• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 19
زمان آخرین مطلب : 3554روز قبل
رويا و خيال

هنوز هم صدقه هایم به نیت سلامتی توست…

هی با تو هستم....

سلامتی؟.../ 

شنبه 4/5/1393 - 22:12
رويا و خيال
 

هنوز یادم هست که عاشق بارانی ،

 اشکهایم ابر  می شود و باران  می بارد .../

این اشکهای من است که بر روی تو میبارد.../

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد.../

عشق همین است و راه آن نفسگیر.../

ساناز./

دوشنبه 1/8/1391 - 11:56
رويا و خيال

هنوز هم صدقه هایم به نیت سلامتی توست…

هی با تو هستم ….؟

سلامتی…؟؟؟!!!!.../

 

دوشنبه 1/8/1391 - 11:52
دانستنی های علمی

سلام بچه ها .../

امروز بعد از چند  سال  برگشتم تبیان .... داشتم مطالب بچه ها رو می خوندم نمی دونم چرا یک دفعه رفتم تو قسمت ارشیو و مطالب سالهای گذشته رو از زیر خاک در اوردم ..... مطلب یکی از بچه ها بود مربوط به سال 84  ....جالب بود اولش که داشتم می خوندم یاد تک تک بچه ها تو اون زمان اوفتادم ... ولی اخرش وقتی تاریخ نوشته رو دیدم شوک زده شدم ...یک دفعه دیدم چقدر زمان گذشته ...ای وای چقدر زود پیر شدیم و از هم غافل ...اون زمان چه ایده هایی داشتیم ... چی فکر می کردیم و چی شدیم ؟ خوب نوشته رو براتون می زارم    البته  با اجازه صاحب نوشته نوای اسمونی ...

سلام دوستای خوب تبیانی.... حالا آخر سر میگم میبینین كه بیشتریاتون با من دوستین.... البته همه تون دوستای گل من هستین..
 راستش دلیل اصلیم برای ثبت مطلب اونم بعد از تقریبا

دو سال كه این قسمت ثبت مطلب من دست نخورده بود حتی در اوج رفاقت ها همون

رفقای قدیمیم هست.... دلم برای تك تكشون تنگ شده ... گفتم بگم كه نگن من

بی وفام..... یادش به خیر.. چه روزگاری داشتیم.... یه آبجی داشتم اسمش بود

فیورا(ویدا) با همه مهربون بود.... مطلب می نوشت ... ناااااااز... ما ها هم نظر میدادیم 20-30 تا .. یه داداش داشتم شروین ....

تو مردونگی تك تك بود... داداشی دلم تنگ شده كه بهم بگی قورباغه ی كچل...

دیگه رفته پی زندگیش... خدا كنه خوشبخت بشه... یه داداش منتظر*

داشتم كه مطلب میداد عااااااااااااااااااالی.... هر چی بگم از مطلباش كم

گفتم.... الآن دیگه ذفته پی درسو مخشش.... خبری هم از ما نمیگیره... هر

100 سال یه با ر یه مطلبم میده... یه آبجی داشتم(
user
) ناهید جون...... جوك میگفت ... قسمت طنز تو دستاش بود.... یه داداشی كه اسمش افشین

بود... مثلا همرازش بودم.. شریك رازی بودم كه خودم هم نمیدونم.... واقعا

تو قسمت ازدواج پر بود از مطلبای ناز و قشنگش.....(
afshin_05) .... بابا

اصلا چرا راه دور میرم... یهو بگو یه گروه نهنگا بود و خلاص دیگه.... با آقا كیلر كه ریاستی میكرداااا.... با همه رفیق بود.... خیلی بچه ها با هم خوب بودن... میثم لقمان رو یادتونه؟ دیگه داشت خودشو به 2000 تا مطلب میرسوند.... هییییییییییییییییییییییی روزگااااااااااااااااررر عجب وینكنزو

رو بگو با آاس رم ما رو همه رو كرد طرفدار منتلا.... عجب دورانی بودااا

بچه محلی كه هیچ وقت ندیدمش.... من هیچ كدوم از بچه های تبیانو

ندیدم...ولی محبت همیشه تو چشم نیست ..... حالا كجان اون داداش و آبجیا؟
 دلم میخواد یه بار اسمشون رو بنویسم ... (ببخشید دیگه همین جوری می نویسم ترتیبشو نگاه نكینین)
 منتظر*


فیورا
 شروین
كیلر
 
vincenzo_aghasi
 
maysam_loghman
ناهید(
user)
 الحدید
 ملوسك
 مرتضی


afshin_05
 حامد هدایتی
یار_11
عشقه
  مهدی313
  ابر مه آلود( داداشی بگو ببینم چی كار كردی....)

غمزه
آذرباد
 
endeshe

ghasemi noor
ibaz
abedi66

3
noghte.... كه هیچ وقت یادم نمیره... اون متن شبهای روشنی رو كه نوشتی آبجی گلم... موفق باشی...


پازوكی
 شیدا
 شهید گمنام
 طوقی پر شكسته
و خیلیای دیگه كه الآن در حال حاضر یادم نمیاد.... 
 



و خیلیا كه مطالبشون ر و میخونم ولی وقت نمیكنم كه نظر بدم .... مثل
 سپیده كوماندو(منم استقلالیم.... ولی خوب دل آبجیه دیگه.... دیش دیری دیم دیم پرسپولیس... فقط به خاطر تو)
 
M C L A RE N ( تو رنگ آمیزی به پای شما نمیرسم)
  سید رسول تنها


میترا
 حسن آقا
fingili
 راحله

هذیان گوی بیدار(كه از بچه های قدیمیه)



و هر كسی كه زحمت میكشه و تو تبیان مطلب میده.....

بچه ها خیلی خیلی دوستون دارم ..... كوچیك همه ی شما ها......

آبجی كوچیكه ی خیلیااااااااااا...... مونا ( ح ا م ی ك و د ك ا ن ،حامی كودكان )


love _m@tebyan.org
mana_bihamta@yahoo.com
البته اگه كسی كاری باهام داشت به تبیان نامه بده...ممنونم....
التماس دعا
یا علی
دوشنبه 23/8/1384 - 4:47

 

چهارشنبه 1/6/1391 - 23:54
شعر و قطعات ادبی

تا حالا شده سرتو از زمین بلند کنی  اسمون رو ببینی؟ 

تو شب...

اولش می بینی هیچی تو اسمون نیست بعد یکی یکی ستاره ها رو می بینی .../

بعد می بینی با وجود این همه ستاره باز تنها هستی.../

دیگه نیستی که با تو باشم ./

خیلی دوری ... تنهایی رو دوباره حس می کنم ./

اره اسمون تاریک ...می ترسم از تاریکی .../

بگو که هستی.....

ساناز./

يکشنبه 9/5/1390 - 0:1
رويا و خيال

فرشته اومدی از دور ./

چطوره حال و احوالت./

تو میری آره می دونم ./

نمی گم که  بمون پیشم./

ولی تا لحظه رفتن

 یه عالم عاشقت می شم./

ساناز./

شنبه 30/11/1389 - 20:50
محبت و عاطفه

امروز بارن اومد ./

یادمه می گفتی عاشق بارونی ./

 یادمه  می گفتی  بارون تمام کارای بد  ما ادم بزرگا رو پاک می کنه با خودش می بره.../

یادمه  می گفتی   ادم خوبا می شینن  دعا می کنن که از اون بالا  بالا ها بارون بیاد ./

می بینی  تمام حرفات یادمه  ./

ولی یادم نمی یاد که گفته باشی  ./

با یکی دیگه رفتی زیر بارون ./

 ساناز./

سه شنبه 3/10/1387 - 20:32
محبت و عاطفه

بعضی وقتها باید تنها بشینیم

روی همون صندلی پارک ./

بعضی وقتها باید سکوت کنیم

توی همون  هیاهوی پارک ./

ایکاش ایکاش ها رو  حس می کردیم ./

گذشت  چقدر سریع گذشت ...

 حالا می تونیم حس کنیم همون پارک رو  همون صندلی رو همون نفس ایکاش  ایکاش ها رو./

ولی چه فایده؟؟؟

باید ساده بگذریم مثل همون سادگی کودکانه مان ./ 

ساناز./

 

چهارشنبه 3/7/1387 - 19:33
محبت و عاطفه

خسته ام ./

خسته ام برای هیچ بودنم ./

 خسته ام از تصمیم هام ./

بابد فراتر از تصمیم هام گام بردارم ./

باید برگه پیگری تصمیم هایم رو خودم  شخصا امضا کنم ./

از یادم رفته بود ./

 ما از همان نسلی هستیم که تا سرمان به سنگ نخورد باورمان نمی شود./

 که در مصاف سر و سنگ این سر خودمان است که آسیب می بیند ./

ولی شاید  مصاف سر و سنگ می کنیم تا باور کنیم زنده ایم  تا باور کنیم  دیگه بزرگ شدیم  ./

ساناز./

 

 

 

پنج شنبه 12/2/1387 - 18:36
محبت و عاطفه

بعضی وقتها اینقدر شاد  ./

 سر زنده ./

امیدواریم ./

که یادمون می ره توی تارهای پیله خودمون گیر کردیم./

ساناز./

 

جمعه 6/2/1387 - 8:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته