• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 54324
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : چرا انسان ها در شرايط سخت بيشتر به ياد خدا هستند؟
پاسخ : قرآن كريم در آياتي چند اين موضوع را مطرح كرده كه انسان به هنگام گرفتاري و در افتادن به سختي هاي چاره ناپذير، به خداوند روي مي آورد و به سوي او باز مي گردد اما پس از رفع گرفتاري به فراموشي دچار مي شود و غرور او را فرا مي گيرد.(1) دليلش آن است كه وقايع و مشكلات و شرايط سخت زندگي ، نقش بيدارگري دارد. انسان در پرتو سختي ها به خود مي آيد و مي فهمد كه به موجودي برتري نيازمند است. در اين حال فطرت الهي خويش را باز مي شناسد و مي تواند حضور خداوند را در قلب خود ببيند. اين ادراك ذهني، حسي يا عقلي نيست، بلكه ادراكي حضوري است و شامل كافران نيز مي شود، پس مشكلات ، فطرت را شكوفا مي سازد، همان طوري كه غفلت ، چراغ فطرت را خاموش يا كم نور مي سازد. در هنگامة وفور نعمت و غرقه شدن در شادي، انسان احساس بي نيازي مي كند و از درگاه حضرت حق دور مي شود، چنان كه قرآن مجيد مي فرمايد: "ان الانسان ليطغي أن رآه استغني؛ انسان طغيان مي كند وقتي خود را بي نياز مي بيند".(1)پي نوشت ها : 1 - زمر ، آيه 39 آيه 8 و عنكبوت (29) آيه 65 و لقمان (31) آيه 32.2 - علق (96) آيه 7 و 6.
کد سوال : 54325
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : چرا آن هايي كه باطن درست دارند، ظاهر درست هم دارند، ولي آن ها كه ظاهر درست دارند، معلوم نيست كه باطن درست داشته باشند؟
پاسخ : در فرض اول، اگر مقصود آن باشد كه انسان هاي داراي باطن پاك، ظاهر خود را آلوده نمي كنند يا آلوده نشان نمي دهند، اين سخن درست است، اما در عين حال چنين انسان هايي ، ظاهر براي آنها مهم نيست، كه ديگران چه قضاوتي در موردشان خواهند داشت، يعني اين كه براي پسند مردم، خود را آراسته و خوب نشان دهند، اين كار را نمي كنند، بلكه به تكليف خود عملمي كنند، زيرا نكوهش يا ستايش ديگران براي آنها اهميت ندارد. مردم خواسته ها و سليقه هاي متفاوتي دارند.اما سؤال اصلي در مورد نفاق و علت آن است كه : چرا بعضي ظاهر صحيحي دارند، اما باطنشان اين گونه نيست؟! علت واقعي آن است كه چنين افرادي در پي پنهان كردن چهره واقعي شان هستند. از اين طريق به دنبال فريب ديگران اند اما خود را فريب مي دهند. چنين اشخاصي براي موجه بودن ميان مردم و برملا نشدن حقيقت وجودشان ، نيز برآورده شدن منافعي كه در زندگي مادي به دنبال آن هستند، چهرة واقعي خود را نشان نمي دهند. البته هر انساني در زندگي خود دچار گناهاني شده است كه دوست ندارد آشكار شوند. خداوند نيز دوست ندارد كه آبروي مؤمن ريخته شود، به همين خاطر خداوند "ستار العيوب" است، اما اگر اين حالت بسيار شديد باشد، يعني در باطن چيزي باشد كه در ظاهر كاملاً با آن متفاوت است، يا حتي سعي در ظاهر سازي خود و خوب جلوه دادن خويش در مقابل ديگران دارد، اين حالت را نفاق مي گويند.پيامبر اكرم (ص) در سفارش خود به حضرت علي (ع) مي فرمايد: "باطنت مانند ظاهرت باشد. اين گونه نباشد كه ظاهرت نيكو اما باطنت زشت باشد، وگرنه از منافقان خواهي بود".يكي از علت هاي تفاوت ظاهر و باطن انسان ها درجة ايمان شان به خدا و تقواي الهي است. هر چه ايمان و تقوا بالاتر باشد، ظاهر و باطن آدمي به هم نزديك تر مي شود. انساني كه ايمان به خدا دارد، مي داند پروردگاري كه در ميان مردم، انسان را مي بيند و ظاهر آراسته و خوب آدمي در محضر او است، در پنهاني انساني نيز همراه و ناظر بر اعمال او است. تقوا و آگاهي بر عظمت خدا باعث مي شود انسان در باطن و پنهاني ، مراقب اعمال خويش باشد. هر چه درجه ايمان و تقواي الهي كم تر شود، فاصله و تفاوت ميان ظاهر و باطن عميق تر مي شود.
کد سوال : 54326
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : اگر حضرت مهدي وجود دارد پس چرا غايب است؟(پ)
پاسخ : واقعيت آن است كه به گونه اى معيّن نمى توان علت يا علل خاصى را براى غيبت امام زمان(ع) بيان كرد. شايد بر همين اساس باشد كه در متون دينى علت غيبت، از مسايلى دانسته شده است كه تنها خداوند حكمت و اسرار آن را مى داند؛[1] ولى در روايات به برخى از علل غيبت اشاره شده است:1_ آزمايش مردم. يكى از سنت هاى مهم الهى آزمايش بندگان و انتخاب صالحان و گزينش پاكان است. غيبت مهدي(ع) عامل مهم آزمايش است؛ زيرا گروهى ايمان استوارى ندارند و نسبت به امام بدبين شده و چنين مى پندارند كه اگر امام زمانى وجد دارد پس چرا ظهور نمى كند و غيب او طولانى است؟ از امام علي(ع) نقل شده است كه حضرت دليل غيبت را غربال انسان هاى صالح از گمراه و دانا از نادان مى داند[2] و امام ششم فرمود: "و هر جويندة باطلى در آن به شك مى افتد...".[3]2_ حفظ جان امام زمان(ع). امامان معصوم(ع) حجت هاى خداوند بر زمين بوده واگر وجود مقدس آن ها نباشد نظام هستى به هم خورده و آنان واسطة فيض الهى اند. مردم در هر زمانى از وجود مقدس امام زمان(ع) بهره مند مى گردند. گرچه به ظاهر امام زمان را نمى بينند و يا نمى شناسند. متأسفانه برخى از انسان هاى دنيا گرا و رياست طلب كه حضور امام را با منافع خويش در تضاد مى بينند در صدد بر مى آيند كه امام را به قتل برسانند؛ همان گونه كه ائمة ديگر را به شهادت رساندند. شهادت امام علي(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) كه فاجعه اى براى جهان اسلام بود، در راستاى سياست خصمانه عدالت ستيزان به وجود آمد.خداوند به وسيلة غيبت، امام زمان را از قتل حفظ كرده است، زيرا اگر حضرت از آغاز زندگى ميان مردم ظاهر مى شد، او را مى كشتند. يكى از ياران امام صادق(ع) روايت مى كند كه حضرت فرمود: "امام منتظر، پيش از قيام خويش مدّتى از چشم ها غايب خواهد شد". عرض كردم: چرا؟ فرمود: "بر جان خويش بيمناك خواهد بود".[4]3_ آزادى از بيعت. امام زمان(ع) هيچ رژيمى را حتى از روى تقيّه، به رسميت نشناخته و نمى شناسد و حاكمان ستمگر را غاصب دانسته و حكومت آنان را غير مشروع مى داند. از اين رو بيعت با آنان راجايز ندانسته و تحت سلطة حكومت هيچ ستمگرى قرار نمى گيرد.[5] اگر امام زمان(ع) غايب نبود بايد با طاغوت و طاغوتيان مبارزه نموده، به شهادت مى رسيد؛ از اين رو وجود ظاهرى امام موجب مى شد كه يا حضرت با رژيم هاى ستمگر بيعت كند - كه قطعاً بيعت نمى كرد - و يا در راه مبارزه با حكومت هاى غاصب به شهادت رسيده و زمين خدا خالى از حجّت مى ماند. حسن بن فضّال مى گويد: امام هشتم فرمود: "گويى شيعيانم را مى بينم كه هنگام مرگ سوّمين فرزند [امام حسن عسكري] در جستجوى امام خود، همه جا را مى گردند اما او را نمى يابند". عرض كردم : چرا غايب مى شود؟ فرمود: "براى اين كه وقتى با شمشير قيام مى كند بيعت كسى در گردن وى نباشد".[6]پي نوشت ها : [1] لطف الله صافي، منتخب الاثر، ص 330 - 331.[2] كمال الدين، ج 2، ص 158.[3] همان، ص 203.[4] اصول كافي، ج 1، ص 337؛ طوسي، كتاب الغيبه، ص 202.[5] مهدى پيشوايي،‌ سيرة پيشوايان، ص 672.[6] بحارالانوار، ج 51، ص 152.
کد سوال : 54327
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : آيا واقعاً امام زمان (عج) وجود دارد؟(پ)
پاسخ : عقيده به مهدويت،‌ از امور مسلّم و قطعى تاريخ و كلام اسلامى است. مسلمانان اعم از شيعه و سنى به "مهدى موعود" باور دارند. نقطة اصطكاك شيعه و سنى در "مهدويت" تولد حضرت است.اكثر عالِمان اهل سنت بر اين باورند كه "مهدى موعود" هنوز متولد نشده است، ليكن همة شيعيان اماميه مى گويند: مهدى موعود فرزند امام حسن عسكري(ع) است و در سامراء در سال 255 هجرى متولد شده است و در پس پردة غيبت زندگى مى كند و روزى به امر خداوند ظهور خواهد كرد. اين سخن را افزون بر شيعيان، بسيارى از دانشمندان نامدار اهل سنت پذيرفته اند و در كتاب هايشان متذكر شده اند،‌ مانند محمد بن طلحة شافعى در مطالب السؤل؛ ابن صباغ مالكى در الفصول المهمه؛ ابن حجر شافعى در الصواعق المحرقه؛ و ابن خلكان در وفيات الاعيان.برخي از پژوهشگران بيش از صد نفر از دانشمندان اهل سنت را نام برده اند كه در تأليفاتشان ولادت امام مهدي(عج) را متذكر شده اند.[16]به طور كلى همه قبول دارند كه مهدى موعودى خواهد آمد و جهان را از عدل پر مى كند. محل بحث در مهدويت خاصه است؛ يعنى آن مهدى موعود، فرزند امام حسن عسكري(ع) كه متولد شده است. سخنى در اين زمينه:ـ دلايل ولادت و امامت امام مهدي(عج):بعد از بيان مبانى مهدويت خاصه، به اصل بحث بر مى گرديم و آن اين است كه از چه راهى و چگونه مى توان وجود امام مهدي(عج) را اثبات نمود؟همان گونه كه بيان شد،‌ مسلمانان جملگى مهدويت عامه را پذيرفته اند.تنها سخن در مهدويت خاصه است. مهدويت خاصه از جملة‌باورهاى شيعة اماميه است و گروهى از عالمان اهل سنت همانند حافظ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى نيز آن را پذيرفته‌اند.[17] مهدويت خاصه يك مشكل دارد و آن اين است كه به جهت رعايت تقيه،‌ تولد حضرت مهدي(عج) آشكار نشد و حضرت از ولادت مانند موسى بن عمران در خفا و دور از ديدگان عموم زندگى كرد. اين امر موجب شد كه بعد از شهادت امام حسن عسكري(ع) شك و حيرت بى سابقه اى بين شيعيان باشد؛ اين وضع به قدرى خطرناك بود كه حتى برخى از پيروان امام حسن عسكري(ع) در امامت آن حضرت شك و ترديد روا داشتند، چرا كه طبق پيش گويى هاى امامان(ع) مي بايست امام حسن عسكري(ع) پسرى مى داشت تا او وارث امامت و هادى امت و مهدى موعود و منتظر گردد.اختفاي ولادت امام مهدي(عج) سبب شد كه به نوشتة‌ مسعودي، پيروان امام حسن عسكري(ع) بعد از شهادت حضرت، به بيست فرقه منشعب شدند.[18]براي اولين بار شيعيان با چنين بحرانى رو به رو شدند ستم حاكمان اجازه نمى داد ولادت امام دوازدهم براى همگان آشكار شود،‌ بلكه به ناچار بايد در خفا بماند، چون خوف از كشته شدن حضرت وجود داشت. از سوى ديگر شناخته نشدن امام دوازدهم، به تزلزل اعتقادي شيعيان منجر مى شد.اين مشكل با اقدامات، معجزات،‌ كرامت ها و شواهد،‌ دركم ترين زمان زدوده شد و تمامي پيروان امام حسن عسكري(ع) ولادت امام مهدي(عج) را پذيرفتند.چگونه اين امر محقق شد؟براي تحقق اين امر، پيامبر(ص) و امامان(ع) از پيش برنامه ريزى كردند و با راهكارهاي مناسب ارائه شده،‌ تمامى شيعيان به ولادت و امامت امام غايب معتقد شدند. راهكارها بدين شرح است:1ـ پيش گويى امامان پيشين:پيامبر اسلام(ص) و هر يك از امامان پيشين دربارة امام مهدي(عج) ويژگى هاى حضرت، رهنمودهايى به شيعيان داده و از پيش زمينه سازى كرده بودند كه شيعيان بدانند از امام حسن عسكري(ع) پسرى متولد خواهد شد اما ولادتش به جهت وضع دشوار سياسي، در خفا صورت مى گيرد. - امام سجاد (ع) فرمود: "القائم منايخفى على النّاس ولادته حتى يقولوا لم يولد بعد؛[19] قائم ما [مهدى موعود] ولادتش بر مردم مخفى است؛ اين موجب مى شود كه [برخي] بگويند: او هنوز متولد نشده است.- عبدالله بن عطا گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: شيعيان شما در عراق بسيارند، تا كنون سابقه نداشته كه فردى از شما اهل اللبيت اين اندازه پيرو داشته باشد‌ [،خوب است كه شما دست به شمشير ببرى و قيام كني]. حضرت فرمود: "انظروا من تحفى على النّاس ولادته فهو صاحبكم؛[20] آن مهدى موعود و قائم منتظر من نيستم. بنگريد آن كسى كه ولادتش بر مردم مخفى است. او صاحب الأمر و مهدى موعود است".- امام صادق(ع) فرمود: "صاحب هذاالامر تخفى ولادته عن هذاالخلق؛[21] ولادت مهدى بر مردم پوشيده است".- ايوب بن نوح به امام هشتم(ع) عرضه مى دارد: اميدوارم كه صاحب الامر و مهدى موعود شما باشيد. حضرت در پاسخ مي‌فرمايد: "نه آن مهدى موعود من نيستم؛ او يكى از فرزندان من است كه ولادتش مخفى است".[22] - عبدالعظيم حسنى گويد: به امام جواد(ع) عرض كردم: اميدوارم كه آن مهدى موعودى كه جهان را پر از عدل و داد مى كند، شما باشيد. حضرت فرمود: "همة ما قائم به امر خدا هستيم و همة‌ما هادى و راهنماى دين خدا هستيم، ليكن آن قائم و مهدى موعودى كه جهان را پر از عدل خواهد كرد، ولادتش مخفى است. وجودش از مردم غايب است. او همنام و هم كنية رسول خدا است".[23] 2ـ بشارت امام حسن عسكري(ع): امام عسكري(ع) قبل از ولادت فرزندش امام مهدي(عج) از ولادت حضرت خبر داده بود،‌ از جمله به عمه اش "حكيمه خاتون" فرمود: "در شب پانزدهم شعبان فرزندم مهدى از نرگس خاتون متولد مى شود".[24] ـ احمد بن اسحاق مي‌گويد: از امام ابو محمد حسن عسكري(ع) شنيدم كه فرمود: "حمد و سپاس خداى را كه مرا از دنيا نبرد تا اين كه جانشين من و مهدى موعود را به من نشان داد. او از حيث ويژگى هاى جسمانى و اخلاقى و رفتارى شبيه ترين انسان ها به پيامبر خدا(ص) است. خدا مدتى وى را در حالت غيبت نگهدارى مي‌كند و سپس ظاهر مي‌شود و جهان را از عدل و داد پر مي‌كند".[25] نيز حضرت عسكري(ع) بعد از ولادت فرزندش، خواص و نزديكان را از تولد امام مهدي(عج) آگاه نمود.محمد بن على بن حمزه گويد: از امام عسكري(ع) شنيدم :"حجت خدا بر بندگان و امام و جانشين من در پانزدهم شعبان سال 255 در هنگامة طلوع فجر متولد شد".[26]احمد بن حسن بن اسحاق قمى مى گويد: وقتى كه امام مهدي(عج) متولد شد، نامه‌اى از امام عسكري(ع) به من رسيد كه حضرت مرقوم فرموده بود: فرزندى برايم متولد شده است. اين موضوع را مخفى بدار، زيرا جز براى دوستان و نزديكان ما آن را اظهار نخواهم كرد".[27]ـ ابراهيم بن ادريس مي‌گويد: امام ابو محمد عسكري(ع) گوسفندى را براى من فرستاد و فرمود: "اين را به جهت ولادت فرزندم "مهدي" عقيقه كن و به خود و خانواده ات بخوران".[28]3ـ نشان دادن فرزند به خواص:امام عسكري(ع) افزون بر اين كه قبل از ولادت امام مهدى بشارت داد و بعد از تولد به خواص خبر داد كه مهدى موعود ولادت يافته است، گام ديگرى برداشت، و آن اين بود كه براي افزايش ايمان و اطمينان شيعيان، فرزندش امام مهدى را به تعدادى نشان داد.احمد بن اسحاق مى گويد: امام عسكري(ع) كودك سه ساله اى را به من نشان داد و فرمود: اي احمد، اگر تو نزد خدا و امامان گرامى نبودي، فرزندم را به تو نشان نمى دادم. بدان كه اين كودك همنام و هم كنية رسول خدا است و همان كسى است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.[29]ـ معاويه بن حكيم،‌ محمد بن ايوب و محمد بن عثمان بن سعيد عمرى مي‌گويند: ما يك گروه چهل نفره در خانة‌ امام حسن عسكري(ع) جمع شده بوديم، حضرت فرزندش امام مهدى را به ما نشان داد و فرمود: "اين امام شما و جانشين من است".[30]ـ على بن بلال، احمد بن هلال، محمد بن معاويه بن حكيم و حسن بن ايوب مي‌گويند: ما تعدادى از شيعيان در خانة امام حسن عسكري(ع) تجمع نموديم. و از حضرت دربارة‌ جانشين وى پرسش نموديم، پس از ساعتى حضرت كودكى را به ما نشان داد و گفت: "بعد از من اين امام شما است".[31]ـ عمر اهوازى مي‌گويد: امام حسن عسكري(ع) فرزندش را به من نشان داد و فرمود: "بعد از من اين فرزندم امام شما است".[32]ـ ابراهيم بن محمد گويد: در خانة عسكرى كودك زيبايى راديدم، از حضرت پرسيدم: يا ابن رسول الله، اين كودك كيست؟ حضرت فرمود: "اين كودك من است. اين جانشين من است".[33]ـ يعقوب بن منفوس مي‌گويد: خدمت امام عسكري(ع) رسيدم و از حضرت دربارة امام بعدى و صاحب الامر جويا شدم. حضرت فرمود: پرده را كنار بزرن؛ كنار زدم، در اين هنگام كودك پنج ساله اى را ديدم كه به سوى ما مى آيد. آمد و روى زانوى حضرت عسكري(ع) نشست. حضرت فرمود: "اين امام شما است".[34]4ـ تبيين خواص: بعد از زمينه سازى ها و بشارت هاى امام عسكري(ع)، نيز نشان دادن فرزندش، مهدي، اينك نوبت خواص است كه اقدام نمايند و وجود امام مهدى را به اطلاع ديگر شيعيان برسانند تا آنان را از شك و حيرت نجات دهند. افرادى همانند حكيمه خاتون، دختر محمد بن على بن موسى الرضا(ع)، عثمان بن سعيد عمري، حسن بن حسين علوي، عبدالله بن عباس علوي، حسن بن منذر، حمزه بن ابى الفتح، محمد بن عثمان بن سعيد عمري،‌ معاويه بن حكيم، محمد بن معاويه بن حكيم، محمد بن ايوب بن نوح، حسن بن ايوب بن نوح، على بن بلال، احمد بن هلال، محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر، يعقوب بن منفوس، عمر اهوازي، خادم فارسي،‌ ابوعلى بن مطهر، ابى نصر طريف‌‌خادم، كامل بن ابراهيم، احمد بن اسحاق، عبدالله مستوري، عبدالله جعفر حميري، على بن ابراهيم مهزيار، ابوغانم خادم، كوشيدند و ولادت امام مهدي(عج) را به اطلاع شيعيان رساندند.حكيمه خاتون مي‌گويد: امام حسن عسكري(ع) كسى را دنبال من فرستاد كه امشب (شب نيمة شعبان) براى افطار نزد من بيا، چون خداوند امشب حجت خود را آشكار مي‌كند. پرسيدم: اين مولود از چه كسي است؟ فرمود: از نرجس. گفتم: در نرجس اثر حمل مشاهده نمى شود. فرمود: موضوع همين است كه گفتم. من در حالى كه نشسته بودم، نرجس آمد و كفش مرا از پايم در آورد و فرمود: بانوى من، حالت چطور است؟ گفتم: تو بانوى من و خانواده ام هستي. او از سخن من تعجب كرد و ناراحت شد و فرمود: اين چه سخنى است؟ گفتم: خداوند در اين شب به تو فرزندى عنايت مي‌كند كه سرور دنيا و آخرت است. نرجس از سخن من خجالت كشيد. سپس بعد از افطار‌، نماز عشا را به جا آوردم و به بستر رفتم. بعد از نيمة شب برخاستم و نماز شب خواندم. بعد از تعقيب نماز به خواب رفتم و دوباره بيدار شدم، ديدم نرجس نيز بيدار شد و نماز شب به جا آورد. از اتاق بيرون رفتم تا از طلوع فجر با خبر شوم. ديدم فجر اوّل طلوع كرده و نرجس در خواب است. در اين هنگام اين سؤال به ذهنم خطور كرد كه چرا حجت خدا متولد نشد. ناگهان امام عسكري(ع) از اطاق مجاور صدا زد: عمّه جان، شتاب مكن كه موعد نزديك است. من نشستم و قرآن خواندم. در هنگامى كه مشغول خواندن قرآن بودم، ناگهان نرجس خاتون با ناراحتى از خواب بيدار شد. من با شتاب خودم را به او رساندم و پرسيدم: چيزى احساس مى كني؟ گفت: آري. گفتم: نام خدا را بر زبان جارى كن، اين همان است كه در آغاز شب به تو خبر دادم، مضطرب نباش، دلت را آرام كن. در اين هنگام پردة نورى ميان من و او حائل شد، ناگهان متوجه شدم كه كودك ولادت يافته است. چون جامه را از روى نرجس برداشتم، ديدم كه آن مولود سر به سجده گذاشته و به ذكر خدا مشغول است.در اين هنگام امام حسن عسكري(ع) صدا زد: عمه! فرزندم را نزد من بياور.نوزاد را خدمت حضرت بردم، حضرت او را در آغوش گرفت و بر دست و چشم و مفاصل كودك دست كشيد و در گوش راست اذان و در گوش چپ اقامه گفت: و فرمود: فرزندم، سخن بگو. نوزاد لب به سخن گشود و شهادتين بر زبان جارى كرد و سپس به امام علي(ع) و ديگر امامان(ع) به ترتيب درود فرستاد تا رسيد به نام پدرش و بر او هم درود فرستاد. سپس امام عسكري(ع) به من فرمود: عمه، فرزند را نزد مادر ببر تا به او سلام كند و بعد نزد من بياورد. نوزاد را نزد مادر بردم و به مادر سلام گفت، و سپس نزد حضرت برگرداندم. حضرت فرمود: روز هفتم نزد ما بيا، روز هفتم آمدم. حضرت فرمود: عمه جان، فرزندم را بياور، آوردم. همانند روز اوّل شهادتين و سلام بر امامان را بر زبان جارى كرد. سپس اين آيه را تلاوت نمود: "و نريد أن نمنّ على الّذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين". حكيمه خاتون مي‌گويد: بعد از اين روزى خدمت رسيدم. پرده را كنار زدم و امام مهدى را نديدم، گفتم: فدايت شوم،‌امام مهدى چه شد؟ فرمود: عمه جان، او همانند حضرت موسي(ع) در خفا نگهدارى مي‌شود.[35]5ـ كرامت ها و شواهد زنده:بعد از شهادت امام عسكري(ع)، امام مهدى (عج) از طريق نشان دادن كرامت ها و شواهد صدق معجزه يا شبه معجزه) وجود و امامت خويش را براى شيعيان امام عسكري(ع) نماياند و حجت را بر آنان تمام كرد.در آغاز غيبت صغري، سازمان مخفى وكالت كه از زمان امام صادق(ع) براى چنين دوره اي پايه ريزى شده بود، از مهم ترين وظايفش اين بود كه شك و حيرت شيعيان را بزدايد و آنان را به امام غايب و نيابت نواب اربعه مطمئن نمايد. نائبان و وكيلان حضرت با ارائة شواهد صدق، كرامت ها و علوم برتر اعطايى از ناحية مقدسه به اين امر اقدام نمودند.كرامت ها و شواهد صدق در برخى موارد مستقيماً توسط امام مهدي(عج) و در برخى موارد با واسطة سفيران به شيعيان عرض مي‌شد. تا شيعيان افزون بر اين كه به وجود امام مهدي(ع) ايمان داشته باشند، به نيابت نواب اربعه نيز مطمئن شوند. نشان دادن كرامت ها و شواهد صدق عمدتاً در زمان سفارت اولين سفير ناحية مقدسه، عثمان بن سعيد عمري صورت گرفت، چون كه در اين دوره هنوز شيعيان در حيرت بودند و به وجود امام مهدي (عج) پى نبرده بودند. سيد بن طاووس مى نويسد: "امام زمان(ع) را بسيارى از اصحاب پسرش امام حسن عسكري(ع) ديده و از وى اخبار واحكام شرعى روايت كرده اند. از اين گذشته حضرت وكيل هايى داشت كه اسم، نسب و وطن آنان معلوم بود و آنان معجزات، كرامات، جواب مسائل مشكل و بسياري از اخبار غيبى را كه حضرت از جدش پيامبر(ص) روايت كرده بود، نقل كرده اند.[36]نمونه ها:در اين جا به ذكر چند نمونه اكتفا مي‌كنيم:1ـ روايت سعد بن عبدالله اشعرى قمي: وى مي‌گويد: "حسن بن نضر" كه در ميان شيعيان قم جايگاه ويژه اى داشت، بعد از رحلت امام عسكري(ع) در حيرت بود. او و "ابوصدام" و عده اى ديگر تصميم گرفتند كه از امام بعدى جويا شوند. حسن بن نضر نزد ابو صدام رفت و گفت: امسال مى خواهم به حج بروم. ابو صدام از او خواست كه اين سفر را به تعويق اندازد، ولى حسن بن نضر گفت: نه، من خوابى ديده ام و بيمناكم. بنابراين بايد بروم. قبل از حركت به احمد بن يعلى بن حماد دربارة اموال متعلق به (امام) وصيت كرد كه اين اموال را نگه دارد تا اين كه جانشين امام عسكري(ع) مشخص شود. به بغداد رفت و در آن جا از سوى ناحية مقدسه توقيعى به دستش رسيد و به امامت امام مهدي(عج) نيز به وكالت خاصة عثمان بن سعيد عمرى مطمئن شد.[37]2ـ روايت محمد بن ابراهيم بن مهزيار: مي‌گويد پس از وفات امام حسن عسكري(ع) در مورد جانشين آن حضرت به شك افتادم. پدرم وكيل حضرت بود و اموال زيادى نزدش بود. پدرم اموال را برداشت و من را به همراهى طلبيد و به راه افتاديم، پدرم بين راه مريض شد و به من در مورد اموال وصيت نمود و گفت: از خدا بترس و اين اموال را به صاحبش برگردان هر كه اين نشانه را گفت، اموال را به او بسپار. سپس وفات كرد. چند روزى در عراق ماندم، سپس نامه اى از سوى عثمان بن سعيد به من رسيد كه در آن نامه همة علائم و نشانه هاى اموال بيان شده بود، نشانه هايى كه جز من و پدرم كسى آن را نمى دانست.[38]محمد بن ابراهيم بن مهزيار با اين كرامت و شاهد صدق هم به امامت امام مهدى وهم به نيابت عثمان بن سعيد مطمئن شد.3ـ روايت احمد دينورى سراج: مي‌گويد: يكى دو سال بعد از درگذشت امام حسن عسكري(ع) به قصد حج از اردبيل حركت كردم و به دينور رسيدم، مردم در خصوص جانشين امام عسكري(ع) متحير بودند، اهل دينور از آمدن من خشنود شدند. شيعيان آن جا سيزده هزار دينا سهم امام، به من دادند كه به سامرا ببرم و به جانشين حضرت بسپارم. گفتم: هنوز جانشين حضرت حتى براى خودم روشن نيست. گفتند: تو مورد اعتماد ما هستي. هر وقت جانشين حضرت را پيدا كردي، به او بده. سيزده هزار دينار را گرفتم و با خود بردم. در كرمانشاه با احمد بن حسن بن حسن ملاقات كردم، او هم هزار دينار و چند بقچه پارچه به من داد تا به "ناحية مقدسه" برسانم. در بغداد در پى نايب حضرت مى گشتم. به من گفتند كه سه نفر مدعى نيابت هستند. يكى باقطانى است. رفتم نزدش و امتحانش كردم و از او شاهد صدق خواستم، چيزى نداشت كه مرا قانع كند. سپس رفتم نزد دومى به نام اسحاق احمر، او را هم به حق نيافتم. رفتم نزد سومي، ابوجعفر يا عثمان بن سعيد عمري، بعد از احوال پرسى به او گفتم: اموالى از مردم نزد من است و بايد به جانشين امام عسكري(ع) تحويل دهم. در حيرتم و نمى دانم چه كنم. او گفت: برو در سامرا به خانة ابن الرضا (امام حسن عسكري(ع)) در آن جا وكيل امام را خواهى يافت. به سامرا رفتم و در خانة حضرت سراغ وكيل امام را گرفتم. دربان گفت: منتظر باش، الآن بيرون مى آيد. لحظه اى بعد فردى آمد و دست مرا گرفت و درون خانه برد. بعد از احوال پرسى به او گفتم: مقداري اموال از ناحية جبل آوردم و به دنبال دليل هستم. ناچارم از هر كس دليلى براى اثبات نيابت وى يافتم، اموال را به او تسليم كنم. در اين وقت براى من غذا آوردند، گفت غذايت را بخور و كمى استراحت كن، سپس به كار تو رسيدگى مي‌شود. بعد از گذشت پاسي از شب آن مرد نامه اى به من داد كه در آن آمده بود: احمد بن محمد دينورى آمده و اين مقدار پول و كيسه و بقچه آورده و درون آن كيسه اين مقدار پول در آن است،‌ و تمامى جزئيات را بيان داشت. از جمله نوشته بود: در كيسة پسر فلان شخص زره ساز شانزده دينار است. از كرمانشاه نيز يك كيسه از فلان شخص است، و فلان بقچه از احمد بن حسن مادرانى است كه برادرش پشم فروش است و ... با اين نامه شك و ترديدم بر طرف شد و مشخص شد كه عثمان بن سعيد عمرى نايب حضرت است. حضرت در اين نامه به من دستور داد كه اموال را به بغداد ببرم و نزد همان فردى كه با او ملاقات داشتم، تحويل دهم.[39]4ـ روايت محمد بن على اسود: وى مي‌گويد: در آغاز غيبت صغرى پيرزنى پارچه اى به من داد و گفت آن را به ناحية مقدسه برسان. من آن را با پارچه هاى بسيارى ديگر همراه خود آوردم. چون به بغداد رسيدم و نزد عثمان بن سعيد رفتم، وى گفت: همة اموال را به محمد بن عباس قمى بده. من همه را به او سپردم، جز پارچة پير زن را. پس از آن عثمان بن سعيد از ناحية مقدسه اين پيغام را فرستاد كه پارچة پيرزن را نيز به وى تسليم كن... .[40]5ـ روايت اسحاق بن يعقوب: مي‌گويد: از عثمان بن سعيد شنيدم كه مى گفت: مردى از اهل عراق نزد من آمد و مالى را براى امام(ع) آورد، حضرت آن را پس داد و فرمود:‌حق پسر عمويت را كه چهارصد درهم است، از آن بپرداز! آن مرد مبهوت و متعجّب شد و حساب اموال خود را بررسى كرد و معلوم شد كه پسر عمويش چهارصد درهم از او طلب دارد.آن را برگرداند، سپس مبلغ باقى مانده را تسليم حضرت نمود و حضرت پذيرفت.[41]6ـ روايت محمد بن على بن شازان: ‌مي‌گويد: اموالى از مردم نزد من جمع شده بود، براي اين كه به ناحية‌ مقدسه برسانم، ديدم بيست درهم كمتر از پانصد درهم است. اين مقدار را افزودم و با نامه براى عثمان بن سعيد نائب امام مهدي(ع) فرستادم. چيزى هم در اين نامه قيد نكرده بودم، وى در پاسخ نوشت: پانصد درهم رسيد. بيست درهم از آن مال تو بود.[42]با اين خبرهاى برتر، كرامت ها و شواهد صدقى كه در آغاز غيبت صغرى ارائه شد، شيعيان امام حسن عسكري(ع) تماماً به امامت امام مهدي(ع) و نيابت عثمان بن سعيد پى بردند.شك و حيرت شيعيان در امر امامت كه ناشى از خفاى ولادت و غيبت امام مهدى (عج) بود،‌ با تلاش هاى خالصانة كارگزاران حضرت در سازمان مخفى وكالت، در چند سالة آغازين دورة‌ غيبت صغرى كاملاً برطرف شد. شيعيان با بهره مندى از كرامت ها و علوم غيبية حضرت مهدي(عج) به دو نكته پى بردند: يكي اين كه دانستند مسير اصلى امامت ترسيم شده از زمان پيامبر(ص) و علي(ع) به درستى طي شده و امامت از امام حسن عسكري(ع) به فرزندش امام مهدي(عج) منتقل شده است و در اين دورة غيبت صغري، حضرت مهدي(عج) از پشت پرده شيعيان را رهبرى مى كند.دوم اين كه سازمان مخفى وكالت كه از قبل با رهبرى امامان(ع) فعاليت مى كرد، اينك در دورة غيبت صغرى نيز فعال است و "عثمان بن سعيد عمري" از ناحية مقدسه، مسئوليت و توليت اين سازمان را عهده دار است. بنابراين شيعيان هم به امامت امام مهدى پي بردند و هم به نيابت خاصه مطمئن شدند.بعد از درگذشت عثمان بن سعيد عمري، به دستور حضرت مهدي(ع)، پسرش محمد بن عثمان مسئوليت و توليت آن را بر عهده گرفت، در اين هنگام برخى از شيعيان، نه در وجود امام زمان(عج) بلكه در نيابت محمد بن عثمان شك كردند، كه امام مهدي(عج) با در اختيار قرار دادن برخى از كرامت ها و شواهد صدق، موجب شد شيعيان به نيابت محمد بن عثمان بن سعيد عمرى مطمئن شدند و تنها چند نفر به جهت رياست طلبى و هواپرستى با محمد به مخالفت برخاستند. اين ها به دروغ ادعاى نيابت كردند، و محمد بن عثمان با بهره گيرى از كرامت ها و شواهد صدق، ادعاى آنان را باطل كرد و شيعيان بيشتر به حقانيت محمد بن عثمان پى بردند.[43]سپس در دورة نيابت حسين بن روح هم برخى از خواص با وى به مخالفت برخاستند، ولى با مشاهدة كرامت، از مخالفت دست برداشتند و عذر خواهى نمودند.[44]بعد از حسين بن روح نيابت به ابوالحسن على بن محمد سمرى رسيد و آخرين توقيع كه در دورة غيبت صغرى صادر شد، نيز كرامتى ديگر محسوب مي‌شود. امام مهدي(عج) در نهم شعبان سال 329 هجرى توقيعى صادر مي‌كند و به ابوالحسن على بن محمد سمرى متذكر مى شود كه: "تو شش روز بعد مى ميري. امور سازمان وكالت را سر و سامان بده و اموال مردم را برگردان بعد از اين ديگر نيابت خاصه منتفى است". راوى مي‌گويد: رفتم نزد ابوالحسن على بن محمد سمري. او اين توقيع را به من نشان داد و در روز موعود رفتم و ديدم ابوالحسن على بن محمد سمرى در حال جان دادن است.[45]اين نامه دليل ديگرى است براى حقانيت شيعه و وجود امام زمان(ع).پي نوشت ها : [16]رك: الزام الناصب، على يزدى حائري، ج 1، ص 321 تا 340؛ دادگستر جهان،ابراهيمى اميني، ص 118 تا 120؛ سيرة پيشوايان، مهدى پيشوايي،‌ ص 667.[17]رك: ينابيع الموده، ص 440 به بعد.[18]مروج الذهب،‌ مسعودي،‌ ج 2، ص 572.[19]منتخب الاثر، ص 355.[20]همان.[21]همان.[22]همان.[23]همان، ص 353 - 354.[24]منتخب الاثر، ص 398 و 399.[25]بحارالانوار، ج 51، ص 161.[26]همان، ‌ص 397.[27]اثبات الهداه، ج 6، ص 436؛ دادگستر جهان،‌ ص 103.[28]بحارالانوار، ج 52، ص 22.[29]بحارالانوار، ج 52، ص 23 و 24.[30]ينابيع الموده، ص 460؛ بحارالانوار، ج 52، ص 26.[31]اثبات الهداه، ج 6، ص 311؛ دادگستر جهان،‌ص 107.[32]ينابيع الموده، ص 461.[33]دادگستر جهان،‌ص 107.[34]بحارالانوار، ج 52،‌ص 25.[35]ينابيع الموده، ص 449 و 450.[36]الطرائف فى معرفه مذهب الطوائف، ج 1، ص 183 ـ 184؛ زندگانى نواب خاصامام زمان(عج)، ص 93 و 94.[37]كليني، كافي، ج 1، ص 517 - 518، ح 4.[38]همان، ص 518، ح 5؛ رجال كشي، ج 2، ص 813.[39]بحارالانوار، ج 51،‌ص 300 - 302.[40]همان، ص 335.[41]همان، ص 326.[42]كليني، كافي، ج 1، ص 523 و 524.[43]ر.ك: بحارالانوار، ج 51، ص 316 و 336؛كمال الدين ، ص 398.[44]ر.ك: تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج)، جاسم حسيني، ص 197.[45]كمال الدين، ص 516، بحارالانوار، ج 51، ص 361.
کد سوال : 54328
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : آيا قرآن كريم كه در دست ما است، بدون هيچ تحريف است؟(پ)
پاسخ : قرآن كريم معجزه جاويدان، و سند رسالت نبي خاتم حضرت محمد(ص) است. اين كتاب آسماني ويژگي ها و امتيازاتي دارد، از جمله اين كه از آغاز نزول تا كنون از تحريف مصون مانده است و قرآن فعلي دقيقاً و بدون كم و زياد همان قرآني است كه بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده، حتي كلمه و حرفي از آن كم و زياد نگرديده است، چرا كه حافظ و پاسدار قرآن، خداي قادر و توانا است.خداوند فرمود: "إنّا نحن نزّلنا الذكر و إنّا له لحافظون؛ ما قرآن را نازل كرديم و ما خود نگهدار آن خواهيم بود".[1] در اين آيه خدا خويشتن را ضامن نگهداري قرآن معرفي كرده است. از اين جا معلوم مي شود كه اگر جن و انس و تمام قدرت ها بر ايجاد خلل در قرآن متحد شوند، هيچ كاري از پيش نخواهند برد. از اين رو خدا فرمود: "در قرآن هيچ گونه خللي از هيچ جهت وارد نمي شود، و از جانب خداوند فرزانه و ستوده نازل گشته است".[2] برخي از دلايل عدم تحريف قرآن:1ـ عقل انسان حكم مي كند كه احتمال هر گونه تغيير و تبديل از قرآن كريم به دور است، زيرا قرآن كتابي است كه از روز اوّل مورد عنايت و اهتمام مسلمانان بوده است. قرآن براي مسلمانان همه چيز بوده است: قانون اساسي، دستور عمل زندگي، برنامه حكومت، كتاب مقدس آسماني و رمز عبادت و بندگي.با دقت در اين موضوع روشن مي شود كه اصولاً كم و زياد در آن امكان نداشته است.قران كتابي بود كه مسلمانانِ نخستين همواره در نمازها، در مسجد، در خانه، در ميدان جنگ، به هنگام رو به رو شدن با دشمنان و به عنوان استدلال بر حقانيت مكتب از آن استفاده مي كردند.از تواريخ اسلامي استفاده مي شود كه تعليم قرآن را مِهر زنان قرار مي دادند. اصولاً تنها كتابي كه در همه محافل مطرح بوده و هر كودكي را از آغاز عمر با آن آشنا مي كردند و هر كس مي خواست درسي از اسلام بخواند، آن را به او تعليم مي دادند، قرآن مجيد بود.آيا با چنين وضعي كسي احتمال مي دهد كه دگرگوني در اين كتاب آسماني رخ دهد؟ به خصوص با توجه به اين كه قرآن به صورت يك مجموع با همين شكل فعلي در عصر خود پيامبر جمع آوري شده بود،[3] و مسلمانان سخت به يادگرفتن و حفظ آن اهميت مي دادند. اصولاً شخصيت افراد در آن عصر تا حد زيادي به اين شناخته مي شد كه چه اندازه از آيات را حفظ كرده باشد. شمار حافظان قرآن به اندازه اي زياد بود كه در تواريخ مي خوانيم در يكي از جنگ ها كه زمان ابوبكر واقع شد، چهارصد نفر از قاريان قرآن به قتل رسيدند. در داستان "بئر معونه" (يكي از آبادي هاي نزديك مدينه) و جنگي كه در آن منطقه در زمان حيات پيامبر(ص) اتفاق افتاد مي خوانيم كه جمع كثيري از قاريان در حدود هفتاد نفر شربت شهادت نوشيدند.از اين مطالب روشن مي شود كه حافظان و قاريان و معلّمان قرآن آن قدر زياد بودند كه تنها در يك ميدان جنگ اين تعدا شربت شهادت نوشيدند. بايد چنين باشد، چرا كه گفتيم قرآن فقط قانون اساسي براي مسلمانان نبود، بلكه همه چيز آن ها را تشكيل مي داد، مخصوصاً در آغاز اسلام كه هيچ كتابي جز آن نداشتند و تلاوت و قرائت و حفظ و تعليم و تعلّم مخصوص قرآن بود.قرآن يك كتاب متروك در گوشة خانه و يا مسجد كه گرد و غبار فراموشي روي آن نشسته باشد نبود تا كسي از آن كم كند يا بر آن بيفزايد.مسئله حفظ قران به عنوان يك سنت و يك عبادت بزرگ هميشه در ميان مسلمانان بوده و هست، حتي پس از آن كه قرآن به صورت كتاب تكثير شد و در همه جا پخش گرديد و حتي بعد از پيدا شدن صنعت چاپ كه سبب شد اين كتاب به عنوان پر نسخه‌ترين كتاب در كشورهاي اسلامي چاپ و نشر گردد، باز مسئله حفظ قرآن به عنوان يك سنت ديرينه و افتخار بزرگ، موقعيت خود را حفظ كرد، به طوري كه در هر شهر و ديار هميشه جمعي حافظ قرآن بوده و هستند. اكنون در بعضي كشورهاي اسلامي مدرسه هايي وجود دارد كه برنامه شاگردان آن در درجة اوّل حفظ قرآن است. اكنون در كشور پاكستان بيش از يك ميليون و نيم حافظ قرآن وجود دارد. سنت حفظ قرآن از عصر پيامبر(ص) و به دستور و تأكيد آن حضرت در تمام قرون ادامه داشته است. هم چنين سنت قرائت قرآن در شب ها و روزهاي متعدد و ثواب بسياري كه بر قرائت ذكر شده است. آيا با چنين وضعي هيچ گونه احتمالي در مورد تحريف قرآن امكان پذير است؟! مسلّماً نه.2ـ علاوه بر همه اين مسأله نويسندگان وحي است، يعني كساني كه بعد از نزول آيات بر پيامبر، آن را يادداشت مي كردند كه شمار آن ها را از چهارده تا چهل و سه نفر نوشته اند. ابوعبدالله زنجاني در كتاب "تاريخ قرآن" مي گويد: "پيامبر(ص) نويسندگان متعددي داشت كه وحي را يادداشت مي كردند و آن ها چهل و سه نفر بودند كه از همه مشهورتر خلفاي چهارگانة نخستين بودند، ولي بيش از همه "زيدبن ثابت" و امير مؤمنان علي بن ابي طالب(ع) ملازم پيامبر در اين رابطه بودند".[4] البته همه كاتبان وحي، همه آيات را نمي نوشتند، بلكه در مجموع آيات را مي نوشتند. آنها در برخي موارد آن چه را كه نوشته بودند بر پيامبر عرضه كرده و يا مي خواندند تا هر گونه اشتباه احتمالي رفع شود.كتابي كه اين همه نويسنده داشته، چگونه ممكن است دست تحريف كنندگان به سوي آن دراز شود؟3ـ دعوت همة پيشوايان اسلام به قرآن موجود: بررسي كلمات پيشوايان بزرگ اسلام نشان مي دهد كه از آغاز اسلام، همه يك زبان مردم را به تلاوت و عمل به قرآن موجود دعوت مي كردند، و اين نشان مي دهد كه كتاب آسماني به صورت يك مجموعه دست نخورده در همة قرون، از جمله قرون نخستين اسلام بوده است.مولاي متقيان علي(ع) بعد از رسيدن به خلافت هيچ گونه اشاره اي به كم يا زياد شدن قرآن نفرمود. نه تنها اين كار را نكرد،‌ بلكه بارها مردم را به عمل و چنگ زدن به قرآن موجود دعوت نمود. اگر كم و زيادي در قرآن پيش آمده بود،مسلّماً حضرت قرآن اصلي را بر مردم عرضه مي نمود. حضرت فرمود: "كتاب خدا ميان شما است. سخنگويي است كه هرگز زبانش به كندي نمي گرايد، و خانه اي است كه هيچگاه ستون هايش فرو نمي ريزد. وسيله عزت است، آن چنان كه يارانش هرگز مغلوب نمي شود".[5] نيز فرمود: "كتاب خدا نوري است خاموش نشدني و چراغ پرفروغي است كه به تاريكي نمي گرايد".[6] اگر دست تحريف به دامن اين كتاب آسماني دراز شده بود، امكان نداشت امام علي(ع) اين گونه به آن دعوت كند و به عنوان چراغي كه به خاموشي نمي گرايد، معرفي كند. مانند اين تعبيرها در سخنان علي(ع) و ساير پيشوايان دين، گواه و دليل روشني است بر عدم تحريف قرآن كريم.4ـ اصولاً پس از قبول خاتميت پيامبر(ص) و اين كه اسلام آخرين آيين الهي است، و رسالت قرآن تا پايان جهان برقرار خواهد بود، چگونه مي توان باور كرد كه خدا اين يگانه سند اسلام و پيامبر خاتم را پاسداري نكند؟ آيا تحريف قرآن ما جاودانگي اسلام طيّ هزاران سال و تا پايان جهان مفهومي مي تواند داشته باشد؟![7] چون يكي از دلايل تجديد نبوت ها، تحريف كتاب آسماني بوده است و اگر اين تحريف در قرآن صورت گرفته بود، بايد پيامبري از طرف خداوند براي اصلاح مي آمد، در حالي پيامبر اسلام، خاتم پيامبران شناخته شده و خود نيز آن را بيان كرده است. با توجه به اين دلايل و دلايل فراوان ديگر كه در كتاب هايي كه در زمينه عدم تحريف قرآن نوشته شده و لا به لاي كتاب هاي ديگر موجود است،[8] علما و دانشمندان و مفسران اسلامي، با قاطعيت تمام، مسئلة تحريف قرآن را ردّ كرده و معتقد شده اند كه قرآن مجيد به هيچ وجه تحريف نشده و تحريف نخواهد شد، زيرا امكان تحريف دراين كتاب آسماني راه ندارد.مرحوم علامه طباطبايي مي فرمايد: "يكي از ضروريات تاريخ اسلام اين معنا است كه تقريباً در 14 قرن قبل، پيغمبر از نژاد عرب به نام محمد(ص) مبعوث به نبوت شده و ادعاي نبوت كرده است، و نيز كتابي آورده كه آن را به نام قرآن ناميده، و در طول حياتش مردم را به آن شريعت دعوت مي كرده. و نيز از مسلّمات تاريخ است كه آن جناب با همين قرآن تحدّي كرده و آن را معجزه نبوت خود خوانده، و نيز هيچ حرفي نيست در اين كه قرآن موجود در اين عصر همان قرآني است كه او آورده و براي بيشتر مردم معاصر خودش قرائت كرده است".[9] امام خميني(ره) مي فرمايد: "هر كس از اهتمام مسلمانان به جمع آوري قرآن و حفظ و ضبط قرائت و كتابت آن با خبر باشد، به سستي و بطلان پندار تحريف پي مي برد، و اخباري كه اهل تحريف به آن تمسك جسته اند، يا چنان ضعيف است كه نمي توان بدان استدلال نمود و يا اخباري جعلي بوده كه نشانه هاي جعل از سر و روي آن مي بارد، و يا مفهوم آن به قدري بيگانه و دور از واقعيت است كه نمي توان به آن اعتنا كرد".[10]تحريف قرآن به زياده، به معناي افزودن چيزي بر قرآن، ميان مسلمانان هيج قائلي ندارد،[11] و اما تحريف به نقيصه يعني كاستن از آيات، تنها برخي از علما بدان معتقد بودند. اين را هم علماي شيعه و سني جواب قاطع داده اند، تا جايي كه مرحوم شيخ صدوق عقيده بر مصونيت قرآن از تحريف را از اصول شيعه دانسته و مي فرمايد: "اعتقاد ما اين است: قرآني كه خداوند متعال بر پيامبرش حضرت محمد(ص) نازل فرمود، همان است كه در يك مجلد و در دسترس همة مردم قرار دارد و هرگز بيش از آن نبوده است، و هر كس به ما نسبت دهد كه ما مي گوييم قرآن بيش از اين است، مسلّماً دروغگو مي باشد".[12] پي نوشت ها : [1] حجر (7) آية 9.[2] فصلت (41) آية 42.[3] ر.ك: تفسير نمونه، ج1، ص 8 - 10؛ قرآن هرگز تحريف نشده، آيت الله حسن زاده، آملي ص 28.[4] ابوعبدالله زنجاني، تاريخ قرآن، ص 24.[5] نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 403، خطبة‌133.[6] همان، ص 632،‌ خطبة 189.[7] تفسير نمونه، ج 11، ص 21 - 26.[8] ر.ك: حسن زاده آملي، قرآن هرگز تحريف شده؛ آيت الله خويي، بيان، ج 1، ص 305.[9] علامه طباطبايي، تفسير الميزان (ترجمه) ج 12، ص 150.[10] محمد هادي معرفت، مصونيت قرآن از تحريف، ص 69 (حاشيه حضرت امام بر كفايه الاصول، بحث حجت ظواهر).[11] آيت الله جوادي آملي، تسنيم، ج1، ص 99.[12] باب حادي عشر (اعتقادات صدوق)، ص 93.
کد سوال : 54329
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : چرا نماز يكي از بهترين راههاي عبادت خدا است؟(پ)
پاسخ : عبوديت و پرستش يكي از نيازهاي انسان است. تمامي انسان ها از ابتدا تا كنون به شكلي پرستش داشته اند. روح انسان نياز به عبادت و پرستش دارد. هيچ چيزي جاي آن را پر نمي كند، و خداوند تنها موجودي است كه لائق پرستش است اهل عرفان گفته اند: براي رسيدن به عرفان الهي و شناخت خود و خدا مراحلي بايد طي شود. مرحلة اوّل، شريعت است. براي پيمودن اين مرحله بايد به سراغ عبادت پروردگار رفت و با استعانت و كمك از عبادت وارد مرحلة دوم يعني طريقت شد، آن گاه از طريقت عبور كرده و به حقيقت پيوست كه پيوستن قطره به دريا است.هر كدام از مكتب ها و آيين ها اَشكالي براي عبادت دارند امّا همه به دنبال پرستش و عبادت‌اند، ‌حتي موجودات ديگر نيز به عبادت و پرستش مشغولند. قرآن مي‌فرمايد: "كلّ قد علم صلوته و تسبيحه؛1تمامي موجودات نماز و تسبيح خدا را مي دانند". در جاي ديگر مي‌فرمايد: "إنْ مِن شيء إلاّ يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم؛2 هر موجودي با حمد، خدا را تسبيح مي‌گويد، ليكن شما تسبيح آنان را نمي فهميد".جمله ذرات عالم در نهانبا تو مي گويند روزان وشبانماسميعيم و بصيريم وهشيمبا شما نامحرمان ما خا موشيمگر شما سوي جمادي مي رويدمحرم جان جمادان كي شويد.از منابع و مآخذ اسلامي به دست مي آيد كه براي رسيدن به حق و شاداب كردن روح عرفاني انسان، هيچ راهي بهتر از نماز يافت نمي شود. براي روح انسان شيفته هيچ غذايي سازگارتر و سرشارتر از نماز وجود ندارد، زيرا چه كسي بهتر از خداوند (كه براي رسيدن به هر هدفي، تركيب راه خاصي را مشخص فرموده است) مي‌تواند مَرْكب و معجوني براي رشد و ارتقاي انسان ها پديد آورد؟آنچه زيبايي و حُسن و خير است، در نماز سفره اي است گسترده كه خداوند آن را در پنج نوبت در شبانه روز براي بندگانش باز مي‌كند و بر سر اين سفره انواع و اقسام غذاهاي لذيذ وجود دارد و هر كس مطابق استعداد و تعالي خود از آن بهره مند مي‌شود.هشام بن حكم از امام صادق(ع) پرسيد: چرا نماز واجب شد، در حالي كه هم وقت مي گيرد و هم انسان را به زحمت مي اندازد؟ امام فرمود: "پيامبراني آمدند و مردم را به آيين خود دعوت نمودند. عده اي هم دين آنان را پذيرفتند، امّا با مرگ آن پيامبران، نام و دين و ياد آن‌ها از ميان رفت. خداوند اراده فرمود كه اسلام و نام پيامبر اسلام(ص) زنده بماند و اين از طريق نماز امكان پذير است"،4يعني علاوه بر آن كه نماز عبادت پروردگار است، موجب طراوت مكتب و احياي دين هم هستهم چنين نماز رابطه بنده با خداست و طبيعي است كه بنده آن را به جا مي آورد كه خواسته خداوند و معبود اوست و اصولاهدف اصلي از خلقت انسان بندگي است و نماز بهترين شيوه اظهار بندگي استشكل نماز هم قشنگ است، هم معارف بلند اسلامي در آن وجود دارد، هم تسبيح و تقديس لفظي است و هم تقديس عملي مي‌باشد. ركوع و سجود و تسبيح و تحميد و دعا و تكبير و سلام و خلاصه همة زيبايي ها در نماز است. با اين همه اگر نماز به طور صحيح و كامل با حفظ شرايط و آداب خوانده شود، جلوي بسياري از مفاسد اجتماعي را مي گيرد: "إنّ الصلاة تنهي عن الفحشاء والمنكر و لذكرالله اكبر5 نماز اگر با مقدمات و تعقيبات همراه باشد،‌ انسان را به اوج معنويت مي‌رساند. اذان با آن محتواي زيبا دل را مي نوازد. نماز جماعت مخصوصاً در مساجد بزرگ مانند مسجد الحرام و مسجد النّبي(ص) زيباترين جلوة عبادت و همدلي و يكرنگي و صفا و صميميت است. پيامبر(ص) فرمود: "نماز نور چشم من است.5در آيات قرآن و از طريق پيامبر و پيشوايان دينى نيز تنها بخشى از آثار و حكمت‏هاى نماز و عبادت بيان شده است. با توجه به آيات و روايات در اين زمينه، برخى از آثار و حكمت‏ها چنين است: 1 - قرب معنوى يكى از آثار بسيار مهم نماز قرب به خداوند است. اين اثر روح عبادت و نماز را تشكيل مى‏دهد و يكى از آيات قرآن هدف آفرينش انسان عبادت بيان شده است (6) كه حكايت گر بعد معنوى نماز و اهميت آن است، امام على(ع) فرمود: "الصلوة قربان لكل تقى (7)، نماز وسيله تقرب هر پرهيز كارى به خداوند است". در برخى از روايات از نماز به عنوان معراج مؤمن ياد شده كه اشاره به آثار معنوى آن مى‏باشد. 2 - ياد خدا و آرامش روانى در قرآن آمده است: "اقم الصلوة لذكرى(8)، نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى". يكى از نويسندگان در تفسير اين آيه مى‏نويسد: "روح واساس و هدف و پايه و مقدمه و نتيجه و بالاخره فلسفه نماز همان ياد خدا است. همان "ذكر اللَّه" است كه در آيه فوق به عنوان برترين نتيجه بيان شده است"(9) ذكر و ياد خداوند نقش تعيين كننده در آرامش روانى دارد. نماز به عنوان ذكر خدا به انسان‏هاى نماز گذار آرامش مى‏دهد، "ألا بذكر اللَّه تطمئن القلوب(10)، آگاه باشيد ياد خدا مايه اطمينان است". 3 - عامل باز دارنده از گناه يكى از آثار مهم نماز جلوگير از گناه است: "إنّ الصلوة تنهى عن الفحشا و المنكر"(11). طبيعت نماز از آن جا كه انسان را به ياد خدا نيرومندترين عامل بازدارنده يعنى اعتقاد به مبدأ و معاد مى‏اندازد، داراى اثر بازدارندگى از فحشا و منكر است. انسان كه به نماز مى‏ايستد و تكبير مى‏گويد، خدا را از همه چيز بالاتر مى‏شمرد... بدون شك در قلب و روح چنين انسانى، جنبشى به سوى حق و حركت به سوى پاكى و جهشى به سوى تقوا پيدا مى‏شود..."(12) 4 - گناه زدايى يكى از آثار بسيار مهم نماز گناه زدايى است. نماز وسيله شستشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهى است(13). پيامبر(ص) از ياران خود سؤال كرد: اگر بر در خانه يكى از شما نهرى از آب صاف و پاكيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهيد، آيا چيزى از آلودگى و كثافت در بدن او مى‏ماند؟ در پاسخ عرض كردند،نه. حضرت فرمود: نماز درست هماننداين آب جارى است. هر زمان كه انسان نماز مى‏خواند، گناهانى كه در ميان دو نماز انجام شده است، از بين مى‏رود."(14)5 - غفلت زدايى‏بزرگ‏ترين مصيبت براى رهروان راه حق آن است كه هدف آفرينش خود را فراموش كند. و غرق در زندگى مادى و لذائذ زودگذر گردند، اما نماز به حكم اين كه در فواصل مختلف در هر شبانه روز پنج بار انجام مى‏شود، مرتباً به انسان اخطار مى‏كند و هشدار مى‏دهد و هدف آفرينش او را خاطر نشان مى‏سازد... و اين نعمت بزرگى است كه انسان وسيله‏اى در اختيار داشته باشد كه در هر شبانه روز چند مرتبه به او بيدار باش گويد.(15) 6 - تكبر زدايى‏يكى از عوامل مهم تكبر زدايى نماز است، زيرا انسان در هر شبانه روز هفده ركعت و در هر ركعت دو بار پيشانى بر خاك در برابر خدا مى‏گذارد و خود را ذره كوچكى در برابر عظمت او مى‏بيند، از اين رو پرده‏هاى غرور و خودخواهى را كنار مى‏زند. از اين رو على(ع) بعد از بيان فلسفه عبادت، يكى از آثار نماز 1 - تكبر زدايى بيان نمود: "خداوند ايمان را براى پاكسازى انسان هااز شرك واجب كرده است و نماز را براى پاكسازى از كبر"(16). 7 - عامل پرورش فضائل اخلاقى نماز روح اخلاص و خداباورى را در انسان افزايش مى‏دهد و نتيجه آن پرورش فضايل اخلاقى است، انسان با نماز خواندن خود را از جهان محدود ماده و چهار ديوار طبيعت بيرون مى‏برد و به ملكوت آسمان‏ها دعوت مى‏كند و با فرشتگان همصدا مى‏شود و خدا را درهمه حال حاضر و ناظر مى‏داند. 8 - همگرايى علاوه بر آثار مذكور كه معمولاً آثار خودى نماز محسوب مى‏شودند، يكى از آثار مهم اجتماعى و سياسى نماز، همگرايى است، برگزارى نماز جمعه و جماعت، وحدت مسلمانان را به نمايش مى‏گذارد زيرا مسلمانان با صفوف فشرده در كنار هم قرار گرفته و با اوضاع سياسى و اجتماعى جهان آگاهى پيدا مى‏كنند. خطيب جمعه با بيان احكام و طرح مسايل سياسى و اجتماعى به نمازگزاران رشد سياسى مى‏دهد شايد به خاطر آثار مهم نماز جمعه و جماعت است كه در آموزه‏هاى دينى به اين دو فريضه اهميت خاصى داده شده است.(17) پيامبر اسلام(ص) فرمود: "خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرده است هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روى استخفاف يا انكار ترك كند، خداوند او را پريشان مى‏كند و به كار او بركت نمى‏دهد. بدانيد نماز او قبول نمى‏شود، بدانيد زكات او قبول نمى‏شود، بدانيد حج او قبول نمى‏شود،..، تا از اين كار توبه كند..."(18). 9 - نفى طاغوت و ايستاگى در مقابل ستم‏انسانى كه فقط خداوند را عبادت نمايد در مقابل او سر تعظيم و تسليم فرود آورد، هر چه غير خداوند است، براى او حقير و كوچك مى‏شود و كسى نمى‏تواند با ظلم و ستم بر او چيره شود. و در مقابل گردنكشان و ظالمان سر تسليم فرود نمى‏آورد و با طاغوت كنار نمى‏آيد. خداوند اين مسئله را يكى از اهداف بعثت پيامبر(ص) دانسته است: "و در ميان هر امتى، پيامبرى را مبعوث كرديم تا خداوند را عبادت نماييد و از طاغوت (هر چه در مقابل خدا است) پرهيز كنيد.(19)پى نوشت‏ها:1- نور (24) آيه 41.2- اسراء (17) آية 44.3- غلامعلي نعيم آبادي، نماز زيباترين الگويپرستش، ص 35، به نقل از علل الشرايع، ج 2، ص 10.4 - عنكبوت (29) آية 45.5- بحارالانوار، ج 73، ص 1416- - ذاريات(51)، آيه 56. 7- نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 136، با اقتباس از: تفسير نمونه، ج 16، ص 292.8 - طه(20)، آيه 14. 9 - تفسير نمونه، ج 16، ص 289. 10 - رعد(13)، آيه 28. 11- عنكبوت (29)، آيه 45. 12 - تفسير نمونه، ج 16، ص 284. 13 - همان، ص 290. 14 - وسايل الشيعه، ج 3، ص 7. 15 - تفسير نمونه، ج 16، ص 290 - 291.16 - نهج البلاغه، كلمات قصار 252. 17 - جمعه (62) آيه‏ى 9، تفسير نمونه، ج 24، ص 125 به بعد. 18 - وسايل الشيعه، ج 5، ص 7. 19 - نحل (16)، آيه 36.
کد سوال : 54330
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : چرا وجود پيامبران براي دوران خاصي بوده است و امروز از وجود پيامبر محروم هستيم؟(پ)
پاسخ : به نظر مي رسد كه سؤال تان از فلسفه و علت خاتميت باشد. در اين رابطه جزوه اي به پيوست ارسال مي شود، چنانچه ابهامي در پاسخ يافته ايد يا مقصودتان از سؤال چيز ديگر بوده است، در مكاتبه بعدي مقصود خود را صريح تر بيان نموده تا پاسخ كامل تر دريافت نماييد.
کد سوال : 54331
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : چرا در قرآن اسم امامان صريحاً ذكر نشده است مخصوصاً حضرت علي و حضرت فاطمه؟(پ)
پاسخ : ‌ قبل از آن كه پاسخ اين سؤال را بيان نماييم لازم است دو نكته را ذكر كنيم:نكتة‌اول: دعواى سياسى و پتانسيل آن:انگيزة سياسى از مهم ترين عوامل تأثير گزار در اجتماع بشرى است. اگر كسى بگويد: پتانسيل انگيزة سياسى نيرومند تر از ديگر انگيزه ها است، سخن گزافى نگفته است. حتى گاه مشاهده مى شود، دين دارد در تعاملات اجتماعى به جهت نيرومندى انگيزة سياسى از ارزش‌هاي دينى و مسئوليت ناشى از آن فاصله مى گيرد و به جهت جاه طلبى و نيل به آرمان هاي سياسى دين را فداى آن مي‌كند. براى اين سخن نمونه بسيار است.اين انگيزه موجب شد كه گروهى از مسلمانان بعد از رحلت رسول گرامى اسلام(ص) با به فراموشى سپردن و ناديده گرفتن وصيت هايش در سقيفة بنى ساعده براى تصدى امر حكومت به چانه زنى بپردازند.آري مسلمانان بعد از رحلت پيامبر بزرگ اسلام(ص) در امر حكومت با هم به نزاع برخاستند و دو دسته شدند. گروهى در پى نظام خلافت بودند و به سقيفة بنى ساعده رفتند و سرانجام ابوبكر قدرت سياسى را به دست گرفت. گروهى ديگر در پى نظام امامت بودند و به طرفدارى از امام علي(ع) برخاستند و انتقال قدرت سياسى به آن حضرت را خواستار شدند، ولى به نتيجه نرسيدند؛ چرا كه پتانسيل انگيزة سياسى قدرتمند بود و اين امر خود سدّى محكم در برابر بسيارى از استدلال ها قرار گرفت و نگذاشت حيات سياسى مسلمانان راه درست خويش را بپيمايد.نكتة دوّم: قرآن كتاب هدايت و معجزة جاويدان: قرآن كتاب هدايت بشر است، اين هدايت فراتر از مرزهاى جغرافيايى و زمانى است.قرآن كتاب هدايت تمامى بشريت از زمان خاتم پيامبران به بعد است. قرآن با توجه به جهاني و جاودانى بودن دين اسلام "هدى النّاس"[22] است؛ يعنى راهنماى همة‌ بشريّت از زمان حضرت خاتم تا دميدن صور اسرافيل است؛ به همين جهت خداوند سبحان به حفظ آن اهتمام ورزيده است. فرمود: "انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون؛[23] همانا ما قرآن را فرو فرستاديم و خود ما آن را حفظ مي‌كنيم".مشيّت خداوندى به مصونيت قرآن از تحريف تعلق گرفته است. و اين هم راه كار خاص خود را مي طلبد، چرا كه فرموده اند: "أبا الله ان يجرى الاشياء الاّ بالاسباب".[24]بعد از بيان اين دو نكته، مى گوييم: قرآن كتاب هدايت است وهمواره بايد چراغ راه بشريت قرار گيرد، تا شاهد صدقى براى رسالت رسول گرامى اسلام(ص) و دستور العمل زندگى بشر باشد، لازمة وصول به اين هدف مصون ماندن قرآن از تحريف است كه اين هم در مشيّت خداوندى نهفته است. اين كه خداوند وعده داده است كه ما قرآن را از تحريفات مصون نگه مي‌داريم، به گفتة مفسران وحي، اين امر راه كار مى خواهد، يكى از راه كارهاي آن اين است كه قرآن در امر سياسى (به اين معنا كه بعد از پيامبر چه فردى قدرت سياسى مسلمانان را به دست بگيرد) كه از پتانسيل قدرتمندى بهره مند است،‌ با شفّافيّت وارد ميدان كارزار نگردد؛ بلكه به گونه اى رهنمود دهد كه حساسيّت جناح هاى سياسى را برنيانگيزد و حكومت ها به تحريف قرآن رو نياورند. با توجه به علم خداوندى از حوادث و رويدادهاى بعد از زمان پيامبر(ص) اگر در قرآن به امامت امام علي(ع) و يازده گوهر امامت از نسل آن حضرت با صراحت ياد مي‌شد. مخالفان سياسى اين دوازده گوهر امامت به جاى گفتن "حسبنا كتاب الله" مى گفتند: ما قرآن را قبول نداريم، يا مي گفتند: برخى از آيات قرآن تحريف شده است. و يا در پى مقابله بر مى آمدند و مي كوشيدند، تا اسم ها را تغيير دهند و به جاى امامت امام علي(ع) امامت فلان فرد را مندرج مى كردند، در چنين وضعيتى حكومت نه تنها پشتيبان حفظ قرآن نمى شد، بلكه يكي از عوامل بسيار مهم تحريف قرآن به شمار مى آورد.براي توضيح اين مطلب توجه به اين مطلب مهم است كه آيات سياسي، يا به عبارتى رساتر آياتي كه به گونه اى از بار سياسى بهره مند است و برخى از جناح هاى سياسى مى تواند، به نفع حركت سياسى خويش از آن كمك بگيرد، نه تنها به صورت برجسته و تيتر وار نمود ندارد، بلكه در لابه لاى ديگر آيات نيمه مخفى مانده است.آية تطهير (انما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً)[25] دربارة عصمت اهل بيت پيامبر نازل شده است، ليكن پيامبر دستور مي‌دهد كه اين آيه را در ميان آياتى كه دربارة‌زنان پيامبر است قرار دهند. آية ‌اكمال دين و اتمام نعمت (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً)[26] بعد از حادثة‌ غدير و دربارة امامت و ولايت امام علي(ع) نازل شده امّا به دستور پيامبر(ص) اين آيه در بين آياتى كه دربارة‌ احكام خوردن گوشت ها و اين كه چه گوشت‌هايى خوردنش حرام است قرار گرفته است.آية تبليغ (يا ايّها الرّسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من النّاس) كه قبل از حادثة غدير خم نازل شد و پيامبر با نزول اين آيه مأموريت يافت كه امامت و ولايت امام علي(ع) را براى مردم تبيين نمايد، در بين آياتى قرار گرفته است كه مربوط به اهل كتاب است.همة اين آيات كه در قرآن تنظيم شده است، به دستور پيامبر(ص) در جايگاه خاص خويش قرار گرفته اند، و بعدى نيست كه پيامبر(ص) اين گونه چينش را براى جلوگيرى از تحريف برگزيده باشد، چرا كه اين چينش حساسيّت مخالفان سياسى را بر نمى انگيزاند، و از سوى ديگر هدف قرآن كه "هديً للناس" و "هديً للمتقين" است، با توجّه به روايت و تفسير نبوى در هدايتگريش، به وظيفة خود عمل كرده است. پي نوشت ها : (1) بقره (2) آية 185.[2) حجر (15) آية 9.[3]مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 90.(4) احزاب (33) آية 33.(5) مانده (5) آية‌3.
کد سوال : 54332
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : علت خداوند چيست و چگونه به وجود آمده است؟
پاسخ : خداوند هميشه بوده و هميشه هم خواهد بود. به اصطلاح خدا موجودى ازلى و ابدى است. خدا از جايى نيامده، يعنى علتى او را به وجود نياورده، بلكه او بى نياز از علت است و هستى او عين ذات او است، نه اين كه موجود ديگرى به نام "علت" خدا را هستى دار كرده باشد. اصولاً چنين سؤالى در مورد خداوند صحيح نيست؛ زيرا فرض موجودى كه از چيزى يا از كسى يا در زمانى به وجود آمده باشد، به اين معنا خواهد بود كه قبل از او هستى يا وجود و يا موجود ديگرى بوده است. اگر چنين فرض كنيم، آن موجود، ديگر خداى خالق همه هستى نخواهد بود. نيز فرض اين كه خدا از كسى يا از جايى باشد، به اين معنا خواهد بود كه او نيازمند به آن كس و يا آن مكان خواهد بود، پس مانند ما و ديگر مخلوقات موجود نيازمند به آن كس و يا آن مكان خواهد بود، پس مانند ما و ديگر مخلوقات موجود نيازمند خواهد بود، نه خداى خالق همه هستى و بى نياز.توضيح اين كه: هر موجودى نيازمند به علت نيست، بلكه هر چيزى كه از خود هستى ندارد، اگر بخواهد موجود شود، نياز به علت پديد آورنده دارد. غير از خدا، تمام موجودات عالم هستى نياز به علت هستى بخش دارد. چون در ذات خود هستى ندارند و به اصطلاح ممكن الوجودند. موجودى كه در ذات خود هستى ندارد، هستى دار شدنش به دست موجود ديگرى است كه از آن به "علت" نام مى برند. اگر علتش آن را به وجود نياورد، هرگز موجود نمى‏شود. فرضاً اگر شما تنها علت روشن شدن ماشين را استارت زدن بدانيد، اگر استارت نزنيد. هرگز ماشين روشن نخواهد شد. موجودى كه خودش هستى دار است، يعنى هستى و بودن عين ذاتش است، و ذات او عين موجوديت و بودن است و به اصطلاح واجب الوجود است، يعنى بودنش حتمى و ضرورى است و امكان ندارد كه نباشد، چنين موجودى نياز به علت ندارد تا گفته شود از كجا آمده چون او هستى دار است. هستى ندار نيست تا در هستى دار شدنش نياز به علت داشته باشد.به عبارت ديگر: هر چند ناقص براى برطرف كردن نقص خود نياز به علت دارد، ولى خدا از هر نظر كامل است و غنى مطلق است. موجودى كه از هر نظر غنى است و فقر درباره او تصور ندارد، محال است كه نياز به علت داشته باشد.(1)چون ذات خدا، عين هستى است، امكان ندارد كه روزى نباشد. بنابراين خدا هميشه خواهد بود، زيرا معدوم بودن موجودى در برهه‏اى از زمان، نشانه نيازمندى و ممكن الوجود بودن او است وچون واجب الوجود خود به خود وجود دارد و نيازمند به هيچ موجودى نيست، هميشه موجود خواهد بود.(2)در اسلام طرح هيچ گونه پرسش ممنوع نيست و هيچ گونه سؤالي موجب كفر يا گناه نمي شود، نيز هيج خط قرمزي براي طرح پرسش وجود ندارد. ممكن است برخي از افراد به خاطر نداشتن پاسخ ، چنين سؤالاتي را كفر دانسته اند. از جهت ديگر طرح برخي سؤالات بي فايده است، زيرا دانش انسان محدود است و پاسخ بسياري از پرسش ها را نمي تواند بفهمد، مثلا آدمي از شناخت ذات الهي به خاطر نامحدود بودن آن ناتوان است، زيرا محدود نمي تواند احاطه به نامحدود پيدا كند. بر همين اساس از تفكر در ذات الهي منع شده است، ولي هيچ گونه سؤالي موجب كفر نخواهد بود.براى روشن شدن مطلب به كتاب علل گرايش به ماديگرى، اثر شهيد مطهرى مراجعه فرماييد.پى نوشت‏ها: 1. مرتضى مطهرى، شرح منظومه (مختصر) ج 2، ص 138 و 151.2. محمد تقى مصباح يزدى، آموزش عقايد، ص 85.
کد سوال : 54333
موضوع : گنجینه مذهبی>واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات اسلامي
پرسش : يكي از دلايل روزه گرفتن درك حال گرسنگان است، پس چرا هنگامي كه انسان روزه است، نبايد از مواد خوشبو كننده مثل عطر و ادوكلن استفاده نمايد؟ از طرفي در روايات آمده كه حضرت محمد (ص) هميشه خود را خوشبو نگه مي داشت، پس چرا استفاده از اين مواد باعث بطلان روزه مي
پاسخ : توجه شما را به چند نكته جلب مى‏نماييم:1 - در ايدئولوژى اسلام زن و مرد هر دو از يك گوهر آفريده شده‏اند و هيچ يك بر ديگرى برترى ندارند، مگر به تقوا (1)2 - دانش‏طلبى و فقاهت مورد تأكيد اسلام است و در اين امر بين زن و مرد تفاوتى نيست، همان گونه كه مردان مى‏توانند در دانش امروزى و فقاهت به مقامات عالى برسند، زنان نيز مى‏توانند، ليكن با وجود تفاوت‏ها در سلايق، تمايلات و استعدادها در اين دو صنف، تفاوت هايى وجود دارد. 3 - همان گونه كه در كتاب تكوينى و خلقت بين زن و مرد تفاوت است و اين براساس نظام احسن در خلقت است، در كتاب تشريع، وظايف و مسئوليت‏ها نيز بين اين دو تفاوت است. به قول شاعر:جهان چون خط و خال و چشم و ابرو است كه هر خيرى به جاى خويش نيكوست‏حال با توجه به نكات ياد شده مى‏گوييم: ايدئولوژى اسلام، رئاليستى و واقع گرايانه است. واقعيت اين است كه زنان و مردان در كتاب خلقت متفاوتند، حتى يك تار موى زن و مرد متفاوت است. (1)زنان و مردان هم از نظر امور جسمانى و فيزيولوژيك متفاوتند و هم از نظر روانى و عواطف و پيكولوژيك لازمه اين تفاوت در آفرينش، تفاوت در مسئوليت‏ها و وظايف است. در همين راستا اسلام در برنامه ريزى زندگى ما مسؤليت‏ها و وظايف، هماهنگ با تفاوت‏هاى آفرينش برنامه ريزى نموده است. برخى از مسؤليت‏ها و وظايف در زنان و مردان يكسان و برابر، برخى متفاوت و برخى ترجيحاً به يكى از اين دو صفت واگذار شده است. خداوند حكيم از زير و بم آفرينش انسان با خبر است، با وجود تفاوت‏ها در آفرينش اين دو بار مسؤليت را هماهنگ با آن قرار داده است. اگر خداوند به مردان اندامى درشت و بازوانى قوى و متناسب با كارهاى سخت و سنگين داده است، كارهاى سخت به مردان سپرده مى‏شود. اگر به زنان اندامى ظريف، و عواطف و احساساتى لطيف داده است، كارهاى ظريف و هنرى و عاطفى به آنان سپرده مى‏شود. هيچ كس در اين مسئوليت‏ها اعتراضى ندارد، و اين عين حكمت و براى دوام نسل بشر ضرورى است. در تفاوت‏هاى مسئوليتى در برخى منصب‏هاى اجتماعى نيز چنين است. لازمه زن يا مرد بودن اين است كه هر يك با مسئوليت‏هاى ويژه باشد. همان گونه كه جامعه پذيرفته است تمامى كارهاى پر مشقت و خطرناك به حق بايد برعهده مردان باشد، بايد پذيرفت كه برخى از سمت‏هاى اجتماعى برعهده مردان باشد، چون اين تفاوت‏ها لازمه آفرينش زنان و مردان است. مرجعيت دينى يك حق نيست كه زنان از آن محروم شده‏اند، بلكه تكليف و مسئوليت است. بسيارى از بزرگان فقاهت حاضر نمى‏شدند مرجع شوند، چون اين كار تكليف است و مسئوليت دارد. آنچه مايه ارزش آدمى است، مرجعيت نيست، بلكه فقاهت است كه در آن زن و مرد يكسانند. هر كه بخواهد مى‏تواند فقيه بشود. مرجعيت از شئون امامت و كارهاى اجرايى است كه با توجه به همه جوانب ايدئولوژى اسلام، از ويژگى‏هاى مردان است. چون در اسلام يك سرى خطوط قرمز در معاشرت‏هاى زنان و مردان وجود دارد كه در صورت تصدى زنان به شئون امامت، چاره‏اى جز ناديده گرفتن اين خطوط قرمز وجود ندارد. (1)پى‏نوشت‏ها:1 - حجرات (49) آيه 13.2 - دكتر سيد رضا پاك نژاد، اولين دانشگاه، ج 19، ص 280 - 293.3 - براى توضيح بيشتر مراجعه شود، به: زن در آينه جمال و جلال، اثر آية الله جوادى آملى، فصل چهارم رحل شبهات و روايات معارض.