سیدصالح! برای تاریخ از دلاوریهایت بگو
دعا میکنیم سیدصالح از تخت بیمارستان بلند شود و با آن صدای گرم و لهجه جنوبی برایمان روایتگری کند. «صالح» زودتر از روی تخت بلند شو و شرح دلاوریهایت را بگو ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1397/05/29 ساعت 09:29
عادت نداریم قهرمانان دفاع مقدس را روی تخت بیمارستان ببینیم. دوست داریم همیشه آنها را مثل سالهای جوانی سرحال و شاداب تصور کنیم که چطور مقابل لشکرهای زرهی دشمن ایستادگی میکنند. دلمان نمیخواهد آن قابهای ماندگار از سربازان شجاع خمینی را با هیچ چیز دیگری عوض کنیم. تک تک آن تصاویر بازگوکننده داستان مقاومت یک ملت با دستهای خالی در برابر ارتشی مجهز شده از تسلیحات غرب و شرق است. آن فرهنگ شجاعت و مقاومت حالا به یک سند افتخار تبدیل شده است. سندی که میتوان تا پایان تاریخ به آن خیره شد، بالید و از مطالبش درس گرفت. در مناطق عملیاتی چیزی که زیاد وجود داشت شجاعت و فداکاری بود. خمیرمایه نیروها را مردانگی ساخته بود و انگار هنگام تقسیم ویژگیهای مثبت انسانی کسی جا نمانده بود و همه سهمی برده بودند. آن روزها سیدصالح موسوی هم عزم جزم کرده بود تا مدافع سرزمین مادری و زادگاهش شود. نتوانست دست روی دست بگذارد و ببیند کوچه پس کوچههای شهرش زیر پوتینهای سربازان بیگانه مچاله شود.
پس برای دفاع از خرمشهر همراه اکیپی ۴۰۰ نفره راهی خط مقدم میشوند. هنوز روزهای اول مهر است و نباید اجازه پیشروی به دشمن بدهند. باید مثل شیر جلویشان بایستند وگرنه دشمنی که به راحتی بیاید خرمشهر را بگیرد، فردا سمت آبادان و خوزستان میرود و نوک خنجرهایش را به سمت تهران و شهرهای دیگر خواهد گرفت. سیدصالح با آن بدن ترکهای و آماده جلوتر از همه مشغول دفاع از خرمشهر میشود. لشکر ۳ زرهی و تیپهای کماندویی ۳۱ و ۳۳ نیروی دریایی ارتش بعث عراق حملات وحشتناکی را ترتیب دادهاند. از زمین و زمان گلوله شلیک میکنند تا با ایجاد فضای رعب و وحشت کسی تاب مقاومت و ماندن نداشته باشد. اما آنها خبر ندارند این رزمندگان باکی از گلوله و فشنگ ندارند و تا آخرین قطره خونشان ایستادگی خواهند کرد.
سیدصالح در مصاحبهای با سیدمرتضی آوینی لحظات سخت دفاع از خرمشهر را بازگو میکند. هنگامی که او و شهید بهنام محمدیراد در گوشهای پناه گرفته بودند و باران سربی که بر زمین میبارید را تماشا میکردند حتی آبی هم برای خوردن نداشتند. بعثیها آب شهر را قطع کرده بودند و جز آبهای مانده در حوض خانهها که بوی لجن گرفته بود، رزمندگان آبی برای خوردن پیدا نمیکردند.
سیدصالح و بهنام محمدی بعدازظهر ۲۸ مرداد تیر میخورند. بهنام شهید میشود و سیدصالح از شدت جراحت از هوش میرود. بیشتر اعضای آن جمع ۴۰۰ نفره شهید میشوند و آنها که میمانند زخم جراحت را به دوش میکشند. موسوی دلیل عریان شدنش در آن عکس معروف را میگوید: «روز دهم مهرماه جنگ در خرمشهر به حدی نزدیک و تن به تن دنبال میشد که هر لحظه امکان اسارتمان وجود داشت و عراقیها از اسیر کردن یک سپاهی بسیار خوشحال میشدند و بسیار به این لباس اهانت میکردند، تصمیم گرفتم با تنی عریان بجنگم تا در احتمال اسارتم مبادا بعثیها از اسیر کردن یک پاسدار خوشحالی کنند. به یاد دارم آن روز آنقدر گلوله آر پی جی شلیک کردم که کمر عریانم سوخت.» خرمشهر پس از مقاومتی جانانه سقوط میکند و دوباره آزاد میشود و آنها که برگههای تاریخ سال ۵۹ را ورق میزنند از نقش مهم مدافعان خرمشهر در کند کردن آهنگ تهاجم دشمن و ایستادگی مقابل آنها میخوانند. با مقاومت مدافعان خرمشهر دشمن بعثی متوجه سختیهای جنگ شد. جوانانی طرف حساب آنها بودند که ترس برایشان معنایی نداشت و با آغوش باز از شهادتشان استقبال کردند. گرچه صدام وعده فتح یک روزه خرمشهر، سه روزه خوزستان و دو هفتهای ایران را داده بود، اما با مقاومت مدافعان خرمشهر، اشغال تنها بخشی از خرمشهر ۳۴ روز بهطول انجامید و تصرف آبادان نیز برای عراقیها به رؤیایی دستنیافتنی تبدیل شد.
حالا سیدصالح موسوی، همان جوان رعنای دیروز که آرپیجی به دوش میگرفت و به دل دشمن میزد، ناخوش احوال است. روی تخت بیمارستان دراز کشیده و خاطرات آن روزهای پرغرور را مرور میکند. «صالح» بچههای جنگ که به شکارچی تانک معروف شده بود، روی تخت بیمارستان افتاده و با رضا دشتی، علی موحد، جهانآرا و بهنام زندگی میکند. خودش قبلاً گفته بود: «بیشتر وقتا دلم برای رفقای جنگ تنگ میشه. میشینم یه گوشهای و گریه میکنم. کار به کسی ندارم. هر جا باشه میشینم و براشون اشک میریزم. باهاشون حرف میزنم. اینجوری آروم میگیرم.»
دعا میکنیم سیدصالح از تخت بیمارستان بلند شود و با آن صدای گرم و لهجه جنوبی برایمان روایتگری کند. برایمان سخت است ببینیم سیدصالح آرام روی تخت دراز کشیده و قدرت تکلمش ضعیف شده است. «صالح» زودتر از روی تخت بلند شو و شرح دلاوریهایت را بگو...
منبع: روزنامه جوان