدی تا مدتها در منطقه ی عملیاتی خیبر ماند. در این مدت، رطوبت شدید منطقه، او را دچار درد پا کرد. بعد از بازگشت به عقبه، تا مدتها پایش را در تنور داغ می گذاشت تا درد پایش تسکین یابد.
اسفند ماه 1363، یک سال پس از شهادت حمید، به زیارت امام خمینی رفت. او در آنجا از آیت الله خامنه ای
پاورقی

12


خواهش می کند که از امام بخواهد دعا کند تا شهید شود.مهدی در وصیتنامه اش نوشته است:«خدایا، چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم. چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش؛ اما چه کنم که تهیدستم؟ خدایا، تو قبولم کن.دوست دارم وقتی شهید می شوم، جسدم پیدا نشود تا یک وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم.خدایا، مرا پاکیزه بپذیر.»
در روزهای آخر اسفند ماه 1363، عملیات بدر آغاز شد. اولین گردان لشکر عاشورا به سرعت از دجله می گذرد و به قلب دشمن یورش می برد.
تا رسیدن صبح، نیروهای لشکر عاشورا، پل نفر رو بر روی دجله نصب می کنند. هنوز ساعتی از صبح نگذشته،در بیسیمهای ارتش بعثی عراق، داد و هوار صدام بلند می شود که نیروهایش را به مقابله در برابر شیرمردان لشکر عاشورا دعوت می کند.
مهدی و نیروهایش، ضربات مهلکی بر ارتش عراق می زنند.در روز 25 اسفند ماه، مهدی و عده ی کمی از نیروهای جان برکفش، با خمپاره ی 60 و کلاش و آرپی جی در برابر نیروهای تا بن دندان مسلح عراقی مقاومت می کنند.
در قرار گاه کربلا، فرماندهان ارشد سپاه سعی فراوانی برای راضی کردن مهدی به بازگشت به عقبه می کنند؛ اما مهدی به

13


پیامهای بیسیم و پیکهایی که دم به ساعت او را به عقب فرا می خواندند؛ توجهی نمی کند. در لحظات آخر، مهدی، راکت انداز آرپی جی هفت بردوش، به دشمن حمله می کند. گلوله ای به سرش می خورد و به سختی مجروح می شود.
بسیجیها، فرمانده رشیدشان را به قایق می رسانند.مهدی، غرق در خون، برای آخرین بار به آنها نگاه می کند. قایق از ساحل جدا می شود. علیرضا تندرو، قایق را به سرعت به سوی عقب می برد؛ اما در میانه ی راه ناگهان مهدی وعلیرضا، آماج گلوله های دشمن قرار می گیرند و بعد موشکی زوزه کشان در دل قایق منفجر می شود و پیکر نیمه جان مهدی و علیرضا راهی دریاها می شود.
پس از شهادت مهدی، امام خمینی در پیامی از او به عنوان شهید اسلام یاد کرد و آیت الله خامنه ای چنین نوشت: «درود بر روان پاک مؤمن صادق و انقلابی و فداکار و سردار شجاع که عهد پایدار خود با خدا را به سر آورد و خون پاک خود را نثار کرد و به فیض بی بدیل شهادت نایل آمد.»
هنوز که هنوز است، بسیجیان سوخته دل لشکر عاشورا، چشم به آبهای جنوب دارند که چه زمانی آقا مهدی باز می گردد؛ اما این آرزوی مهدی بود که پیکرش زمین را اشغال نکند.
مهدی به دریا پیوست!

14

ماجرای کاپشن

 


مهدی از پنجره ی کلاس به بیرون زل زده بود. برف هوف هوف می بارید. باد تندی، دانه های برف را می رقصاند و به این سو و آن سو می کشاند.
مهدی رو به ایوب کرد و گفت:«ببین چه برفی می بارد!»
ایوب، دستان یخ زده اش را «ها»کرد و گفت:«آره... انگار تو آسمان، پنبه حلاجی می کنند.»
مهدی خندید و گفت:«پسر، تو شاعری. چه توصیف قشنگی کردی!»
ایوب لبخند زد.دوباره نفس گرمش را در انگشتان چنگ شده اش دمید.
مهدی، دستان ایوب را در دست گرفت و مالید.
-خیلی سردت است.... نه؟
ایوب می لرزید.مهدی به خوبی صدای به هم خوردن

15


دندانهای او را می شنید.نیم نگاهی به بخاری سیاه گوشه ی کلاس انداخت و گفت:«این بخاری هم که از یخچال سردتر است.»
ایوب با لرز گفت:«مش رحمان می گوید سهمیه ی نفت مدرسه هنوز نیامده.»
مهدی، کت نیمدارش را در آورد و گفت:«بیا بپوش... تو خیلی می لرزی.»
ایوب با دست سرخش، دست مهدی را پس زد.
-تو هم سردته. من طاقت دارم.
معلم وارد کلاس شد. مبصر برپا داد.
زمین زیر حریری سفید از برف پنهان شده بود. برف تا زیر زانوهای مهدی و ایوب می رسید.زیرپایشان، برف صدا می کرد و خرد می شد. دیگر برف نمی بارید.کلاغها، شهر را روی سر گذاشته بودند. سنگین و بال زنان پرواز می کردند و صدای کلفتشان را به آسمان می ریختند.
-قار... قار....
مهدی گفت:«می شنوی ایوب... کلاغها می گویند: برف... برف.»

16


ایوب، کلاه کشی کهنه اش را تا گوشهایش پایین کشید و گفت:«خوش به حالشان که سردشان نمی شود.»
حمید از پشت سرگفت:«داداش، صبر کنید من برسم.چرا تند می روید؟»
ایوب و مهدی ایستادند.حمید سخت قدم بر می داشت.مهدی، کیف برادر را گرفت.به راه افتادند.به یک چرخ طوافی رسیدند.از روی لبوهای سرخ و قاچ خورده.بخار بلند می شد.مهدی گفت:«مهمان من. بخوریم، کمی گرم شویم.»
ایوب گفت:«نه، من باید به بازار بروم.خب... خداحافظ.»
ایوب پا تند کرد و رفت.حمید پا به پا شد و گفت:«تو این سرما چطور میوه می فروشه؟حمید پا به پا شد و گفت:«تو این سرما چطور میوه می فروشه؟ هوا خیلی سرد است!»
مهدی آهی کشید و گفت:«اگر پدرش زنده بود، ایوب این قدر سختی نمی کشید. نمی خواهد خانواده اش، سربار عمویش شود.»
حمید به راه افتاد و گفت:«طفلک، کاپشن درست حسابی هم ندارد.مریض نشود، شانس آورده.»
چندسال قبل، پدر ایوب از روی داربست افتاد و کمرش خرد شد. مادر ایوب، دار و ندارشان را فروخت و خرج دوا و درمان او کرد؛اما پدر ایوب چند روز پس از سال نو فوت

17


کرد.تا سال قبل، عموی ایوب به آنها خرجی می داد؛اما ایوب غیرتش قبول نکرد.رفت بازار، کنار عمویش ایستاد به میوه فروشی.مهدی می دانست که آنها با چه سختی و مصیبتی زندگی می کنند؛اما هیچ وقت ندیده بود که ایوب نق بزند یا شکایت کند.بارها مهدی خواسته بود با ترفندهای مختلفی به ایوب کمک کند؛ اما ایوب زیر بار نرفته بود.
مهدی سه بار پشت سرهم عطسه کرد.حمید گفت:
«داداشی،تو هم که سرما خورده ای.دیگر این کت به دردت نمی خورد.»
مهدی مفش را پاک کرد و حرفی نزد.
عمه خانم گفت:«من که حریف پسرت نمی شوم... لااقل تو یک چیزی بهش بگو.این نشد که چون دوستش کاپشن ندارد،این هم لخت و عور تو این سرمای استخوان سوز برود مدرسه.»
مهدی زیرکرسی عرق می ریخت و می لرزید.پدر گفت: «آخر تو حرف حسابت چیست پسر...هان؟»
حمید، از آن طرف کرسی، دفتر مشقش را کنار گذاشت و

18


گفت:«من بگویم آقا جان؟»
پدر به حمید نگاه موافق کرد.حمید گفت:«مهدی خجالت می کشد کاپشن تو بپوشد؛ درحالی که دوستش ایوب کاپشن ندارد.»
-مگر دوستت ایوب پدر ندارد که برایش کاپشن بخرد؟
حمید گفت:«نه آقا جان...ایوب یتیم است.»
مهدی گفت:«آقاجان، من اصلاً کاپشن نمی خواهم.همین کتی که می پوشم، کفایتم می کند.»
عمه خانم با لیوان جوشانده آمد و گفت:«به حق حرفهای نشنیده!خب آق داداش، یک کاپشن برای مهدی بخر، یکی هم برای دوستش.»
حمید شادمانه بالا پرید؛اما مهدی نیم خیز شد و عرق کرده گفت:«نه... این کار را نکنید.ایوب از این کارها خوشش نمی آید.»
پدر گفت:«تو کارت نباشد.بگذار به عهده ی من.می دانم چه کار کنم.»
عمه خانم کنار مهدی نشست، دست زیر گردن مهدی انداخت و گفت:«فعلاً پاشو این جوشانده را بخور تا بعد ببینم چطور می شود.»
مهدی، گره به پیشانی انداخت.به حمید که می خندید، چشم غره رفت. بینی اش را با دو انگشت گرفت و جوشانده ی

19


تلخ را یک نفس نوشید.بعد رو به پدر کرد و گفت:«آقاجان، ایوب بهترین دوست من است.کاری نکنید که دوستی مان به هم بخورد.»
پدر گفت:«کاش من هم یک دوست با وفا مثل تو داشتم.»
روزبعد، وقتی مهدی و ایوب در صف مدرسه ایستاده بودند، مدیر مدرسه روی پله ها ایستاد و رو به صف ها گفت:«از طرف مسئولان مدرسه قرار شده هر هفته به دو دانش آموز درس خوان و مؤدب جایزه داده شود.
برای این هفته، دو نفر از دانش آموزان کلاس پنجم را انتخاب کرده ایم.هم معلمشان و هم ما از این دو راضی هستیم.مهدی باکری و ایوب الیاری.»
بچه ها دست زدند.مهدی و ایوب با تعجب وشادمانی جلو رفتند.مدیر با آن دو دست داد و دو بسته ی کادو پیچ شده را به دستشان سپرد.
در کلاس، همه دور مهدی و ایوب گرد شده بودند و اصرار می کردند که جایزه ی آن دو را ببینند.مهدی، کاغذ کادو را پاره کرد.همه یکصدا گفتند: چه کاپشن قشنگی!یک

20


کاپشن سبز در دست مهدی بود.
ایوب هم جایزه اش را باز کرد؛ یک کاپشن آبی.
صبح روز بعد، در صف بچه های مدرسه، مهدی و ایوب با کاپشن نو سبز و آبی، به خوبی از دیگران قابل تشخیص بودند.

21

شنبه 17/11/1388 - 16:5
خواستگاری و نامزدی

 

یادمان سفر مقام معظم رهبری به اصفهان

 

بخش اول:الگویی ماندگار

 

مقدمه:

 


سالهاست كه كشتى انقلاب در طوفان سهمگین و دریای متلاطم حوادث و اتفاقات جهانى، حركت خود را در صراط حق ادامه مى دهد ودر تقابل با فرهنگهای بیگانه و اندیشه های داعیه دار سعادت بشری به نفى دیدگاههای سوسیالیستى و لیبرالیستى پرداخته است. اكنون ایران بیش از هر زمان دیگری از آغاز انقلاب تاكنون و به خصوص پس از فروپاشى شوروی به عنوان علمدار تفکر و بیداری اسلامى مورد توجه و دشمنى غرب قرارگرفته و غرب با تمام توان خود در صدد نابودی این مركز اقتدار و آرمانخواهى است.
در این نوشتار به طرح و بیان دیدگاههای چشم بیدار انقلاب، مقام معظم رهبری مى پردازیم تا در پرتو آن به سبب داشتن چنین رهبری شایسته بر خود ببالیم و خداوند را شاكر و سپاسگزار باشیم.

الگویی ماندگار برای جوانان

 


1)اسلام درباره جوانان نظرش دقیقا منطبق بر همان چیزی است که امروز پیشنهاد و نیاز ما از نسل جوان است. پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) درباره ی جوانان توصیه كرده است. با جوانان انس گرفته است. از نیروی جوانان برای كارهای بزرگ استفاده كرده است. امسال سال امیرالمؤمنین (علیه السلام)معین شده است. شما امیرالمؤمنین را فقط به عنوان یك چهره ی دوران
40 ساله و 50 ساله و 60 ساله نبینید. درخشش امیرالمؤمنین در دوران جوانى، همان الگوی ماندگاری است كه همه ی جوانان مى توانند آن را سرمشق خودشان قرار دهند. در دوره جوانى در مکه، یك عنصر فداكار یك عنصر باهوش، یك جوان فعال یك جوان پیشرو و پیشگام بود. در همه ی میدان ها مانع های بزرگى را از سر راه پیامبر برطرف می كرد در میدان های خطر، سینه سپر می كرد و سخت ترین كارها را برعهده مى گرفت. با فداكاری خود امكان هجرت پیامبر را به مدینه فراهم كرد و بعد در دوران مدینه، فرمانده سپاه، فرمانده دسته هاى فعال، عالم، هوشمند، جوانمرد و بخشنده بود. در میدان جنگ سرباز شجاع و فرمانده پیشرو بود. در عرصه ی حكومت یك فردکارآمد بود. در زمینه مسایل اجتماعى هم یك جوان پیشرفته به تمام معنا بود. پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نه فقط مثل على (علیه السلام) بلكه در دوران 10 سال و چند ماه حكومت خود، از عنصر جوان و نیروی جوان حداكثر استفاده را كرده است. پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در یكى از حساس ترین لحظات عمر خود مسؤولیت بزرگى را به یك جوان 18 ساله داد. در جنگها خود پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) فرماندهى را عهده دار مى شد. اما آن وقتى كه پیامبر در آخرین هفته های زندگى خود احساس كرد كه از این عالم خواهد رفت و لشكركشى به سرزمین امپراطوری روم به وسیله ی خود او امكان ندارد، چون كار بسیار بزرگ و دشواری بود. لازم بود نیرویى برای این كار برگزیده شود كه هیچ مانعى نتواند جلوی آن را بگیرد. لذا این مسؤولیت را به یك جوان 18 ساله داد. پیامبر مى توانست یك نفر از اصحاب50 ساله،

9


60 ساله و دارای سابقه ی جنگ و جبهه را بگذارد اما یك جوان 18 ساله را گذاشت و او «اسامه بن زید» بود. پیامبر از ایمان و سابقه ی فرزند شهید بودن آن استفاده كرد. آن نقطه ای كه اسامه را فرستاد، همان نقطه ای بود كه پدر اسامه بن زید یعنى زید بن حارثه در دو سال قبل از آن در آن نقطه به شهادت رسیده بود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرماندهى این سپاه بزرگ و گران را به، این جوان 18 ساله داد كه همه اصحاب بزرگ و پیرمرد و سرداران سابقه دار در آن سپاه عضو بودند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او گفت تا آن محلی كه پدرت در آنجا شهید شد، مى روی یعنى در «موته» كه محلى در امپراطوری روم آن روز و در كشور شام امروز بود. آنجا را اردوگاه می كنى و بعد دستورات جنگى را به او داد. از نظر پیامبر، نیروی جوان آنقدر حایز اهمیت است. ما امروز دركشورمان اسامه بن زیدهای زیادی داریم. جوانان زیادی داریم، دختران و پسران عظیم و جمعیت انبوهى از این مجموعه ها داریم كه حاضرند در همه میدانهای فعال در میدان درس، در میدان سیاست، در میدان فعالیت های اجتماعى، در میدان مشاركت های گوناگون برای فقرزدایى برای سازندگى و در هر صحنه و عرصه ای كه برای آنها برنامه ریزی بشود و امکان داده بشود، شركت كنند. این موقعیت بسیار مهمى برای این كشور است. این نسل شبیه همان نسلى است كه توانست یكى از بزرگترین تجربه های این كشور یعنى تجربه جنگ تحمیلى را با قدرت و با موفقیت به پایان ببرد. بد نیست شما برادران و خواهران عزیز بدانید آن روزی كه سپاه پاسداران انقلاب اسلامى تشكیل شد، بیشتر آن كسانى كه در این سپاه عضویت داشتند جوانان و نوجوانان

10


بودند. همین كسانى كه امروز سرداران این سپاه محسوب مى شوند و درجات بالا را دارند، آن روز یا دانشجو بودند یا تازه فارغ التحصیل شده بودند، یا حتى قدم به دانشگاه هم نگذاشته بودند. فرمانده سپاه كه سالهای متمادى میدانهای جنگ را اداره می كرد، آن روزی كه امام او را به فرماندهى منصوب كردند، سن او حدود بیست و شش سال بود. انقلاب از این تجربه یك بار دیگر استفاده كرده و توانسته نقش عظیم و سازنده جوانان را اثبات كند. این آن بخشى بود كه مایل بودم بزرگترها و مسؤولان به آن توجه كنند. یعنى از منظر جوان به مسئله ی جوانى نگاه كردن؛ آرزوها، توقعات و احساسات جوانان را دیدن، وظایف خود را در قبال آن توقعات و خواسته های به حق فهمیدن، همه دستگاههای مسؤول، چه دولتى و غیردولتى، چه صدا و سیما، چه وزارتخانه های مربوط به جوانان، آموزش و پرورش و دانشگاهها، چه بخشهای مربوط به ورزش، چه بخش های ویژه جوانان، چه بسیج، چه روحانیت، چه ارگانهای ترویج و تبلیغ دین، باید احساس کنند كه در مقابل این نسل، در مقابل این جمعیت عظیم، در مقابل این همه استعداد و این همه انرژی متراكم مسولند.
بخش بعدی، یك جمله خطاب به شماست: عزیزان من! با امكاناتى كه این كشور در حال حاضر از آن برخوردار است، نتیجه منطقى یك آینده روشن، رضایت بخش و افتخارآمیز است. جمعیت كشور، اكثرا جوانند، امروزه در دنیا كشورهایى هستند كه به كمبود جوان دچارند، سطح سنى آنها بالاست و مجبورند نیروی جوان خود را از كشورهای دیگر بیاورند.

11


كشور ما از لحاظ جمعیت جوان كشور یكى از پرفرصت ترین كشورهاست. به بركت انقلاب، روحیه ی جوانان و روحیه ی عموم مردم، روحیه ی كار و ابتكار و خلاقیت است. قبل از انقلاب، به جوان و غیرجوان فرصت ابتكار و خلاقیت داده نمى شد. نه در زمینه ی علمى نه در زمینه ی صنعتى و نه در زمینه ابتكارات گوناگون و ابتكارات با بى اعتنایى مواجه مى شد، اما انقلاب نیروی استقلال و نیروی اتكای به نفس و اعتماد به خود را در جامعه ما زنده كرد. لذا این روحیه هم یكى از فرصتهای بزرگ است، جمعیتى با این همه جوان با چنین روحیه ای. از طرفى همین جمعیت جوان و آحاد ملت احساس مى كنند كه در سرنوشت كشور دخیلند؛ دولتهایى را انتخاب مى كنند. مسولانى را گزینش می كنند. در واقع حركت و اداره ی کشور به وسیله كسانى است كه مردم در انتخاب آنها نقش دارند. امروز در بعضى از كشورهای نزدیك ما در همین منطقه، مردم كمترین نقشى در انتخاب مسؤولانشان ندارند، مسؤولانى بر آنها حكومت مى کنند كه مردم در آمد و رفتشان، مدت حكومتشان، ثروتشان، عیاشى هایشان، استفاده هایشان، نه كمترین نقشى و نه کمترین نظارتى دارند. در بعضى از كشورها هم به صورت ظاهر دموكراسى است اما در باطن حضور مردم نیست. تسلط مراكز قدرت بیگانه یا خودی در آنها به نحوی است كه مردم در واقع در اداره ی كشورهیچ نقشى ندارند.
امروز واقعیت دركشور ما یك واقعیت استثنایى است. لااقل در این منطقه استثنایى است. مردم، دولتها و نمایندگان مجلس را با اراده و میل و

12


تشخیص خود انتخاب می كنند. و آنها را در معرض آزمایش مى گذارند.اگر از آنها راضى بودند بار دیگر آنها را بر سر کار مى آورند. اگر نخواستند سراغ دیگری مى روند، این هم یك فرصت بسیار بزرگ است.

معنویت نیاز جامعه

 


2) پایه همه ی خیرات در جامعه، تقواست، تقوای فردی: یعنى هر كس بین خود و خدا سعى كند از جاده صلاح و حق تخطى نكند و پا را كج نگذارد. تقوای سیاسى: یعنى هر كس در كار سیاست است، سعى كند با مسایل سیاسى صادقانه و دردمندانه و از روی دلسوزی برخورد كند. سیاست به معنای پشت هم اندازی و فریب و دروغ گفتن به افكار عمومى مردم، مطلوب اسلام نیست؛ سیاست یعنى اداره ی درست جامعه؛ این جزء دین است. تقوای سیاسى یعنى انسان در میدان سیاست صادقانه عمل كند. تقوای اقتصادی: یعنى اگر هر كس برای گذران زندگى و ضمنا آبادكردن محیط خود مجبور است تلاش اقتصادی داشته باشد، راه درست را انتخاب كند. غصب كردن، حرام خوری، دست اندازی به مال دیگران به خصوص به اموال عمومى- از دستاورد مردم به نفع جیب خود استفاده كردن و احیانا زرنگیهایى كه على الظاهر در چارچوب قانون هم مى گنجد، اما خود انسان مى داند كه باطن آن چقدر فاسد و تباه است، اینها خلاف تقوای اقتصادی است. تقوای اجتماعى: یعنى برخورد با مردم در محیط های مختلف - چه محیط كسب، چه محیط معاشرت، چه محیط خانواده، چه محیط مدرسه و دانشگاه، و چه محیط اداری - همراه

13


با انصاف و خداترسى و امانت و صداقت باشد. اگر این نمونه ها در جامعه تحقق پیدا كند و عملى شود، اكثر مشكلات مادی و معنوی مردم برطرف خواهد شد. تقوا و پرهیزگاری یعنى گستره ی وسیع عملهای خوب، اقدامهای خوب، فعلهای خوب، ترک های خوب.

فرهنگ مهدویت و انتظار

 


3)امروز دستگاه های تبلیغاتی مراکز استکباری دنیا و روشنفکران وابسته به آنها، در سطح عالم این طور تبلیغ می كنند كه هیچ حركتى در مقابل نظم ظالمانه كنونى ممكن نیست. با فكر انقلاب و آرمانگرایی مبارزه می كنند و مى خواهند، ملتها را متقاعد كنند كه به همین وضعیت كنونى ظالمانه ی دنیا بسازند و در مقابل آن، هیچ عكس العملى نشان ندهند. فكر اعتقاد به مهدی (علیه السلام)، نقطه مقابل این تبلیغات غلط و ظالمانه است. جوانان و روشنفكران و عموم ملت ما با اعتقاد به ظهور مهدی (علیه الصلاه و السلام) این اعتقاد راسخ را در دل خود پرورش مى دهند كه نظم ظالمانه ی جهانى، قابل زوال است و ابدی نیست؛ مى شود با آن مبارزه و در مقابل آن ایستادگى كرد...
... عدالتى كه ما در انتظار آن هستیم - عدالت حضرت مهدی (علیه السلام) كه مربوط به سطح جهان است با موعظه و نصیحت به دست نمى آید؛ یعنى مهدی موعود نمى آید ستمگران عالم را نصیحت كند كه ظلم و زیاده طلبى و سلطه گری و استثمار نكنید با زبان نصیحت، عدالت در هیچ نقطه عالم مستقر نمى شود...

14


... با كسانى كه سرمست قدرت ظالمانه هستند، نمى شود با زبان نصیحت حرف زد؛ با آنها باید با زبان اقتدار صحبت كرد. آغاز دعوت پیغمبران الهى با زبان نصیحت است؛ اما بعد ازآن كه توانستند طرفداران خود را گرد بیاورند و تجهیز كنند، آنگاه با دشمنان بشریت، با زبان قدرت حرف زدند...
کسانى كه خیال می كنند اسلام باید برود و در گوشه ای بنشیند و مردان اسلام و دین فقط زبان نصیحت را به كار بگیرند، اینها دانسته یا ندانسته همان چیزی را مى گویند كه مراكز قدرت جهان آن را مى خواهند و آرزو می كنند. مراكز قدرت استكباری از اینكه رهبران اسلامى در هر گوشه ای از دنیا بنشیند و گاهى پیامى بدهند و یك كلمه حرفى بزنند - همچنان كه رهبران مسیحى در هر قضیه ای پیامى مى دهند، نصیحتى می كنند و جمله ای مى گویند هیچ ترسى ندارند، از این كه ایمان اسلامى آحاد مردم در قالب یك نظام و یك دولت و یك حكومت تجسم پیدا كند، واهمه دارند و مى ترسند... بعضى ها بى توجه، از جدایى دین و سیاست حرف مى زنند، یعنى دین را به گوشه ای خلوت برانند و انسان دیندار، فقط به نصیحت اكتفا كند. در اینجا نصیحت نمى تواند كاری بكند. آنچه مى تواند قدرتها را مهار و تهدید كند و با ظلم و فساد مقاومت كند و ریشه ی ظلم و فساد را بركند یا آن را متزلزل كند، قدرت الهى و اسلامى است؛ قدرت سیاسى ای است كه در اختیار احكام اسلامى باشد. امام زمان (ارواحنا فداه) با اقتدار و قدرت و تكیه بر توانایى كه ایمان والاى خود او و ایمان پیروان و دوستانش، او را مجهز به آن قدرت كرده است،

15


مى رود گریبان ستمگران عالم را مى گیرد كاخهای ستم را ویران می كند.انتظاری كه گفته اند، فقط نشستن و اشك ریختن نیست، انتظار به معنای این است كه ما باید خود را برای سربازی امام زمان (علیه السلام) آماده كنیم. سربازی امام زمان (علیه السلام) كار آسانى نیست. سربازی منجى بزرگى كه مى خواهد با تمام مراکز قدرت و فساد بین المللى مبارزه كند، احتیاج به خودسازی و آگاهی و روشن بینى دارد...
... بزرگترین وظیفه منتظران امام زمان این است که از لحاظ معنوی و اخلاقى و عملى و پیوندهای دینى و اعتقادی و عاطفى با مؤمنین و همچنین برای پنجه در افكندن با زورگویان، خود را آماده كنند. کسانی كه در دوران دفاع مقدس سر از پا نشناخته و در صفوف دفاع مقدس شركت مى کردند، منتظران حقیقى بودند. کسانى كه وقتى كشور اسلامى مورد تهدید دشمن است. آماده دفاع از میهن اسلامى و دفاع از پرچم برافراشته ی اسلامى است، او مى تواند ادعا کند که اگر امام زمان (علیه السلام) هم بیاید، پشت سر آن حضرت در میدانهای خطر قدم خواهند گذاشت. اما كسانى كه در مقابل خطر، انحراف و چرب شیرین دنیا خود را مى بازند و زانوانشان سست مى شود؛ كسانى كه در مطامع شخصى خود حاضر نیستند هیچ حركتى را كه مطامع آنها را به خطر مى اندازد، انجام بدهند؛ اینها چطور مى توانند منتظر امام زمان (عج) به حساب بیایند. كسى که در انتظار آن مصلح بزرگ است، باید در خود زمینه های صلاح را آماده كند و كاری كند كه بتواند برای تحقق صلاح بایستد.

16

مردم سالاری دینی

 


4)مردم سالاری در نظام اسلامى، مردم سالاری دینى است، یعنى به نظر اسلام متكى است؛ فقط یك قرارداد عرفى نیست. مراجعه به رای و اراده و خواست مردم، در آن جایى كه این مراجعه لازم است، نظر اسلام است؛ لذا تعهد اسلامى به وجود مى آورد؛ مثل کشورهای دموكراتیك غربى نیست كه یك قرارداد عرفى باشد تا بتوانند به راحتى آن را نقض كنند.
5)اسلام دین آزادی و عدالت و حقجویى است. مردم سالاری حقیقى همان مردم سالاری دینى است كه با پشتوانه ی ایمان و مسؤلیت دینى مطرح مى شود و همانطور دمكراسى امثال آمریكا عمل می كند. دموكراسى كه آمریكاییها ادعا می كنند به مردم كشورهای اسلامى و عربى خواهند داد به اندازه ی گلوله و بمب و موشكشان خسارت بار است. دشمن حتى اگر دانه ی خرمایى هم به ما بدهد نمى توان مطمئن بود كه آن را انباشته از زهری كشنده نكرده باشد. امت اسلامى در آفریقا و خاورمیانه و غرب آسیا این را بارها و حتى در همین سالهای اخیر آزموده اند.
6)من به شما عرض كنم، در كشور، اگر قرار شد مردم سالاری ای وجود داشته باشد و حاكمیت در دست مردم باشد، جز در سایه اسلام و جمهوری اسلامى این كار ممكن نیست. اگر سایه ی اسلام و جمهوری اسلامى در این مملكت بود، به بركت اسلام و نفوذ روحانیت و به بركت چیزهایى كه در قانون اساسى وجود دارد، مى شود مردم سالاری را در

17


اینجا نگه داشت؛ و الا اگر این عوامل نباشند، همان کسانى كه كودتای 28 مرداد و قبل از آن کودتاى سوم اسفند رضاخان را راه انداختند، مى آیند و زیر كاسه كوزه ی داعیه های روشنفكری و مردم سالاری مى زنند و آنها را مى برند. اگر خیلى همت و لطف كنند. زاییده ای از مردم سالاری های خودشان را كه متعلق به كمپانى ها و امثال اینهاست در اینجا درست خواهند كرد؛ بیش از این نخواهد بود؛ نظامیان احزاب خود ساخته آن چنانى را سركار مى آورند.
7)حكومت آینده ی حضرت مهدی موعود (ارواحنا فداه) یك حكومت مردمى به تمام معناست. مردمى یعنى چه؟ یعنى متكى به ایمانها و اراده ها و بازوان مردم است. امام زمان (علیه السلام)، تنها دنیا را پر از عدل و داد نمی كند؛ امام زمان (علیه السلام) از آحاد مومن و مردم و با تكیه به آنهاست كه بنای عدل الهى را در سرتاسر عالم استقرار مى بخشد و یك حكومت صددرصد مردمى تشكیل مى دهد؛ اما این حكومت مردمى با حكومتهای مدعى مردمى بودن و دمكراسى در دنیای امروز از زمین تا آسمان تفاوت دارد. آنچه امروز در دنیا اسم دمكراسى و مردم سالاری را روی آن گذاشته اند، همان دیكتاتوری های قدیمى یى است كه لباس جدید بر تن كرده است؛ یعنى دیكتاتوری گروهها. اگر رقابت هم وجود دارد، رقابت بین گروههاست. و مردم در این میان هیچ كاره اند. یك گروه به قدرت دست پیدا می كند و در سایه قدرت سیاسى ایى كه همه ی زمامهای امور را در کشور در اختیار او مى گذارد و با سوء استفاده از این قدرت، ثروت و پول سرمایه را به نفع خود گردآوری می كند و آنها را در راه به

18


دست آوردن دوباره ی قدرت مصرف می كند.

عرصه هاى تقابل با دشمن

 


8)انقلاب اسلامى فقط این نبود كه دگرگونى هایى در داخل كشور ایجاد كند، یك فرهنگ خلق كرد؛ فرهنگى كه در كشورهای اسلامى به طور متفاوت در بعضى كشورها خیلى شدید، در بعضى كشورها با شدت كمتر- اثر خودش را در ذهن ها؛ به خصوص ذهن جوانها، روشنفكرها و دانشگاهى ها باقى گذاشت. بلاشك شما از گرایشهای قشر جوان در كشورهای اسلامى نسبت به انقلاب نسبت به امام (ره) و نسبت به ارزشهای ملت ایران و ایستادگى اش مطالبى شنیده اید، اما یقینا آنچه شنیده اید به مراتب كمتر از آن چیزی است كه در واقع وجود دارد.
... تفکر بیداری اسلام و تفكر بازگشت به اسلام كه كانون آن هم در جمهوری اسلامى و میان شما مردم بود، منتشر شده و به همه ی دنیا رسیده است. این ارتباط و ارزش كمى نیست. خوب، این بذر اكنون پاشیده شده است. اگر مراكز قدرت جهانى و كانون استكبار جهانى بخواهند این بذر نروید، راهش چیست؟ طبیعى ترین راهش این است كه با سرچشمه های جوشان آبیاری كننده ی این بذر مقابله كنند. این هم یكى از علل دشمنى استكبار با جمهوری اسلامى و كشور ماست...
... این تقابل از اول انقلاب هم بوده است. كسى گمان نكند كه تقابل آمریكا با ایران امر جدید و تازه ای است؛ نه، از شروع انقلاب، این تقابل شروع شد. چند ماه شاید - سه یا چهار ماه - از پیروزی انقلاب نگذشته

19


بود كه مجلس سنای آمریكا یك قطعنامه شدیدالحنى علیه انقلاب صادر کرد. البته اینجا مردم اجتماع كردند، تظاهرات كردند و گفتند چرا دخالت می كنید؟ غرض؛ از اول شروع كردند. تنها در یك دوره ی نسبتا طولانى، تقابل- آمریكا با جمهوری اسلامى، بیشتر تقابل عملى بود. تقابل عملى در مقابل تقابل نظری است كه بعد توضیح خواهیم داد.
تقابل عملى یعنى اقدام برای ضربه زدن به جمهوری اسلامى از انواع مختلف، تقابل از همین قطعنامه ی سنای آمریكا شروع شد. در اینجا كودتای نظامى راه انداختند، كودتای پایگاه شهید نوژه معروف است كه حتما شنیده اید و شاید اطلاعاتى هم داشته باشید. البته، ما در جریان ریز قضایا بودیم. کودتای نظامى بسیار خطرناكى بود که مقدماتش را هم چیده بودند. اما نتوانستند آن را به جایى برسانند. مسدود كردن حساب های بانكى كشورمان در هر جایى كه اینها مى توانستند دخالت كنند، تقابل عملى دیگری بود. در بانكهای آمریكا پولهای زیادی متعلق به ملت ایران وجود داشت؛ از جمله پولهای دولت در معاملاتى كه داشتند. اینها همه ی حسابها را مسدود كردند. ضد انقلاب را به انواع مختلف تحریک كردند، نه فقط ضد انقلاب راست - یعنى سلطنت طلب ها - بلکه غیر مستقیم، ضد انقلاب ها و گروه هایى را كه هم وابسته به جریان چپ آن روز بودند تحریك می كردند. كه مدارك و نشانه هایى در دست است. حمله ى نظامى به طبس، تحریك اقتصادی، قطع رابطه، قطع خرید نفت و تشویق عراق به جنگ.
... تحریک عراق به جنگ، کمکهای پر بهایی که به عراق کردند و بعد

20


سرنگونى هواپیما كه نزدیك به سیصد نفر كشته شدند؛ هواپیمای ما را در خلیج فارس سرنگون كردند. كشتى ما - كشتى ایران اجر را قلدرانه در دریا توقیف كردند. اینها برخوردهای عملى، آن هم در آن موقعیت حساس است. زمان ریاست جمهوری، بنده به سازمان ملل رفتم و در مجمع عمومى سازمان ملل سخنرانى بسیار پرشوری كردم. چند كانال تلویزیونى اروپایى هم مستقیم سخنرانى را پخش كردند. خوب؛ ممكن بود تأثیرات زیادی بگذارد. در همان روز یا فردای روز سخنرانى، كشتى ایران اجر را در خلیج فارس توقیف كردند! در نیویورك بودیم و هر كانال تلویزیونى ای را كه باز می كردیم، ماجرای كشتى ایران اجر و اقدام به مین گذاریش در خلیج فارس، تمام فضای تبلیغاتى امریكا و بلكه دنیا را پر می كرد. این كار برای آن بود كه آن سخنرانى را تحت الشعاع قرار دهند. حمله به سکوهای نفتى و امثال این اقدامات، نوع دیگر تقابل عملى بود؛عملى یا سیاسى یا اقتصادی یا نیمه نظامى و حتى نظامى.
آمریكا بعد از این كه سالهایى را در مقابل جمهوری اسلامى و ملت ایران، با این روش عمل كرد، به این نتیجه رسید كه تقابل عملى كافى نیست و باید در كنار آن، تقابل و تخاصم و مبارزه ی نظری را هم شروع كنند. معنای تقابل نظری چیست؟ یعنى مبارزه با جمهوری اسلامى در صحنه ی اعتقاد، در زمینه فرهنگ و در زمینه مسایل اخلاقى. البته قبلا هم یك مبارزه جدی بود، منتها احساس كردند باید نقطه ثقل این باشد. فكر کردند با مبارزه اعتقادی مى توانند بخش عظیمى را فلج كنند و یك مانع را بردارند. فكر كردند با مبارزه در زمینه های اخلاقى، یك بخش دیگر از

21


امكان و سلاحى را كه در اختیار جمهوری اسلامى است، بگیرند؛ یعنى این سیاست آمریكا شد.
این كه ما بتوانیم طرح كلى دشمن را در مورد خودمان بدانیم، بخشى از توان دفاعى ماست. به این مسأله توجه داشته باشید. ندانستن این كه دشمن چه در سر دارد و چه مى خواهد بكند، غفلتى است كه ممكن است ما را از امكان برخورد و امكان دفاع محروم كند؛ ما باید این را كاملا بدانیم. از سالهای هفتاد و چهار - یعنى از حدود هشت، نه سال پیش - بتدریج و به صورت روزافزون، این مبارزه ی اعتقادى - اخلاقى شروع شد. بنده همان وقتها شروع این مبارزه را احساس كردم. بحث تهاجم فرهنگى یى كه مطرح كردیم، ناشى از این بخش قضیه بود. یعنى در كنار آن حرکات عملی سیاسى و اقتصادی و غیره، حقیقتا یك تهاجم در زمینه ی مسایل فرهنگى و با ابزارهای فرهنگى آغاز شد. هدف از این تقابل نظری و حمله ی اعتقادی، امری معلوم و روشن است. چون نظام جمهوری اسلامى، نظامى متكى به مردم است و مردم هم با ایمان و روحیه و اعتقاد خودشان به این نظام علاقه مند و دلبسته اند و از آن دفاع می كنند - این حقیقت در طول این سالها فهمیده شد، كه اگر این ابزار از دست نظام اسلامى گرفته شود، بدیهى است برای كسى كه فكری برای این كشور و این نظام در سر دارد، چقدر حائز اهمیت است. لذا دیدیم از همان سالهای هفتاد و سه، هفتاد و چهار، هفتاد و پنج و هفتاد و شش روز به روز این تقابل شدیدتر شد. رخنه افكنى در مبانى اعتقادى و ارزشى نظام در سطوح مختلف شروع شد. حتى در خود انقلاب و حتى در ریشه های

22


عمیق تر انقلاب مانند اسلام، عاشورا، تشیع و جدا نمودن دین از سیاست كه جزو مبانى مسیم فكری در نظر متصدیان انقلاب و روشنفكران كشور و پیشروان این حركت عظیم بود، شبهه افكنى و تردیدافكنى به شكل همه جانبه و عمیق شروع شد. سمینارها تشكیل دادند، كنگره ها تشكیل دادند، نشریات تخصصى در این زمینه در خارج از كشور به وجود آوردند و هر چه هم توانستند در داخل كشور از پایگاههایى كه ممكن بود در اختیار آنها باشد و در اختیارشان بود، استفاده كردند.
... در همه ی مسایل؛ چه مسایل سیاسى، چه مسایل اقتصادی، چه مسئله فلسطین، چه مسئله حزب ا...، چه مسئله علمى، دشمن شبهه افكنى می كند. خوب؛ نقشه ی اساسى دشمن چیست؟ مقابله با جمهوری اسلامى، برای دستیابى و سلطه بر ایران با همان خصوصیاتى كه مى دانیم...
... از طرفى، در داخل، به وسیله ی گسست پیوند نظام با مردم، زمینه سازی می كنند اساس سیاست آنها این است که بتوانند بین نظام جمهوری اسلامى و مردم، گسیختگى به وجود بیاورند. بعد هم آماده سازی افكار عمومى در سطح عالم و در سطح بین المللى، حال چرا احتیاج به این زمینه سازی دارند؟ برای اینكه بدون این زمینه سازی، آمریكا مى داند كه پیروزیش بر جمهوری اسلامى- با وجود برتریهای نظامى- ممكن نیست؛ این یك واقعیت است. برتری نظامى همه جا تعیین كننده نیست... آمریكا احتیاج به این زمینه سازی داخلى دارد تا بتواند برتری نظامى و سلطه ی نظامى را به دست آورد و از سلطه ی نظامى

23


استفاده کند.
... این رویكردی كه عرض كردیم آمریکا مى خواهد ابرقدرتى خود را تثبیت كند و امتیاز ابرقدرتی را برای خودش به دست بیاورد - بهره برداری از امتیاز ابرقدرت منحصر بودن در دنیا - یك راهبرد و یك استراتژی است. بلاشك این راهبرد اقتضا مى كند كه ماجراجویى هم بكند. كما اینكه مى بینید در دنیا ماجراجویی هم مى كنند، منتها ماجراجویى و بحران آفرینى از نظر خود این ماجراجویان و بحران آفرینان، یك شرط اساسى دارد که اگر آن شرط حاصل نشود دست به بحران آفرینى نمى زنند. آن شرط این است که بتوانند از بحران، موفق بیرون بیایند. آنجایى كه مطمئن نباشند مى توانند از ماجراجویى با توفیق بیرون بیایند، اقدام نمى كنند؛ چون به ضرر خودشان تمام خواهد شد...
... هر جای دیگری هم آمریكایى ها بخواهند ماجراجویى كنند به همین عناصر احتیاج دارند یا باید مردم، دشمن آن نظام باشند یا باید در داخل آن نظام و كشور، مجموعه منسجمى در اختیار داشته باشند كه بتوانند به آن تكیه كنند. شاید هم هر دو را لازم داشته باشند.
اگر چنین شود، آن وقت بحران برایشان صرفه دارد و مقرون به صرفه خواهد بود. که وارد آن بحران شوند؛ و الا پیروزی برایشان نامحتمل است...
...پس شرط موفقیت دشمن در چالشی که با ملت ایران دارد، این است که اولا احتیاج شدید دارد به این که با وسایل تبلیغاتی گوناگون ، تصویر نادرستی از نظام جمهوری اسلامی به وجود بیاورد. اینجا نقش تبلیغات

24


معلوم مى شود؛ نقش روزنامه، نقش كتاب، نقش تبلیغات امواج رادیویى و تلویزیونى كه در دنیا این طور متوجه به ایران است و با زبان فارسى برنامه پخش می كنند. معلوم مى شود كه نقش تبلیغات چقدر برای اینها اهمیت دارد.
... یكى از مسایلى كه اینها به شدت به دنبالش هستند، سلب اعتماد مردم از كارآیى نظام است. بعضى از حرفهایى كه مى شنوید تصادفى نیست كه بعضى كسان بیایند درباره نظام اسلامى بحث كنند و بحران مشروعیت نظام را مطرح سازند...
... بعضى از حرفهایى كه مى بینید در بعضى از تریبون ها پخش مى شود، همه در جهت تصویرسازی منفى از نظام اسلامى در ذهن مردم و برای سلب اعتماد مردم است كه آن مقصود حاصل شود؛ یعنى گسستگى پیوند میان مردم و نظام تا خیال دشمن آسوده شود.

رؤیای مذاکره

 


9)الان ورد و ذكر عده ای مذاكره با آمریكا شده است؟! مى گویند با آمریكا مذاكره كنید تا موذیگری نكند؛ فشار وارد نیاورد؛ تهدید نكند و منافع ملى را رعایت كند. مگر كشورهایى كه امروز مورد تهدید آمریكا هستند غیر از جمهوری اسلامى با آمریكا مذاكره نمی كنند؟ مگر آنها با آمریكا رابطه ندارند؟ مذاكره و رابطه، مانع فشار آوردن و تهدید كردن و بدجنسى کردن و افزون طلبى نیست؛ مذاكره مشكلى را حل نمی كند.دولت آمریكا صریحا با نظام اسلامى، هویت اسلامى و ایمان اسلامى

25


مردم ما اعلام مخالفت كرده است.
علتش این است كه اسلام موجب شده تا این ملت در مواضع خود مستقر و ثابت باشد و پا برجا بایستد و تسلیم آنها نشود. هدف آمریكا این است كه سیطره ی خود را كه در درون رژیم منحوس پهلوی به خصوص در سى سال آخر آن رژیم بر همه جای كشور گسترده بود، دوباره برقرار كند.معلوم است كه ملت ایران بعد از این انقلاب عظیم، بعد از این همه فداكاری و قهرمانى و بعد از این همه شهادتها، تسلیم چنین زورگویى نخواهد شد. نخیر، مذاکره هیچ مشكلى را حل نمی كند.
مذاكره با آمریكا، البته برای دولت آمریكا مفید است. با مذاكره، او جای پایى پیدا می كند تا بتواند خواسته های خود را بیشتر تحمیل كند و توقعات خود را انبوه تر بر سر این ملت و دولت بریزد. مذاكره موجب مى شود كه دولت آمریكا بتواند همین تهدیدهایى را كه آلان از دور می كند، همین توقعات بیجا و قلدرانه ای را كه در مصاحبه ها و سخنرانیها مى گوید، پشت میز مذاكره، با حجم بیشتر و با قدرت چانه زنى بیشتر، بر سر مسؤولان كشور ما بریزد. معنای مذاكره این نیست که آمریكا حاضر باشد هویت این ملت را، نظام جمهوری اسلامى را، ایمان این مردم و مواضع آنها را به رسمیت بشناسد. آنها با این اساس مخالفند؛ آنها با حضور این مردم مؤمن مخالفند؛ آنها دنبال این هستند كه همان روشهایى را كه در دوران حكومت پهلوی اعمال مى شد همان فساد، همان تسلط و همان قاهریت را دوباره در این مملكت ایجاد كنند؛ این كه با مذاكره حل نمى شود. مگر این ملت اجازه خواهد داد كه مسئوولى در این كشور از

26


رهبری گرفته تا همه مسؤولان از مواضع اسلامى و منافع اساسى سرنوشت ساز او یك قدم عقب بنشیند؟
10)دشمن، سیاسى و سیاستمدار است؛ مغز طراح سیاسى دارد، فكر می كنند كه چه كار باید بكنند. یكى از طراحیها این است كه حرف آخر را اول نزنند؛ آرام آرام و به تدریج طلبكاری ایجاد كنند و طرف مقابل را وادار به عقب نشینى كنند. بمجردی كه عقب نشینى كردید، طلبكاری دیگر شروع خواهد شد. حالا بعضیها مى گویند چیزی بدهیم، یك چیزی بگیریم! بدهیمش درست است، بگیریمش درست نیست؛ هیچى نخواهند داد. شعارهایى را درست می كنند؛ ایران را محور شرارت گذاشته اند. فلان كارها را بكنیم تا ما را از محور شرارت بردارند! این شد حرف؟! غلط كردند، گذاشتند كه حالا بخواهند بردارند. دوباره و هر وقت لازم شد، ما را در محور شرارت مى گذارند، اگر قرار است قدرتى این امكان و توان را پیدا كند كه اخمهایش را درهم كند و بگوید من قوی هستم و مى زنم و مى برم و مى بندم؛ حواستان جمع باشد، (اگر) انسان جا بخورد، این جا خوردن، حد یقف ندارد؛ شما این سنگر را عقب مى نشینید، بعد یك مطالبه دیگری را مطرح می كنند؛ فلان دولت غیرقانونى را به رسمیت بشناسید! باز همان فشارها و تهدیدها. بمجردی كه او را (به رسمیت) شناختید، باز یك درخواست دیگر مطرح مى شود: اسم اسلام را از قانون اساسى تان بردارید! شما باید ذره ذره عقب بنشینید؛ این حد یقفى ندارد. من این موضوع را بارها به بعضى از مسؤولانى كه دچار وسوسه و واهمه هایى بودند، گفته ام كه حد یقف فشار

27


آمریكا کجاست؟ آن را مشخص كنید، كه اگر به آن جا رسیدیم، دیگر بعد از آن هیچ فشار علیه ما نخواهد بود. من عرض بكنم حد یقف كجاست؟
آن جایى است كه شما - كه چنین حقى را نه شما دارید، نه من. از طرف ملت ایران اعلام كنید كه ما اسلام، جمهوری اسلامى و حكومت مردمى را نمى خواهیم؛ و هر كسى كه شما مصلحت مى دانید، بیاید در این مملكت حكومت کند؛ این حد یقف است؛ اول اسارت مملكت. مگر مى توانیم؟ من و شما مگر مى توانیم مملكت را به دست دشمن بدهیم؟ مگر ما چنین حقى داریم؟ این ملت ما را برای این سركار نیاوردند.
شنبه 17/11/1388 - 16:5
دانستنی های علمی

 

به جای پیشگفتار

 

خرق عادت در تربیت

 



«از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم»

با انقلاب رنسانس، عصری آغاز شد که بشر بار دیگر در علوم انسانی و رفتاری جدید و در نسبت خود با آن شک کرد و امکانی فراهم آمد تا به حقیقت وجود خویش به گونه ای دیگر بنگرد. از این حیث انقلاب به معنای عهدی تازه است که عادات و اعتبارات پیشین را خرق می کند و فراخوان بزرگی است که بشر را به سیر از ظاهر به باطن می خواند.
در این میان و از خلال این تحول بزرگ، باید به منزلت «علوم تربیتی» و جایگاه و پایگاه آن به لحاظ «مفهوم شناسی» و «روش شناسی» به گونه ای دیگر نگریسته شود تا به موزات خرق عادتی که در ارزش های جامعه ی قبل و پس از انقلاب رخ داد، در این علوم نیز تحولی صورت گیرد. اما به نظر می رسد در این میدان وسیع و لطیف نه تنها چنین تحولی به وقوع نپیوست بلکه پیرایش ها و آلایش های بازدارنده ای در گرداگرد مفاهیم
اساسی از جمله «مفهوم تربیت» به وجود آمد که محصول و نتیجه آن بهترین گواه بر این ادعا است. چرا که قضاوت درباره یک روش تعلیم و تربیت تنها از راه مشاهده و ارزشیابی نسلی که با آن روش تربیت شده اند میسر می گردد.
جامعه کنونی ما بیش از هر زمان دیگر نیازمند دگرگونی در روش های تبلیغی و تربیتی به منظور پرورش نسلی سازنده، خلاق، مستقل، خداجو و آزاده است و این نیاز هنگامی برآورده می شود که ما نگاه خود را به تربیت و روش هایی که به نام تربیت در خانه و مدرسه به کار می رود تغییر دهیم.
ما نیازمند یک «انقلاب نگرشی» در تربیت و یک «انقلاب تربیتی» در نگرشی ها هستیم. مشابه همان انقلاب بزرگی که حدود هفتاد الی هشتاد سال پیش در عالم فلسفه رخ داد. مسئول این تحلو، فیلسوفی به نام «ویتگنشتاین» بود که توجه صاحبنظران را به درک و معنی و کاربرد کلمات بنیادی در قلمرو تعلیم و تربیت جلب کرد. از آن پس توجه به چیستی و تحلیل مفاهیم رایج در تعلیم و تربیت اساس کار قرار گرفت. و تیگنشتاین بر این باور بود که در عالم واقع، واژه ها هیچ مفهوم حقیقی که نیرویی مستقل به آنها داده باشد، ندارد. آنها دارای مفاهیمی هستند که انسان ها به آنها داده اند. لازمه چنین تحول بنیادی، رهایی از وضع موجود است؛ جدایی از قالب ها و برنامه ها و اقداماتی که هم اکنون در دستگاه تعلیم و تربیت به یکش رشته عادات و مراسم و دستورالعمل های عقیم و منجمد و نازا تبدیل شده است.
خرق عادت در تربیت یعنی میراندن آنچه که به غلط انجام می دهیم و

8


زنده کردن آنچه که به درستی باید انجام دهیم. خرق عادت در تربیت یعنی هوشیار شدن به این واقعیت تلخ که آنچه بنام آموزش صورت می گیرد به یک سلسله محفوظات بی حاصل تبدیل شده است. خرق عادت در تربیت یعنی بازنگری به راهی که تاکنون پیموده ایم و قضاوت در مورد طول مسافتی که طی کرده ایم. و طرح این پرسش که آیا به مقصد تربیت نزدیکتر شده ایم و یا از آن دورتر؟
خرق عادت در تربیت یعنی بیرون آمدن از پیله و حیله ی تربیت بیرونی و بازگشتن به جوهره تربیت درونی که همان وجدان و عقل نهادی است.
خرق عادت در تربیت، یعنی بازشناسی ابعاد تربیت و ایجاد تحول در هر یک از آنها؛ زیرا تربیت از سه زاویه می تواند مورد توجه قرار گیرد.
اول: تربیت به منزله یک نهاد یعنی نظام تربیتی که دارای ساختار، تشکیلات، مؤسسات و عملیاتی مشخص است.
دوم: تربیت به منزله ی «تولید و محصول»، یعنی تربیت چه تغییراتی را باید در فرد به وجود آورد و به چه منظوری افراد تربیت می شوند؟
سوم: تربیت به عنوان «فرآیند» یعنی چه روش ها و برنامه هایی باید انجام گیرد تا بر اثر تعامل بین مربی و متربی هدف تربیتی حاصل شود.
بنابراین اگر به دنبال تحول در کلیت تربیت هستیم باید به طور نظام دار و هماهنگ در این سه جنبه از تربیت به گونه ای دیگر بیندیشیم.
خرق عادت در تربیت یعنی انقلاب علمی، نگرشی وارزشی در مفاهیم و روش های تربیتی تا بتوان تعلیم و تربیت را از تصنع، سودگرایی و مصرفی بودن خارج کرد.

9


خرق عادت در تربیت یعنی نفی قیمومیت و ایجاد شرایط لازم برای «خودآغازگری»، «خودآموزی»، «خودیابی» و «خودرهبری» در نسل آینده، تا آنها بتوانند شخصا در فرآیند تعلیم و تربیت نقش فعال داشته باشند.
خرق عادت در تریت، یعنی تغییر زاویه دید مربی نسبت به متربی به نحوی که مربیان به این باور برسند که مهم ترین سهم تربیت در میدان تربیت از آن متربی است و اتخاذ هرگونه روش برای تغییر و اصلاح رفتار، وابسته به موقعیت، شخصیت و نیاز و رغبت او است و حتی محتوای تربیت تابع روش های تربیتی است. خرق عادت در تربیت، یعنی اجتناب کردن از سطحی نگری و صوری نگری نسبت به مسائل تربیتی و استقبال از آنچه که آدمی را از تظاهر و ریا و زشتی و نقش بازی دور می سازد.
خرق عادت در تربیت یعنی درک عمیق این نکته که تا ندانیم تربیت چه چیزی نیست در نخواهیم یافت که تربیت چیست؟
خرق عادت در تربیت یعنی کفر ورزیدن به راه هایی که به تربیت ختم نمی شود و ایمان آوردن به راه هایی که به تربیت ختم می شود! خرق عادت در تربیت یعنی حفر کردن خندقی عمیق و طویل میان «اندودگری» ارزش ها و «درونی کردن» آنها در شخصیت کودکان و نوجوانان، و بالاخره خرق عادت در تربیت یعنی هوشیار شدن به این نکته مهم در تربیت که انسان به هیچ وجه مستقیما به راه مستقیم نمی رود! بلکه توسط انحرافی که افلاطون**زیرنویس=ر.ک. افلاطون؛ جمهوریت، ترجمه فؤاد روحانی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1355، ص 15، 218، 219، 289 و نیز بنگرید به کتاب «مربیان بزرگ» اثر ژان شاتو، ترجمه ی دکتر شکوهی، ص 351.@. اهمیتش را در «جمهوریت» نشان داده است به حقیقت پی می برد.

10


بر این اساس ما باید ضمن اتخاذ روش های غیرمستقیم، به تربیت و روش های تربیتی خود به گونه ای یدیگر بیندیشیم و به جای کسب دستورالعمل های تجویزی و کلیشه ای به دنبال کشف هنر پرهیز کردن از تربیت آسیب زا باشیم. به جای این که بکوشیم چگونه تربیت کنیم، بیندیشیم چگونه تربیت نکنیم!این اجتناب و پرهیز از تربیت عادتی، عین اشتیاق و تجویز در امر تربیت فعال است!مشروط بر اینکه بتوانیم پوسته عادات و سیاهی حجاب و زمختی نقاب را از فطرت خداجوی خود و دیگران برداریم! باید مطمئن باشیم که تنها از طریق خرق عادت در تربیت عادتی و مکانیکی کنونی است که می توان به تربیت خلاق و پویا نزدیک گردید! به تعبیر «ویل دورانت»
تربیت مکانیک و عادتی، انسان خلاق و آزاده بار نمی آورد، بلکه آنچه می پرورد نیمه انسان است. این تربیت، تمدن را تابع صنعت و حیات را پیرو فیزیک و ذوق و آداب را مطیع ثروت می سازد.**زیرنویس=فلسفه ی تعلیم و تربیت (جلد اول)؛ دفتر همکاری حوزه ودانشگاه، انتشارات سمت، سال 1372ف ص 221.@.
در این نوع تربیت، انسان از اصالت فطری و پایگاه الهی خویش تهی می گردد. به بیان زیبای «شهید مطهری» در چنین نظامی، «انسان تک ساحتی ساخته می شود نه انسان چند ساحتی»**زیرنویس=مطهری، مرتضی؛ انسان و ایمان، صدرا، ص 32 و 34.@. و به همین سبب لزوم بازنگری در مفاهیم و روش های تربیتی بیش از پیش احساس می شود. اما لازمه این بازنگری، بازاندیشی عمیق و همه جانبه در همه آن فعالیت هایی

11


است که بنام تربیت در حال انجام است. بر این اساس خرق عادت، به منزله شنا کردن بر خلاف جریان، می تواند مسیر انحرافی و وارونه تربیت را به جای خود باز گرداند.
این نوشتار، پیش درمدی کوتاه برای نشان دادن این جابه جایی و بازشکافی ابعاد وارونه شده تربیت محسوب می شود. امید است با هدایت گری پیشروان صاحب نظر در تعلیم و تربیت، غنی تر و پخته تر گردد.

12

مقدمه

 


هر زبانی که به ما ارث می رسد، در آن واحد هم «وسیله» است و هم «دام».وسیله است چون با آن تجربه هایمان را نظم می دهیم و اطلاعات حاصل از واقعیت جاری پیرامون خود را با واحدهای زبانی کلمه، جمله ها و گزاره ها در می آمیزیم. «دام» است چون در سیطره دانش اکتسابی، خلاقیت، نواندیشی و بازآفرینی خود را از دست می دهیم. «وسیله» است زیرا با آن گستره اندیشه آموزی خود را وسیع تر می کنیم، «دام» است زیرا اقتباس کننده اندیشه دیگران می شویم **زیرنویس=(مقایسه کنید با نقد عقل نظری) به نقل از تعلیم و تربیت؛ تألیف امانوئل کانت، ترجمه دکتر غلامحسین شکوهی، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1372، ص 3..@. در واقع بجای آنکه خلق کننده ی اندیشه ها باشیم تقلید کننده ی کلمات هستیم! در اکتساب و تقلید از اندیشه هاست که به تعبیر «امانوئل کانت»، دانشمندانی ساختگی بار می آیند که دانش در آنان رشد نکرده و فقط ظاهرشان را به لعابی اندوده کرده اند. به همین دلیل است که گاهی به دانشمندانی (یا بهتر

13


بگوییم به افراد تحصیل کرده ای) بر می خوریم که فهم و درک کمی دارند. همچنین به همین دلیل است که دانشگاه ها بیش از سایر مؤسسات جامعه، مغزهای آشفته تولید می کنند». «کانت» نیز همچون «روسو» می خواهد که از آموختن اندیشه ها خودداری کنیم. و این مانع بزرگی است برای «اندیشه ورزی». وسیله است چون با نظریات، نگرش ها و یافته های علمی آشنا می شویم و «دام» است چون این گونه اطلاعات بیرونی مانع کشف معرفت درونی می گردد.
بر این اساس حکایت تربیت و روش ها و مفاهیم تربیتی نیز از این قاعده مستثنی نیست. به همان میزان که خود را به تعریف تتربیت نزدیک می پنداریم، ضرورت بازنگری و نواندیشی نسبت به آن را از دست می دهیم. به همان نسبت که به تعریفی «جامع» از تربیت می پردازیم خصوصیات متمایز کننده آن را نسبت به مفاهیم مشابه و مجاور نادیده می گیریم.
اما به نظر می رسد در پاره ای از موارد، به ویژه در موضوع و مفهوم تربیت، آن دسته از خصوصیاتی که تربیت را از سایر مفاهیم جدا می کند بیشتر ما را به مفهوم واقعی تربیت نزدیک می کند. همچنان که «ادیسون» در ماجرای اختراع خود با همین روش به برق دست یافت. زمانی که خبرنگاری این سرال مهم را مطرح کرد که کدام راه شما را به اختراع برق رهنمون ساخت، او پاسخی شگفت و در عین حال متناقض نما و ناهمسازگون را بیان داشت و گفت: آنچه مرا به اختراع برق نزدیک کرد صدها راهی بود که به برق ختم نمی شد و این راه های متمایز کننده مبنای راه اصلی بود!!
به عبارت دیگر تسلط همه جانبه بر یک پدیده پیچیده، مستلزم جدا شدن

14


از آن و نگاه بیرونی در کنار نگاه درونی به آن است. به قول شاعر ظریف اندیش: رو کناری گیر، گر سیر جهانت آرزوست
کس در اثنای شنا کی سیر دریا می کند
بر همین اساس پاره ای از فیلسوفان اعتقاد دارند که ما موجودات انسانی باطنا مخلوقاتی دور نگریم و زمانی به روشن ترین وجه پدیده ای را مشاهده می کنیم که از آن فاصله بگیریم. چرا که جزئیات باعث اختلال است و دانسته های اندک، مانع شناخت های عمیق تر می گردد. یعنی اگر درباره موضوعی دانش سطحی کسب کرده باشیم احتمالا خود مانعی برای شناخت دقیق تر آن خواهد شد! و هنگامی که با موضوعی بیش از اندازه یگانه می شویم از آن دور می شویم و به قول صائب تبریزی:
«طالب حسن غریب و معنی بیگانه باش.»
زیرا تنها در تازگی هاست که احساس کنجکاوی تقویت می شود.
و در فقدان آگاهی است که انگیزه آگاه شدن جوشش می یابد.
و چه زیبا نقاش هنرمندی گفته بود:
من مایلم به جای «یک» از «صفر» شروع کنم، زیرا اگر بخواهیم از یک آغاز کنیم اعداد دو و سه و... بیست و یک و سی و یک خودبه خود در اوج قرار می گیرند. ولی «صفر»در عین حال که خنثی و بی حرکت و پوچ است، اما به هر طرف می تواند حرکت کند و در عین حال که «هیچ» است همه چیز می تواند باشد.**زیرنویس=«حرکت ممتد روی یک دایره مثل صفر»؛ گزارش از نمایشگاه آثار یوسف شریف کاظمی، نوشته پریسا فقیه، نشریه معیار، شماره 20، ص 36.@.

15


«استیس» نیز در کتاب عرفان و فلسفه با صراحت تمام اعلام می کند که بهتر است گرفتار «ابهام» ولی بر حق باشیم تا گرفتار «دقت» ولی بی راه.**زیرنویس=عرفان و فسلفه؛ نوشته و.ت. استیس، ترجمه بهاءالدین خرم شاهی، انتشارات سروش، سال 1361، ص 14.@. چرا که در «ابهام زمینه برای بسط و تفسیر و خلاقیت فراوان است اما در «دقت» همه راه ها از قبل تعیین شده است و انگیزه ای برای اظهار نظر و بیان اندیشه ای دیگر نیست!
از این رو، اگر بدانیم که تربیت چه چیز نیست و بتوانیم به قلمرو آنچه که غیر تربیت است وارد شویم به مراتب بهتر می توانیم به قلمرو آنچه که تربیت هست تسلط یابیم. هرچند این برهان خلف که از موضع سلبی به تربیت می نگرد تعریف دقیقی از تربیت بدست نمی دهد، اما همین ابهام و نفی ذهن، ما را بیش از پیش به موضوع بسیار رایج و عادی و بدیهی مانند تربیت حساس و عمیق می کند!
براین اساس و با تعمد و تأمل حساب شده ای تلاش کرده ایم تا به جای این که ویژگی های تربیت را در ده ها مورد فهرست وار ردیف کنیم(کما اینکه تاکنون این کار را دیگران با انبوه سازی تمام انجام داده اند) ویژگی های سلبی یعنی آن دسته از خصوصیاتی که ربطی به تربیت ندارد اما به اشتباه در هم تنیده و در هم آمیخته با آن است، جدا کرده و به بحث بگذاریم. در واقع مرز میان تربیت و شبه تربیت را از هم جدا کنیم.
هرچند روی آوردن به این وادی بیگانه و وارد شدن در این قلمرو

16


نابهنجار و غیرمتعارف، منجر به ایجاد ابهامات ذهنی در خوانندگان و وارد شدن اتهامات علمی به نگارنده این سطور می گردد، اما به نظر می رسد قائل شدن به این تفکیک که منجر به کندن خندقی عمیق و طویل بین آنچه که تربیت «هست» و آن که تربیت «نیست» می گردد لازمه پدید آمدن مقدمات نگاهی «غیرعادی» به این عادی ترین مفهوم در قلمرو زندیگ بشر باشد!به گفته ی «آنتونی تاپیس» فیلسوف بزرگ و ژرف اندیش معاصر، غیرعادی ترین و شگفت ترین لایه های حقیقت در عادی ترین و بدیهی ترین لایه های واقعیت نهفته است! اگر بتوانیم نگاه خود را به چیزهای عادی و پیش پا افتاده، غیرعادی و معنی یاب کنیم، همه چیز معنی تازه و شگفتی به خود خواهد گرفت!**زیرنویس=ر.ک:نشریه پیام یونسکو، شماره 289، تیرماه 1373، مصاحبه با آنتونی تاپیس.@.زیرا به علت خو گرفتن اذهان به بسیاری از تعاریف، معانی و اصطلاحات رایج در حوزه تعلیم و تربیت نمی توان حتی برای یکبار از قید و بند قالب های از پیش تعین شده و کلیشه های رایج جدا گردید.
البته اگر موفق شویم به مفهوم واقعی تربیت و روش های درست آن دست یابیم می توان با اطمینان اعلام کرد که به بخش عمده ای از چیستی، و چرایی و چگونگی رشد و تکامل انسان نیز دست خواهیم یافت. زیرا برای حل مسأله تعلیم و تربیت باید به سه سؤال اصلی در حکمت و تحقیقات علمی بشری پاسخ گفت:
1- آدمی از زندگی در این عالم چه می خواهد و یا چه باید بخواهد؟ و یا چه می تواند بخواهد؟

17


2-مقصود از تعلیم و تربیت بشری چیست؟
3-افرادی که تحت تعلیم و تربیت قرار می گیرند باید دارای چه صفاتی باشند تا منظور حاصل شود؟ **زیرنویس=مجله فروغ تربیت، سال اول، شماره سوم، سال 1323.@.
در همه این موارد در وهله اول باید دید هدف از تربیت چیست؟ **زیرنویس=به نظر کانت هدف تربیت در هر فرد، پرورش هر گونه کمالی است که او آمادگی آن را داراست. اما منظور از کمال چیست؟ در اینجاست که اختلاف نظرها شروع می شود و پاسخ های ارائه شده خود پرسش های دیگری را به ذهن متبادر می سازد.@.
بنا بر نظر «سقراط» هدف از تعلیم و تربیت عبارت است از «عشق به زیبایی»، چرا که اگر این نیاز و یا به عبارتی دیگر احساس زیبایی شناسی در بشر تقویت گردد در متعالی ترین شکل خود دیدار جمال الهی را باعث خواهد گشت و غایت کمال خود را درعشق به زیبایی خواهد جست. همچنین افلاطون می گوید: هدف از تعلیم و تربیت مبارزه علیه زشتی، تصنع و ساختگی است.**زیرنویس=ر.ک: فلسفه تعلیم و تربیت؛ نظریه افلاطون، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، انتشارات سمت، سال 1372.@. اگر این هدف برآورده شود بشر از ریاکاری، تظاهر، دروغ و آنچه که زیبنده اخلاق و صفات متعالی آدمی نیست دوری می جوید. همین دوری گزینی و مبارزه با موانع کمال، مسیر هدایت و رشد سازنده را فراهم می سازد.
از طرف دیگر «روسو» معتقد بود که هدف آموزش و پرورش تأمین آزادی برای کشف طبیعت کودک و انسان است. زیرا با آزادی است که انسان به خلاقیت، استقلال، اعتمادبه نفس، سعه صدر، نیک اندیشی و

18


بزرگی روح دست می یابد و تربیت درونی همانا تحقق تمامیت خود توسط خویشتن است!
«ولز»می گوید هدف آموزش و پرورش، بیرون آوردن فکر است از بن بستها و «پیترز»معتقد است تربیت فرایندی است که به توسعه ی مطلوب ذهنی که خود هدف ارزشمندی است منجر می شود.
«برتراند راسل» باور داشت هدف از تربیت پرورش انسانی است که با شک، اندیشه را از قید و بند عادات و عقاید تلقین شده آزاد کند و بیاموزد که چگونه در وضع و حالت عدم اطمینان به زندگی ادامه دهد و در عین حال از اظهار نظر و اقدام خودداری نکند. **زیرنویس=بنگرید به کتاب «علم ما به عالم خارج»، ترجمه منوچهر بزرگمهر، چاپ دوم، انتشارات نیلوفر. و نیز ر.ک. به کتاب «مقدامه ای بر تجزیه و تحلیل مفاهیم تربیتی» ترجمه ی دکتر سجادی.@.
حال اگر با نگاهی مجدد به اهداف تربیت که از زبان فیلسوفان تعلیم و تربیت نقل گردید، توجه کنیم خواهیم دید که اغلب آنچه که در مدرسه به نام تعلیم و تربیت رخ می دهد نه تنها ارتباطی با این اهداف ندار بلکه در پاره ای از موارد ارتباط وارونه ای را به دنبال دارد.
آنچه که پیش رو دارید تلاشی است برای نشان دادن این وارونگی ها و راه یابی به فراسوی آنچه که بنام تربیت اتفاق می افتد اما مغایر با اهداف والای تربیتی است و پرده برداری ازلایه های پنهان و مخوفی که بنام تعلیم و تأدیب رخ می دهد و بازنمایی دستکاری های تباهی زایی که بر روح و روان کودکان و نوجوانان صورت می گیرد. همچنین، نمایان ساختن روش های مسموم و مصدوم کننده ای که در فرآیند تعلیم و تربیت

19


انجام می گیرد، زیرا اینگونه روش ها و اقدامات موجب می شود تا افراد طوری تربیت شوند که نه بخواهند و نه بتوانند به شیوه انسانی و فطری خود زندگی کنند. بر اساس این دیدگاه اغلب دانش اموزان به مانند جامعه زنبوران دسته دسته در پیرامون اجبارها و القاهای آموزشی و تربیتی خیمه می زنند و با اقتباس از دیگران خود را فراموش می کنند، و با تکیه بر آموخته های تلقینی، قدرت کشف وابداع را از دست می دهند. پیداست که بدیهی ترین محصول این نوع تربیت، محو فردیت و قربانی شدن جوهریه نا متعین هر فرد در فضای مغشوش و مخدوش تعلیم و تربیت یک جانبه و صوری نگر است که حاصلی جز عقیم شدن تفکر در بعد ذهنی، عایق شدن قلب در بعد عاطفی و صوری شدن رفتار و اخلاق در بعد ارزشی ندارد.
این گونه است که «تربیت» علیه «تربیت» شکل می گیرد، و آنچه که تربیت «نیست» به جای آنچه که باید باشد، می نشیند. اما پرده برداری از این جابه جایی نیازمند کالبد شکافی نگرش های موجود نسبت به مفاهیم و فرآیندهایی است که در امر تربیت مداخل گری های آسیب زا دارند. و این اثر در پی بازنمایی مجموعه اقداماتی است که در قلمرو تربیت قرار نمی گیرد اما به اشتباه جایگزین تریت شده است.
در پایان این مقدمه، یادآور می شود که در تمامی مراحل نوشتن این اثر، نکارنده نتوانسته است نگرانی و دل مشغولی خود را از مراقب غیرقابل پیش بینی و عوارض بحث انگیز این نوع دیدگاه به

20


مسائل تربیتی (که به احتمال منجر به چالش های وسیع و عمیقی در محافل علمی و تربیتی می گردد) پنهان سازد. به امید آنکه صاحب نظران «نیک اندیش» و جویندگان «نیک سیرت» راه تربیت، نگارنده را از روی لطف و عنایت و همراه با سعه ی صدر در پیمودن این وادی نا متعارف و فضای بیگانه راهنما باشند.
عبدالعظیم کریمی
زمستان 76

21

شنبه 17/11/1388 - 16:4
آموزش و تحقيقات


همه‌مان بارها چنین جملاتی را شنیده‌ایم که «برای تجربه کردن عشق واقعی، باید اول از خودمان شروع کنیم؛ باید اول خودمان را دوست داشته باشیم.» اما در جهانی که بسیاری از عرفا عشق را علت وجودی آن می‌دانند، ما می‌پذیریم و می‌آموزیم که به خانواده، به آشنایان، به خانه‌مان، به شهر و کشورمان، به حیوانات، به طبیعت و به همه چیز عشق بورزیم غیر از خودمان و بالکل یادمان می‌رود که ما هم از جمله اجزای همین عالمیم و سزاوار عشق...
سوءتفاهم نشود؛ عشق به خود با خودخواهی و خودپسندی فرق دارد. عشق به خود یعنی خشنودی از آنچه هستیم، نه اینکه همه چیز را برای خود بخواهیم، آن هم به هزینه دیگران. عشق به خود برای برقراری ارتباط با دیگران ضروری و زمینه‌ساز اعتماد به نفس است. برای داشتن روانی سالم و برای تبدیل شدن به انسانی کامل، باید از عشق به خود شروع کنیم. اینکه بخواهیم خود را کاملا بشناسیم اصلا کار آسانی نیست اما از آن سخت‌تر، یاد گرفتن این مهارت است که چه‌طور خود را دوست داشته باشیم، مخصوصا اگر کودکی سختی را پشت سر گذاشته باشیم اما برای شروع، بد نیست این نکات را به کار ببندید:
● دیگران دوستم دارند چون...
شما چه خصوصیات مثبتی دارید که باعث می‌شود دیگران از شما خوش‌شان بیاید؟ جواب دادن به این سوال شاید برای خودتان سخت باشد، پس بد نیست آن را از اطرافیان‌تان بپرسید. از دوست، همسر، برادر، همکار، پزشک معالج و خلاصه هر کسی که شما را از نزدیک می‌شناسد. از آنها بخواهید به چند خصوصیت دوست‌داشتنی در مورد شما اشاره کنند. سپس، این موارد را به دقت یادداشت و فهرستی از آنها تهیه کنید. این اولین قدم است برای اینکه یاد بگیرید چه‌طور خودتان را دوست داشته باشید. اگر به هر دلیلی نمی‌خواهید چنین حرف‌هایی را مستقیم و چهره به چهره بشنوید، می‌توانید از اطرافیان‌تان خواهش کنید تا مواردی را که به ذهن‌شان می‌رسد برایتان روی کاغذ بیاورند یا حتی مثلا روی پیغام‌گیر تلفن‌تان بگذارند.
خلاصه، فهرست که آماده شد، بارها و بارها آن را بخوانید یا بشنوید حتی اگر فکر می‌کنید یک یا چند تا از این موارد نمی‌تواند در شما وجود داشته باشد، به آن دوست یا هم‌خانواده اعتماد کنید و حرفش را بپذیرید. در شرایط بحرانی، وقتی که افکار آزاردهنده مغزتان را اشغال می‌کند، وقتش است که سراغ آن فهرست بروید تا بدانید چه آدم دوست‌داشتنی‌ای هستید.
● خودم را دوست دارم چون...
حالا وقت آن است که از خودتان بپرسید: «چه چیزهایی در من هست که خودم از آنها خوشم می‌آید و به آن افتخار می‌کنم؟» به این ترتیب، به زودی فهرستی خواهید داشت از آنچه در وجود خود می‌پسندید. با خودتان صادق باشید. از طرف دیگر، سعی نکنید بی‌خود شکسته‌نفسی کنید. کاری هم به افکار منفی که در لحظه تهیه فهرست در مغزتان ظاهر می‌شود و می‌خواهد توی ذوق‌تان بزند نداشته باشید. سعی کنید آنها را کنار بزنید حتی اگر نمی‌توانید خصوصیات مثبت خود را سراغ بگیرید، سعی کنید خصوصیات مثبت دوستان و اطرافیان‌تان را به خاطر بیاورید. بعد، ببینید آیا مواردی از این فهرست در شما هم هست یا نه.
● دفترچه متمایز
حالا که فهرست آماده شد، آنها را در یک دفترچه به‌خصوص یا روی چند کارت یادداشت کنید. این دفترچه باید تا جایی که می‌شود، زیبا و متمایز باشد. چیزی باشد که با اشتیاق به سراغ آن بروید و از دیدنش کیف کنید. حالا هر وقت که افکار منفی به سراغ‌تان آمد و شروع کردید به انتقاد از خودتان، دفترچه زیبای خود را بیرون بیاورید. هر وقت کسی چیزی به شما می‌گوید که افکار منفی را در سرتان به جنب و جوش وادار می‌کند، دفترچه به دادتان خواهد رسید. جدای از این موارد، بد نیست وقت و بی‌وقت، دفترچه خود را بخوانید و فهرست را در ذهن‌تان به جریان بیندازید. شاید اولش احمقانه به نظر برسد اما تداوم این کار اثر فوق‌العاده‌ای دارد. حتما زیاد شنیده‌اید که یک جمله منفی یا تحقیرآمیز که به دفعات خطاب به کودک گفته می‌شود، به مرور زمان در ذهن او نقش می‌بندد و تاثیرش را بالاخره می‌گذارد. پس، حالا وقت آن است که عکس آن رفتار کنید و خطاب به کودک درون خود جملاتی ستایش‌آمیز و در عین حال، واقعی را بگویید تا اثر جادویی‌اش را احساس کنید.
● بهانه‌ای برای ستایش روزانه
ما با این ذهنیت بزرگ می‌شویم که ستایش کردن از خود، کاری خودخواهانه و نادرست است اما اشتباه نکنید. اینکه خود را بابت یکی از خصوصیات مثبت خود بستایید، به معنی خودپسندی و غرور نیست. با این کار، شما به ارزش وجودی خود واقف می‌شوید و آن را تکریم می‌کنید. وقتی ما خودمان را دوست داشته باشیم، شادتریم و می‌توانیم این شادی را به دیگران منتقل کنیم. پس هر روز به یکی از خصوصیات مثبت‌تان یا به کار خوبی که امروز کرده‌اید، فکر کنید. کاری که باعث شده شما یا دیگران حس خوبی پیدا کنید. اصلا هم مهم نیست که این کار چه‌قدر کوچک یا چه‌اندازه بزرگ است. بابت این کار خوبی که کرده‌اید، خودتان را تشویق و ستایش کنید. درست همان طور که اگر یک دوست، کاری مشابه را انجام داده بود او را ستایش می‌کردید.
● شما به جای دوست‌تان
چشمان خود را ببندید و شخصی را که خیلی دوست دارید و مورد اعتمادتان است در نظر مجسم کنید. شخصی را که مطمئن هستید او نیز شما را دوست دارد. به تمام آن خصوصیاتی که در وجود این دوست تحسین می‌کنید، فکر کنید. ببینید که این کار چه‌طور شما را سرشار از روحیه و نشاط می‌کند. حالا برعکس رفتار کنید. خودتان را به عنوان همان دوست در نظر مجسم کنید و با همان عشق و علاقه به خودتان نگاه کنید. به عشقی که آنها به شما دارند، اعتماد کنید. همان‌طور که یک دوست از روی مهر و رافت به شما نگاه می‌کند، به خودتان نگاه کنید حتی اگر شده این حالت فقط چند ثانیه به طول بینجامد. حالا اجازه بدهید آن عشق در وجودتان جریان پیدا کند، عشقی که شما به عنوان یک رفیق نسبت به خودتان دارید. بگذارید این گرما در شما جاری شود. این حس را به خاطر بسپارید و بعدها هم دوباره به همین شکل آن را در خود بیدار کنید.
● جعبه کوچک خوبی‌های من
هر بار که کسی شما را مخاطب قرار می‌دهد و چیزی درباره شما می‌گوید که از شنیدن آن احساس رضایت می‌کنید، آن را بلافاصله یادداشت کنید یا به ذهن بسپارید و در موقعیتی مناسب آن را جایی بنویسید. بد نیست جعبه کوچکی داشته باشید و برای آن اسمی انتخاب کنید. مثلا: «جعبه کوچک خوبی‌های من.» می‌توانید این جعبه را با سلیقه خود تزیین کنید. وقتی به خانه رسیدید، آن یادداشت را در جعبه بگذارید. دایم از این یادداشت‌ها تهیه کنید و داخل جعبه بریزید و هروقت که نیاز به تجدید قوا داشتید، آنها را بخوانید.
● به خودتان تسلی بدهید
اگر بابت کاری که کرده‌اید یا حرفی که زده‌اید، از خودتان شاکی هستید و دارید خودتان را ملامت می‌کنید، سعی کنید بفهمید این انتقاد واقعا از کجا ناشی می‌شود. منظور یک پاسخ سطحی نیست بلکه باید ببینید ریشه این انتقاد کجا است. آیا از چیزی می‌ترسید؟ آیا احساس ناامنی می‌کنید؟ آیا واقعا فکر می‌کنید کار اشتباهی مرتکب شده‌اید یا این‌که این صداهای انتقادآمیز دارد از گذشته دور و از کودکی شما بلند می‌شود؟ سعی کنید با کودک درون‌تان که دارد آن‌گونه رفتار می‌کند، ارتباط برقرار کنید و دقیقا گوش کنید و ببینید چه می‌گوید و چه می‌خواهد. آن کودک را در آغوش بگیرید و به او اطمینان خاطر بدهید که او کار بدی نکرده و شما همچنان او را دوست دارید.
● عشق از درون شما سرچشمه می‌گیرد
اگر آن طور که باید در دوران کودکی مورد محبت قرار نگرفته‌اید یا خانواده‌ای نامهربان داشته‌اید، چه بسا همچنان در بزرگسالی نیز به دنبال پدر و مادری باشید که نسبت به شما مهر و عطوفت نشان بدهند؛ همان مهر و عطوفتی که در مقام یک کودک از آن محروم مانده‌اید اما این عشق و علاقه‌ای که در کودکی نصیب‌تان نشد، دیگر از طرف والدین متوجه شما نخواهد شد. شاید سخت باشد اما اگر به‌رغم نامهربانی‌ها، تاکنون دوام آورده‌اید و راه خود را در زندگی هموار ساخته‌اید، پس شما قادرید به خودتان به عنوان منبع عشق و عطوفت نگاه کنید و محبتی را که در گذشته از شما دریغ شده، از درون به خودتان برگردانید، با کودک درون خود ارتباط برقرار کنید؛ کودکی که مستحق برخورداری از تمام عشق و عطوفت شما است.
 
دکتر رضا کیا سالار
روزنامه سلامت
شنبه 17/11/1388 - 15:59
آموزش و تحقيقات


آنچه امروزه برای بسیاری از منتقدین و نظریه‏پردازان اهمیت دارد، تمایز بین شیوه نقل روایت و محتوی داستان است؛ زیرا داستان مشخصی را می‏توان با ترتیب زمانی مختلف و از دیدگاه‏ها یعنی راوی‏های مختلف و برخودار از بینش‏های متنوع بیان کرد. در اینجاست که اهمیت دیدگاه یا زاویه دید مشخص می‏شود. ژرار ژنت نظریه‏پرداز فرانسوی با گرایش ساختارگرایی و بوریس آسپنسکی نظریه‏پرداز روس با گرایش نشانه‏شناسی در این مقوله بسیار کار کرده‏اند. برای ژنت کانونی‏سازی (Foculization) که به «تمرکز دادن» هم ترجمه شده است، اهمیت زیادی دارد. نمونه می‏آورد و می‏گوید یک رمان را می‏توان از دیدگاه اول شخص یا سوم شخص، اما با کانونی سازی همین شخصیت نقل کرد و رخدادهای داستان را در جریان روایت، از زاویه دید او به هم ارتباط و پیوند داد. نکته دیگر که ژنت در همین عرصه مطرح کرده است، جایگاه زمان در روایت است. او ترتیب زمانی داستان را با عناصر زبان‏شناختی و به روش قیاس تمثیلی دسته‏بندی می‏کند و به سه مولفه می‏رسد: نخست نظم رخدادها (Order Of Events) مشتمل بر شیوه‏های رجعت به گذشته و پیش نمایش (Preview). دوم استمرار؛ یعنی زمان وقوع رخدادها نسبت به طول داستان و زمان تقریبی قرائت آن. سوم تکرار در نقل رخدادها که عده‏ای آن را بسامد ترجمه کرده‏اند.
از همین نکات به اهمیت رابطه «راوی – زمان – زبان» پی می‏بریم و می‏فهمیم که چرا بعضی از راوی‏ها به دلیل ضعف نویسنده در انتخاب زبان، نتوانسته‏اند کارآیی کافی داشته باشند. خواننده حس می‏کند کمبودهایی وجود دارد، اما چون موضوع بسیار پیچیده است، دقیقا نمی‏تواند به‏ این مورد مشخص اشاره کند.
بوریس آسپنسکی از منظر دیگری به موضوع دیدگاه‏ها و زبان می‏پردازد. او در عرصه دیدگاه‏ها به چهار سطح اعتقاد دارد: نخست جهان‏شناختی. دوم عبارت‏شناختی. سوم دو سطح مستقل فضایی و زمانی و چهارم روان‏شناختی. سطح جهان‏شناختی زاویه دید، انتقال‏دهنده ارزش‏ها، معیارها و مجموعه اعتقادات به وسیله زبان متن است. جان اشتاین بک، ویلیام فاکنر، کریستوفر فرانک، توماس مان و سال بلو به ترتیب جهان‏شناختی جانبداری طبقاتی، جانبداری از سیاه‏پوست‏ها، تقابل با خودکامگی، معنا کردن خود با دیگری، و پوچ‏انگاری را در «خوشه‏های خشم»، «مزاحمی‏‏در غبار»، «میرا»، «مرگ در ونیز» و «مرد سرگشته» شکل می‏دهند. از این منظر هر یک از این متن‏ها مفسر جهانی می‏شود که نویسنده به ما معرفی می‏کند. اما به سرعت این پرسش برای ما مطرح می‏شود که در ساختار نگارشی متن، ابزار بیان جهان‏شناختی در اختیار چه کسی است؟ نویسنده یا راوی خاص یا یک و یا چند شخصیت از خود داستان در این صورت فقط یک جهان‏شناختی و نظام ارزشی وجود دارد یا شماری از جهان‏شناختی‏های مختلف و متنوع؟ چون جهان تابع یک دیدگاه کلی و جهان‏نگری فلسفی نیست، لذا امروزه متنی که فقط با یک جهان‏شناسی برای ما روایت می‏شود، از کمترین جاذبه برخوردار است. در مقابل متن‏هایی که نظام‏های ارزشی مختلف را با زاویه دید‏های گوناگون روایت می‏کنند و این دیدگاه‏ها در تعامل با یکدیگر قرار می‏گیرند، و متون به قول میخائیل باختین «چند صدایی» می‏شوند، از جذابیت بیشتری برخودار می‏گردند؛ خصوصا زمانی که پای تقابل ارزش‏های متضاد در میان است. «برادران کارامازوف» از داستایفسکی یا «روزگار سخت» از چارلز دیکنز از چنین خصلتی برخوردارند.
در طبقه‏بندی آسپنسکی سطح جهان‏شناختی با دو نوع رویکرد ارائه می‏شود: مستقیم ((Direct و ضمنی ((Less direct. در شیوه اول، راوی دانای کل یا راوی خاص یا یکی از شخصیت‏های داستان بینش، اعتقاد و باورهای خود را با استفاده از ساختار وصفی وجهی التزامی( (Modal Structurel بیان می‏کند. در این حالت همان شیوه‏ای به کار می‏رود که مردم برای نشان دادن میزان اعتقاد خود به کار می‏برند. شکل‏های این نوع بیان شامل موارد زیر است: افعال کمکی وجهی قوی مانند «باید» و «قطعا» که معنایی بیش از ضرورت و حتی اجبار را نشان می‏دهند. در چنین شرایطی نظر راوی قطعی است و این با «ممکن است» فرق دارد. از دیگر شکل‏های این رویکرد باید از قید‏های وجهی یا قیدهای جمله مانند احتمالا، مطمئنا، به طور یقین و شاید نام برد. صفت‏ها و قیدهای ارزشی مانند خوشبختانه و بدبختانه، هم مانند حالت فوق عمل می‏کنند. افعال آگاهی، ارزش‏یابی و پیش‏بینی هم می‏توانند چنین نقش‏هایی را به عهده گیرند. مانند حدس‏ زدن، به نظر رسیدن، اعتقاد داشتن، علاقه نداشتن، پیش‏بینی کردن، و تایید کردن. جمله‏هایی که در مقوله ‏گویی Generic Sentences) ) هم در این رویکرد نقش مهمی ایفا می‏کنند. برای نمونه «او مثل بیشتر پولدارها غروری تحقیرکننده داشت که گاه طرف مقابل را مشمئز می‏کرد.» یا اگر کنایه و آیرونی در کار نباشد، چه بسا نویسنده ساختار نحوی (Syntax) راوی را به گونه‏ای به کار گیرد که از شکل ضرب‏المثلی Proverbial) ) خارج شود. نمونه‏اش را می‏توان در داستان‏های پرشماری آورد: «او خوب بود، بد بود، مهربان بود، بی‏عاطفه بود، خسیس بود، دست‏و دلباز بود. احتمال داشت تا ریال آخر پولش را به دیگران بدهد و در عین حال چند روز بعد سرکیسه‏شان کند.»
در رویکرد ضمنی از صراحت رویکرد اول خبری نیست، اما راوی (یا نویسنده) به طرز قانع‏کننده‏ای جهان‏بینی خود را به خواننده انتقال می‏دهد. حتی «تحول» این جهان‏بینی هم می‏تواند مشمول این رویکرد شود؛ مثل بیان احساسات دوره‏های مختلف زندگی استفان ددالوس در رمان «چهره هنرمند در جوانی» یا رمان «خشم و هیاهو» نوشته فاکنر؛ به ویژه شروع داستان – همان پاراگراف اول. خواننده با خواندن این پاراگراف و کاردبرد وسیع افعال متعدی بدون مفعول و افعال لازم فاقد اصول دستوری، به وضعیت ذهنی راوی پی می‏برد؛ که ثمره همان سطح جهان‏شناسی زاویه دید است.
سطح روانشناختی زاویه دید، در حقیقت به ادراک راوی مربوط می‏شود. شماری از نظریه‏پردازان، از جمله راجر فالر معتقداند که سطح روان‏شناختی آسپنسکی سطحی بسیار جامع و فراگیر است و سطوح مختلفی از جمله نظریه کانونی‏سازی یا تمرکز ژنت را هم در بر می‏گیرد. مشاهده‏گر رخدادهای داستان، چه راوی و چه یکی از شخصیت‏های داستان، و نیز شیوه‏های مختلف گفتار بین رابطه راوی یا شخصیت داستان در همین مقوله می‏گنجند. از این منظر دو گروه قابل تشخیص است که هر گروه خود دو نوع دیدگاه را در بر می‏گیرد. طبعا تنش و تضاد بین شیوه‏های متنوع مشاهده و جابه‏جایی آنها به روایت جذابیت می‏بخشد. در هر حال تضاد اصلی بین دیدگاه بیرونی و درونی است و آسپنسکی خود بر این امر وقوف دارد، اما در ترازبندی آنها تا حدی پیچیده‏نویسی می‏کند. اگر بخواهیم جان کلام را در این عرصه بیان کنیم به مطالبی می‏رسیم که پیشتر به آنها پرداختیم، ولی گفتن مجدد آنها از زبان یک نظریه‏پرداز نه تنها ضرر ندارد، بلکه یادآوری مطلوبی است. بنابر گفته‏های آسپنسکی در این سطح دیدگاه، ما دو گونه روایت داریم. اول روایت درونی؛ یعنی آن روایتی که از زاویه دید خودآگاه شخص و از طریق درک، افکار، احساسات و قضاوت او درباره شخصیت‏ها و رخدادهای داستان گفته می‏شود؛ مانند راوی رمان «گتسبی بزرگ» نوشته اسکات فیتز جرالد. نوع دیگر همین زاویه دید درونی، دیدگاه شخصی است که خودش جزو شخصیت‏های داستان نیست و در رخدادهای نقلی و نمایشی روایت حضور ندارد، اما از افکار، تمایلات، خواسته‏ها، انگیزه‏ها و احساسات شخصیت‏ها به خوبی آگاه است – همان راوی دانای کل که در داستان بسیار زیادی دیده‏اید.
در این حالت مقولات وجهی- التزامی و مشخصه‏هایی که با استفاده از آنها می‏توان جهان‏بینی و موقعیت زمانی – مکانی راوی را، مستقل از شخصیت‏ها، ویژگی اصلی راوی دانای کل دانست. او روی شخصیت‏ها تاکید می‏کند نه موقعیتی که شرح داده می‏شود. در این رویکرد، نویسنده باید درباره ذهنیت شخصیت‏ها، احساسات و ادراک‏های آنها به قدر کافی توضیح دهد. وجود واژه‏های حسی یعنی آن کلمه‏هایی که احساسات، افکار، تمایلات و اهداف شخصیت‏ها را بیان می‏کند، حاکی از نشانه‏های زبان‏شناختی این نوع روایت درونی است. دومین پلاتفرم (Platform) به زاویه دید بیرونی مربوط می‏شود. در این حالت رخدادهای داستان خارج از حیطه ذهن خودآگاه شخصیت‏های اصلی و بدون آگاهی از افکار، انگیزه‏ها و احساسات‏شان بیان می‏گردد. نمونه‏اش بیشتر داستان‏های همینگوی. حالت دوم از این پلاتفرم آن دیدگاهی است که در مواردی خاص از اطلاع نویسنده (راوی) از افکار و احساسات شخصیت‏های داستان حکایت می‏کند. از این چهار نوع که دو تای اول در یک پلاتفرم و دو تای دیگر در پلاتفرم دوم قرار می‏گیرند، نوع اول ذهنی‏ترین دیدگاه است که معمولا با ضمیر اول شخص ( حاضر در روایت ) یا ضمیر سوم شخص (که قویا تحت‏تاثیر جهان‏نگری شخص است) روایت می‏شود و می‏تواند حتی در قالب گفتار غیرمستقیم آزاد (Discours Free Indirect ) یا گفت‏وگوی درونی تک‏نفره (Internal Monologue) صورت گیرد. زمانی که نویسنده ضمیر اول شخص را به کار می‏برد، می‏شود متن را با کاربرد ضمایر اول شخص مفرد و زمان حال برای بیان رخدادها در زمان حال پیش برد بدون این که پیوسته به زمان گذشته اشاره کرد. در این حالت حضور راوی در داستان (یا همان شخصیت- راوی) و کاربست وجه‏های التزامی ‏و واژه‏های حسی؛ یعنی همان ذهنیت محض؛ احساسات، آرا و عقاید او را پررنگ‏تر می‏کند. انتخاب کلمه در اینگونه متن‏ها بسیار مهم است؛ چون از طریق آنها است که ابعاد جامعه‏شناختی و روانشناختی راوی کامل می‏شود. رمان «شکار انسان» یا «گتسبی بزرگ» به خوبی این رویکرد را نشان می‏دهند.
زاویه دید درونی با آنچه در فوق آمد از نظر سطح روان‏شناسی تفاوت دارد. همان‏طور که پیشتر گفته شد، راوی شخص دیگری است که در داستان حضور ندارد، اما فرآیندهای ذهنی شخصیت‏ها را به دقت پیگیری و بازنمایی می‏کند و هیچ انگیزه‏ای را نادیده نمی‏گیرد. آثاری را در این مورد می‏توان مثال زد: «جنایت و مکافات» داستایفسکی، «زنان عاشق» دیوید هربرت لارنس، «تصویر یک زن» هنری جیمز، «رانده جزایر» جوزف کنراد و «روشنائی ماه اوت» فاکنر.
راجر فالر بر این عقیده است که تفاوت بین رویکرد اول یعنی درونی و کاملا ذهنی و رویکرد دوم یعنی درونی برخوردار از بیان صریح احساسات و افکار شخصیت‏ها را می‏توان به مثابه یک سبک به کار گرفت و آن را «ارتباط مکالمه‏ای ضمنی» (Implicity Dialoge Relationship) نامید؛ چیزی که در واقع همان گفتار غیرمستقیم آزاد (Discours Free Indirect ) است که در بخش روایت‏شناسی آن را در طبقه‏بندی گفتارها برایان مک هیل نظریه‏پرداز آمریکایی آورده‏ام. در این حالت، زاویه دیدی به کار می‏رود که بر مبنای آن احساسات ذهنی شخصیت به سوم شخص تبدیل می‏شود و با توضیح‏های نویسنده درباره حالات درونی شخصیت در هم می‏آمیزد. از این رو حاوی دو ارزش می‏شود و داستان بدون داوری سرراست و مستقیم در زاویه دید بیرونی، روایت می‏شود. طبعا نظریات شخصیت در اینجا نقش مهم و اول را به عهده دارد. استفاده از سبک‏های محاوره‏ای از جمله شاخصه‏های زبانشناختی این رویکرد است. داستان کوتاه «اولین» اثر جیمز جویس چنین خصلتی دارد.
حال از نظر زبان‏شناسی سراغ دیدگاه بیرونی طبقه‏بندی آسپنسکی می‏رویم. این دیدگاه به ذهینت شخصیت‏ها نظر ندارد، لذا احساسات و افکار آنها را بازنمایی نمی‏کند. از این منظر غیرشخصی‏ترین شکل روایت از زاویه دید سوم شخص است. به همین دلیل از نظر زبان‏شناسی کلمه‏هایی که بیانگر احساسات باشد، حذف می‏شوند. به دیگر سخن فرآیندهایی که ناظر معمولی نمی‏تواند آنها را ببیند، شرح داده نمی‏شوند. جنبه دیگر غیرشخصی بودن این دیدگاه عدم قضاوت درباره رفتار و کردار و کنش شخصیت‏هاست؛ یا چنین چیزی به حداقل می‏رسد. عدم کاربرد مقولات وجهی- التزامی به همین علت است. به اصطلاح، چنین متنی برای راوی سوم شخص، خنثی و غیرشخصی است. آثار فلوبر، بسیاری از داستان‏های کوتاه و نوولت‏های چخوف و بیشتر آثار همینگوی از این حیث شاخص‏اند. به ویژه همینگوی از این جنبه بسیار مطرح است. در آثار او عینیت نه با حذف واژه‏های حسی و مقولات وجهی- التزامی، بلکه با کمرنگ کردن توضیح حالات شخصیت‏ها شکل می‏گیرد.
اما در دیدگاه بیرونی، راوی با کاربرد ضمایر اول شخص و مقولات وجهی - التزامی حضور خود را پررنگ‏تر می‏کند و داستانی شکل می‏گیرد که راوی بر آن تسلط دارد و با کاربرد صفات ارزشی درباره شخصیت‏ها و بیان عقاید کلی درباره جهان و رخدادها و کنش‏ها، نظر خود را در روایت می‏گنجاند. این دیدگاه آنگاه در مورد شخصیت‏ها بهتر نمود پیدا می‏کند که جمله‏های وجهی- التزامی راوی با واژه‏هایی چون « گویی»، «شاید» ، «آشکارا» و «به نظر می‏رسد» در متن جلوه‏گر می‏شوند. آسپنسکی این کلمه‏ها را «کلمه‏های بیگانگی» می‏نامد.
به ‏این ترتیب خواننده متوجه می‏شود که چرا منتقدین برجسته جهان در نقد بهترین رمان‏ها هم روی این نکات انگشت می‏گذارند و کمترین انحراف را از اصول ترازبندی دیدگاه‏ها و زبان‏شناختی آنها مطرح م‏کنند.
این نکته را هم باید ذکر کرد که شماری از نظریه‏پردازان سطح دیگر یعنی عبارت شناختی را مستقل نمی‏شمرند. آنها معتقدند به رغم اینکه ‏این سطح، دربرگیرنده چند و چون گزینش نام شخصیت‏ها و ارائه گفتار آنها است، اما یک سطح مستقل شمرده نمی‏شود و جزو زیر مجموعه سطح روان شناختی است.
به هر حال آسپنسکی در هر چهار سطح، به ویژه سطوح زمانی و فضایی به رابطه زبان داستان با زاویه دید می‏پردازد، روی کلمه‏ها؛ حتی ماضی نقلی یا بعید یا استمراری بودن فعل‏ها و توصیف‏هایی مانند بلند و کوتاه و حاشیه و لبه و زیر و رو و استعاره‏های مربوطه تمرکز می‏کند تا نشان دهد که راوی توانسته است فضاهای مورد نظر و پیوندهای آنها را نشان دهد یا نه. کنکاش در همین مقوله‏ها است که منتقدین برجسته جهان را موافق یا مخالف متن خاصی می‏سازد. زاویه دید داستان‏های فاکنر و کنراد و حتی هنری جیمز و دقت روی سطوح مورد نظر آسپنسکی یا نظریه ژنت، نشان می‏دهد که چرا رمان‏هایی چون «خشم وهیاهو»، «گور به گور»، «محراب»، «ابسالم ابسالم»، «نوسترومو» و «چرخش پیچ» تا این حد از دید نظریه‏پردازان مقبول واقع شده‏اند. متاسفانه‏ این امر برای بسیاری از نویسندگان جوان کم‏اهمیت تلقی می‏شود. فکر می‏کنند با یکی دو بار رجعت به گذشته یا آوردن چند واژه اضافی به داستان‏شان اعتبار بیشتری می‏بخشند، در صورتی که از منظر نقد تک‏تک این افزوده‏ها و نوآوری‏ها تحلیل می‏شوند و جایگاه آنها در سطوح مختلف «زاویه دید و زبان و زمان» بررسی می‏گردند.
 
فتح‏الله بی‏نیاز مقاله کوتاه شده‏ای از کتاب «درآمدی بر داستان‏نویسی و روایت‏شناسی» که به زودی از سوی نشر «افراز» منتشر خواهد شد.
روزنامه فرهنگ آشتی
شنبه 17/11/1388 - 15:58
آموزش و تحقيقات
 

● مقدمه
کشف این مطلب اساسی که افراد بشر با یکدیگر فرق دارند قسمتی از میراث روان شناسی جدید است. اگر چه فیلسوفان گذشته درباره اینکه آیا تفاوتهای فردی در رفتار و استعداد فطری است یا اکتسابی ، بحث نموده‌اند ولی بر همه مسلم بود که بین افراد بشر تفاوت وجود دارد. با وجود این عقاید فیلسوفان و پیشرفتهایی که در این زمینه به عمل آمده بود توجه واقعی به اختلاف فردی در اوایل قرن نوزدهم ظاهر شد. فیلسوفان و علما تا به امروز همواره در جستجوی مجموعه‌ای از قوانین کلی بوده‌اند که بوسیله آن بتوان رفتار بشر را توجیه نمود.
آنها به اختلافات موجود در افراد کمتر علاقه و توجه نشان داده‌اند. متاسفانه قوانین کلی هم قادر به توجیه واضح و کامل رفتار انسان نیست و پیشرفت واقعی هنگامی میسر می‌شود که این قوانین کلی را با در نظر گرفتن خصوصیات افراد کامل کنیم. برای شناخت واقعی انسان باید رابطه بین متغیرهای شخصیت با خصوصیات منحصر به فرد جسمانی و اجتماعی که در تاریخچه زندگی هر فرد موجود است را مورد تحقیق قرار دارد. به عبارت دیگر برای دست یابی به تفاوتهای فردی روش جامعی در دست است.
● سیر تحولی
بشر همیشه از اختلافات موجود بین افراد آگاه بوده است. در بعضی از نوشته‌های قدما این آگاهی به خوبی دیده می‌شود. برای مثال افلاطون معتقد بود که تفویض حرفه به افراد باید بر حسب قابلیت و شایستگی آنها صورت گیرد. او در کتاب جمهوریت پیشنهاد می‌کند که از داوطلبان استخدام در ارتش آزمایش استعداد سربازی به عمل آید و آنها را بر اساس این آزمایش انتخاب کنند. ارسطو درباره اختلافات موجود در جوامع مختلف مطالبی نوشته و به تفاوتهای نژادی ، جنسی و اجتماعی اهمیت داده است.
در قرون وسطی شناسایی اختلافات فردی جای خود را به قوانین کلی فلسفی درباره رفتار بشر داد. در قرن هجدهم افرادی مانند روسوهربارت توجه مجدد به این مطلب را برانگیختند. ولی با این وجود حتی در قرن نوزدهم نیز توجه واقعی به این امر آن طور که باید مبذول نمی‌شد. تفاوتهای فردی برای اولین بار بر اثر یک تصادف جالب توسط علوم نجومی اندازه گیری شد. در سال ۱۷۹۶ ستاره شناسی به نام ماسلکین همکار خود را این دلیل که مشاهدات او روی حرکات ستارگان یک ثانیه اختلاف داشت اخراج کرد.
در سال ۱۸۱۶ بیس که او نیز ستاره شناس بود به این نتیجه رسید که معمولا در مشاهدات افراد اختلافاتی وجود دارد. او برای اثبات این عقیده شواهد زیادی جمع آوری کرد. این کشف علم نجوم در تحقیقاتی که بعدها در زمینه روان شناسی تجربی راجع به سرعت عکس‌العمل افراد تاثیر بسزایی داشت. کاتل که در اولین لابراتور روان شناسی شاگرد ونت بود اولین تحقیق علمی درباره سرعت عکس‌العمل را انجام داده است. کارهای کاتل منجر به تحقیق و اندازه گیری اختلافات فردی در زمینه‌های دیگری از جمله هوش شد.
● تفاوتهای فردی در شخصیت
افراد از لحاظ ویژگیهای شخصیتی متفاوت از یکدیگر هستند و تفاوتهایی دارند. بررسی تفاوتهای افراد در زمینه ویژگیهای شخصیتی توسط روان شناسان شخصیت انجام گرفته است. افراد از لحاظ ویژگیهایی چون درونگرایی یا برونگرایی ، انعطاف پذیری و ... با یکدیگر تفاوت دارند.
● تفاوت فردی در هوش
افراد مختلف در سطوح مختلف هوشی متفاوت از یکدیگر هستند. بررسی تفاوت افراد از لحاظ هوشی منجر به تهیه ابزارهای مناسب برای سنجش هوش گردید. افراد را از لحاظ درجه هوشی می‌توان از عقب مانده شدید تا هوش بسیار بالا و نبوغ طبقه بندی کرد. همچنین افراد می‌توانند از لحاظ جنبه‌های مختلف هوش متفاوت باشند. برخی دارای هوش عملی بالایی هستند و برخی از لحاظ هوش کلامی بالاتر هستند.
● تفاوهای فردی از لحاظ انگیزش
افراد از لحاظ درجه انگیزش نیز متفاوت از یکدیگر هستند. برخی افراد از لحاظ سطح انگیختگی بالاتر هستند یعنی میزان انگیختگی آنها بالاتر از دیگران است و برخی افراد برعکس. همچنین از لحاظ انواع انگیزش نیز افراد می‌توانند تفاوتهایی با یکدیگر داشته باشند. برخی افراد از انگیزش پیشرفت بالایی برخوردارند. برخی از انگیزش پیوند جویی بالا و برخی از لحاظ انگیزش قدرت.
 

شنبه 17/11/1388 - 15:57
آموزش و تحقيقات
تصویر ذهنی خوبی از خود بسازید

هر چقدر پس انداز خود را انباشته کنید، به همان میزان از حساب ذهنتان برداشت خواهید کرد. همه ما پیش از به اجرا در آوردن برنامه های زندگیمان مدت ها آن را در ذهنمان پرورش می دهیم و حتی چه بسا سال ها تصویر کاری را در ذهنمان نگه می داریم تا شرایط موافق پیش آید و آن را عملی سازیم.اغلب افراد می پرسند: «بعد از آنکه درباره آرزو و هدف مورد نظرم فکر کردم، دیگر چه کار باید بکنم» پاسخ بسیار ساده است. شما باید تمام کارهایی را که برای تحقق آرمان خود لازم می دانید انجام دهید. این را بدانید اعمال ما پاسخ و واکنش اتوماتیک تحرکات عمیق روح و احساس و اعتقادات باطنی ما می باشد. برای دور کردن ترس و هراس از خود ، حواستان را خوب جمع کنید و فکر خود را بر روی مشکلتان خوب متمرکز نمایید و سعی کنید با شعور روشن خود مشکلتان را حل کنید و چنین تصور کنید که مشکلتان حل شده و از این بابت احساس شادی و شعف می کنید.اما برای داشتن یک تصویر ذهنی خوب چندین شرط لازم است که در زیر به آنها اشاره مختصری خواهیم داشت.
● تلقین:
تمام اعمال و رفتار ما نتیجه افکارمان می باشد، به عبارتی «فکر» پیش از «رفتار» به حرکت در می آید. البته اگر هدف مشخص باشد، راه های رسیدن به آن نیز مشخص خواهد بود. ایمان به هدف و سپردن آن به ذهن باعث می شود که ضمیر ناخودآگاه به راه ها و وسائل نیل به آن هدف توجه بیشتری نشان بدهد. با شناسایی عملکرد روح و ذهن خود به این نتیجه می رسید که خود تنها منجی خویش هستید و سرنوشتتان بستگی به طرز فکر و احساستان دارد و سلامتی، تندرستی را برایتان به ارمغان خواهد آورد. فکر بی نیازی، غنا و ثروت، تلقینات و افکار بد، شادابی و تحرک را از شما می گیرد و با افسردگی و خمودگی مبادله می کند. یک تلقین منفی (مثلاً فقر) به خودی خود قدرت ندارد، اما قدرت واقعی در فکر و احساس شخص قرار دارد. باید ذهن را از باورهای نادرست، ترس و اضطراب ، شک و وسواس پاک کرد و شادمانی و موفقیت و امید و آرامش را به سر راه داد.گذشته را به دست فراموشی بسپارید، همه ما در زندگی شکست هایی داشته ایم و چه بسا سختی ها و ناکامی های زندگی چنان به ما فشار آورده اند که ما را به طور کلی از زندگی ناامید کرده اند.
گاهی اوقات صبر بهترین درمان است. به خاطر داشته باشید که بیشتر کارها به زمان احتیاج دارد. گذشت زمان تلخ ترین شکست ها را به یک پیروزی شیرین تبدیل کرده است. اگر به وجود یک عقل کل که تمام کائنات را می گرداند، باور داشته باشیم، این حقیقت بزرگ را از یاد نخواهیم برد که قانون هستی تمام افراد بشر را به نحوی مورد حمایت و پشتیبانی قرار می دهد و بنابراین نباید هیچ هراسی از بابت شکست، ورشکستگی، بیماری و غیره داشته باشیم. ما برای حل مشکلات و مسائل زندگی خود باید کار خود را به قدرت روحی و عقل خویش بسپاریم. بنابراین هر روزی که به مشکلی برخوردید، این جمله را پیش از خواب با خود تکرار کنید و آن را به ضمیر باطن خویش بسپارید: «من در نهایت آرامش به خواب می روم. من این کار را به عقل و خردم می سپارم و خود او جواب را پیدا خواهد کرد.» پس از آن راحت بخوابید. هیچگاه با پیدا شدن کوچکترین مشکلی در زندگی ناامید نشوید. فراموش نکنید که خورشید از پس ابرهای تیره سر از افق بر خواهد آورد و همه جا را تابناک خواهد کرد.
● در ضمیر خود شادی و امید را جای دهید.
همیشه این نکته را به خاطر داشته باشید که بانک ضمیر باطن ما سود کلانی بابت سرمایه گذاری به شما خواهد داد. اما شاد ی، عشق ، آرامش ، مهربانی، راستگویی و صفات پسندیده سرمایه های شما در این بانک هستند. هرگاه خواستید برای مشکلتان راه حلی بیابید، درباره آن خوب فکر کنید و البته سعی کنید افکارتان مثبت باشد نه منفی. بیشتر ترس و هراس ما در زندگی ناشی از برداشت غیر اصولی و ناصحیح ما از مسائل زندگی است.
گاهی اوقات صبر بهترین درمان است. به خاطر داشته باشید که بیشتر کارها به زمان احتیاج دارد.
بنابراین برای دور کردن ترس و هراس از خود ، حواستان را خوب جمع کنید و فکر خود را بر روی مشکلتان خوب متمرکز نمایید و سعی کنید با شعور روشن خود مشکلتان را حل کنید و چنین تصور کنید که مشکلتان حل شده و از این بابت احساس شادی و شعف می کنید.
● ایده های نو و مثبتی در زندگی داشته باشید
ضمیر باطن انسان پر از طرح ها و نقشه هایی است که آماده است تا به درخواست شخص آن را از اعماق ذهن او به سطح شعور بیاورد. در این فرآیند با وجود هرگونه دگرگونی و تغییرات خارجی، ضمیر باطن به فعالیت خود ادامه می دهد. بنابراین اگر در ضمیر باطن خود ایده ثروت را جای دهید، یقین داشته باشید هرگز محتاج پول نخواهید شد. اگر فکر می کنید که پول ندارید و یا گرفتاری مالی پیدا کرده اید، زمین و زمان را محکوم نکنید و بدانید که تنها خودتان مانع عبور آزادانه افکار و ایده های مثبت در ذهن و ضمیر خود شده اید. باید بدانید که می توانید این موانع ذهنی را از سر راه بردارید و به جنگ مشکلات زندگی بروید.
 

سایت دوستان
شنبه 17/11/1388 - 15:57
آموزش و تحقيقات


آیا شما به راحتی دوست پیدا می کنید؟ برای یافتن جواب این سوال، به سوالات زیر با دقت و صداقت پاسخ دهید تا بر اساس امتیاز جواب هایتان متوجه شوید که چگونه دوستی هستید.
۱ ) یکی از همکلاسی هایتان دقیقا لباسی مثل لباس شما می خرد. آیا شما:
الف) او را به خاطر سلیقه اش تحسین می کنید.
ب) به او می گویید که نباید آن را برای مدرسه بپوشد چون اول شما آن را خریده اید.
ج) اگر قصد تقلید از شما را دارد، از او می خواهید منصرف شود.
۲ ) یکی از دوستانتان به طور اتفاقی کتاب مورد علاقه شما را پاره می کند. آیا شما:
الف) در عوض یکی از کتاب های او را پاره می کنید.
ب) به او می گویید اشکالی ندارد، می دانید که فقط اتفاقی بود.
ج) از دوستی با او اجتناب می کنید تا عین آن کتاب را برایتان بخرد.
۳ ) در کلاس نقاشی کسی که کنار شما نشسته است نقاشی خیلی قشنگی کشیده است. آیا شما:
الف) او را عزیز دردانه معلم صدا می زنید.
ب) به او می گویید که فکر می کنید کارش خارق العاده است.
ج) وقتی حواسش نیست سعی می کنید نقاشی او را خراب کنید.
۴ ) شخص جدیدی اواسط ترم وارد کلاس شما می شود. آیا شما:
الف) به دوستانتان می گویید که به او بی محلی کنند. خوب ، برای این که او فرد جدیدی است
ب) قبل از این که جایی برای نشستن پیدا کند با او دوست می شوید.
ج) در صورتی که او اول شروع به صحبت کند با او حرف می زنید.
۵ ) یکی از دوستانتان کفش های نامناسبی پوشیده است. آیا شما:
الف) به روی خود نمی آورید، این گونه مسایل برای شما اهمیت ندارد.
ب) در مقابل دوستان دیگرتان به او می گویید که خیلی کج سلیقه است.
ج) به او می گویید که کفش های قدیمی او را بیشتر ترجیح می دهید.
۶ ) دوست صمیمی تان می خواهد با یکی دیگر از همکلاسی هایتان دوست شود. آیا شما:
الف) شر او را از دوستتان باز می کنید؟ به هر حال دوستتان نباید با کس دیگری دوست شود، قبل ازاین که شما با او دوست شده باشید.
ب) شروع می کنید به تمسخر و خندیدن به آن شخص. ج) شما هم از دوستی با یک فرد جدید اظهار علاقه می کنید.
۷ ) لطیفه ای را تعریف می کنید و یکی از دوستانتان متوجه آن نمی شود. آیا شما:
الف) برای این که خجالت نکشد وقتی کسی کنارتان نیست ، برایش توضیح می دهید.
ب) ترجیح می دهید دیگر برای او لطیفه ای تعریف نکنید.
ج) شروع می کنید به ایراد گرفتن از این که چرا اینقدر دیر متوجه مطلب می شود.
۸ ) جمعی از دوستانتان یکی از همکلاسی هایتان را دوست ندارند و تصمیم به او بی محلی کنند. آیاشما:
الف) به آنها می پیوندید و شروع به غیبت از او می کنید.
ب) با او صحبت نمی کنید ولی در آخر روز به او می فهمانید که منظوری از این کار نداشته اید.
ج) واهمه ای ندارید از این که دوستانتان بدانند شما هنوز به او علاقه مندید.
۹ ) متوجه می شوید که یکی از دوستانتان پس از کلاس ورزش بوی عرق می دهد. آیا شما:
الف) با صدای بلند می گویید چه بوی ناخوشایندی.
ب) با او به آرامی صحبت می کنید و راهی به او پیشنهاد می کنید.
ج) از او دوری می کنید تا زمانی که مشکلش را حل کند.
۱۰ ) یکی از همکلاسی هایتان خیلی خجالتی است. آیا شما:
الف) او را به جمع خود دعوت می کنید و از او می خواهید به شما ملحق شود.
ب) او را به حال خود می گذارید، چون شما به اندازه کافی دوست دارید.
ج) او را برای این که بی دست و پاست و حوصله تان را سر می برد مسخره می کنید.
● امتیازها
ـ سوال اول: الف:(۱ امتیاز)، ب:(۲ امتیاز)، ج:(۳ امتیاز)
ـ سوال دوم: الف:(۳امتیاز)، ب:(۱ امتیاز)، ج:(۲ امتیاز)
ـ سوال سوم: الف:(۲ امتیاز)، ب:(۱ امتیاز)، ج:(۳ امتیاز)
ـ سوال چهارم: الف:(۳ امتیاز)، ب:(۱ امتیاز)، ج:(۲ امتیاز)
ـ سوال پنجم: الف:(۱ امتیاز)، ب:(۳ امتیاز)، ج:(۲ امتیاز)
ـ سوال ششم: الف:(۳ امتیاز)، ب:(۲ امتیاز)، ج:(۱ امتیاز)
ـ سوال هفتم: الف:(۱ امتیاز)، ب:(۲ امتیاز)، ج:(۳ امتیاز)
ـ سوال هشتم: الف:(۳ امتیاز)، ب:(۲ امتیاز)، ج:(۱ امتیاز)
ـ سوال نهم: الف:(۳ امتیاز)، ب:(۱ امتیاز)، ج:(۲ امتیاز)
ـ سوال دهم: الف (۱ امتیاز)، ب (۲ امتیاز)، ج (۳ امتیاز)
در ادامه نتایج مختلفی بر حسب امتیازات کسب شده ارائه شده که شما می توانید با مقایسه امتیاز خود نتیجه مربوطه را بخوانید.
▪ ۱۰ تا ۱۵ دوست ایده آل:
شما دوستان زیادی دارید آنقدر که گاهی اسم آنها را نیز فراموش می کنید. شما مهربان هستید، به دوستانتان کمک می کنید و برای دوستی با کسی که فکر می کنید خجالتی است پیشقدم می شوید. زورگویی و قلدری را بد می دانید و از این که ببینید دیگران اذیت می شوند و رنج می برند متنفرید. اگر ببینید سر به سر کسی می گذارند بهتر است رک باشید و توی خودتان نگه ندارید.
▪ ۱۶ تا ۲۳ دوست سختگیر:
شما دوستان زیادی دارید ولی برای همه آنها بهترین دوست محسوب نمی شوید. فکر می کنید ارزشش را دارد که به خاطر چند لحظه شادی و خندیدن ، کسی را برنجانید و احساسات او را جریحه دار کنید؟ اگر کسی در کلاستان فرد گوشه گیری است و مورد آزار قرار گرفته از دیگران تقلید نکنید و به دنبال آنها او را دست نیندازید. سعی کنید فقط خودتان باشید.
▪ ۲۴ تا ۳۰ دوست زورگو:
حتما تا به حال پی برده اید که گاهی مردم ، اطراف شما احساس راحتی نمی کنند. درباره نحوه برخوردتان با دیگران فکر کنید. شاید متوجه این نشده باشید ولی مثل یک زورگو (قلدر) عمل کرده اید. اگر تا به حال سر به سرتان گذاشته باشند، از درون می دانید که چقدر ناراحت کننده است. پس دست به کار شوید و رفتار و رویه خود را عوض کنید. ممکن است به نظر عجیب برسد ولی نحوه صحبت کردن شما با مردم و برخوردتان به طور شگفت آوری روی مردم اثر دارد. اگر این را کار پر دردسر می دانید چرا از یک دوست خوب کمک نمی گیرید؟ قبل از این که حرفی بزنید و یا کاری انجام دهید که ممکن است کسی را برنجانید خوب به آن فکر کنید. در ذهن خود تا ۱۰ بشمارید یا خود را جای آن شخص قرار دهید و ببینید آیا این کار شما را ناراحت می کرد؟ و اگر عوض کردن رفتارتان برایتان مشکل است ، جا نزنید درباره آن با والدین یا هر شخصی که با آن راحت هستید صحبت کنید و از او کمک بخواهید.
 

روزنامه ابتکار
شنبه 17/11/1388 - 15:56
آموزش و تحقيقات
تحول فردی

هر انسانی که پا به جهان هستی می گذارد، دارای حق حیات است. حق حیات، فطری، ذاتی و طبیعی است. انسانها برای احقاق حق و پاسداری از این ارزش و حق فطری، کار و تلاش می کنند و با بهره گیری از ثمره کار و تلاش شبانه روزی حیات خود را تضمین و زندگی را آنگونه که می خواهند سامان می بخشند. از همین رو، برخی از جامعه شناسان بر این باورند که انسان موجودی اقتصادی است که عرصه معیشتی او بر سایر عرصه ها تقدم و برتری دارد. انسان اقتصادی در جستجوی رفاه و آسایش، به صحنه جامعه و کسب و کار می آید. عرصه ای که ویژگیها و خصوصیات آن بطور مستمر درحال تغییر است. در نتیجه ارتباط با این محیط متغیر مستلزم تغییرات در انسان است. زیرا این تغییرات برای بقا و حفظ کارآمدی انسان در ساماندهی مطلوب حیات خویش ضروری است.
مازلو روانشناس نامدار آمریکایی انسان را موجودی تعریف می کند که به لحاظ روانشناختی به پیشرفت و انجام بهتر وظایف تمایل دارد. به بیان دیگر می توان گفت که در اینجا رابطه ای دوسویه بین انسان و محیط برقرار می شود. به بیان دیگر انسانها تغییر و پیشرفت می کنند و با تغییر خود، محیط را تغییر می دهند و به تبع این تغییرات مسایلی برای انسان به وجود می آید و انسان در رویاروئی و حل و فصل این مسایل، مجدداً تغییر می کند. افزون بر این باید بخاطر داشت که تغییر شخصی مستلزم رها کردن امور و دلبستگی هایی است. این وانهادن دلبستگی ها، بخش دردناک فرایند تغییر است، ولی اگر به موقع و درست انجام شود، پیامد و جانشینی مطلوب تر دارد. به همین خاطر همه افراد تغییرات را دوست دارند، و در عین حال از آن بیمناکند زیرا در فرایند تغییر، همواره عادتها، انگاره ها، موقعیتهـا و به طور کلی وضعیت موجود را رها می کنیم تا به دستاوردهایی بهتر و ارضا کننده تر برسیم. فرایند تغییر با احساس نارضایتی از وضعیت نامناسب و ناراحت کننده کنونی آغاز می شود. در چنین شرایطی معمولاً انسان وضعیت مطلوب را در ذهن خویش تصور می کند و اراده خود را برای رسیدن به آن به کار می برد. از آنجا که هیچ تغییری بدون اقدام میسر نیست، لذا مرحله بعدی تغییر، تلاش عملی است که اگر با موفقیت صورت گیرد، تغییرات به انجام رسیده است. در همین راستا روانشناسان بر این باورند که حتی اگر در وضعیتی نامطلوب نباشیم، لازمست برای بهتر شدن تغییر کنیم.
مثلاً اگرچه از موقعیت خود به عنوان یک کارمند ساده راضی هستیم، ولی می توانیم با تغییراتی به موقعیت مدیر ارتقاء یابیم و یا از سمت مدیر مؤسسه به مقامی بالاتر در اجتماع برسیم. متاسفانه فرایند تغییرات شخصی همواره با موفقیت همراه نمی باشد. در این مسیر، معمولاً اشتباهات و تصورات غلطی وجود دارد که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد: تغییر و تحول خود را به دیگران وابسته کردن، بدین معنا که برخی از افراد تغییر را دوست دارند اما مجوز برای حرکت و تغییر را در دست دیگران می بینند. معضل بعدی که بر سر راه تغییر است، محال دانستن دستیابی به وضعیت دگرگون شده جدید است. افزون بر این تغییرات انبوه و گسترده را به جای تغییرات منفرد انتظار داشتن نیز مانعی بر سر راه تغییر و تحول تلقی می گردد. از دیگر موانع تغییر می توان به تصور مبهم از تغییرات اشاره کرد، زیرا برخی درباره تغییر کلی گوئی می کنند و طرحی مشخص برای آن ندارند از این رو، تغییرات را غیر قابل سنجش می انگارند و سرانجام آنکه برخی تغییر را به آینده ای دور موکول می کنند، این افراد معمولاً اظهار می دارند فعلاً آمادگی برای تغییر و پذیرش آن وجود ندارد.
خوشبختانه در مقابل این عوامل بازدارنده و شکست آفرین، نکاتی راهگشا نیز وجود دارد: می توان حوزه مشخص و محدودی را برای تغییر، شناسایی و انتخاب کرد. الگـوهای جدید فکری و رفتاری را باید به طور شفاف تعریف کرد که مصداق تغییر هستند. در هر صورت با تلفیق هر دو نظر می توان چنین نتیجه گرفت فرد و جامعه در ایجاد تغییرات نقش دارند و انسانها با کار و تلاش و ایجاد تغییرات مطلوب در محیط اجتماعی و خود روند زندگی را پربارتر و زیباتر می سازند. در این راستا افراد باید تغییرات خود را مورد بازبینی و ارزیابی مستمر قرار دهند و از پیشرفت آن مطمئن شوند و برای تغییرات مثبت، به خود پاداش مناسب دهند. همانطور که مطرح شد مقدم ترین حق انسان، حق حیات است و انسانها برای دستیابی به حیات بهتر و مطلوب تر است که خود و جوامع خود را تغییر می دهند؛ بدین طریق که در گذر زمان، سازگاری خویش را با دنیای بیرون افزایش می دهند و بر تسلط خود بر آن می افزایند. اما آیا حق حیات،تکلیف نیز تلقی می گردد؟ یعنی انسانها مکلف به تغییر و تلاش برای حیات بهتر هستند؟ یا آنکه تغییر نکردن و خود را با شرایط جدید تطبیق ندادن نیز حق مردم است؟
رویکردهای نظری متفاوتی برای تبیین و معنابخشی به تغییرات اجتماعی وجود دارد. یک سؤال مطرح در تغییر اجتماعی چنین است: ما تا چه اندازه انسانی تلاش گر و خلاق هستیم و شرایط زندگی خود را فعالانه تغییر می دهیم. یا به عکس، چه میزان از تغییرات ما و به طورکلی آنچه انجام می دهیم نتیجه کنش نیروهای اجتماعی است که در پیرامون ما قرار دارند و مستقل از اراده ما عمل می کنند. این مسأله همواره میان جامعه شناسان مورد اختلاف بوده است. برخی بر کنش فردی تاکید دارند و می گویند تغییرات ما، مخلوق تغییرات جامعه نمی باشد، بلکه فرد خالق آن است و برخی نظریه ها، نهادهای اجتماعی را محدودکننده و مقدم بر رفتار انسان می دانند.
 

مرکزاطلاعات‌فنی‌ایران
شنبه 17/11/1388 - 15:56
آموزش و تحقيقات
 
خط‌شناسی (گرافولوژی) عبارت است از مطالعه و تحلیل دستخط یک نفر به منظور گردآوری اطلاعات درباره ویژگی‌های مختلف شخصیتی او. بیشتر دانشمندان، خط‌شناسی را به عنوان یک «شبه علم» محسوب می‌دارند. امّا تحلیل دستخط برای تشخیص صحت امضاء در مستندات مختلف به عنوان یک شناسه قانونی به کار می‌رود. عبارت خط‌شناسی همچنین به بررسی علمی دستخط برای تشخیص جعلی بودن یا نبودن اطلاق می‌گردد و شهادت متخصصان خط‌شناسی در این مورد در دادگاه‌ها پذیرفته می‌شود.
خط‌شناسان معمولاً به یک نمونه خط که در شرایط عادی و با جوهر نوشته شده باشد نیاز دارند. نمونه خط نباید نام، جنسیت، ملیّت، دین و چپ دست یا راست دست بودن نویسنده را آشکار سازد.
هیچ دو دستخطی، مثل اثر انگشت، دقیقاً یکسان نیستند. دستخط هر کس، یگانه و منحصر به فرد است. الگوهای نوشتاری هیچکس با کس دیگر به هیچوجه مطابقت ندارد. خط‌شناسان معمولاً برای تحلیل دستخط، عوامل بسیاری را از قبیل نوع حرکت قلم، اندازه‌ها، شکل‌بندی‌ها، انحناها، فاصله بین حروف، حروف بزرگ و کوچک، یکنواختی امضاها، زاویه‌ها، فشار قلم، تقاطع‌ها، شیب‌ها، حاشیه‌ها، اتصالات، فاصله بین کلمات، خطوط مبنا، ارتفاع و پهنای حروف و ... در نظر می‌گیرند که نشانگر جنبه‌های مرتبط با ویژگی‌های شخصیتی نویسنده می‌باشد.
● تاریخچه مختصر خط‌شناسی
نخستین کتاب درباره این موضوع در سال ۱۶۲۲ توسط یک پزشک ایتالیایی در شهر کاپری نوشته شد. بسیاری از مردم به رابطه بین دستخط و نویسندگان (فیلسوفان، دانشمندان، تاریخدانان، هنرمندان و ... ) علاقه‌مند بوده‌اند. به دنبال این کتاب، مقالات دیگری نیز تا سال ۱۸۰۰ در این باره در ایتالیا، فرانسه و سوئیس منتشر شد. در سال ۱۸۲۳، یک نفر انگلیسی به نام استفن کولِت کتابی در رابطه با تحلیل دستخط منتشر نمود.
خط‌شناسی مدرن از زمان ژان‌میشون آغاز شد و نام «خط‌شناسی» را نیز همین شخص به کار برد. او دستخط‌ها و نویسندگان متعددی را به طور سیستماتیک مورد مطالعه قرار داد و مقالات متعددی در سال ۱۸۷۲ منتشر ساخت. میشون سیستمی برای مرتبط ساختن عناصر خاصی در دستخط به ویژگی‌های خاص شخصیتی به وجود آورد.
در اواخر قرن نوزدهم، آلفرد بینه، روان‌شناس فرانسوی، مطالعات و آزمایش‌های دقیقی را از طریق مصاحبه با خط‌شناسان انجام داد. او متقاعد شد که خط‌شناسی قابلیت به کارگیری به عنوان روشی برای آزمون شخصیت را دارد.
در سال ۱۸۹۵، ویلهلم لانگر بروخ در آلمان به انتشار مجله خط‌شناسی پرداخت. در سال ۱۸۹۷ هانس بوسس مجله دیگری را منتشر کرد و انجمنی را برای پژوهش‌های خط‌شناسی تشکیل داد. یکی از کسانی که با مجله او همکاری می‌کرد، دکتر لودویگ کلاگز، فیلسوف آلمانی، بود که دستاوردهایش در پژوهش‌های خط‌شناسی مشهور است. او یک سیستم تحلیل بر پایه استانداردهای دستخط به وجود آورد. فرض او بر این بود که دستخط، همانند حرکات سر و دست، طرز راه رفتن و اشارات صورت، یک حرکت معنی‌دار است. او به معیاری برای حالت طبیعی و عادی در شخصیت انسان‌ها دست یافت که نامش را «ریتم» گذاشت. امّا این سیستم قادر به تشخیص بین درجات مختلف ریتم‌ها نبود و ارزیابیش تنها به قضاوت‌های ذهنی بستگی داشت. ماکس پولِور، خط‌شناس سوئیسی، تحت تأثیر کارهای کلاگز قرار گرفت و پژوهش‌های او را ادامه داد. او سبک و شیوه دستخط‌ها را مورد مطالعه قرار داد و آن‌ها را با توجه به نظریه روانکاوی مورد تفسیر قرار داد. جون داونی، روان‌شناس آمریکایی، نیز آزمایش‌هایی بر پایه نظریه ریتم کلاگز انجام داده است.
در سال ۱۹۴۰ برخی خط‌شناسان به یادگیری روان‌شناسی پرداختند. اتحاد خط‌شناسان و روان‌شناسان از نظر پژوهشی مفید بود و کاربردهای کلینیکی خط‌شناسی توسعه یافت. در همین سال، الکساندر لوریا، روان‌شناس روس، استفاده از دستخط برای تعیین محل آسیب‌های مغزی را مورد مطالعه قرار داد.
دستخط شامل عناصر قابل ارزیابی مانند شیب و اندازه، شکل حروف و چپ دست و راست دست بودن است. در سال ۱۹۴۲، جوزف زوبین، روان‌شناس آمریکایی، و لوینستون، خط‌شناس آلمانی، سعی کردند که معیارهای عینی قابل اندازه‌گیری و متداول در دستخط‌ها را به دست آورند. آن‌ها از یک سیستم اندازه‌گیری بر پایه درجات ریتم در حرکت عضلات نویسنده استفاده کردند. این روش، مدرکی آماری برای متمایز کردن شخصیت‌های عادی و غیرعادی به وجود آورد امّا هیچگونه رابطه‌ای را بین دستخط و ویژگی‌های شخصیتی نشان نداد.
آزمایش‌هایی نیز بر روی نمونه‌هایی از دستخط‌ها برای یافتن رابطه آن‌ها با احساسات، طرز تفکر و رفتار نویسندگانشان به عمل آمده است. بررسی‌های بالینی در مورد رابطه دستخط و اختلالات ذهنی نیز در حال انجام است. همچنین از تجهیزات الکترونیکی برای تشخیص تنش‌ها، انطباق و سایر فاکتورهای نویسنده دستخط استفاده می‌شود.
● وضعیت فعلی پژوهش‌ها
خط‌شناسی به نحو گسترده‌ای در کشورهای اروپایی، به ویژه فرانسه، آلمان، سوئیس، بلژیک، هلند و انگلستان به کار بسته می‌شود. بسیاری از شرکت‌های تجاری در این کشورها، قبل از استخدام افراد، با خط‌شناسان مشورت می‌کنند. بسیاری از روان‌شناسان، مطالعه دستخط را به عنوان یک ابزار تشخیصی، با وجود شواهد تجربی نه چندان زیاد، مفید یافته‌اند.
در کشورهای اروپایی، خط‌شناسان مدرک رسمی دارند و بسیاری از دانشگاه‌ها دوره‌ها و درس‌هایی در زمینة خط‌شناسی ارائه می‌کنند. در این کشورها، خط‌شناسی به صورت یک مطالعه علمی پذیرفته شده است.
خط‌شناسی همیشه دقیق نیست. رفتار و شخصیت آدم‌ها به طور مداوم تغیر می‌کند. بنابراین اگر از دستخط برای یافتن ویژگی‌های شخصیتی یک فرد استفاده می‌شود باید نمونه‌های دستخط او را در طول یک دوره زمانی مثلاً چند ساله مورد مطالعه قرار داد. خط‌شناسی در مقایسه با سایر آزمون‌ها، ارزان‌تر و سریع‌تر است و به سرعت، اطلاعاتی درباره شخصیت، احساسات، خودآگاهی، هوش، سازگاری اجتماعی، استعداد، خلاقیت و سایر ویژگی‌های فرد در اختیار می‌گذارد.
 
ترجمه: کلینیک الکترونیکی روان‌یار منبع "Hand Writing Analysis", Mohamed Salim, psychology.about
کلینیک تخصصی افسردگی و اضطراب روان‌یار
شنبه 17/11/1388 - 15:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته