• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 170
تعداد نظرات : 93
زمان آخرین مطلب : 5202روز قبل
دعا و زیارت
دوستان عزیزی که مایلند در طرح 10/000/000 صلوات به نیت سلامت و تعجیل در ظهور اقا امام زمان ( عج) شرکت نمایند لطفا طی یک هفته با وضو و توجه قلب - روزانه 30 صلوات فرستاده و انجام این عمل را به سایر دوستان و آشنایان با استفاده از انواع روشهای ارتباطی نظیر : توصیه رو در رو - تماس تلفنی - ایمیل - پیامک و ... سفارش نمایند. اجرکم عندا...
جمعه 16/1/1387 - 10:25
دانستنی های علمی
عبودیّت ، ثمره علم واقعى
به علامه طباطبائى قدّس سرّه گفتم : اوّل تحصیل و طلبگى ام وقتى عبادت مى كردم حال بهترى داشتم ، هر چه علمم زیادتر شده ، حال و توجّهم كمتر شده دلیلش چیست ؟
ایشان فرمود: دلیلش این است كه اینها كه خوانده اى علم حقیقى نبوده ، اگر علم حقیقى و واقعى بود، تواضع انسان زیادتر مى شد.
امیرالمومنین علیه السلام مى فرماید: ((ثمرة العلم العبودیة )) علم واقعى آن است كه هر چه زیادتر مى شود، خشوع و عبادت انسان زیادتر شود.
قبل از سیر شدن از غذا دست بردارید
عدّه اى خانم به دعوت حاجیه خانم مهمان و مشغول غذا خوردن بودند، تا وارد منزل شدم ، خانم ها گفتند: حاج آقا براى ما هم حدیثى بخوانید! گفتم : حدیث داریم كه قبل از سیر شدن دست از غذا خوردن بكشید!!
احتجاج در پاكستان
گردهمایى بسیار مهمى در پاكستان بود، من هم با دعوت در آن جلسه شركت كرده بودم . هرچند بعضى ها تعریف هایى درباره شیعه داشتند، ولى اكثراً علما و دانشمندان اهل سنّت بودند و بر علیه شیعه صحبت مى شد.
نوبت به من رسید، فكر كردم چه بگویم ، رفتم پشت تریبون وگفتم : نه شیعه و نه سنّى ! همه خوشحال شده و برایم كف زدند. بعد گفتم : براى شیعه سه دلیل از قرآن دارم ، اگر شما هم دارید ارائه دهید:
اوّل : قرآن مى فرماید: ((السّابقون السّابقون اولئك المقرّبون )) حضرت على و امام حسن و امام حسین علیهم السلام از سابقین هستند و ائمه چهارگانه اهل سنت (مالكى ، شافعى ، حنبلى ، حنفى ) همه از متاءخرین مى باشند.
دوّم : قرآن مى فرماید: ((و لاتحسبنّ الّذین قُتلوا فى سبیل اللّه اَمواتا))
و ((فضل اللّه المجاهدین على القاعدین )) تمام پیشوایان شیعه ، جهاد كرده و در راه خدا شهید شده اند، ولى ائمّه چهارگانه اهل سنت چطور؟
سوّم : قرآن درباره اهل بیت علیهم السلام مى فرماید: ((انّما یرید اللّه لیُذهب عنكم الرّجس اهل البیت و یُطهّركم تطهیراً)) ولى درباره ائمه چهارگانه یك آیه هم نداریم .
دوباره آنان كف زدند.
جمعه 16/1/1387 - 10:14
دانستنی های علمی
تفسیر به روز
در اردبیل جلسه تفسیر براى جوانان برگزار نمودم ، عدّه اى از جوانها آمدند گفتند: حاج آقا! تفسیر براى پیرمردهاست ، براى ما مطالب روز را بگوئید. من فهمیدم كه آنهایى كه قبلاً تفسیر گفته اند، بدون رعایت حال مستمعین بوده والاّ قرآن معجزه و ((بیان للناس )) است و باید جورى باشد كه هر كس به حدّ ظرفیت و كشش خود بتواند استفاده كند، حتّى بچه ها هم مى توانند تفسیر داشته باشند. زیرا پیامبر اكرم صلّلى اللّه علیه و آله با همین داستان هاى قرآن ، سلمان و ابوذر تربیت كرد.
همانجا براى جوان ها تفسیر سوره یوسف را شروع كردم ، به این شكل كه :
یوسفى بود؛ جوانها! شما همه یوسفید.
او را بردند؛ شماها را مى برند.
به اسم بازى بردند؛ شماها را نیز به اسم بازى مى برند.
ترویج اسلام نه حزب و خط
براى سخنرانى در شهرى 20 شب دعوت شده بودم ، بعد از 5 شب فهمیدم براى رقابت و خط بازى از جلسه سوء استفاده مى شود.
از آنان خداحافظى كردم . گفتند: شما قول داده اید! گفتم : من مروّج اسلام هستم ، نه وسیله هوسهاى این و آن .
هر گروهى نیازمند چیزى است
شب احیاى ماه رمضان به مسجدى دعوت شدم . جمعیت زیاد بود، آنها را طبق احتیاجاتى كه داشتند از هم جدا كردم : عدّه اى پیرمرد را براى خواندن دعاى جوشن به یك گوشه و میانسال ها را براى درست كردن نماز وحمد وسوره به گوشه اى دیگر و جوانان ونوجوان را براى آموزش اصول عقائد در گوشه دیگرى قرار دادم . رئیس هیئت گفت : مجلس ما را بهم زدى ! گفتم : بنا نیست در سنّت هاى نادرست خورد شویم ، بلكه باید تسلیم روشهاى درست واصلاحى باشیم .
اعتراف به گناه
وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم ، جوانى را دیدم كه زنجیر طلا به گردن كرده بود. متذكّر حرمت آن شدم ، او در جواب گفت : مى دانم و ساكت به كار خود مشغول شد.
من ابتدا ناراحت شدم 7 زیرا شنید و اقرار كرد و با بى اعتنایى مشغول زیارت شد، بعد به فكر فرو رفتم كه الا ن اگر امام رضا علیه السلام نیز از بعضى خلافكارى هاى من بپرسد، نمى توانم انكار كنم و باید اقرار كنم ! با خود گفتم : پس من در مقابل امام رضا علیه السلام و آن جوان در مقابل من ، اگر من بدتر نباشم بهتر نیستم !
بعد از چند لحظه همان جوان كنار من نشست و گفت : حاج آقا! به چه دلیل طلا براى مرد حرام است ؟ من دلیل آوردم و او قبول كرد، بعد پیش خود فكر كردم كه روح من در مقابل امام رضا علیه السلام تسلیم شد، خداوند هم روح این جوان را در مقابل من تسلیم كرد.
آرزویى بزرگ
در حرم مطهر رسول گرامى اسلام صلّلى اللّه علیه و آله مشغول زیارت و دعابودم ، در همین زمان یكى از سادات علما را دیدم ، به ایشان گفتم : شما از نسل پیامبر وسیّد هستید، من حاجتى دارم شما وساطت كرده آمین بگوئید تا دعاى من مستجاب شود. گفت : خواسته ات چیست ؟ برایشان گفتم : تعجّب كرد! گفت : خواسته بزرگى است .
در حقیقت خواست بگوید: شما كجا و این خواسته و دعا كجا؟ خداوند به ذهنم آورد كه در جواب ایشان بگویم : اگر خداوند قادر متعال اراده كند ((اشرف المخلوق )) خود یعنى وجود مبارك پیامبر صلّلى اللّه علیه و آله را در غار، با ((اوهن البیوت )) تار عنكبوت حفظ مى كند، پس اگر خداوند اراده كند این خواسته و آرزوى بزرگ من هم چیزى نیست .
دوش آب سرد در منى
در یكى از سالهاى گرم و كم آبى در منى ، خیمه را گُم كردم . مقدارى گشتم و پیدا نكردم ، خیلى اذیّت شدم . یكى از دوستان به من رسید وگفت : چكار مى كنى ؟ داستان را گفتم ، گفت : خوب الا ن چه مى خواهى ؟ (من از روى مزاح و اینكه چیزى بگویم كه فعلاً در دسترس نباشد، بلكه باید خواب آن را دید) گفتم : یك دوش آب سرد و یك انار یزد! دست مرا گرفت و به خیمه خودشان برد كه در آن خیمه دوش آب بود، پس از دوش آب سرد و وقتى در خیمه نشستم ، آن سیّد، انارى را جلوى من گذاشت و گفت : به جدّم این انار یزد است !!
مزاح با علامه جعفرى
در مشهد مقدس به مرحوم علامه محمد تقى جعفرى برخورد كردم . به ایشان گفتم : كجا تشریف مى برید، فرمود: به جلسه سخنرانى . عرض كردم كه من نیز به جلسه سخنرانى مى روم ، ولى آیا مى دانى فرق من با شما چیست ؟ فرمود: چیست ؟ گفتم : شما مظهر آیه كریمه : ((سنلقى علیك قولاً ثقیلاً)) مى باشى و من مصداق آیه : ((هذا بیان للناس )). ایشان بسیار خندیدند.
شوخى با دوستان
در پایان سفره مهمانى ، دوستان گفتند: دعاى سفره بخوان ! گفتم : بلد نیستم . تعجّب كردند! گفتم : تعجّب نكنید، شما كم سور مى دهید، اگر زیاد مهمانى كنید من دعا را حفظ مى شوم .
براى خواندن نماز میّت ، كتاب را برداشتم تا از روى آن بخوانم ! گفتند: چرا حفظ نیستى ؟ گفتم : شما كم مى میرید، اگر زیاد بمیرید من زیاد مى خوانم وحفظ مى شوم .
یادگارى
در جبهه شخصى به من رسید وگفت : حاج آقا! یه چیزى به من یادگارى بده ! فكرى كردم و گفتم : چیزى ندارم . گفت : عمامه ات را بده ! من نگاهى كردم و چیزى نگفتم . او عمّامه ام را برداشت و بُرد.
باطوم یا باطون
در جلسه اى خواستم پاى تخته بنویسم ((باطوم ))، شك كردم كه باطوم است یا ((باطون ))، (با نون و یا با میم ) از حضّار پرسیدم ، یكى از میان جمعیّت گفت : حاج آقا چند تا از آن را باید به شما بزنند تا بدانى !
جمعه 16/1/1387 - 10:12
دانستنی های علمی
استخاره در حال طواف
در حال طواف به دور خانه خدا، روى دیوار حجر اسماعیل قرآنى بود برداشتم و باز كردم ، آیات مربوط به ساختن خانه خدا و.... آمد. ((و اذ یرفع ابراهیم القواعد....))
در حال طواف این آیات را تلاوت كرده و لذّت بردم . بعد از طواف آمدم براى نماز طواف پشت مقام ابراهیم ، بعد از نماز دوباره قرآن را باز كردم این آیات آمد كه ((و ارزق اهله من الثمرات ...))
در این هنگام یكى از دوستان كنار من نشست و یك موز و چند بادام به من داد، فكر كردم این قسمت از آیه ((وارزق اهله ...)) نیز تعبیر شد.
اهرم هاى قرآن براى كمك به دیگران
در مسجدالحرام به آقاى دكتر شریعتمدارى كه دو مدرك دكتراى تربیت دارد گفتم : اگر فرد بخیلى را به دست شما بدهند و بگویند با او صحبت كنید و از روشهاى تربیتى استفاده كرده و او را سخى و بخشنده كنید، چكار مى كنید؟
ایشان فكرى كرد و گفت : شما چه مى گوئید؟ گفتم : خداوند در قرآن براى چنین افرادى از 10 اهرم براى سخاوتمند كردن آنها استفاده نموده است :
1- اى انسان تو بزرگى . ((خلیفة اللّه ، احسن تقویم ، كرّمنا، فضّلنا، سجد الملائكة ))
2- دنیا چیزى نیست . ((متاع الدنیا قلیل ))
3- وابستگى به دنیا سرزنش دارد. ((اثاقلتم الى الارض ارضیتم بالحیوة الدنیا))
4- اگر بدهى چند برابر مى دهیم . ((عشر امثالها- بغیر حساب ....))
5- تشویق آنهایى كه ایثار مى كنند. ((و یؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة ))
6- اگر ندهید آن را مى گیریم یا مى سوزانیم . ((فاصبحت كالصّریم ))
7- دنیا موجب عذاب مى شود. ((فتُكوى بها جباههم وجنوبهم وظهورهم هذا ماكنزتم )
8 او فامیل توست . ((ذا مقربه ))
9- انسانى گرفتار است . (انسانیّت شما كجا است ) ((ذا متربه ))
10- گول دنیا و زرق و برق آن را نخورید. ((لاتغرّنكم الحیوة الدنیا))
تكبّر یا توجّه
در مسجد الحرام نشسته بودم و با یك نفر گرم صحبت بودم . شخصى دست مرا بوسیده و رفته بود و من متوجّه او نشده بودم . یك نفر آمد و گفت : آقاى قرائتى ! من تعجّب مى كنم از كبر وخودپسندى شما! گفتم : چرا؟ گفت : یك نفر دست شما را بوسید، ولى شما اعتنایى نكردید و دستتان را پس نگرفتید! گفتم : آقا من گرم صحبت بودم و متوجه نشدم . امّا او نمى خواست باور كند و رفت .
من حواس خود را جمع كردم ، بعد از لحظاتى فرد دیگرى خواست دستم را ببوسد، گفتم : نه آقا! قابل نیستم و دستم را پس گرفتم . لحظه اى بعد فردى آمد و گفت : آقاى قرائتى ! شما تكبّر دارید! گفتم : چرا؟ گفت : پیرمردى آمد دست شما را ببوسد، ولى شما نگذاشتید و او خجالت كشید!!
به خود مغرور نشویم
یادداشت هایى كه نزدیك دوسال زحمت كشیده بودم و به خیال خود پخته و پُر بار بود، خدمت مرحوم شهید بهشتى براى مطالعه دادم . بعد از چندى كه رفتم بگیرم فرمود: ((من دستم از اسلام پُر نیست )) (چنین برداشت كردم كه مى گوید: من كه سالها زحمت كشیده ام ، خیلى از اسلام درك نكرده ام ، شما به این نوشته ها مغرور نشوید). به سخنان امام قدّس سرّه كه گوش كردم ، دیدم مى فرماید: خدایا! نسیمى از اسلام به مغز و روح و زندگى ما برسان . گفتم : اوه ، ما فكر مى كردیم خیلى از اسلام چیزى فهمیده و درك كرده ایم ، اینها چه مى گویند!
آرى ، كسى كه بانك مركزى را دید، خورده پولهاى خود را به حساب نمى آورد.
غذا خوردن در میان سخنرانى
یكروز به علّت سخنرانى زیاد در جلسه آخر ضعف مرا گرفت . 5 دقیقه صحبت كردم امّا ادامه آن مشكل شد، به حاضرین در جلسه گفتم : حال ندارم ، ختم جلسه را اعلام كنید. آما آنان بر ادامه جلسه اصرار داشتند، گفتم : از گرسنگى ضعف گرفته ام . آنان مقدارى نان و پنیر و سبزى آوردند و در بالاى منبر به من دادند. مقدارى خوردم و بعد صحبت را ادامه دادم .
كرامت حضرت زینب علیها السلام
در سفرى به سوریه به علّت سخنرانى و مجالس زیاد، كمتر موفّق شدم به زیارت و حرم حضرت زینب علیها السلام بروم و از این مسئله ناراحت بودم . همچنین با خبر شده بودم كه گاهى سیّد نابینایى در حرم روضه مى خواند و خیلى خوب عزادارى مى كند. رمزش این است كه زیاد خطاب به حضرت زینب علیها السلام مى گوید ((عمّه جان ! عمّه جان )).
ساعت آخر سفرم به حرم رفتم ، پاى ضریح نشستم و تصمیم گرفتم تنهایى براى خودم روضه بخوانم ، یك وقت در همین حال دیدم فردى كنار من نشست و شروع كرد به روضه خواندن و من از اینكه او خوب روضه مى خواند و مرتّب مى گفت ((عمّه جان )) فهمیدم همان سیّد روضه خوان است . ساعت آخر مسافرت توسّل خوبى پیدا كردم .
و این كرامت حضرت زینب علیها السلام بود.
كرامتى از حُجربن عَدى
در سوریه به قصد زیارت حُجربن عَدى یكى از یاران خاص حضرت على علیه السلام حركت كردیم ، در بین راه دخترم سؤ ال كرد كه حجربن عدى كیست ؟ مقدارى كه مى دانستم گفتم ، از آن جمله این كه موقعى كه امام حسن علیه السلام خواست صلحنامه را قبول كند یكى از شرطها و مادّه هاى آن این بود كه معاویه حُجر را آزاد كرده و او را اعدام نكند.
وقتى وارد زیارتگاهِ حُجر شدیم ، یك قفسه كتاب در آنجا بود و در آن كتابى ده جلدى به نام ((واعْلموا اَنّى فاطمه )) به طور اتفاق یكى از جلدهاى آن را برداشته و باز كردم ، در كمال تعّجب فصل و صفحه اى آمد كه در آن حالاتى از حجر نوشته شده بود از جمله اینكه حجر گفته بود: ((اقطعوا راءسى فواللّه لا اَتبّرءُ من على ابن ابى اطالب )) اگر گردنم را نیز بزنید، به خدا قسم دست از علىّ علیه السلام بر نخواهم داشت .
این را كرامتى از آن بزرگوار دانستم .
بوسیدن دست كارگر
قرار بود در نماز جمعه شیراز صحبت كنم . امام جمعه فرمود: امروز كارگران نمونه مى آیند، شما آنان را تشویق كنید. عرض كردم شما باید...، ایشان اصرار كرد، پذیرفتم . در پایان سخنرانى گفتم : من سالها این حدیث را براى مردم خوانده ام كه پیامبر صلّلى اللّه علیه و آله دست كارگر را مى بوسید، لذا كارگران نمونه را دعوت كردم به جایگاه و دست آنها را بوسیدم ، بعد مردم گفتند: این دست بوسى شما كه به روایت عمل كردى ، اثرش بیشتر از سخنرانى بود.
فوتبال به جاى سخنرانى
جبهه جنوب رفتم بودم ، برادرانى را در حال توپ بازى دیدم ، خواستند بازى آنان را براى سخنرانى من تعطیل كنند، گفتم : نه و اجازه ندادم ، آنگاه خودم هم لباس را كنده و همراه آنان بازى كردم .
بیسوادان در انتخابات
شخصى به من گفت : وجود افراد بیسواد به سلامت انتخابات خیلى ضربه مى زند، باید آن را حلّ كرد.
گفتم : قرآن راه حل داده است . گفت : چطور؟ گفتم : آنجا كه مى فرماید: ((وَلْیَكتب بینكم كاتب بالعدل )) باید شخص امینى براى آنان بنویسد.
جمعه 16/1/1387 - 10:10
دانستنی های علمی
احترام بزرگان و اساتید
در زمان مرجعیّت آیة اللّه العظمى بروجردى قدّس سرّه مردم محّله اى در رابطه با خراب كردن حمام عمومى از ایشان استفتائى داشتند. وساطت این كار به اینجانب واگذار شد، به منزل ایشان مراجعه كردم ، گفتند: تشریف ندارند.
گفتم : بعد از ایشان چه كسى جواب مسائل و مراجعات را مى دهند؟ گفتند: حاج آقا روح اللّه (امام خمینى ). با پرس وجو منزل ایشان را پیدا كردم و در خدمتشان طرح موضوع و مسئله كردم . ایشان فرمود: تا آیة اللّه العظمى بروجردى باشد، من جواب نمى دهم ! (و این نشانه ادب نسبت به بزرگترها و اساتید است )
روان گویى ، نه سست گویى
به یاد دارم یك جمله را دو شخصیّت به من سفارش كردند: یكى آیة اللّه حاج آقا مرتضى حائرى قدّس سرّه و دیگرى آیة اللّه شهید دكتر بهشتى ، آنان فرمودند: قرائتى ! نگو من معلّم بچه ها هستم سست و آبكى صحبت كنى ، روان بگو ولى سست گویى نكن ! به شكلى این نسل را بساز و براى آنها سخن بگو كه اگر دیگران آمدند بتوانند بقیه راه را ادامه دهند و آنها را بسازند.
قرآن مى فرماید: ((و قولوا قولاً سدیداً)) محكم و با استدلال سخن بگوئید.
زیبایى معارف اهل بیت
در یكى از سخنرانى هایم در خارج از كشور، فرازى از دعاى ابوحمزه را تحت عنوان ((عوامل سقوط جامعه )) توضیح مى دادم . بعد از جلسه دكترى آمد و خیلى تعریف كرده و گفت : من خیلى لذّت بردم وخوشحال هستم . دلیلش را پرسیدم ؟ گفت : براى من بسیار تعجّب آور و شگفت انگیز است كه امام سجاد علیه السلام در یك سطر و جمله دعا، عوامل سقوط جامعه را بر شمرده است ، آنجا كه مى فرماید: ((الّلهم انّى اعوذبك من الكسل و الفشل و الهّم و الجبن و...))
خوابم نماینده امام نیست !
تا دیر وقت در جایى مهمان بودم ، موقع خوابیدن به صاحبخانه گفتم : موقع نماز صبح مرا بیدار كن . گفت : عجب شما كه نماینده امام هستى ، گفتم : آقا! خودم نماینده امام هستم ، ولى خوابم كه نماینده امام نیست !
تخته سیاه سیاسى
خاطرم هست كه امام قدّس سرّه به من فرمود: این هم یك سیاستى است كه یك عدّه جوان و نوجوان را پاى تخته سیاه مى نشانى وبعد به هر كس هر چه مى خواهى مى گویى .
چه كسى را انتخاب كنیم ؟
انتخاباتى در پیش بود واز من براى مصاحبه مستقیم تلویزیونى دعوت كردند. فكر كردم چى بگویم ، دیدم روز راءى گیرى مصادف با 13 رجب روز تولّد امیرالمؤ منین علیه السلام است . لذا خطاب به مردم گفتم :
خداوند از صندوق كعبه على علیه السلام را بیرون آورد، شما از صندوق انتخابات در حكومت اسلامى و الهى چه كسى را بیرون خواهى آورد و او چقدر به على علیه السلام و اخلاق و افكارش شباهت دارد. بعد این شعر را خواندم :
این خانه را باید خدا در اصل معمارى كند
آدم بنایش بر نهد جبرئیل هم یارى كند
آید خلیل اللّه در او یك چند حجارى كند
او را اولوالعزمى دگر منقوش و گچكارى كند
اینسان خدا از خانه اش چندى نگهدارى كند
تا ساعتى از دوستى یك میهماندارى كند
یادم هست خیلى گُل كرد وتلفن زیادى زدند و تشكّر كردند.
توجّه به مستمعین
اوائل كه كاشان بودم ، ماه مبارك رمضان بعد از افطار سخنرانى داشتم . یك شب خیلى گرم صحبت بودم و جلسه داغ داغ بود و كمى طول كشیده بود، یك نفر بلند شد و گفت : آقاى قرائتى ! مثل اینكه امروز بعد از ظهر خوب استراحت كرده اى و افطار هم دعوت داشته اى و خوب خورده اى ، من امروز سَرِ كار بوده ام و خیلى خسته ام و افطارى هم آش تُرش خورده ام ، بس است ، چقدر صحبت مى كنى !
جمعه 16/1/1387 - 10:9
دانستنی های علمی
اخلاق ، ماندگارتر از درس
به عیادت یكى از مراجع رفتم ، ایشان بلند شده عمامه اش را به سرگذاشت و نشست ، علّت را پرسیدم . فرمود: به احترام شما. من تقاضا كردم راحت باشد و استراحت كند، ایشان قبول كرده و فرمود: حال كه اجازه مى دهى من هم برمى دارم .
من تمام درسهایى كه در محضرش خوانده بودم فراموش كردم ، ولى این خاطره براى من مانده كه به احترام من بلند شد و عمامه اش را به سر گذاشت .
از امام حسین چه بخواهم ؟
در بعضى شب هاى جمعه كه در نجف بودم توفیقى بود كه به كربلا مى رفتم واز آنجا كه دعا زیر گنبد امام حسین علیه السلام مستجاب است ، از استادم پرسیدم : چه دعا و درخواستى از خدا در آنجا داشته باشم ؟
ایشان فرمودند: دعا كن هر چه مفید نیست ، علاقه اش از دل تو بیرون رود. بسیارند كسانى كه علاقمند به مطالعه یا كارى هستند كه علم یا كار بى فایده است .
در دعا نیز مى خوانیم : ((اعوذ بك مِن عِلم لاینفع )) خداوندا! از علم بدون منفعت به تو پناه مى برم .
وظیفه كدام است
وقتى دوره سطح را در حوزه تمام كردم ، متحیّر مانده بودم كه چه برنامه اى براى خودم داشته باشم . دوستانم به درس خارج فقه رفتند، امّا من سرگردان بودم . بالاخره تصمیم گرفتم جوان هاى محل را به خانه ام دعوت كنم وبراى آنان اصول دین بگویم . تخته سیاهى تهیه كردم ومقدارى هم میوه وشیرینى خریدم وشروع به دعوت كردم .
بعد دیدم كار خوبى است ولى یك دست صدا ندارد، طلبه ها مشغول درس ‍ هستند و جوانها رها و مفاسد بسیار، در فكر بودم كه آیا كار من درست است یا كار دوستان ، من درس را رها كرده ام به سراغ جوانها رفته ام و آنها جوانها را رها كرده به سراغ درس رفته اند. تا اینكه یكى از فضلاى محترم روزى به من گفت : در خواب دیدم كه به من گفتند: لباست را بپوش تا خدمت امام زمان علیه السلام برسى . به محضر آقا رسیدم ، امّا زبانم گرفت ، به شدّت ناراحت شدم تا اینكه زبانم باز شد. از آقا سؤ ال كردم : الا ن وظیفه چیست ؟ فرمودند: وظیفه شما این است كه هر كدام تعدادى از جوانها را جمع كنید و به آنها دین بیاموزید.
امیدوار شدم و به كارم ادامه دادم .
قرارداد با امام رضا علیه السلام
یك سال براى زیارت به مشهد مقدّس رفتم . در حرم با حضرت رضا علیه السلام قرار گذاشتم كه یك سال مجّانى براى جوانها واقشار مختلف كلاس ‍ برگزار كرده و در عوض امام رضا علیه السلام نیز از خدا بخواهد من در كارم اخلاص داشته باشم .
مشغول تدریس شدم ، سال داشت سپرى مى شد كه روزى همراه با جمعیّت حاضر در كلاس از كلاس بیرون مى آمدم ، طلبه اى همین طور كه جلو من راه مى رفت نگاهى به عقب كرد، مرا دید و به راه خود ادامه داد! من پیش خود گفتم : یا نگاه نكن یا اینكه من استاد تو هستم ، تعارف كن كه بفرمایید جلو! (اللّه اكبر)
به یاد قراردادم با امام رضا علیه السلام افتادم ، فهمیدم اخلاص ندارم ، خیلى ناراحت شدم . با خود گفتم : قرآن مى فرماید: ((لا نرید منكم جزاءً و لا شكوراً)) آنان نه مزد مى خواهند و نه انتظار تشكر. من كار مجّانى انجام دادم ، ولى توقّع داشتم از من احترام كنند!
خدمت آیة اللّه میرزا جواد آقا تهرانى داستانم را تا به آخر تعریف كرده و از ایشان چاره جوئى كردم . یك وقت دیدم این پیرمرد بزرگوار شروع كرد به بلند، بلند گریه كردن ، نگران شدم كه باعث اذیّت ایشان نیز شدم ، لذا عذرخواهى كرده و علّت را پرسیدم ایشان فرمود: برو در حرم خدمت امام رضا علیه السلام و از حضرت تشكّر كن كه الا ن فهمیدى كه مشرك هستى واخلاص ندارى ، من مى ترسم در آخر عمر با ریش سفید در سنّ نود سالگى مشرك بوده و خود متوجّه نباشم .
توّسل به امام رضا علیه السلام
سال هاى قبل از انقلاب كه تازه براى جوانان كلاس شروع كرده و در كاشان جلسه داشتم ، به قصد زیارت امام رضا علیه السلام به مشهد رفتم ، در حرم به امام عرض كردم : چه خوب بود من این چند روزى كه اینجا هستم جلسه و كلاسى مى داشتم و لذا گفتم : من یك زیارت جامعه و امین اللّه مى خوانم اگر موفّق شدم كه چه بهتر والاّ برمى گردم كاشان و جلساتم را در آنجا ادامه مى دهم .
در همین حال یكى از روحانیون آشنا پیش من آمد و گفت : آقاى قرائتى ! دبیران تعلیمات دینى جلسه اى تشكیل داده اند بیا ما نیز شركت كنیم . با هم رفتیم ، دیدم جلسه اى است با عظمت كه افرادى مثل آیة اللّه خامنه اى ، شهیدان مطهرى و باهنر و بهشتى نیز تشریف داشتند. من اصرار كردم تا اجازه دهند پنج دقیقه اى صحبت كنم ، اجازه دادند و آقاى دكتر صادقى وقتش را به من واگذار كرد. من نیز مطالب انتخابى همراه با مثال را بیان كردم . خیلى پسندیدند (مخفى نماند در موقع سخنرانى من ، آنقدر شهید مطهرى خندید كه نزدیك بود صندلى اش بیافتد!) مرحوم شهید بهشتى فرمود: من خیلى وقت بود كه فكر مى كردم آیا مى شود دین را همراه با مَثل و خنده به مردم منتقل كرد كه امروز دیدم .
در پایان جلسه رهبر معظم انقلاب كه در آن زمان امامت یكى از مساجد مهم مشهد را به عهده داشتند، مرا به منزل دعوت كردند. و پس از پذیرائى ، اطاقى به من دادند و بعد مرا به مسجد خودشان بردند كه البتّه مسجد ایشان زنده ، پر طراوت و خیلى هم جوان داشت ، فرمود: آقاى قرائتى ! شما هر چند وقت كه مشهد هستید در اینجا بمانید و براى مردم و جوانان كلاس داشته باشید.
كلاسهاى آن زمان ما در مشهد سبب آشنایى ما با شهید مطهرى نیز شد كه بعد از انقلاب ایشان نزد امام خمینى قدّس سرّه از كلاسهاى ما تعریف كرده و پیشنهاد كردند من به تلویزیون بروم . حضرت امام به وسیله ایشان مرا به صدا و سیما معرّفى و من كارم را از اوّل انقلاب در آنجا شروع كردم .
شوق آموختن
افتخارى داشتم در قم چند ماه میزبان شهید علامه مطهرى بودم و زمانى كه مى خواستند از قم به تهران برگردند من نیز همراه ایشان مى آمدم تا در مسیر راه از نظر علمى از ایشان استفاده كنم . یك روز ایشان فرمود: بعضى ها عقیده دارند امام زمان علیه السلام آمده و كارها را درست مى كند، این حرف درستى نیست .
آرى ، آنها كه شب به انتظار طلوع خورشید مى نشینند معنایش این نیست كه در تاریكى بنشینند و به فكر روشنایى نباشند و اگر زمستان است و تابستان در پیش ، به این معنا نیست كه در سرما بسر برده و به فكر گرم كردن خود نباشیم .
جمعه 16/1/1387 - 10:7
دانستنی های علمی
جشن عمّامه گذارى
رسم است كه طلاب علوم دینى و حوزه علمیه ، براى عمّامه گذارى جشن مى گیرند. مقدارى سهم امام داشتم و موقع عمّامه گذاریم بود، رفتم خدمت آیة اللّه العظمى گلپایگانى قدّس سرّه عرض كردم اجازه بدهید از این سهم امام براى جشن عمّامه گذارى استفاده كنم ؟ ایشان فرمودند: ما كه براى عمّامه گذارى جشن نگرفتیم ، مُلاّ نشدیم ؟!
توكّل بر خدا
مى خواستم در قم براى طلبه ها كلاس بگذارم ، كسى نبود تبلیغ كند و خودم هم معتقد بودم كه این كلاس براى آنها مفید است . لذا مطلبى را روى كاغذ نوشتم و چند كپى از آن گرفته و آمدم درب فیضیه به دیوار بچسبانم . آقایى كه من شاگرد او محسوب مى شدم دلش براى من سوخت ، با اصرار اطلاعیه را از من گرفت كه بچسباند، طلبه ها دیدند آمدند همه را گرفتند و چسباندند. و بحمداللّه كلاس برگزار گردید.
تبلیغ ناموفّق
اوائل طلبگى ام به روستایى جهت تبلیغ اعزام شدم ، آنها مقیّد بودند مبلّغ باید خوب و خوش صدا مصیبت بخواند و چون من نمى توانستم ، عذر مرا خواستند و من نیز آنجا را ترك كردم .
به دارایى خود تكیه نكنیم
در سنین جوانى و اوائل طلبگى خواستم از نجف اشرف به مكه بروم . توصیه شد كه براى بین راه و آنجا مقدارى نان خشك كنم ، به نانوائى 40 نان سفارش ‍ دادم . شب كه خواستم تحویل بگیرم به ذهنم رسید یك نان هم براى استفاده امشب بگیرم ، گفتم : كسى كه 40 نان دارد گرسنگى نمى خورد.
خلاصه نانها را آوردم وچون حجره خودم كوچك و حجره دوستم بزرگ بود، نانها را در حجره او براى خشك شدن پهن كردم . شب كه خواستم شام بخورم دیدم نان در حجره ندارم ، به حجره دوستم رفتم تا از آنجا نان بردارم ، دیدم او درب را بسته و رفته است ، خلاصه درب حجره ها را زدم تا چند تكّه نانِ خشك بدست آوردم .
آن شب كه 40 نان داشتم ، به گدائى افتادم .
غفلت ما، آرزوى دشمن
قبل از انقلاب و در اوائل طلبگى ام ، با كمال تعجّب یك روز مرحوم آیة اللّه شیخ بهاءالدین محلاتى یكى از مراجع وقت و از معدود روحانیونى كه حكومت طاغوت از او حساب مى برد به دیدن و احوالپرس من آمد، هنگام مراجعت باز با كمال تعجّب به من فرمود: شما بروید خدمت مراجع و بگویید: آنقدر به فقه و اصول مشغول شده اید! پس با این آیه قرآن مى خواهید چكار كنید كه مى فرماید: ((ودّ الذین كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم وامتعتكم ....)) كفّاردوست دارند شما از اسلحه و مسائل روزمرّه زندگى خود غافل باشید.
جایزه
یكروز در منزل دیدم خانم دستگیره هاى زیادى دوخته كه با آن ظرف هاى داغ غذا را بر مى دارند كه دستشان نسوزد، آنها را برداشته و به جلسه درس براى جایزه آوردم . وقتى خواستم جایزه بدهم به طرف گفتم : یكى از این سه مورد جایزه را انتخاب كن : 1- یك دوره تفسیر المیزان كه 20 جلد است و چندین هزار تومان قیمت دارد.
2- مقدارى پول .
3- چیزى كه به آتش و گرماى دنیا نسوزى .
گفت : مورد سوّم . من هم دستگیره ها را بیرون آورده به او دادم . همه خندیدند.
استاد و شاگرد
استادى داشتم كه مدّتى خدمت او درس مى خواندم ، یك روز به هنگام درس ، درب اطاق باز شد. استاد بلند شد درب را بست وبرگشت و درس را ادامه داد.
گفتیم : آقا مى گفتى ما مى بستیم ، فرمود: خوب نیست استاد به شاگردش دستور بدهد!
خدا مى داند هر چه نزدش خواندم فراموش كرده ام ، امّا این برخورد همچنان در ذهنم باقى مانده است .
جمعه 16/1/1387 - 10:6
دانستنی های علمی
شرایط ازدواج
مى خواستم ازدواج كنم ، ولى پدرم مى گفت : هر موقع درس خارج رفتى زن بگیر. دیدم به هیچ صورت قانع نمى شود، اثاثیه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم . او گفت : چرا آمدى ؟ گفتم : درس نمى خوانم ! شما حاضر نمى شوى من ازدواج كنم .
خلاصه هر چه به خیال خویش مرا نصیحت كرد اثر نگذاشت . بعضى از آقایان را دید كه مرا براى درس خواندن نصیحت كنند، من هم بعضى دیگر را دیدم كه او را براى موافقت به ازدواج من نصیحت كنند.
تا اینكه یك روز به پدرم گفتم : یا به من بگو ایمانت مثل یوسف است ، یا بگو گناه كنم یا بگو ازدواج كنم . سرانجام موفّق شدم .
جشن دامادى
براى جشن دامادى ام اطرافیان گفتند: براى تزئین مجلس و آویزان كردن در مجلس جشن كه آن زمان رسم محّلى بود، از تجّار فرش مقدارى فرش ‍ درخواست كنیم .
اوّل تصمیم گرفتم این كار را انجام دهم ، امّا بعد به خود گفتم : چرا براى چند ساعت جشن ، سَرم را پیش این و آن خَم كنم ، مگر جشن بدون آویزان كردن قالى نمى شود؟ و خلاصه این كار را نكردم .
خنده پدرم
روزهاى اوّل ازدواجم بود، با همسرم آمدم قم و خانه اى اجاره كردیم . یك اطاق 12 مترى داشتیم ، ولى یك فرش 6 مترى . پدرم آمد به منزل ما احوال پرسى ، گفتم : اگر ما یك فرش 12 مترى مى داشتیم و این اطاق فرش مى شد زندگى ما كامل مى شد. پدرم خندید! گفتم : چرا مى خندید؟ گفت : من 80 سال است مى دوم زندگى ام كامل نشده ، خوشا به حال تو كه با یك فرش زندگى ات كامل مى شود.
تشكّر از خانواده
با اینكه منزل ما رفت و آمد مهمان زیاد بود، ولى حاجیه خانم گفت : شما آقاى مطهرى را دعوت كنید. علّت را پرسیدم ؟ گفت : چون تنها مهمانى كه موقع رفتن به نزدیك درب آشپزخانه آمده و از من تشكّر كرد ایشان است ، بقیه مهمان ها از شما تشكّر مى كنند.
توسّل
خاطره اى دارم كه با چند مقدّمه بیان مى كنم :
1- زمانى وضعیّت مردم سامرا خیلى بد، گرفتار ضعف و فقر بودند به صورتى كه ضرب المثل شده بود كه فلانى مثل فقراى سامرا است . آنها حمام نداشته و در رودخانه استحمام مى كردند و تقریبا صددرصد اهل سنّت بودند.
2- آیه اللّه بروجردى قدّس سرّه تصمیم گرفت حمام بزرگ و در كنار آن حسینه اى را براى شیعیان بسازند تا زیارت امام هادى علیه السلام نیز از مظلومیت بیرون بیاید.
3- به پیروى از آن سیاست براى رونق زیارت امام هادى علیه السلام ، آیة اللّه العظمى خوانسارى كه در تهران بودند- به عدّه اى از طلبه ها پیغام داده و سفارش كردند كه ماه رمضان آن سال روزها بخوابند و شبها در حرم امام هادى علیه السلام احیا بگیرند.
4- آیة اللّه العظمى شیرازى هم در راستاى این سیاست ، عدّه اى از نیروهاى حوزه را به سامرا فرستادند. به هر حال توفیقى بود كه یك ماه رمضان من در آن مراسم بودم .
در آن زمان فقر شدیدى به یكى از طلاب فشار آورده وبه امام هادى علیه السلام پناه آورده بود و كنار صحن آن حضرت ایستاد و عرض كرد: من مهمان شما هستم و محتاج و...
مى گوید: كمى ایستادم یك وقت آیة اللّه العظمى شیرازى از حرم بیرون آمد در صورتى كه برخلاف رویه همیشگى كه عبا به سر كشیده به طرف درب صحن مى رفتند، به طرف من آمده و مقدارى پول به من داده و فرمودند: این كار به سفارش امام هادى علیه السلام است . شما دفعه اوّلتان است كه گرفتار شده اید و به این درب پناه آورده اید، ولى من بارها اینجا به پناه آمده و نتیجه گرفته ام .
این داستان در ذهنم بود تا اینكه ازدواج كرده و با همسرم به مشهد مقدس ‍ رفتیم ، چند روزى گذشت ، پولم تمام شد. خواستم سجّاده نماز را بفروشم ، خانم مانع شد. خواستم تسبیحم را بفروشم ، به قیمت كمى مى خریدند. (مخفى نماند كه من پول دو عدد نان بیشتر نمى خواستم .) به حرم امام رضا علیه السلام رفتم تا زیارتنامه بخوانم ، كسى به من مراجعه نكرد. ماءیوس شدم ، یك وقت به یاد داستان سامرا كه قبلاً گذشت افتادم ، آمدم كنار صحن امام رضا علیه السلام عرض كردم :
یا امام رضا! من مهمان شما و محتاج ، به شما پناه آورده ام ، شما اهل كرامت و بخشش هستید؛ ((عادتكم الاحسان و سجیتكم الكرم ))
بعد از چند دقیقه یكى از سادات كه از دوستانم بود از راه رسید و گفت : آقاى قرائتى ! شما كجا هستید، من نیم ساعت است كه به دنبال شما مى گردم ؟ گفتم : براى چى ؟ گفت : روز آخر سفرم است و مقدارى پول زیاد آورده ام ، گفتم بیایم به شما قرض بدهم كه ممكن است احتیاج پیدا كنید.
گفتم : فلانى ! همه اینها حرف است ، امام رضا علیه السلام شما را براى من فرستاده است
جمعه 16/1/1387 - 10:4
دانستنی های علمی
جریمه خود
بعضى از روزها به حضور در نماز جماعت در اوّل وقت موفّق نمى شدم ، تصمیم گرفتم هرروز كه از نماز اوّل وقت غافل شدم مبلغى را به عنوان جریمه بپردازم . پس از مدّتى حضورم مرتّب شده بود به خود گفتم : تو براى جریمه ناراحتى یا براى از دست رفتن پاداش نماز جماعت ؟!
ضمانت
بچه بودم با دوستانم مى رفتیم به روستاهاى اطراف كاشان میوه هاى درختان را مى خوردیم و وقتى صاحبش مى آمد فرار مى كردیم ، فكر مى كردم چون به سن تكلیف نرسیده ام مسئولیّتى ندارم . سالها گذشت تا اینكه در حوزه آموختم كه تعرّض به مال مردم ضمانت دارد، گرچه در زمان كودكى باشد.
با لباس روحانیّت به همان روستا رفتم و صاحب باغ را پیدا كردم و داستان را برایش تعریف كرده و حلالیت طلبیدم . صاحب باغ از این حركت خیلى خوشحال شد و علاوه بر حلال كردن ، ما را به خانه اش مهمان كرد.
ریاست بر آفتابه ها
نوجوان بودم و عازم سفر مشهد، به قهوه خانه اى رسیدیم . مردم وارد دستشویى شدند. یك نفر چندتا آفتابه را كنار هم چیده و چوب بلندى در دست گرفته بود و هركس مى آمد آفتابه اى را بردارد به دست او مى زد و مى گفت : این را برندار، آن را بردار. من گفتم : این آقا چرا اینطورى مى كند؟ گفتند: این بنده خدا دنبال پست و مقام مى گردد و جایى گیرش نیامده ، بر آفتابه ها ریاست مى كند!
پاداش نیّت خوب
روزى به پدرم گفتم : مى خواهى من چه كاره بشوم ؟ گفت : خوب درس بخوان ، دوست دارم مرجع تقلید و عالم ربّانى مثل آیت الله بروجردى بشوى .(1) گفتم : شما ثواب پدر آقاى بروجردى را بردى . چون به این نیّت مرا به قم فرستادى .
درخت بدون میوه
كنار خانه قدیمى ما باغى بود، به پدرم گفتم : این همه درخت ، یكى میوه نمى دهد! گفت : این همه انسان در این خانه زندگى مى كند، یكى نماز شب نمى خواند.
اثر كار معلّم
یادم نمى رود روزهایى كه مدرسه مى رفتم ، وقتى مدرسه تعطیل مى شد بچه ها با سیخى ، میخى ، چوبى دیوارهاى مردم را خط مى كشیدند. فكر كردم كه این اثر كار معلّم است . وقتى معلّم مشق شاگرد را خط مى كشد، آنهم طورى كه گاهى ورقه پاره مى شود، بچه هم خارج از مدرسه به دیوار مردم خط مى كشد.
اما اگر معلّم در مقابل زحمت دانش آموز احسنت مى گفت و او را تشویق مى كرد، او نیز چنین نمى كرد.
نصیحت پدرم
چهارده ساله بودم كه طلبه شده و عازم شدم . پدرم آمد پاى ماشین و به من گفت : محسن ((اُستُر ذَهبَك و ذِهابك و مَذهبك )) یعنى پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار. گفتم : مذهب را براى چه ؟ امروز كه زمان تقیّه نیست ! گفت : منظورم این است كه هیچ وقت براى نماز مقیّد به یك مسجد نشو، چون كه اگر روزگارى به دلیلى خواستى آن مسجد را ترك كنى مى گویند: خط ها دوتا شده ، یا آقا مسئله اى پیدا كرده و یا این طلبه ... و اگر وارد مسجد دیگرى شوى مى گویند: جاسوس است .
فرزندم ! مثل امّت باش و به همه مساجد برو و مقیّد به جا و مكان و لباس و شخص خاصّى مباش .
به شما حجره مى دهیم
سال هاى اوّل طلبگى ام در قم ، خواستم در مدرسه علمیه آیة اللّه گلپایگانى قدّس ‍ سرّه حجره بگیرم ودرس بخوانم . گفتند: به كسانى كه لباس روحانیت نپوشیده اند حجره نمى دهند. خودم خدمت معظم له رسیدم ، ایشان نیز فرمود: شما كه لباس ندارید معلوم است كم درس خوانده اید. به ایشان عرض كردم گرچه به من حجره ندهید، ولى اجازه بدهید یك مثال بزنم ! اجازه فرمودند:
عرض كردم : مى گویند فردى در كاشان به حمام رفت ، وقتى لباسهایش را بیرون آورد همه به او گفتند: اَه ، اَه ، چه آدم كثیفى ! وقتى این برخورد را دید دوباره لباسهایش را پوشید خواست از حمام بیرون برود، مردم گفتند: كجا مى روى ؟ گفت : مى روم حمّام تا بیایم حمّام ! (چون اگر كسى تمیز باشد كه حمّام نمى آید) حال حكایت شماست كه مى گوئید برو درس بخوان بعد بیا اینجا درس بخوان ، روحانى شو بعد بیا اینجا روحانى شو. وقتى این مثال را زدم معظم له قدّس سرّه خیلى خندید و فرمود: به شما حجره مى دهیم ، شما اینجا بمانید.
مى خواهم 33 پل را بشمارم
سال اوّل طلبگى را پشت سر گذاشته بودم كه خدمت یكى از مراجع رسیده عرض كردم : آقا من پنجاه تومان دارم مى خواهم بروم اصفهان . فرمودند: مى خواهى چه كنى ؟ گفتم : مى خواهم بروم سى وسه پل را بشمارم وببینم 33 پل است یا 32 تا، مى خواهم جاهاى دیدنى شهر را ببینم ، ولى پولم سهم امام است آیا شما اجازه مى دهید؟ ایشان فرمودند: چند ماه است درس مى خوانى ؟ گفتم : 9 ماه . فرمود: در این 9 ماه جایى نرفته اى گفتم : خیر فرمود: اجازه مى دهم برو به سلامت .
فریب استاد
مدرسه اى در قم بدست مبارك آیت العظمى گلپایگانى افتتاح شده بود و من از اوّلین طلبه هایى بودم كه براى ثبت نام مراجعه كردم . مرحوم آیت اللّه شهید بهشتى ممتحن بود، وقتى نوبت به من رسید من سریع خواندم . مرحوم بهشتى گفت : اى ناقلا! تند مى خوانى تا غلطهایت را نفهمم .
دانشمند بد سلیقه
سالهاى اوّل طلبگى ام به خانه عالمى رفتم ، پرسید: چه مى خوانى ؟ گفتم : ادبیات عرب گفت : بگو ببینم اشترتنّ چه صیغه اى است ؟ یك كلمه قلمبه از ما پرسید كه نفهمیدیم چیست ، بعد پرسید: اگر خواهرزن كسى پسر دائى خواهرش را شیر بدهد آیا به او محرم مى شود یا نه ؟! پیش خود گفتم : علم تنها كارساز نیست ، آدم باید فرهنگ داشته باشد. این استاد علم دارد، امّا فرهنگ نه .
جمعه 16/1/1387 - 10:3
دانستنی های علمی
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
با لطف و اراده خداوند متعال ، در سال 1357 انقلاب اسلامى مردم ایران به رهبرى امام خمینى قدّس سرّه پیروز شد. در همان روزها آیة اللّه شهید مطهرى با تلاش و پیگیرى ، مرا به رادیو تلویزیون فرستادند و بحمداللّه تا این تاریخ ، حدود بیست و دو سال است كه بدون وقفه و در هر هفته با مردم عزیز گفتگو داشته ام و حدود دو هزار برنامه از من ضبط شده است .
در این دوران ، قدیمى ترین دوستى كه مرا یارى كرد، دانشمند عزیز جناب حجة الاسلام والمسلمین حاج سید جواد بهشتى بود كه در اكثر برنامه ها مشاور وهمكارم بود.
ایشان در تابستان 77 چند صد نوار مرا در اختیار آقاى حسین رعیت پور وآقازاده خودشان آقاى مصطفى بهشتى و
دو نفر از صبیّه هاى بنده (زهرا و زینب قرائتى ) قرار داد تا خاطرات ، طنزها و تمثیلاتى را كه در لابلاى برنامه ها، از خودم یا دیگران بوده ، استخراج نمایند.
این عزیزان كار خود را انجام دادند و جناب آقاى بهشتى نوشته ها را بازنویسى و پس از تلفیق با برخى خاطراتى كه حجة الاسلام والمسلمین محمّد موحدى نژاد جمع آورى نموده بودند، جهت چاپ در اختیار ((مركز فرهنگى درسهایى از قرآن )) قرار دادند.
این خاطرات ، كوتاه ، شیرین و آموزنده است ، ولى امیدوارم جرقه هایى كه در این خاطرات است ، كلید یك جریان فكرى و تربیتى قرار گیرد.
والسلام
محسن قرائتى
جمعه 16/1/1387 - 10:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته