• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 54344
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : مگر در دين اسلام خداوند يار مظلومان و دشمن ظالمان نيست، پس چرا هرچه مصيبت هست، براي مظلومان است و ستمگران هر روز سربلند تر مي شوند؟
پاسخ : خداوند با مظلومان و دشمن ستمگران است . لازمة سخن اين است كه مسلمانان بدون تلاش به نعمت هاي مادي و معنوي نائل گردند. نيز لازمة سخن اين نيست كه قانون علت و معلولي و سنت هاي الهي (كه در زندگي انسان ها جاري است) به هم ريزد، اين نيست كه بلكه لازمه اش اين است كه بشر در مسير خوبي ها قدم بردارد و خداوند او را در مسير كمك مي كند: "ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم؛ اگر آدمي در مسير خوبي ها قدم بردارد، خداوند به او كمك مي كند" و مشمول امداد ويژة خداوندي مي گردد. بسياري از ما مسلمانان به جهت تنبلي و عدم پايبندي عملي به رهنمودهاي اسلامي، به چنين روزي رسيده ايم، و اين هم طبق سنت الهي است. توضيح : خداوند جهان هستى را بر اساس سنّت هايى آفريده و بر اساس سنّت‏ها و قوانين الهى، جهان هستى و از جمله انسان‏ها اداره مى‏شوند. اين سنّت‏ها همان گونه كه خداوند در قرآن فرموده است، قابل تغيير و تبديل نيست.يكى از سنت‏هاى الهى براى جامعه انسانى آن است كه: "خداوند سرنوشت هيچ گروهى را تغيير نمى‏دهد، مگر آن كه سرنوشت خويش را تغيير دهند".(1) بر اساس اين سنت الهى، انسان‏هاى نيك كردار و پيروان اديان الهى اگر بخواهند مغلوب ستمگران واقع نشوند و حاكمان زمين بوده و زير سلطه انسان‏هاى نابكار قرار نگيرند، بايد خود بخواهند و پس از خواستن و اراده، گام‏هاى عملى براى رسيدن به اين هدف را بردارند و شرايط رسيدن به آن را فراهم كرده و موانع را از بين ببرند. بايد دست از ضعف و سستى و تن به ستم دادن برداشته و هر آنچه را كه براى رسيدن به مقصود و دست يافتن به حاكميت لازم است، فراهم آورند. اين جهان آن گونه آفريده شده كه اگر زمانى تمام شرايط و علت يك چيز فراهم آمده و موانع آن برداشته شده باشد، معلول پديد خواهد آمد. خداوند اين سنّت را تغيير و تبديل نمى‏كند. حال اگر انسان‏هاى شايسته و درستكار در اقليّت قرار داشته باشند و يا بسيارى از آن‏ها سلطه حاكمان نابكار را پذيرفته باشند و يا اگر نپذيرفته‏اند، كارى براى رفع آن انجام ندهند، نخواهند توانست بر جايگاه حكومت و سلطه قرار گرفته و كافران و نابكاران را مغلوب كنند. اگر در برهه‏اى كوتاه مانند زمان صدر اسلام و دوره‏اى ديگر پيروان اديان الهى و انسان‏هاى درستكار بر قدرت و حكمرانى دست يافتند، براى آن بود كه مقدّمات و شرايط لازم فراهم شده بود، نه آن كه خداوند سنت خويش در جامعه انسان‏ها را تغيير داده و از راه اعجاز و يا به طور مستقيم، دست به تغيير و تبديل زده باشد.در ضمن بايد توجه داشت كه پيرو اديان الهى بودن، دليل بر درستكار بودن انسان و يا شايستگى او نيست. چه بسا بسيارى از انسان‏ها هنگامى كه پيشرفت دين و پيروان اديان را ديده‏اند، به سوى دين گرايش يافته و با حربه دين و ديندارى به خواسته‏هاى ناشايست خود دست يافته‏اند؛ يعنى اگر چه حتى در برخى برهه‏هاى تاريخ، ظاهراً تسلّط و حكومت با پيروان اديان بوده و حاكمان انسان‏هاى ديندار بوده‏اند، اما حكومت به معناى تسلّط و حكومت دين و عدالت و درستكارى نبوده است. در عين حال به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه مغلوب بودن دينداران و انسان‏هاى درستكار در بسيارى از برهه‏هاى تاريخ به معناى مغلوبيت حقيقت دين نيست كه ضعفى در دين باشد، بلكه مشكل از دينداران است كه به حقيقت آموزه‏هاى دين (كه آن‏ها را به درستكارى و عدالت و نفى سلطه) خوانده، آن گونه كه بايد عمل نكرده‏اند. حتى مى‏توان گفت پيام‏هاى اساسى اديان بزرگ هميشه غالب و جاودانه بوده است. بعد از هزاران سال هنوز مى‏بينيم كه اين پيام‏ها ميان انسان‏ها زنده و جاودان است. جالب آن كه انسان‏هاى نابكار براى حكومت و تسلّط بر انسان‏ها، هيچگاه چهره واقعى خود را نشان نداده و سعى نموده‏اند در لباس درستى و درستكارى و عدالت، بر انسان‏ها حكومت نمايند. اين خود نشانه جاودان بودن دين و پيام‏هاى الهى است كه حتى نابكاران براى استمرار حكومت خويش از آن‏ها بهره مى‏برند.از طرف ديگر اگر خداوند مى‏خواست پيامبران و انسان‏هاى شايسته تنها به حكومت و حكمرانى دست يابند و بر كافران و ستمگران تسلّط يابند، راه يافتن انسان‏ها به سوى دين و گرايش آن‏ها به دين و پيامبران الهى باشد با خلوص نيت صورت نمى‏گرفت، يعنى چون مى‏ديدند در هر حال پيامبران و انسان‏هاى برگزيده الهى به حكومت و سلطه دست مى‏يابند، آن‏ها با انگيزه‏هاى مادى به سوى دين روى مى‏آوردند و هدف پيامبران كه هدايت انسان‏ها به سوى خداوند و رساندن بشر به سوى كمال و سعادت با پذيرش آگاهانه و خالصانه دين الهى بود، تحقق نمى‏يافت.اميرمؤمنان در يكى از بخش‏هاى خطبه قاصعه مى‏فرمايد: "اگر خداوند اراده مى‏فرمود، به هنگام بعثت پيامبران، درهاى گنج‏ها و معدن‏هاى جواهرات و باغ‏هاى سرسبز را روى پيامبران مى‏گشود و پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان به حركت در مى‏آورد، اما اگر اين كار را مى‏كرد، آزمايش از ميان مى‏رفت و پاداش و عذاب بى اثر مى‏شد و بر مؤمنان اجر و پاداش امتحان شده گان لازم نمى‏شد و ايمان آورندگان ثواب نيكوكاران را نمى‏يافتند و واژه‏هاى (ايمان، كفر، خوب، بد و...) معانى خود را از دست مى‏داد... .اگر پيامبران الهى، داراى چنان قدرتى بودند كه مخالفت با آنان امكان نداشت... مستكبران در برابرشان سر فرود مى‏آوردند و تظاهر به ايمان مى‏كردند، از روى ترس يا علاقه‏اى كه به ماديات داشتند. در آن صورت، نيت‏هاى خالص يافت نمى‏شد و اهداف غير الهى در ايمانشان راه مى‏يافت و با انگيزه‏هاى گوناگون (غير الهى و خالص) به سوى نيكى‏ها مى‏شتافتند".(2)پى نوشت‏ها: 1. انفال(8) آيه 53.2. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 192، ص 389 - 387.
کد سوال : 54345
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : منظور از ولايت مطلقه فقيه چيست؟(پ)
پاسخ : در اين بـاره انبيـا چون ساربانند دليــل و راهنمــاي كــارواننــدوز ايشـان سيـد ما گشت سـالار هم او اوّل هم او آخر در اين كاردين از طرف خداوند تنها يكي است و به همين خاطر در آيات قرآن، كلمه دين، هيچ گاه به صورت جمع (اديان) به كار نرفته است. آنچه موجب تفاوت پيام پيامبران مي شود، يكي سطح معارفي است كه از طرف پيامبران براي انسان ها بيان مي شود و ديگري شريعت و احكامي است كه با توجه به شرايط و نيازهاي متفاوت مردم از طرف خداوند تشريع مي شود. بشر در دريافتتعاليم الهي پيامبران همانند دانش آموزي هستند كه از دوره هاي ابتدايي تا سطوح بالاتر، تعاليم را از پيامبران فرا مي گيرند و با توجه به هر دوره اي از بلوغ فكري بشر و رشد و نيازهاي آن، سطح معارف نيز متفاوت شده و بالاتر مي رود.با توجه به اين مسئله، قرآن (كه آخرين كتاب الهي و نهايي ترين تعليماتي است كه از طرف خداوند به وسيلة آخرين پيامبر براي بشر نازل شده است) در بالاترين سطح از تعاليم و معارف و احكام نسبت به كتاب هاي آسماني پيشين قرار دارد.كاملاً طبيعي است كه آخرين كلام الهي بايد نسبت به كتاب هاي پيشين نازل بر پيامبران سابق در رتبه بالاتر قرار داشته باشد، هم از نظر سطح معارف و تعليمات و نوع شناختي كه نسبت به خداوند و جهان هستي به بشر ارائه مي دهد و هم از جهت احكام و شرايعي كه در آن بيان شده است. از آن جا كه اين كتاب، آخرين كتاب الهي است و ديگر شريعت و آيين و پيامبري براي بشر فرستاده نخواهد شد، همه چيزهايي كه بشر براي سعادت و خوشبختي نياز دارد، در آن فراهم شده است. پس نه تنها بر كتاب هاي آسماني پيش از خود برتري دارد، بلكه كامل ترين كتاب آسماني است كه كامل تر از آن نخواهد بود. هم چنين كاملاً طبيعي است آن كس كه كامل ترين كلام و پيام الهي به وسيلة او براي بشر ابلاغ مي شود، بالاترين مقام را ميان پيامبران خواهد داشت.كسي مي تواند كامل ترين پيام و معارف بلند الهي را در خود جاي داده و حمل نمايد و مهبط نزول وحي شود كه درون و قلب او پذيراي آن همه معارف الهي باشد. هر چه معارف و پيام كامل تر باشد، شخصيتي كه امانت مي تواند به او داده شود و ابلاغ كننده پيام خداوند باشد، از مرتبة بالاتري برخوردار خواهد بود.در عين حال كه پيامبر اسلام و قرآن تمام آنچه را خداوند بر پيامبران سابق نازل كرده بود، دارا است. علاوه بر آن، چيزهايي در قرآن است كه در شرايع و تعاليم سابق نبوده است.نام احمــد نام جملــه انبيــا اســت چون كه صد آمد، نود هم پيش ما استبراي تكميل پاسخ، ابعاد مختلف كامل بودن دين اسلام ضميمه شده، آن را نيز مطالعه فرماييد.
کد سوال : 54346
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : فرق قضا و قدر و سرنوشت چيست؟ اگر قضا و قدر در زندگي تأثير دارد، پس سرنوشت چه خواهد بود؟(پ)
پاسخ : بين قضا و قدر و سرنوشت تفاوتي وجود ندارد. مقصود از سرنوشت، قضا و قدر الهي است كه با دو لفظ به كار مي رود و هر دو يك معنا دارد.ظاهراً مقصود شما از سؤال اين است كه اگر زندگي انسان براساس سرنوشت و قضا و قدر تعيين شده، پس انسان چه اختياري دارد؟در پاسخ مي گوييم:در مورد سرنوشت، دو تفسير وجود دارد: تفسير نخست مى گويد: سرنوشت هر كس از روز نخست، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعيين شده و بنابراين هر كس با سرنوشت معيّنى از مادر متولد مى شود كه قابل دگرگونى نيست (هر انسانى نصيب و قسمتى دارد كه ناچار بايد به آن برسد. چه بخواهد و چه نخواهد،‌و كوشش ها براى تغيير سرنوشت بيهوده است. بنابراين تفسير،‌ بديهى است كه انسان موجودى مجبور و بى اختيار است.ولى بررسى منابع اسلامى نشان مى دهد اين تفسير مورد تأييد اسلام نيست و قبول و پذيرش آن، تمام مفاهيم مسلّم اسلامى از قبيل:‌ تكليف، جهاد، سعى و كوشش و استقامت و غيره را به هم مى ريزد. استاد مطهرى مى گويد: "اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهي،‌ انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است، چنين قضا و قدر و سرنوشتى وجود ندارد و نمى تواند وجود داشته باشد".[1]قضا و قدر و سرنوشت به معناى صحيح آن است كه بدانيم قضا در اصل به معناى حكم، و قدر به معناى اندازه گيرى است كه به قضا و قدر تكوينى و تشريعى تقسيم مى شود.منظور از قضا و قدر تكوينى اين است كه هر چيزى و هر حادثه و پديده و هر موجودى در عالم،‌ علتى دارد و اندازه اي، نه چيزى بدون علت به وجود مى آيد و نه بدون اندازه گيرى معيّن؛ مثلاً سنگى پرتاب مى كنيم و شيشه اى مى شكند، شكستن شيشه يك حادث است كه حتماً علتى دارد.اين كه مى گوييم داراى علت است،‌ قضاى تكوينى است. و نيز مسلّما ميزان شكستگى و اندازه و حدود آن، به كوچكى و بزرگى سنگ و قوت و فشار دست و نزديكى و دورى فاصله و وزش و عدم وزش باد و مانند اين ها بستگى دارد. اين ارتباط حادثه فوق با چگونگى علت آن، همان قدر تكوينى مى باشد.بنابراين به طور خلاصه يك معناى قضا و قدر،‌ به رسميت شناختن قانون علت و نظام خاص علت و معلول است. قضا و قدر تشريعى به معناى فرمان الهى در تعيين وظايف فردى و اجتماعى انسان ها و مقدار و حدود اين وظايف است؛ مثلاً مى گوييم نماز واجب است (اين قضاى تشريعى است) سپس مى گوييم مقدار نماز در هر شبانه روز هفده ركعت است. (اين يك قدر الهى است).[2]طبق قضا و قدر تكويني، سلسله نظام علت و معلول به خداوند منتهى مى شود، ولى اين موضوع هيچ گونه مخالفتى با آزادى اراده و اختيار انسان ندارد. اعمال انسان، هم مستند به خود او است و هم مستند به خدا، اما استناد آن به خود او به دليل اين است كه با آزادى اراده، آن را انجام مى دهد و اما استناد آن به خدا به دليل اين است كه هستى انسان و تمام نيروهاى او و حتى آزادى اراده او از ناحية‌ خالق جهان آفرينش است و علل و اسبابى كه شرط تحقق يك عمل مى باشد از اوست. در قرآن آيات زيادى وجوددارد كه به صراحت اختيار انسان و نقش اراده او را بيان داشته است؛ مانند آيه: "ليس للانسان الا ما سعي؛ براى انسان چيزى جز حاصل سعى او نيست".[3]و مانند آيه: "ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم؛ خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر خودشان آن را تغيير دهند".[4]در احاديث اسلامى نيز بر اين نكته تأكيد شده است. اميرالمؤمنين(ع) از كنار ديوار شكسته و كجى برخاست. پرسيدند: از قضاى الهى فرار مى كني؟ فرمود: از قضاى الهى به قدر او پناه مى برم.[5] "يعنى درست است كه تا قانون عليت كه منتهى به فرمان خداست، نباشد، ديوار شكسته سقوط نخواهد كرد، اما همان خداوند به من عقلى داده كه آن خود يك حلقه از سلسله قانون عليت است و يك عامل بازدارنده در برابر اين گونه حوادث. البته ديوار عقل و شعور ندارد و بدون اعلام قبلى سقوط مى كند. اما من مى توانم به قدر الهى پناه ببرم؛ يعنى با عقل خود چنان محل نشستن را اندازه گيرى كنم كه اگر ديوار سقوط كند روى من نيفتد".[6]با يك مثال معناى قضا و قدر الهى روشن مى شود: "اگر كسى بالاى بام ايوان بلند رود كه خود را با سر روى زمين سنگ فرش مسجد بيفكند و بگويد: اگر مقدر است بميرم مى ميرم ولو خود را از بام نيفكن و اگر مقدر است بمانم مى مانم، اين گفته درست نيست، زيرا خداوند در اين مورد چند مقدر حتمى و جبرى دارد و يك مقدر اختياري.مقدرات جبرى عبارت است از: 1- قضا و قدر الهي؛ سنگ را كه كف زمين از آن فرش شده، سخت و محكم آفريده است.2- قضا و قدر الهي؛ جمجمه‌ انسان را از استخوان نازك خلق كرده است.3- قضا و قدر الهي؛ به زمين قوه ‌جاذبه داده است.4- قضا و قدر الهي؛ چنين مقرر كرده كه اگر كسى خود را از بلندى به زمين سختى پرت كند، جمجمه اش شكسته و مغزش متلاشى شود.5- قضا و قدر الهى اين است كه اگر كسى مغزش متلاشى شد فوراً بميرد.6- قضا و قدر الهى اين است كه بشر داراى اختيار و اراده باشد و بتواند خود را از بام پرت كند و بميرد و يا آن كه از راه بام، پله پله به زير آيد و بماند. پس به آن كسى كه روى بام به قصد افكندن خود ايستاده است بايد گفت: تقدير خداوند درباره مرگ و حيات شما تابع اراده و اختيار شما است. اگر افكندن از بام را اختيار كنى مقدر است بميرى و اگر پله هاى بام را انتخاب كنى مقدر است بمانى و در هر دو صورت، قضيه روى قضا و قدر الهى است".[7]پي نوشت ها :[1] مجموعة‌ آثار ، ج1، ص 384.[2] ناصر مكارم شيرازي، انگيزة پيدايش مذاهب، ص 17 - 20 ( با تلخيص).[3] نجم (53) آية 39.[4] رعد (13) آية 11.[5] توحيد صدوق (چاپ تهران) ص 337.[6] ناصر مكارم شيرازي، همان، ص 29.[7] محمد تقى فلسفي،‌ كودك، ج 1، ص 132 و 133.
کد سوال : 54347
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : آيا امام زمان(ع) ازدواج كرده و فرزنداني هم دارد اگر ازدواج كرده آيا همسرش هم مثل خودش است؟(پ)
پاسخ : پاسخ را با ذكر چند نكته بيان مى داريم:اوّل: چون امام زمان(عج) از ديده‏ها پنهان است و در پشت پرده غيبت قرار دارد، نمى‏توان از راه حس و مشاهده و به صورت عادى به پاسخ سؤال نايل شد؛ نيز چون سؤال از مباحث عقلى و انتزاعى نيست، از راه برهان عقلى نيز نمى‏توان پاسخ را دريافت نمود. تنها راه پاسخ گويى، روايات پيشوايان معصوم(ع) است كه چون آنان از علم برترى بهره‏مند مى باشند، مى توانند از آينده خبر دهند كه از آن جمله حوادث و مسائل مربوط به مهدى منتظر(ع) است.دوم: حال كه پاسخ را مى بايست از اخبار پيشوايان معصوم(ع) جستجو نمود، به سراغ روايات مى رويم. در روايات صحيح و معتبر، پاسخ روشنى به پرسش وجود ندارد؛ بلكه در برخى روايات با ايهام و اشاره در اين زمينه سخن به ميان آمده است، از جمله:1- مفضل بن عمر گويد: از امام باقر(ع) شنيدم كه در مورد امام مهدى(عج) فرمود: "صاحب الزمان را دوغيبت است. يكى از آن دو به اندازه‏اى طولانى شود كه برخى گويند: حضرت از دنيا رفته و برخى گويند كشته شده است اما كسى جز آنانى كه امور حضرت را پى‏گيرى مى كنند، از مكان و فرزندان وى آگاه نيستند".(1)2- از امام صادق(ع) آمده است: "گويا مى بينم حضرت مهدى(عج) با اهل و عيالش در مسجد سهله است".(2)3- از امام هشتم(ع) در دعايى نقل شده است: "اللّهم اعطه فى نفسه و أهله و ولده و ذريته و جميع معصيته ما تقرّ به عنيه و تسرّ به نفسه؛(3) خدايا، مايه چشم روشنى و خوشحالى امام زمان(عج) را در او و خانواده و فرزندان و ذريه و تمام پيروانش فراهم فرما!".4- نيز از آن حضرت در مورد امام زمان(عج) اين دعا نقل شده است: "اللهم صل على ولاة عهده و الائمة من ولده؛(4) خدايا، بر واليان و فرزندان وى كه امامند، درود فرست!".ظاهر اين اين روايات دلالت بر زن و فرزند داشتن است.اين روايات به فرض پذيرش و درستى سند و صحت انتساب آن به امام معصوم، از نظر دلالت به روشنى گويا نيست كه امام مهدى(عج) در دوره غيبت همسر و فرزند دارد. در برخى احاديث مشكل سندى و در برخى ديگر مشكل دلالت وجود دارد.افزون بر اين رواياتى وجود دارد كه با صراحت وجود فرزند را براى حضرت نفى مى كند.(5)سوم: با توجه به روايات مذكور مى گوييم: در مورد زن و فرزند امام مهدى(ع) سه احتمال وجود دارد:أ) حضرت ازدواج نكرده است.لازمه اين احتمال آن است كه امام(ع) يكى از سنت‏هاى مهم اسلامى را ترك كرده باشد، كه با شأن امام سازگار نيست. امّا از سوى ديگر چون غيبت از اهميت بيشترى برخوردار است؛ به ناچار امام از سنت چشم پوشى مى كند، كه اشكالى ندارد. براى حفظ مصلحت بالاتر، از مصلحت پايين‏تر چشم پوشى مى گردد.ب) حضرت ازدواج نموده امّا فرزندى ندارد. نداشتن فرزند به سبب غيبت است. پذيرش اين فرض، سؤالى را با خود مى آورد كه آيا همسرش هم از عمر طولانى بهره‏مند است يا اين كه مدّتى با حضرت زندگى كرده و بعد از دنيا رفته است؟ در اين صورت حضرت به سنت ازدواج عمل كرده و بعد بدون زن و فرزند زندگيش را ادامه مى دهد.پ) حضرت زن و فرزند دارد. با پذيرش اين فرض، اين سؤالات مطرح است: آيا آنان نيز عمرى طولانى دارند؟ فرزندان حضرت نيز فرزندانى دارند؟ اگر دارند، اين همه اولاد، در پى اصل خويش مى افتند و همين كنجكاوى، مسئله را به جايى مى رساند كه با فلسفه غيبت منافات دارد.با توجه به مطالب مذكور، نمى‏توان يكى از اين سه احتمال را قاطعانه پذيرفت و اين به مقتضاى خرد ورزى است كه در جايى كه دليل كافى براى اثبات يا انكار چيزى وجود ندارد، از ابراز حكم قطعى خوددارى گردد.بنابراين از راه هايى كه پيش روى ما است، نمى‏توان وجود زن و فرزندى را براى حضرت مهدى(عج) ثابت نمود. نيز به ديگر پرسش هايى كه در مورد زن و فرزند حضرت مهدى(عج) هست، نمى‏توان پاسخ قطعى داد.(6)پى نوشت‏ها: 1. شيخ طوسى، كتاب الغيبه، ص 162.2. مجلسى، بحارالانوار، ج 52، ص 317.3. سيد ابن طاووس، جمال الاسبوع، ص 510.4. همان، ص 510.5. مسعودى، اثبات الوصيه، ص 221.6. براى اطلاع بيشتر رجوع شود به چشم به راه مهدى، جمعى از نويسندگان.
کد سوال : 54348
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : فلسفه ازدواج هاي متعدد پيامبر را توضيح دهيد.(پ)
پاسخ : در آغاز بيان دو نكته ضروري است.اوّل: نگاهي كوتاه به فرهنگ ازدواج در جزيرة العرب در زمان پيامبر(ص):1ـ عرب هاي جاهلي نسبت به دختر،‌ بلكه جنس زن بي علاقه بودند، چون در محيطي كه دائم مردم با هم به جنگ و خونريزي مشغول بودند و هر كس هر چه قدر كه مي توانست، به ديگران ظلم روا مي داشت، خوف داشتند كه در جنگ،‌ دختران اسير شوند و باعث ننگ آن طايفه گردند، نيز به جهت وضع بد اقتصادي و اين كه دختران به فحشا رو آورند و ... به دختر علاقه اي نداشتند، بلكه دختر داري را ضد ارزش مي شمردند و به زنده به گور كردن دختران رو آوردند. 2ـ چون جنگ و خونريزي در آن محيط امري متداول بود، و عرب جاهلي با اندك بهانه اي يك ديگر را مي كشتند، حاصل به هم خوردن تعادل جمعيتي بود و نسبت زنان به مردان افزايش چشمگيري پيدا مي‌كرد (چون مردان به جنگ اقدام مي كردند، نه زنان و كشته‌ها از مردان بود) كه گزينة "چند زن داشتن" را براي رهايي از مشكل عدم تعادل جمعيتي پذيرفتند. اين مشكل در اكثر نقاط از جمله در ايران هم وجود داشت، ليكن در عربستان بيشتر بود. 3ـ در آن وضع ناگوار اقتصادي، زن گرفتن از يك خانواده و قبيله نوعي كمك به آنان محسوب مي شد، به همين جهت مشركان قريش به دامادهاي پيامبر(ص) فشار وارد مي كردند كه دختران پيامبر(ص) را طلاق دهند و بر مشكلات پيامبر افزوده بشود.4ـ در محيطي كه نا امني و جنگ و خونريزي آسايش را از همگان ربوده بود، ازدواج از مهم ترين عامل بازدارندة از جنگ به شمار مي آمد.5ـ در آن وضع زن بيوه اگر شوهر نمي كرد، خوشايند نبود، بلكه زشت شمرده مي‌شد. به مجرد آن كه شوهر مي مرد، يا از وي طلاق مي گرفت و عدّه وفات يا طلاق سپري مي شد، شوهري ديگر گزينش مي شد، مانند "اسماء بنت عميس" كه اوّل همسر جعفر بن ابي طالب شد، بعد از شهادتش به عقد ابوبكر در آمد و بعد از درگذشت ابوبكر همسر امام علي(ع) شد. اين شيوه در آن فرهنگ متداول بود. نكتة دوم: نگاهي گذرا به ازدواج پيامبر(ص).1ـ پيامبر(ص) در 25 سالگي با حضرت خديجه كه چهل سالش بود و قبلاً يك يا دوبار شوهر كرده بود و با مرگ شوهر بيوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بيست و پنج يا بيست و هشت سال با وي زندگي كرد و همسر ديگري نگرفت.2ـ همة‌ همسران پيامبر(جز عايشه) بيوه بودند. آنان پيش از آن كه به همسري پيامبر(ص) در آيند، يك يا دوبار شوهر نموده بودند و بعد از درگذشت و يا شهادت شوهر و انقضاي عدّه به عقد پيامبر(ص) در آمدند.3ـ عمدة‌ ازدواج هاي پيامبر(ص) در شرايط سخت و دشوار جنگي صورت گرفته بود، مانند شكست مسلمانان در جنگ اُحد كه وضع مسلمانان بسيار ناراحت كننده بود. 4ـ پيامبر(ص) از قبايل مهم عرب مانند تيم، عدي، بني اميه، نيز يهوديان مدينه همسر انتخاب كرد، ولي از قبايل انصار زن نگرفت.دقت در اين امور به ما مي فهماند كه ازدواج هاي پيامبر نه در پي ارضاي خواهش‌هاي نفساني، بلكه در جهت اهداف عالي بود كه ذيلاً بيان مي‌شود.بي شك پيامبر در ازدواج هاي متعدد دنبال خوشگذراني ها نبود، چون: اوّلاً: اگر چنين بود، مي بايست در سنين جواني به اين امر مبادرت مي كرد، نه در سنين پيري و آن هم در شرايط سخت و دشوار. ثانياً: اگر شهوت انگيز بود، مي بايست جهت گيري هايش در گزينش همسر، اين ادعا را اثبات كند. حضرت دنبال زنان زيبا و جذّاب از جهت امور جنسي و جواني نبود، حتي به خواستگاري برخي از زنان مانند "ام سلمه" رفت و او تعجب نمود دراين سن و سال كه كسي حاضر نمي شود با او ازدواج كند، چرا پيامبر دنبال زنان جوان نمي رود و به خواستگاري او كسي را فرستاده است.ثالثاً: آناني كه با انگيزة كاميابي جنسي به ازدواج هاي متعدد رو مي آورند،‌ ماهيت زندگي آنان به گونه اي ديگر است. آنان به زرق و برق ظاهري زندگي، لباس و زينت زنان و رفاه و خوشگذراني رو مي آورند؛ درحالي كه سيره و زندگي پيامبر اسلام(ص) خلاف اين را نشان مي‌دهد. پيامبر(ص) در برابر خواست همسران خويش در مورد زرق و برق زندگي، آنان را مخيّر كرد كه يا همين ساده زيستي را برگزينند و به عنوان همسر پيامبر باقي بمانند و يا از حضرت طلاق بگيرند و بروند دنبال زرق و برق زندگي.علامة طباطبايي در اين باره مي نويسد: داستان تعدّد زوجات پيامبر(ص) را نمي توان بر زن دوستي و شيفتگي آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آن كه برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگي كه تنها به خديجه اكتفا نمود و هم چنين در پايان زندگي كه اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زن‌دوستي آن حضرت دارد.[1]رابعاً: دو تن از زنان پيامبر(ص) كنيز بودند. اگر هدف پيامبر از ازدواج لذت بردن از آنان بود،‌اين دو چون كه كنيز بودند، بدون ازدواج، پيامبر(ص) مي توانست از آنان بهره مند شود. با اين تحليل ازدواج بي فايده بود.بنابراين اهداف و حكمت هاي ازدواج پيامبر(ص) را مي بايست در اهداف بلند و ارزشي جستجو نمود كه مهم ترين آن بدين شرح است:1ـ هدف سياسي ـ تبليغي:يكي از اهداف ازدواج هاي پيامبر(ص) هدف سياسي - تبليغي بود؛ يعني با ازدواج موقعيتش در بين قبايل مستحكم گردد و بر نفوذ سياسي واجتماعيش افزوده شود و از اين راه براي رشد و گسترش اسلام استفاده نمايد.حضرت به خاطر دست يابي بر موقعيت هاي بهتر اجتماعي وسياسي، در تبليغ دين خدا و استحكام آن و پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيري از كارشكني‌هاي آنان وحفظ سياست داخلي وايجاد زمينة مساعد براي مسلمان شدن قبايل عرب، به برخي ازدواج ها رو آورد.در راستاي اين اهداف پيامبر(ص) با عايشه دختر ابوبكر از قبيله بزرگِ "تيم"، با حفصه دختر عمر از قبيله بزرگ "عدي"، با ام‌حبيبه دختر ابوسفيان از قبيلة نامدار بني‌اميه، ام سلمه از بني مخزوم، سوده از بني اسد، ميمونه از بني هلال و صفيه از بني‌اسرائيل پيوند زناشويي برقرار نمود. ازدواج مهم ترين پيوند و ميثاق اجتماعي است، به ويژه در آن فرهنگ تأثير بسياري از خود به جا مي گذارد.در آن محيطي كه جنگ و خونريزي و غارتگري رواج داشت، بلكه به تعبير "ابن‌خلدون" جنگ و خونريزي و غارتگري جزو خصلت ثانوي آنان شده بود،[2] بهترين عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پيوند زناشويي بود. به همين جهت پيامبر(ص) با قبايل بزرگ قريش، به ويژه با قبايلي كه بيش از ديگران با پيامبر(ص) دشمن بودند، مانند بني اميه و بني اسرائيل،‌ ازدواج نمود. امّا با قبايل انصار كه از سوي آنان هيچ خطري احساس نمي شد و آنان نسبت به پيامبر(ص) دشمني نداشتند، ازدواج نكرد."گيورگيو" نويسندة مسيحي مي نويسد: محمد(ص) ام حبيبه را به ازدواج خود در آورد تا بدين ترتيب داماد ابوسفيان شود و از دشمني قريش نسبت به خود بكاهد. در نتيجه پيامبر با خاندان بني اميه و هند زن ابوسفيان وساير دشمنان خونين خود خويشاوند شد و ام‌حبيبه عامل بسيار مؤثري براي تبليغ اسلام در خانواده هاي مكه شد.[3]2ـ هدف تربيتي: پيامبر(ص) حمايت از محرومان و واماندگان را جزء آيين نجات بخش خويش قرار داد. قرآن مردم را به حمايت از واماندگان ومحرومان و ايتام فرا مي خواند. پيامبر(ص) در مناسبت هاي مختلف مردم را به اين كارخداپسندانه تشويق نمود، و در عمل براي مردان بيچاره و وامانده در كنار مسجد "صفه" را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سكني داد.اين حمايت عملي و صفه نشيني مربوط به مردان بود، اما دربارة زنان با توجه به موقعيت آنان، اين گونه راه حل براي رهايي آنان از مشكلات پسنديده نبود، بلكه رسول خدا(ص) براي زنان راه حل ديگري را در نظر گرفت. حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داري كه بازتاب شرايط اجتماعي بود، بهره جست و مردان مسلمان را تشويق نمود كه زنان بي سرپرست و يتيم دار را به تناسب حالشان، با پيوند زناشويي به خانه هاي خويش راه بدهند، تا آنان و يتيمانشان از رنج بي سرپرستي و تنهايي و فقر مالي و عقده هاي رواني رهايي يابند؛ و خود نيز در عمل به اين كار تن داد تا مسلمانان در عمل تشويق شوند و در مسير رفع محروميت واماندگان قدم بردارند. پيامبر(ص) با زنان بيوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان يتيمشان به خانة خويش راه داد،‌ تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشكلات گام برداشته باشد و هم الگوي خوبي براي مردم در اين امر باشد.3ـ هدف رهايي كنيزان: اسلام با برنامه ريزي دقيق و مرحله به مرحله در جهت آزادي اسيران گام برداشت. رسول خدا(ص) از شيوه هاي خوب و متعدد براي آزادي اسيران بهره جست كه ازدواج از جملة آن‌ها است. جويريه و صفيه كنيز بودند. پيامبر(ص) اين دو را آزاد كرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدين وسيله به مسلمانان بياموزد كه مي‌شود با كنيز ازدواج نمود. اوّل او را آزاد نمود و سپس شريك زندگي قرار داد. در ازدواج پيامبر با جويريه بسياري از كنيزان آزاد شدند. توضيح اين كه: جويريه در غزوه بني مصطلق اسير شده بود و در سهم غنيمتي رسول خدا(ص) قرار گرفت. حضرت وي را آزاد كرد و سپس با وي ازدواج نمود. كار حضرت براي يارانش الگوي خوبي شد و تمامي اسيران غزوه بني مصطلق كه حدود دويست تن بودند،‌ آزاد شدند."گيورگيو" دانشمند مسيحي مي نويسد: محمد با جويريه ازدواج كرد. يارانش اين عمل را نپسنديدند و آن را با تعجب مي نگريستند. فرداي آن روز كم كم اسيران خود را آزاد كردند، چون كه نمي توانستند بپذيرند كه بستگان همسر پيامبر(ص) بردة آنان باشند.[4]4ـ نجات زن و جلوگيري از غلتيدن وي در دامن بستگان مشرك و كافر:برخي از زناني كه مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و يا ارتداد شوهر، بي سرپرست مي شدند و زندگي بر آنان بسيار مشكل بود و در وضع بسيار آشفته اي به سر مي بردند، همانند ام حبيبه، دختر ابوسفيان كه همراه شوهرش به حبشه هجرت كرد و در آن جا بي سرپرست شد. نه مي توانست در آن جا بماند و نه به مكه نزد پدرش برگردد.پيامبر(ص) وقتي كه از مشكل وي با خبر شد، پيكي براي نجاشي پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبيبه را به عقد پيامبر در آورد. اين ازدواج باعث شد كه وي از بي سرپرستي نجات پيدا كند و به دامن بستگان مشرك خويش نغلتد. 5ـ‌ طرد سنت غلط و جاهلي:در اسلام "پسرخوانده" حكم پسر واقعي را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد مَحْرَم نيست. در حالي كه در جاهليت احكام پسر واقعي را بر پسر خوانده سرايت مي دادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام اين حكم را باطل نمود.[5] پيامبر(ص) به دستور خدا با "زينت بنت حجش" كه همسر مطلقه زيدبن حارثه، پسرخواندة پيامبر بود، ازدواج نمود، تا حكم جاهلي را در عمل باطل كند و مردم پذيراي نقض حكم جاهلي باشند.[6]اگر اين ازدواج صورت نمي گرفت، ممكن بود زيدبن حارثه، يا پسرش اسامة بن زيد، بعد از رحلت پيامبر به عنوان پسر و وارث پيامبر مطرح مي شد و مسير امامت و وراثت خاندان پيامبر(ص) دگرگون مي شد. افزون بر اين امور ازدواج هاي پيامبر از اهداف و حكمت هاي ديگري برخوردار بود كه به جهت رعايت اختصار از ذكر آن‌ها خودداري مي‌شود. در پايان به بيان نكته اي ديگر مي پردازيم: در اسلام چند همسر گزيني براي مردان محدود است. مرد نمي تواند بيش از چهار همسر دائمي در يك زمان داشته باشد. قرآن مي‌گويد: با رعايت عدالت مي‌تواند چهار همسر داشته باشد.[7] تا قبل از نزول اين حكم مردان بيش از چهار همسر دائمي داشتند.همة زنان پيامبر(ص) قبل از نزول اين حكم به عقد پيامبر(ص) در آمده بودند. خداوند به پيامبرش دستور داد كه از اين پس حق نداري با كسي ازدواج نمايي، و حتي اگر همة زنانت را طلاق بدهي، به جاي آنان نمي تواني با زنان ديگري ازدواج نمايي.[8]اين حكم از احكام اختصاصي پيامبر(ص) است، همان گونه كه وجوب خواندن نماز شب و ... از مختصات پيامبر بود.پي نوشت ها : [1] سيد محمد حسين طباطبايي، فرازهايي از اسلام، ص 174.[2] مقدمه ابن خلدون(ترجمه)، ج 1، ص 286.[3] محمد پيامبري كه از نو بايد شناخت، ص 207.[4] همان، ص 181.[5] احزاب (33) آية 4. [6] همان، آية 37.[7] نساء (4) آية 3.[8] احزاب (33) آية‌ 52.
کد سوال : 54349
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : اگر خداوند عدالت دارد، چرا بعضي از بندگان فقير و مستمند و بعضي ديگر ثروت مند هستند؟
پاسخ : اختلاف مردم از نظر نعمت‏هاى ظاهرى، جهات مختلفى دارد:1- بعضى از تفاوت‏ها معلول ستم و تجاوز افراد نسبت به حقوق ديگران است. اين تفاوت‏ها ظالمانه و غير منطقى است و با از بين رفتن نظام طبقاتى و گسترش عدالت اجتماعى از ميان خواهد رفت. هيچ گاه اسلام و قرآن اين گونه تفاوت‏ها را تأييد نكرده است، زيرا بر اساس استعمار و استثمار صورت گرفته و آن‏ها را نمى‏توان به حساب دستگاه آفرينش گذارد. حتى خداوند از آن‏ها نهى نموده و براى تأمين برابرى و حقوق انسان‏ها و توزيع عادلانه ثروت‏ها، احكام و قوانين بسيارى را تشريع نموده است كه متأسفانه بسيارى از انسان‏ها از اين تكاليف غفلت مى‏كنند. هم چنين نبايد از نظام نا عادلانه اقتصادي و موارد ديگري كه مربوط به خود بشر مي شود غافل بود و آن ها را به حساب خداوند گذاشت.اين گونه اختلافات ربطى به عدالت خداوند ندارد.2- تفاوت بهره مندي انسان ها در برخي موارد ديگر معلول كار و تلاش خود انسان ها است و قانون خلقت بر آن نهاده شده كه هر كسي به اندازه سعي و تلاش خود بهره مند شود. مطمئنا كسي كه به تنبلي خو كره باشد به دنبال كسب روزي حلال بر نيايد نمي تواند مانند ديگران از نعمت هاي دنيوي بر خوردار شود و كسي كه كار و تلاش بيشتر مي كند نيز بهره بيشتري نصيب ان خواهد بود.3- قسمتى ديگر از تفاوت‏ها، طبيعى و لازمه آفرينش انسان است، يعنى هر قدر اصول عدالت در جامعه انسانى رعايت شود، باز همه انسان‏ها از نظر استعداد و هوش و انواع ذوق و سليقه‏ها يكسان نخواهند بود. استاد مطهرى مى‏گويد: "معناى عدالت اين نيست كه همه مردم از هر نظر در يك حد و يك مرتبه و يك درجه باشند. جامعه خود به خود مقامات و درجات دارد و در اين جهت مثل پيكر است. وقتى كه مقامات و درجات دارد، بايد تقسيم بندى و درجه بندى شود. راه منحصر، آزاد گذاشتن افراد و زمينه مسابقه را فراهم كردن است. همين كه پاى مسابقه به ميان آمد، خود به خود به موجب اين كه استعدادها در همه يكسان نيست و به موجب اين كه مقدار فعاليت‏ها و كوشش‏ها يكسان نيست، اختلاف و تفاوت به ميان مى‏آيد. يكى جلو مى‏افتد و يكى عقب مى‏ماند".(1) بايد دانست معمولاً بخشش‏هاى الهى و استعدادها آن چنان تقسيم شده‏اند كه هر كسى قسمتى از آن‏ها را دارد، يعنى كم‏تر كسى پيدا مى‏شود كه همه نعمت‏ها را يك جا داشته باشد. از اين رو قرآن مجيد مى‏فرمايد: "ما معيشت آن‏ها را در حيات دنيا ميان آنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم، تا آن‏ها يكديگر را به كار گيرند و به يكديگر خدمت نمايند".(2) ميدان مسابقه و رقابت عادلانه بايد براى همه باز باشد كه اين نيز مربوط به انسان‏ها است."براى به وجود آمدن يك جامعه كامل، نياز به استعدادها و ذوق‏ها و ساختمان‏هاى مختلف بدنى و فكرى است، اما نه به اين معنى كه بعضى از اعضاى پيكر اجتماع در محروميت به سر برند و يا خدمات آن‏ها كوچك شمرده شود و يا تحقير گردند، همان طور كه سلول‏هاى بدن باتمام تفاوتى كه دارند، همگى از غذا و هوا و ساير نيازمندى‏ها به مقدار لازم بهره مى‏گيرند".(3)ممكن است گفته شود چرا خداوند نظام خلقت را طورى بنا نكرد كه بشر بدون اين تفاوت‏ها، به زندگى اجتماعى خود ادامه دهد. در پاسخ، قرآن مجيد به يكى از اسرار مهم تفاوت‏ها اشاره كرده و آن آزمايش الهى است.خداوند مى‏فرمايد: "او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد و بعضى را بر بعض ديگر درجاتى داد، تا شما را به آن چه در اختيارتان قرار داده بيازمايد".(4)تفاوت‏ها براى اين است كه معلوم شود انسان چگونه از امكانات خدادادى بهره بردارى مى‏كند. اگر نابرابرى‏ها نبود، زمينه امتحان از ميان مى‏رفت.بعضى افراد با نعمت و گروهى ديگر با نقمت و تنگدستى آزمايش مى‏شوند. مطمئناً آنان كه بيشتر نعمت استعداد و توانايى دارند، بيشتر مورد سؤال و درخواست مى‏شوند و بايد بيشتر پاسخگو باشند.3- نكته سوم آن كه خدا مصلحت بندگانش را بهتر از خود آنان مى‏داند.چه بسا كسانى كه دوست دارند از نظر زندگى در رفاه باشند، ولى پروردگار صلاح آنان را در اين امر نمى‏بيند، همان طورى كه قرآن مجيد مى‏فرمايد: "چه بسا شما را چيزى خوش نيايد، در حالى كه خيرتان در آن است و يا چيزى را دوست داشته باشيد، در حالى كه شرّتان در آن است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد".(5) پس اگر انسان نهايت تلاش خود را به كار گرفت، اما درها را به روى خود بسته ديد بايد بداند در اين امر مصلحتى بوده است. چه بسا كسانى هنگامى كه ثروتمند شدند، خدا را فراموش كردند. از اين رو قرآن كريم مى‏فرمايد: "اگر خداوند روزى را براى تمام بندگانش گسترش دهد، در زمين طغيان و ستم مى‏كنند".(6)گاهى ثروت بى حساب و رفاه، يك مجازات الهى است. پس نه نعمت ظاهرى نشانه محبت الهى است و نه نقمت و بلا نشانه بى اعتنايى خدا به بنده است، بلكه اين دو براى افراد مختلف، حكم متفاوتى دارد و عدالت با حكمت الهى همواره مقرون است و يكى فداى ديگرى نمى‏شود، بنابراين، نكته مهم در سرتاسر اين موضوع آن است كه نگاه خود را به زندگى در اين جهان نبايد محدود كنيم. اين بخش از زندگى را بايد در پيوست با بخش عظيم‏تر از زندگى و حيات جاودانه و عالم برتر و حقيقى‏تر نگاه كنيم. اگر نگاه ما به زندگى محدود به دنيا بود، اشكال از تفاوت‏ها در اين دنيا به جا بود، در حالى كه هر چيزى در دنيا، آزمايشى براى انسان است كه در عالم ديگر نتيجه آن را خواهيم ديد و همان گونه كه خداوند فرموده است: "خداوند زندگى و مرگ را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامين بهترين در عمل خواهيد بود".(7)پى نوشت‏ها: 1. استاد مطهرى، بيست گفتار، ص 109.2. زخرف (43) آيه 31.3. تفسير نمونه، ج 3، ص 366.4. انعام (6) آيه 165.5. بقره (2) آيه 216. 6. شورى (42) آيه 27.7. ملك (67) آيه 2.
کد سوال : 54350
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : چرا خداوند برخي از بندگانش را بسيار زيبا و برخي را بسيار زشت و يا برخي را فقير و گروهي را ثروتمند آفريده است؟(پ)
پاسخ : آنچه در پاسخ به اين پرسش و سؤالات مشابه در ابتدا بايد توجه داشت، آن است كه تمام مواردي كه در آفرينش انسان ها و موجودات ديگر به عنوان نابرابري لحاظ مي شود ، تفاوت‏هايى است كه در جهان وجود دارد، نه تبعيض‏ها. فرق تفاوت و تبعيض آن است كه در فرض تبعيض، چند موجود قرار دارند كه همه شايستگى و حق يكسان دارندو به يكى داده مى‏شود و به ديگرى داده نمى‏شود يا كم تر داده مى‏شود، اما در صورت تفاوت در آفرينش اصلاً حقى مطرح نيست يا داراى قابليت هاي متفاوت هستند و به همان شكل داده مى‏شود. در مورد آفرينش انسان، از ابتدا انسانى نبوده تا حقى مطرح باشدبنابر اين اين تصور كه از طرف خداوند حق انسان ها ادا نمي شود تصور صحيحي نيست. از طرف ديگر دليلي وجود ندارد كه خداوند بين آفريده ها تبعيض قائل شود يا ظلمي بر كسي روا ندارد.چون تبعيض و ظلم يا ناشي از جهل است يا كمبود و نياز ويا...در حالي كه همه آفريده گان نسبت مساوي با خداوند داشته و همه آفريده او هستند و او از هر عيب و نقصي مبرا است.اگر هم نابرابري ها در جامعه انساني و مربوط به خود انسان ها باشد اين بحث مستقل و جدا گانه اي است.اما اين كه راز تفاوت هاي انسان ها براي چيست بايد گفت : اشيا از نظر خوبى و بدى اگر تنها و منفرد و مستقل از اشياى ديگر در نظر گرفته شوند، يك حكم دارند و اگر جزء يك نظام و به عنوان عضوى از اندام در نظر گرفته شوند، حكم ديگرى پيدا مى‏كنند، مثلاً اگر از ما بپرسند كه خط راست بهتر است يا خط كج، ممكن است بگوييم خط راست بهتر از خط كج است، ولى اگر خط مورد سؤال جزئى از يك مجموعه شد، در يك مجموعه به طور مطلق، نه خط مستقيم پسنديده است و نه خط منحنى. وقتى كه جهان را جمعاً مورد نظر قرار مى‏دهيم، ناچاريم بپذيريم كه در نظام كل و در توازن عمومى، وجود پستى‏ها و بلندى‏ها، فراز و نشيب‏ها، تاريكى و روشنايى‏ها، همه لازم است .جهان چون چشم و خط و خال و ابروست‏كه هر چيزش به جاى خويش نيكو است‏اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد، ديگر مجموعه و نظام مفهومى ندارد. شكوه و زيبايى جهان در تنوع و اختلاف‏هاى رنگارنگ آن است. قرآن كريم وجود اختلاف‏ها را از آيات و نشانه‏هاى قدرت الهى مى‏شمرد. زشتى‏ها، نه تنها از اين نظر ضرورى مى‏باشند كه جزئى از مجموعه جهانند و نظام كل به وجود آن‏ها بستگى دارد، بلكه از نظر نمايان ساختن و جلوه داده به زيبايى‏ها نيز وجود آن‏ها لازم است. اگر در جهان زشتى نبود، زيبايى هم نبود. اگر همه مردم زيبا بودند، هيچ كس زيبا نبود، همان طورى كه اگر همه مردم زشت بودند، هيچ كس زشت نبود.(1)ممكن است اين سؤال پيش آيد: چرا زشت زيبا نشد و بالعكس؟ در پاسخ استاد مطهرى مى‏گويد: "خداوند متعال به هر موجودى همان وجود و همان اندازه از كمال و زيبايى را مى‏دهد كه مى‏تواند بپذيرد. نقصانات از ناحيه ذات خود آن‏ها است، نه از ناحيه فيض بارى تعالى، نظير خواص اَشكال هندسى كه ذاتى موجودات است، مثلاً خاصيت مثلث اين است كه مجموعه زاويه هايش برابر با دو قائمه است و خاصيت مربع اين است كه مجموع زوايايش برابر با چهار قائمه است. معنايش اين نيست كه به آن، خاصيت دو قائمه و به اين خاصيت چهار قائمه داشتن را اعطا كرده‏اند تا گفته شود چرا به مثلث ستم كرده‏اند. تفاوت موجودات جهان همين طور است. بوعلى سينا گفته است: خدا زردآلو را زردآلو نكرده بلكه زردآلو را ايجاد كرده است. زردآلو از باب مثال است، منظور همه موجودات است، خدا اشيا را آفريده و آن‏ها ذاتاً اختلاف دارند. قرآن مجيد اين مطلب را با يك تمثيل بيان كرده و فرموده است: "خدا از آسمان آبى فرود آورد و هر رودخانه‏اى به قدر ظرفيت خودش سيلان يافت".(2) يعنى رحمت فيض پروردگار هيچ موجود مستعدى را محروم نمى‏سازد و براى همه يكسان است، ولى استعداد و ظرفيت موجودات يكسان نيست. استعداها مختلف است. هر ظرفى به قدرى كه گنجايش دارد، از رحمت خدا لبريز مى‏گردد. پس هر موجودى، حق خود را كه امكان داشته دريافت دارد، دريافت كرده است." (3)نبايد تصور كرد كه خداوند يكى را كه ممكن بود زيبا باشد، زشت قرار داد و ديگرى را كه ممكن بود زشت باشد، زيبا قرار داد و با قيد قرعه و يا يك اراده تبعيض‏آميز هر يك از آن‏ها را انتخاب كرد، بلكه هر جزء از اجزاى جهان تنها به همين جور كه هست، امكان وجود داشته و خدا همان آفرينش را به آن داده است. اگر بخواهيم از ديدگاه علمى سخن گوييم، اين گونه نمى‏توان گفت كه هر ماده با توجه به ويژگى و شرايط خود از وجود و كمالات وجود برخوردار مى‏شود. تفاوت هايى كه در جهان مادى و طبيعى وجود دارد، براساس تفاوت در عناصر مادى است، مثلاً كسى كه از نظر زيبايى يا زشتى، شكل و وضعى خاص دارد، بر اثر تفاوت ژنتيكى و عوامل محيطى و مادى وراثت و... است كه هزاران مورد شناخته شده و يا ناشناخته در طبيعت در آن‏ها دخالت دارد و يا حتى امور غير مادى مانند نحوه آميزش يا مواد و غذاهايى كه پدر و مادر قبل از آميزش، يا مادر بعد از آن در دوران جنينى تغذيه مى‏كنند يا مانند تأثير الكل و مواد اعتيادزا در شكل و حالت و وضع و سلامت و بهره هوشى و استعداد كودك كه امروزه بدون ترديد شناخته شده است. طبق اين سخن فيض الهى از ناحيه خدا تمام است و او در حق هيچ موجودى تبعيض روا نمى‏دارد، بلكه موجودات هستند كه به فراخور شأن و جايگاه و مرتبه خود و عوامل ديگر قبول فيض مى‏كنند و به اندازه استحقاق، در مرتبه‏اى از عالم هستى جا مى‏دارند. در جهان خلقت آنچه كه وجود دارد تبعيض نيست، بلكه تفاوت است، همان طور كه ظرف يك ليترى نسبت به ظرف پنج ليترى مقدار كمترى آب در خود جاى مى‏دهد. آرى هر موجودى در نظام هستى به ميزان ظرفيت خود دريافت فيض مى‏كند.در عين حال آنچه در پايان مى‏تواند مكمل اين پاسخ باشد و هرگونه اشكالى را برطرف كند، آن است كه: نبايد نگاهمان را فقط معطوف به دنيا و زندگى دنيا نماييم و همچنان اين اشكال براى ما وجود داشته باشد كه تفاوت‏ها ربط به انسان ندارد. درست است كه تفاوت‏هاى ايجاد شده به سبب وراثت و محيط و... انسان نقشى در آن‏ها ندارد، اما زندگى انسان كه منحصر به اين عالم نيست، بلكه اين عالم تنها بخش كوچكى از حيات است و در مقابل حيات جاودانه و حقيقى بسيار ناچيز است. در اين نگاه هر چه بيشتر از نعمت‏هاى دنيا و كمالات هستى داده شده باشد، به همان اندازه داراى مسئوليت بيشتر بايد باشد و در مقابل هر يك از نعمت‏هاى الهى از او سؤال شود كه آيا حق آن را به جا آورده است؟ اما آن كه كمتر به او داده شده، سبك‏بارتر است. از طرف ديگر با توجه به روايات به دست مى‏آيد كه خداوند بعضى از كاستى‏هاى دنيا را در عالم ديگر جبران مى‏نمايد و به هيچ بنده‏اى ظلم روا نمى‏شود.پى‏نوشت‏ها: 1 - استاد مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 167 - 166، با تلخيص.2 - رعد (13) آيه 17.3 - استاد مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 172 - 171، با تلخيص.
کد سوال : 54351
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : با توجه به آيه "لا اكراه في الدين" چرا مسلمان نمي تواند دين خود را تغيير دهد؟
پاسخ : اما پاسخ به اين كه پس احكام ارتداد در اسلام چگونه توجيه مى‏شود؟دين اسلام فطرى است. اگر فردى به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انكار نداشته باشد، به صورت طبيعى و معمولى به آن ايمان مى‏آورد. قرآن مى‏گويد: "لا اكراه فى الدين؛ در پذيرش عقيده اكراه نيست". اصولاً عقيده با اكراه سازگار نيست. اين سخن درستى است، ولى نبايد از اين گزاره، تفسير ناروا نمود و گفت: هر كه هرگونه دلش بخواهد، آزاد است تا عقايد ديگران را به بازى بگيرد، بلكه قرآن به دنبال سخن مذكور مى‏گويد: "قد تبيّن الرشد من الغى؛ راه راست از راه‏هاى انحرافى و نادرست روشن است".(8) يعنى وقتى راه رشد و حقيقت آشكار است، دليلى براى اكراه و اجبار وجود ندارد، زيرا عقل سليم بدون داشتن انكار و عناد آن را پذيرا است. بنابراين، انسان حق ندارد از آزادى سوءاستفاده كند و به بهانه آزادى، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگيرد و امنيت فكرى و فرهنگى اجتماع را متزلزل و مختل نمايد.اين سخن نيز مورد پذيرش عقل و عرف است. حال اگر فردى در خانواده مسلمان تشخيص داد كه دين اسلام بر حق نيست، مى‏تواند دين ديگر را انتخاب كند، اما در جامعه‏اى كه براساس اعتقادات و باورهاى دينى، قوانين، رفتارهاى اجتماعى و فردى، اميال و آرزوهاى انسان‏ها ارزش‏هاى اخلاقى شكل گرفته كه هر يك از اين موارد كاركردهاى بسيارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد، حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضع‏گيرى نموده و درصدد تخريب آنها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگى فردى و ا جتماعى ايجاد خواهد كرد و باعث تزلزل اركان اجتماعى خواهد شد، بنابراين ارتداد از اين جهت كه افكار عمومى و ايمان مردم را متزلزل مى‏كند، اظهار آن روا و شايسته نيست، و با وجود يك سرى شرايط اسلام با مرتد برخورد مى‏كند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنيت فكرى و فرهنگى جامعه آسيبى وارد نكرد، به او كارى ندارند و حكم ارتداد نداشته و عقيده‏اش نزد خودش محترم است. اين كه خدا با او چگونه برخورد مى‏كند، تنها خدا مى‏داند كه وى صداقت دارد يا از روى عناد و لجاجت به اين عقيده روى آورده است. خداوند فرداى قيامت بر پايه عدل و حكمت، با او رفتار خواهد كرد. همو فرموده است: "اگر حجت بر كسى تمام نشده باشد، مؤاخذه‏اش نمى‏كند.(9) مى‏گويد: هر قدر كه عقلش خوبى‏ها را كه درك كرده، به آن عمل كرده است، ثواب و پاداش دريافت مى‏كند و به هر اندازه، در عمل، كوتاهى و يا ضد باورش را انجام داده است، جزا و كيفر مى‏بيند.پى‏نوشت‏ها: 1 - سوره نساء، آيه 29 و سوره بقره، آيه 195. 2 - سوره مائده، آيه 32. 3 - سوره بقره، آيه 170. 4 - سوره بقره، آيه 256 و يوسف، آيه 108 نيز سوره انسان، آيه 3 و كهف، آيه 29. 5 - يوسف، آيه 99 و انعام، آيه 149 و 35. 6 - آل عمران، 20 و مائده، آيه 92، يونس، آيه 41 .7 - انفال، آيه 61، آيه 61.8 - بقره (2) آيه 256. 9 - اسراء (17) آيه 15.
کد سوال : 54352
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : آيا خداوند براي بندگانش معجزه مي كند ؟ در صورت مثبت بودن پاسخ ، اين معجزه مختص به چه كساني مي باشد؟
پاسخ : انديشمندان علم اصول عقائد گفته اند: معجزه دليل قطعي بر درستكاري و راستگويي ادعا كنندة نبوت و ارتباط او با خالق است. معجزه را خداوند به هر كه بخواهد مي دهد، تا با آن صدق و صحت رسالت را به ثبوت برساند. مردم عادي مانند آن را نمي توانند بياورند.(1)بنابراين خداوند براي برخي از بندگانش معجزه مي كند و آنان پيامبران الهي هستند كه براي اثبات حقانيت خود، نياز به آوردن معجزه دارند. معجزات الهي همراه با پيامبران الهي نازل مي شود. چون پيامبر اسلام آخرين پيام آور الهي و خاتم انبيا بود و اسلام دين جاويدان خواهد بود، معجزات جديدي رخ نداده ، ولي اسلام چون دين جاويد است، معجزه جاويدان خود يعني قرآن را هميشه ارائه مي نمايد.البته در اصطلاح ديگري ، به هر عمل خارق العاده كه به اذن خداوند از طريق يك شخص صورت گيرد و ديگران نتوانند مانند آن را بياورند، نيز معجزه اطلاق مي شود.در اين معنا معجزه همراه با ادعاي نبوت نيست ، مانند آنچه كه توسط امامان شيعه (ع) انجام مي پذيرد . اين موارد را كرامات مي نامند، اما خصوصيت معجزه را دارد، بدون ادعاي نبوت و پيامبري.پي نوشت ها : 1 - الهيات ، سبحاني، ج3، ص 67.
کد سوال : 54353
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : در اصول كافي ،ج4، باب 28 آمده است: "مؤمني كه حجاب قرار دهد بين خود و برادر مؤمن خود، خدا بين او و بهشت 70 هزار ديوار قرار خواهد داد كه ضخامت هر ديوار هزار سال راه باشد". آيا اين مثال ها فقط براي شناختن عظمت موضوع است يا واقعي است؟
پاسخ : هر عملي كه انسان انجام مي دهد، اگر عملي صالح و براساس موازين الهي باشد، كمترين پاداش بهشت برين خواهد بود اما اگر عمل انسان در مسير گناه و نافرماني باشد، مجازات و كيفر الهي را بايد تحمل كند كه آتش دوزخ الهي است.يكي از اموري كه نزد خداوند بسيار محترم و ارزشمند است، ارتباط بين مؤمنان است.خدا براي عدم توجه و عدم اعتنا به حقوق ديگر مؤمنان، عذاب در نظر گرفته است. آنچه در اين روايت در قالب اعداد (هفتاد هزار ديوار و هر ديوار به اندازه هزار سال راه) ذكر شده، سه احتمال در آن قابل طرح مي باشد: 1 - براي بيان شدت و كثرت باشد كه مقدار زياد عذاب را بيان مي كند.2 - چون در زبان عرب اوقات سخت و دردآور و همراه با اندوه را به طولاني بودن آن ، زمان راحتي و شادماني را به كوتاه بودن آن توصيف مي كنند، اينجا نيز شدت گناه و عظمت حرمت مؤمن را مي رساند. اگر كسي درخصوص روابط با مؤمن و تأمين نيازهاي وي كوتاهي كند و تقصير كار باشد، خداوند او را مجازات مي نمايد. كثرت عددي ، شدت مجازات را مي رساند.(1)3 - اصولاً امور معنوي از عظمت بسيار برخوردارند و قابل مقايسه با امور مادي و حسّي در مقابل امر معنوي به ظاهر كوچك قرار مي گيرد، مثلاّ در روايتي آمده كه "اگر نماز جماعت برپا شود كه شمار جماعت گزاران از ده نفر بيشتر باشد، اگر تمام درياها مركّب و درختان مداد شوند تا ثواب يك ركعت آن را بنويسند، نخواهند توانست"، يعني ثواب يك ركعت بيشتر از تمام آنها خواهد بود. حال با توجه به اين گونه روايات مي توان گفت عمل معنوي خوب يا بد آن قدر بزرگ است كه امور مادي به ظاهر بسيار بزرگ ، در مقابل آنها ناچيزند و يا قابل مقايسه نيستند.پي نوشت ها : 1 - تفسير راهنما، ج19، ص 346 و 347.