• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 5258
تعداد نظرات : 1199
زمان آخرین مطلب : 3635روز قبل
شعر و قطعات ادبی
عشق را بی سبب عنوان مکن

        خواهش از بهر ستم خواهی انسان مکن

عشق در سینه نگهدار و هیچ فاش مگو

      چون که تاریک است این راه و از آن یاد مکن

عشق آیینه قلب است در آن زنگی نیست

         لیک این جمله نگهدار و عنوان مکن

در درون مایه عشقت ز جفا دوری کن

       آشکارا زین سخن هیچ کجا یاد مکن

اگر از بهر کسی در عشق مردی. مردی

         ورنه از جورو جفا عشق فریاد مکن

پنج شنبه 24/11/1387 - 18:31
خانواده

او را از من گرفتند بی آن که بدانند با من چه می کنند

گناهی بر آنان نیست مقصر منم.

سر راهم سبز شدند و آسان بردندش

گناهی بر آنان نیست مقصر منم.

کسی او را نگرفت خودم دادمش.........چه آسان و ساده

مقصر منم.

او را از دست دادم و به بیهودگی رسیدم...در تاریک ترین لحظه ها به روشنایی اش دادم و در تنها ترین اوقات به آنها سپردمش.

سکوتم از دستم رفت و گناه از دست رفتنش بر من است

آری مقصر منم.

پنج شنبه 24/11/1387 - 18:31
ادبی هنری

من هرگز از مرگ نمی هراسیده ام

عشق به آزادی سختی جان دادن را بر من هموار می سازد

عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است

آزادی معبود من است

به خاطر آزادی هر خطری بی خطر است

هر دردی بی درد است

هر زندانی رهایی است

هر جهادی آسودگی است

هر مرگی حیات است

مرا اینچنین پرورده اند من اینچنینم

پس چرا از فردا می ترسم

 من تنهایی را از آزادی بیشتر دوست دارم!

                      دکتر علی شریعتی

پنج شنبه 24/11/1387 - 18:31
رويا و خيال

در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری

شاید که دستی سرخ

کبودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد

در همین نزدیکی

زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام

چنگ در گریبان هم می زنند

دستی سبز از طراوت گونه ها ی فقر

تیله های بلورین دلی شکسته را

سوال می کند!

شاید که این هجوم کهنه می خواهد

از حلقوم نقره ای آلونک های سر به فلک کشیده

سهم عریان و لخت اندیشه هایی که در باد

بر خود می لرزند را

بستاند

شاید که آن پر نور ترین ستاره

و تمامی ستارگان دیگر

که در قلبشان ذره ای عدالت موج نمی زند

توهمات نورانی ای هستند

که در درون با سیاهی آمیخته اند

شاید که اوج لذت این ستاره ها

به تولد سیاه چاله ها ختم خواهد شد

کاش سیاه چاله ها هم به صداقت قاصدک ایمان می آوردند

کاش قاصدک ها هم می توانستند معجزه کنند

آن وقت شاید آن پرنورترین ستاره

می توانست 

عدالت را استنشاق کند

وشاید که عدالت از شیقه های زمان بالا می رفت

و دیگر ثانیه ها دست در گریبان هم نمی کردند.

پنج شنبه 24/11/1387 - 18:31
خواستگاری و نامزدی

یه نفر خوابش میاد وواسه خواب جانداره

برای فردانداره یه نفر یه لقمه نون

یه نفرمیشینه واسکناساشو می شمره

که تاداره یانداره می خواد امتحان کنه

یه نفرازبس بزرگه خونشون گم میشه توش

اتاقشون واسه همه جانداره اون یکی

بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره

انتخابم می کنه پولشوامانداره

یکی دفترش پراز نقاشی وخط خطیه

اون یکی مداد برای اب وبابا نداره

یکی ویلای کناردریاشون قصرولی

اون یکی حتی تو فکرش اب دریانداره

یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد

مامانش میگه گرونه اینجانداره

یه نفرتولدش مهمونیه همه میان

یکی تقویم واسه خط زدن روروزانداره

یکی هرهفته یه روز پزشکشون میاد خونش

یکی داره میمیره خرج مداوانداره

یکی انشاشو میده توخونه صحیح کنه

یکی ازبرشده دردو دیگه انشانداره

یه نفرامضاش می ارزه به هزارعالمی

یه نفر بعد هزار عمروزحمت هنوزامضانداره

توکلاس صحبت چیزی میشه که همه دارند

یکی می پرسه اخه چرامال مانداره

یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا

یکی اونقددیه که میل تماشا نداره

یکی ازواحدای بالای برجشون میگه

یکی اماخونشون اتاق بالا نداره

یکی جای خاله بازی کلاس انشامیره

یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره

یکی پول نداره تادوروزبه شهرشون بره

یکی طاقت واسه صدور ویزانداره

یکی ازبس شومینه گرمه میفته ازنفس

یکی هم برای گرمی دستاش نانداره

دخترک میگه خداچراما....مامانش میگه

اون خونه لیلا نداره عوضش دخترکم

یه نفرتمام روزاش پر رنج و سختیه

هیچ روزیش فرقی باروزای مبادا نداره

یکی ازمایش نوشتن واسش امانمی ره

میگه نزدیکای ماازمایشگاه نداره

بچه ای که توچراغ قرمزا میفروشه گل و

شوروشوق ورویانداره مگه درس ومشق و

یه نفرتمام روزاوشباش طولانیه

پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره

یاداون حقیقت کلاس اول افتادم

داراخیلی چیز اداره ولی سارانداره

راستی اسمو واسه لمس بهتره قصه میگم

ملیکاچه چیزایی داره که رعنانداره

بعضی قلبا واسه خودش دنیایی داره

یه چیزایی داره توش که تو دنیانداره

پنج شنبه 24/11/1387 - 18:30
خواستگاری و نامزدی

تمام احساسم از آن توست

گاه تلخ بودن بهتر از نبودن است
پنج شنبه 24/11/1387 - 18:30
خانواده
گفت ما را هفت وادی در ره است

چون گذشتی هفت وادی،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت

وادی اول:طلب

ملک اینجا بایدت انداختن
ملک اینجا بایدت درباختن
در میان خونت باید آمدن
وز همه بیرونت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کردن از هرچه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

وادی دوم:عشق

کس درین وادی بجز آتش مباد
وان که آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو و سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان
درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان

وادی سوم:معرفت

چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش
سر ذراتش همه روشن شود
گلخن دنیا بر او گلشن شود
مغز بیند از درون نه پوست او
خود نبیند ذره ای جز دوست او

وادی چهارم:استغنا

هفت دریا یک شَمَر اینجا بود
هفت اخگر یک شرر اینجا بود
هشت جنت نیز اینجا مرده ای است
هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است

وادی پنجم:توحید

رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام

وادی ششم:حیرت

مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر ماند و گم کرده راه
گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه ای؟
در میانی یا برونی از میان؟
برکناری یا نهانی یا عیان؟
فانیی یا باقیی یا هردویی؟
یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟"
گوید:"اصلا می ندانم چیز من
وان "ندانم" هم ندانم نیز من
عاشقم اما ندانم بر کیم
نه مسلمانم نه کافر پس چیم
لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پر عشق دارم هم تهی"

وادی هفتم:فقر و فنا

بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین وادی فراموشی بود
گنگی و کری و بیهوشی بود
پنج شنبه 24/11/1387 - 18:30
خواستگاری و نامزدی

رتا که بودیم نبودیم کسی ... کشت مارا غم بی همنفسی.

تا که رفتیم همه یار شدند ... خفته ایم و همه بیدار شدند.

قدر آیینه بدانیم چو هست ... نه در آن وقت که اقبال شکست.

پنج شنبه 24/11/1387 - 15:13
محبت و عاطفه

میدونی سخت ترین لحظه ز ندگی آدم چیه ؟ وقتی بفهمی واسه کسی که تمام ز ندگیت بوده

هنوزم تو عاشقشی ولی میترسی اون بره نمیتونی بهش

 چیزی بگی چون دوست نداری ناراحتش کنی دوست نداری ببینی داره گریه میکنه

بازم میریزی تو خودت بازم میبینی و باز هم خودتو گول میزنی که اتفاقی نیوفتاده ولی دلت شکسته و هیشکی خبر نداره جز خدا

آروم و قرار نداری همش این تو فکرت که نکنه الان ...

 اشک از چشمات جاری میشه ولی فایده ای نداره کاری از دستت بر نمیاد بهش زنگ میزنی میبینی که پشت خطیش هستی و اون به شمارت جواب نمیده  خودتو گول میزنی میگی نه حتما یه کار مهمی داره داره انجامش میده

توی تمام این لحظه ها  از خودت میگذری و نمیبینی که چه به روز خودت آوردی میشی کسی که یه لحظه آروم و قرار نداره همش ذهنش مشغوله که الان داره چیکار میکنه ولی اون یادش از تو نمیاد

یه روزی بر میگرده پیشت که اون دلشو شکسته میادو همه چیو بهت میگه و تو اون لحظه اشک از چشمات جاری میشه دیگه نمیتونی صحبت کنی هیچ کاری ازت بر نمیاد

ولی دوباره اونو با تمامی وجود میپذیری

پنج شنبه 24/11/1387 - 15:8
رويا و خيال

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک چرا باید به دور تو بگردم؟!  ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم

پنج شنبه 24/11/1387 - 15:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته