نمونههایی ناب از ایثارگری
مرز میان جانبازی و شهادت از مویی به هم نزدیكتر است. آنها كه در پاسداری از میهن و ارزشهای دینی در میدان نبرد حاضر میشوند میدانند كه جانبازی و شهادت شانه به شانه هم حركت میكنند و گریزی از آنها نیست، اما ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1397/02/04 ساعت 09:24
مرز میان جانبازی و شهادت از مویی به هم نزدیكتر است. آنها كه در پاسداری از میهن و ارزشهای دینی در میدان نبرد حاضر میشوند میدانند كه جانبازی و شهادت شانه به شانه هم حركت میكنند و گریزی از آنها نیست، اما در این معركه سخت گاه ممكن است رزمندهای پیش از شهادت، سخت جانباز شود و بعد به شهادت برسد و گاه ممكن است نیرویی دیگر آنطور جانباز شود كه لقب تنها شهید زنده كشور را به خود بگیرد. اینها سعادت جانبازی و فیض شهادت را توأمان كسب كردهاند.
زندگی برای سیدنورخدا موسوی در 17 اسفند 1387 به گونهای دیگر رقم خورد. آن زمان سیدنورخدا در یگان تكاوری زاهدان فرمانده بود و به لار منتقل شد. مأموران نیروی انتظامی برای مقابله با گروهك تروریستی ریگی عازم سیستان و بلوچستان شدند. شهرستان لار در 45 كیلومتری زاهدان قرار دارد و آخرین منطقه مرزی بین ایران و پاكستان است. خبر میرسد كه یك گروه از اشرار آمدهاند و سید و نیروهایش برای برقراری امنیت به منطقه میروند. منطقه كوهستانی كار را برای سید و سایر نیروها سخت كرده بود.
در سكوت كوهستان ناگهان صدای گلوله تك تیراندازی تمام منطقه را پر میكند. همه نگاهها به سمت سید میچرخد كه غرق به خون روی زمین افتاده است. تیر قناسه به سر سید میخورد. مهمات قناسه دو بار منفجر میشود؛ یك بار موقع خروج و یك بار هم موقع اصابت.
همه فكر میكنند نورخدا شهید شده و نامش را جزو لیست شهدا میگذارند ولی پس از مدتی میبینند نبضش میزند. نبضی ضعیف كه به كندی میزد و نشانههایی از حیات را به دیگران اعلام میكند. نورخدا شهید نشد تا حجتی بر مظلومیت مدافعان وطن و حافظان برقراری نظم و امنیت در كشور باشد.
سید یك ماه در آیسییو بیمارستان با ضریب هوشی دو، سه میماند و یك روز كه ضریب هوشیاش روی پنج میآید، او را با آژانس هوایی به تهران منتقل میكنند. در تهران هم دو ماه در كما میماند و هنگامی كه پزشكان تشخیص میدهند سید به دستگاه اكسیژن نیازی ندارد، او را مرخص میكنند. نورخدا موسوی برای همیشه در كما ماند تا در صورت رخ دادن معجزهای از كما خارج شود. حالا نورخدا تنها شهید زندهای است كه صددرصد جانبازی دارد. همسر و دو فرزندش در طول این 10 سال عاشقانه از سید مراقبت كردهاند و هر لحظه از حال این مرد بزرگ كه توان انجام هیچ كاری را ندارد، غافل نشدهاند. چه نام زیبایی دارد نور خدا، گویی به زمین آمد تا نشانهای برای آدمیان باشد.
شهید ابوالفضلی
حامد جوانی از شهدای خاص و نامآشنای مدافع حرم است. او در سوریه، ایران و جبهه مقاومت به شهید ابوالفضلی لقب گرفت و مردم شهر تبریز به خوبی این اسوه پاكی و بزرگی را میشناسند. شهید جوانی متولد 1369 بود و برای اولین بار بهمن ماه 93، راهی سوریه شد. اردیبهشت سال 94 در منطقه لاذقیه سوریه برگ زندگی حامد تغییر كرد و به ناگاه نام او را بر سر زبانها انداخت. در این روز، دو دست، دو چشم و 85 درصد مغزش بر اثر تركش و موج انفجار از بین میرود و سرتا پای بدنش پر از تركش میشود. حامد 40 روز در كما میماند. پس از 20 روز بدن بدون دست و پر از تركش حامد را به ایران میآورند. جای سالمی در بدنش نمانده بود و پدر باید بدن مجروح و تكه پاره پسر را در آغوش میگرفت و به میهن باز میگشت. پدر حامد تنها پدر شهید مدافع حرمی میشود كه پیكر بدون دست و صورت و بدون چشم پسرش را در میان بازوانش میگیرد و به ایران میآید.
حامد، دستهایش را داده بود تا بال در بیارود و بپرد سمت آسمان... همان دستهایی كه قطع شدنشان او را در سوریه و بین غیرایرانیها به شهید ابوالفضلی معروف كرده بود. پدر شهید درباره این لقب میگوید: «آنجا مدافعان حرم اسم مستعار دارند، وقتی ما در بیمارستانهای سوریه دنبالش میگشتیم و میگفتیم حامد جوانی، كسی او را نمیشناخت اما میگفتند یك ایرانی داریم كه مثل حضرت ابوالفضل شهید شده...»
منبع: روزنامه جوان