• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4081روز قبل
عقاید و احکام
مهمترین مبحث كلام از مسائل مختلف را توحید خداوند تشكیل می­دهد و این درحالی است كه ضرورت ادیان بر این اصل اقامه شده­است ولی با این حال عده­ای در دامن امت اسلام به تبیین و تفسیر ناصحیحی از توحید پرداخته­اند و با خدشه بر توحید مدعی ثبوت توحید هستند. توحید نزد معتزله از این قبیل است. در این مقاله به نقد و بررسی توحید نزد معتزله توجه شده­است.
 
توحید نزد معتزله  
  توحید دارای مباحث مختلفی است. از مباحث توحیدی چیزی كه مورد تأكید معتزله قرار گرفته­است، توحید صفاتی است و آن چه كه مورد انكار ایشان واقع شده­است توحید افعالی است. به همین صورت مبحث توحیدی معتزلیان را در دو عنوان توحید صفاتی و افعالی پی می­گیریم .
 
1.توحید صفاتی
  مبحثی از خداشناسی كه به بررسی صفات خداوند و نسبت بین این امور با ذات الهی پرداخته، به عنوان توحید صفاتی یا توحید در صفات، در مكتب كلامی ذكر شده­است. در این مقوله صفات ازلی كه صفاتی زائد بر ذات هستند، انكار می­شود و به ثبوت صفات به صورت عینیت با ذات تأكید می­شود.
 
موقعیت نظریه
  در واقع نظریه عینیت صفات با ذات و انكار صفات ازلی در برابر افكار و عقاید اهل­حدیث و صفاتیه و بالتبع اشاعره می­باشد. اهل­حدیث و اتباعشان در این مسأله خداوند را ذاتی با صفات ازلی تصور نموده­است و از این رو قائل هستند كه صفات ازلی همه قدیم هستند و از محدوده خلقت خارج می­باشند.[1] معتزله قدم را در صفات قبول ندارد؛ زیرا موضوع قدم صفات یعنی ازلیت صفات را منكر شده­اند.[2] در نتیجه موقعیت توحید صفاتی معتزله برای ابطال صفات ازلی اهل حدیث و بالتبع اشاعره بیان شده­است.
 
استدلال معتزله
  استدلال معتزله مبتنی بر این است كه قدم وصف خاص ذات الهی است و هیچ امر دیگری حتی صفات خداوند به این وصف توصیف نمی­شوند و همچنین اگر صفات خدا مانند ذات او قدیم باشند، با مبانی دیگر توحیدی مانند عدم همانندی و عدم تركیب و شریك نداشتن در ذات و وصف در تضاد می­شود؛ زیرا در این صورت علاوه بر ذات الهی عالمیت و قدرت و حیات و ...نیز قدیم می­شوند و خداوندی مركب از اجزاء تشكیل می­شود كه تماما در وصف قدم شریك و همانند یكدیگر هستند. بنابراین معتزله با انكار ازلیت و قدم صفات زائد بر ذات به توحید در صفات و عینیت ذات و صفات معتقد شده­اند.[3]
 
 2.توحید افعالی
  عده­ای با درك ناصحیح از توحید در نسبت بین خداوند و افعال بندگان دچار اشكال عقیدتی شدند. این عده با استدلال بر اینكه خداوند خالق هر چیزی است، افعال بندگان را در عمومیت این مخلوقات جای داد و معتقداند كه همه اشیاء و افعال مخلوق خداوند است. نتیجه این تفكر این است كه انسانها در اعمال و رفتار خود تأثیری نداشته باشند. به همین جهت تفكر جبرگرائی در افعال به عنوان نتیجه توحیدافعالی در اهل­سنت پذیرفته شد.[4]
 
موقعیت نظریه
  معتزلیان انكار توحید افعالی را در برابر مرجئه و اهل­حدیث بیان نموده­اند. این گروهها با تعریف و درك ناصحیح از توحید افعالی به جبرگرائی و خلق افعال بندگان توسط خداوند معتقد شدند. معتزله با برخورد با جبرگرائی برای نفی آن به مبنای جبر كه همان توحید افعالی اهل­حدیث باشد، تعرض نمودند و با انكار آن ریشه و اصل، جبر را در استدلالهای خود در بوته نقد و رد واقع ساختند. شهید مطهری در این باره می­گوید:[5] معتزله به همین جهت كه طرفدار عدلند، منكر توحید در افعالند. مى­گویند لازمه توحید افعالى این است  كه بشر خود خالق افعال خود نباشد، بلكه خدا خالق افعال او باشد و چون مى­دانیم بشر در آخرت  از طرف خداوند پاداش و كیفر مى­گیرد پس اگر خداوند خالق افعال بشر باشد و در عین حال به آنها پاداش و كیفر براى كارهایى بدهد كه خود نكرده­اند بلكه خود خدا كرده­است، ظلم است و بر ضد عدل­الهى است. معتزله توحید افعالى را بر ضد اصل عدل مى­دانند؛ از اینرو معتزله درباره انسان به اصل آزادى و اختیار قائلند و سخت از آن دفاع مى­نمایند، بر خلاف اشاعره كه منكر آزادى و اختیار بشرند.
 
نقد توحید معتزلیان
  گرچه نفی صفات ازلی زائد بر ذات و رد آن و همچنین نفی جبرگرائی از مبانی معتزله در توحیدی است كه ارائه می­دهند اما با توجه به حقیقت معنای توحید و ارتباط مبانی و آثار و نتایج این مباحث، به این نتیجه می­رسیم كه معتزله در اثبات توحید دچار شبهه شده­اند و نتوانسته­اند بطور صحیح به تبیین مبحث توحید بپردازند. به فرموده امام صادق(ع) الحاد و تشبیه در مبانی توحیدی معتزله درج شده­است و به همین دلیل مورد طرد و لعنت آن حضرت واقع شدند:
 لَعَنَ اللَّهُ الْمُعْتَزِلَةَ أَرَادَتْ أَنْ تَوَحَّدَتْ فَأَلْحَدَتْ وَ رَامَتْ أَنْ تَرْفَعَ التَّشْبیهَ فَأَثْبَتَتْ[6]
 خداوند معتزله را لعنت کند، معتزله خواست توحید را بیان کند به الحاد دچار شد و خواست تشبیه را رد کند، اما تشبیه را اثبات کرد.
 
   دفع و رفع الحاد و تشبیه از ساحت توحید، دغدغه معتزلیان بوده است اما با مبانی معتزلی جز تشبیه و الحاد و انكار توحید، چیز دیگری به اثبات نمی­رسد. تفویض به معنای استقلال بندگان در افعال و اعمال خویش و عدم دخالت و قدرت و اراده خدا در افعال بندگان و نفی اعتماد و توکل و تأثیر دعا، از جمله شواهد برای الحاد و انكار توحید توسط معتزله است. در نتیجه تفكر توحیدی معتزله همان تشبیه و الحاد منكران توحید است.


[1] - حلى، حسن بن یوسف؛ نهج الحق و كشف الصدق، قم، مؤسسه دار الهجرة ، 1407 هـ ق، ص64و الشهرستانی، عبدالکریم؛ الملل والنحل، بیروت، دارالمعرفة، 1404 هـ ق، ج1 ، ص 94
[2] - الشهرستانی،عبدالکریم؛ پیشین،ج 4 ،ص 68و الاسفراینی، طاهربن محمد؛ التبصیرفی الدین، بیروت ، عالم الكتب ،1983م، الطبعة الاولی، ص 63
[3] - البغدادی، عبدالقاهربن طاهربن محمد؛ الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیة، بیروت، دارالآفاق الجدیده ، 1977م، الطبعةالثانیة،ص  93و الشهرستانی، عبدالکریم؛ پیشین،ج 1 ،ص 43
[4] - مفید، محمد بن محمد بن نعمان؛ تصحیح الاعتقاد، قم، انتشارات كنگره جهانى شیخ مفید، 1413هـ ق، ص 45 و علامه حلى، حسن بن یوسف؛ پیشین،ص 101
[5] - شهید مرتضی، مطهری، علم کلام، بی­تا، ص 38
[6] - مجلسى، محمد باقر؛ بحار الأنوار، بیروت، لبنان، مؤسسة الوفاء، 1404هـ ق،ج 5، ص 8

 
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:56
عقاید و احکام
یكی از مهمترین مسائل كلامی در باب خداشناسی مسأله روئیت و عدم روئیت خداونداست. این مسأله علاوه براینكه در ادیان مختلف مورد بررسی و اختلاف است در مذاهب كلامی اسلامی نیز اختلافی در حد تضاد بین نظریات دیده می­شود. اشاعره و اهل­حدیث به عنوان مدافعین روئیت خداوند به مخالفت با نظر معتزله كه عدم امكان روئیت است، بپا خاسته­اند. با توجه به مكتب وحی كه مكتب عقل و برهان است از آیات قرآن و روایات معصومین(ع) نیز در این بحث كمك می­جوییم و نظر تشیع را در ضمن بیان می­كنیم.
 
تاریخچه مسأله
  این مسأله با توجه به عمومیت داشتن آن در بین مردم به یكی از حساسترین عقاید تبدیل شده­است. ادیان ساختگی بشر معمولا معبودی قابل روئیت را می­پرستیدند و ادیان الهی در این مسأله با نفی روئیت به مخالفت جدی با اندیشه­های ساختگی می­­پرداختند. حتی این خواسته توسط برخی از بنی­اسرائیل[1] بر زبان حضرت موسی(ع) جاری شد و خداوند این مسأله را معلق بر شرط محالی نموده و با تعبیر لن ترانی به نفی روئیت اشاره نمود[2] و آنچه كه به چشم ایشان نمودار شد جز نوری از نشانها و مخلوقات نبود كه تاب دیدنش را نداشتند و كوه را نیز ویران نمود.[3] بعد از طلوع اسلام برخی از جمودگرایان اهل­سنت از جمله اهل­حدیث و اشاعره با استناد به متشابهات قرآن و روایات و نیز احادیث ساختگی و جعلی معتقد به امكان روئیت خداوند در دنیا و وقوع آن در آخرت شدند.[4] در واقع ایشان گویندگان و ادامه دهندگان عقاید مشركان و كفار می­باشند.
 
متشابهات
  متشابهات قرآن حجیتی در معنی ظاهری خویش ندارند؛ در نتیجه معنی ظاهری این  آیات در تنافی با محكمات واقع می­شود. در این صورت عدم تشخیص ظواهر از محكمات و تحلیل ناصحیح از متشابهات موجب سقوط در عقاید گمراه کننده  می­شود. حتی یكی از ملاكهای تشخیص متشابهات این است كه معنی ظاهری آیه با عقاید مسلم و قطعی در تضاد باشد.
 
ادله مدعیان روئیت
  همین مسأله موجب اعتقاد عده­ای ظاهر بین به روئیت خداوند شده­است، بطوریكه برای این عقیده از آیات متشابه استفاده نموده­اند، مانند:
1وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة[5]
    در آن هنگام چهره گروهی شاد است، به سوی پروردگارشان نظاره می­کنند.
 
2لقد رآه نزلة أخری [6]
     پیامبراکرم(ص) یکبار دیگر او را دید.
 
3فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ[7]
    پس زمانی که خدایش بر روی کوه تجلی نمود.
  مدعیان روئیت که جز به معنی ظاهری نمی­اندیشند، معتقد هستند که در این آیات مراد از کسی که دیده شده خداوند است.
 
4. البته این افراد توهم خود را به عنوان دلیل عقلی نیز بکار برده و برای مدعای خود به صورت دلیل آورده­اند؛ به این بیان که دیدن اعراض و رنگها و جواهر و اشیاء به دلیل وجود ایشان است یعنی چون وجود دارند دیده می­شوند و این دلیل در خدا وجود دارد پس دیده می­شود.[8]
 
موضع معتزله
  معتزله با اعلام موجودیت خود در قرن دوم به این سوأل اساسی در مكتب خویش پاسخ داده و نفی روئیت خداوند را از عقاید خود برشمرد.[9] لااقل عقل­گرائی معتزله كه شعار و مبنای روش كلامی ایشان بود، مانع از اعتقاد به روئیت خداوند می­شد؛ زیرا هر عاقلی تشابه و همانند بودن را از طریق اثبات روئیت درك می­كند كه هیچ تناسبی با توحید ندارد. در واقع مدعیان روئیت منكران حقیقی توحید هستند و اثبات كننده نفی روئیت خود را مدافع توحید می­داند.   
 
ادله نفی روئیت
ادله نقلی :
  برای این مطلب به جواب معصومین(ع) از متشابهات و یكی از محكمات آیات الهی اشاره می­كنیم:
1. لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِكُ الْأَبْصارَ و هو اللطیف الخبیر[10]
دیدگان او را درک نکند، بلکه او بینندگان را درک می­کند و او لطیف خبیر است.
 
2. لیس کمثله شئ[11]
هیچ شیئی همانند او نیست.
 
3و لم یکن له کفوا احد[12]
هیچ موجودی هم شأن او نیست.
 
4.  مراد از آیه اول متشابه (وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة)[13] این است که اهل بهشت خوشحال بوده و منتظر ثواب خداوند می­باشند و به رحمت و احسان و کرامت خداوند که در نعم بهشتی تجلی کرده می­نگرند.[14]
 
5.  مراد از آیه دوم متشابه این است که پیامبراکرم(ص) در مقام سدره­المنتهی، آیات بزرگ خداوند و جبرئیل امین را به صورت و خلقت اصلیه خویش ملاقات نمود.[15]
 
6.  مراد از آیه سوم نیز این است که، خداوند یکی از آیات خویش را بر کوه نمایان کرد.[16] این تفاسیر متشابه علاوه بر صراحت محکمات قرآن و بسیاری از روایات نشان دهنده اوج بی­اعتباری موهومات مدعیان روئیت است.
 
ادله عقلی :
1. دیده شدن از اوصاف مخصوص اجسام است؛ درحالی که خداوند جسم و مشابه جسم نیست تا دیده شود.
2. دیده شدن و مرئی بودن از اوصاف و کیفیات است درحالی که خداوند با وصف و کیفیت شناخته نمی­شود.[17]
3. دیده شدن نوعی محدود شدن است درحالی که خداوند موصوف به وصف محدودیت نیست.
4. خالق تباین ذاتی با مخلوق دارد و به همین دلیل آنچه که مربوط به مخلوقات می­باشد محال است وصف خدا واقع شود، مانند: زمان و مکان و روئیت و... [18]
 
نکته:
  گرچه معتزله همانند دیگر عقلاء به حکم عقل به نفی روئیت خداوند قائل شدند اما این مرحله از مقدمات خداشناسی و توحید است درحالی که عناصر و مفاهیم مختلفی در تبیین و شناخت صحیح توحید موثر است که اشتباه در هر یک از این امور موجب انحراف از مسیر توحید است. تفویض به عنوان اصلی از اصول معتزله اعتقادی بر ضد توحید است. بطوریکه امام صادق(ع) مکتب معتزله را مکتبی الحادی و مناسب با مبانی اثبات شده مشبهه معرفی می­کند.[19]
 


[1] - سوره بقره، آیه 55
[2] - سوره اعراف، آیه 143
[3] -همان
[4] - معروف الحسینی، هاشم؛ الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة، بی تا، ص 170    
[5] - سوره قیامت، آیه 22و23
[6] - سوره نجم، آیه 13
[7] - سوره اعراف، آیه 143
[8] - معروف الحسینی، هاشم؛ پیشین، ص 170    
[9] -همان     
[10] - سوره انعام، آیه 103
[11] - سوره شوری، آیه 11
[12] - سوره توحید، آیه 4
[13] - سوره قیامت، آیه 22و23
[14] - مجلسى، محمد باقر؛ بحار الأنوار، بیروت، لبنان، مؤسسة الوفاء، 1404هـ ق، ج4، ص 28 و القمی، علی بن ابراهیم بن هاشم؛ تفسیرالقمی، قم، مؤسسه دارالكتاب، 1404 هـ ق،ج2، ص396    
[15] - همان ،ج4،ص32و37و كلینى، محمد بن یعقوب؛ الكافی، تهران،  دار الكتب الإسلامیة، 1365 هـ ق‏،ج1، ص95 
[16] - مجلسى، محمد باقر ؛پیشین، ج4،ص45
[17] - معروف الحسینی، هاشم ؛پیشین،ص 169    
[18] - مجلسى، محمد باقر ؛پیشین، ج4،ص 54   
[19] -همان، ج 5 ،ص 8  
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:56
اهل بیت
با توجه به اهمیت مسأله غدیر در جهان اسلام و تأکید اهل­سنت بر این عبارت که صحابه پیامبر(ص) همانند ستارگان هستند، به هر کدام که اقتداء کنید هدایت می­شوید، به سخنان عده­ای از صحابه درمورد غدیر اشاره می­کنیم که تماما از منابع معتبر اهل­سنت می­باشد و نتیجه گیری منصفانه در مورد تناقضات اهل­سنت را بر عهده خواننده محترم می گذاریم.
 
1. ابوهریرة
  یزید الاودی از ابوهریرة نقل می­کند که ازپیامبر(ص) شنیدم که فرمود: هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا پیروانش را یاری کن و دشمنانش را دشمن باش.[1]
ابوهریرة می­گوید: کسی که هجدم ذیحجه روزه بگیرد، برای او ثواب 60 ماه روزه را دارد و آن روز غدیرخم است که پیامبر(ص) دست علی(ع) را گرفت و فرمود: آیا من ولی مومنین نیستم . همه گفتند: بله. فرمود: هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. پس عمربن خطاب گفت: مبارک باد بر تو ای پسر ابوطالب، روزی گذشت بر تو که مولای من و مولای هر مسلمانی هستی.[2]
 
2. زید بن ارقم
   ابی­طفیل از زید بن ­ارقم چنین می­گوید: وقتی پیامبر(ص) از حجة الوداع باز می­گشتند، در غدیرخم  منزل نمودند پس فرمود: گویا به سوی خدا دعوت شده­ام پس اجابت می­کنم. من دو شیئ گرانبهاء نزد شما می­گذارم، یکی از دیگری بزرگتر است. کتاب خداوند و خاندانم پس ببینید چگونه بعد از من با این دو رفتار خواهید کرد که این دو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر به من برسند. سپس فرمود: خداوند عزوجل مولای من است و من مولای هر مومنی هستم سپس دست علی(ع) را گرفت و فرمود: هر کس که من مولای او هستم، این شخصیت نیز مولای اوست. خدایا پیروانش را یاری کن و دشمنانش را دشمن باش.[3]
  ابو واثلة از زید بن ارقم می­گوید: پیامبر(ص) در غدیرخم کنار پنج درخت بزرگ منزل نمود و بعد از نماز و حمد و ثنای خداوند فرمود: من نزد شما دو امر بجا خواهم گذاشت که اگر از آن دو پیروی کنید گمراه نخواهید شد و آن دو کتاب الله و اهل­بیتم می­باشند. ( سه مرتبه فرمود) آیا اقرار می­کنید که من به مومنین از خوشان سزوارتر هستم؟ مردم گفتند: بله. پس از جواب مردم فرمود: هرکس که من مولای او هستم پس علی(ع( مولای اوست.[4]
 
3. سعد بن مالك
  سعد به شخصی گفت: به علی بن ابی­طالب(ع) سه چیز عطا شد که یکی از آنها نزد من از تمام دنیا خوبتر است، یکی اینکه در روز غدیر رسول­الله(ص) بعد از حمد و ثنای خداوند فرمود: آیا می­دانید که من به مومنین از خودشان سزوارتر هستم؟ مردم گفتند: بله. پس از جواب مردم فرمود: هرکس که من مولای او هستم پس علی(ع( مولای اوست. خدایا پیروانش را یاور باش و دشمنانش را دشمن.[5]
 
4. بریدة الاسلمی
   ابن طاوس از پدرش از برید نقل می­کند که پیامبر(ص) فرمود: هرکسی که من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست.[6]
 
5. ابن عباس
ابن عباس در برابر عده­ای که نسبت به علی(ع)مخالفت داشتند، روایات پیامبر(ص)را در فضیلت آن حضرت بیان نمود که یک مورد این است: هرکسی که من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست.[7]   
 
6. حذیفة بن أسید
  حذیفة بن اسید نقل می­کند که پیامبر(ص) فرمود: هرکسی که من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست.[8]
 
7. حبشی بن جنادة
  او از پیامبر(ص) شنید که فرمود: خدایا، هرکس که من مولای او هستم پس علی(ع( مولای اوست. خدایا پیروانش را یاور باش و دشمنانش را دشمن. یاری کن پیروانش را و کمک کن به یاران او.[9]
 
8. ابوایوب انصاری
  وی از پیامبر(ص) شنیده­است که­ آن حضرت فرمود: هرکسی که من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست.[10]
 
9. مالك بن الحویرث
  فرزندانش از وی نقل کرده­اندکه رسول الله(ص) فرمود: هر کسی که من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست.[11]
 
10. جابر بن عبدالله الانصاری
  پیامبر(ص) در غدیرخم نزول کرد و علی(ع) نزد او بود ولی مردم از دور ایشان پراکنده شدند و از این جهت پیامبر(ص) ناراحت شد. به علی(ع) دستور داد تا مردم را جمع کند وایشان جمع شدند و حضرت ایستاد و فرمود: من از جدائی و پراکندگی شما ناراحت شدم و... خدایا، هرکس که من مولای او هستم پس علی(ع( مولای اوست. خدایا پیروانش را یاور باش و دشمنانش را دشمن.[12]
 
11. اقرار طلحة بن عبیدالله
  ایاس ضبی از پدرش نقل می­کند که با امیرالمومنین(ع) در جنگ جمل حضور داشته­است. امیرالمومنین(ع) به طلحة یادآور می­شود که آیا از پیامبر(ص) نشنیدی که فرمود: هرکسی که من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست. طلحه گفت :آری. امیرالمومنین فرمود پس چرا با من جنگ می­کنی؟ طلحة گفت : یاد آن حدیث نبودم.[13]
 
12. اقرار عمرو بن عاص
 شخصی به نام برد در حضور معاویة از عمرو بن عاص که نسبت به امیرالمومنین علی(ع) جسارت می­کرد، پرسید: ای عمرو، بزرگان ما از پیامبر(ص) شنیده­اند: هر کسی که من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست. آیا این حدیث حق است یا نه؟ عمرو در جواب گفت: حق است و من به فضائل علی(ع) می­افزایم که هیچ کس از اصحاب رسول الله(ص) مناقبی مانند او نداشت (و گفت چون در قتل عثمان اتهام دارد از بیعت او خارج شده). آن شخص نیز به قبیله خود بازگشت و گفت ما نزد افرادی رفتیم که خودشان برعلیه خودشان استدلال می­آورند. حق با علی(ع) است ،از او تبعیت کنید. [14]
 
13. غدیر و بنی­امیه
بنی­امیه با تمام خباثت و دشمنی که با علی(ع)و آل او داشتند اما نتوانستند مدرک غدیر را انکار کنند بلکه عمر بن عبدالعزیز خود را مومن به حدیث غدیر و ولایت علی(ع)اعلام می­کند.یزید بن عمر می­گوید من در شام بودم و عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی به مردم از بیت المال بخشش می­کرد. من نزد او رفتم و او از قبیله من پرسید تا اینکه گفتم : از بنی­هاشم و پیروی علی(ع) هستم. گفت کدام علی؟ و من جواب ندادم. او دستش را بر سینه من گذاشت و گفت من هم پیروی علی بن ابی­طالب کرم الله وجهه هستم  وگفت عده­ای از پیامبر(ص) شنیده­اند که فرموده: هر کسی که من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست.[15]
 
14. غدیر و بنی­عباس
 فضل بن ربیع از وزرای دربار عباسی از پدرش از منصور دوانقی از پدرش و او از جدش و او از ابن عباس نقل­می­کند که رسول­الله(ص) فرمودند: من كنت مولاه فعلی مولاه.[16]
 
15. تواتر حدیث
 ذهبی در تاریخ الاسلام به متواتر بودن این روایت اشاره نموده و گفته شیعیان، علی(ع) را مولی خود می­دانند؛ بخاطر اینکه به روایات متواتر ما از رسول­الله(ص) که فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه، عمل کرده باشند.[17] این روایات تنها مقداری از احادیث وارد شده از نظر اهل­سنت است. مرحوم علامه امینی به 110تن از صحابه که این حدیث را نقل کرده­اند اشاره نموده.[18] به این ترتیب انکار این حدیث به هیچ عنوان برای اهل­سنت میسر نیست و به همین دلیل اهل­سنت برای دست برداشتن از این حدیث در معنی آن تصرف کرده و ولایت را که از لفظ مولی بدست می­آید به معنی دوستی گرفته­اند درحالی که تصرف در معنی باید دلیل داشته باشد و تنها معنائی که برای این حدیث متصور است چیزی جز ولایت و اولیت به تصرف نیست و صرف معنی دوستی دلیل ندارد. 
 


[1] - الطبرانی، أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی؛ المعجم الأوسط، القاهرة ، دار الحرمین، 1415هـ ق، ج2ص 24
[2] - خطیب بغدادی، تاریخ بغداد ، بیروت ، دار الکتب العلمیه، اول، 1417هـ ق، ج 8 ص 284
[3] - الحاكم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله؛ المستدرك على الصحیحین، بیروت، دار الكتب العلمیة،1411هـ ق – 1990م ،الطبعة الاولی ، ج 3،ص 118
[4] - همان و ص 613
[5] -  الحاكم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله؛ پیشین ، ج 3،ص 126
[6] - الطبرانی، أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی؛ پیشین، ج1، ص 111
[7] - الطبرانی ، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم؛ پیشین، ج 3،ص 143و الطبرانی ، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم؛ المعجم الكبیر، الموصل، مكتبة العلوم والحكم،1404 – 1983، الطبعة الثانیة ،  ج 12 ص 79
[8] - الطبرانی ، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم؛ المعجم الكبیر، الموصل، مكتبة العلوم والحكم،1404 – 1983، الطبعة الثانیة ، ج 3 ، ص 179
[9] - همان، ج 4، ص 16
[10] - همان ، ج 4 ص 173
[11] - الطبرانی ، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم؛ پیشین،  ج 19 ص 291
[12] - الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم؛ مسند الشامیین، بیروت، مؤسسة الرسالة،1405هـ ق – 1984م، الطبعة الأولى، ج 3، ص 222
[13] - الحاكم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله؛ پیشین، ج 3،ص 419
[14] - الدینوری، ابن قتیبة؛ الامامة والسیاسة، بی ­تا، ج1، ص 97
[15] - الأصبهانی، أبو نعیم أحمد بن عبد الله؛ حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، بیروت، دار الكتاب العربی، 1405هـ ق، الطبعة الرابعة، ج5، ص 364
[16] - خطیب بغدادی، پیشین ، ج12، ص 340
[17] - ذهبی، تاریخ الاسلام، ج4، ص 69
[18] - امینی، عبدالحسین؛الغدیر فی الکتاب و السنة والادب، محمد تقی واحدی، تهران، مرکزچاپ و نشر بنیاد بعثت، 1368ش،چاپ اول،ص 85
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:55
اهل بیت
آیات­الهی و روایات بیان­شده توسط پیامبر(ص) در مورد امامت و ولایت علی(ع) و فضائل آن حضرت بی­شمار است بطوری که صحابه و غیر­صحابی و دوست و دشمن روایت کننده این احادیث هستند. در این بین اهل­بیت­(ع) به عنوان خاندان رسول خدا(ص) و مدافعین اصلی به بیان حقائق در صحنه­های مختلف پرداخته­اند. ما در این مقاله به این زاویه از تلاشهای اهل­بیت(ع) برای آگاه نمودن و اتمام حجت با مردم، به واسطه حدیث غدیر می­پردازیم.
 
اتمام حجت امیرالمومنین علی(ع)
 امیرالمومنین(ع) بارها در طول زندگی خود به این حدیث پیامبر(ص) در برابر دوست و دشمن در مورد حق الهی خویش احتجاج و استدلال نموده­است که به چند نمونه اشاره می­کنیم.
 
1.امیرالمومنین(ع) فرمود: رسول الله(ص) به من فرمود که بین مردم این جملات را بگویم: آگاه باشید، هرکس در اجر اجیرش ظلم کند، براوست لعنت خداوند و هرکس به غیر از مولایش ولایت بپذیرد، براوست لعنت خداوند و هرکس که به پدرانش دشنام گوید، براوست لعنت خداوند. عمر به علی(ع) آیا اینها تفسیر هم دارد. علی(ع) فرمود: خداوند و رسولش داناتر هستند. در این حال عمر و دیگر صحابه نزد رسول الله (ص) رفتند و از او جویای تفسیر مطالب مذکور شدند. پیامبر(ص) فرمود: امر کردم که بگوید: آگاه باشید، هرکس در اجر اجیرش ظلم کند، براوست لعنت خداوند؛ زیرا خداوند فرموده­است: بگو که اجری نمی­خواهم مگر دوستی با نزدیکانم.[1] پس لعنت خداوند برای هرکس که به ما ظلم کند،
امر کردم که بگوید: آگاه باشید، هر کس به غیر از مولایش ولایت بپذیرد، بر اوست لعنت خداوند زیرا خداوند فرمود: نبی سزاوارتر است از مومنین به خودشان[2] و هر کس که من مولای او هستم علی مولای اوست. پس لعنت خداوند بر کسی که ولایت غیر از علی(ع) را بپذیرد
امر نمودم که بگوید: هرکس که به پدرانش دشنام گوید، بر اوست لعنت خداوند. من خداوند و شما را شاهد می­گیرم بر اینکه من و علی پدران مومنین هستیم پس لعنت خداوند بر کسی است که به یکی از ما دشنام بگوید. زمانی که صحابه از نزد پیامبر(ص) خارج شدند، عمر گفت:  ای اصحاب پیامبر(ص)، رسول الله مانند امروز نه در مثل غدیر و نه غیر آن در ولایت برای علی(ع) تأکید نکرد. خباب بن الارت می­گوید ، این حدیث نوزده روز قبل از وفات پیامبر(ص) بوده­است.[3]
 
2. یک هفته بعد از وفات رسول الله(ص) امیرالمومنین علی(ع) قرآن را جمع آوری نمود و به مسجد آمدند و برای مردم خطبه­ای خواند که در ضمن آن به فضائل و روایات پیامبر(ص) اشاره نمود و فرمود: در غدیرخم امر نمود تا چیزی شبیه منبر درست کنند و سپس بالای آن قرار گرفت در حالی که بازوی من را گرفته بود با صدای بلند در آن مجلس فرمود:هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست.[4]
 
3. بعد از حمله به بیت وحی و آتش زدن و آسیب رساندن به فاطمه(س)، امیرالمومنین(ع) را به مسجد کشاندند تا بیعت اجباری با ابوبکر را انجام دهد. امیرلمومنین(ع) فرمود: اگر بیعت نکنم چه می­کنید. گفتند: تو را می­کشیم. علی(ع) پاسخ داد که اینک بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته­اید. آن منافقین عنوان برادر را انکار کردند و حضرت بعد از انکار ایشان مهاجرین و انصار را قسم داد که آیا از رسول الله(ص) نشنیده­اید که فرمود: روز غدیرخم چنین فرمود و...[5]  
 زید بن ارقم نقل می­کنند که امیرالمومنین (ع) مردم را قسم داد که هر کسی که از پیامبر(ص) این حدیث( من کنت مولاه فعلی مولاه ...) را شنیده است، بلند شود و دوازده نفر از بدریون ایستادند ولی من بلند نشدم و مورد نفرین ان حضرت قرار گرفتم و کور شدم.[6]   
 
4. وقتی عمر بن خطاب برای رهبری پس از خود شش نفر از اصحاب (امیرالمومنین علی(ع)، عثمان بن عفان، زبیر بن العوام و طلحة بن عبید الله و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن أبی وقاص) را معرفی نمود تا رهبر آینده را تعیین کنند، امیرالمومنین علی(ع) در آن موقعیت از حق خویش دفاع نمود و بار دیگر با بسیاری دیگر از فضائل خویش، این حدیث را گوشزد کرد که همگی به آن اعتراف داشتند. فرمود: ...آیا در میان شما(پنج تن از اصحاب شوری) کسی هست که پیامبر(ص) در روز غدیر او را به امر خداوند نصب کرده باشد و فرموده باشد: هرکه من مولای او هستم، علی مولای اوست. گفتند، نه.[7]
 
5. در زمان خلافت عثمان، بسیاری از مهاجرین و انصار در مسجد از فضائل خود و یا قوم خود می­گفت. پس از مدتی از امیرالمومنین(ع) خواستند تا او نیز از فضائل خویش بگوید.ایشان نیز به آیات نازل شده و روایات رسول الله(ص) در مورد خویش و اهل­بیت(ع) سخن گفت و فرمود:...و با انتصاب من در غدیرخم برای مردم، ولایت را همانند نماز و زکات و حج برایشان روشن نمود.انگاه خطبه خواند و فرمود: ای مردم! آیا می­دانید که خداوند مولای من است و من مولای مومنان هستم و من به آنها از خودشان سزاوارترم؟ گفتند: بله ای رسول خدا(ص). پس فرمود: برخیز یا علی برخاستم که فرمود: هرکس که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا! پیروانش را یاور باش و دشمنانش را دشمن باش. سلمان برخاست و گفت چگونه ولایتی؟ فرمود: ولایتی همچون ولایت من.[8] این روایت در جنگ صفین نیز وارد شده­است.[9]
 
6. ایاس ضبی از پدرش نقل می­کند که با امیرالمومنین(ع) در جنگ جمل حضور داشته­است. امیرالمومنین(ع) به طلحة یادآور می­شود که آیا از پیامبر(ص) نشنیدی که فرمود: هرکسی که من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست. طلحه گفت :آری. امیرالمومنین فرمود پس چرا با من جنگ می­کنی؟ طلحة گفت : یاد آن حدیث نبودم.[10]
 
7.جابر بن عبدالله انصاری می­گوید: امیرالمومنین(ع) در صحبتی که با مردم داشتند، فرمودند: ای مردم، جلوی شما چهارتن از اصحاب رسول الله(ص) هستند ( انس بن مالک ، براء بن عازب انصاری، اشعث بن قیس کندی، خالد بن یزید بجلی) سپس به آنها رو کرد و فرمود: ای انس اگر این حدیث(من کنت مولاه فعلی مولاه) را از رسول الله(ص) شنیده باشی و امروز به ولایت من شهادت ندهی به بیماری برص مبتلی شوی. اما تو ای اشعث اگر....کور شوی. و اما تو ای خالد ...نمیری مگر به مرگ جاهلیت. اما تو ای براء...نمیری مگر در جائی که از انجا هجرت نموده­ای. جابر در ادامه می­گوید این نفرینها برای ایشان حادث شد. انس به بیماری برص مبتلی شد که با عمامه هم نمیتوانست آن را بپوشاند. اشعث کور شد . خالد در خانه­اش مرد و قبیله کنده به رسم جاهلیت در خانه­اش شتر و گوسفندان را می­کشتند. براء نیز استاندار معاویه در یمن شد(که از آن شهر هجرت کرده بود) و درآنجا مرد.[11]
 
8.در میدان کوفه به نام  رحبه، امیرالمومنین(ع) مردم را قسم داد به اینکه هر کس از پیامبر(ص) حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه را شنیده­است بایستد. که تعدادی از مهاجرین و انصار بپا خواستند اما زید بن ارقم و انس بن مالک قیام نکردند و مورد نفرین حضرت واقع شدند.[12]
 
9. عده­ای نزد امیرالمومنی(ع) آمدند و گفتند: السلام علیک یا مولانا. حضرت فرمود چگونه من مولای شما باشم در حالی شما قومی از عرب هستید؟ گفتند: ما در روز غدیرخم از رسول­الله(ص) شنیدیم که فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه.[13]
 


[1] - سوره شوری، آیه 23
[2] - سوره احزاب، آیه 6
[3]مجلسى، محمد باقر ؛ بحار الأنوار، بیروت - لبنان، مؤسسة الوفاء ، 1404 هـ ق‏، ج  22، ص489
[4] - كلینى، محمد بن یعقوب؛ الكافی، تهران،  دار الكتب الإسلامیة، 1365 ش‏، ج 8، ص 27
[5] - هلالى كوفى، ‏سلیم بن قیس؛ كتاب سلیم بن قیس، قم ، انتشارات الهاد، 1415 هـ ‏ق، ص 588
[6] - طبرسى، ابو منصور احمد بن على ؛ الإحتجاج، مشهد مقدس، نشر مرتضى ، 1403 هـ ق  ،ج 1،  ص‏74
[7] - همان ، ج 1 ، ص 134
[8] - همان، ج1، ص 147
 -[9] هلالى كوفى، ‏سلیم بن قیس؛  پیشین، ص 757
[10] - الحاكم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله؛ المستدرك على الصحیحین، بیروت، دار الكتب العلمیة،1411هـ ق – 1990م ،الطبعة الاولی ، ، ج 3،ص 419
[11] -  صدوق، محمد بن علی بن الحسین ؛ الأمالی، انتشارات كتابخانه اسلامیه، 1362 ش، ص 122
[12] -  مجلسى، محمد باقر ؛ پیشین، ج37، ص 200و   مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد، قم، انتشارات كنگره جهانى شیخ مفید ، 1413 هـ ق، ج1، ص 351و 352
[13] - اربلی، على بن عیسى؛ كشف الغمة، تبریز، چاپ مكتبة بنى هاشمى ، 1381 هـ ق، ج1، ص 298

 
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:54
عقاید و احکام
جهان آفرینش مجموعه­­ی از نشانه­ها و شگفتیهای خداست كه وقتی این شگفتی­ها و آیات خدا را می­نگریم عظمت خدا را  در جهان احساس كرده و غیر او را حقیر و كوچك می­شماریم. خوشبختانه امروز با پیشرفت علوم طبیعى و كشف اسرار و شگفتى‏هاى جهان طبیعت و ریزه‏كارى‏هاى ساختمان وجود انسان و حیوان و گیاه و ساختمان حیرت انگیز یك سلّول و یك اتم و نظام شگفت‏انگیز عالم ستارگان، درهاى خداشناسى به روى ما گشوده شده­است، بطورى كه به جرأت مى‏توان گفت تمام كتاب‏هاى علوم طبیعى كتاب‏هاى توحید و خداشناسى است كه به ما درس عظمت پروردگار را مى‏دهند؛ زیرا این كتاب‏ها، پرده از روى نظام جالب موجودات این جهان برمى‏دارد و نشاندهنده عظمت علم و قدرت آفریدگار این جهان است. اینک گوشه­ای از خلقت­الهی و قدرت و تدبیر خدا را بررسی می­كنیم.
 
تفكر در نظام آفرینش
  در قرآن كریم حدود 750 آیه در زمینه خداشناسی از راه علوم طبیعی آمده­است در این آیات از پدیده­های طبیعی بعنوان نشانه­های خداوند یاد می­كند و بندگان را به تفكر در آنها دعوت می­كند. این آیات را می­توان به چند دسته تقسیم كرد:
1- آیاتی كه در آنها از سازنده اشیاء صحبت شده­است و یا به كشف آنها امر شده كه خداوند می­فرماید. انسان باید بنگرد كه از چه آفریده شده­است! از یك آب جهنده آفریده شده­است، آبى كه از میان پشت و سینه‏ها خارج مى‏شود.[1]
2- آیاتی كه در آنها امر به توجه به نحو خلقت اشیاء و جهان شده­است. چنانکه می­فرماید: آیا آنان ندیدند چگونه خداوند آفرینش را آغاز مى‏كند، سپس بازمى‏گرداند؟! این كار براى خدا آسان است! بگو در زمین بگردید و بنگرید، خداوند چگونه آفرینش را آغاز كرده است؟ سپس خداوند (به همین گونه) جهان آخرت را ایجاد مى‏كند یقیناً خدا بر هر چیز توانا است.‏[2]
3- آیاتی كه در آنها امر به مطالعه در تحولات طبیعی شده­است؛ مانند این آیه: آیا ندیدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و آن را بصورت چشمه‏هایى در زمین وارد نمود، سپس با آن زراعتى را خارج مى‏سازد كه رنگهاى مختلف دارد بعد آن گیاه خشك مى‏شود، بگونه‏اى كه آن را زرد و بى‏روح مى‏بینى سپس آن را در هم مى‏شكند و خرد مى‏كند در این مثال تذكّرى است براى خردمندان (از ناپایدارى دنیا).[3]
4- آیاتی كه با اشاره به موجودات طبیعی امكان وقوع معاد را بیان می­كند. (اى مردم! اگر در رستاخیز شك دارید، (به این نكته توجّه كنید كه) ما شما را از خاك آفریدیم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از مضغه )چیزى شبیه گوشت جویده شده(، كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل تا براى شما روشن سازیم (كه بر هر چیز قادریم)! و جنین‏هایى را كه بخواهیم تا مدّت معیّنى در رحم (مادران) قرار مى‏دهیم (و آنچه را بخواهیم ساقط مى‏كنیم) بعد شما را بصورت طفل بیرون مى‏آوریم. سپس هدف این است كه به حدّ رشد و بلوغ خویش برسید. در این میان بعضى از شما مى‏میرند و بعضى آن قدر عمر مى‏كنند كه به بدترین مرحله زندگى (و پیرى) مى‏رسند، آنچنان كه بعد از علم و آگاهى، چیزى نمى‏دانند! (از سوى دیگر،) زمین را (در فصل زمستان) خشك و مرده مى‏بینى، اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى‏فرستیم، به حركت درمى‏آید و مى‏روید و از هر نوع گیاهان زیبا مى‏رویاند!)[4]
5- آیاتی كه در آنها صحبت از وجود نظم در طبیعت و اتقان صنع باری شده­است. آیا ندیدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار دادیم و روز را روشنى‏بخش؟! در این امور نشانه‏هاى روشنى است براى كسانى كه ایمان مى‏آورند (و آماده قبول حقند).[5]  
 
تفكر به آفرینش در روایات
روایت شده­است كه وقتی آیات 191 تا  195 سوره آل­عمران نازل شد، پیامبر به شدت می­گریست و فرمود: واى به حال آن كس كه آنها را بخواند و در آنها نیندیشد.[6] امیرالمومنین علی(ع) فرموده­است: اندیشه كن در آفتاب و ماه، و درخت و گیاه، و آب و سنگ، و اختلاف شب و روز،  جوشش دریاها، و فراوانى كوه‏ها، و بلنداى قلّه‏ها، و گوناگونى لغت‏ها، و تفاوت زبان‏ها، كه نشانه‏هاى روشن پروردگارند. پس واى بر آن كس كه تقدیر­كننده را نپذیرد، و تدبیر­كننده را انكار كند.[7]
 
برخی  از جلوههای آفرینش
شگفتیهای  آسمان
آیا به آسمان نگاه نمى‏كنند كه چگونه برافراشته شده‏.[8] آفرینش این آسمان پرشكوه، و این همه كرات عالم بالا یعنى ملیونها ملیون آفتاب درخشان، و هزاران هزار ستارگان ثابت و سیار كه در یك شب تاریك و پرستاره با چشمك‏زدنهاى پر معنى خود، با ما سخن مى‏گویند، و یا در پشت تلسكوپهاى عظیم، خود را به ما نشان مى‏دهند. به گفته دانشمندان: هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجود دارد كه منظومه شمسى ما جزئى از یكى از این كهكشانهاست. تنها در كهكشان ما صدها میلیون خورشید و ستاره درخشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان در میان آنها ملیونها سیاره مسكونى است با میلیاردها موجود زنده! و همچنین فرموده­است: خدا همان كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهایى كه براى شما دیدنى باشد، برافراشت، سپس بر عرش استیلا یافت (و زمام تدبیر جهان را در كف قدرت گرفت) و خورشید و ماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معینى حركت دارند! كارها را او تدبیر مى‏كند. آیات را (براى شما) تشریح مى‏نماید شاید به لقاى پروردگارتان یقین پیدا كنید![9] هدف این آیه یاد دادن دلیل ربوبیت پروردگار متعال است و اینكه او واحد است و شریك ندارد، و آن آسمانها است كه بدون پایه و ستونى كه بر آن تكیه داشته باشد و شما با چشمتان ببینید هم چنان مرفوع و بلند است، و در آن نظامى جریان دارد، خورشید و ماهی دارد كه تا زمانى معین در آن مى‏چرخند، که هیچكدام ابدی و ازلی نیستند، و ناچار باید كسى باشد كه به این امور قیام بكند،[10]‏ حسین بن خالد مى‏گوید از امام رضا(ع) پرسیدم، اینكه خداوند فرموده وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ[11] (سوگند به آسمان كه داراى راههاست) یعنى چه؟ فرمودند: این آسمان راههایى به سوى زمین دارد ... حسین بن خالد پرسید، چگونه مى‏تواند راه ارتباطى با زمین داشته باشد در حالى كه خداوند مى‏فرماید آسمانها بى‏ستون است؟ امام(ع) فرمود: عجیب است، آیا خداوند نمى‏فرماید بدون ستونى كه قابل مشاهده باشد؟ من عرض كردم آرى، فرمود: پس ستونهایى هست و لیكن شما آن را نمى‏بینید.[12] این آیه با توجه به بیان امام­رضا(ع)، پرده از روى یك حقیقت علمى برداشته كه در زمان نزول آیات، بر كسى آشكار نبود؛ چراكه در آن زمان هیئت بطلمیوس با قدرت هر چه تمامتر، بر محافل علمى جهان و بر افكار مردم حكومت مى‏كرد و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تو در تو همانند طبقات پیاز روى هم قرار داشتند و طبعا هیچكدام معلق و بى‏ستون نبود، بلكه هر كدام بر دیگرى تكیه داشت، ولى حدود هزار سال بعد از نزول این آیات، علم و دانش بشر به اینجا رسید كه افلاك پوست پیازى، به كلى موهوم است و آنچه واقعیت دارد، این است كه كرات آسمان هر كدام در مدار و جایگاه خود، معلق و ثابتند، بى‏آنكه تكیه گاهى داشته باشند، و تنها چیزى كه آنها را در جاى خود ثابت مى‏دارد، تعادل قوه جاذبه و دافعه است كه یكى ارتباط با جرم این كرات دارد و دیگرى مربوط به حركت آنهاست.
از امیرالمومنین على(ع) در این زمینه نقل شده: این ستارگانى كه در آسمانند، شهرهایى هستند همچون شهرهاى روى زمین كه هر شهرى با شهر دیگر (هر ستاره‏اى با ستاره دیگر) با ستونى از نور مربوط است.[13] و در اواخر آیه می­فرماید كه این حركات و گردشها و آمد و شدها و دگرگونیها، بى‏حساب و كتاب نیست و بدون نتیجه و فائده نمى‏باشد. بلكه اوست كه همه كارها را تدبیر مى‏كند، و براى هر حركتى حسابى، و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است.[14]
شگفتی كوهها
خدواند در قرآن از آنها به عنوان میخهای زمین یاد می­كند و می­فرماید (وَ الْجِبالَ أَوْتاداً)[15]. آیا ما كوه‏ها را میخهاى زمین قرار ندادیم‏. كوه‏ها علاوه بر اینكه ریشه‏هاى عظیمى در اعماق زمین دارند، و در آنجا به هم پیوسته‏اند و همچون زرهى پوسته زمین را در برابر فشار ناشى از مواد مذاب درونى، و تاثیر جاذبه جزر و مد ماه، از بیرون حفظ مى‏كنند، و دیوارهاى بلندى در برابر طوفانهاى سخت و سنگین محسوب مى‏شوند، و پناهگاه مطمئنى براى مهد آسایش انسان مى‏سازند كه اگر نبودند دائما زندگى انسان زیر ضربات كوبنده طوفانها دستخوش ناآرامى بود و از سوى سوم كانونى هستند براى ذخیره آبها و انواع معادن گرانبها.[16]
شب و روز
  یكی دیگر از نشانه­های خدا اختلاف شب و روز است،(وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ)[17]  همان كم و زیاد شدن و كوتاه و بلند شدنى است كه به دلیل اجتماع دو عامل از عوامل طبیعى عارض بر شب و روز می­شود.یکی از آنها عبارتست از حركت وضعى زمین بر دور مركز خود كه در هر بیست و چهار ساعت یك بار این حرکت انجام  می­شود و عامل دوم عبارتست از میل سطح دائره استوایى از سطح مدار ارضى، در حركت انتقالى شش ماه بسوى شمال و شش ماه بسوى جنوب. نتیجه این حرکت، پدیدآمدن فصول چهارگانه (بهار، تابستان، پائیز، زمستان) است.[18]
بادها
  بادها كه همان جابه­جایی هوا است، از رقیق ترین نوع آن به نام نسیم تا شدیدترین قسم آن كه طوفان نامیده می­شود. باد در تمام حالتهای خود چون حركت و سكون  جهت و مسیر وزش و...، در تصرف خدای سبحان و در شمار نشانه­ها و آیات اوست. خداوند در سوره بقره آیه 164می­فرماید: وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ[19]، تصریف بادها به معناى آن است كه بادها را بوسیله عواملى طبیعى و مختلف جابجا می­کند. مهم‏ترین آن عوامل این است كه اشعه نور كه از چشمه نور (یعنى آفتاب) بیرون می­شود و در هنگام عبور از هوا، بخاطر سرعت بسیار، تولید حرارت مى‏كند در نتیجه هوا بخاطر حرارت، حجمش زیادتر و وزنش كمتر می­شود و نمی­تواند هواى سردى را كه بالاى آن است و یا مجاور آن قرار دارد، بدوش بكشد. لاجرم هواى سرد داخل در هواى گرم شده بشدت آن را كنار مى‏زند و هواى گرم قهرا بر خلاف جریان هواى سرد بحركت در مى‏آید و این جریان همان است كه ما نامش را باد می­گذاریم. نتائجى كه این جریان   هوا بر خلاف مسیر یكدیگر دارد، بسیار است. از جمله آنها تلقیح گیاهان و دیگری دفع   هوا نامطلوب و سومی انتقال ابر است.پس پدید آمدن باد و وزش آن هم، مانند آب چیزى است كه حیات گیاهان و حیوانات و انسان بستگى بدان دارد.[20]
باران
 خداوند درباره قطرات پرطراوت و با بركت باران می­فرماید ، وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها[21] )و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده، و با آن، زمین را پس از مرگ، زنده نموده،). آب باران است كه حركت و بركت و آبادى و نعمت را، به همراه خود مى‏آورد. این آب كه با نظام خاصى ریزش مى‏كند و آن همه موجودات كه از این مایع بى‏جان، جان مى‏گیرند همه پیام‏آور قدرت و عظمت خداوند  است و این پدیده با وجود خود دلالت مى‏كند بر اینكه مدبرى دارد، و با سازگاریش با سایر موجودات و اتحادش با آنها، دلالت مى‏كند بر اینكه خالق و مدبر آن با خالق همه عالم یكى است و با قرار گرفتنش در طریق پیدایش و بقاء نوع انسان، دلالت مى‏كند بر اینكه خدا آن و خدای انسان و غیر انسان یكى است.
 
شگفتی آفرینش حیوانات
لحظه‏اى در انواع حیوانات درنگ كن، كه تعداد آنها را بجز خداوند احدى‏ نمى‏داند از مرغان و خزندگان و چهارپایان و وحشی­ها و حشرات. هر یك را چگونه ساختن خانه و لانه یاد داد، و راههای بدست آوردن قوت و آب و دانه تعلیم كرد. راه مجامعت نر و ماده را به ایشان‏ نمود و تربیت نسل بچه را به ایشان آموخت. عنكبوت را نگر كه چگونه‏ خانه خود را به صورت شبكه  مى‏سازد و آن را دام پشه و مگس مى‏نماید و در گوشه­ای كمین می­كند تا چون مگسى در آنجا افتاد آن را صید مى‏كند و غذاى خود مى‏سازد. خداوند در قرآن می­فرماید، (أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَیْفَ خُلِقَت)[22]  آیا آنان به شتر نمى‏نگرند كه چگونه آفریده شده­است؟! این حیوان ویژگیهاى عجیبى دارد كه او را از حیوانات دیگر ممتاز مى‏كند، و به حق آیتى است از آیات خدا، از جمله:
1-شتر حیوانى است كه تمام جهات سایرحیوانات كه در اختیار بشراست در آن جمع است، هم گوشتش قابل استفاده است، و هم شیرش، هم از آن براى سوارى و هم باربرى استفاده مى‏شود.
2- شتر نیرومندترین و با مقاومت‏ترین حیوانات اهلى است، 
3- شتر مى‏تواند چندین روز تشنه بماند، گرسنگی را بسیار تحمل می­كند.
4- شتر مى‏تواند هر روز مسافتى طولانى راه را طى كند، و از زمینهاى صعب العبور، و شنزارهایى كه هیچ حیوانى قادر بر عبور از آن نیست بگذرد، و به همین دلیل عربها آن را كشتى بیابانها مى‏نامند.
5- او از نظر تغذیه بسیار كم خرج است و هر گونه خار و خاشاكى را مى‏خورد.
6- او در طوفانهاى بیابان كه شنهای آن چشم و گوش را كور و كر مى‏كند می­تواند به راه خود ادامه ‏دهد![23]
زنبور عسل
از جمله حیواناتی كه در قرآن از آنها یاد شده­است زنبور عسل است كه خداوند در قرآن عسل او را شفا معرفی نموده: از درون شكم آنها، نوشیدنى با رنگهاى مختلف خارج مى‏شود كه در آن، شفا براى مردم است به یقین در این امر، نشانه روشنى است براى جمعیّتى كه مى‏اندیشند.[24] در زنبور عسل و خود عسل، دلایل عبرت آموز بسیارى است: یكى اینكه عسل از زنبور تولید می­شود. دیگر اینكه: در زنبور بدایع و عجایب بسیارى است. كه هرگز روی نجاست نمی­نشیند و همیشه از گلها تعذیه می­كند و در كندوی آنها نظمی بسیار شگفت آوری وجود دارد كه متخلف از آن، مجازاتش مرگ است. عجیبتر از همه اینكه براى هر گروهى پادشاهى است كه باید آنها را رهبرى و زمامدارى كند و هرگاه پادشاه از میان برود، نظام زندگى آنها متلاشى و پراكنده می­شود‏.[25]
 
  
 


[1] - طارق، آیه5،6،7
[2] -عنكبوت، آیه 19و20
[3] -سوره زمر، آیه 21
[4] - حج، آیه 5
[5] - نمل آیه 86
 [6] - مكارم شیرازى، ناصر؛ تفسیر نمونه، مكان چاپ: تهران، ناشر: دار الكتب الإسلامیة، چاپ: 1374 ش، چاپ: اول،ج3،ص213
[7] - دشتی، محمد؛ ترجمه نهج البلاغه، قم، انتشارات مشهور، سال 1379ش، چاپ اول، خطبه 185،ص 361،
[8] - غاشیه، آیه 18
[9] -رعدآیه 2
[10] - طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان،قم، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، سال1417ق،چاپ پنجم،ج11،ص286
[11] -
[12] - قمی، على بن ابراهیم بن هاشم؛ تفسیر ؛ قم، مؤسسه دارالكتاب ، 1404 ق،ج2،ص328
[13] - علامه مجلسى، محمد باقر؛ بحار الأنوار، 110 جلد، بیرت – لبنان، مؤسسة الوفاء ، 1404 ق،ج55،ص91
[14] - مكارم شیرازی، ناصر؛ پیشین، ج10،ص 112
[15] - نباء، آیه 7
[16] - همان،26،ص17
[17] - بقره، آیه 164و آل عمران، آیه 190وچاثیه، آیه 5
[18] - طباطبایی، سید محمد حسین؛ پیشین،ج1،ص398
[19] - بقره، آیه 164
[20] - همان،ص405
[21] - نحل، آیه 65
[22] - غاشیه، آیه 17
[23] -مكارم شیرازی ، ناصر؛ پیشین، ج‏26، ص: 428
[24]- سره نحل، آیه 69
[25] - ‏ طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن ،‏تحقیق: با مقدمه محمد جواد بلاغى،تهران،ناشر: انتشارات ناصر خسرو ،سال چاپ: 1372 ،چاپ: سوم‏،ج6،ص574
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:47
عقاید و احکام
  اندیشه­های افراطی در طول تاریخ اسلام را می­توان در فرق منحرف غالیان گزافه­گو و در خوارج، بیش از دیگر فرق منحرف مشاهده­ کرد.خوارج شخصی ترین برداشتهای خود را به نام دین بر جامعه تحمیل می­کردند بدون اینکه توجهی به گستره شریعت و پیچیدگی مسائل فقهی داشته­باشند.علت اصلی انحرافات این فرق عدم توجه اجتهادی و کافی به مسائل مربوط می­باشد. ساده انگاری و عرفی سازی مسائل شرعی که امروزه نیز تهدیدی برای جامعه می باشد، در این فرق بوده­است. اکنون با یکی از این فرق منحرف به نام عجارده آشنا می­شویم.
 
خواستگاه عجارده
  عجارده فرقه­ای از خوارج به نام عطویه انشعاب پیدا نموده­است.[1] عطویه به گروهی از خوارج گفته می­شود که به پیروی عطیه بن اسود الحنفى پرداخته ­بودند.عجارده به پیروان عبدالکریم بن عجرد گفته می­شود.[2] شهرستانی وی را از پیروان ابی­بیهس از فرقه بیهسیه دانسته که بعد از مدتی با او ساز مخالفت را سر داده­است.[3]بطور کلی خوارج به کمترین اختلافی از یکدیگر جدا می­شوند و پایه گذار فرقه­ای به نام رئیس خود می­شوند و انشعاب درون فرقه­ای ایشان می­تواند نسبتهای گوناگونی داشته باشد.به عنوان نمونه عجارده به عنوان فرقه منشعب شده از ارازقه و نیز عطویه و بیهسیه و صفریه خوانده شده­است.[4]عجارده یکی از بزرگترین فرق خوارج معرفی شده­است؛ زیرا این فرقه پیروان مختلفی را به عنوان زیر مجموعه خویش در برداشت.به دلیل تفرقه زیاد در بین خوارج و شخصی انگاری مسائل دینی انشعاب در فرق خوارج بسیار ظهور و بروز داشت، بطوریکه تنها عجارده به بیش از پانزده فرقه تبدیل شده­است و این نشان دهنده گسست فکری شدید در جامعه خوارج است.
 
فرق عجارده
اشعری در مقالات­الاسلامیین و بغدادی در الفرق بین الفرق، فرق عجارده را بر پانزده شعبه بیان نموده، به نامهای این فرق به همراه برخی عقائد اشاره می­کنیم:[5]  
1.    میمونیه
  این عده از عجارده پیروان فردی به نام میمون از اهل بلخ هستند.ایشان همانند معتزله معتقدند که خداوند افعال را به انسان تفویض نموده یعنی قائل به قدر شده­اند و مشیئت خداوند را از افعال انسان نفی می­کنند و معتقدند که افعال مردم مخلوق خدا نیست.بغدادی از عالمان اهل­سنت گفته­است:که میمونیه از فرق اسلام نیست؛ زیرا این فرقه ازدواج با دختران پسری و دختری و دختران دختران برادر و دختران پسران برادر را جایز می­دانند.[6]
 
2.    خلفیه   
  این عده­از عجارده با میمونه مخالفت نموده­اند و قول به قدر (آزادی اراده در افعال اختیاری) را باطل می­دانند و معتقد به جبر هستند. چنانکه شعیبیه نیز اینگونه بودند.[7]
 
3.    حمزیه 
  این عده­ همانند میمونیه معتقد به قدر هستند و جنگ با پادشاه و طرفداران او را جایز می­دانند.دشمنان حاکم را واجب القتل نمی­دانند مگر اینکه برعلیه آنها(خوارج) باشد. این گروه قتل و سرقت مخفیانه اموال مسلمین را در غیر از جنگ جایز نمی­دانند.
 
4.    شعیبیه
  این عده­از عجارده پیروان شخصی به نام شعیب هستند.وی افعال بندگان را مخلوق خدا می­داند واز این جهت با میمونیه مخالفت نمودند. اما علت این که این دو از هم جدا شدند این بود که مقداری از اموال میمون نزد شعیب بود.روزی میمون این مال را از شعیب مطالبه کرد. شعیب گفت:آن را به تو اعطاء می­کنم اگرخداوند بخواهد. میمون گفت:همین الآن خداوند خواسته آن را به من بدهی. شعیب گفت: اگر خداوند بخواهد که من نمی­توانیم آن را به تو  ندهم.
میمون گفت:خداوند آنچه را که امر نموده می­خواهد و آنچه را که امر ننموده نمی­خواهد.اینجا نزاع بالا گرفت و به رئیس خود عبدالکریم بن عجرد نامه دادند تا مشکل را حل کند. او نوشت: ما می­گوییم آنچه را که خدا بخواهد می­شود و آنچه را که نخواهد نمی­شود. ما بدی را به خدا ملحق نمی­کنیم.این جواب مجمل نیز نتوانست مشکل شعیب و میمون را حل کند وبه همین دلیل این دو فرقه ازیکدیگر بیزاری جستند.
 
5.    خازمیه 
  این افراد معتقدند که دوستی و دشمنی دو صفت ذاتی خداوند است و نیز قائل به قدر هستند. 
 
6.    معلومیه 
  این افراد معتقدند که هرکسی که تمام اسامی خداوند را نداند، به خداوند جاهل است. این عده افعال را مخلوق خداوند نمی­دانند
 
7.    مجهولیه 
  این عده برخلاف معلومیه معتقدند که کسی که برخی از اسامی خداوند را بداند به خداوند آشناست.
 
8.    صلتیه
  این عده طرفدار عثمان بن ابی صلت هستند،معتقدند که اگر کسی به ایشان پیوست او را حمایت می­کنند ولی از طفل او بیزاری میجویند زیرا اطفال معرفتی به اسلام ندارند تا حکم به اسلام بر انها جاری شود.
 
9.    ثعالبه
  این گروه معتقد است که نسبت به اطفال کفار و مومنین ولایت و بیزاری معنی ندارد تا اینکه بالغ شوند وبه اسلام فراخوانده شود.
 
10.     أخنسیه
  نسبت به کسی که در سرزمینی با تقیه زندگی می­کند حکم به اسلام و کفر نمی­­کنند تا وقتی که او را به ایمان یا کفر بشناسند. ترور و کشتن سری را حرام می­دانند. این گروه پیرو فردی به نام اخنس بوده­اند.
 
11.     معبدیه 
  این عده­ در صورت بی نیازی عبید خود، از ایشان زکات می­گیرند و در صورت نیازمندی آنها زکات آنها را به خودشان می­دهند. این عده­ بعد از مدتی به بطلان این نظر اعتقاد پیدا کردند.
 
12.     شیبانیه
  شیبان بن سلمه از یاران ابومسلم­خراسانی است. وی در کشتار مسلمین و جمع آوری غنائم از اموال مسلمین به ابومسلم کمک می­کرد؛ اما این کار به ضرر او تمام شد و خوارج به دلیل همیاری وی با ابومسلم، از او بیزاری جستند و بعد از قتل او ، عده­ای گفتند که او توبه کرده و نمی­توان از او بیزاری جست.اما فرقه ثعلبیه با این عده ­مخالفت کرد و همچنان از شیبان بیزار بودند زیرا معتقد بودند که کارهای فاسد او قابل جبران و بخشش و عفو نیست و علاوه بر این نه آشکارا توبه نموده و نه از روی تقیه.عده­ای که توبه او را پذیرفتند به شیبانیه معروف شدند و به تشبیه در مورد خداوند معتقد شدند.
 
13.     رشیدیه
  عده­ای از عجارده زکات اموال کشاورزی خود را که با آب چشمه و جویبار سیراب می­کردند را به مقدار نصف از کشاورزی دیمی می­پرداختند ولی بعد از مدتی این حکم را غلط دانستند و از فردی به نام زیاد بن عبدالرحمن در حکم این مسأله سوأل نمودند و او به یک، دهم یعنی به مقدار کشاورزی دیمی فتوی داد و گفت از عجارده­ای که در این حکم با شما مخالفت نمودند، بیزاری نجوئید.در این هنگام فردی به نام رشید گفت:اگر ما می­توانیم از مخالفین در این حکم بیزاری نجوئیم پس مثل آنها زکات به مقدار کشاورزی دیمی می­دهیم. از این پس عده­ای تابع او شده و به رشیدیه شناخته شدند. 
 
14.     مکرمیه
  ایشان پیروان ابی­المکرم هستند. ایشان معتقدند که ترک کننده نماز از جهت جهل به خداوند کافر است همانطور که در تمام گناهان کبیره اینگونه است.
 
عقائد کلی عجارده
  به دلیل ماهیت عجارده به عنوان یکی از اصلی­ترین فرق خوارج، عقائد کلی خوارج  در دیدگاه ایشان نیز پایدار است، مانند:[8]
1.           تکفیر عثمان   
2.           تکفیر امیرالمومنین علی(ع)   
3.           تکفیر اصحاب جمل  
4.           تکفیر حکمین (ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص)  
5.            تکفیر کسانی که به حکم حکمین رضایت دارند
6.           تکفیر مرتکبین گناه به سبب گناه  
7.           وجوب قیام و خروج بر پیشوای جائر
8.           این گروه سوره یوسف را از قرآن نمی­دانستند و بلکه آن را یک داستان عشق و عاشقی می­پنداشتند.[9]
 
  با توجه به این مقدار از عقائد مشترک بین طوائف خوارج ، از جمله عجارده می­توان سلف تکفیری را در جامعه خوارج دانست. عدم قدرت بر استدلال منطقی برای بیان عقائد، این فرق انحرافی افراطی را به سوی تکفیر کشانده­است و این دیدگاه بزرگترین آسیب اجتماعی و فرهنگی بر پیکره جامعه اسلامی را به دنبال داشت که امروزه بدست وهابیت ادامه دارد.
 
 
 


[1] - البغدادی ؛عبدالقاهر­بن­طاهربن­محمد؛ الفرق بین الفرق و بیان الفرقة الناجیة، بیروت، دارالآفاق الجدیده، 1977،الطبعةالثانیة، ص 72
[2] - عبد الكریم بن محمد، السمعانی ؛ الانساب ،بیروت ، دار الجنان، الطبعه الاولی ، 1408 هـ ق،ج 4 ص 159
[3] - الشهرستانی،عبدالکریم ؛الملل والنحل ،بیروت ،دارالمعرفة، 1404 ، ج 1 ص 127
[4] - الفصل فی الملل والاهواء والنحل ، اندلسی، ابن حزم؛ ج2،ص 26 و عبد الكریم بن محمد، السمعانی، پیشین،ج 4 ص 159و العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل؛لسان المیزان، بیروت،مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ، 1406 – 1986، الطبعة الثالثة ، ج4،ص 50 
[5]- الاشعری ،ابوالحسن ؛ مقالات الاسلامیین، بیروت ،دارالاحیا الثراث العربی،ص 24 و البغدادی ؛عبدالقاهر­بن­طاهربن­محمد؛ پیشین، ص 18و ص54
[6] - البغدادی ؛عبدالقاهر­بن­طاهربن­محمد؛ پیشین، ص 18و 55
[7] - مشکور، محمد جواد؛ فرهنگ فرق اسلامی، مشهد ، بنیاد پژوهشهای اسلامی، ششم- 1387،ص 256 
[8] - البغدادی ؛عبدالقاهر­بن­طاهربن­محمد؛ پیشین، ص 18و ص55
[9] - فخررازی،محمد بن عمر؛اعتقادالمسلمین والمشركین، بیروت،دارالكتب العلمیه،1402،ص 47
 
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:45
اهل بیت
ولایت امیرالمومنین علی(ع) به عنوان مهمترین مساله اعتقادی و سیاسی دوران صدر اسلام، مورد توجه اندیشمندان و متکلمین و عموم مسلمانان در طول تاریخ بوده­است. توجه به ادله­ای که بر امامت آن حضرت آورده شده است، ما را به اهمیت این مساله آشنا می­کند. ازمهمترین استدلالهائی که در این مورد وارد شده، آیات قرآنی است. در این مقاله با آیه ولایت آشنا می­شویم.
 
ولایت
  ولایت مصدر والی (سرپرست) است.[1] در اسامی خداوند تعالی این کلمه به معنی نصرت کننده­است و همچنین به معنی سرپرست امور عالم و خلائق آمده­است.[2] والی از اسامی دیگر خداوند به معنی مالک تصرف کننده در تمام اشیاء است.[3] ابن اثیر گفته­است که از ولایت، مفاهیم تدبیر و قدرت و کار بدست می­آید و اگر این سه مفهوم در کسی نباشد، به او والی نگویند.[4] در اسلام از سرپرستی همه جانبه به ولایت تعبیر شده­است. این سرپرستی از سوئی اعتقادی و از سوی دیگر سیاسی  است. دیدگاه تشیع بر این است که ولایت مخصوص خداوند و کسانی است که این حق را خداوند به آنها اعطاء کرده­است و در غیر اینصورت هیچ کسی بر دیگری ولایت ندارد. ولایت در مورد خداوند ذاتی است، یعنی او این حق اطاعت را کسب نکرده و یا دیگری به او واگذار نکرده اما ولایت دیگران به اذن و اعلام خداوند صورت می­پذیرد و در اصطلاح تبعی است.[5] 
 
آیه ولایت و شأن نزول آن
  یکی از آیات شریف قرآن که در بحث ولایت استدلال می­شود، به آیه ولایت مشهور شده­است . 
  اِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ[6] (سرپرست شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده­اند، همانها که نماز را بر پا می­دارند ، و در حال رکوع، زکات می­دهند).
  روایات متعدد و مختلفی با این مضمون وارد شده که آیه زمانی به پیامبراکرم(ص) نازل شد که امیرالمومنین علی(ع) در حالت رکوع نماز، به استدعاء فقیری پاسخ می­دهد و انگشتر خویش را به او صدقه می­دهد. یکی از این روایات را از کتب اهل سنت، ذکر می­کنیم. حاکم نیشابوری و ابن مردویه به سند متصل از ابن­عباس نقل می­کند که: عبدالله بن سلام و تعدادی از قومش به پیامبر(ص) ایمان آورده بودند به ایشان عرض کردند: منازل ما از شما دور است و جز این مجالس با شما در گفتگو و ارتباط نیستیم قوم ما (یهود) بعد از ایمان آوردن ما به خدا و رسولش، با ما قطع ارتباط کردند و این مسأله بر ما سنگین است.
 پیامبر(ص) به ایشان فرمودند: انما ولیکم الله و رسوله، سپس از آن مکانی که بودند به طرف مسجد حرکت کردند. در مسجد مردم در حال رکوع و سجود بودند که سائلی را دید، از او پرسید آیا چیزی هم گرفته­ای؟ گفت انگشتری از نقره. پیامبر(ص) پرسید، از چه کسی؟ گفت از آن شخص که ایستاده است و با دست به امیرالمومنین اشاره نمود. پیامبر(ص) پرسید در چه حالتی به تو صدقه داد؟ گفت در حالت رکوع. در این هنگام پیامبر(ص) تکبیر گفت و این آیه را تلاوت نمود. بعد از تحقق این قضیه، حسان بن ثابت مضمون آیه و شأن نزول آن را به صورت شعر سرود:[7]
فأنت الذی اعطیت اذ کنت راکعا                           زکاتا فدتک النفس یا خیر راکع
فانـــــزل فیک الله خیــــــر  ولایة                           و بینها فی محکمات الشــرایع [8]
 
موقعیت شأن نزول
   اهمیت این آیه وقتی نمایان می­شود که اهل­بیت(ع) و از جمله امیرالمومنین(ع) به این آیه در برابر مخالفین، استدلال نموده­اند. همچنین در اهمیت فوق العاده این آیه همین بس که حتی عده­ای به تقلید از آن حضرت این کار را انجام دادند، اما آیه­ای در شان آنها نازل نشد.
  روایاتی که بحث ولایت را در این آیه توضیح می­دهد، برای اثبات و استدلال کافی است. با این حال در برخی روایات نیز به مورد اتفاق بودن این مسأله اشاره شده­است. امام هادی(ع) در نامه­ای به اهل اهواز، بعد از ذکر این آیه می­فرمایند: علماء اتفاق دارند بر این که این آیه در مورد امیرالمومنین علی(ع) است، آنگاه که در حالت رکوع، انگشترش را صدقه داد.[9]
  علاوه بر عالمان شیعه، مفسرین و مورخین  اهل سنت نیز در اینکه این آیه در مورد امیرالمومنین علی(ع) نازل شده، اتفاق دارند. سدی، مجاهد، حسن بصری، اعمش، عتبة بن­ابی­حکیم، فخررازی، ثعلبی، زمخشری، طبری، رمانی، قرطبی، فاضل نیشابوری، واحدی، جصاص، ابوبکر شیرازی، نسائی، عبدالسلام قزوینی، بیضاوی، شوکانی صنعانی، ابن­ابی­الحدید، سیوطی، آلوسی، ابوسعد سمعانی و... تنها تعدادی از عالمان اهل­سنت هستند که به عبارات مختلف در نزول این آیه در شأن امیرالمومنین علی(ع)، وقتی که در هنگام رکوع به سائلی انگشتر خود را اهداء نمود، بیان می­کنند.[10] عده­ای دیگر از اهل­سنت در هنگام نقل این قضیه، به اتفاقی بودن این جریان در مورد امیرالمومنین اذعان می­کنند.[11]      
 
تفسیر آیه
  رکوع در آیه به معنی رکوع در نماز است؛ زیرا در اصطلاح قرآن هنگامی که رکوع گفته می­شود به همان معنی معروف آن یعنی رکوع در نماز است، علاوه بر روایات متعددی که شأن نزول آن را بیان می­کند، جمله (و یقیمون الصلاة) نیز شاهد بر این موضوع است. کلمه (ولی) در آیه به معنی سرپرستی و رهبری مادی و معنوی است، بخصوص اینکه این ولایت در ردیف ولایت خدا و پیامبر(ص) قرار گرفته­است و هر سه به یک جمله و سیاق بیان شده­است.[12] همچنین کلماتی که در این آیه بکاررفته، انحصار ولایت را در ولایت خداوند و رسول­الله(ص) و برخی مومنین با شرائط خاص دلالت می­کند. کلمات انما و ولیکم، به اعلام انحصاری ولایت بر تمام مردم می­­پردازد و ذات مقدس خود و فرستاده خویش ،حضرت رسول(ص) و مومنینی که نماز را برقرار می­کنند و در حالت رکوع زکات (انفاق) داده­اند را به عنوان ولی معرفی می­کند.
 
جمع بودن اسم و فعل
  جمله وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ، از کلمات جمع استفاده شده­است. این نکته با توجه به ادبیات و زبان فصیح عرب روشن کننده اهمیت موضوع ولایت برای آن مومنان است. در زبان عربی گاهی اوقات برای تعظیم فرد و تأکید بر مطلب و پراهمیت جلوه دادن مسأله، بطور جمع از آن یاد می­شود در حالی که طبق روال معمولی، بدون تأکید و تعظیم از لفظ مفرد استفاده می­شود. به این ترتیب اعلام ولایت امیرالمومنین علی(ع) با بیان معظم و موکد الهی همراه شده و این مطلب نشانه عظمت ولایت آنحضرت است. در نگاهی دیگر، شخصیت امیرالمومنین علی(ع) به عنوان نهاد ولایت در بردارنده این حکم برای تمام کسانی است که این حق را خداوند به ایشان اعطاء نموده است و از این جهت است که ضمیر و افعال در آیه جمع آمده و در تأویل آن اهل­بیت(ع) نیز حضور دارند. به همین دلیل امام باقر(ع) می­فرماید: و الذین آمنوا در آیه، همان ائمه(ع) هستند.[13]
امام رضا(ع) در مرو در اجتماع علماء عراق و خراسان به سوالات علمی و اعتقادی حاضرین و مأمون پاسخ می­گفتند که در ضمن بیاناتشان در تبیین آیه فرمودند:
خداوند ولایت اهل­بیت(ع) را با حق اطاعت رسول­الله(ص) و اطاعت خویش در یک راستا قرار داد.[14]  
 
انکار فضیلت امیرالمومنین علی (ع)
  همانطور که دیدیم بسیاری از صحابه و تابعین و عالمان شیعه و سنی بر این فضیلت مخصوص برای امیرالمومنین(ع) اعتراف دارند اما با این حال عده­ای از طرفداران معاویه و امویان که ریشه دشمنی ایشان با بنی­هاشم از قبل از اسلام وجود داشت، این فضیلت  را برای امیرالمومنین برنتافتند و برای انحراف از شأن نزول آیه به جعل حدیث و توجیه پرداختند. به همین دلیل حسن بصری از عالمان اهل سنت گفته­است: این آیه برای جمیع مسلمین نازل شده نه برای یک فرد.[15] و از سوئی گفته­اند این آیه برای تمام مومنین است و به همین دلیل هر مومنی ولی جمیع مومنین است و از سوئی گفته­اند: شأن نزول این آیه برای عبدالله بن سلام است و نصف روایت مذکور از اهل سنت را نقل می­کنند و اینگونه با حذف نیم دیگر روایت، شأن نزول را نیز تحریف کرده­اند.[16] این تحریفات بر تناقضات این عده از اهل­سنت می­افزاید؛ زیرا در کتابهای اهل­سنت از عبدالله بن سلام این روایت نیز آمده­است که او بعد از نزول این آیه به پیامبر(ص) عرضه داشت: ما علی(ع) را دیدیم که انگشتر خود را در حالت رکوع به نیازمندی داد و ما او را سرپرست خویش می­دانیم.[17] در روایات نیز به جریان ایمان او اشاره شده­است و این در حالی است که او بعد از اسلامش از جانشین رسول­الله(ص) نیز سوال می­کند و رسول­الله(ص) نیز امیرالمومنین علی(ع) را به او معرفی می­کند.[18]
 
 
 


[1] - الفراهیدی، خلیل بن احمد؛ کتاب العین، بی­تا، ج 8، ص 368
[2] -  علامه طبا­طبائی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، بی­تا، ج13، ص 317
[3] - الأفریقی المصری، محمد بن مكرم بن منظور؛ لسان العرب، بیروت، دار صادر، بی­تا، ج 15، ص 407
[4] - همان
[5] - غروی، محمد حسین؛ بحوث فی الاصول، انتشارات دفتر اسلامی، 1416هـ ق، ج 1 ص 54
[6] - آیه 55، سوره مائده
[7] آلوسی، سید محمد؛ روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه،1415هـ ق، ج3، ص 334
بحار ج 35 ، ص 197
[8] - تو آن کسی هستی که درحالت رکوع  صدقه دادی، جان به فدایت ای بهترین رکوع کنندگان، پس از آن عمل، خداوند در مورد تو بهترین ولایت را نازل نمود، و آن را در آیات محکم شریعت بیان نمود.
[9] - مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار ، بیروت، موسسة الوفا، 1404 هـ ق، ج 2 ص 226
[10] - شیرازی، سلطان الواعظین؛ شبهای پیشاور، تهران ، دارالکتب الاسلامیه ، چاپ 21، 1352، ص 447و448
[11] - همان
[12] -  ناصر، مکارم شیرازی؛ تفسیر نمونه،تهران، دارالکتب الاسلامیه،1374ش، ج4، ص 423و 424
[13] -مجلسی، محمد باقر؛ پیشین، ج 35، ص 188
[14] - همان، ج 25، ص 231
[15] - جصاص، احمد بن علی؛ احکام القرآن، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، 1405، ج 4، ص102
[16] - فخر رازی، محمد بن عمر؛ مفاتیح الغیب، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، 1420هـ ق، ج12، ص 382
[17] - همان، ص 383
[18] - مجلسی، محمد باقر؛ پیشین ، ج 9 ص 304وص 326
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:43
اهل بیت
توسل به درگاه عزیزان خداوندی از جمله مسائل بوده كه ما در تاریخ قبل از اسلام  هم شاهد آن هستیم كه پیامبران و اولاد پیامبران به این ریسمان­الهی در جاهای مهم و خطرناك چنگ زده­اند و در میان مسلمانان هم رواج كامل دارد كه از طریق سنت و احادیث به آن مشروعیت بخشیده شده­است ولی ابن­تیمیه و طرفداران وی در قرن هشتم این امر مسلم را مورد انكار قرار دادند و به وسیله محمد بن عبدالوهاب، بعد از قرنها تشدید یافت و توسل را بدعت و امر نامشروعی خواندند.
 
تعریف توسل
  توسل در لغت از ریشه وسل است، وسیله چیزی است كه شخص با آن چیز به دیگری نزدیك می­شود. جمعش الوسائل است.[1] در عبارتی دیگر  الوسیلة: توصل به  شیء از روی رغبت است[2] و نیز وسیله قرار دادم به سوی پروردگارم یعنی انجام دادم عملی را که بوسیله آن به خداوند نزدیك شوم.[3]
 
توسل در اصطلاح
  اینكه عبد شیئ را به سوی خداوند مقدم بدارد، تا اینكه وسیله او باشد در نزد خداوند و به واسطه آن دعایش مستجاب شود و به مطلوبش برسد. مانند اینكه خداوند را با اسماء حسنایش و صفاتش یاد کند و سپس دعا كند كه در این صورت اسماء خداوند را وسیله برای استجابت دعا و نیل به مطلوبش قرار داده­است.[4]
 
انواع توسل 
1. توسل بمعنای عام:
  خداوند عالم را بر اساس اسباب و مسببات خلق كرده­است و هر یك از سبب عادی در دیگری به اذن خداوند اثر می­گذارد و علوم تجربی هم این سببیت را در موجودات كشف كرده­است. آیات قرآن هم به این نوع سبب و مسبب اشاره دارد، چنانکه فرمود: آب سبب خروج میوها و رزق شماست.[5] همچنین در آیه دیگر به صراحت تأثیر آب در زرع را بیان می­کند.[6] البته اینها به معنای تفویض نظام بر ماده نیست؛ بلكه همه اینها دلیل بر وجود خداوند و اراده اوست. پس هر كسی كه دقت نظر داشته باشد می­فهمد كه حیات جسمانی انسان قائم بر اساس اسباب و وسائل است و همچنین نزول فیض معنوی خداوند برای بندگان تابع نظام خاص می­باشد كه از آن به وحی تعبیر می­شود. وحی­الهی از طریق ملائكه، انبیاء و رسلش و كتابش به بندگانش می­رسد. پس هدایت انسانها از طریق اسباب و وسائلی است كه خداوند آن را طریق هدایت قرار داده­است. امام­صادق(ع) فرموده­است: خداوند اشیاء را خلق نمی­كند مگر بوسیله سببها، پس برای هر چیزی سببی قرار داده و برای هر سببی وسعتی داده است.[7]
 
2. توسل بمعنای خاص:
  خداوند در قرآن فرموده­است: یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیله و جاهدوا فی سبیله لعلكم تفلحون[8] حال كه خداوند در قرآن تمسك به وسیله را امضاء كرده­است بلکه به آن امر فرموده و از سوئی آیه نیز هر نوع وسیله كه موجب تقرب می­شود را شامل می­شود؛ باید توجه داشت که  این وسیله­ها جز از طریق وحی و روایات معتبر تبیین نمی­شود، پس باید به كتاب و سنت رجوع كرد تا هر چه موجب تقرب به خداوند می­شود را بدست آورد. در نتیجه: اولا توسل به معنای خاص را باید تعریف كنیم و بعد انواع آن را ذكر كنم. توسل بمعنای خاص این است كه: عبد شیئ یا شخصی را برای استجابت دعای خود در نزد خداوند وسیله قرار می­دهد تا با این وسیله به مطلوب خودش برسد و این بر دو قسم است:
1. نامشروع:
توسل نامشروع عملى است كه مشركین بت‏پرست انجام می­دهند؛ چرا كه آنان متوسل به درگاه خدا مى‏شوند، ولى تقرب و عبادت را نسبت به ملائكه و جن و اولیاى انس انجام مى‏دهند و عبادت خداى را ترك مى‏كنند، نه او را عبادت مى‏كنند و نه به او امیدوارند و نه از او بیمناك؛ بلكه همه امید و ترسشان نسبت به وسیله است. مشرکین تنها وسیله را عبادت مى‏كنند و امیدوار رحمت وسیله و بیمناك از عذاب آن هستند و با دادن قربانیها به آنها تقرب مى‏جستند. پس در واقع ایشان به وسیله بعضى از مخلوقات، به درگاه خدا تقرب مى‏جستند ولى در مقام عمل آن وسیله را بطور مستقل پرستش نموده، از خود آنها بیمناك و به خود آنها امیدوار بودند، بدون اینكه خدا را در منافع و ضررها، مؤثر بدانند، و این چیزی جز شرک در ربوبیت و عبادت نیست.[9]
2. مشروع:
ما در كتاب و سنت شریف با دو نوع اسباب كه موجب تقرب به خداوند متعال می­شود مواجه می­شویم.
1- واجبات و مستحبات که از جمله آنها جهاد و تقوی است. امیرالمومنین(ع) در این باره فرموده­است:[10] همانا بهترین چیزى كه انسان‏ها مى‏توانند با آن به خداى سبحان نزدیك شوند، ایمان به خدا و ایمان به پیامبر(ص) و جهاد در راه خداست، جهاد قلّه بلند اسلام، و یكتا دانستن خداست.
2- وسائل توسلی كه در قرآن و روایات وارد شده­است و صحابه و تابعین صحابه هم به آنها متوسل می­شدند که همه آنها موجب تقرب به خداوند می­باشد.
1- توسل به اسماء و صفات خداوند.[11]
2- توسل به قرآن كریم.
3- توسل به اعمال صالحه.
4- توسل به دعای رسول­اکرم(ص).
5- توسل به دعای برادر مومن.
6- توسل بدعای نبی در حیاة برزخی.
7- توسل به خود نبی(ص) بعد از رحلتش.
8- توسل به خود پیامبر(ص) در زمان حیاتش.
9- توسل بحق صالحین و  مقام و منزلت ایشان.
10- توسل به حق پیامبر(ص) و انبیاء(ع) پیشین. از میان این توسلها پنج مورد اول، مورد اتفاق تمام مذاهب مسلمانان است و فقط اختلاف در پنج مورد آخر است. این اختلاف به جایی رسیده­است كه بعضی (وهابیون) به دیگران به خاطر این نوع توسل، نسبت شرك و ارتداد می­دهند. ما در اینجا به بررسی آیات و روایاتی كه درباره توسل نازل شده­است، می­پردازیم.
 
آیات قرآن
1-   یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[12]
  اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید! و وسیله‏اى براى تقرب به او بجوئید! و در راه او جهاد كنید، باشد كه رستگار شوید.
2- در آیه دیگر می­­­­­­­­­­فرماید: كسانى را كه آنان مى‏خوانند، خودشان وسیله‏اى (براى تقرب) به پروردگارشان مى‏جویند. وسیله‏اى هر چه نزدیكتر و به رحمت او امیدوارند و از عذاب او مى‏ترسند؛ چرا كه عذاب پروردگارت، همواره در خور پرهیز و وحشت است!‏[13]
3- همچنین می­فرماید: ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى این كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود و اگر این مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى‏كردند (و فرمانهاى خدا را زیر پا مى‏گذاردند) به نزد تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏كردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مى‏كرد، خدا را توبه پذیر و مهربان مى‏یافتند. [14]
 4- یا در جای دیگر از قول پسران حضرت یعقوب(ع) می­فرماید:‏[15] گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بودیم‏. در این آیه مشاهده می­كنیم كه فرزندان یعقوب متوسل به وسیله­ای شدند و خودشان مستقیم به درگاه الهی  استغفار نكردند و قرآن هم آن را رد نكرده­است.
 
روایات
  گروهی از مفسران و محدثان در ذیل تفسیر آیه 37 سوره بقره (فتلقی آدم من ربه كلمات فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم)، روایتی را نقل می­كنند، كه  تصریح به توسل به حق پیامبر(ص) دارد. از جمله آنها اسماعیل حقی است كه در تفسیر روح البیان می­گوید: حضرت پیامبر(ص) در مورد توبه حضرت آدم فرموده­است: همانا حضرت آدم گفت: خداوندا به حق حضرت محمد مرا ببخش، خداوند فرمود، چگونه محمد را شناختی، عرض كرد زمانی كه مرا خلق كردی و روح را در من دمیدی چشمم را باز كردم، پس در ساق عرش دیدم نوشته شده: خدائی جز خدای یكتا نیست و محمد(ص) فرستاده اوست، پس دانستم كه همانا او بهترین خلق در محضر توست چرا كه اسمش همراه اسم تو آمده­است.[16] همچنین در تفسیر الدرالمنثور نقل شده كه پیامبر(ص) فرمودند: وقتی آدم مرتكب گناه شد سر به آسمان بلند كرد و گفت: (خدایا) تو را به حق محمد(ص) در خواست می­كنم كه مرا ببخشی. خدا به او وحی نمود كه محمد كیست؟ آدم پاسخ داد: وقتی مرا آفریدی سر به عرش بلند نمودم، در این هنگام دیدم در آن نوشته است: معبودی  جز خدا نیست و محمد(ص) پیامبر خدا است. با خود گفتم كه محمد بزرگترین و والاترین مخلوق توست كه نام او را در كنار نام خود آورده­ای، در آن هنگام به او وحی شد كه آن پیامبر از ذریه تو می­باشد و اگر او نبود تو را خلق نمی­كردم.[17]
   ابوهریره می­گوید: پیامبراكرم(ص) درباره حضرت آدم و توسل او چنین فرمود: خداوند متعال به آدم خطاب فرمود: ای آدم ایشان برگزیدگان من هستند....پس اگر حاجتی به من داشتی به آنها متوسل شو. و در ادامه فرمود: ما كشتی نجات هستیم و هر كس به آن كشتی چنگ بزند نجات می­یابد و هر كس رو برگرداند هلاك می­شود. پس هر كسی به خداوند حاجتی داشته باشد از ما اهل­بیت طلب كند.[18] 
 
عمل امتهای پیشین در توسل
  در امتهای قبل هم به ذوات طاهره متوسل می­شدند و حاجتهایشان با توسل به ایشان درخواست می­کردند. مانند:
1-   طلب باران عبدالمطلب، به سبب نبی­اكرم(ص)، در حالی كه او طفل شیرخوار بود.[19]
2-   طلب باران ابوطالب با توسل به نبی­اكرم(ص)، در زمانی كه او پسر بچه­ای بیش نبوده­است.[20]
 
سیره مسلمانان
  سیره­ی مسلمین در زمان پیامبر(ص) و بعد از ایشان اینگونه بوده­است كه به اولیای الهی و مقام و منزلت آنها متوسل می­شدند. در كتاب اسد الغابه فی معرفة الصحابه آمده است که: در سال رماده وقتی قحطی به اوج رسید عمر، عباس را برای طلب باران واسطه قرار داد، خداوند به وسیله او آنان را سیراب كرد و زمینها سر سبز گردید. سپس عمر رو به مردم كرد و گفت به خدا سوگند عباس وسیله ما است به سوی خدا و منزلت و مقام دارد. وقتی آب باران همه جا را گرفت، مردم با مسح بدن عباس تبرك می­جستند و می­گفتند: آفرین بر تو ای ساقی دو حرم.[21] و نیز در كتاب فتح­الباری فی شرح صحیح­البخاری آمده­است: عباس در دعای خود می­گفت :
 قد توجٌه القوم بی الیك لمكانی من نبیك.[22] (مردم برای تو رو به من آوردند، به خاطر پیوندی كه با پیامبر تو دارم)
  همچنین در فتح­الباری به سند صحیح نقل شده­است كه در زمان خلیفه دوم خشك سالی و قحطی شد. بلال بن حارث صحابی كنار قبر پیامبرخدا(ص) آمد و عرضه داشت: امت تو نابود شدند، از خدای عالم باران رحمت طلب كن. پیامبر(ص) به خواب او آمد و فرمود: باران رحمت نازل خواهد شد....[23]
مذاهب دیگر هم توسل را جایز می­دانند. ابن حجر هیثمی، ازشافعی دو بیت زیر را نقل كرده­است:
                آل النٌبـــــی  ذریعتی                          هم الیـــــــــه وسیلتی
                ارجو بهم اعطی غـذا                          بیدی الیمین صحیفتـی[24]
 
توسل اهل مدینه
  توسل اهل مدینه به قبر رسول­خدا(ص) در سال 53 هجری. زیاد ابن ابیه که به حكم معاویه ولایت حجاز را به دست گرفته بود از معاویه ولایت مدینه را خواستارشد، معاویه هم قبول كرد، چون این خبر به اهل مدینه رسید، تمامی  اهل شهر از كوچك و بزرگ، به مسجد پیامبر آمده و ضجه و شیون و دعا و عجز ناله سر دادند و سه روز به قبر پیامبر(ص) پناهنده و به آن متوسل شدند؛ چرا كه از ظلم و زورگویی زیاد بن ابیه آگاه بودند و در اثر این توسل پس از سه روز، زیاد هلاك شد.[25] حاكم نیشابوری نیز می­گوید، از ابوالحسین فقیه (متوفای 384) شنیدم كه می­گفت: هر امر مهمی از امور دینی و دنیوی بر من عارض شد، برای برآورده شدن  آن به طرف قبر حضرت رضا(ع) رفتم و كنار آن قبر دست به دعا برداشتم، آن حاجت برآورده شد و خداوند برای من گشایش در آن كار مهم پدید  آورد ... این رفتار برای من یك عادت شد به گونه­ای كه در هر مشكلی به زیارت آن بارگاه می­روم؛ چرا كه استجابت دعا در آن مكان برای من به تجربه ثابت گردید.[26]
  در كتاب درسهایی در نقد وهابیت به نقل از طبقات الشافعیه آمده­است كه: در قرن چهارم و پنجم هجری بود كه مردم سمرقند برای پاره­ای مشكلات به قبر بخاری استغاثه كردند.[27]
 


[1]-ابن منظور، محمد ابن مكرم؛ بیروت، تحقیق صفوان عدنان داودی، دارصادر،1414هـ ق، سوم، ج 11، ص 724
[2]-راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ مفردات فی ترغیب القرآن، دمشق بیروت، ناشر دارالعلم الدار الشامیه، 1412ق، اول، ص 871
[3] -فراهیدی، خلیل ابن احمد؛ كتاب العین، قم، انتشارات هجرت،1410هـ ق، چاپ دوم، ج 7، ص 298
[4]-سبحانی، جعفر، فی الطلال التوحید، قم، موسسه امام صادق، 1412هـ ق، ص 576
[5]- سوره بقره، آیه 22- و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم
[6]-سوره سجده، آیه 27- او لم یروا انا نسوق الماء الی الارض الجرز فنخرج به زرعا تاكل منه انعامهم و انفسهم  افلایبصرون
[7]- كلینی، محمدبن یعقوب، اصول كافی، تهران، دارالكتب اسلامیه، سال انتشار 1365ش، چهارم، ج1، ص 183-  ابی الله ان یجری الاشیاء الا باسباب فجعل لكل شیء سببا و جعل لكل سبب شرحا
[8]-سوره مائده، آیه 35- ای کسانی که ایمان آورده­اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید؛ و وسیله­ای برای تقرب به او بجویید؛ و در راه او جهاد کنید ، باشد که رستگار شوید.
[9]- موسوی همدانی، سید محمد باقر؛ ترجمه تفسیرالمیزان، قم، موسسه انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش، پنجم، ج 13، ص 180
[10]- فیض الاسلام، سید علی نقی؛ ترجمه و شرح نهج البلاغه، تهران،  انتشارات فقیه، اول،1380هـ ق، ص 338- ان افضل ما توسل به المتوسلون الی الله سبحانه و تعالی، الایمان به و برسوله  و الجهاد فی سبیله، فانه ذروةالاسلام ،و كلمةالاخلاص...
[11]-سوره اعراف، آیه 180- و لله اسماء الحسنی فادعوه
[12]- سوره مائده، آیه 35
[13]- سوره اسراء، آیه 57 - أُولئِكَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُور...
[14]- سوره نساء، آیه 64 -وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیما  
[15]- سوره یوسف، آیه 97- قالُوا یا أَبانَااسْتَغْفِرْلَناذُنُوبَناإِنَّاكُنَّاخاطِئِین.                                
[16]- حقی البروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت، انتشارات دار احیاء تراث العربی، 1405هـ ق، طبع السابعه، ج 1، ص113
[17]- السیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر جلال الدین؛ الدر المنثور فی التاویل بالمأثور، تهران، ناشر المکتبه الاسلامیه والمکتبه الجعفری بطهران، جمادی الاول سال 1377هـ ق،ج 1، ص 58 به نقل از طبرانی و ابونعیم اصفهانی و بیهقی
[18]- جرینی، محمد بن موید، فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول وسبطتن والائمة من ذریتهم، لبنان، بیروت، موسسه المحمودی للطباع و النشر، بی­تا، ج1، ص 36 - یا آدم هؤلاء صفوتی ......فاذا كان لك لی حاجة فبهؤلاء توسل. در ادامه فرمود: نحن سفینة النجاة، و من تعلق بها نجا و من حاد عنها هلك. فمن كان له الی الله حاجة فلیسألنا اهل البیت
[19]-العسقلانی، ابن حجر؛ فتح الباری، بیروت، دارالمعروفه، 1379 هـ ق، ج2، ص 496
[20] -حلبی، علی بن برهان الدین؛ السیرةالحلبیه فی سیرة الامین المامون، بیروت، دارالمعروفه، 1400هـ ق، ج1، ص190
[21]- جزری، ابن اثیر عزالدین علی، اسدالغابه، تهران، انتشارات کتاب فروشی اسلامی، طبع فی المطبعه الاسلامیه، ج 3، ص 111
[22]- العسقلانی، ابن حجر؛ فتح الباری، ریاض و دمشق ، دارالسلام – دارالفیحاء، دوم ،1421ق، ج2، ص 639
[23]- همان،ص 641
[24]- العسقلانی، احمد ابن حجر، صواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه ،وبها هامشا رسالته(تطهیر الجنان و اللسان )، بامقدمه اسید طیب الجزائری، تهران، مکتبة المرتضوی بین الحرمین، ص 108 - خاندان پیامبر وسیله من به سوی خدا هستند. به وسیله آنان امیدوارم كه نامه عملم به دست راستم داده شود.
[25]- المسعودی، مروج الذهب، بیتا، بیجا، ناشر موقع الوراق،ج 1، ص 359
[26]- جرینی، محمد بن موید؛ پیشین، ج2، ص220
[27]-طبسی، نجم الدین؛ درسهایی در نقد وهابیت، قم، انتشارات دلیل ما، 1388ش، چاپ اول، ج1، ص15
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:41
عقاید و احکام
  از اصول و مبانی معتزله به معارف و نظرات مختلفی مانند دیدگاه ایشان در مورد قضاء و قدر می­رسیم. ایشان با توجه به اندیشه عقل­گرائی زمینه بررسی عقلی قضاء و قدر را برای خویش بوجود آوردند، ولی تحلیل نادرست ایشان از قضاء و قدر به مقدمات و اصول عقلی ایشان سرایت می­كند و در نتیجه بنیان فكری معتزله در بوته نقد قرار می­گیرد. مسأله قضاء و قدر از مسائلی است كه برای معتزله یك آسیب و لغزشگاه اعتقادی محسوب می­شود. به این دیدگاه معتزلی توجه می­كنیم.
 
قضاء و قدر
  قضاء در لغت به معنی حکم و قدر به معنی قضاء معین شده می­باشد.[1] قدری و قدریه در موارد مختلفی بکار می­رود، از جمله به منکرین قضاء و قدر خداوند در امور گفته می­شود. در شرح مواقف گفته شده­است که به معتزله قدری می­گویند؛ زیرا افعال را بدون مشیت الهی، به خود منتسب می­کنند.[2] همچنین به افرادی که با تفسیر ناصحیح از قضاء و قدر به جبر معتقد شدند نیز قدری گفته می­شود. در اعتقادات از قضاء و قدر به عنوان کیفیت و نحوه اراده­الهی نسبت به افعال بندگان یاد می­شود. این اصل اعتقادی موجب اختلاف شدید بین معتزله و اشاعره می­باشد.
 
اهمیت قضاء و قدر
  نزد تشیع اهمیت این مسأله از اعتقادی بودن آن كشف می­شود. رابطه بین قضاء و قدر و اعتراف به توحید و خالقیت خداوند رابطه­ای همسو است و نمی­توان با اعتراف به یكی دیگری را انكار نمود. در حقیقت مسأله قضاء و قدر یكی از شئون توحید را به تصویر می­كشد و به همین دلیل یكی از اركان شناخت توحید قضاء و قدر معرفی شده­است، چنانکه در روایت از قول خداوند متعال آمده­است که: هرکس به قضاء و بلاء من صبر ندارد و راضی نیست، پروردگار دیگری انتخاب کند.[3]
 
همچنین امام زین العابدین(ع) فرمودند:
اگر قدر بر اعمال نبود، خالق از مخلوق شناخته نمی­شد. ‏[4]
در نتیجه منكرین قضاء و قدر (معتزله، مفوضه) از این جهت كه شناخت صحیحی از توحید و خالقیت خداوند ندارد، محكوم به لعن و كفر و الحاد و تشبیه شده­اند.[5]
 
مبنای انكار قضاء و قدر
  برداشت و تفسیر ناصحیح از قضاء و قدر باعث شد تا عده­ای با اعتقاد به قضاء و قدر به دام جبرگرائی بلغزند و در برابر ایشان عده­ای به انکار جبر و قضاء و قدر بپردازند. گروه اول عموم اهل­حدیث از جامعه اهل­سنت بودند و گروه دوم معتزله بود. تفویض كه یكی از اصول اعتقادی معتزله است، برای نفی جبرگرائی و رد توحید افعالی و بالتبع رد قضاء و قدر اهل­حدیث در افكار معتزله مطرح شد.[6] اما غافل از اینكه با اصل تفویض به توحید ضربه زدند؛ زیرا خدای مكتب معتزلی اراده­ای حاكم بر افعال مخلوقات خویش ندارد. این متفكرین قائل به آزادی عمل و خارج دانستن افعال از اراده خداوند هستند. به همین دلیل قضاء و قدر نیز به تبع انكار تاثیر اراده­الهی نفی می­شود.
 
رابطه خداوند و افعال بندگان
  همانطور که دانستیم معتزله با اعتقاد به تفویض منکر قضاء و قدر شدند و گمان می­کردند که با این اصل می­توان در رد جبرگرائی استفاده کرد. اهل­حدیث نیز با اعتقاد نادرست از قضاء و قدر جبرگرا شدند. این اختلافات تماما از بررسی نسبت بین اراده خدا و افعال بندگان بوجود آمد. در این رابطه سه نظریه مهم به صورت افراط و تفریط و اعتدال وجود دارد.[7]
1. اشاعره معتقدند که خداوند قدرت را برای بندگان خلق ننموده و قائل به جبر شدند. به همین دلیل تمام افعال را از خود سلب نموده و به خدا نسبت می­دهند حتی قبایح را به خداوند نسبت دادند.
2. معتزله معتقداست که خداوند هیچ قدرتی بر فعل بندگان ندارد و قائل به تفویض شدند و قدرت و اراده و علم و قضاء و قدر خداوند را نسبت به افعال بندگان نفی می­کنند و در واقع قدرت خدا را کاسته و نسبت عجز به خدا می­دهند.
3. امامیه معتقداست که خداوند همانطور که انسانها را خلق نموده­است، قدرت (قدرت بر فعل و ترک) را نیز در ایشان نهاده­است و به همین دلیل او را به انجام واجبات و ترک محرمات امر نموده­است. به این ترتیب افعال اختیاری و خیر و شر حقیقتا به انسانها انتساب دارد و این درحالی است که خداوند علاوه بر اینکه قدرت بر فعل و ترک را به انسانها داده­، می­تواند بدون بوجود آمدن جبر مانع از اعمال ایشان شود و یا به ایشان توفیق عمل عنایت کند و هرگز به خداوند نسبت عجز داده نمی­شود، همانطور که فعل قبیح را از او نفی می­کنند.
 
 
نتایج انكار قضاء و قدر
  توفیق و توكل و استعانت از خداوند و دعا و طلب مغفرت كه تماما وابسته به اراده و قضاء و قدرالهی است، از معارف معتزلی حدف می­شود. حتی وعد و ترغیب به حسنات و وعید از گناهان که تماما قضاء و قدرالهی در افعال ما محسوب می­شود[8] بدون معنی خواهد شد.
 
قضاء و قدر در مکتب اهل­بیت(ع)
  در مکتب شیعه گاهی از قضاء و قدرالهی به عنوان اراده تشریعی خداوند در امور یاد می­شود و گاهی به عنوان علم و اراده و توفیق و لطف خداوند در امور معرفی شده که از امور تکوینی است. در هر صورت تمام امور حتی افعال انسان به قدرت و مشیت الهی صورت می­گیرد، بدون اینکه جبر و اضطراری باشد و این همان معنائی است که جبر و تفویض را باطل می­کند. اکنون به چند روایت اشاره می کنیم:
بعد از جنگ صفین مردی از یاران حضرت سوال نمود که: آیا حرکت ما به سوی شام به قضاء و قدرالهی بود یا نه؟
امام(ع) فرمود: قسم به آنکه دانه را شکافت و روح را خلق نمود، هیچ گامی بر نداشتی و بر هیچ وادی فرود نیامدی مگر بواسطه قضاء و قدر خداوند.
سائل گفت: پس در این صورت دیگر اجری ندارم.
امام(ع) توضیح دادند که خداوند اجر شما را در این راه عظیم نهاده، در حالی که شما مجبور نبودید.
سائل پرسید: پس چگونه قضاء و قدر ما را حرکت داد؟
حضرت فرمود: وای بر تو گمان کردی که قضاء و قدر حتمی و تکوینی است(جبر)، اگر اینگونه بود که تو می­پنداشتی، ثواب و عقاب و وعد و وعید و امر و نهی و مذمت گناهکار و مدح نیکوکار معنی نداشت. این (جبر) اعتقاد بت پرستان و یاران شیطان و کوردلان از راه صحیح است.[9]
  در این روایت کاملا واضح شد که قضاء و قدر امری تشریعی است و به جبر منجر نمی­شود. نتیجه این است که قضاء و قدر اهل­سنت که منجربه جبر می­شود و برای اراده انسان هیچ تاثیری قائل نیست، باطل است. اما باید متوجه بود که خداوند به فحشاء و منکرات امر ننموده بلکه نهی نموده اما مطابق جبر و تفسیر ناصحیح از قضاء و قدر فحشاء و منکرات و معاصی و تکالیف غیرمقدور مورد امر و اراده­الهی است.[10] از سوئی امور و افعال بندگان تا حدی که جبر نشود به اراده الهی وابسته می­شود و حتی قدرت انسان بر اعمال اختیاری و انجام افعال نیز به اراده­الهی وابسته­است. [11] و به این ترتیب استقلال بندگان در اعمال و نفی اراده خدا (تفویض معتزله) نیز باطل می­شود. به برخی روایات در این زمینه توجه می­کنیم:
 
1. هیچ پدیده­ای در آسمان و زمین نیست مگر با هفت خصلت، مشیئت و اراده و قدر و قضاء و اذن و کتاب و اجل. پس کسی که معتقد باشد که می­تواند یکی از این امور را نقض کند، کفر ورزیده.[12]  
 
2. هشت پدیده جز به قضاء و قدر نیست: خواب و بیداری، قوت و ضعف، صحت و مرض، مرگ و زندگی.[13]
 
3. امیرالمومنین علی(ع) از کنار دیواری که مشرف به خراب شدن بود به مکان دیگر حرکت نمود. از ایشان سوأل شد که آیا از قضاء خداوند فرار می­کنید؟ فرمود: از قضاء­الهی به قدر­الهی فرار می­کنم.[14]
 
4. دعا باعث تغییر قضاءالهی می­شود.[15]
  واضح است که این امور تکوینی خارج از اراده انسانها می­باشد و شامل افعال انسانها نیز می­شوند (یعنی تمام افعال ما محکوم به قضاء یا قدرالهی است و خارج از این دو امر تحقق ندارد) و به همین دلیل این امور نباید مورد تکلیف انسانها باشد؛ زیرا این امور در اختیار بندگان نیست، گرچه با دعاء می­توان قضاء را تغییر داد یعنی اینکه از خداوند بخواهیم تا اراده و قضاء خود را تغییر دهد اما تغییر قضاءالهی خود نیز نوعی قضاءوقدرالهی­ است. امام صادق(ع) فرمودند: روز قیامت مردم از مسولیتهایشان (قضاء و قدر تشریعی) سوال می­شوند نه از قضاء (تکوینی) که بر ایشان جاری شده­است.[16]
 
نکته:
  اکثر تکالیفی که خداوند متوجه بندگان می­کند، حقیقی است ولی برخی تکالیف برای امتحان مکلفین است. توضیح این مطلب با روایات قضاء و قدر و رابطه مشیئت و اراده­الهی با فعل بندگان واضح می شود.
1. خداوند دو اراده و مشیئت دارد: اراده حتم، اراده عزم.امر می کند ولی نمی­خواهد، مانند اینکه به ابراهیم(ع) امر نمود تا فرزندش را ذبح کند اما نخواست که ذبح شود (ابراهیم امرالهی را اجابت نمود اما نتوانست فرزندش را ذبح کند؛ زیرا اراده خدا بر اراده ابراهیم برتری داشت) نهی می­کند ولی می­خواهد (مانعی ایجاد نمی­کند)، مانند اینکه آدم و حواء را از خوردن درختی خاص نهی نمود، اما خداوند نخواست برای ایشان مانع بوجود آید، تا آدم و حواء با اختیار خود از درخت ممنوعه خوردند. همچنین به ابلیس امر نمود تا سجده کند، درحالی که خواست ابلیس به اختیار خود سجده نکند (مانعی برای سجده نکردن ابلیس بوجود نیاورد) و او هم به اختیار خود سجده نکرد.[17]
 
2. امام (ع)فرمودند: خداوند می­خواهد و اراده می­کند اما دوست ندارد و رضایت ندارد. سوال نمودم چگونه؟ فرمودند: اراده نموده­است که هیچ چیزی نباشد مگر به علم او، اراده نموده­است که هیچ چیزی نباشد مگر به خواست او، دوست ندارد که به او گفته شود سومین از سه تا است (شرک نصاری را دوست ندارد ) و به کفر بندگانش رضایت ندارد.[18]  
 
3. امام رضا(ع) می­فرمایند:
خداوند عزوجل با جبر اطاعت و با غلبه معصیت نشد و بندگان را در ملک خویش رها نکرد، بلکه او صاحب مملوکات مردم است، همانطور که قادر بر قدرتی است که مردم دارند. پس اگر مردم به طاعت او روی آورند مانع ایشان نمی­شود و نیز ایشان را مجبور بر اصاعت نکند و اگر مردم به معصیت او روی آورند، ممکن است خداوند مانع ایشان از انجام معصیت شود (تا انجام ندهند) و ممکن است مانع نشود تا انجام دهند. درحالی که خداوند ایشان را بر معصیت مجبور نکرده­است.[19] 
  تمام این روایات نشان دهنده این است که انسانها در اعمال و رفتارخویش اختیار دارند و اگر خدا بخواهد می­تواند جلوی ایشان را بگیرد و هرگاه بخواهد می­تواند اراده مردم را بلامانع بگذارد. اما هرگز اختیار ایشان را تبدیل به جبر نخواهد کرد. اراده حتمی و عزمی و اوامر امتحانی و حقیقی و قضاء و قدرتشریعی و تکوینی و محدوده هر یک این امور، از مسائلی است که در مکتب اهل­بیت(ع) واضح شده­است و خلط در این امور و عدم درک صحیح این مسائل جبر و یا تفویض را برای اشاعره و معتزله به ارمغان آورده­است.


[1] -  الأفریقی المصری، محمد بن مكرم بن منظور؛ لسان العرب، بیروت، دارصادر، بی تا، ج 5، ص 74 و الفراهیدی، خلیل بن احمد؛ کتاب العین، بی­تا، ج 5، ص 113
[2] - فخرالدین، طریحی؛ مجمع البحرین، تهران، کتابفروشی مرتضوی، 1375ش، ج3، ص451 و معروف الحسینی، هاشم؛ الشیعة بین الأشاعرة و المعتزلة، بی تا، ص 172
[3] - كراجكى، ابوالفتح؛ كنز الفوائد، قم، انتشارات دار الذخائر،1410 هـ ق‏ ،ج 1، ص362 من لم یرض بقضائی و لم یصبر على بلائی فلیتخذ ربا سوائی
[4] - صدوق، محمد بن علی بن الحسین؛ التوحید، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1398 هـ ق (1357ش)، ص366
فلو لم یكن القدر واقعا على العمل لم یعرف الخالق من المخلوق
[5] - كلینى، محمد بن یعقوب؛ الكافی، تهران، دار الكتب الإسلامیة، 1365 هـ ق،ج 2، ص293 و ج 1، ص 149و مجلسى، محمد باقر ؛ بحار الأنوار، بیروت، لبنان، مؤسسة الوفاء، 1404  هـ ق، ج 5 ،ص 8 و ج 2، ص 303
[6] -الاسفراینی، طاهربن محمد؛ التبصیرفی الدین، بیروت، عالم الكتب،1983م، الطبعة الاولی، ص 64 و فخررازی، محمد بن عمر؛ اعتقادالمسلمین والمشركین، بیروت ، دارالكتب العلمیه ،1402 هـ ق ، ص 38
[7] - الشهرستانی، عبدالکریم؛ الملل والنحل، بیروت، دارالمعرفة،1404 هـ ق، ص 44 و البغدادی، عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیة، بیروت، دارالآفاق الجدیده، 1977، الطبعةالثانیة،ص 94و معروف الحسینی، هاشم ؛پیشین، ص 183 الی 185
[8] - كراجكى، ابوالفتح؛ پیشین،ج1 ،ص363   
[9] - مجلسى، محمد باقر ؛پیشین،ج5،ص95   
[10] - معروف الحسینی، هاشم ؛پیشین،ص 183 الی 185
[11] - همان ، ص 172
[12] -  كلینى،محمد بن یعقوب؛ پیشین،ج1، ص 149 
[13] - راوندى، قطب الدین؛ الدعوات، قم، انتشارات مدرسه امام مهدى (عج)، 1407 هـ ق، ص  169
[14] - صدوق، محمد بن علی بن الحسین؛ پیشین، ص369
[15] - كلینى، محمد بن یعقوب؛ پیشین، ج 2، ص 469
[16] - مفید، محمد بن محمد بن نعمان؛ الإرشاد، قم،  انتشارات كنگره جهانى شیخ مفید،1413 هـ ق، ص204  
[17] - كلینى ،محمد بن یعقوب؛ پیشین، ج 1، ص151
[18] - صدوق، محمد بن علی بن الحسین؛ معانی الأخبار، قم ،انتشارات جامعه مدرسین،1361 ش‏، ص170  
[19] - صدوق، محمد بن علی بن الحسین؛ التوحید، قم، انتشارات جامعه مدرسین ،1398 هـ ق (1357 ش)، یك جلد،ص361
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:39
عقاید و احکام
بحث پیرامون فرق غلات و غالیان در طول تاریخ اسلام یكى از مهمترین مباحثی است كه هنوز بسیارى از جهات آن ناشناخته باقى مانده­است؛ در صورتى كه تحقیق پیرامون كشف آنها می­تواند راهگشاى بسیارى از مسایل اعتقادى، سیاسى و تاریخى باشد. ناگفته نماند كه دشمنان شیعه نیز به تلاش ناجوانمردانه خود در جهت محكوم كردن شیعه و افكار آنان كه بر گرفته از مكتب اهل­بیت(ع) بود ادامه دادند و تلاشهاى خالصانه ائمه اطهار(ع) و علماء شیعه را در جهت غلو زدائى از شیعه و دین نادیده گرفتند و جریان غلو  را بهانه خوبى براى كوبیدن شیعه یافتند و در طول تاریخ كتابهاى خود را از نسبت غلات به شیعه و تبلیغ در جهت فرقه سازى با گرایشهاى كلامى غالى پر نمودند و بدین ترتیب به محكوم كردن شیعه و اثبات حقانیت خود پرداختند. اما باید دانست علاوه براینكه غلو در مكاتب اهل­سنت نیز بوده، از دامن عقائد حقه شیعه مبراست. مكتب اهل­سنت باید پاسخگوی اعتقادات گزافی باشد كه در عهد افراط حدیث­گرائی دچار شده­اند. این افراط منجر به غلو در حق افرادی است كه تهی از شأنی والا و بلند مرتبه می­باشند. اینك به بررسی برخی فضائل و اعتقادات گزاف نزد اهل­سنت می­پردازیم .
 
 غلو
  معنی لغوی غلا، برتری دادن و تجاوز هر چیزی از حد خود است.[1] اما وقتی این كلمه در ظرفیت دین به صورت نهی بكار می­رود به این معناست كه حدود اعتقادی در دین حفظ شود و از آن تجاوز نشود؛همانطور كه خداوند در خطاب به اهل كتاب با ( لا) نهی از این تجاوز نهی می­کند: یا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فی‏ دینِكُم[2] سپس بیان می­نماید كه نسبت به خداوند غیر از حق نگویید. از اینجا به بعد به رسالت مسیح فرزند مریم(ع) و بیانی از خلقت او پرداخته. نفی شرك با انكار فرزند داشتن خدا و نیزخدایان سه گانه در ادامه آیه بیان می­شود. واضح است كه خداوند عقیده مسیحیت را مبنی براینكه وی فرزند خداست را غلو در دین می­شمرد. با این بیان معلوم می­شود كه غلو و تجاوز نمودن اعتقادی از حدی كه منجربه كفر می­شود، در ادیان دیگر نیز بوده­است. علاوه بر مسیحیت، یهود نیز از آسیب غلو در امان نماند و قائل شدند كه عزیر فرزند خداست. خداوند این دو اعتقاد غلو آمیز را در ردیف آیین­های کفر آمیز گذشتگان معرفی می­کند.[3]
 
غلو در اسلام
  در اسلام نیز عده­ای منحرف هم چون یهود و مسیحیت به این آسیب اعتقادی دچار شدند. این انحراف در مذاهب و فرق مختلف اسلامی حضور دارد و مخصوص به تشیع نیست. به عنوان نمونه در غیر تشیع، راوندیه (عباسیه) قائل به الوهیت منصور دوانقی بودند و برخی قائل به الوهیت ابومسلم خراسانی و نیزكیالیه و كاملیه و حارثیه و حلاجیه و.....از دیگر فرق غالی منحرف شده از مذاهب اهل­سنت می­باشند معمولا ایشان معتقد به الوهیت رهبران خویش بوده­اند. همچین معتقدین به حلول و اتحاد و یا وحدت اشیاء با خدا، در هر مكتب و مذهبی از جمله تشبیه کنندگان و غالیان محسوب می­شوند. پس غلات در تمام مذاهب و مكاتب رشد نموده­اند.     
 
زمینه غلو در اسلام
  امامت در تشیع از اصول اعتقادی مهم است. امام در این مكتب مبین تشریع و تكوین می­باشد و هر جا كه لازم دانسته­اند به بیان حقائق تشریعی و تكوینی پرداخته­اند. اما محبت بیش از حد به امام موجب انحراف برخی افراد از حقیقت توحید شد، مانند اینكه عده­ای قائل به الوهیت امیرالمومنین علی(ع)شدند. اما در دوره امام­صادق(ع) و نیز غیبت صغری شاهد بروز موجی از غلات به انگیزه سیاسی هستیم. در مذهب اهل­سنت، عقاید غالیان معمولا به خلفاء خویش تعلق نمی­یافت؛ زیرا این خلفاء از شأن قابل توجهی كه بشود بر آن غلو نمود، تهی بودند. گرچه اهل­سنت كمتر به الوهیت خلفایشان قائل شدند، اما فضائل غلو آمیزی را برای خلفاء و بزرگان خویش ساخته و به آنها معتقد شدند تا كمی از افت شخصیت رهبران خویش جلوگیری كنند. در این باره جعل حدیث و دروغ پردازی ملازم با فضائل غلو آمیز و گزاف است و در واقع این مطالب جز داستان سرائی­های خرافه­ای ماهیت دیگری ندارند. جعل حدیث عامل اصلی غلو در فضائل و كراماتی است كه اهل­سنت نقل می­كنند و گویا اعتقاد باطلی كه به عدالت صحابه داشتند توجیه كننده تمام کرامات دروغین و خلاف عقل برای صحابه و تابعین است. از این رو با طیف وسیعی از خرافات در مكتب اهل­سنت روبرو هستیم. از سوئی عدم دسیابی اهل­سنت به امام معصوم و برحق علاوه بر نیاز و كشش به سوی حقائق باعث بروز عرفان و تصوف در اهل­سنت شد. عرفان به دلیل مبانی خود مانند تشبیه و تجسیم و حلول و اتحاد و وحدت موجب بوجود آمدن فرق غلو آمیز در اهل­سنت شد.
 
اولین تفكر غلو آمیز
  در اسلام اولین تفكر غلو­آمیز را باید نزد اهل­سنت دنبال نمود. این تفكر با انكار وفات رسول الله(ص) پدید آمد. این افراد را محمدیه می­نامند.[4]
عمر بن خطاب برای اهداف سیاسی از این تفکر بهره جست و برای مدتی منكر وفات رسول اكرم(ص) شد و می­گفت: به خدا قسم هر كسى كه بگوید رسول الله(ص) وفات نموده­است، او را می­كشم. ایشان وفات ننموده بلكه او نزد خداست و فقط از ما پنهان شده­است، همانند موسى(ص) كه چهل شب از قوم خود پنهان بود. بخدا سوگند كه رسول­الله(ص) به قوم خود مراجعت می­كند، همانگونه كه موسى بازگشت و دستها و پاهاى مردانى را قطع كرد.[5] او با این كلمات جرقه اولین افراط ­گرائی را برای شعله ورشدن اعتقادات گزاف و خلاف واقع روشن نمود و راه تاریك و ظلمانی غلو را هموار کرد.
 
فضائل غلو آمیز
  بعد از جریان منع كتابت حدیث كه به انگیزه شومی دامنگیر جامعه اسلامی شد، شاهد جعل حدیث یهودی زاده­ها و محبین معاویه و بنی­امیه هستیم. شعبه مهمی از جعل حدیث را اعتقادات غلو آمیز تشكیل می­دهد. این افراد كوشیده­اند برای افرادی چون ابوبكر و عمر و عثمان و معاویه و حامیان ایشان فضائلی جعل كنند تا امت اسلامی را در جهت حكومت این افراد توجیه كنند. سپس در قرن دوم جریان افراطی حدیث­گرائی به شدت فضائل گزاف را برای خلفاء و فقهاء اهل­سنت ادامه داد. به برخی از این فضائل جعلی و كرامات گزاف اشاره می­كنیم. شیخ عبدالرحمن صفوری از علمای شافعی، در كتابی به نام نزهة المجالس، می­گوید:[6]
 
1. خداوند روز قیامت به صورت برای همه بندگانش تجلی عمومی دارد اما برای ابوبكر تجلی خاص دارد.
2. به نقل از عمر: خداوند در شبی كه ابوبكر متولد شد بر بهشت عدن تجلی نمود و به عزت و جلال خود قسم خورد كه جز دوستاران این مولود را داخل بهشت نکنم.
3.ابوبكر بدون حساب داخل بهشت می­رود.
4. به ابوبكر می­گویند داخل بهشت شو. جواب می­دهد كه من هرگز وارد بهشت نمی­شوم تا اینكه دوستداران من وارد شوند.
5.اسم ابوبكر در وسط خورشید نوشته شده است و هر روزی كه خورشید مقابل كعبه واقع می­شود از حركت باز می­ایستد و فرشته­ای ماموراست  كه خورشید را به حق نامی كه در اوست قسم دهد تا خورشید عبور كند.  
6. اهل­سنت در تفسیر كلام خداوند (فاخلع نعلیك إنك فی الوادی المقدس[7]) اینگونه بیان می­كنند كه: خاك وادی مقدس كه در آن موسی باید كفشهایش را در می­آورد، خاكی است كه جسد ابوبكر از آن خلق شده­است.
7. شب معراج رسول الله (ص) در هر آسمانی فرشته­ای را به صورت ابوبكر می­دید.
8. یكی از اصحاب شیخ­الاسلام ناصر­الدین در خواب از او سوال نمود كه وقتی مُردی، بر تو چه گذشت؟ گفت: وقتی من مُردم و مرا وارد قبر كردند، دو ملك آمدند و شروع كردند از من به حساب و كتاب كردن كه چه كار كردی؟ یك دفعه دیدم جناب مالك بن انس وارد شد و یك تشر زد به این دو ملائكه و گفت: شما از مثل این شیخ­الاسلام باید سؤال كنید!؟ دور شوید از او، این ملائكه به خود لرزیدند و دور شدند.[8]
9. یك روز مردی از دنیا رفته بود و رسول­اكرم(ص) می­خواست برای او نماز بخواند، جبرئیل گفت: برای او نماز نخوان. رسول­اكرم(ص) هم برگشت و نماز نخواند. ابوبكر آمد و گفت: یا رسول­الله! بر او نماز بخوان، من از او جز خیر ندیدم؛ جبرئیل آمد و گفت: یا رسول­الله! بر او نماز بخوان، چون شهادت ابوبكر مقدم بر شهادت من است.[9]
10. ستونی از نور برای خداوند است كه در آن نوشته شده­است: لا إله إلا الله ،محمد رسول الله(ص)،أبو بكر الصدیق. [10]      
11. ابوبكر در هنگام مرگ گفت: من را به سوی قبر رسول­الله(ص) حمل كنید و بر رسول سلام دهید و برای من اجازه وارد شدن بگیرید. وقتی این امور را انجام دادید صدایی را خواهید شنید كه می­گوید: دوست را بر دوست وارد كنید؛ پس من را نزد قبر رسول­الله(ص) دفن كنید و لحدش را با لحد من متصل كنید.[11] 
12. عمر بن خطاب در مدینه مشغول خواندن خطبه نماز جمعه و آیات قرآن بود؛ ناگهان سه مرتبه گفت: یا ساری الجبل. همه ماندند كه چه اتفاقی افتاده؛ بعد از نماز از او پرسیدند كه چه شد وسط خطبه این چنین گفتی؟ گفت: در حین خطبه خواندن، یك نگاهی كردم به ملكوت زمین و زمان، دیدم لشكری كه برای فتح نهاوند فرستادیم، نزدیک است دچار محاصره شود. فرمانده را که شخصی به نام ساری بود را صدا زدم كه بیائید به طرف كوه و از یك طرف با دشمن بجنگید، تا آنها از 4 طرف حمله نكنند؛ آنها هم آمدند به سمت كوه و جنگیدند. بعد از 3 ماه كه لشكر آمد به مدینه، سؤال كردیم كه آیا این قضیه را شما هم دیدید؟ گفتند: بله، در فلان روز در بیابان نهاوند بودیم كه صدای عمر در فضا طنین انداز شد و همه لشكر هم صدای او را شنیدند و او از مدینه صدا زد: یا ساری الجبل، و اگر صدای عمر نبود همه از بین رفته بودیم و این پیروزی هم نصیب اسلام نمی­شد.[12]
13. رود نیل طغیان كرده بود و خانه­های مردم در حال تخریب بود. آمدند خدمت عمر بن خطاب كه ای خلیفه! به داد ما برس كه خانه­هایمان خراب شد. جناب عمر بن خطاب گفت: یك سفالی برای من بیاورید؛ سریع برای او آوردند و با دست بر روی آن سفال نوشت: ایها النیل! إن كنت تجری بأمرالله، فاجر؛ و إن كنت تجری بأمری فلا حاجة بنا إلیك (اگر به امر خداوند جاری می شوی، پس جاری شو و اگر به امر خودت جاری می شوی، ما نیازی به تو نداریم) بعد از آن، این رودخانه دیگر طغیان نكرد و مردم از طغیان رود نیل راحت شدند.[13]
14. روزی در مدینه زلزله شدیدی آمد و مردم خارج شدند و به عمر پناه آوردند، عمر نیز شلاق خود را محكم بر زمین كوبید و گفت: آرام باش به اذن خدا، زمین هم آرام شد؛ بعد از آن، ‌زمین مدینه دیگر زلزله نگرفت.[14]
15. یكی از خانه­های مدینه آتش گرفت و به بخش زیادی از خانه­های مدینه سرایت کرد. مردم حیران و سرگردان بودند. عمر روی پارچه­ای نوشت: ای آتش به اذن خدا خاموش شو، و آن را انداخت در آتش و آتش در همان لحظه خاموش شد. [15]
اکنون كرامات دروغینی که در کتب اهل­سنت آمده را از كتاب الغدیر مرحوم علامه امینی نقل می­كنیم .[16] ایشان در جلد 11 تحت عنوان غلو فاحش با ذكر منابع اهل­سنت به نقل و نقد این یکصد غلو پرداخته است. به مختصری از این مطالب اشاره می­كنیم.
16. سخنرانی زید بن خارجه بعد از مرگ كه به توصیف ابوبكر و عمر و عثمان پرداخت.
17. ربعی بن خراش عبسی نقل می­كند كه برادرم ربیع بن خراش مریض شد و مرد و ما به غسل و كفن او مشغول شدیم وقتی كفن را از صورتش كنار زدیم بر ما سلام كرد و ما جواب سلام او را دادیم به او گفتیم برگشتی (زنده شدی)، گفت : بله بعد از شما خداوند را ملاقات نمودم او با روح و ریحان و بدون غضب من را ملاقات نمود و لباسی از سندس سبز بر من پوشاندو من از خدا درخواست نمودم كه به من اجازه دهد تا شما را بشارت دهم و او نیز اجازه داد.
18. در شب تاریكی اسید بن حضیر و عباد بن بشر نزد رسول­الله(ص) بودند. وقتی از نزد ایشان خارج شدند عصای یكی از این دو مشعشع شد و با كمك نور عصا حركت می كردند و وقتی راه این دو از هم جدا شد، عصای دیگری هم نورافشانی نمود.
19. خالد بن ولید به فردی كه مشكی از شراب داشت رسید. از او پرسید چه داری؟ گفت: عسل،  خالد دعا كرد كه آن سركه شود. سپس آن شخص به دوستانش رسید و همه را به شرابی كه مانندش نیست دعوت نمود وقتی در مشك را گشودند چیزی جز سركه نیافتند. اینجا بود كه گفت به خدا این از دعای خالد است.
20. ابومسلم خولانی دو كرامت دارد. یكی مانند ابراهیم خلیل الله(ع) و دیگری مانند موسی كلیم­الله (ع). در آتش نمی­سوزد و رودخانه دجله را می­شكافد. به همین دلیل مورد احترام ابوبكر و عمر بود.
21. عده­ای به مالك بن دینار گفتند: زنی است كه چهار سال حامله است و در فشار زیادی واقع شده­است. كاری برای او انجام دهید تا خلاص شود، التماس دعا دارد. مالك بن دینار نیز اینگونه دعا كرد: بار پروردگارا اگر در شكم این زن باد است فورا آن را خارج كن و اگر در شكمش دختر است،او را پسرگردان و دستهایشان را بالا نگه داشتند و هنوز دستان مالك بن دینار بالا بود كه مردی وارد مسجد شد درحالی كه به همراهش پسرك چهار ساله­ای بود كه دارای گیسوان پیچیده و دندانهای كامل بود. 
22. ماشجون از عالمان اهل­سنت می­میرد ولی بعد از سه روز زنده می­شود. از او حالش را پرسیدند ، گفت كه فرشته، روح من را به آسمان دنیا برد تا اینكه به آسمان هفتم رسیدیم ولی آنجا جلوی ما را گرفتند و گفتند كه هنوز از عمرش باقی مانده است و من را به سوی زمین برگشت دادند. در این هنگام رسول الله(ص)و ابوبكر و عمر و عمر بن عبدالعزیز را زیارت نمودم.
23. ابوبكر بن مكارم نقل می­كند كه در سالی كه بسیار باران آمد در خواب دیدم كه قبر احمد حنبل خراب شده. باخود گفتم این خرابی از شدت باران است كه نا گهان ندائی از قبر آمد كه نه این خرابی از هیبت خداوند است كه به زیارت من می­آید. از او پرسیدم كه علت زیارت شما در هر سال از من چیست؟ خداوندفرمود: زیرا تو از كلام من دفاع نمودی (یعنی قائل به قدم كلام الله بودی و از این عقیده دفاع كردی)
 24. فرزند احمد حنبل در خوابی پدر را می­بیند و حال وی را جویا شد كه خدا با تو چگونه رفتار نمود؟ گفت: خدا من را بخشید. پرسیدم آیا نكیر و منكر را دیدی؟ گفت: بله آنها پرسیدند كه خدایت كیست؟ من در جواب گفتم: سبحان الله آیا از من حیا نمی كنید. گفتند ما را معذور بدار به این سوال امر شده­ایم.
 25. مثنی بن سعید قصیر از مالك رهبر مالكیها نقل می­كند كه وی مدعی بود كه هیچ شبی نخوابیدم مگر اینكه پیامبر(ص) را در خواب دیدم.
26. ذی النون مصری در بیابان از درختی خاردار به نام ام غیلان رطب تازه می­چیند و به یارانش كه در بیابان چنین هوس كرده بودند، كرامت فرمود.
27. ابو­مدین مغربی در یك شبانه روز هفتاد هزار بار قرآن ختم می­نموده­است.
28. سهل بن عبدالله تستری مدعی است كه به كوه قاف صعود نموده است و در بالای آن كشتی نوح را دیده­است و نیز از ابویزید سوأل شد كه آیا كوه قاف رفته­ای؟ گفت كوه قاف که چیزی نیست بلكه كوه كاف و كوه صاد و كوه عین.
29. ابوحامد غزالی خدا را در خواب ملاقات و صحبت می­كند.  
 
 


[1] - الفراهیدی، خلیل بن احمد ؛ کتاب العین ، ج 4 ص 446
[2] - نساء،171و مائده ،77
[3] - توبه ، 30- ای اهل کتاب در دین خود به عقائد گزاف معتقد نشوید.
[4] -  مفید ، محمد بن محمد، الفصول المختاره،قم ، کنگره شیخ مفید، 1413هـ ق، ص 314
[5] - همان، ص 240
[6] - الصفوری، نزهة المجالس ومنتخب النفائس،ص 342و 343
[7] - سوره طه، آیه 12
[8] - الشعرانی، المیزان ، ج1، ص46  و القاضی السبتی المالكی، أبو الفضل عیاض بن موسى؛ مشارق الأنوار على صحاح الآثار، المكتبة العتیقة ودار التراث،  ص288
[9] - الصفوری، نزهة المجالس ومنتخب النفائس،ص 344
[10] - پیشین ،ص 344
[11] - پیشین ،ص 350
[12] - فخر الدین الرازی،: أبو عبد الله محمد بن عمر؛ مفاتیح الغیب،11جلدی ،ج 10 ص 167 و ابن کثیر القرشی، اسماعیل بن عمر ابن کثیر أبو الفداء؛ البدایة والنهایة ، بیروت، مکتبة المعارف،جلدی 14، ج7، ص 130 و 131 و132
[13] - فخر الدین الرازی، أبو عبد الله محمد بن عمر؛ پیشین،11جلدی ،ج10 ص 168
[14] - همان
[15] - همان
[16] - العلامة الأمینی ،الشیخ عبد الحسین ؛الغدیرفی الكتاب والسنة والادب، قم ، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، اول، 1416هـ ق،11جلد ،ص 133
پنج شنبه 25/9/1389 - 19:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته