• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    جستجو :
جلد پنجم - صفحه 56 -  چيرگي مشت بر سرنيزه
صفحه : 56
آن استقلال از دست ما مي رود؟ حالا شما برو، ما امتحان كنيم ببينيم ! [خنده حضار] اين منطق اينهاست براي همان حرف اولي كه ما عرض كرديم كه ملت ايران خواهانش هستند كه رفتن ايشان است . خواهانند مردم . اين هم [جواب ] اشكالش به اينكه اگر من [بروم استقلال از دست مي رود].
خود اين [شاه ] كه هميشه از اين حرفها مي زند! حالا يك دسته ديگري هم هستند كه مي خواهند اين را نگه دارند. ديگر حالا چه مقاصدي آنها دارند! خوب ، بعضي از آنهامعلوم است : دلشان مي خواهد وزيري بشوند و [وكيلي ] بشوند و مي بينند كه ملت اگرروي كار بيايند آنها ديگر بايد بروند سراغ كارشان ، از اين جهت آنها هم دست و پامي زنند به اينكه بلكه نگهش دارند. و اين ملت ديگر زير بار اينها ان شاءالله نمي رود[ان شاءالله حضار].
چيرگي مشت بر سرنيزه
و اين را بدانيد كه سرنيزه نمي تواند حكومت كند. يكوقت اين است كه مردم بيدارنشده اند و خوابند همه منزلشان ، و هر كس مشغول كار خودش است ، آن وقت بله ؛سرنيزه هم لازم ندارد؛ همان بدون سرنيزه ، همان با ارعاب ، همان با چند تا ستاره كه [سرشانه ] باشد، مردم مي ترسند. يكوقت تحول پيدا شده ، و [شرايط] حالا شده ؛ حالايك نمونه است ؛ يعني شما در طول تاريخ در هر جا نگاه كنيد مثل اين نمونه - مثل ايران [امروز] - پيدا نمي كنيد. در تاريخ ايران كه نيست ، در تاريخهاي ديگر هم معلوم نيست پيدا بكنيد كه مملكتي ملتش يكجور بودند، در يك مدت كوتاهي شدند يكجورديگري . اصلا عكس آن شده اند. يك روز بود كه چهارم آبان را ابدا ممكن نبود كه تخلف كنند از اينكه بيرق بزنند؛ ميل باطني نبود؛ نه اينكه براي خاطر - مثلا - ميل باطني شان اين كار را مي كردند لكن پاسبان مي گفت ديگر! با پاسبان كه نمي شود درافتاد!اينطور بود مسئله . در ظرف مدتي اين ملت تبديل شد به يك ملت ديگري . حالا يك ملت ديگري شد كه بچه كوچك و پيرمردش هر دو فرياد مي كنند، توي خيابانها، داد