• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 218
تعداد نظرات : 362
زمان آخرین مطلب : 5230روز قبل
محبت و عاطفه
و شب...
با یاد تو
مثال روز روشن است
گویی که سپیده زده!!
و آفتاب مهرت بر دلم تابیده
و یادت
روزگارم را شیرین کرده
به شیرینیه یک آبنبات چوبی!!
-همان که وقتی کودک بودیم، در خاک میکاشنیم، به خیال اینکه درختی بروید که بر هر شاخه اش هزاران "آب نبات" مثال میوه، آویزان باشد!-
و لبخندت...
که معجزه ای شده در قرن نا امیدی ها!
و نگاهت...
گرم و مهربان
همچون دست های خورشید
که گلی کوچک را نوازش می کند!
و صدایت...
که فریاد تمام سکوت هاست!
و عشقت...
عشقت...
عشقت...
کافی است برای تمام قرن ها!
پس بیا...
دوشنبه 4/6/1387 - 10:34
محبت و عاطفه

بازم سلام ای گل من، ببین چشام بارونی شد

ببین دل کوچیک یاس، تو قلب تو زندونی شد

ببین اینا دروغ نبود، ببین که عاشقت شدم

ببین بعد این همه وقت، تو خواب مهمونت شدم

یادت میاد می خندیدی، میگفتی عاشقی چیه؟

بهت میگفتم: :( گل من، تو خوب میفهمی که چیه

آره اینا فریب نبود، دیدی که عاشقم شدی؟

قبلاً میگفتم *عاشقم* داد میزدی: بچه شدی؟

چیه گلم؟ نگام نکن، دست خودم نیست به خدا

یادم نمیره حرف تو، تو اون روزا و اون شبا

حالا که رفتم عاشقی؟ حالا که مُردم مبتلا؟

داد میزنی که من نرم؟ یاسی کجا؟ یاسی کجا؟

حالا منم دروغ میگم: *عشق دروغه به خدا*

داریم به مقصد میرسیم... منم جدا_تو هم جدا

شنبه 2/6/1387 - 19:22
محبت و عاطفه
و شب باز با یاد تو بگذرد
و غم با دلی پر، به ما بنگرد
که "راهش ندادیم" بهر چه بود؟
که غم، بی تو شب رام تر بگذرد...
جمعه 1/6/1387 - 17:46
محبت و عاطفه
باز بی شب بخیر، بگذریم...
نیم خوابت بخیر، بگذریم...
باز بی حوصله، بگذریم...
این همه فاصله، بگذریم...
باز بی رنگ و آب است شعر...
باز ما بگذریم، بگذریم...
پنج شنبه 31/5/1387 - 10:13
محبت و عاطفه

و شب باز دل، بی تب و تاب شد

رخت رنگ مهتاب بر آب شد

و چشمت، که چون آب پاک و روان

بچرخید و بر صورتم صاف شد

...

و مهرت طلسم شبم را شکست

شبم نیز چون صورتت، روز گشت

*تو* گفتی که شعرت کمی مرده است

و شعرم برای تو محبوب گشت

...

کمی زنده کردم من این مرده را

من این شعر خالی و افسرده را

بسی اشک ها بود بر صورتش

بسی ناله ها بود در سیرتش

...

برای تو گفتم که یادی کنی

کمی با دلم "مهر بازی" کنی

ببین مهر تو، حالِ دل، بِــــــــه بکرد

گذشتم که تو، باز شادی کنی

 

چهارشنبه 30/5/1387 - 21:2
محبت و عاطفه

و چه اشک ها که ریختند

اما برای چه؟

برای که؟

برای آدم ها

آدم هایی که گریختند

اما از که؟ برای چه؟

برای ناله هایی که کشیدند

و برای گلها

گلهایی که چیدند!!

و چه ساده دلها مردند...

اما برای چه؟

 برای فریب هایی که خوردند!!

یاس...

سه شنبه 29/5/1387 - 11:48
محبت و عاطفه

گفتم: بمان!!

گفتی: "من می مانم. ولی وفته رفتن است. آخر کسی باید برود. تو برو!!

همین!!"

و وابستگی را بهانه کردی که بندی میسازد برایمان...

گفتم: ...

و رفتم. و تو هیچ نفهمیدی که این ^سکوت^ ماندنم را جدی تر کرد. بی آنکه بدانی، هستم...

همین!!

یاس...

دوشنبه 28/5/1387 - 10:38
محبت و عاطفه

و زمانی خواهد رسید

که تو...

از یاد میبری که بوده ای

چه بوده ای...

و شاید آن پسر همسایه

        -که تو از درخت خاطراتش

    فقط میوه ی برخورد توپ با پنجره ی اتاقت را چیدی!-

     دیگر نداند کیست!

و شاید من نیز

              همینگونه!!

یاس...

شنبه 26/5/1387 - 21:31
محبت و عاطفه

و دلتنگی

شود آغاز رسوایی

و رسوایی، بیارد با خودش اندوه و تنهایی

و بعد آن

نمیدانم...

که شاید درد ها، مرحم شود یا نه...

که شاید غصه ها کمتر شود یا نه...

و دل ها، بی در و پیکر شود یا نه...

و آتش، رنگ خاکستر شود یا نه...

همه گویند:

دلتنگی

سر آغاز است و زیبایی و عشق و دل تپیدن ها...

و می گویم:

که پایان است و مردابی بسی بی رنگ

که آن ماهی قرمز، میرود...

                با رنگ بودن ها...

یاس...

جمعه 25/5/1387 - 19:2
محبت و عاطفه
غصه نخور دوباره
عاشق شدن تو این شهر
طلسم شده، محاله
...
عشق دیگه موندنی نیست
نگاه ها خوندنی نیست
شعر منو ببین تو
وزنش که دیدنی نیست
...
شیشه،  شکستن داره؟
گل مگه چیدن داره؟
دلی که عاشق نشد
مگه خریدن داره؟
...
فدره نگات حرف دارم
همون که هی می دزدی...
هیچی نمیگم، آخه...
مثه همیشه بُردی...
سه شنبه 22/5/1387 - 13:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته