خواستم عشق رو تو دستام بگيرم ، ولي جا نشد . پس گذاشتمش تو جيبم ، ولي جا نشد . در كيفمو باز كردم ، ولي جا نشد . تصميم گرفتم ببرمش توي اتاق ، ولي جا نشد . بنابراين يه خونه براش گرفتم ، ولي جا نشد . با خودم گفتم : يه باغ ! آره ! ولي جا نشد . پس گذاشتمش توي قلبم ، حالا ديگه جاش خوبه خوبه ... تازه مي فهمم اين كه مي گن دل آدم مي تونه از دنيا هم بزرگتر باشه يعني چي!
اگر قرار است براي چيزي زندگي خود را خرج كنيم ، بهتر آن است كه آن راخرج لطافت يك لبخند كنيم ( شكسپير)
بگذار که در حسرت ديدار بميرم... در حسرت ديدار تو بگذار بميرم... دشوار بود مردن و روي تو نديدن... بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم... بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ... در وحشت و اندوه شب تار بميرم... بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب.... دربستر اشک افتم و ناچاربميرم... ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست... تا از غم عشق تو دگر بار بميرم... تا بوده ام اي دوست وفادار تو هستم... بگذار بدانگونه وفادار بميرم...
از خدا خواستمت...نه از خودت... اگه يه روزي ترو ازم بگيره هيچي نميتونم بگم چون خودش ترو داد و خودشم گرفته... اگه يه روزي نشه که ديگه باتو باشم ... ميام اينجا فقط مينويسم: خدا نخواست ما باهم باشيم... ولي بدون اون روز، روز مرگ عشق منه
به او بگوييد دوستش دارم به او که قلبش به وسعت درياييست که قايق کوچک دل من در آن غرق شده . به او که مرا از اين زمين خاکي به سرزمين نور و شعر و ترانه برد . و چشمهايم را به دنيايي پر از زيبايي باز کرد...
تقصير دلم چيست اگر روي تو زيبا ست حاجت به بيان نيست كه از روي تو پيدا ست من تشنه ي يك لحظه تماشاي تو هستم افسوس كه يك لحظه تماشاي تو روياست
خيلي زمان مي بايست بگذره تا آدم بفهمه که بتونه جاي زخمهايي که حماقت خودش به روحش وارد کرده رو پيدا کنه
زندگي رسم خوشايندي است زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ پرشي دارد اندازه عشق زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود