• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 85
تعداد نظرات : 60
زمان آخرین مطلب : 5886روز قبل
خاطرات و روز نوشت
فروغ روشن مشکات کبریاست رضا (ع)
نشان زنده آیات هل اتی است رضا (ع)
شنبه 18/12/1386 - 15:7
خاطرات و روز نوشت
پنج درس آموزنده و ارزنده

1 - روزى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در جمع عدّه اى از اصحاب خود فرمود:


خداوند متعال ، هفت هزار سال پیش از آن كه دنیا را بیافریند، من وعلىّ و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام -، را آفریده است .
یكى از اصحاب به نام معاذ بن جبل سؤ ال كرد: در این مدّت زمان طولانى كجا و در چه حالى بودید؟
حضرت فرمود: در پیشگاه عرش الهى ، مشغول تسبیح و حمد وثناى خداوند سبحان بودیم .(73)
2 روزى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله بر گروهى از انصار كه در یكى از خانه هایشان اجتماع كرده بودند، وارد شد و پس از سلام بر آن ها، فرمود:
در چه حالتى هستید؟
پاسخ دادند: مؤ من هستیم ، حضرت فرمود: آیا بر ادّعاى خود دلیل و برهانى هم دارید؟
گفتند: بلى ، در حال رفاه و نعمت ، شكر و سپاس خدا گوئیم و در حال سختى و مصیبت ، صبور و شكیبا هستیم ، و به آنچه از طرف خداوند به ما مى رسد، راضى و خوشنود مى باشیم .
حضرت فرمود: بلى ، شما درست گفتید، ثابت قدم باشید.(74)
3 امام علىّ صلوات اللّه علیه حكایت فرماید:
هنگامى كه جنازه برادرم حمزه را آوردند، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به همسران خود دستور داد كه براى خانواده اش طعام تهیّه كنند و براى ایشان بفرستند؛ چون آن ها مصیبت دیده اند و حوصله تهیّه غذا را ندارند.
همچنین دستور فرمود: در همین غذائى كه براى صاحبان عزا مى فرستید؛ شما نیز با آنان ، هم غذا شوید.(75)
4 امام محمّد باقر علیه السلام فرمود:
روزى عمّار یاسر نزد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله حاضر شد و عرض كرد: یا رسول اللّه ! من شب گذشته ، جُنب شدم و چون آب براى غسل نداشتم ، لباس هاى خود را در آوردم و سپس روى خاك ها افتادم و در خاك ها غلتیدم تا تمام بدنم خاك مال شود.
حضرت تبسمّى نمود واظهار داشت : این كار صحیح نبود و سپس كف دست هاى خود را بر زمین زد و كف دست راست خود را بر پشت دست چپ و نیز دست چپ را بر پشت دست راست كشید.
و بعد از آن با دو كف دست بر پیشانى خود مسح نمود و افزود: این چنین تیمّم كنید كه خداوند دستور داده است .(76)
5 عبداللّه بن عبّاس حكایت كند:
روزى عدّه اى از فقراء و مساكین نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند و اظهار داشتند: یا رسول اللّه ! ثروتمندان ، همانند ما نماز و روزه انجام مى دهند و نیز چون ثروت دارند صدقه مى دهند و انفاق مى كنند؛ ولى ما محروم هستیم و توان انجام این خیرات را نداریم .
حضرت رسول فرمود: هنگامى كه سلام نماز را گفتید، 33 مرتبه بگوئید: سبحان اللّه ، و 33 مرتبه الحمد للّه ، و 34 مرتبه اللّه اكبر، وبعد از آن 30 مرتبه لااله الاّ اللّه بگوئید تا تمامى آنچه را كه ثروتمندان انجام مى دهند، شما هم ثواب آن را دریابید.(77)
جمعه 17/12/1386 - 13:42
خاطرات و روز نوشت

1 قال رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:


لاتُضَیِّعُواصَلوتَكُمْ، فَإ نَّ مَنْ ضَیَّعَ صَلوتَهُ، حُشِرَ مَعَ قارُونَ وَ هامانَ، وَ كانَ حَقّاً عَلىِ اللّهِ اءنْ یُدْخِلَهُ النّارَمَعَ الْمُنافِقینَ.(78)
ترجمه :
فرمود: نماز را سبك و ناچیز مشمارید، هر كس نسبت به نمازش بى اعتنا باشد و آنرا سبك و ضایع گرداند همنشین قارون و هامان خواهد گشت و حقّ خداوند است كه او را همراه منافقین در آتش داخل نماید.
2 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ مَشى إ لى مَسْجِدٍ مِنْ مَساجِدِاللّهِ، فَلَهُ بِكُّلِ خُطْوَةٍ خَطاها حَتّى یَرْجِعَ إ لى مَنْزِلِهِ، عَشْرُ حَسَناتٍ، وَ مَحى عَنْهُ عَشْرُ سَیِّئاتٍ، وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرُ دَرَجاتٍ.(79)
فرمود: هر كس قدمى به سوى یكى از مساجد خداوند بردارد، براى هر قدم ثواب ده حسنه مى باشد تا برگردد به منزل خود، و ده خطا از لغزش هایش پاك مى شود، همچنین در پیشگاه خداوند ده درجه ترفیع مى یابد.
3 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : اَلْجُلُوسُ فِى الْمَسْجِدِ لاِنْتِظارِ الصَّلوةِ عِبادَةٌ مالَمْ یَحْدُثْ، قیلَ: یا رَسُولَ اللّهِ وَ مَا الْحَدَثُ؟ قالَ: الْغِیْبَةُ.(80)
ترجمه :
فرمود: نشستن در مسجد جهت انتظار وقت نماز عبادت است تا موقعى كه حَدَثى از او صادر نگردد.
سؤ ال شد: یا رسول اللّه ، منظور از حدث چیست ؟
ترجمه :
فرمود: غیبت و پشت سر دیگران سخن گفتن .
4 ... بَیْنَما رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ جا لِسٌ فِى الْمَسْجِدِ، إ ذْدَخَلَ رَجُلٌ فَقامَ یُصَلّى ، فَلَمْ یُتِمَّ رُكُوعَهُ وَ لاسُجُودَهُ، فَقالَ: نَقَرَ كَنَقْرِ الْغُرابِ، لَئِنْ ماتَ هذا وَ هكَذا صَلوتُهُ لَیَمُوتُنَّ عَلى غَیْرِ دینی .(81)
ترجمه :
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مسجد نشسته بود كه شخصى وارد شد و مشغول نماز گشت و ركوع و سجودش را كامل انجام نداد و عجله و شتاب كرد.
حضرت فرمود: كار این شخص همانند كلاغى است كه منقار بر زمین مى زند، اگر با این حالت از دنیا برود بر دین من نمرده است .
5 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : یا اءباذَر، اَلدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِن وَ جَنَّةُ الْكافِرِ، وَ ما اءصْبَحَ فیها مُؤْمِنٌ إ لاّ وَ هُوَ حَزینٌ، وَ كَیْفَ لایَحْزُنُ الْمُؤْمِنُ وَ قَدْ اءوَعَدَهُ اللّهُ اءنَّهُ وارِدٌ جَهَنَّمَ.(82)
ترجمه :
فرمود: اى ابوذر، دنیا زندان مؤ من و بهشت كافران است ، مؤ من همیشه محزون و غمگین مى باشد، چرا چنین نباشد و حال آن كه خداوند به او - در مقابل گناهان و خطاهایش - وعده مجازات و دخول جهنّم را داده است .
6 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : شَرُّالنّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ، وَ شَرُّ مِنْ ذلِكَ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیا غَیْرِهِ.(83)
ترجمه :
فرمود: بدترین افراد كسى است كه آخرت خود را به دنیایش بفروشد و بدتر از او آن كسى خواهد بود كه آخرت خود را براى دنیاى دیگرى بفروشد.
7 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : ثَلاثَةٌ اءخافُهُنَّ عَلى اُمتَّى : اءلضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ، وَ مُضِلاّتُ الْفِتَنِ، وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.(84)
ترجمه :
فرمود: سه چیز است كه از آن ها براى امّت خود احساس خطر مى كنم :
1 گمراهى ، بعد از آن كه هدایت و معرفت پیدا كرده باشند.
2 گمراهى ها و لغزش هاى به وجود آمده از فتنه ها.
3 مشتهیات شكم ، و آرزوهاى نفسانى و شهوت پرستى .
8 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : ثَلاثَةٌ مِنَ الذُّنُوبِ تُعَجَّلُ عُقُوبَتُها وَ لا تُؤَخَّرُ إ لى الاخِرَةِ: عُقُوقُ الْوالِدَیْنِ، وَ الْبَغْیُ عَلَى النّاسِ، وَ كُفْرُ الاْ حْسانِ.(85)
ترجمه :
فرمود : عقاب و مجازات سه دسته از گناهان زودرس مى باشد و به قیامت كشانده نمى شود: ایجاد ناراحتى براى پدر و مادر، ظلم در حقّ مردم ، ناسپاسى در مقابل كارهاى نیك دیگران .
9 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : إ نَّ اءعْجَزَ النّاسِ مَنْ عَجَزَعَنِ الدُّعاءِ، وَ إ نَّ اءبْخَلَ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ.(86)
ترجمه :
فرمود: عاجز و ناتوان ترین افراد كسى است كه از دعا و مناجات با خداوند ناتوان و محروم باشد، و بخیل ترین اشخاص كسى خواهد بود كه از سلام كردن خوددارى نماید.
10 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : إ ذا تَلاقَیْتُمْ فَتَلاقُوا بِالتَّسْلیمِ وَ التَّصافُحِ، وَ إ ذا تَفَرَّقْتُمْ فَتَفَرَّقُوا بِإ لاسْتِغْفارِ.(87)
ترجمه :
فرمود: هنگام بر خورد و ملاقات با یكدیگر سلام و مصافحه نمائید و موقع جدا شدن براى همدیگر طلب آمرزش كنید.
11 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : بَكِرُّوا بِالصَّدَّقَةِ، فَإ نَّ الْبَلاءَ لایَتَخَطاّها.(88)
ترجمه :
فرمود: صبحگاهان حركت و كار خود را با دادن صدقه شروع نمائید چون كه بلاها و آفت ها را بر طرف مى گرداند.
12 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : یُؤْتَى الرَّجُلُ فی قَبْرِهِ بِالْعَذابِ، فَإ ذا اُتِیَ مِنْ قِبَلِ رَاءسِهِ دَفَعَتْهُ تِلاوَةُ الْقُرْآنِ، وَ إ ذا اُتِیَ مِنْ قِبَلِ یَدَیْهِ دَفَعَتْهُ الصَّدَقَةُ، وَ إ ذا اُتِیَ مِنْ قِبَلِ رِجْلَیْهِ دَفَعَهُ مَشْیُهُ إ لىَ الْمَسْجِدِ.(89)
ترجمه :
فرمود: هنگامى كه بدن مرده را در قبر قرار دهند، چنانچه عذاب از بالاى سر بخواهد وارد شود تلاوت قرآنش مانع عذاب مى گردد و چنانچه از مقابل وارد شود صدقه و كارهاى نیك مانع آن مى باشد.
و چنانچه از پائین پا بخواهد وارد گردد، رفتن به سوى مسجد مانع آن خواهد گشت .
13 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : عَلَیْكُمْ بِمَكارِمِ الاْ خْلاقِ، فَإ نَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ بَعَثَنی بِها، وَ إ نَّ مِنْ مَكارِمِ الاْ خْلاقِ: اءنْ یَعْفُوَالرَّجُلُ عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یُعْطِیَ مَنْ حَرَمَهُ، وَ یَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ، وَ اءنْ یَعُودَ مَنْ لایَعُودُهُ.(90)
ترجمه :
فرمود: بر شما باد رعایت مكارم اخلاق ، كه خداوند مرا بر آن ها مبعوث نمود، و بعضى از آن ها عبارتند از:
كسى كه بر تو ظلم كند به جهت غرض شخصى او را ببخش ، كسى كه تو را نسبت به چیزى محروم گرداند كمكش نما، با شخصى كه با تو قطع دوستى كند رابطه دوستى داشته باش ، شخصى كه به دیدار تو نیاید به دیدارش برو.
14 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ وَجَدَ كَسْرَةً اَوْ تَمْرَةً فَاءكَلَهَا لَمْ یُفارِقْ جَوْفَهُ حَتّى یَغْفِرَاللّهُ لَهُ.(91)
ترجمه :
فرمود: هر كس تكّه اى نان یا دانه اى خرما در جائى ببیند، و آن را بردارد و میل كند، مورد رحمت و مغفرت خداوند قرار مى گیرد.
15 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : ما تَواضَعَ اءحَدٌ إ لاّ رَفَعَهُ اللّهُ.(92)
ترجمه :
فرمود: كسى اظهار تواضع و فروتنى نكرده ، مگر آن كه خداوند متعال او را رفعت و عزّت بخشیده است .
16 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ اءنْظَرَ مُعْسِرا، كانَ لَهُ بِكُلِّ یَوْمٍ صَدَقَةٌ.(93)
ترجمه :
فرمود: هر كس بدهكار ناتوانى را مهلت دهد براى هر روزش ثواب صدقه در راه خدا میباشد.
17 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : ما مِنْ هُدْهُدٍ إ لاّ وَ فی جِناحِهِ مَكْتُوبٌ بِالِسّرْیانیَّةِ ((آلُ مُحَمَّدٍ خَیْرُ الْبَریَّةِ)).(94)
ترجمه :
فرمود: هیچ پرنده اى به نام هدهد وجود ندارد مگر آن كه روى بال هایش به لغت سریانى نوشته شده است : آل محمّد (صلوات اللّه علیهم اجمعین ) بهترین مخلوق روى زمین مى باشند.
18 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : یَاءتی عَلىَ النّاسِ زَمانٌ، الصّابِرُ مِنْهُمْ عَلى دینِهِ كَالْقابِضِ عَلىَ الْجَمَرِ.(95)
ترجمه :
فرمود: زمانى بر مردم خواهد آمد كه صبر نمودن در برابر مسائل دین و عمل به دستورات آن همانند در دست گرفتن آتش گداخته است .
19 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : سَیَاءتی زَمانٌ عَلى اُمتَّی یَفِرُّونَ مِنَ الْعُلَماءِ كَما یَفِرُّ الْغَنَمُ مِنَ الذِّئْبِ، إ بْتَلاهُمُ اللّهُ بِثَلاثَةِ اءشْیاء: الاْ وَّلُ: یَرَفَعُ الْبَرَكَةَ مِنْ اءمْوالِهِمْ، وَ الثّانی : سَلَّط اللّهُ عَلَیْهِمْ سُلْطانا جائِرا، وَ الثّالِثُ: یَخْرُجُونَ مِنَ الدُّنْیا بِلا إ یمانٍ.(96)
ترجمه :
فرمود: زمانى بر امّت من خواهد آمد كه مردم از علماء گریزان شوند همان طورى كه گوسفند از گرگ گریزان است ، خداوند چنین جامعه اى را به سه نوع عذاب مبتلا مى گرداند:
1 بركت و رحمت خود را از اموال ایشان برمى دارد.
2 حكمفرمائى ظالم و بى مروّت را بر آن ها مسلّط مى گرداند.
3 هنگام مرگ و جان دادن ، بى ایمان از این دنیا خواهند رفت .
20 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : اَلْعالِمُ بَیْنَ الْجُهّالِ كَالْحَىّ بَیْنَ الاْ مْواتِ، وَ إ نَّ طالِبَ الْعِلْمِ یَسْتَغْفِرُلَهُ كُلُّ شَى ءٍ حَتّى حیتانِ الْبَحْرِ وَ هَوامُّهُ، وَ سُباعُ الْبَرِّ وَ اءنْعامُهُ، فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ فَإ نّهُ السَّبَبُ بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ إ نَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلى كُلِ مُسْلِمٍ.(97)
ترجمه :
فرمود: دانشمندى كه بین گروهى نادان قرار گیرد همانند انسان زنده اى است بین مردگان ، و كسى كه در حال تحصیل علم باشد تمام موجودات برایش طلب مغفرت و آمرزش مى كنند، پس علم را فرا گیرید چون علم وسیله قرب و نزدیكى شما به خداوند است ، و فراگیرى علم ، بر هر فرد مسلمانى فریضه است .
21 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ زارَ عالِما فَكَاءنَّما زارَنی ، وَ مَنْ صافَحَ عالِما فَكاءنَّما صافَحَنی ، وَ مَنْ جالَسَ عالِماً فَكَاءنَّما جالَسَنی ، وَ مَنْ جالَسَنی فِى الدُّنْیا اءجْلَسْتُهُ مَعى یَوْمَ الْقِیامَةِ.(98)
ترجمه :
فرمود: هر كس به دیدار و زیارت عالم و دانشمندى برود مثل آن است كه مرا زیارت كرده ، هر كه با دانشمندى دست دهد و مصافحه كند مثل آن كه با من مصافحه نموده ، هر شخصى همنشین دانشمندى گردد مثل آن است كه با من مجالست كرده ، و هر كه در دنیا با من همنشین شود، در آخرت همنشین من خواهد گشت .
22 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ اَصابَ مِنْ إ مْرَاءةٍ نَظْرَةً حَراما، مَلاَ اللّهُ عَیْنَیْهِ نارا.(99)
ترجمه :
فرمود: هركس نگاه حرامى به زن نامحرمى بیفكند، خداوند چشم هاى او را پر از آتش مى گرداند.
23 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ تَزَوَّجَ إ مْرَاءةً لِمالِها وَ كَلَهُ اللّهُ إ لَیْهِ، وَ مَنْ تَزَوَّجَها لِجَمالِها رَاءى فیها ما یَكَرَهُ، وَ مَنْ تَزَوَّجَها لِدینِها جَمَعَ اللّهُ لَهُ ذلِكَ.(100)
ترجمه :
فرمود: هر كس زنى را به جهت ثروتش ازدواج كند خداوند او را به همان واگذار مى نماید، و هر كه با زنى به جهت زیبائى و جمالش ازدواج كند خوشى نخواهد دید، و كسى كه با زنى به جهت دین و ایمانش تزویج نماید خداوند خواسته هاى او را تاءمین مى گرداند.
24 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ قَلَّ طَعامُهُ، صَحَّ بَدَنُهُ، وَ صَفاقَلْبُهُ، وَ مَنْ كَثُرَ طَعامُهُ سَقُمَ بَدَنُهَ وَ قَساقَلْبُهُ.(101)
ترجمه :
فرمود: هر كه خوراكش كمتر باشد بدنش سالم و قلبش با صفا خواهد بود، و هر كس خوراكش زیاد باشد امراض جسمى بدنش و كدورت ، قلبش را فرا خواهد گرفت .
25 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : لاتُشْبِعُوا، فَیُطْفاء نُورُ الْمَعْرِفَةِ مِنْ قُلُوبِكُمْ.(102)
ترجمه :
فرمود: شكم خود را از خوراك سیر و پر مگردانید، چون كه سبب خاموشى نور عرفان و معرفت در افكار و قلب هایتان مى گردد.
26 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : مَنْ تَوَلّى عَمَلا وَ هُوَیَعْلَمُ اءنَّهُ لَیْسَ لَهُ بِاءهْلٍ، فَلْیتُبَّوَءُ مَقْعَدُهُ مِنَ النّارِ.(103)
ترجمه :
فرمود: هر كه ریاست و مسئولیتى را بپذیرد و بداند كه أ هلیّت آن را ندارد، در قبر و قیامت جایگاه او پر از آتش خواهد شد.
27 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : إ نَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ لَیُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعیفِ الَّذی لادینَ لَهُ، فَقیلَ: وَ ما الْمُؤْمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لادینَ لَهُ؟
قالَ: اَلذّی لایَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ.(104)
ترجمه :
فرمود: همانا خداوند دشمن دارد آن مؤ منى را كه ضعیف و بى دین است ، سؤ ال شد:
مؤ من ضعیف و بى دین كیست ؟ پاسخ داد: كسى كه نهى از منكر و جلوگیرى از كارهاى زشت نمى كند.
28 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِى ءُ الْخَطیئَةَ، كَما تُطْفِى ءُ الماءُ النّارَ، وَ تَدْفَعُ سَبْعینَ بابا مِنَ الْبَلاءِ.(105)
ترجمه :
فرمود: صدقه اى كه محرمانه و پنهانى داده شود سبب پاكى گناهان مى باشد، همان طورى كه آب ، آتش را خاموش مى كند، همچنین صدقه هفتاد نوع بلا و آفت را بر طرف مى نماید.
29 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : عَجِبْتُ لِمَنْ یَحْتَمى مِنَ الطَّعامِ مَخافَةَ الدّاءِ، كَیْفَ لایَحْتمى مِنَ الذُّنُوبِ، مَخافَةَ النّارِ.(106)
ترجمه :
فرمود: تعجّب دارم از كسانى كه نسبت به خورد و خوراك خود اهمیّت مى دهند تا مبادا مریض شوند ولیكن اهمیّتى نسبت به گناهان نمى دهند و باكى از آتش سوزان جهنم ندارند.
30 قالَ صلّى اللّه علیه و آله : حُبُّ الْجاهِ وَ الْمالِ یُنْبِتُ النِّفاقَ فِى الْقَلْبِ، كَما یُنْبِتُ الْماءُ الْبَقْلَ.(107)
جمعه 17/12/1386 - 13:39
خاطرات و روز نوشت
(1) قوله علیه السلام فى فضل التقوى 
من یتق الله یجعل له مخرجا، من الفتن و یسدده فى امره ، و یهیى له رشده ، و یفلجه ، بحجته ، و یبیض و جهه و یعطیه ، رغبته ، مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء، و الصالحین ، و حسن اولئك رفیقا
(1) سخن آن حضرت در فضیلت تقوى 
هر كه تقواى الهى پیشه سازد، خداوند راه رهایى از فتنه ها را براى او گشوده ، و در كارها او را تاءیید، مى نماید، و راه هدایت ، را براى او آماده ، ساخته ، و حجت دلیلش را غالب مى گرداند، و چهره اش را نورانى و آرزویش را بر مى آورد، با كسانى كه خداوند بر آنان نعمت خود را ارزانى داشته ، باپیامبران و راستگونیان ، و شهیدان و صالحان ، و اینان دوستان نیكوئى هستند.
(2) قوله ، علیه السلام فى وصف التقوى 
التقوى باب كل توبة و راءس كل حكمة ، و شرف كل عمل
(2) سخن آن حضرت در توصیف تقوى 
تقوى درگاه ، هر توبه ، و آغاز هر حكمت ، و شرافت هر عمل است .
(3) قوله علیه السلام فى توكل على الله
من اتكل على حسن الاختیار من الله لم یتمن انه فى غیر الحال ، التى اختارها، الله له
(3) سخن آن حضرت در توكل بر خداوند 
هر كه بر نیكویى اختیار خداوند توكل نماید، هرگز آرزو نمى كند كه درحالتى غیر از آنچه خداوند براى او اختیار كرده ، قرار داشته باشد.
(4) قوله علیه السلام فى وصف العقل
راءس العقل معاشرة الناس بالجمیل و بالعقل تدرك الداران جمیعا، و من حرم من العقل حرمهما جمیعا
(4) سخن آن حضرت در توصیف عقل 
معاشرت نیكو با مردم ابتداى عقل و دور اندیشى است و با عقل دنیا و آخرت به دست مى آید، و هر كه از عقل محروم گردید از این دو جهان بى بهره است .
(5) قوله علیه السلام فى معنى المروة  
المروة حفظ الدین ، و اعزاز النفس ، ولین الكنف و تعهد الصنیعة و اداء الحقوق
(5) سخن آن حضرت در معنى جوانمردى 
(جوانمردى ) حفظ دین ، و گرامى داشتن ، خود، و مهربان بودن و انجام درست امور، و اداء حقوق مى باشد.
(6) قوله علیه السلام فى معنى المروة 
شح الرجل على دینه ، و اصلاحه ماله ، وقیامه بالحقوق
(6) سخن آن حضرت در معنى جوانمردى 
(جوانمردى ) حرص انسان در دینش و اصلاح كردن مالش و اداء حقوقش ‍ مى باشد.
(7) قوله علیه السلام فى الصمت  
ستر العمى ، زین العرض ، و فاعله ، فى راحة و جلیسه امن
(7) سخن آن حضرت در مورد سكوت  
(سكوت ) پوششى براى مجهولات ، و زینتى براى آبرو، مى باشد، و انسانى كه سكوت مى كند همواره ، در راحتى بوده و همنشینش از او در آسایش ‍ است .
(8) قوله علیه السلام فى الرضا بقضاء الله  
كیف یكون المؤمن مؤمنا و هو یسخط قسمه ، و یحقر منزلته ، و الحاكم علیه الله ، و انا الضامن لمن لم یهجس فى قلبه الا الرضا، ان یدعوا لله فیستجاب له
(8) سخن آن حضرت در خشنودى به قضاى الهى 
چگونه مؤمن مؤمن است ، در حالیكه به قسمت الهى ناخشنود، مى باشد، و و ارزش را پست مى شمرد، با اینكه خداوند، بر او حكم مى راند و من ضامن هستم هر كه در قلبش جز خشنودى از قسمت الهى را نگذراند، دعاهایش را خداوند اجابت كند.
(9) قوله علیه السلام فى الادب و الحیاء و المروة 
لا ادب لمن لا عقل له ، و لامروة ، لمن لاهمة له ، و لاحیاء لمن لادین له
(9) سخن آن حضرت در مورد ادب و حیاء و جوانمردى 
هركه عقل ندارد ابد ندارد، و هر كه همت ندارد، جوانمردى ندارد، و هر كه دین ندارد حیا ندارد.
(10) قوله علیه السلام فى فضل العفاف و القناعة
یابن ادم عف عن محارم الله تكن عابدا، و ارض بما قسم الله سبحانه تكن غنیا، و احسن جوار من جاورك تكن مسلما
(10) سخن آن حضرت در مورد عفت وقناعت  
اى پسر آدم ، از محرمات الهى ، پرهیز كن ، تا عابد گردى ، و به آن چه خداوند داده است ، راضى باش تا بى نیاز شوى ، با همسایگانت به نیكى رفتار كن تا مسلمان باشى .
(11) قوله علیه السلام فى فضل قبول المعذرة
لاتعاجل الذنب بالعقوبة و اجعل بینهما للاعتذار طریقا
(11) سخن آن حضرت در فضیلت پذیرش معذرت  
در عقوبت گناه عجله نكن ، و بین این دو راهى را براى معذرت خواهى قرار ده .
(12) قوله علیه السلام فى العفو 
اوسع ما یكون الكریم ، بالمغفرة اذا ضاقت بالمذنب المعذرة
(12) سخن آن حضرت در عفو و بخشش  
آنگاه بخشش یك شخص بزرگوار موارد دیگر بیشتر است ، كه معذرت خواهى براى گناهكار سخت و دشوار باشد.
(13) قوله علیه السلام فى فضل الخلق الحسن
ان الحسن الحسن الخلق الحسن
(13) سخن آن حضرت در فضیلت اخلاق خوب  
بهترین زیبائى ، اخلاق نیكوست
(14) قوله علیه السلام فى الغنى و الفقر 
خیر الغنى القنوع و شر الفقر الخضوع
(14) سخن آن حضرت در غنا و فقر 
برترین بى نیازى ، قناعت ، و بدترین فقر، خضوع است
(15) قوله علیه السلام فى الحلم  
الحلم كظم الغیظ و ملك النفس
(15) سخن آن حضرت در مورد حلم وبردبارى 
حلم و بردبارى ، فرو بردن ، خشم و تسلط بر نفس مى باشد.
(16) قوله علیه السلام فى السماح  
السماح ، البذل ء السراء والضراء
(16) سخن آن حضرت در بخشش  
بخشش ، اعطاء، در حالت گشایش ، و سختى است .
(17) قوله علیه السلام فى ذم الكبر و الحرص و الحسد 
هلاك الناس فى ثلاث : الكبر و الحص و الحسد، فالكبر هلاك الدین و به لعن ابلیس ، و الحرص عدو النفس ، و به اخرج ادم من الجنة ، و الحسد رائد السوء و منه قتل قابیل هابیل
(17) سخن آن حضرت در مذمت تكبر و حرص و حسد 
هلاكت مردم در سه امر است : تكبر و حرص و حسد، تكبر نابودى ، دین را در برداشته و به سبب آن ابلیس از درگاه ، رحمت الهى ، دور شد، و حرص ‍ دشمن انسان بوده ، و به سبب آن آدم از بهشت ، اخراج گردیده ، و حسد پیشواى بدى بوده ، و به سبب آن قابیل هابیل را كشت .
(18) قوله علیه السلام فى وصف البخل 
البخل ان یرى الرجل ما انفقه ، تلفا، و ما امسكه ، شرفا
(18) سخن آن حضرت در توصیف بخل 
بخل آن است كه آن چه انفاق كرده است ، را تلف شده و آنچه ذخیره ساخته را براى خود شرافت بداند.
(19) قوله علیه السلام فى ذم الحسد 
ما راءیت ظالما اشبه بمظلوم من حاسد
(19) سخن آن حضرت در مذمت حسد 
جز شخص حسود، ظالمى را شبیه به مظلوم ندیدم .
(20) قوله علیه السلام فى ذم الحرص و الطمع 
اجعل ما طلبت من الدنیا، فلن تظفر به بمنزلة ما لم یخطر ببالك
(20) سخن آن حضرت در مذمت حرص و طمع 
آنچه از امور دنیا كه خواستار آن بوده ، و بدان دست نمى یابى را همانند چیزى قرار ده كه به فكرت خطور نكرده است .
فصل چهارم : گزیده اى از گفتار آن حضرت 
(21) قوله علیه السلام فى فضل التعلیم و التعلم
علم الناس علمك ، و تعلم علم غیرك ، فتكون قد اتقنت علمك ، و علمت ما لم تعلم
(21) سخن آن حضرت در فضیلت تعلیم و تعلم 
علمت را به مردم بیاموز، و از دانش ، دیگرن بهره گیر، تا علمت را استحكام بخشى ، و آن چه نمى دانى را بیاموزى .
(22) قوله علیه السلام لصغار قومه ثىفضل تعلم العلم
انكم صغار قوم ، و یوشك ان تكونوا، كبار قوم اخرین ، فتعلموا العلم ، فمن لم یستطیع منكم ان یحفظة فلیكتبه ولیضعه فى بیته
(22) سخن آن حضرت براى كودكان خاندانش ، در مورد ارزش دانش اندوزى
به درستیكه شما كودكان این خاندان هستید، و به زودى بزرگان و خاندان دیگرى مى گردید، دانش بیاموزید، هر كدام از شما كه قادر به حفظ مطالب نیست آن ها را بنویسد و در خانه اش قرار دهد.
(23) قوله علیه السلام فى فضل المشورة
ما تشاور قوم الا هدوا الى رشدهم
(23) سخن آن حضرت در فضیلت مشورت  
هیچ گروهى مشورت نكرد، جز آن كه به راه هدایت خود راهنمایى شدند.
(24) قوله علیه السلام فى التفكر فیما یودع الصدر 
عجبت لمن یتفكر فى ماءكوله ، كیف ، لایتفكر فى معقوله ، فیجنب بطنه ما یوذیه ، و یودع صدره ، ما یردیه
(24) سخن آن حضرت در مورد تفكر در منبع اخذ علم 
تعجب میكنم از كسى كه در مورد غذاهاى خود مى اندیشد، چگونه در علومى كه فرا مى گیرد، تفكر نمى نماید، تا شكم خود را از غذاهاى آزار دهنده ، دور دارد، و سینه اش را از آن چه او را هلاك مى گرداند، باز دارد.
(25) قوله علیه السلام فى فضل التفكر
علیكم بالفكر، فانه حیاة قلب البصیر، و مفایتح ابواب الحكمة
(25) سخن آن حضرت در فضیلت تفكر 
بر شما باد، به فكر كردن ، چرا كه آن زندگى قلب انسان دانا، و كلیدهاى درهاى حكمت است
(26) قوله علیه السلام فى وصف اخ صالح كان له  
كان من اعظم الناس ، فى عینى ، صغر الدنیا، فى عینه ، كان خارجا من سلطان ، الجهالة ، فلا یمد یدا الا على ثقة لمنفعة ، كان یشتكى ، و لایتسخط ولایتبرم ، كان اكثر دهره ، صامتا، فاذا قال بذاالقائلین
كان ضعیفا مستضعفا، فاذا جاء الجد فهو اللیث عادیا، كان اذا جامع العلماء، على ان یستمع احرص منه على ان یقول كان اذا غلب على الكملام لم یغلب على السكوت
كان لایقول مالایفعل ، و یفعل مالایقول ، كان اذا عرض له امران لا یدرى ایهما اقرب الى ربه ، نظر اقربهما من هواه ، فخالفه ، كان له یلوم احدا على ما قد یقع العذر فى مثله

(26) سخن آن حضرت در توصیف برادر صالحى كه داشت  
او در دید من از ارزشمندترین مردم بود، دنیا در چشمش بى ارزش ، و از فرمانروایى جهل و نادانى ، خارج شده بود، و دستش را به سوى چیزى جز با اعتماد به ارزشمندى آن دراز نمى كرد، از وقایع روزگار شكایت نكرده و خشمگین و ملول مى گردید، اكثر ایام ، ساكت بود، و چون لب به سخن مى گشود، و بر گویندگان غالب مى گردید.
انسانى ضعیف و ناتوان شمرده مى شد، و چون زمان كوشش فرا مى رسید، همانند شیر ژیان مى گردید، آنگاه كه در جمع دانشمندان قرار مى گرفت ، حرص او در شنیدن از گفتن بیشتر بود، مغلوب كلام و سخن مى گشت ، اما مغلوب سكوت نمى گردید.
و در مورد آنچه انجام نمى داد، سخنى نمى گفت ، در مقابل آنچه نمى گفت را انجام مى داد، اگر دو امر بر او عرضه مى شد كه نمى دانست ، كدامیك مورد خشنودى خداست ، آنچه بر هواى نفس خود نزدیك بود، را یافته و ترك مى كرد، كسى را بر امرى كه مورد اعتذار واقع مى گردد ملامت نمى كرد.
(27) قوله علیه السلام فى التزود الیوم القیامة 
یابن ادم ! انك لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك ، فخذ مما فى یدیك ، لما بین یدیك فان المؤمن ، یتزود و الكافر یتمتع
(27) سخن آن حضرت در توشه گرفتن براى روز قیامت  
اى پسر آدم تو از زمانى كه از مادر زاده شدى همواره در حال نابودى عمرت مى باشى . از آنچه در دست دارى ، براى آینده ات توشه گیر، مؤمن توشه گرفته ، و كافر بهره مند، مى گردد.
(28) قوله علیه السلام فى بعض المواعظ 
ما فتح الله عزوجل على احد باب مساءلة فخزن عنه باب الاجابة و لافتح الرجل باب عمل فخزن عنه باب القبول ، ولافتح لعبد باب شكر فخزن عنه باب المزید
(28) سخن آن حضرت در بعضى از مواعظ 
خداوند درگاه سؤ ال و خواهش را بر كسى نگشود، تا درگاه اجابت بسته شود، و بنده درگاه عمل را نگشود، تا درگاه قبول از او بسته شود، و درگاه شكر بر بنده گشوده نشد تا درگاه افزایش نعمت بر او بسته شود.
(29) قوله علیه السلام فى افضل البصائر و الاسماع و القلوب
ان ابصر الابصار ما نفذ فى الخیر مذهبه ، و اسمع الاسماع ما و عى التذكیر و انتفع به ، و اسلم القلوب ما طهر من الشبهات
(29) سخن آن حضرت در برترین دیدگان و گوش و قلب  
تیزترین دیدگان آنست كه در خیر و نیكى باز شود، و شنواترین گوشها آنست كه پند را بشنود، و از آن بهره جوید، و سالم ترین قلبها آنست كه از موارد شبهه پاك باشد.
(30) قوله علیه السلام فى كیفة مصاحبة الناس  
صاحب الناس مثل ما تحب ان یصاحبوك به
(30) سخن آن حضرت در كیفیت مصاحبت با مردم 
با مردم آنگونه مصاحبت و همنشینى كن كه دوست دارى با تو آنگونه رفتار كنند.
(31) قوله علیه السلام فى وصف الاخاء 
الاخاء الوفاء فى الشدة و الرخاء
(31) سخن آن حضرت در توصیف برادرى 
برادرى ، وفادارى ، در سختى و راحتى است .
(32) قوله علیه السلام فى اهمیة الفرائض  
اذا اضرت النوافل بالفریضة فارفضوها
(32) سخن آن حضرت در اهمیت واجبات  
آنگاه كه نوافل به واجبات ضرر مى زنند، آنها را ترك كنید.
(33) قوله علیه السلام لمن وقف بین یدى الله  
حق على كل من وقف بین یدى رب العرش ان یصفر لونه و ترتعد مفاصله
(33) سخن آن حضرت براى آنكه در پیشگاه خدا مى ایستد 
بر كسى كه در پیشگاه خداوند مى ایستد، سزاوار است كه چهره اش زرد گردد و اندامش بلرزد.
(34) قوله علیه السلام فى فضل نعم الله تعالى
تجهل النعم ما اقامت ، فاذا ولت عرفت
(34) سخن آن حضرت در فضیلت نعمتهاى الهى 
نعمتهاى الهى تا هنگامى كه وجود دارند شناخته نمى شوند، و آنگاه كه روى گردانند، شناخته مى شوند.
(35) قوله علیه السلام فى الاجمال فى طلب الرزق
لاتجاهد الطلب جهاد الغالب ، و لاتتكل على القدر اتكال المستسلم ، فان ابتغاء الفضل من السنة و الاجمال فى الطلب من العفة ، و لیست العفة بدافعة رزقا، و لاالحرص بجالب فضلا، فان الرزق ، مقسوم و استعمال ، الحرص استعمال الماءثم
(35) سخن آن حضرت در مورد اجمال در طلب روزى
در طلب روزى مانند افراد بسیار تلاشگر كوشش نكن ، و بر قضا و قدر الهى همانند افراد ناتوان متكى نباش ، بدنبال روزى رفتن از سنتهاى الهى ، و اجمال در طلب آن از عفت است ، عفت هرگز از روزى نشده ، و حرص و طمع جلب كننده روزى نیست ، روزى تقسیم شده ، و حریص بودن موجب گناه است .
(36) قوله فى الفرصة  
الفرصة سریعة الفوت ، بطیئة العود
(36) سخن آن حضرت در مورد ارزش فرصت  
فرصت زود از دست مى رود، و كند باز میگردد.
(37) قوله علیه السلام فى ذم المزاح  
المزاح یاءكل الهیبة ، و قد اكثر من الهیبة الصامت
(37) سخن آن حضرت در مذمت خنده 
خنده هیبت انسان را برده ، كسى كه سكوت مى كند از همه با هیبت تر است .
(38) قوله علیه السلام فى القریب و البعید 
القریب من قربته المودة ، و ان بعد نسبه ، و البعید، من باعدته المودة و ان قرب نسبه
(38) سخن آن حضرت در نزدیك و دور انسان 
شخصى نزدیك كسى است كه دوستى او را نزدیك گرداند، و اگر چه خویشاوندیش دور باشد، و شخص غریب كسى است كه دوستى او را دور ساخته باشد و اگر چه خویشاوندیش نزدیك باشد.
(39) قوله علیه السلام فى الخیر الذین لاشرفیه 
الخیر الذى لاشرفیه : الشكر مع النعمة ، و الصبر على النازلة
(39) سخن آن حضرت در مورد خیرى كه شر در آن نیست  
خیرى كه شر در آن ، نیست شكر همراه با نعمت و صبر بر ناراحتى هاست .
(40) قوله فى شكر النعمة و كفرانه  
النعمة محنة ، فان شكرت كانت نعمة ، فان كفرت صارت نقمة
(40) سخن آن حضرت در شكرگزارى ، نعمتهاى الهى و كفران آن ها
نعمتهاى الهى وسیله امتحانند، اگر آنها را شكرگزارى نعمتند و هنگامى كه كفران كردى ، نقمت ، مى گردند.
جمعه 17/12/1386 - 13:33
خاطرات و روز نوشت
کاش مــــی شد همره باد صبا
پر کشید تا آسـتان مجتبی (ع)
جمعه 17/12/1386 - 13:32
خاطرات و روز نوشت

(1) مناظره آن حضرت نزد معاویه در فضیلت پدرش  

نزد معاویه ، عمروبن عثمان بن عفان وعمروبن عاص و عتبة بن ابى سفیان و ولید بن بن عقبة بن ابى معیط و مغیرة بن ابى شعبه گرد آمده ، بودند، همه یك هدف داشتند، (و آن تضعیف آن حضرت بودعمروبن عاص به معاویه گفت : چرا نزد حسن بن على نمى فرستى ، زیرا او روش پدرش را زنده كرده و مردم زیادى گرد او جمع شده اند، دستور مى دهد، و اطاعت مى شود و سخن مى گوید و پذیرفته مى شود، و این دو امر او را به مقامات بالاترى مى رساند، اگر نزد او بفرستى ما او و پدرش را تضعیف كرده و به او و پدرش ناسزا مى گوئیم ، و از ارزش او و پدرش ‍ بكاهیم ، تا آنجا كه او گفتار ما را بپذیرد. معاویه گفت : مى ترسم بر شما امورى را بیاویزد، كه ننگ آن تا زمان مرگتان باقى بماند، سوگند به خدا هر گاه او را دیدم ، دیدارش را ناپسند شمردم و از او هراسیدم ، و اگر نزد او بفرستم ، میان شما به انصاف رفتار مى كنم . آن گاه نزد آن حضرت فرستاد، هنگامیكه فرستاده نزد ایشان آمد، گفت : معاویه تو را مى خواند، امام فرمود: نزد او چه كسانى هستند؟ فرستنده گفت : نزد او این افراد هستند - و نام آنان را برد، امام فرمود: آنان را چه شده است ، چرا سقف بر سرشان فرو نمى ریزد، و عذاب الهى از جائى كه گمان نمى كنند بر سرشان وارد نمى شود. هنگامى كه نزد معاویه رسید او از امام بسیار استقبال كرده ، و با ایشان مصافحه نمود، معاویه گفت : این گروه گفتارم ، را عمل نكرده و نزد تو فرستادند، تا از تو اقرار گیرند كه عثمان مظلوم كشته شده است و اینكه پدرت او را كشته است ، گفتارمان را بشنو آنگاه بمانند كلامشان پاسخشان را بگو، وجود من تو را از سخن گفتن باز ندارد. امام فرمود: سبحان الله ، خانه خانه تو و اجازه در آن از توست ، سوگند به خدا اگر به آنان پاسخ دهم از ناسزاگوئى به تو حیا مى كنم ، و اگر آنان بر اراده تو غالب گردیدند، از ضعف تو حیا و شرم دارم ، به كدامیك اقرار داشته و از كدام یك معذرت مى خواهى ، و اگر گردهمائى آنان را مى دانستم به عده آنان از بنى هشام مى آورم ، چه آنكه وجود من به تنهائى براى آن ترسناكتر است از وجود همگى آنان براى من ، خداوند امروز و روزهاى دیگر سرپرست من خواهد بود، دستور ده ، تا بگویند، مى شنوم ، و نیرو و توانائى جز به اراده ، خداوند نیستآنگاه همگى آنان سخن گفتند و تمامى كلامشان ناسزاگوئى به على علیه السلام بود آنگاه ساكت شدند، امام علیه السلام به سخن گفتن پرداخت و فرمود: سپاس خداى را كه پیشینیان ما و غیر آنان را به دیگران از ما هدایت فرمود: و درود خدا بر جد من محمد و خاندان او باد، معاویه سوگند به خدا آنان به من ناسزا نگفته بلكه تو ناسزاگوئى ، و آنان مرا شماتت ننمودند، بلكه تو مرا شماتت كردى ، و این عملها از تو انجام گرفت ، و این به خاطر ناسزاگوئى و عقیده زشت و تجاوزگرى و دشمنى و حسادت تو بر ما و دشمنى ات بر محمد صلى الله علیه و آله مى باشد كه در گذشته و حال و جود داردو سوگند به خدا اگر من و ایشان در مسجد پیامبر حضور داشته باشیم و اطراف ما مهاجرین و انصار قرار داشتند، آنان قادر به بیان چنین مطالبى نبوده و جراءت ذكر این گفتارها را نداشتند. اى گروهى كه در اینجا جمع شده و بر علیه من متحد گردید گردیده اید، بشنوید، و حقى كه به آن آگاهید، را كتمان نكنید، و اگر سخن باطلى را گفتم آن را تصدیق ننمائید، و اى معاویه از تو شروع مى كنم ، و كمتر از آن چه باید بگویم را در مورد تو بیان مى دارم . شما را به خدا سوگند آیا مى دانید مردى را كه به او دشنام دادید به دو قبله (بیت المقدس و كعبه ) نماز گزارده ، و تو هر دوى آنها را دیده اى ، در حالیكه تو در گمراهى بوده و لات و عزى را مى پرستیدى ، و او دو بار بیعت كرد یعنى بیعت رضوان و بیعت فتح در حالیكه تو اى معاویه به بیعت اولى كافر و بیعت دومى را شكستى . آنگاه فرمود: شما را به خدا سوگند آیا مى دانید، آنچه مى گویم حق است ، او شما را در حالیكه با پیامبر بود در جنگ بدر ملاقات كرد، و با او پرچم پیامبر و مؤمنین بود، و با تو اى معاویه پرچم مشركین ، و،تو لات و عزى را مى پرستیدى ، و جنگ با پیامبر را امرى واجب مى دانستى ، و در جنگ احد با شما برخورد كرد؛ در حالیكه پرچم پیامبر با او، و اى معاویه پرچم مشركین در دست تو قرار داشت ، و در جنگ احزاب با شما برخورد كرد، درحالیكه پرچم پیامبر با او، واى معاویه پرچم مشركین ، در دست تو قرار داشت تا اینكه خداوند به دست پدرم مسلمانان را پیروز و حجتش را آشكار ساخت و دینش را یارى نمود و سخنش را تصدیق كرد، و در تمامى این موارد پیامبر از او راضى و بر تو خشمگین بود. آنگاه شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر بنى قریظه و بنى نضیر را محاصره كرده بود، آنگاه در حالیكه عمربن الخطاب پرچم مهاجرین و سعد بن معاذ پرچم انصار را به دست داشت و آنان را به سوى جنگ فرستاد، سعد بن معاذ به سوى میدان جنگ رفت و مجروح برگردانده شد، و اما عمر فرار كرد و برگشت در حالیكه اصحابش را مى ترساند و اصحابش او را مى ترساندند، پیامبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست داشته و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله كننده بود و فرار نمى كند، آنگاه باز نمى گردد مگر آنكه خداوند پیروزى را به دستش محقق سازد. ابوبكر و عمر و دیگر مهاجرین ، و انصار خودشان ، به پیامبر عرضه مى كردند تا به آنان عنوان انتخاب شوند، و على علیه السلام آن روز بیمار بود و چشمانش درد مى كرد، پیامبر او را نزد، خود خواند و در چشمهایش آب دهان ریخت و آن حضرت سالم گردید، و پیامبر پرچم را به او داد، و باز نگشت ، تا اینكه به یارى الهى ، پیروزى را به دست آورد، و تو آن روز در مكه بودى و دشمن خدا و پیامبرش به شمار مى رفتى ، آیا مردى كه خدا و رسولش را یارى مى كرد؛ با كسى كه دشمن خدا و رسولش است مساوى مى باشند؟ آنگاه فرمود: به خدا سوگند مى خورم كه هنوز قلبت ایمان نیاورده ، ولكن زبانت مى ترسد و از این رو به آن چه در قلب نیست سخن مى گوید. شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر او را در جنگ تبوك به عنوان جانشین خود در مدینه قرار داد، در حالى كه او را دشمن نداشته و از او خشمگین نبوده ، منافقین در این مورد سخن گفتند و آن را عیبى بر آن حضرت تلقى كردند، على علیه السلام گفت : اى پیامبر مرا در شهر مگذار چرا كه تا كنون در غزوه اى تو را تنها نگذارده ام ، پیامبر فرمود: تو وصى و خلیفه من در خاندانم هستى همانگونه كه هارون نسبت به موسى علیه السلام چنین بود، آنگاه دستهاى على علیه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم هر كه مرا دوست دارد خداوند را دوست داشته ، و هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كه مرا اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده ، و هر كه على را اطاعت كند، مرا اطاعت نموده ، و هر كه مرا دوست بدارد، خداوند، را دوست داشته ، و هر كه على را دوست بدارد مرا دوست داشته است . آنگاه فرمود:
شما را بخدا سوگند، آیا میدانید، كه پیامبر در حجة الوداع گفت : اى مردم من در میان شما دو چیز را باقى مى گذارم ، كه بعد از آن هرگز گمراه ، نگردید، و آن كتاب خدا و خاندانم مى باشند، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بشمارید، و به حكم آن عمل و به متشابهش ، ایمان آورید، و بگوئید: به آن چه خداوند در كتابش فرستاده ایمان داریم ، و خاندانم ، را دوست بدارید، و هر كه آنان را دوست مى دارد مرا دوست داشته و آنان را در مقابل دشمنانشان یارى كنید، و این دو در میان شما باقى مى مانند، تا روز قیامت ، در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
آنگاه در حالیكه روى منبر بود على علیه السلام را نزد خود خواند و او را به دست خود گرفت و فرمود: خداوند دوستدار او را دوست و دشمنانش را دشمن دار، خداوند براى هر كار كه با على دشمنى كند، جایگاهى در زمین و راه فرارى در آسمان قرار مده ، و او را در بدترین درجات آتش قرار بده . شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر به او فرمود: تو در روز قیامت مردم را از كنار حوضم ، دور مى كنى ، همچنانكه شما شتر غریب را از میان شترانش دور مى گردانید. شما را بخدا سوگند، آیا مى دانید، كه او در بیمارى ، پیامبر كه در آن رحلت فرمود بر ایشان وارد شد، پیامبر گریست ، على علیه السلام فرمود: اى پیامبر چرا مى گریى ؟ فرمود: براى آن مى گریم ، كه مى دانم در قلوب گروهى از امتم كینه هایى است كه آن را زمانى آشكار مى كنند كه از دنیا بروم . شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر در هنگام وفات در حالیكه خاندانش كنار جمع شده بودند، فرمود: خداوندا اینان خاندان و اهل بیتم ، مى باشند، خداوندا دوستدارانشان ، را دوست داشته و دشمنانشان را دشمن دار، و فرمود: مثل اهل بیتم در میان شما مانند كشتى نوح است ، هر كه داخل آن گردد، نجات یافته و هر كه از آن كناره گیرد، غرق مى شود. و شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه اصحاب پیامبر در عهد آن حضرت و در زمان زندگى او به ولایت و رهبرى به على علیه السلام سلام كردند. شما را به خدا سوگند، آیا میدانید كه على علیه السلام اولین كسى است كه در میان اصحاب پیامبر لذائذ دنیوى را بر خود حرام كرد، و خداوند این آیه را نازل فرمود: اى ایمان آورندگان چیزهاى پاكى كه بر شما حلال شد را بر خود حرام نكنید، و تجاوز ننمائید، كه خداوند تجاوزگران را دوست نداردO و از آنچه خداوند بر شما نازل كرده و حلال و پاك است بخورید، و نسبت به خداوند كه به آن ایمان دارید راه تقوا پیشه خود سازید و نزد او دانش زمان مرگها و دانش احكام و كتاب خداوند، و علم راسخ و قرآن نازل شده مى باشد.
و گروهى بودند كه عدد آنها را نمى دانیم كه به ده نفر مى رسیدند، و خداوند خبر داد كه ایشان مؤمن هستند، و شما نیز در گروهى هستید كه به تنها به همان تعداد مى باشید، آنان در زبان پیامبر لعنت شده اند، شما را شاهد گفته و بر شما گواهم كه تمامى شما از طرف پیامبر لعنت شده اید. شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید كه پیامبر نزد تو فرستاده نامه اى براى بنى خزیمه بنویسى - زمانى كه خالد بن ولید با آنان سه بار فرستاده نزد تو آمد و هر باز نزد پیامبر باز مى گشت ، و مى گفت او غذا مى خورد، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند شكمش را هرگز سیر مگردان ، سوگند به خدا كه آن تا روز قیامت ، در غذاى ، تو تحقق مى یابد. سپس فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه آنچه مى گویم حق است اى معاویه در روز احزاب كه پدرت روى شتر سرخ موئى نشسته بود و تو آن را از عقب و برادرت آن را از جلو حركت مى دادید، و پیامبر شخصى كه سوار بر آن بود و كسى كه از عقب و از جلو آن را حركت مى داد را لعنت كرده و پدرت سوار آن ، و تو اى معاویه از پشت سر و برادرت از جلو آن را هدایت مى كردید. شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید، كه پیامبر ابوسفیان را در هفت جا لعنت كرد:

1 هنگامى كه از مكه به مدینه حركت كرد و ابوسفیان از شام سر رسید، و آن حضرت را ناسزا گفت و آن حضرت را ترسانید و خواست آن حضرت را دستگیر كند، و خداوند شر او را از پیامبر دور گرداند.
2
روزى كه (كاروان مشركین قریش از شام آمد و پیامبر مى خواست ، آن را توقیف كند ولى ) ابوسفیان كاروان را از بیراهه به مكه برد تا به دست پیامبر نیفتد (و جنگ بدر صورت گرفت
3
در روز احد، پیامبر فرمود: خدا مولاى ماست و شما مولا و سرپرستى ندارید، و ابوسفیان گفت : ما عزى داریم ، و شما عزى ندارید، پس خداوند و فرشتگان و پیامبران و مؤمنان او را لعنت كردند.
4
روز حنین ، روزى كه ابوسفیان ، قریش و هوازن ، و عیینه ، غطفان ، و یهود را مجتمع و بر ضد پیامبر بسیج كرد، پس خداوند آنان را با ناراحتى بازگرداند، در حالیكه خیر و نیكى به ایشان نرسیده بود، این سخن خداوند است كه نازل كرد، و ابوسفیان و اصحابش را كفار نامید، و تو اى معاویه در آن روز در مكه بود، و بر دین پدرت یعنى شرك قرار داشتى ، و على در آن روز با پیامبر و بر دین و عقیده او بود.
5
سخن خداى بزرگ است : و قربانى را كه نمى گذارد به جایگاهشبرسد و تو و پدرت و مشركین قریش مانع رفتن پیامبر شدید، پس خداوند او را لعنت كرد، لعنتى كه او و فرزندانش را تا روز قیامت شامل مى گردد.
6
روز احزاب ، روزى كه ابوسفیان ، و قریش و عیینة ، بن حصین بن بدر غطفان را گرد آوردند، و پیامبر رهبر و تابعین و دنباله روندگانش را تا روز قیمت لعنت كرد، گفته شد: اى پیامبر آیا در دنباله روندگانش مؤمنى نیست؟ فرمود: در میان دنباله روندگانش لعنت شامل مؤمنان نمى گردد، اما در هر آن آن در بین آنان مؤمن و اجابت كننده و نجات یافته اى نیست .
7
روزى كه دوازده نفر نسبت به پیامبر سوء قصد كرده بودند، هفت نفر آنان از بنى امیه ، و پنج نفر از دیگر افراد قریش بودند، پس خداوند و پیامبرش آنانكه از تنگه عبور كردند، را لعنت كردند، غیر از پیامبر و كسانى كه از عقب و جلو شتر ایشان را حركت مى دادند. شما را به خدا سوگند آیا میدانید كه ابوسفیان بر عثمان وارد شد، زمانى كه در مسجد پیامبر با او بیعت شده بود، و گفت : اى پسر برادرم آیا كسى ما را مى بیند؟ گفت : نه ابوسفیان گفت : اى جوانان بنى امیه خلافت را بین خود بگردانید، سوگند به آنكه جان ابوسفیان به دست اوست بهشت و دوزخى وجود ندارد. و شما را بخدا سوگند آیا میدانید كه دست حسین علیه السلام را گرفت ، در زمانى كه با عثمان بیعت شد و گفت : اى پسر برادرم مرا به بقیع ببر، پس ‍ خارج شد، تا زمانى كه به وسط قبرستان رسیدند، كه دست خود را كشید و به صداى بلند فریاد زد، اى به گور رفته ها كه دیروز در مورد (حكومت ) با ما مى جنگیدید، امروز به دست ما رسیده و شما خاك گردیده اید، حسین بن على علیه السلام گفت : خداوند موهاى سفیدت را زشت و چهره ات را كریه گرداند، آنگاه دستش را كشید و او را رها كرد، و اگر نعمان بن بشیر دست او را نمى گرفت ، و به مدینه نمى آورد، هلاك مى گردید. این براى تو بود اى معاویه ، پس آیا مى توان یكى از این لعنت ها را به ما بازگردانى ، و پدرت ابوسفیان قصد داشت مسلمان شود، و تو شعر معروفى كه در قریش و دیگر قبائل معروف است را نزد او فرستادى تا او را بازدارى . و از آن جمله عمر بن خطاب تو را سرپرست شام نمود و خیانت ورزیدى ، و عثمان ، تو را حاكم نمود و تو در انتظار مرگش بودى ، از آن بالاتر جراءت تو برخدا و رسولش مى باشد كه با على علیه السلام جنگ نمودى ، در حالیكه او را شناخته و سوابق و فضل و علم او را نزد، خدا و مردم در مورد امرى كه از تو و دیگران بر آن سزاوارتر است را مى دانى ، و بر مردم حاكم گردیدى ، و به كید و مكر و فریب خون بسیارى از مردم را ریختى ، و این كار كسى است كه به جهان آخرت ، ایمان نداشته و از عقاب الهى نمى هراسد. و هنگامى كه زمان مرگ رسد تو به بدترین جایگاه رفته و على در نیكوترین مكان قرار مى گیرد، و خدا در كمین توست ، و اى معاویه این تنها براى تو بود و بدیها و عیوبى كه از آن ها سكوت اختیار كردم ، بخاطر طولانى شدن بوده است . و اما تو اى عمربن عاص ، به خاطر احمق بودن شایسته ، پاسخگوئى نیستى ، پى جوئى این امور براى تو مانند مگسى است كه به درخت مى گوید: بایست كه مى خواهم روى شاخه هایت بنشینم ، درخت به او مى گوید: من اصلا متوجه نشستن تو نشدم چگونه نشستن تو بر من دشوار باشد، و سوگند به خدا گمان نمى كنم كه قدرت داشته باشى كه با من دشمنى كنى تا بر من دشوار آید، اما من به گفتارت پاسخ مى گویم . ناسزاگوئیت به على علیه السلام آیا از ارزشش مى كاهد، یا او را از پیامبر دور مى گرداند، یاعملكردش را در اسلام ناپسند مى نماید، یا او را متهم به ظلم در حكم ، یا رغبتى به دنیا مى كند، اگر یكى از آنها را بگوئى دروغ گفته اى . و اما سخن تو: براى شما در نزد ما نوزده خون است ، به سبب كشتن مشركین بنى امیه در جنگ بدر، در حالیكه خدا و رسولش آنان را كشتند و به جان خودم سوگند شما از بنى هاشم نوزده نفر و سه نفر بعد از نوزده نفر را مى كشید، آنگاه نوزده نفر و نوزده نفر در یك مكان از بنى امیه كشته مى شوند، غیر از آنانكه از بنى امیه كشته مى شوند و عددشان را تنها خدا مى داند.
و پیامبر فرمود: هنگامیكه فرزندان قورباغه سى نفر شدند مال خدا را غارت ، و بندگانش را عبید و برده ، و كتابش را راه فریب قرار مى دهند، در این حال كه پیامبر مشغول سخن بود، حكم بن ابى العاص وارد شد، پیامبر فرمود: سخنتان را آهسته گوئید، چرا كه قورباغه مى شنود، و این زمانى بود كه پیامبر آنان و كسانى كه بعد از او رهبرى این امت را به دست مى گیرند را در خواب دید، و این امر او را اندوهگین كرد و بر او سخت آمد. و پس خداوند در كتابش این آیه را نازل كرد: و خوابى را كه به تو نمایاندیم تنها براى آزمایش مردم و دیدن درختى كه در قرآن مورد لعنت قرار گرفته دادیم كه مراد بنى امیه مى باشد، و همچنین نازل فرمود: شب قدر بهتر از هزار ماه است ، شما را شاهد گرفته و خود گواهم مى دهم كه بعد از شهادت على علیه السلام قدرت شما بیش از هزار ماه كه خداوند در كتابش مقرر داشته امتداد نمى یابد. و اما تو اى عمر و بن عاص ، استهزاء كننده ملعون ، كه نسلت منقطع گردیده ، تو از آغاز پرخاشگرى بودى ، مادرت زناكار بود و در بسترى به دنیا آمدى كه به چند نفر تعلق داشتى ، و مردان قریش در مورد تو اختلاف كردند، از آن جمله ابوسفیان بن حرب و ولید بن مغیره ، و عثمان بن حارث و نضربن حارث بن كلده و عاص بن وائل ، همگى تو را بچه خود مى دانستند، و از بین آنان كسى پیروز شد كه از جهت نژاد پرست تر و از جهت مقام پائین تر، و از جهت زناكارى بیشتر از همه بوده است . آنگاه برخاسته و گفتى : این محمد را استهزاء مى كنم ، و عاص بن وائل گفت : محمد مردى است كه فرزند نداشته و نسلش منقطع است ، اگر بمیرد، از بین مى رود، خداوند این آیه را نازل كرد استهزا كننده تو نسلش منقطع است . و مادرت نزد قبیله عبد قیس مى رفت تا زنا كند، در خانه ها و مجالس و دشتهاى آنان به دنبال زنا كردن ، مى گشت ، آنگاه تو در هر مكانى كه پیامبر با دشمنان برخوردار داشت حاضر بودى ، در حالیكه از همه دشمنتر و تكذیب كننده تر نسبت به آن حضرت بشمار مى رفتى . آنگاه در میان افرادى كه در كشتى حاضر بودند، و نزد نجاشى مى رفتند، تا خون جعفر بن ابى طالب و یارانش را بریزند قرار داشتى ، اما فریب زشتت به خودت رجوع كرد، و آرزویت بر باد رفت ، و امیدت نا امید گردید، و تلاشت زائل ، و كوششت به نتیجه نرسید، و سخن خداوند و سخن كافران پست گردید. و اما سخن تو در مورد عثمان ، اى كسى كه كم حیا، و بى دینى ، آتشى را بر او افروختى ، آنگاه به فلسطین ، گریخته و در انتظار پیش آمدن بلاها بر او بودى ، هنگامى كه خبر قتل او به تو رسید، خود را در اختیار معاویه قرار دادى ، اى خبیث ، دینت را به دنیاى دیگرى فروختى ، و ما تو را بر دشمنى با خود ملامت نكرده و بر محبتتان سرزنش نمى كنیم ، و تو در جاهلیت و اسلام دشمن بنى هاشم بودى ، و پیامبر را به هفتاد بیعت شعر هجو كردى ، پیامبر فرمود: خداوندا من شعر را به خوبى بلد نیستم ، و سزاوار نیست كه شعر بگویم ، پس عمروبن عاص را در مقابل هر بیت هزار لعنت بفرست . آنگاه تو اى عمرو، دنیایت را بر دینت ترجیح مى دهى ، به نجاشى ، هدایایى را دادى و دومین بار نزد او كوچ كردى ، و ماجراى مرحله اول تو را از دوباره رفتن نزد او باز نداشت ، در هر مورد نا امید و شكست خورده ، باز مى گشتى ، مقصدت هلاك كردن جعفر و یارانش بود، هنگامى كه امید و آرزویت ، زائل گردید، به دوستت عمارة بن ولید امرت را واگذاردى . و اما تو اى ولید بن عقبه ، سوگند به خدا تو را در بغض على ملامت نمى كنم ، در حالیكه تو را درباره شراب خوارى هشتاد ضربه تازیانه زد، و پدرت را در روز بدر به قتل رسانید، یا چگونه او را ناسزا مى گوئى در حالیكه خداوند او را در ده آیه از قرآن مؤمن و تو را فاسق نامید، و سخن خداوند است كه مى فرماید: آیا كسى كه مؤمن است مانند كسى كه فاسق است مى باشد،، آنان مساوى نیستند و سخن خداوند: اگر فاسقى نزد شما خبرى آورد، در مورد آن بررسى كنید تا جاهلانه با گروهى برخورد نكنید، و در مقابل كار خود پشیمان گردید. و تو را چه به نام قریش را آوردن ، و تو پسر شخصى سیاه پوست به نام ذكوان از اهل صفدریه هستى . و اما اینكه گمان كردى ، كه ما عثمان را كشتیم ، سوگند به خدا كه طلحه و زبیر و عایشه نتوانستند، این نسبت را به على بن ابى طالب علیه السلام بدهند، چگونه تو این نسبت را به او مى دهى . و اگر از مادرت در مورد پدرت سوال كنى كه ذكوان را ترك و تو را به عقبة ابن معیط منسوب ساخت ، و به این وسیله در نزد خود مقام و جایگاهى یافت ، و با آن چه خداوند براى تو و پدرت و مادرت از خوارى و پستى در دنیا و آخرت ، آماده ساخته ، و خداوند، به بندگان ظلم نمى كند. و تو اى ولید، الله اكبر، در مورد ولادت از كسى كه خود را به او منسوب ساخته اى ، چگونه على را ناسزا مى گوئى ، و اى كاش به خودت مشغول باشى تا نسبت به پدرت را ثابت كنى نه به كسى كه خود را به او منسوب كرده اى ، و مادرت به تو گفت : اى پسرم سوگند به خدا كه پدرت پست تر و خبیث تر از عقبه است .
و اما تو اى عتبه بن ابى سفیان ، سوگند به خدا تو دانا نیستى ، تا پاسخت را بیان كنم ، و عاقل نیستى تا تو را سرزنش نمایم ، و نزد تو خیرى كه انتظار آن مى رود نیست ، و من نسبت به ناسزا گوئیت به على تو را ملامت نمى كنم ، زیرا نزد من تو هم شاءن برده و بنده على بن ابیطالب علیه السلام هم نیستى ، تا پاسخت را گفته و ملامت كنم ، ولكن خدا نسبت به تو و پدر و مادر و برادرت در كمینگاه است ، و تو فرزند پدرانت هستى كه خداوند آنان را در قرآن یاد كرده ، و مى فرماید: كار كننده و رنج برنده O آتش سوزان ، را مى چشد، O از چشمه جوشان ، نوشانده شوند - تا آن جا كه مى فرماید: از گرسنگى . و اما تهدیدت نسبت به من كه مرا مى كشى ، چرا كسى كه روى بسترت همراه با همسرت دیدى را به قتل نرساندى ، در حالیكه با او نزدیكى مى كرد، و در فرزند او با تو شریك گردید، تا آنكه فرزند را به تو منسوب كرد، فرزندى كه براى تو نبود، واى بر تو، و اگر به خود مشغول بودى و انتقامت را از او مى گرفتى ، شایسته تر بود، و تو براى آن سزاوارترى ، تا اینكه مرا به قتل تهدید كرده و به آن مى ترسانى .
و تو را از این كه على را ناسزا مى گوئى ملامت نمى كنم ، چرا كه برادرت را در مبارزه به قتل رسانید، و او و حمزه در قتل پدرت شریك بودند، تا اینكه به دست آنان در جهنم سقوط نمودند، و عذاب دردناكى را به آنان چشاندند، و عمویت به دستور پیامبر تبعید گردید. و اما اینكه من آرزومند، خلافتم ، سوگند به خدا اگر بدان امیدوار باشم من لیاقت آن را دارم ، و من مشابه برادرت (معاویه ) نبوده و جانشین پدرت نیستم ، چرا كه برادرت نسبت به خدا متمرد، و نسبت به ریختن خون مسلمانان و یافتن آنچه سزاوار آن نیست بسیار حریص است ، و مردم را مكر و فریب مى دهد، و خداوند نیز مكر مى كند و او بهترین مكر كنندگان است . و اما سخن تو كه على بدترین فرد قریش براى قبیله قریش بود، سوگند به خدا كه شخص محترمى را تحقیر نكرد، و مظلومى را نكشت . و اما تو اى مغیرة بن شعبه ، تو دشمن خدا، و رها كننده كتاب خدا و تكذیب كننده پیامبر خدا مى باشى ، و تو زناكار بوده ، و سنگسار نمودنت واجب است ، و انسانهاى عادل و پاك و و متقى بر زنایت گواهى دادند، اما سنگسار نمودنت را به تاءخیر انداخت و حق را با اباطیل و سخن را با گفتارهاى نادرست قبول نكرد، و اینها علاوه بر عذاب دردناك و پستى در دنیا كه خداوند برایت مهیا ساخته است مى باشد، و عذاب آخرت خوار كننده تر مى باشد. و تو كسى هستى كه فاطمه دختر پیامبر را زدى ، تا اینكه خونریزى نمود و فرزندش را سقط كرد، و این بخاطر آن بود كه پیامبر را خوار گردانى و با دستورش مخالفت نموده و احترامش را زائل سازى ، در حالیكه پیامبر فرموده بود: اى فاطمه تو برترین زن اهل بهشت هستى ، و خداوند تو را در آتش افكنده و بال گفتارت را دامنگیرت مى كندپس به كدامیك از این سه امر على را ناسزا مى گوئى : آیا نسبش ناقص است ، یا از پیامبر دور مى باشد، یا در اسلام كار بدى انجام داده است ، یا در حكم و قضاوت ستم ورزید، یا در دنیا میل و رغبت دارد، اگر یكى از آنها را بیان نمائى دروغ گفته و مردم تو را تكذیب مى كنند. آیا گمان مى كنى على علیه السلام عثمان را مظلومانه كشته ، سوگند به خدا كه على علیه السلام متقى تر و پاكتر از سرزنش كننده اش در این زمینه مى باشد، سوگند به خدا اگر على علیه السلام عثمان را مظلومانه مى كشت به تو هیچ ارتباطى نداشت ، تو او را در زمان زندگیش یارى نكرده و بعد از مرگ نیز از او یارى ننمودى ، و همواره خانه ات در طائف زناكاران را مى پرورانید، و امر جاهلیت را زنده و اسلام را مى راندى ، تا آنكه آنچه تحقق یافت محقق شد. و اما اعتراضت در بنى هاشم ، و بنى امیه ، آن ادعاى توست نزد معاویه ، و اما سخنت در شاءن امارت و رهبرى و سخن یارانت در خلافتى كه تصاحب كرده اید، فرعون نیز چهار صد سال بر مصر حكومت كرد، در حالیكه موسى و هارون دو پیامبر بودند و آزارهاى بسیارى را تحمل كردند و این ملك خداست كه به نیكو كار و بدكار مى دهد، و خداوند، مى فرماید: و نمى دانى شاید آن آزمایشى براى شما و بهره مندى اندكى براى آنان باشد و هنگامى كه مى خواهیم شهرى را هلاك گردانیم ، دستور مى دهیم كه سرمایه دارانشان گناه كنند تا نزول عذاب بر آنان محقق گردد، آنگاه ایشان را نابود كنیم . آنگاه امام حسن علیه السلام برخاست و پیراهنش را تكان داد در حالیكه گفت : زنان بد براى مردان و مردان بد براى زنان بد هستند، سوگند به خدا اى معاویه آنان تو و یاران تو هستند، و مردان نیك براى زنان نیكند آنان از آنچه مى گویند، پاكیزه اند، براى آنان بخشش و روزى كریمانه مى باشد، آنان على علیه السلام و یاران و پیروان او هستندآنگاه امام خارج شد در حالیكه به معاویه مى گفت : بچش پیامد آنچه خود كسب كرده و به دست آوردى ، و آن چه خداوند براى تو و آنان از خوارى در دنیا و عذاب دردناك در آخرت آماده كرده است . معاویه به اصحابش گفت : و شما نیز پیامد عمل خود را بچشید، ولید بن عقبه گفت : سوگند به خدا تو بسیار بیشتر از ما چشیدى ، و تنها بر تو جسارت نمود. معاویه گفت : آیا به شما نگفتم كه نمى توانید، از مقام او بكاهید، چرا از آغاز فرمانم را اطاعت نكردید، و خواستید، از او یارى بخواهید، ولى شما را مسخره نمود، سوگند به خدا برنخاست ، تا آنكه خانه بر من تاریك گردید، و خواستم او را دستگیر كنم ، امروز بعد از آن براى شما خیر و نیكى وجود ندارد. مروان بن حكم این ماجرا را شنید، نزد آنان آمد و گفت : چرا مرا حاضر نكردید، سوگند به خدا او و پدر و خاندانش را به گونه اى ناسزا مى گویم كه كنیزان و بنده ها آن را در رقصهاى خود بخوانند، معاویه نزد امام حسن علیه السلام فرستاد، هنگامى كه فرستاده نزد ایشان آمد، امام فرمود: این طغیانگر از من چه مى خواهد، سوگند به خدا اگر سخنش را تكرار كند گوشهایش از مطالبى پر كنم ، كه عیب و ننگ آن تا روز قیامت بر آنان باقى بماند. هنگامى كه امام حسن علیه السلام نزد آنان رسید، مروان گفت : سوگند به خدا تو و پدر و خاندانت را به گونه اى ناسزا گویم ، كه كنیزان و بنده ها آن را در رقصهاى خود بخوانند. امام فرمود: اما تو مروان من تو پدرت را ناسزا نمى گویم ، اما خدا تو و پدر و خاندان و فرزندانت ، هر كه از صلب پدرت تا روز قیامت ، خارج شود، را بر زبان پیامبر لعنت كرد، سوگند به خداى اى مروان تو و هیچكس از آنان كه هنگام لعنت نمودن پیامبر حاضر بودید این امر را در مورد تو و پدرت انكار نمى كنند، در مقابل تهدید، خداوند تجاوزگرى تو زیادتر شد و خدا و پیامبرش راست مى گویند، خداوند مى فرماید: و شجره ملعونه در قرآن و آنان را مى ترسانم ، اما تنها طغیانگرى ، و تجاوزگرى آنان بیشتر مى شود، و تو اى مروان و فرزندانت درخت ملعون در قرآن مى باشید، و این امر از طرف پیامبر از جبرئیل از خداوند رسیده است . معاویه برخاست ، و دست بر دهان امام حسن علیه السلام نهاد و گفت : ابا محمد تو ناسزا و پرخاشگر نبودى ، امام حسن علیه السلام لباسهایش را جمع كرد و برخاست و خارج شد، گروه با ناراحتى و حزن و چهره هاى سیاه در دنیا و آخرت پراكنده شوند.

جمعه 17/12/1386 - 13:30
خاطرات و روز نوشت
ما هم بازی

روزی یکی از فرماندهان گفت:«چرا شما با ما شوخی و بازی نمی‌کنید ما هم از خدا خواسته با بچه‌ها قول و قرار گذاشتیم که حسابی از خجالت برادرمان دربیاییم دور هم نشستیم و به حساب خودمان شروع کردیم به گنگ‌بازی من پهلوی او نشستم.رسم بر این بود که هر کاری نفر قبل انجام می‌دهد بقیه هم بدون خنده انجام بدهند.نفر اول طبق قرار دستش را کشید به صورت بغل دستی یکی یکی این عمل را تکرار کردند من هم از قبل دستم را به قوری کشیده و خوب سیاه کرده بودم وقتی نوبتم شد آن را روی صورت فرمانده از همه جا بی‌خبر مالیدم. یک مرتبه همه زدند زیر خنده او هم به زور خنده‌ای کرد و بفهمی نفهمی مشکوک شد.بعد که خودش را در آینه دید گفت:با خودتان هم همینطور بازی می‌کنید، غریب گیر آوردید.   

منبع: سرررسید سال 84 جبهه فرهنگی حزب‌الله 

سه شنبه 7/12/1386 - 13:14
خاطرات و روز نوشت

سیه چرده و لاغر بود. بچه‌های گردان با شنیدن صدای اذانش آماده نماز می‌شدند دم دمای صبح عبدالکریم اسلحه کلاشینکف را کنار گونی‌های سنگر گذاشت و برای اذان به بالای خاکریز رفت همین‌طور مات و مبهوت به او نگاه می‌کردم صدای اذانش را دوست داشتم چشمانم را به لبانش دوختم تا صدای حی علی الصلوه را بار دیگر از زبان او بشنوم.اما نمی‌دانستم که دشمن از صدای اذان او می‌ترسد گلوله‌ای صفیرکشان گلویش را درید و جسمش به سمت خاک دشمن افتاد. در خط غوغا شد به زحمت پیکرش را به طرف دیدگاه آوردیم حاج اصغر معین فرمانده گروهان با دیدن چهره خون‌آلود او گفت:«من شهدای زیادی دیده‌ام ولی قسم به خون حسین (ع) که تمام آنهایی که اهل اذان و اقامه هستند فقط از ناحیه گلو تیر می‌خورند.»    

منبع: كتاب دلی به وسعت آسمان  

 


 
       


سه شنبه 7/12/1386 - 13:13
خاطرات و روز نوشت
        

الهی هرچه مرا از دنیا نصیب است به كافران ده و آنچه مرا از عقبی نصیب است، به مؤمنان ده.
مرا در این جهان یاد و نام تو بس و در آن جهان دیدار و سلام تو بس. خداوندا! یك دل پردرد دارم و یك جان پرزجر، عزیزدوگیتی! این بیچاره راچه تدبیر.
كریما! گرفتار آن دردم كه تو دوای آنی،‌ بنده‌ی آن ثناام كه تو سزای آنی، من در تو چه دانم تو دانی.
الهی! عنایت تو كوه است و فضل تو دریاست. كوه كی فرسود و دریا كی كاست.
الهی! یادتو میان دل و زبان است و مهر تو میان سروجان یافت. الهی مهربان بردبار! ای لطیف و نیك یار آمدم بدرگاهی خواهی به نازدار و خواهی خوار.
لطیفا! چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی.

 
شنبه 4/12/1386 - 14:4
خاطرات و روز نوشت
 

عشق یعنی روزگار بی ریا
بی ریا تر از همیشه باخدا

شنبه 4/12/1386 - 14:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته