• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 2
زمان آخرین مطلب : 3790روز قبل
اخلاق

مردى خدمت امام حسین علیه السلام رسید، و عرض کرد که شخص ‍ گنه کارى هستم و نمى توانم خود را از معصیت نگهدارم ، لذا نیازمند نصایح آن حضرت مى باشم .

امام علیه السلام فرمودند:
پنج کار را انجام بده ، بعد هر گناهى مى خواهى بکن !

اول : روزى خدا را نخور، هر گناهى مایلى بکن !

دوم : از ولایت خدا خارج شو، هر گناهى مى خواهى بکن !

سوم : جایى را پیدا کن که خدا تو را نبیند، سپس هر گناهى مى خواهى بکن !

چهارم : وقتى ملک الموت براى قبض روح تو آمد اگر توانستى او را از خودت دور کن و بعد هر گناهى مى خواهى بکن !

پنجم : وقتى مالک دوزخ تو را داخل جهنم کرد، اگر امکان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهى مایلى انجام بده !

 

دوشنبه 11/9/1392 - 20:3
سخنان ماندگار

آنچه به سبب خاموشی از دست دهی ،تدارک آن آسانترتا آنچه به سبب سخن گفتن نگاه داری.آنچه در ظرف است به استواری بند آنست.

نزد من،نگاه داشتن چیزی که در دست داری بهتر تا طلب چیزی که دردست دیگری است،و شرنگ نومیدی گواراتر تا خواهش از مردان.

روزی تنگ با پرهیزگاری ،بهتر که بی نیازی با زشتکاری.

هرکس ،راز خویش بهتر از دگری نگاه می دارد.

پرگو یاوه سراست.

هرکه فکرت کند بینا گردد.

به نیکوکاران پیوند تااز آنان باشی و از تبهکاران بگسل تا از آنان نباشی.

بدا که لقمه حرام است.

ستم بر ناتوان ،زشت تر ستم است.

بسا که دارو درد است ودرد دارو.

بسا کسی که اورا بدخواه پنداری به صلاح تو سخن گوید و آنرا که عاقبت اندیش خویش شماری در پند گوئی تو خیانت ورزد.

زنهار بر آرزو تکیه مکن که آرزو سرمایه گولان است.

خرد ،سود جوئی از آزمایش هاست.

بهترین تجربه آنست که پندگوی تو باشد و تو را از بدیها باز داردو به نیکیها کشاند .

فرصت عنیمت شمار زان پیش که از دست دادن آن مایه اندوه تو گردد.

هر جوینده به مقصود نرسید وهر مسافر باز نیامد.

هدر دادن مال درهوسها ،وتوشه نیندوختن از آن برای رستاخیز،تبهکاری است.

بسا مال اندک که از بسیار آن بار ورتر.

یار فرومایه و دوست بخیل را خیر نیست.

تا توسن زمانه رام است کام از روزگار آسان برگیر.

به امید بیشی ،خویشتن به خطر نیفکن.

هنگامی که برادرت از تو پیوند برید پیوستن او را برخود هموار ساز،وچون دوری جست با او مهربان باش وبه او نزدیک شو ،چون بخل ورزید به او بخشش کن،چون از تو گوشه گرفت به او روی آور در درشتی او نرم باش وچون گناه کرد عذرش بپذیر ،چنانکه گوئی تو بنده اوئی  واو خداوندگار نعمت توست اما زنهار که این دستور ها بیجا به کار نبندی و با مردم نااهل بجای نیاری.

با دشمن دوست  دوستی مکن که با دوست دشمنی کرده با شی .

برادرت را با دل پاک اندرز گوی ،خواه او را دلپسند افتدیا دلگزا نماید.

خشم سرکش فرو خور  که من جرعه ای که به عاقبت نوشتر از آن وسر انجام گواراتر از آن باشد نچشیده ام.

هرکه باتو درشتی کند با اونرمی کن که به زودی با تو نرم گردد.

بدان ای فرزند که روزی بردو گونه است:روزیی که تو در پی آنی وروزیی که آن درپی توست،پس اگر تو بسوی آن نروی آن بسوی تو خواهد آمد.

چه زشت است تن به ذلت دادن به هنگام نیازودرشتی در بی نیازی.

اگر برآنچه از دست داده ای به خیره زاری کنی پس برآنچه بدست نیاوردهای نیز زاری کن.

هوس، شریک کوری است.

بسا بیگانه که نزدیکتر از خویش است وبسا خویش که دورتر از بیگانه،کسی که دوستی ندارد تنها است.

رشته پیوند بین تو با خدای ،استوارتر رشته پیوند است که میتوانی بدست آورد.

هر رخنه را نباید آشکار ساخت.

بریدن از نادان برابر است با پیوستن به خردمند.

هرکه زمان را امین دانست زمانه با اوخیانت ورزید.، وهر که آن را بزرگ داشت به آن خوار گشت.

نه هر که تیر انداخت نشانه زد.

اگر سلطان را حال بگردد زمانه بگردد.


http://sajs.persianblog.ir/post/6/

 

يکشنبه 21/7/1392 - 15:42
ازدواج و همسرداری

عجیب است که بعضی از افراد نمی‏توانند میان شهوت و رأفت فرق بگذارند ، خیال کرده ‏اند که آن چیزی که زوجین را بیکدیگر پیوند میدهد منحصرا طمع و شهوت است ، حس استخدام و بهره برداری است ، همان چیزی است که انسان را با ماکولات و مشروبات‏ و ملبوسات و مرکوبات پیوند میدهد ، اینها نمی‏دانند که در خلقت و طبیعت علاوه بر خودخواهی و منفعت طلبی علائق دیگری هم هست ، آن علائق‏ ناشی از خودخواهی نیست ، از علاقه مستقیم به غیر ناشی میشود ، آن علائق‏ است که منشاء فداکاریها و گذشتها و رنج خود را راحت غیر خواستنها واقع‏ میشوند .

 آن علائق است که نمایش دهنده انسانیت انسان است ، بلکه قسمتی‏ از آنها یعنی در حدودیکه بجفت و فرزند مربوط است در حیوانات نیز دیده‏ میشود .

این افراد گمان کرده‏اند که مرد به زن همیشه به آن چشم نگاه میکرده و می‏کند که احیانا یک جوان عزب به یک زن هر جائی نگاه می‏کند ، یعنی فقط شهوت است که آن دو را بیکدیگر پیوند میدهد ، در صورتیکه پیوندی بالاتر از شهوت هست که پایه وحدت زوجین را تشکیل میدهد آن همان چیزی است که‏ قرآن کریم از آن بنامهای " مودت و رحمت " یاد کرده است ، می‏فرماید :
" « و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم‏ موده و رحمه »" .

چقدر اشتباه است که تاریخ روابط زن و مرد را فقط از نظر حس استخدام و استثمار و بر پایه اصل تنازع بقاء تفسیر کنیم و چقدر مهملات در این زمینه‏ بافته شده است ، راستی من وقتی که برخی نوشته‏ها را می‏خوانم و می‏بینم در تفسیر تاریخ روابط زن و مرد ، یگانه اصلی را که بکار میبرند ، اصل تضاد است ، زن و مرد را مانند دو طبقه دیگر اجتماعی که دائما در جنگ و کشمکش بوده است فرض می‏کنند ، دچار تعجب می‏شوم و بر جهالت ونادانی آنها تأسف می‏خورم ، اگر تاریخ روابط پدران و فرزندان را بتوان‏ از نظر حس استخدام و استثمار تفسیر کرد روابط تاریخی زنان و شوهران را  نیز می‏توان از این نظر تفسیر کرد .

درست است که مرد از زن همیشه‏ زورمندتر بوده است اما قانون خلقت مرد را از نظر غریزی بشکلی قرار داده‏ است که نمیتوانسته است نوع ستمهائی که به غلامان و بردگان و زیردستان و همسایگان خود روا میداشته درباره زن روا دارد ، همانطوری که نمی‏توانسته‏ است آن نوع ستمها را بر فرزندان خود روا دارد .

من منکر ستمهای مردان بر زنان نیستم ، منکر تفسیری هستم که از این‏ ستمها می‏شود ، مردان بر زنان در طول تاریخ ستمهای فراوانی کرده‏ اند اما ریشه این ستمها همان چیزهائی است که سبب شده به فرزندان خود نیز با کمال‏ علاقه‏ ای که به آنها و سرنوشت آنها و سعادت آنها داشته‏ اند ستم کنند ، همان چیزهائی است که سبب شده به نفس خود نیز ستم کنند ، یعنی ریشه‏ جهالت و تعصب و عادت دارد نه ریشه منفعت طلبی.


 

منبع: نظام حقوق زن در اسلام "استاد مرتضی مطهری"


http://sajs.persianblog.ir/post/197/

پنج شنبه 18/7/1392 - 15:0
اهل بیت

 بسم الله الرحمن الرحیم


از کلمات علی علیه السلام است : " وفای به عهد و پیمان و صداقت و راستی ، ایندو قرین یکدیگرند . من سپری بهتر از وفا سراغ ندارم .

کسی که به بازگشت به سوی خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد .هرگز با مردم با غدر و فریب رفتار نمی‏کند . در روزگار ما بعضی‏ نادانان خدعه و فریب را یک نوع حسن سیاست و حسن تدبیر به حساب‏  می‏ آورند .  
  در نهج البلاغه  درباره بعضی موضوعات ، مکرر بحث شده . یکی از آن موضوعات توضیح و دفاع از روش مخصوصی است‏ که علی علیه السلام در سیاست و اداره امر خلافت به کار می‏برد ، و چون آن‏ راه و روش و آن سیاست برای غالب افراد که خود را اهل تدبیر و سیاست‏  می‏دانستند غیر قابل هضم بود لهذا مکرر در اطراف این مطلب توضیحاتی داده‏
  واز آن دفاع فرموده است .
 مقدمتا باید عرض کنم که از همان ابتدا که علی علیه السلام زمام امور را  به دست گرفت بعضی از دوستان و علاقه مندان آن حضرت راجع به دو موضوع‏  پیشنهادهایی داشتند و در حقیقت به سیاست آن حضرت اعتراض داشتند .  
  علی علیه السلام در آن مدت پر انقلاب و پر آشوب‏ خلافت ، دشمنانش او را به دو کار متهم می‏کردند که علی از آنها بری بود و بلکه مسؤول آن دو کار خود متهم کنندگان بودند : یکی خون عثمان که مستمسک‏  اصحاب جمل و اصحاب صفین بود ، در صورتی که خود آنها در آن کار دست‏ داشتند ، و یکی داستان حکمین که مستمسک خوارج بود و خود آنها به وجود آورنده آن داستان بودند . اکنون عرض می‏کنم دو موضوع دیگر هم بود که بعضی‏ د یگر از راه خیر خواهی و کمک به امیرالمؤمنین پیشنهاد می‏کردند ولی برای‏
 آن حضرت اخلاقا مقدور نبود که بپذیرد . آن دو موضوع یکی تقسیم بیت المال‏بود که آن حضرت امتیازی برای بعضی نسبت به بعضی قائل نمی‏شد ، فرقی میان‏  عرب و عجم ، ارباب وغلام ، قریشی و غیر قریشی نمی‏گذاشت ، و یکی دیگر به‏  کار بردن اصل صراحت و امانت و صداقت در سیاست بود که به هیچ وجه حاضر  نبود ذره‏ای از آن منحرف شود و تا حدی اصول تزویر و فریب و نیرنگ را به‏  کار ببرد . همه اینها گذشته از این که در تاریخ ضبط شده ، در سخنان خود  آن حضرت منعکس و موجود است . راجع به تقسیم علی السویه و رعایت اصل‏ مساوات و تبعیض قائل نشدن می‏فرماید : " « أتامرونی ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه ؟ و الله لا اطور به ما سمر سمیر » " به من‏  پیشنهاد می‏کنید موفقیت را از راه جور و ستم بر مردمی که رعیت من هستند  تأمین کنم ؟ به خدا قسم که تا دنیا دنیاست چنین چیزی برای من ممکن نیست‏
  " « لو کان المال لی لسویت بینهم فکیف و انما المال مال الله » "
 اگر اینها مال شخصی خودم می‏بود و می‏خواستم بر مردم تقسیم کنم تبعیضی قائل‏
 نمی‏شدم تا چه رسد به اینکه بیت المال است ، مال خداست و ملک شخصی کسی‏
 نیست . بعد فرمود : " « الا و ان اعطاء المال فی غیر حقه تبذیر و اسراف‏ و هو یرفع »

  «صاحبه فی الدنیا و یضعه فی الاخره و یکرمه فی الناس و یهینه عندالله »
  مال را در غیر مورد مصرف کردن و به غیر مستحق دادن اسراف و  تضییع است ، این کار ، کننده خود را در دنیا بالا می‏برد اما در آخرت‏  پایین می‏آورد ، در نزد مردم دنیا و اهل طمع عزیز و محترم می‏کند ولی در نزد خدا خوار و بی مقدار می‏سازد . بعد فرمود : مالی که به این طرز صرف‏  شود و به ناحق به اشخاصی داده شود در عین حال عاقبت ندارد ، این طور صرف مال که گیرنده هم توجه دارد روی اصل خیانت صورت می‏گیرد شکر و
 سپاسی نمی‏آورد ، خداوند این آدم را از شکرگزاری و سپاسگزاری آنها محروم‏  می‏کند ، می‏گیرند و می‏خورند و ممنون هم نمی‏شوند ، اگر یک روزی این شخص‏  پایش بلغزد و بیفتد و احتیاج به کمک آنها داشته باشد ، از همه بدتر همانها خواهند بود .
 راجع به این مطلب یعنی اصل مساوات و عدم تبعیض در توزیع بیت المال‏  داستانها هست ، همین بس که عقیل برادر بزرگتر امیرالمؤمنین نتوانست‏  برای خودش سهم بیشتری بر قرار کند :
 شبی عقیل به عنوان مهمان بر آن حضرت در کوفه وارد شد . حضرت مقدم‏  برادر را گرامی شمرد و احترام کرد . امام حسن علیه السلام به اشاره پدرش‏  یک پیراهن و یک ردا ، از مال خودش به عقیل اهدا کرد . هوا گرم بود ، علی و عقیل روی بام دارالاماره کوفه نشسته بودند . عقیل انتظار سفره‏  رنگینی داشت ، بر خلاف انتظارش غذای ساده‏ای بیش نبود . بعد عقیل حاجت‏  خود را اظهار کرد و گفت : زودتر باید به خانه‏ام برگردم و خیلی مقروضم ، آمده‏ام شما  دستور بدهید قرض من را بدهند . فرمود : چقدر مقروضی ؟ گفت : صد هزار درهم . فرمود : چقدر زیاد ! بعد فرمود : متأسفم که اینقدر تمکن ندارم که‏  همه قرضهای تو را بدهم ولی همینکه موقع حقوق و تقسیم سهمیه‏ها شد من از سهم خودم تا آن اندازه‏ای که مقدور است خواهم داد . عقیل گفت : سهم تو
 که چیزی نیست ، چقدرش را می‏خواهی خودت برداری و چقدرش را به من بدهی‏
  دستور بده از بیت المال بدهند . فرمود : بیت المال که ملک شخصی من‏  نیست ، من امین مال مردمم ، نمی‏توانم از بیت المال به تو بدهم . بعد که‏  دید عقیل خیلی سماجت می‏کند از همان پشت بام که به بازار مشرف بود و  صندوقهای تجار دیده می‏شد به صندوقهای اشاره کرد و فرمود : من یک پیشنهاد به تو می‏کنم که اگر عمل کنی همه قرضها را می‏دهی و آن اینکه این مردم‏  تدریجا به خانه‏ها می‏روند و اینجا خلوت می‏شود و صندوقهاشان که پر از در هم و دینار است اینجا هست ، همینکه خلوت شد برو و این صندوقها را خالی‏  کن و قرض هایت را بده . عقیل گفت : برادر جان سر به سر من می‏گذاری ، به من پیشنهاد دزدی می‏کنی ، مگر من دزدم که بروم مال مردم بیچاره‏ای را که‏ راحت در خانه های خود خوابیده‏اند بزنم ؟ ! فرمود : چه فرق می‏کند که از
 بیت المال به ناحق بگیری و یا این صندوقها را بزنی ، هر دو دزدی است .
 بعد فرمود : پیشنهاد دیگری به تو می‏کنم ، در این نزدیکی کوفه شهر قدیمی‏  حیره است و مرکز بازرگانان و ثروتمندان عمده‏ای است ، شبانه دو نفری‏  می‏رویم و بر یکی از آنها شبیخون می‏زنیم . عقیل گفت : برادرجان من از بیت المال مسلمین کمک می‏خواهم و تو این حرف ها را به من می‏زنی ؟ !
فرمود : اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدی بهتر است از این که مال صدها هزار نفر را بدزدی . چطور است که ربودن‏  مال یک نفر اسم دزدی دارد و ربودن اموال عمومی دزدی نیست ؟
 علی علیه السلام در یک نامه ( به ) یکی از اعمالش می‏نویسد :
  «و بوسا لمن خصمه عند الله الفقراء و المساکین و السائلون و المدفوعون‏   الغارم و ابن السبیل . . . و ان اعظم الخیانة خیانة الامة و افظع الغش‏  ش الائمة »  
 وای به حال آن کس که مخاصم و جلوگیرش در نزد خدا فقرا و ضعفا و  بیچارگان و قرض داران و راه ماندگان باشند . بالاترین اقسام خیانت به‏  اجتماع است و بدترین اقسام دغل بازی دغل بازی با پیشوایان است .

اما راجع به قسمت دوم یعنی به کار بردن فریب و خدعه در سیاست و منحرف شدن از اصول صراحت و صداقت و وفا . اتفاقا کسی که در یک قسمت‏  دیگر از دنیای اسلامی داعیه زعامت و خلافت داشته معاویه بود که از حیله‏  کارترین و خدعه کارترین مردم روزگار بود و از توسل به هیچ وسیله‏ای خودداری‏  نمی‏کرد و از همین راه هم به مقاصد شوم و پلید خود می‏رسید . روی همین جهت‏ روش سیاسی حضرت با روش سیاسی معاویه را در همان زمان مورد مقایسه قرار  می‏گرفت و بعضی که پیشروی معاویه را در مقاصد شوم و پلیدش می‏دیدند تأسف‏می‏خوردند که چرا علی علیه السلام راهی راپیش گرفته که این جور موفقیتها در پی ندارد و بعضی این را به حساب دهاء وزیرکی معاویه می‏گذاشتند . روی این جهت است که مکرر علی علیه السلام در
 اطراف روش سیاسی خود توضیحاتی می‏دهد و از سیاست خود دفاع می‏کند و می‏گوید مربوط به وفور فهم و ذکاء نیست . در یک جا می‏فرماید : گمان‏ نکنید که معاویه از من تیز بین تر است ، نه ، اینطور نیست ، او خدعه و جور و تبهکاری در سیاست به کار می‏برد و من از آن بیزارم ، هدف او یک‏ هدف شوم و پلید است و از هر راه پلید هم شد ولو به وسیله آدمکشی و هتک‏  نوامیس و وعده و وعیدهای دروغ و نامه دروغ به اطراف نوشتن و با غارت‏  بردن و ارعاب کردن باشد به سوی مقصودش می‏رود . برای هدف پلید ، اسباب‏و   ابزار و طرق پلید می‏شود انتخاب کرد ، اما من که به خاطر اصول عالی‏
 اسلامی و انسانی قیام به امر کرده‏ام و هدفم اصلاح انسانیت و مبارزه با این‏
 شتیها و خراب کاری هاست نمی‏توانم پا روی هدف خودم بگذارم و سیاستی‏ مبنی بر ظلم و ستم و دروغ پردازی پیش بگیرم . اگر نبود که غداری و مکاری‏  و منافق گری مبغوض خداوند است آن وقت می‏دیدید که من چه اندازه توانا  هستم . من هرگز نقشه شیطانی به کار نخواهم برد . من و او در دو راه گام‏  بر می‏داریم و دو هدف مختلف و متباین داریم . وقتی که هدفها مختلف است‏  وسیله ها نمی‏تواند یکی باشد . وسیله‏ای که او به کار می‏برد با هدف خود او منافات ندارد ولی با هدف من منافات دارد ، پس من نمی‏توانم و نباید از آن وسیله‏ها استفاده کنم .
 در اینجا برای مقایسه ، دو فرمان یکی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام‏
نقل می‏کنیم که آن را برای یکی از سردارانش به نام معقل  بن قیس ریاحی صادر کرده ودر وقتی که او را در رأس سه هزار نفر به عنوان‏  مقدمه الجیش به طرف شام که قلمرو معاویه بود فرستاد ، و یک فرمان ودستور هم از معاویه نقل می‏کنم که به نام دو نفر از سردارانش یکی بسر بن‏  رطاه و یکی سفیان غامدی صادر کرد در وقتی که ایندو را - هر یک در یک‏ زمانی به حدود قلمرو حکومت علی علیه السلام فرستاد . از این دو فرمان و
 و دستور به خوبی دو روحیه کاملا متضاد و دو روش مختلف و دو هدف مختلف‏  نمایان است .
 علی علیه السلام به سردار خود این طور دستور می‏دهد : " « اتق الله الذی‏
 ابد لک من لقائه و لا منتهی لک دونه ، و لا تقاتلن الا من قاتلک » "

اول‏ چیزی که می‏فرماید این است : از خدا بترس ، خدا را در نظر بگیر . بعد  می‏گوید : تا دشمن به جنگ شروع نکند تو شروع نکن . بعد قسمتهایی در همین‏  زمینه می‏فرماید که کاری نکن که آنها را تحریک به جنگ بکنی ، و آن وقت‏  می‏فرماید : " « و لا یحملنکم شنانهم علی قتالهم قبل دعائهم و الاعذرا الیهم » "  مبادا کینه و دشمنی آنها تو را وادار کند که قبل از آنکه آنها را کاملا دعوت کنی و اتمام حجت کنی به زد و خورد مبادرت کنی‏.
 
 ولی معاویه به بسر بن ارطاه اینطور دستور می‏دهد : " سرحتی تمر بالمدینة فاطرد الناس و اخف من مروت به وانهب اموال کل من اصبت له‏  من لم یکن له دخل فی طاعتنا " برو تا به مدینه برسی ، در بین راه مردم‏  را از جلو خودت بران و تا می‏توانی ایجاد رعب در دلها کن و هر چه مال به‏دستت می‏رسد غارت کن مگر مال آنهایی که ازدوستان خود ما هستند .

 برای ادامه بحث میوانید به کتاب حکمتها واندرزها نوشته متفکر شهید مرتضی مطهری مراجعه کنید.
چهارشنبه 17/7/1392 - 15:51
ازدواج و همسرداری

در عصر جاهلیت نظر به اینکه براى زنان ارزشى قائل نبودند، غالبا مهر را که حق مسلم زن بود در اختیار اولیاى آنها قرار مى دادند، و آن را ملک مسلم آنها مى دانستند گاهى نیز مهر یک زن را ازدواج زن دیگرى قرار مى دادند به این گونه که مثلا برادرى ، خواهر خود را به ازدواج دیگرى در مى آورد که او هم در مقابل ، خواهر خود را به ازدواج وى درآورد، و مهر این دو زن همین بود.

اسلام بر تمام این رسوم ظالمانه خط بطلان کشید، و مهر را به عنوان یک حق مسلم به زن اختصاص داد، و در آیات قرآن کرارا مردان را به رعایت کامل این حق توصیه کرده است .

در اسلام براى مهر مقدار معینى تعیین نشده است و بسته به توافق دو همسر است اگر چه در روایات فراوانى تاءکید شده که مهر را سنگین قرار ندهند ولى این یک حکم الزامى نیست بلکه مستحب است .

اکنون این سؤ ال پیش مى آید که مرد و زن هر دو از ازدواج و زناشویى بطور یکسان بهره مى گیرند، و پیوند زناشویى پیوندى است بر اساس منافع متقابل طرفین ، با این حال چه دلیلى دارد که مرد مبلغ کم یا زیادى به عنوان مهر به زن بپردازد؟ وانگهى آیا این موضوع به شخصیت زن لطمه نمى زند، و شکل خرید و فروش به ازدواج نمى دهد؟
روى همین جهات است که بعضى بشدت با مساءله مهر مخالفت مى کنند، مخصوصا معمول نبودن مهر در میان غربیها براى غربزده ها به این فکر دامن مى زند، در حالى که نه تنها حذف مهر، به شخصیت زن نمى افزاید بلکه وضع او را به مخاطره مى افکند.

توضیح اینکه درست است که مرد و زن هر دو از زندگى زناشویى بطور یکسان سود مى برند، ولى نمى توان انکار کرد که در صورت جدائى زن و مرد زن متحمل خسارت بیشترى خواهد شد زیرا:

اولا مرد طبق استعداد خاص بدنى معمولا در اجتماع نفوذ و تسلط بیشترى دارد، و هر چند بعضى مى خواهند به هنگام سخن گفتن این حقیقت روشن را انکار کنند اما وضع زندگى اجتماعى بشر که با چشم مى بینیم حتى در جوامع اروپائى که زنان به اصطلاح از آزادى کامل برخوردارند نشان مى دهد که ابتکار اعمال پر درآمد بیشتر در دست مردان است .

به علاوه مردان براى انتخاب همسر مجدد امکانات بیشترى دارند ولى زنان بیوه مخصوصا با گذشت قسمتى از عمر آنها، و از دست رفتن سرمایه جوانى و زیبائى ، امکاناتشان براى انتخاب همسر جدید کمتر است .

با توجه به این جهات روشن مى شود که امکانات و سرمایه اى را که زن با ازدواج از دست مى دهد بیش از امکاناتى است که مرد از دست مى دهد، و در حقیقت مهر چیزى است به عنوان جبران خسارت براى زن و وسیله اى براى تاءمین زندگى آینده او، و علاوه مساءله مهر معمولا به شکل ترمزى در برابر تمایلات مرد نسبت به جدائى و طلاق محسوب مى شود.

درست است که مهر از نظر قوانین اسلام با برقرار شدن پیمان ازدواج به ذمه مرد تعلق مى گیرد و زن فورا حق مطالبه آن را دارد، ولى چون معمولا به صورت بدهى بر ذمه مرد مى ماند، هم اندوخته اى براى آینده زن محسوب مى شود، و هم پشتوانه اى براى حفظ حقوق او و از هم نپاشیدن پیمان زناشوئى (البته این موضوع استثنائاتى دارد ولى آنچه گفتیم در غالب موارد صادق است ).
و اگر بعضى براى مهر تفسیر غلطى کرده اند و آن را یک نوع ((بهاى زن )) پنداشته اند ارتباط به قوانین اسلام ندارد، زیرا در اسلام مهر به هیچ وجه جنبه بها و قیمت کالا ندارد، و بهترین دلیل آن همان صیغه عقد ازدواج است که در آن رسما مرد و زن به عنوان دو رکن اساسى پیمان ازدواج به حساب آمده اند، و مهر یک چیز اضافى و در حاشیه قرار گرفته است ، بهمین دلیل اگر در صیغه عقد، اسمى از مهر نبرند عقد باطل نیست ، در حالى که اگر در خرید و فروش و معاملات اسمى از قیمت برده نشود مسلما باطل خواهد بود، (البته باید توجه داشت اگر در عقد ازدواج نامى از مهر برده نشود شوهر موظف است که در صورت آمیزش جنسى ، مهر المثل یعنى مهرى همانند زنانى که هم طراز او هستند بپردازد).

از آنچه گفته شد نتیجه مى گیریم که مهر جنبه ((جبران خسارت )) و ((پشتوانه براى احترام به حقوق زن )) دارد، نه قیمت و بها.

منبع:تفسیر نمونه ، جلد ٣

چهارشنبه 17/7/1392 - 15:44
داستان و حکایت

مرحوم هیدجى ، محشى منظومه ملاهادى ، دیوانى دارد، او قضیه جالبى نقل مى کند، مى گوید:

 مقدسى بود در محله اى و یا روستایى ، شبى براى عبادت به مسجد رفت . مسجد خالى بود، دو رکعت نماز که به جا آورد، صداى خش خشى از گوشه هاى مسجد شنید، با خود گفت : پس من تنها در مسجد نیستم ، کس ‍ دیگرى هم گویى در مسجد هست ، سپس شیطان او را وسوسه کرد و شروع کرد با صداى بلدتر نماز خواندن ((ولا الضالین )) را با مدّ تمام کشیدن ! به خیال این که فردا آن ناآشنا، در ده و محلّه منتشر مى کند که فلانى ، دیشب در مسجد، تا صبح مشغول راز و نیاز بود و نماز نافله به جا مى آورد.

 این مقدس مآب بیچاره ، به همین خیال ، حتى شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول نماز و راز بود. صبح که هوا روشن شد، وقتى که خواست از مسجد خارج شود، دید سگى نحیف و ضعیف از گوشه شبستان آمد و از در بیرون رفت . یک باره فهمید که همه آن خش خش ها، از این سگ بوده که از سرماى شب ، به داخل مسجد پناه آورده است و همه نماز نافله ها و گریه ها و اشکهاى جناب مقدس هم به جاى تقربا الى الله ، تقربا الى الکلب بوده است .

 

منبع:داستانهاى عارفانه در آثار (علامه حسن زاده آملى)

نام نویسنده : عباس عزیزى
چهارشنبه 17/7/1392 - 15:42
ازدواج و همسرداری

 ازدواج و تشکیل اجتماع‏ خانوادگی تا چه حد جنبه فردی و خصوصی دارد و تا چه حد جنبه عمومی و اجتماعی ؟

بدون شک در ازدواج ، تمتع شخصی و مسرت فردی وجود دارد ، انگیزه افراد در انتخاب همسر بهره‏مند شدن‏ از مسرت و لذت بیشتر زندگی است ، اکنون باید ببینیم آیا از آن نظر که‏ دو فرد بنام زن و شوهر می‏خواهند زندگی مشترک و مقرون به خوشی و مسرتی‏ تشکیل دهند و از شیرینی‏های زندگی بهره‏مند گردند ، بهتر و عاقلانه‏تر این‏ است که کانون خانوادگی را کانون خوشیها و کامیابیهای جنسی قرار دهند و حداکثر مساعی خود را برای لذت بخش نمودن این کانون صرف کنند و اما
اجتماع بیرون ، اجتماع بزرگ محیط کار و فعالیت و برخوردهای دیگر باشد ، یا بهتر این است که لذائذ و کامیابیهای جنسی از محیط خانوادگی به اجتماع‏ بزرگ کشیده شود ، کوچه و خیابان و مغازه‏ها و محیط های اداری و باشگاهها و تفریحگاههای عمومی همه جا آماده انواع کامیابیهای جنسی نظری و لمسی و غیره بوده باشد ؟

اسلام طریق اول را توصیه کرده است ، اسلام اصرار فراوانی دارد که محیط خانوادگی آمادگی کامل برای کامیابی زن و شوهر از یکدیگر داشته باشد ، زن‏ یا مردی که از این نظر کوتاهی کند مورد نکوهش صریح اسلام قرار گرفته است‏ ، اسلام اصرار فراوانی به خرج داده که محیط اجتماع بزرگ ، محیط کار و عمل‏ و فعالیت بوده و از هر نوع کامیابی جنسی در آن محیط خودداری شود ، فلسفه تحریم نظر بازی و تمتعات جنسی از غیر همسر قانونی ، و هم فلسفه حرمت خودآرائی و تبرج زن برای بیگانه همین است .

کشورهای غربی که اما اکنون کورکورانه از آنها پیروی می‏کنیم راه دوم را انتخاب کرده‏اند . کشورهای غربی در انتقال دادن کامیابیهای جنسی از کانون‏ خانوادگی به محیط اجتماعی بیداد کرده‏اند و جریمه‏اش را هم می‏دهند ، فریاد متفکرینشان بلند است ، آنها وقتی که می‏بینند برخی کشورهای کمونیستی جلو این کارها را گرفته و مانع هدر دادن نیروهای جوانان در اجتماع شده‏اند ، به چشم غبطه به آنها می‏نگرند .

اگر زندگی و خوشی و مسرت در زندگی را مساوی با اعمال شهوت بدانیم و چنین فرض کنیم که هر کس بیشتر می‏خورد و می‏خوابد و عمل آمیزش انجام‏ می‏دهد او از مسرت و خوشی بیشتری بهره‏مند است و به عبارت دیگر اگر استعدادهای بهجت‏زای انسانی و موجبات ناراحتیهای او را محدود بدانیم به‏ آنچه حیوانات دارند ، البته انتقال کامیابیهای جنسی از کانون خانوادگی‏ به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بیشتری خواهد داشت .

اما اگر بتوانیم تصور کنیم که اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صمیمانه‏ای‏ که احیانا تا آخرین روزهای پیری که غریزه جنسی فعالیتی ندارد باقی است ، برای زندگی ارزش بیشتر و بالاتری دارد ، اگر بتوانیم تصور کنیم که لذتی‏ که از یک مرد از مصاحبت همسر مشروع و وفادارش با لذتی که یک مرد از مصاحبت یک زن هر جائی می‏برد تفاوت دارد کوچکترین تردیدی در این جهت‏ نخواهیم کرد که به خاطر بهره‏مند شدن از مسرت بیشتر و آرامش بیشتر ، لازم‏ است عواطف جنسی افراد را محدود به همسر قانونی کرده است و محیط و کانون خانوادگی به این کار و اجتماع بزرگ را به کار و فعالیت اختصاص‏ دهیم .

مطلب مهمتر جنبه‏های اجتماعی مسئله ازدواج است ، تنها برای این نیست‏ که زن و مرد از مصاحبت یکدیگر لذت بیشتری ببرند ، ازدواج و تشکیل کانون‏ خانوادگی ایجاد کانون پذیرائی نسل آینده است ، سعادت نسلهای آینده‏ بستگی کامل دارد به وضع اجتماع خانوادگی .

 دست توانای خلقت برای ایجاد و بقاء و تربیت نسلهای آینده علائق نیرومند زن و شوهری را از یک طرف و علائق پدر و فرزندی را از طرف دیگر به وجود آورده است .

عواطف اجتماعی و انسانی ، در محیط زندگی رشد می‏کنند ، روح کودک را حرارت محیط فطری و طبیعی چند صد درجه پدر و مادر نرم و ملایم می‏کند .
ما وقتی که می‏خواهیم عواطف دو نفر را نسبت به یکدیگر تحریک کنیم ، می‏گوئیم افراد یک ملت برادر یکدیگرند ، یا می‏گوئیم افراد بشر همه برادر یکدیگر و عضو یک خانواده هستند ، قرآن کریم عواطف پاک ایمانی مؤمنین‏ را به عواطف برادری تشبیه می‏کند :

" انما المؤمنون اخوه "، عواطف‏ برادری تنها از خویشاوندی و هم خونی پیدا نمی‏شود ، عمده این است که دو برادر در یک کانون محبت بزرگ می‏شوند ، راستی اگر عواطف برادری که‏ ناشی از کانون با صفا و پر مهر خانوادگی است از میان برود ، آیا افراد
اجتماع می‏توانند کوچکترین عواطفی نسبت به یکدیگر داشته باشند ؟

می‏گویند در اروپا تا حدود زیادی عدالت هست اما عواطف بسیار کم است‏ ، حتی در میان برادران و پدران و فرزندان عواطف کمی مشاهده می‏شود . بر خلاف مردم مشرق زمین .
چرا ؟
برای اینکه این گونه عواطف در کانونهای با صفا و صمیمی و پر مهر خانوادگی رشد می‏کند ، اما در اروپا چنین صفا وصمیمیت و وحدت و یگانگی میان زنان و شوهران وجود ندارد .

چرا این‏ یگانگی که معمولا در مشرق زمین میان زنان و شوهران وجود دارد ، در آنجا وجود ندارد ؟

برای اینکه در آنجا عواطف جنسی زن و مرد به یکدیگر اختصاص‏ ندارد ، هر کدام به طور نامحدود می‏توانند لااقل از تمتعات نظری و لمسی در اجتماع بزرگ بهره‏مند شوند . 

منبع:اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب
اثر شهید استاد مرتضی مطهری

 

چهارشنبه 17/7/1392 - 15:40
اقتصاد

بیش تر دانشمندان و مردم اروپا در قرون وسطا، خداوند را خیر برتر و علت العلل همة حوادث و پدیده ها و پروردگار و مدبر پیوستة جهان هستی می شمردند. توماس آکویناس (1225 - 1274 م) فیلسوف و کشیش معروف ایتالیایی معتقد بود: خداوند، پروردگار و مدبر همیشگی طبیعت است و می تواند از طریق علل طبیعی و غیرطبیعی به خواست خویش جامة عمل بپوشاند و بیش تر فیلسوفان غرب در این عقیده با آکویناس همراه بودند. همزمان با آغاز عصر روشنگری (رنسانس)، در اروپا دگرگونی هایی فکری در زمینة طبیعت و نقش خداوند پدید آمد و زمینه برای طرح فلسفة «دئیسم» و «ماتریالیسم» که زیربنای فلسفی نظام های سرمایه داری و سوسیالیسم است، فراهم شد.

بر اساس فلسفة «دئیسم»، خداوند، آفریدگار جهان هستی است و طبیعت را چنان بر اساس قانون مندی هایی پدید آورده که به صورت خودکار به حیات خود ادامه می دهد. در این بینش، خداوند پس از آفرینش، به هیچ وجه در امور جهان دخالت نمی کند؛ زیرا قوانین طبیعی که او در طبیعت گنجانده است، چنان امور را پیش می برد که بهترین وضعیت پدید می آید. به عبارت دیگر، خداوند در این بینش، همانند ساعت ساز و معماری است که پس از آفرینش جهان، کناری رفته و به نظارة آفریدة نظام مند و با شکوه خود بسنده می کند. در فلسفة دئیسم، این قانونمندی به طبیعت اختصاص ندارد؛ بلکه قوانین معتبر جاودانی و جهانی بر تمام پدیده های اجتماعی و رفتارهای انسانی نیز حاکم است. بر اساس این فلسفه، انسان ها در تنظیم زندگی فردی و پدید آمدن نظام های اجتماعی، به هدایت خدا و آموزه های پیامبران نیازی ندارند و می توانند با کمک گرفتن از دانش بشری و کشف قوانین حاکم بر طبیعت و رفتار انسان ها به طر احی آن ها بپردازند.

با پذیرش فلسفة دئیسم، هرگونه مداخلة تکوینی یا تشریعی ماورای طبیعت در امور دنیایی از جهت فلسفی انکار می شود. دخالت تشریعی پروردگار دربارة انسان، در دو سطح امکان پذیر است یا در سطح خُرد که به تنظیم رفتارهای فردی پرداخته، آن ها را در جهت خاصی سمت و سو می دهد و یا در سطح کلان، احکام و دستورهایی را مطرح می کند که در جهت چینش اجزای الگوهای اجتماعی گام برمی دارد. مکتب خداشناسی دئیسم با انکار هر گونه مداخلة پروردگار در امور پس از آفرینش، هر دو زمینه را مردود می داند و پیرو همین اعتقاد است که به اصول اقتصادی «آزادی فردی»، «عدم مداخلة دولت» و «تعادل خودکار» معتقد می شوند.

باستیا از اقتصاددانان به نام سرمایه داری، در توجیه نظام اقتصادی مبتنی بر فلسفة دئیسم می گوید:

پروردگار توانا، از یک سو انسان را دارای حس نفع طلبی آفریده که هر چیزی را برای خود و تنها برای خود بخواهد و این، همان محرک توانایی بی همتایی است که ما را به پیشرفت و ازدیاد ثروت و در عین حال، به کوشش برای تحصیل یک وضع انحصاری برمی انگیزد، و از سوی دیگر، عامل دیگری به نام رقابت خلق کرده است؛ نیروی توانای بی همتای دیگری که مزایای فردی را در اختیار عموم قرار می دهد و همة افراد جامعه را از آن بهره مند می سازد. این دو نیرو که شاید هر یک به تنهایی مذموم و زیان آور باشند، به یاری یک دیگر، هماهنگی و تجانس نظام جامعه را تأمین می کنند.

این تفکر فلسفی (انکار نقش هدایتی و ربوبیتی خداوند در جهان طبیعت و جامعة انسانی) تاکنون بر نظریه پردازان اقتصاد سرمایه داری (چه از نوع لیبرال و چه از نوع ارشادی یا مختلط) حاکم بوده و نظام سرمایه داری، به این باور آمیخته است.

در کنار فلسفة دئیسم، فلسفة ماتریالیسم نیز در غرب شکل گرفت. بر اساس فلسفة ماتریالیسم، ماده، اساس و جوهر تمام واقعیات ماد ی، روانی و روحی است و خدا به صورت موجودی جدا از طبیعت ماد ی، انکار می شود. در این بینش، انسان، دارای توانایی ها و استعدادهای فکری، معنوی، اقتصادی و تولیدی است.

ماتریالیسم که مبنای فلسفی نظام اقتصاد سوسیالیستی است، نقش خدا را به صورت آفریدگار و پروردگار طبیعت و انسان ها، از اساس انکار می کند و به طور طبیعی، در تنظیم نظام های اجتماعی، از جمله نظام اقتصادی، جایی برای هدایت الاهی و آموزه های انبیا در نظر نمی گیرد.

فلسفة دئیسم و ماتریالیسم و نظام های اقتصادی مبتنی بر آن ها، با تمام اختلاف های عمیق و اساسی که با هم دارند، در یک مسألة مهم مشترکند و آن اعتقاد به بی نیازی انسان به هدایت و راهنمایی ماورای طبیعت و کفایت عقل و دانش بشری در ساختن نظام اقتصادی مطلوب و رساندن انسان ها به سعادت و خوشبختی است.

دیدگاه اسلام:

وحی، بیانگر همة حقایق :

بعضی از عالمان و مردم، تحت تأثیر برخی روایات و آیات چون وَنَزَّلنَا عَلَیَ الکِتَابَ تِبیَاناً لِکُلٍّ شَیءٍ و تفسیر نادرست آن ها، گمان می کنند که خداوند هر آن چه را انسان در زندگی دنیا و آخرت لازم دارد، از ریز و درشت، ثابت و متغیر، فردی و اجتماعی، از طریق قرآن و سنت در اختیار انسان ها گذاشته و یگانه راه سعادت هم در پیروی آن ها است. این گروه در برنامه ریزی ها و تصمیم گیری ها، به یافته های عقل و تجربة بشری اعتنایی نداشته، در همه چیز سراغ نقل می روند.

آشنایان حقیقی اسلام به ویژه پیروان علمی مکتب اهل بیت: می دانند که خداوند، برای سعادت انسان، دو راه قوی و دو حجت مهم یکی به نام عقل (پیامبر درونی) و یکی به نام وحی (پیامبر بیرونی) قرار داده و یافته های عقل را نه تنها بی ارزش ندانسته، بلکه راه رسیدن به وحی و تصدیق پیامبران را نیز به آن واگذاشته است.

در مکتب اهل بیت نه تنها یافته های عقلانی بی ارزش نیست، بلکه همانند نقل (وحی و سنت) یکی از راه های شناخت احکام و به دست آوردن آموزه های دینی به شمار می رود؛ یعنی عقل و نقل هر دو با هم و مکمل یک دیگرند و چنان که مفسران گفته اند: مقصود از آیة تبیاناً لکل شیء،این نیست که قرآن همانند دائرة المعارفی بزرگ، تمام جزئیات علوم ریاضی، فیزیک، شیمی، جغرافی، تاریخ و... را بیان کرده باشد؛ بلکه با توجه به ادامة آیه و آیات و روایات دیگر، قرآن، کتاب هدایت، تربیت و انسان سازی است و هر آن چه را برای تکامل فرد و جامعه در ابعاد ماد ی و معنوی لازم و مفید است، دربردارد؛ به همین جهت می بینیم روش قرآن در برخورد با موضوع ها متفاوت است. گاه به سبب غفلت یا اختلاف نظر انسان ها، انگشت روی جزئیات یک مسأله گذاشته، آن را با تفصیل تمام مطرح می کند؛ مانند آیة 282 بقره که طی 18 حکم، چگونگی تنظیم معاملات تجاری و اسناد بدهی را مطرح می کند، و گاه به صورت کلی، مسائل مهم و حیاتی را ارائه می کند؛ مانند آیة اًِنَّ اَ یَأمُرُ بِ العَدلِ وَ الا حسَانِ وَ اًِیتَأِ ذِ ی القُربَی وَیَنهَی عَنِ الفَحشَأِ وَ المُنکَرِ وَ البَغیِ یَعِظُکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّرُونَ؛

 نتیجه این که: قرآن و سنت و وحی و نقل نیامده اند جای عقل و دانش بشری را پر، و انسان را از تفکر و تدبر و تجربه بی نیاز کنند و عقل و دانش بشری نیز به تنهایی برای پیمودن مسیر پر پیچ وخم زندگی و یافتن راه رشد و صلاح کافی نیست؛ پس انسان امروز نیز همانند همة اعصار در طر احی نظام های اجتماعی - اقتصادی نیازمند پیوند دادن آموزه های برتر وحیانی با یافته های عقلانی است. بدان امید که در مقالة دیگری به صورت گسترده و دقیق، جایگاه آموزه های اسلام و دانش بشری در طراحی نظام اقتصادی را ارائه دهم.

  • (بخشی از مقاله سید عباس موسویان پاییز 1387)
  • منبع: فصلنامه ذهن، شماره 3
چهارشنبه 17/7/1392 - 15:38
اخلاق

از حضرت امیرالمؤمنین صلوات‏ الله علیه پرسیدند که: میان حق و باطل چه قدر فاصله است؟ حضرت فرمود که: چهار انگشت. بعد از آن چهار انگشت را گذاشت بر میان چشم و گوش، و بعد از آن فرمود که: هر چه را به چشم خود مى‏بینى حق است، و آنچه را به گوش خود مى‏شنوى اکثرش باطل است.

و به سند معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: هر که متهم دارد برادر مؤمن خود را، ایمان در دلش مى‏گدازد چنان که نمک در آب مى‏گدازد.

و در حدیث دیگر فرمود که: هر که متهم سازد برادر دینى خودش را، حرمت ایمانى از میان ایشان زایل مى‏گردد.

و به سندهاى معتبر از حضرت امیرالمؤمنین صلوات‏الله علیه منقول است که: کارهاى برادر مؤمن خود را بر محمل نیک حمل کن تا وقتى که دیگر محملى نیابى. و گمان بد مبر به کلمه ‏اى که از برادر مؤمنت صادر شود تا محمل خیرى از برایش یابى.

و در حدیث دیگر فرمود که: از براى کارهاى برادر خود عذرى طلب کن. پس اگر عذرى نیابى باز طلب کن، شاید بیابى.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله علیه منقول است که: تعجیل مکنید در حکم کردن به بدى شیعیان ما، که اگر یک قدم ایشان مى‏لغزد قدم دیگر ایشان ثابت مى‏ماند.

و از حضرت امیرالمؤمنین صلوات‏الله علیه منقول است که: خوشا حال کسى که مشغول سازد او را عیبهاى خودش از عیبهاى مردم.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات‏الله علیهما منقول است که: نزدیکترین احوال آدمى به کفر آن است که با کسى برادرى کند در دین، و عیبها و لغزشها و گناهان او را حفظ کند که یک روزى او را بر آنها ملامت کند.

و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله علیه و آله منقول است که فرمود که: اى گروهى که به زبان مسلمان شده‏ اید و ایمان به دل شما نرسیده است! مذمت مکنید مسلمانان را، وجستجو در  عیبهاى ایشان مکنید؛ که هر که جستجو درعیبهاى مخفى مسلمانان بکند خدا عیبهاى او را جستجو کند، و هر که خدا عیبهاى او را جستجو کند او را رسوا کند اگر چه در میان خانه‏اش باشد.

و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله علیه و آله منقول است که: هر که گناه مؤمنى را فاش کند چنان باشد که خود آن گناه را کرده باشد. و هر که مؤمنى را بر گناهى سرزنش کند نمیرد تا مرتکب آن بشود.

و در حدیث دیگر منقول است که: حضرت صادق علیه‏السلام فرمود که: هر که مؤمنى را ملامت و سرزنش کند خدا او را در دنیا و آخرت سرزنش و ملامت کند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله علیه و آله منقول است که: همین بس است عیب را براى آدمى که نظر کند به عیبى چند از مردم که در خودش هست و از آنها غافل است، و ملامت کند مردم را بر امرى چند که خود ترک آنها نمى‏تواند کرد، و آزار کند کسى را که با او همنشینى مى‏کند.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه‏السلام منقول است که: اگر شخصى بر دست راست تو باشد، و بر امرى و رأیى باشد، و به دست چپ تو بیاید، در حق او بغیر سخن خیر مگو و از او بیزارى مجو تا همان سخن را بار دیگر از او نشنوى. به درستى که دلها در میان دو انگشت از انگشتان قدرت خداست؛ به هر نحو که مى‏خواهد مى‏گرداند؛ یک ساعت چنین و یک ساعت چنین. و بسیار است که بنده توفیق خیر مى‏یابد.

و از حضرت رسول صلى‏الله علیه و آله منقول است که: هر که نفس خود را دشمن دارد نه مردم را، خدا او را از ترس عظیم قیامت ایمن گرداند. بدان همچنان که گمان بد به مردم بردن بد است، خود را هم در مواضع تهمت داشتن و در معرض گمانهاى بد مردم درآوردن بد است. چنانچه به سند معتبر منقول است که حضرت صادق علیه‏السلام فرمود که: پدرم مى‏فرمود که: اى فرزند هر که با مصاحب بد مصاحبت مى‏کند سالم نمى‏ماند؛ و هر که در جاى بد داخل مى‏شود متهم مى‏گردد؛ و هر که زبان خود را مالک نیست پشیمانى مى‏کشد. و حضرت امیرالمؤمنین صلوات‏الله علیه در هنگام وفات وصیت فرمود که: اى فرزند زینهار که بپرهیز از محلهاى تهمت، و از مجالسى که گمان بد به اهلش مى‏برند. به درستى که همنشین بد فریب مى‏دهد کسى را که با او مى‏نشیند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏ الله علیه و آله منقول است که: سزاوارترین مردم به تهمت کسى است که با اهل تهمت همنشینى مى‏کند.

و از حضرت امیرالمؤمنین صلوات‏الله علیه منقول است که: هر که خود را در محل تهمت بدارد ملامت نکند کسى را که گمان بد به او مى‏برد. و بر این مضمون احادیث بسیار است.

منبع: عین ‏الحیات  "ملا محمد باقر مجلسی"
چهارشنبه 17/7/1392 - 15:29
عقاید و احکام

رسول خدا (ص) فرمود: دروغ گویى از پستى روح ریشه مى‏گیرد(لا یکذب الکاذب الا من مهانة نفسه). دروغ گو چنین مى‏پندارد که بى ارزش بودن خود را مى‏تواند به وسیله سخن دروغ جبران کند! دانا احتیاج به دروغ گویى ندارد، چون داراى دانش است.

شایستگان، احتیاج به دروغ گویى ندارند، چون شایستگى دارند. ثروتمند نیازى به دروغ گویى ندارد، چون مال و منال دارد. دارندگان فضیلت، دارندگان قدرت، احتیاجى به دروغ گفتن ندارند، چون فضیلت دارند، قدرت دارند، عطر خودش مى‏بوید، نیازى به ستودن عطار نیست، وقتى به ستودن عطار نیاز مى‏باشد که فاقد بوى خوش باشد.
دروغ گو، چون فاقد دانش است مى‏خواهد نقص خود را به وسیله ادعاى دروغ جبران کند، چون فاقد شایستگى است؛ به دروغ مى‏خواهد خود را شایسته بنمایاند، چون فاقد ثروت است، چون فاقد فضیلت است، چون فاقد قدرت است، مى‏خواهد این خلأ خود را به وسیله دروغ پر کند. لاف زدن نشانه دست خالى بودن است. توپ زدن نشانه بى عرضگى است.

اگر دیده‏اید که قدرتمندان، گردن کلفتان، زمامداران، دروغ مى‏گویند، دروغ آن‏ها از آن جهتى است که فاقدند و چیزى در دست ندارند.

کسى که گناهى نکرده، نیازى به دروغ ندارد، ولى گناه کار مى‏خواهد سیاه رویى گناه را به وسیله دروغ از خویش بشوید و خود را بى گناه و پاکباز معرفى کند! عجب اشتباهى!

‏همان طور که دروغ گویى از بى عرضگى است. رباخوارى نیز از بى لیاقتى و بى کارگى است. رباخوار اگر عرضه داشته باشد، کار مى‏کند، تجارت مى‏کند، زراعت مى‏کند و در نتیجه ثروتمند مى‏شود، ولى رباخوار عرضه این کارها را ندارد، نالایق است، کارى از او ساخته نمى‏شود، فقط مى‏تواند صدى چند نزول بگیرد و بخورد و بخوابد.


رسول خدا (ص) فرمود: (اربى الربا الکذب؛ دروغ از ربا بالاتر است.) رباخوار، هر چند بى عرضه مى‏باشد ولى پشیزى دارد که آن را در سودا بگذارد و نزول بخورد، ولى دروغ گو، این پشیز را هم ندارد، بى ارزش و بى لیاقت مى‏باشد.

زنى زنگى و افریقایى پسرى داشت که بسیار مورد علاقه‏اش بود. جهانگردى بر وى گذر کرد و پرسید: کدام صفت پسرت را بیش‏تر دوست مى‏دارى؟ زن زنگى اندکى به فکر فرو رفته و گفت: محبوب‏ترین خوى این پسر، نزد من آن است که هیچ وقت دروغ نمى‏گوید.
معلوم مى‏شود فرزند باارزشى بوده، چون راست گویى نشانه ارزش است، نشانه دارندگى و عرضه و لیاقت است.
راست گویى نشانه درست کارى است و دروغ گویى نشانه بى لیاقتى و خیانت کارى.

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: (الصدق امانة و الکذب خیانة؛ راست گویى درستى است و دروغ گویى نادرستى.)

منبع:کتاب دروغ‏

نام نویسنده: آیةالله سید رضا صدر(ره)

چهارشنبه 17/7/1392 - 15:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته