شکستم در قصيده، در غزل، اي جان شور و شعر/ تو را وقتي که در فرياد «ادرک يا اخا» ديدم / تمام راه را بر نيزهها با پاي سر رفتي / به غيرت پا به پاي زينب کبري(س) تو را ديدم / دل و دست از پليديهاي اين دنيا شبي شستم / که خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم / چنان فواره زد خون تو تا منظومهي شمسي / که از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم / مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو / ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم / تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم يافت / تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم «عليرضا قزوه»