• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 218
تعداد نظرات : 362
زمان آخرین مطلب : 5228روز قبل
خاطرات و روز نوشت

سلام

ببخشید این سوال رو میپرسم...

من تازگی کمی زیاد تر از قبل کنجکاو شدم...

می خواستم از آقای yaser 688  تشکر کنم که به مطالبم نظر میدن...

و یه سوال: می خواستم بدونم شما هم عضو تبیان هستین و مطلب مینویسین؟

آخه اسم شما خیلی برام آشناست ولی هر چی میگردم نمیتونم مطلبی از شما پیدا کنم...

بازم ممنون به خاطر نظراتتون...

                                                                       یاس

جمعه 10/1/1386 - 14:44
محبت و عاطفه

بلاخره یه روز پرینت قلبم رو میگیرم تا باورت بشه که با هر نفس صد بار میگم عاشقتم...

پنج شنبه 9/1/1386 - 20:14
محبت و عاطفه
  •  
  •   Some times a prickly a ffair

  • بعضی وقتا همدیگه رو آزار دادن...       

چهارشنبه 8/1/1386 - 20:25
محبت و عاطفه
 

 

Com forting in a time of trouble… 

وفتی مشکلی پیش میاد، آرومش کنی... ( اگه بتونه)

چهارشنبه 8/1/1386 - 20:24
محبت و عاطفه
 

 

Being the first to say sorry…

برای عذر خواهی پیش قدم شدن...

چهارشنبه 8/1/1386 - 20:23
محبت و عاطفه
 

Some one you cant wait to see…

برای دیدنش طاقتت طاق بشه...

چهارشنبه 8/1/1386 - 20:23
محبت و عاطفه
 

 

Calling when you need advice…

وقتی به راهنمایی احتیاج داری، بهش زنگ بزنی...( اگه حوصله داشت)

چهارشنبه 8/1/1386 - 20:22
محبت و عاطفه
 

 

Never being too busy for each other…

همیشه برای هم وقت داشتن...

چهارشنبه 8/1/1386 - 20:21
محبت و عاطفه
 

Coping with each others faults…

با عیب های هم کنار اومدن...

چهارشنبه 8/1/1386 - 20:21
محبت و عاطفه

          کــــــــــــــــــــــــــــــو چـــــــــــــــــــــــــــــه


 بي تو مهتاب  شبي  باز  از آن کوچه  گذشتم
همه تن  چشم  شدم خيره  به دنبال  تو گشتم
شوق ديدار  تو  لبريز  شد از  جام  وجودم
شدم آن عاشق ديوانه  که  بودم
در نهانخانه  جانم  گل ياد تو درخشيد
باغ  صد خاطره  خنديد
عطر  صد خاطره  پيچيد
يادم آمد  که شبي  با هم از آن کوچه  گذشتيم
پر گشوديم  و درآن خللوت دلخواسته  گشتيم
ساعتي  بر لب  آن  جوي نشستيم
تو همه  راز  جهان  ريخته  در  چشم  سياهت
من همه  محو تماشاي نگاهت
آسمان   صاف و شب آرام
بخت  خندان  و زمان  رام
خوشه ماه  فرو ريخته  در آب
شاخه ها دست بر  آورده  به مهتاب
شب و صحرا  و گل و سنگ
همه دل داده  به آواز  شباهنگ
يادم آيد تو  به من  گفتي   از اين  عشق  حذر کن
لحظه اي چند بر اين  آب  نظر کن
آب  آيينه  عشق  گذران است
تو که امروز نگاهت  به نگاهي نگران است
باش  فردا  که  دلت  با  دگران  است
تا  فراموش  کني  چندي  از اين شهر  سفر کن
با  تو گفتم  حذر از  عشق  ؟  ندانم
سفر از پيش تو ؟  هرگز  نتوانم
روز اول  که دل من  به  تمناي تو پر زد
چون کبوتر لب بام  تو نشستم
تو به  سنگ  زدي  من رميدم نه  گسستم
بازگفتم که  نتو صيادي  و من آهوي  دشتم
تا به  دام  تو در افتم  همه جا  گشتم  و گشتم
حذر از  عشق  ندانم
سفر  از  پيش تو  هرگز  نتوانم  نتوانم
اشکي  از  شاخه  فرو ريخت
مرغ  شب ناله  تلخي  زد و  بگريخت
اشک  در  چشم  تو لرزيد
ماه  بر  عشق  تو خنديد
يادم آيد که  دگر از  تو جوابي  نشنيدم
پاي دردامناندوه کشيدم
نگسستم  نرميدم
رفت در  ظلمت غم  آن شب  و شبهاي دگر هم
نه گرفتي  دگر از عاشق  آزرده  خبر هم
نه کني  ديگر  از آن  کوچه  گذر هم
بي تو اما  به چه  حالي  من از آن  کوچه گذشتم

                                                            فریدون مشیری

چهارشنبه 8/1/1386 - 16:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته