جانباز عباس امیر بیگلو از خاطرات حضور در جبهه میگوید
دعاهای مادرم مرا به زندگی برگرداند
هر كدام از آدمهای جنگ آنها كه خودشان را به دام بلا انداختند تا ما به سختی نیفتیم، خاطرات زیبایی از دوران حضورشان در جبهه دارند كه ارزشمند و شنیدنی است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1396/11/09 ساعت 10:21
هر كدام از آدمهای جنگ آنها كه خودشان را به دام بلا انداختند تا ما به سختی نیفتیم، خاطرات زیبایی از دوران حضورشان در جبهه دارند كه ارزشمند و شنیدنی است. اگر فرض بگیریم یك میلیون نفر از ایرانیها به جبهههای دفاع مقدس رفتهاند، حالا هزاران هزار خاطره نشنیده وجود دارد كه باید سراغ تكتكشان برویم و شنوای گفتههایشان باشیم. این بار به سراغ جانباز 45 درصد عباس امیر بیگلو رفتیم تا برگهایی از زندگی جهادیاش را پیش رویمان بگذارد. بیگلو از جوانان دهه شصتی است كه با انقلاب بزرگ شدند و عمر و جوانیشان را برای اعتلای آن گذاشتند.
خیلی از رزمندههای دفاع مقدس فعالیت جهادیشان را از دوران انقلاب شروع كردهاند، شما هم چنین گذشتهای دارید؟
من متولد سال 1347 هستم. زمان انقلاب فقط 10 سالم بود. اما همانطور كه شما گفتید، ما زاده و بزرگشده انقلاب هستیم. آن زمان تازه سواد یاد گرفته بودم و چون میدیدم كه جوانهای محله فعالیت میكنند، من هم كارهایی انجام میدادم. یادم است چون قدم كوتاه بود، برای نوشتن شعار روی بعضی از دیوارها مجبور بودم روی نوك پایم بایستم. پدرم هم مذهبی و انقلابی بود. گاهی مرا با خودش به جلسات میبرد. آنجا حرفهای سیاسی و انقلابیزده میشد. مواقعی هم كه پدرم مرا نمیبرد، با بچههای دیگر به اندازه وسع و توانمان فعالیت میكردیم.
كی به جبهه رفتید؟
فروردین سال 1366 توانستم به جبهه بروم. 19 سالم بود. والدینم میترسیدند اجازه رفتن به جبهه را بدهند. زمانی اقدام كردم كه پدر و مادرم در شهرستان بودند. چشم آنها را که دور دیدم برگه اعزام را گرفتم. فقط به خواهرم گفتم كه میروم و سپردم كه به كسی چیزی نگوید. با دوستان و هممحلیها اقدام كرده بودیم. وقتی میخواستم بروم، پیرزن همسایه من را دید. بدون اینكه بدانم به پدرم رسانده بود كه عباس دارد به جبهه میرود. به هرحال رفتم و از آن به بعد پایم به جبهه باز شد و هر بار چند روزی مرخصی میآمدم و باز راهی میشدم.
چه جذابیتی در جبهه وجود داشت كه باعث شد مرتب اعزام بگیرید؟
آنجا همه چیز یكرنگ بود. دوستیها، رابطهها، رفاقتها و.... خیلی وقتها با بچهها شوخی میكردیم و جشن پتو میگرفتیم، اما در همین رفتارهای به ظاهر ساده هم یكرنگی بود. من دوستانی را به یاد دارم كه شبها مخفیانه پوتین همرزمانشان را واكس میزدند یا پتوی دیگران را در هوای سرد میشستند و شناخته هم نمیشدند. این صفا و یكرنگی را جای دیگری نمیتوانستی پیدا كنی، همینها آدم را جذب میكرد و باعث میشد باز هم به جبهه برویم.
در جبهه چه كار میكردید؟
ما كار پاكسازی انجام میدادیم. كار كردن با مین خطرناك بود. آنجا یك نفر بود كه شبها به پایم میكوبید. از خواب میپریدم و چیزی به ایشان نمیگفتم. كمی بعد روی مین رفت و شهید شد. بعدها متوجه شدم بنده خدا موجی بوده و ناخواسته شبها بیدارم میكرده است.
گویا مجروحیت شدیدی هم یافتید؟
من چند مرحله مجروح شدم. یك بار شیمیایی شدم و یك بار هم برج 10 سال 1366 بر اثر یك انفجار كل بدنم پر از تركش شد. موج انفجار بدجوری مرا گرفت. یكجورهایی از كارافتاده شده بودم. دعا و راز و نیازهای مادرم مرا به زندگی برگرداند.
با وجود چنین مجروحیتی باز هم به جبهه رفتید؟
بله، بهتر كه شدم باز هم رفتم. احساس مسئولیت میكردیم و نمیتوانستیم در مورد سرنوشت جنگ بیتفاوت باشیم. در عملیات مرصاد شركت كردم و بعدش مدتی در منطقه بودم تا اینكه اوضاع كاملاً آرام شد.
آقای بیگلو چه چیزی باعث میشد تا نسل جوانهای دهه 60 اینطور خودشان را در مورد سرنوشت كشورشان مسئول بدانند؟
ما یك نسل مذهبی بودیم كه انقلاب را از خودمان میدانستیم و برایش تلاش میكردیم. یكدستی و یكرنگی كه بین مردم و مسئولان بود آدم را دلگرم میكرد. حالا هم جوانها اگر بدانند قدرشان دانسته میشود، كمتر از نسل ما ظاهر نمیشوند. در همین قضیه دفاع از حرم دیدیم كه چطور جوانهای دهه 70 خوش درخشیدند. مسئولان باید قدر مردم را بدانند و تلاششان را برای رفع مشكلات جامعه انجام بدهند. مردم اگر بدانند كه مسئولان به فكرشان هستند، آنها هم دلسرد نمیشوند. من به دلیل مجروحیتهایم هیچ وقت بچهدار نمیشوم، ما عمرمان را فدای امنیت كشورمان كردیم تا ایران آباد و سربلندی داشته باشیم. امیدوارم كه نسل جوان با این ایثارگریها آشنا بشود.
منبع: روزنامه جوان