• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 233
زمان آخرین مطلب : 3219روز قبل
خانواده
به انتظار و امیدی نشسته ام که بیائی ، بیائی و گره از کار بسته ام بگشائی     دلم گرفته ازین جمعه های خلوت و غمگین ، دلم گرفته ازین لحظه های تلخ جدائی  غبار آمدنت را ندید قطره ی اشکی ، اشاره ای به ظهورت نکرد دست دعائی

السلام علیك یا صاحب الزمان

جمعه 21/1/1388 - 17:5
شهدا و دفاع مقدس

سرنیزه

سرتیپ صبری سرش را گذاشته بود روی میز و داشت چرت می‌زد. اسیر زیرچشمی نگاهی دواند دور تا دور سنگر. دلش می‌خواست برای دقایقی هم كه شده پلك روی پلك بگذارد. كلافة خواب بود. كمی با طناب دور دستش ور رفت. هر چه فشار آورد، نتوانست گره كور آن را ذره‌ای شل كند.دلش آشوب بود و حس غریبی روحش را به حلاجی گرفته بود. صدای خُر‌و‌پُف سرتیپ صبری می‌پیچید توی گوشش و بیشتر حرصش می‌گرفت. نگاهی انداخت به طناب دور پاهایش. داخل پوتین عرق كرده و پاهایش گُر گرفته بود. خون خشكیده بود گوشة لبش و دهانش مزة گسی می‌داد.سرباز عبودالجاسم در حالی كه نفس نفس می‌زد، وارد سنگر شد. سرفه‌ای كرد و كنار در ایستاد. سرفة عبود، ته‌ماندة خواب را از كلة سرتیپ صبری پراند. سرتیپ چند بار پلك زد و با پلك نیمه باز نگاهی انداخت به عبود و گفت: «اُسكُتْ!»(1) دوباره چشمش گرم خواب شد و سكوتی خمود سنگر را پر كرد. عبود كه عرق‌ریزان فاصلة خاكریز تا سنگر را دویده بود، هنوز نفس‌نفس می‌زد. در حالی كه چشم دوخته بود به قیافة خواب‌آلود سرتیپ صبری، حوصله‌اش طاق شد و سیگاری از جیب لباسش كشید بیرون. آن را آتش زد و تند‌تند حلقه‌های دود را فرستاد هوا. بوی تند سیگار پیچید زیر دماغ اسیر. نفسش تنگ شد و زد زیر سرفه. نیش پوتین عبود نشست روی ساق پایش و گفت: «اُسكُتْ!» درد پیچید توی پای اسیر و نفسش بند آمد. فریادی كشید و دوباره ساكت شد. سرتیپ صبری كه خواب‌زده شده بود،‌ این بار توپش پر بود. نگاه تندی انداخت به عبود و فریاد كشید: «شعور ما عندك، فهم لیس عندك، ماذا تعمل؟»(2)چهرة عبود رنگ باخت و عصبانیت سرتیپ را از چشم اسیر دید. نگاه نفرت‌انگیزی انداخت سمت اسیر كه هنوز تك و توك سرفه می‌زد. گلویش می‌سوخت و نگاهش را دوخته بود به پارچ آب كه روی میز سرتیپ بود.سرتیپ صبری سراپای اسیر را برانداز كرد و براق شد به لب‌های خشكیدة او. لبخندی تمسخرآمیز نشست روی لب‌هایش. پارچ آب را برداشت و به اسیر نزدیك شد. آن را گرفت جلوی لب‌هایش و بلافاصله دستش را كشید عقب. آب را خالی كرد روی زمین و قهقهه سر داد. خاك تشنه با ولع آب را مكید. عبود كه حسابی دلش خنك شده بود، زد زیر خنده. صدای قهقهه دل اسیر را لرزاند. رمق نداشت چشم‌هایش را باز نگه دارد. با بی‌حالی خیره شد به زمین خیس. سرتیپ صبری دستش را گذاشت روی شانة عبود و گفت: «اُقْتُلْهُ!»(3)عبود سرنیزه را از كمرش جدا كرد و به اسیر نزدیك شد. او را هُل داد وسط سنگر. اسیر با صورت چسبید روی خاك و عبود با پوتین افتاد به جانش. خون از بینی‌اش بیرون زد و شرشر عرق از سر و رویش می‌ریخت. دلهره و ترس افتاد توی جانش. بغض راه گلویش را بند آورد. با چشم‌های پر از وحشت خیره شد به سرنیزه.عبود نشست روی سینة اسیر و سرنیزه را گذاشت روی گلویش. اسیر كه كار را تمام شده می‌دید، شهادتین خواند. نالة «یا حسین»، فضای تنگ سنگر را جِر داد و خون پاشید روی صورت و سینة عبود. عبود كه دلش آرام گرفته بود. موهای اسیر را گرفت و سرش را به گوشه‌ای پرتاب كرد. پی‌نوشت:1. اُسكُتْ: ساكت باش.2. بی‌شعور احمق، چه كار می‌كنی؟

3. بكشش!

مجله امتداد

جمعه 21/1/1388 - 16:26
دانستنی های علمی
یاد شهدا مانع ازانجام گناه میشود . خدایا یادشان را از یادمان مبر

 التماس دعا

چهارشنبه 12/1/1388 - 19:13
دانستنی های علمی
حتی در انتهای بن بست هم راه آسمان باز است ، پرواز را بیاموز

التماس دعا

چهارشنبه 12/1/1388 - 19:11
دانستنی های علمی

برو جلوی كوه داد بزن و به خدا بكو امیدی هست

خواهی شنید :

هست!هست !هست!

سه شنبه 11/1/1388 - 19:5
دعا و زیارت

حکمت خواندن سوره حمد در نماز

از حضرت رضا (ع) نقل شده: اگر بپرسند: چرا خداوند در همة نمازها امر كرده تا سورة‌ حمد خوانده شود.

در پاسخ می‎گوئیم: برای اینكه قرآن مهجور و متروك نگردد همواره نمازگزاران با قرآن ارتباط داشته باشند و آن را از یاد نبرند و انتخاب این سوره از این روست كه همة معارف و مفاهیم قرآن در سوره حمد جمع است،‌ و سوره حمد با محتوای بلند و وسیعی كه دارد همه اصول و اركان قرآن را درون خود جای داده است.

«فقد اجتمع فیه جوامع الخیر و الحكمة فی امر الآخرة و الدنیا ما لایجمعه شییء من الاشیاء».

در سوره حمد،‌ همه برنامه‎های كلّی نیك و حكمت، در امور دنیا و آخرت جمع شده «و این سوره كانون همه ابعاد قرآن شده است» ولی در سوره‎های دیگر، چنین جامعیّتی وجود ندارد

جمعه 7/1/1388 - 16:23
شهدا و دفاع مقدس
شماره اش را برداشته ام هواپیما های دشمن كه در آسمان منطقه ظاهر می شدند خصوصا وقتی برای بمباران مواضع فوق العاده پایین می آمدند هر كس با هر چه در دستش بود آنها را نشانه می گرفت به تصور اینكه لابد به جای حساسش می خورد و سرنگون می شود . ضد هوایی كه جای خود داشت با كلاشینكف و حتی با سنگ و البته با عصبانیت و دادو فریاد و بد وبیراه گفتن كه نوعا هم بی نتیجه بود . در این اوضاع و احوال بچه هایی هم بودند كه كاغذ و قلم بر می داشتند و جدی جدی چیزهایی روی آن می نوشتند و به كسانی كه تیرشان خطا می رفت ، تسلی می دادند كه ولش كن بگذار برود كارش تمام است شماره اش را برداشته ام می دهم شهربانی ، پدرش را در می آورند وصیت نامهوصیت نامه هم بود ، وصیت نامه های اول جنگ . این اواخر دیگر به ندرت می شد كسی در وصیت نامه اش چهار تا حرف حسابی بزند طبیعی هم بود وقتی مرگ با همه بروبیایش به چیزی گرفته نمی شد وصیت كردن چه جایی می توانست داشته باشد آن هم برای كسانی كه در هفت آسمان معمولا یك ستاره نداشتند . دوستی وصیت كرده بود : وقتی من شهید شدم ، شما كه مرا می شناسید مواظب باشید مرا در آمبولانس نگذارند . می دانید كه من بد ماشین هستم می ترسم سرم گیج برود آن وقت مجبور بشوند سرم وصل كنند .   كشف یك  داروی شفا بخش در جریان تفحص برون مرزیتازه در برون مرزی شلمچه شروع به كار كرده بودیم . آقا مجید پازوكی مسئول بود . قرار شد من هم بروم شلمچه و آقا مجید زحمت كشیده بود من را به عراقی ها معرفی كرده بود . دستور  این بوذد كه برای جلوگیری از حساسیت عراقی ها ، نگوییم كه از بچه های زمان جنگ هستیم . آقا مجید كه آثار جراحات زمان جنگ روی دستش بود به عراقی ها می گفت دستم را سگ گاز گرفته و بساط خنده همیشه فراهم بود . عراقی ها منظور آقا مجید را نمی فهمیدند . عراقی ها من را با نام حاج قاسم ، دارای مدرك دكتری و فارغ التحصیل از آمریكا می شناختند ، وقتی بهم گفت كه جریان چیه  همه اش خدا خدا می كردم كسی مریض نشه كه آبرو دكتر نره . عراقی ها خصوصا افسر مسئول آنها خیلی دوست داشت از وضعیت اجتماعی امریكا اطلاعاتی داشته باشه . سعی می كرد به من نزدیك بشه من هم كه تنها سفر برون مرزی ثبت شده توی زندگی ام عراق بود كه اون هم با جنگ همراه بود ، سعی می كردم طفره برم . یه روز ازم پرسید :« بلدی انگلسی صحبت كنی ؟»من برای جلوگیری از آبروزی گفتم كه دستور صحبت كردن ندارم و از این جور قصه ها .اما عاقبت بلایی كه ازش می ترسیدم ف سرم آمد : افسر عراقی پیشم آمد و گفت :« همسرم مریضه و پاش ورم كرده .» من خودمو جمع و جور كردم و گفتم :« فردا برات دارو می آورم » وقتی آمدیم ایران ، كمیسیون پزشكی با حضور من ، آقا مجید ، راننده بیل مكانیكی ، آشپز و راننده تریلی تشكیل شد و قرار شد بی خطرترین راه را انتخاب كنیم . توی مقر مقداری خمیردندان تاریخ مصرف گذشته داشتیم . برداشتم با رب گوجه فرنگی مخلوط كردم و توی تكه كاغذی پیچیدم و گذاشتم توی یخجال . صبح وارد خاك عراق شدیم . افسر عراقی سراغم آمد و من داروی اختراعی بهش دادم و گفتم : ازاین داروتوی ایران نیست من این را از آمریكا با خودم آوردم . خیلی كمیابه . روزی سه وعده به محل ورم بمال و خوب گرم نگه دار انشاءالله خوب می شه .حدود یك هفته گذشت كه این افسر عراقی دوباره پیداش شد منو بغل كرد و دائما می گفت : حاج قاسم ! تو طبیب حاذقی هستی . وقتسی برگشتیم ، گفتم : مجید ثبت كن ! خمیردندان و رب گوجه فرنگی برای ورم پا خوبه .
جمعه 7/1/1388 - 16:22
دانستنی های علمی
درکتاب دارالسلام محدث نوری اعلی الله مقامه روایتی دراین باره ازامام صادق علیه السلام نقل شده است که چنین است:
امام صادق علیه السلام فرمودند:روزاول ماه باطل است.دوم وسوم ماه برعکس تاویل میشود.چهارم وپنجم تاویل آن تاخیرخواهدداشت.ششم وهفتم وهشتم ونهم هرچه درخواب دیده صادق است.دهم صحیح نیست وکاذبه است.یازدهم ودوازدهم باتاخیرصادق است. سیزدهم وچهاردهم باطل است نه ضرری داردونه نفعی. پانزدهم صادق است.شانزدهم وهفدهم تعبیرش تاخیرخواهدافتاد. هجدهم ونوزدهم صادق است.بیستم وبیست ویکم کاذب است. بیست ودوم وبیست وسوم تعبیرش فرح وشادی وسروراست. بیست وچهارم برعکس تعبیرمیشود. بیست وپنجم وبیست وششم نیزبرعکس خواهدبود. بیست وهفتم وبیست وهشتم رویای صادقه است.بیست ونهم وسی ام نیزرویای صادقه است
جمعه 7/1/1388 - 16:15
شهدا و دفاع مقدس
شهیدحسن باقری  نماز اول وقت  برای ترمیم سنگرها رفته بودیم که وقت نماز شد . شهید باقری گفتند : اول نماز بخوانیم . یکی از بچه ها گفت : اینجا خطرناک است ، بهتر است وقتی به جای امنی رفتیم نماز بخوانیم . شهید باقری در جواب گفتند : کسی که به جبهه می آید نماز اول وقت را رها نمی کند . سپس خود شروع به خواندن نماز کرد .آتش دشمن بر سر ما لحظه ای قطع نمی شد . ما وحشت زده شده بودیم ولی او به آرامی و بدون عجله نمازش را می خواند . نمازش سرشار از لذت و عشق به خدا بود . ساده زیستی شب بعد از شهادت آن بزرگ سردار سپاه اسلام به منزلش که در دزفول اجاره کرده بود ، رفتم . خانه کوچکی بود ، وسایل اتاقش محدود می شد به یک زیلو دو پتو و چند لباس که برای همسر و فرزندش بود . با دیدن این وضع گریه ام گرفت . باورم نمی شد که زندگی یک فرمانده لشگر این چنین ساده باشد . صرفه جوییاز منطقه عملیاتی که برمی گشتیم ، یک نفر نظرمان را جلب کرد . او فشنگهایی را که روی زمین ریخته شده بود ، جمع میکرد و در داخل سطلی که در دست داشت ، می ریخت . تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک تانک عراقی را نادیده می گرفتند و اسلحه های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا فشنگ ها را جمع می کند؟جلوتر رفتیم شهید حسن باقری بود . وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت : حیف است اینها روی زمین بماند ، باید علیه صاحبانش بکار گرفته شود . احساس مسئولیت هنگامی که همسرش را به بیمارستان برده و منتظر تولد فرزندش بود . از تهران تماس گرفتند و به او گفتند که جلسه مهمی در پیش است ، لذا خوب است که ایشان نیز برای شرکت در جلسه به تهران بروند.همین که متوجه شدم قصد حرکت به تهران را دارد به او گفتم : شما امروز بچه دار می شوید ، بهتر است اینجا بمانید ، شاید وجودتان لازم باشد . ولی ایشان در جواب گفتند : خدایی که بچه داده خودش هم کارهایش را انجام می دهد در ضمن بیمارستان هم پزشک دارد و هم پرستار نیازی به من نیست سپس بدون هیچ معطلی راهی تهران شد .همانطور که گفته بود در تولد فرزندش هیچ مشکلی پیش نیامد .
پنج شنبه 6/1/1388 - 12:39
شهدا و دفاع مقدس
سلام به دوستان عزیز عیدتون مبارک ما در دانشگاه مون یک کانون داریم  .یکی از کاراش اینه که هر هفته دیدار داره با خانواده های شهید شهرمون . حالا می خوایم این طرح دیدارمون رو ثبت کنیم دنبال یه اسم خوب براش هستیم از افراد اهل ذوق و هنر تقاضا می کنیم که فکر کنند و یه اسم برامون پیدا کنند . و همچنین اگه نظر یا پیشنهادی برای این طرح دارند برامون بنویسند و اگر خودشون هم این جور دیدارها رو داشتند از طرحشون و از کارایی که در این دیدارها می کردند بگویند . ممنون و التماس دعا . منتظرشما هستیم . یادتون نره ها
پنج شنبه 6/1/1388 - 11:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته