تبیان، دستیار زندگی
روایت است که شبی سی و چند کسی از درویشان و جوانمردان نزد ابوالحسن انطاکی جمع شدند، اورا گرده ی دو سه نان بود. چندان که دو سه مرد را دشوار بس باشد. نان هارا همه پاره کردند و چراغ بکشتند و بر سفره نشستند. هریک دهان جنبانید، تا دیگران پندارد که می خورد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قلندر و ملنگ و بهلول!

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم(پایانی)

هفت:  فتوت نامه ها و رسایل جوانمردان

جوانمرد

تذکره نگاران و اقطاب جوانمردان برای افروخته نگهداشتن اجاق گرم عرفان به تألیف آثاری که اصول ادب و پیشینه ی تاریخی جوانمردان را به نسل های جوان تر برساند، توجه فراوان مبذول داشته اند. در اوایل، یعنی سده های سوم و چهارم هجری معمولاً  یک فصل از هر کتاب که در احوال و آثار صوفیه و اولیا نوشته می شد، وقف بحث در باره ی جوانمردی می گشت. اما پسان تر، مخصوصاً بعد از سده ی پنجم و ششم هجری، نگاشتن فتوت نامه های مستقل و کتب و رسایل اختصاصی در باره ی جوانمردی رواج یافت. قدیم ترین کتبی که در باره ی جوانمردی به طور ضمنی اما مفصل بحث می کند،رساله ی  قشیریه اثر ابوالقاسم عبدالکریم نیشاپوری ( تولد 376- وفات 465 هجری قمری) و طبقات الصوفیه از ابوعبدالرحمن محمد بن حسین( تولد 330- وفات 412) است.

کهن ترین فتوت نامه که تا حال به دست ما رسیده تحفه الاخوان فی خصایص فتیان، اثر کمال الدین عبدالرزاق ( تولد376، وفات 481) است که به تفصیل در باره ی حقیقت فتوت (در فصل اول) مأخذ و مبدأ فتوت(در فصل سوم) بحث می کند. من نمونه ای از نثر تحفه الاخوان را به این قصد  در این جا می آورم که نشان دهم که فتوت نامه ها به زبان روان و ساده برای عوام نگاشته شده و برخلاف آثار صوفیه از شطحیات، کنایه، استعاره، که صوفیان از ترس مستشرعین به استفاده ی از آن ناگزیر بودند، عاری است. (کلمه ی شطحیات احتمالاً صورت عربی کلمه ی معروف دری یعنی چتیات است).

درفصل سوم تحفه الاخوان می خوانیم:

«روایت است که شبی سی و چند کسی از درویشان و جوانمردان نزد ابوالحسن انطاکی جمع شدند، اورا گرده ی دو سه نان بود. چندان که دو سه مرد را دشوار بس باشد. نان هارا همه پاره کردند و چراغ بکشتند و بر سفره نشستند. هریک دهان جنبانید، تا دیگران پندارد که می خورد چون سفره برداشتند، نان به جای خود بود و هیچ یک نخورده بود.»

رساله ی الفتوه و کتاب الفتوه دو اثر ارجمنداست که از قرن ششم هجری به ما رسیده است. هر دو از شیخ شهاب الدین عمر سهروردی( تولد 539  وفات 632) است که از مریدان پیر بزرگوار عبدالقادر گیلانی( متوفی 560) بود. سهروردی در بغداد صاحب بارگاه خانقاه و مجلس گرم انس بود. (1) هردو رساله را پروفسور هنری کرین فرانسوی در کتاب گرانبهایش رسایل جوانمردان RAITES DESCOMPANGNONS CHEVALIERS  با یک مقدمه ی جامع و جانانه در باره ی اصول و تاریخچه ی جوانمردی به زبان فرانسوی ترجمه و گردآورده است. در رساله ی الفتوه آمده است که فتوت  اسمعیل قوی تر بود از فتوت ابراهیم خلیل الله. زیرا که خلیل الله در راه فتوت فرزند را فدا کرد اما اسمعیل به قوت فتوت جان را.

معروف ترین وکامل ترین رساله ی جوانمردان، فتوت نامه ی نجم الدین زرکوب است. گرچه معلومات مفصل در باره ی مؤلف این کتاب موجود نیست اما نسخه ی نسبتاً کامل فتوت نامه ی زرکوب در کتابخانه ی آیاصوفیه موجود است . از ملا حسین کاشفی هروی نیز فتوت نامه ای بما رسیده است که سال ها قبل چاپ شده و نسخه ی آن کم یاب و در این جا کاملاً نایاب است. ازمیان کتاب هایی که در شرح حال جوانمردان معروف نوشته شده است، یکی جوامع الحکایات عوفی است که داستان هایی دل انگیز از جوانمردان عیار سیستان، لیث صفار را دارد و دیگری سمک عیار است و ابو مسلم نامه که اولی زندگی نامه سمک است و آخری کارنامه ی ابومسلم خراسانی.

کتاباخوان الصفا که در اصل یک اثر تبلیغی مذهب اسمعیلی است، درس هایی ارزنده در باره ی جوانمردی دارد. مثلاً: «برادران ما که خداوند یاورشان باد، سزاوار آن است که به هیچ یک از ارزش ها، دشمنی نورزید. هیچ کتابی را مطرود نشمارید. نسبت به هیچ مذهب تعصب نشان ندهید... به هر جانوری نیکی کنید و خواهان نیکی بر همگان باشید.» (2)

ازمیان فتوت نامه های معروف فقط چهار تای آن به عربی است و باقی همه به زبان فارسی اندو روش نگارش و زبان همه فتوت نامه ی هاروان، سلیس و عام فهم است.

فصل دوم: رندی و قلندری

دامنه ی سراویل و دامن بحث جوانمردی را نرم نرمک برچیده، به گفتن چند کلمه در باره ی رسایل معروف جوانمردان بسنده کرده، آب را به کرت آخر می بریم و می رویم به سراغ دیگر پاکبازانی که در طریقت، شانه به شانه ی جوانمردان ساییده و در کنار آنها ره کوبیده اند. از رندان و رندی چیزی چیزکی می گوییم و باز دمی با قلندر ها و بهلول ها می گذرانیم. در هرمورد مختصر گپ می زنیم که در این ملک حتی اگر شب دراز و قلندر هم بیکار باشد، بازهم ساربان های اخبار و نشرات، بار محموله هایی را که مفید ومختصر نباشد، به چندان شوق نقل نمی دهند و نمی برند.

اول: رند

گویند که خاتون صاحب حسنی را یا به قول خوندمیر در حبیب السیر «ضعیفه، سلیطه، جمیله ای» رابه سبب حرکتی ناشایست حکم کردند که از مناره ای بلند بیندازند. رندی نزد حاکم شرع رفت والتماس کرد که برای خدا رحم کنید، زن مرا به جای آن خانم سیاست کنید و او را عفو کرده برمن ببخشید.این حکایت تصویری کامل از «رند» را ارایه می کند. رند آدمی است زیرک، لاقید، و بی باک که به رسوم اجتماعی و اوامر و نواهی شرعی- اگر به فایده اش نباشد- چندان پابند نیست و با بی توجهی عمدی و آگاهانه به اصول مروج و مقبول اجتماعی، می خواهد به کام خود، «بی خار»، آزاد و خوش و آرام زندگی کند. رند گرچه با دین و دیانت مخالف نیست، اما چنان وانمود می کند که در تعبد، آداب شرعی و عبادات، بافته ای جدا تافته از عوام الناس بوده، آن قدر پاک و بی زیان و «بی خار»، هست که به مراعات اوامر و نواهی شرعی و اجتماعی ملزم نمی باشد.

در این شکی نیست که قبل از خواجه حافظ ، رند معنی منفی داشته است. سنایی برای بار اول از رند تصویر مثبت ارایه کرد؛ تصویری که خیام آن را بسیار زیبا و رسا ساخت. حافظ در یک دست صراحی و در دست دیگر دست رند را گرفته، اورا باخود تا نزدیک عرش برد و به مرتبه ی قدسیت بالا کشید. از آن چه که به دست ما رسیده است معلوم می شود که تا نیمه ی قرن هفتم هجری، رند تقریباً به اوباش و اراذل اتلاق می شد. در تاریخ بیهقی در داستان به دار کشیدن حسنک وزیر، آمده است: «هیچ کس دست به سنگ نمی زد و همه زار می گریستند. سپس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زند» (3) فرهنگ معین، رند را زیرک و حیله گر، منکر فکر و لابالی معرفی می کند. اما مرحوم دهخدا به این کلمه معنی مثبت داده، رند را کسی که با ذکاوت خاص، سالوسیان را چنان كه هستند می شناسند، تعریف می کند. رندان در عصر خود شان مردمان سرکش و آزاده و به تعبیر امروز Anti-establishment بوده که با دم و دستگاه حاکم که آلوده با ریاو خود فروشی و سالوس بوده است، در ستیز آشکار بوده اند. بی باک پرده ی تزویر سالوسیان دریده اند. به قول حافظ:

حافظ می خور و رندی کن و خوش باش ولی/دام تذویر مکن چون دیگران قرآن را

اگر هاله ی تقدس را که حافظ به دور رندان پیچیده است به احتیاط برداریم، درمی یابیم که در طول تاریخ، رندان چندان ملاحظه ی شرع را نکرده و رسوم اجتماعی آن هارا محدود نساخته است. سرخوش و آزاد می زیستند شب گردی می کردند، بنگ و شراب می نوشیدند، رضا به داده می دادند وگره بر جبین نمی انداختند. بی باک به شیخ و زاهد می تاختند(4) عامه ی مردم که از کژتابی و سخت گیری محتسب و قاضی و زاهد، طالب و ملا و چلی که از هر مو پلاس می بافتند به تنگ آمده بودند، بی پروایی آن ها را می پسندیدند و حتی عرفایی عالم سوز چون حافظ و خیام آرزو می کردند که مثل رندان از بار رسوم قیود و مقاولات اجتماعی فارغ و سبک باشند. همین که حافظ می گوید که «زدیم به صف رندان هرچه بادا باد» نشان می دهدکه شاعر خوب می دانسته که آزادگی را که رندی با خود می آورد، شاید به قیمت نام ونشان تمام شود. فضیلت رندی همین است که یک انتخاب آگاهانه است.

گل

علت توجه فراوان شاعر آزاده و عارف دل سوخته ، حافظ ، به رند این است که در دوران حیات شاعر، که مثل دوران امروز ما عصر بحران سیاسی و فترت اجتماعی بوده، وقشر گرایی، شریعت زدگی، تقلب و سخت گیری رواج داشته است، کسانی که دامن شان کم تر به فساد آلوده بوده، همین رندان بوده اند. رند بی قیدی را توجیه عارفانه کرده، انکار از شرع و عرف را برای این که به کفر متهم نشود، از روی علم و صدق نشان می دهد نه ناشی از نادانی و فرصت طلبی. خرابات از بی بند و باری رندان آباد بود و دولت ها هم چون از عواید خرابات مالیه مخصوص به نام « مالیات بیت اللطف» می گرفتند، کاری به کار رندان نداشتند و دوران فترت و بحران از رندان به عنوان آن چه که امروز به ملیشه معروف گشته است، استفاده می کردند. در موردی هم رندان ز هم کاری بادم و دستگاه دولت، رندانه طفره رفته بهانه آورده اند که«عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست.»

رند نه تنها با ریا وسالوس زاهد و شیخ که می خواستند خالق را به سجودی و نبی را به درودی خوش بسازند، مخالف است بلکه میانه ی خوبی با صوفیه هم ندارد و آن هارا که اهل لاف و طامات وکرامات خوانده اند از محضر هردو، (هم از مجلس وعظ شیخ شریعت و هم از حلقه ی انس پیر طریقت) گریخته به بزم «پیر مغان» در خرابات می رود که فارغ ار شر وشور دنیا و عقبی باشد.

آن چه که گفته آمد، یک توجیه از رند و رندی است. بسیاراند صاحب نظرانی که با تاکید بر آزادگی و پاکیزگی رندان از ریا، «رندی را بزرگ ترین فضیلت انسانی» (5) خوانده و این صفت نیکوی رندان را که جانبازانه با زاهد و طالب و شیخ و محتسب در جدل بی وقفه اند، بسیار گرامی داشته اندو شراب را هم، که رندان گاهی وقت در مقابل چشم قاضی و زاهد خورده اند، حرام؛ اما بهتر از غصب مال اوقاف شمرده اند.

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت/که گناه دیگران برتو نخواهند نوشت

حالا که صحبتی از شعر افتاد، بهتر آن که رندانه گریزی بزنیم و در حاشیه ی این صحبت جایی برای گفتن این چند کلمه باز کنیم. البته به این امید که زبان را نسوزد. گرچه نگفتنش مغز استخوان را سوخته است. عامل اصلی پختگی وشیرینی کم نظیر شعر فارسی مثل کلام مولانا ، شعر حافظ یا سروده های بیدل ، و رشد عالی و نامتناسب آن، به مقایسه ی سایر رشته های هنری و فرهنگی در کشور ما، به نظر این حقیر، شاید ناشی از دو اصل باشد: یکی این که صوفیه برای بیان افکار غنی شان از نظم استفاده بیشتر کرده اند. زیرا که نفس آن ها آن قدر آتشین و برداشت های آن ها آن قدر بدیع و لیبرال بوده است که اگر صریح و عیان بیان می شداقلاً یک دو جای پاسداران کم سواد رسوم وقیود اجتماعی را می سوزاند. جامعه ی سنتی ما حال و حوصله ی برداشت آن را نداشته است، از این رو صوفیه گفتار شان را به شعر آورده در پوشش و کپسول صاف و خوش رنگ نظم پیچیده با چاشنی ایما و اشاره آن را قابل قورت کردن و برداشت برای پاسداران خود گماشته وقمچین به دست اصول سنتی جامعه ساخته اند.

انگیزه ی دوم برای توجه فراوان به شعر، احتمالاً ناشی از مکروه بودن سایر رشته های هنری مثل نقاشی، مجسمه سازی و موسیقی در جوامع سنتی است. از مخزن سرشار و بسیار پر فشار ذوق خلاق و احساس گرم شرقی ما، تنها مجرای شعر به بیرون باز و مجاز بوده است. این تصادفی نیست که با عروج تیموریان شعر فارسی به فترت افتاد. تیموریان با رواج و تشویق معماری، کاشی کاری، تذهیب کتاب، میناتور، استنتاج و خوش نویسی، استعداد هایی را که تا آن زمان تنها در خدمت شعر بود به چیز های تازه تر و پویاتری متوجه و مشغول ساختند و در این جاست که شعر فارسی در اوج شكوفایی سایر رشته های هنری به سراشیبی افتاد و تا که نیما نرسید، سر بالا نکرد. با همه لذتی که از خواندن اشعار بی نظیر شعرای زبان خود می بریم ، محدودیت هایی رانیز بر بیان و حتی روان ما خلق کرده است. شکل شعر، نه محتوی آن، به جای آن که تشویق کند که برخیزیدو پراكنده شوید، راه های ناکوبیده را بپویید، بجویید، ته و بالا و زیر و زبر کنید، بر عكس چنین آموخته است که سنگین و وزنین پهلو به پهلو به نظم و ترتیب بنشینید (و به قول ظریفی چون دم ندارید. سر به علامت تایید تکان دهید)و آن چه ر ا که دیگران موزون و مقفی ساخته اند از بر واز سر تکرار کنید.

خدا می داند که چقدر اندیشه و گفته ی بدیع ادبی اجتماعی، از ترس بدعت ادبی، ناشنیده و ناگفته مانده است. بعد از این که این همه از فتوت گفتیم، همه گناه هارا بردوش ظریف شعر ماندن هم «ناجوانی» است. اصولاً سنت گرایی، محافظه کاری، احتیاط نزدیک به وسواس و مخالفت با تنوع و تغییر ژرف و حرکت ناگهانی ممیزه ی روان شرقی ماست. چنان كه نقش این، خدا ناکرده، تحجر فکری در پرقیمت ترین و معروف ترین «تولید» هنری امروز ما، یعنی قالین نفیس افغانی، به سنگینی پای فیل محسوس است . هزاران پسر و دختر نوجوان که در فقر اقتصادی و محرومیت کامل اجتماعی به سر می برند، با دست و کلک معجزه آفرین شان یکی از نفیس ترین فرش های جهان را می بافند. ماه ها کار می کنند. یک یک گره پیش می روند اما بالاخره بر روی قالین نقش مکرر و منظم پای فیل را می بافند. در کجای افغانستان فیل است؟ کدام فیل آن قدر منظم راه می رود؟ گناه فیل نیست، گناه فیل بانان است که از رسوم عادی اجتماعی اسطوره های به کتگی فیل ساخته اند و خود را هم افسار دار و پاسدار آن مقرر کرده اند و اگر یکی هم حرف و یا طرح بدیع داشته است تا شور خورده خود را در زیر پای فیل ها یافته است.

مسأله این است که قالین باف هنرمند،اما محتاج ما می داند که نباید پایش را از گلیمش فراتر دراز کرده و نقشی را ببافد که به چشم ها آشنا نباشد. ترس از چشم هایی است که توان دیدن دگرگونی را ندارد. یکی از بزرگان صوفیه، مرحوم مشتاق علی شاه را تنگ نظران به کفر گرفتند و به سنگسارش حكم کردند. در لحظه ی سنگ باران، مشتاق علی شاه گفت که چشمان مرا ببینید. پرسیدند از مرگ می ترسی؟ گفت: نه از چشم شما مردم می ترسم. این بحث را در همین جا می گذاریم و میرویم و دم خود را با بهلول هاو قلندر ها راست می کنیم.

فصل سوم: قلندر و ملنگ و بهلول

اول: قلندر

قلندر، صوفی ای ست وارسته از قید. رفتار، لباس، سر و ریش، شکل وشمایل و حتی خوراکش خلاف عرف و رفتار عامه است. مردی است با ظاهر مفلوک و لباس جلمبر و شوخگن؛ اما با باطن صیقلی و دل روشن، که در پی ریا نیست و خود را چنان كه هست بر خلایق عرضه می دارد، نه چنان که خلایق می خواهند اورا ببینند. قلندر ها صوفیه ی ملامتیه اند و آن ها را نباید با ملنگ اشتباه کرد. ملنگ بازمانده و شکل بومی مرتاضان هندی در کشورماست. ملامتیه رستگاری شان را در ملامت خلق، که باعث فزونی محبت خالق است، می جستند.قلندر همیشه آن می کند که مورد ملامت عام باشد. تا بدین وسیله پرده ی ریا و غرور را شکسته به دیدار حق نزدیک و نایل شود. به قول بایزید بسطامی هرچه از خلق گسسته تر بود با حق پیوسته تر بود. افراطیون ملامتیه در دوستی حق تا آن جا پیش می روند که برای رسیدن به محبوب از کفر و دین هردو بیزاری می جویند. قلندر عبادت را سری میان عابد و معبود دانسته، به دور از تظاهر به دین داری و پیروی از شریعت است . آن ها به این عقیده اند که خداوند مهربان تر از آن است که بنده اش را عقوبت کند و کردار هیچ بنده ای رابی پاداش نمی گذارد. جماعتی از قلندران که آن هارا اباحتیه گویندافراط بیشتر کرده ومدعی اند که کمال اخلاص به حق تعالی شامل عبادات نیست. آن ها در پی حقیقت و حریت مطلق بوده و می گفتند سالک به مقامی می رسد که هیچ چیز اورا متغیر و پلید نمی سازد . از این رو از هیچ منکر دریغ نمی کردند و می گفتند در صراط المستقیم هرچه کنی، نمی توانی گمراه شوی.

دوم: ملنگ

گل

من از پدرم- پروفسر میر حسین شاه- شنیده ام که کلمه ی ملنگ در اصل سنسکریت است و از «مت انگا» می آید. جوگی های هندی به تن شان گل نرم می اندودند و بر پیشانی و رخسار شان با گل (مت)، سرخ و رنگین نقش می انگاشتند. ملنگ ها اکثراً مسافر، منزوی و کم قرار بوده، بدور از مردم در مسیر کاروان سراها و یا در قبرستان ها زندگی می کنند. در رفتار و کردار ملنگ ها رسوم و آداب ادیان کهن بودایی ها و هندو مشهوداست. برعكس قلندر در داخل شهر و بازار زندگی کرده و عمداً ظواهر شرع را رعایت نمی کند تا به همه نشان دهد که در پی ریا و خود فروشی نبوده و از اظهار و بیان نقصان نفس، خجالت نمی کشد.

سوم: بهلول

بهلول مجذوب و شوریده ای دیگر در میان سوختگان و شیفتگان خداونداست. بهالیل (بهلول ها)مردمانی اند به ظاهر دیوانه و ساده و در باطن سراپا هوش وحتی نابغه که زیاد و بیجا حرف می زنند. اما سراپا گوش هستند. بهلول، سلطان مجذوبان و کمال نفس مطمئنه است. بهلول فاضلی است که برای دریافتن اصل معنی از دنیا و اهل آن گسسته است. از این رو او برای فضول و اهل دعوی بیگانه و دیوانه جلوه می کند. بهالیل سر پرشور، سینه ی انباشته از شعر و نفس گرم و پرشرر دارند.

بحث را بهتر که در همین جا به ذکر این نکته خاتمه بدهیم که پرداختن به مسایلی چون طریقت و جوانمردی، رندی و قلندری، ویا کنجکاوی در مفاهیم بسیار غنی بهلول و درویش و فقیر، زاهد، محتسب و خرابات و شراب دقت و وقت فراوان را می طلبد. در این صحبت مختصر و مقدماتی ما نه این را داشتیم و نه آن را. پرداختن به مسایل عرفانی مثل رفتن به کرانه ی بحر است. در این مختصر من به قدر توان کفه ای از آن برداشتم. اما برداشت های دگر که در تایید یا تردید آن چه كه گفته آمد، کاملاً ممکن و میسر است . من هیچ تاکید بر حقانیت نبشته هایم ندارم و تکرار می کنم که آن چه خدمت عرض شده، احتمالاً یک جلوه از هزاران جلوه حق و حقیقت است. هر موج این دریای بیکران قوت و هیبت و زیبایی و گیرایی دیگری دارد. وقتی به کرانه ی دریا می روید می بینید که یکی مشتاق گرمی وزیبایی جلد است وخود را آفتاب می دهد؛ دیگری نان می جوید، نشسته دام روزی افكنده، ماهی می گیرد؛ یکی غواص است، جرأت غوطه و قوت مجادله دارد، خطر پیشه می کند به ژرفنا می رود و مروارید صید می کند؛ دگری صرف به آب بازی دل خوش است و هی تلاش دارد که به موج ها سوار شود؛ پیر مردی بر یک چوکی شوره زده تکیه داده و مرگ آرام و غمگین خورشید را در آب های سرخ غروب تماشا می کند. چند تایی هم دم را غنیمت شمرده، دست هارا در جیب کرده خوش خوش هواخوری کرده راهی هستند. برداشت هرکدام از دریا جداست. همه برداشت ها بجایند. اگراین تنگ نظری و تعصب نباشد، دنیای خدا بسیار زیباست.

پایان


پی نوشت ها:

1. برای بحث در احوال و آثار سهروردی مراجعه کنید به مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، تألیف عز الدین کاشانی . به تصحیح وتعلیقات جلال الدین همایی. انتشارات سنائی.

2. برناردلویس، بنیاد های کیش اسمعیلیان.ترجمه ابوالقاسم سری انتشارات ویسمن 1370. ص 85

3- برای تفصیل حکایت رجوع کنید به جلداول تاریخ بیهقی به تصحیح سعید نفیسی.انتشارات سنایی

4- دکتر عبدالحسین زرین کوب، ازکوچه ی رندان،امیر کبیر. 1371. ص2

5- احمد شاملو، مفهوم رند و رندی درغزل حافظ. انتشارات زمانه.1370. ص 22


سید طیب جواد

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی