خانواده
با سلام
امروز نباید از ناامیدی و ناتوانی حرف بزنیم. امروز روزیه که بایست به همه برو بچ کنکوری امید بدیم. به امید پیروزیشان...
با آرزوی موفقیت برای تمام جوانان ایرانی در تمامی زمینه های علمی
به امید روزی که ایران را به جایگاهی برسانیم که شایسته آن است.
چهارشنبه 1/12/1386 - 10:38
خانواده
با سلام خدمت همه دوستان
الان که این مطلب رو می نویسم دلم آروم تر شده. واسه اینکه نیم ساعت قبل از اینکه بیام اینجا رفته بودم مسجد دانشگاه برای نماز. خیلی دلم پره، از خیلی ها، از خیلی قانون های دست و پاگیر ساخت بشر، از خیلی عادت های منحرف اما...!، خلاصه از خیلی چیزها...
وقتی این همه دورویی رو تو جامعه می بینی اما چیزی نمی تونی بگی، حتی کاری هم نمی تونی بکنی. همه دم از دین می زنند، اما کو عمل؟ افتخار می کنیم که کشوری مسلمون داریم و در دنیا از این حیث تکیم، اما وقتی میون جامعه می آیی چیزی نمی بینی جز ریا. مردم به همدیگه اعتماد ندارند. اکثر مردم می خواهند سر همدیگه کلاه بذارن. فروشنده و عرضه کننده به نوعی از کارش کم می ذاره، خدماتی به نوعی، کارمند دولت هم به نوعی و این وسط آنچه که عاید جامعه می شه عقب ماندگی و رنج و...
همه خونواده ها دم از این می زنن که پول مهم نیست و اونچه که مهمه انسانیت و پاکیه اما این چیزی نیست جز یه ژست روشنفکرمآبانه. کافیه یه خواستگار بیاد واسه دخترشون. به همه چیزش گیر می دن و از همه چیزش سوال می کنن غیر از اون انسانیته و اون پاکیه!! همه ادعا داریم که مسلمانیم و ملاک و معیارمون تو سنجش آدما تقوا و انسانیته. اما اکثر ماها آدما را با معیارهای مادی محک می زنیم و ملاکمون حساب بانکی آدماست. (باز هم خواهم گفت وخواهم نوشت تا حداقل این دلم یه کم خالی بشه)
ادامه داره...
چهارشنبه 24/11/1386 - 13:59
طنز و سرگرمی
با سلام به همه دوستان اعم از اونایی که به مطالبم سر نمی زنند و آنهایی که سر می زنند!
حال و احوالات چطور می باشد. اگه دانشجو هستید که احتمالا" امتحان های آخرترم رو به پایان رسوندید. مطلبی که این بار به ذهنم رسید تا بنویسم مربوط می شه به حال و هوای دانشگاه بعد از امتحانها و قبل از شروع ترم جدید(یعنی دوره حساس اعلام نتایج) داشته باشید:
(((جماعت دانشجو ایرانی به استاد علاقه ای بسیار دارد به خصوص دمدمای اعلام نتایج. بنده در برخوردهایی که با این جماعت عجیب (دانشجو) داشته ام، آنها را در چهار ، پنج دسته یافته ام:
1_ گروهی مراجعه به دفتر استاد را هر چند که برای احیای نمره از دست رفته یا پس گرفتن حق خورده شده باشد به کل بد و حتی قدم گذاشتن در آن حوالی(منظور دفتر دستک اساتید محترم) را کاری بس شرمانه و به اصطلاح این فرنگ رفته های متجدد مآب ((پاچه خاری)) می دانند.
2_ دسته دوم که درست در مقابل گروه فوق (که ذکر احوالاتشان رفت) قرار دارند، نرفتن در پیشگاه استاد را کاری بس بد و ناپسند تلقی می کنند! به قول این عده التماس دعا در پشت در اتاق استاد از واجبات می باشد و با عزت هم اسم این کار ار مذاکره می گذارند و به آن افتخار هم می کنند، گرچه دیگر دانشجویان این عده را ... می دانند._قابل ذکر است که افراطیان این گروه کار به آنجا رسانده اند که حتی گاهی در پشت در اتاق بیتوته کرده و...
3_ گروه دیگر آن عده هستند که به نمره خود راضی هستند و اگر کمی و کاستی در نتیجه ببینند به دفتر استاد برای رفع سوء تفاهم احتمالی مراجعه می نمایند.
4_ گروه چهارم که از کمیابترین نوع این جاندار می باشد دانشجویان "بی خیال" و "از هفت دولت آزاد" و "به کل قید همه چیز را زده" تشکیل می دهند. که حتی بعد از اعلام نتایج هم این زحمت را به جان عزیز خود نمی دهند که برای مشاهده نتایج سری به دانشگاه بزنند و البته این عده در این اوقات می گویند:(( بی خیال بابا حال داری. اگه استاد پاس بکن با شه که خودش پاس می کنه و از ماه بعد!! هم می ریم سر کلاس بعدی... والا...)) چه بگویم!؟)))
تا دیداری دیگر و نوشتاری دیگر درود و دوصد بدرود.
يکشنبه 21/11/1386 - 15:4
طنز و سرگرمی
با سلام به همه دوستان و عرض تسلیت ایام محرم حسینی
خاطره ای كه میخوام براتون بنویسم از برفبازی دیروز عصره.
بعد از بارش سنگین برف، مسئولان دانشگاه ما كه دیدند سایر مراكز آموزشعالی از دانشگاه "واقعا آزاد" گرفته تا دانشگاه "علوم و فنون طبابت و پزشكی" امتحانات پایان ترم را تا بعد از عاشورا به تعویق انداخته اند، به فكر تعطیلی این دارالعلم افتادند هم!
آقا ما رو میگی از خوشحالی نمیدونستیم چیكار كنیم. خلاصه بعد از یه گپ یه ساعته با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم برف بازی. جاتون خالی.
اول یكم تو محوطه تو سر و كول همدیگه زدیم و بعدش هم رفتیم به طرف دانشكده ها. دیگه بگذریم از خرابكاریهایی كه تو راه میكردیم. هر آشنایی رو كه توی راه میدیدم حالش را جا میآوردیم، البته سعید ( رفیقم كه از بچههای قم_ نیروگاه!! هست) حتی به غریبه ها هم رحم نمیكرد و واسه خالی نبودن عریضه اونها رو هم محروم از لطفش نمیكرد. خلاصه همین جور تا سردر دانشگاه رفتیم و برگشتیم. تو مسیر برگشت دیدیم كه بچه های فیزیك (قابل ذكر است كه رشته های فیزیك و امثالهم عین دبیرستان دخترونه میمونه كه چند تا پسر هم به عنوان ناظم! توی این دبیرستان هستن) زورشون زیادی كرده و به دختران همرشتهای برف میكوبند. ما هم كه اینو دیدیم حملهور شدیم به سمتشون و یه حال اساسی هم به بروبچ فیزیك دادیم تا واسه همیشه یادشون باشه كه دمای انجماد آب، همه جا صفر درجه نیست.
موفق و پیروز باشید.
يکشنبه 23/10/1386 - 11:43
خواستگاری و نامزدی
پروردگارا
به من آرامش ده
تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردمانش مطابق میل من رفتار کنند.
دوشنبه 21/8/1386 - 14:11
طنز و سرگرمی
با سلام به همه بروبچ تبيانآقا ما رو ميگي با دلي پژمرده راهي اتاق شديم كه اين شبه رو يه رياضتي بكشيم كه يهو يوسف گفت: "علي يه تخم مرغ تو يخچال هست، اگه ميخواي ببر درست كن لااقل شبيه نيفتي بميري؟" ما كه دوباره اميد تو دلمون زنده شده بود تخم مرغ رو برداشتيم و با يه ماهيتابه و يه كم روغن توش رفتيم تو آشپزخونه. روغن كه گرم شد تخم مرغ رو زدم رو گاز، يه بار دو بار سه باره نخير فايده نداشت. بله تخممرغ آبپز بود. گفتم يه تخممرغ سرد از هيچي كه بهتره رفتم تو اتاق و تخم مرغ رو باز كردم، يكم بو كردم ديدم بوي مشكوك ميده، واي خدا بدتر از اين هم ميشه؟ ميخواستم دودستي بزنم تو سرم و آه بكشم كه ناي اونو هم نداشتم.تخم مرغ گنديده!! بالاخره از روي ناچاري نوني كه اورده بودم رو زدم تو روغن ماهيتابه و خالي خالي خوردم. بهبه! يكي از سادهترين شامهاي عمرم رو ديشب خوردم.
موفق باشيد و سربلند...
چهارشنبه 16/8/1386 - 11:50
طنز و سرگرمی
با سلام به همه بروبچ تبيان
خاطره اي كه تعريف ميكنم همين ديروز برام اتفاق افتاد:
با تعطيل شدن سهشنبه، جامعه علم دوست كشور(يعني همين دانشجويان دودرهباز) از دوشنبه رفتند به تعطيلات و ما هم به بهونه درس خوندن مونديم خوابگاه كه اي كاش نمونده بودم. ديروز از ناهار و شام سلفسرويس خبري نيود. براي نهار غذاي روز گذشته گزينهي خوبي بود. اما شب كه شد بعد از يه مطالعه دو ساعته با دلي پر ز اميد و آرزو رفتم اتاق و كيف پول رو برداشتم كه برم از بوفه خوابگاه با مديريت! اصغر آقا (به گفته بروبچ خوابگاهي بازار سياه اصغر) يه سوسيس كالباسي بگيرم و دلي از عزا دربيارم و قبل رفتن گفتم يه آماري هم از يوسف( رفيقم كه تو اتاق روبروست و آخر هفته اي مثل من آواره بود) بگيرم تا يه شامي باهم بزنيم. رفتم پيش يوسف كه گفت:" كجاي كاري اصغر ظهر اومده يه چند ساعتي مونده و بعد هم پيام گذاشته كه شب نمياد تازه من هم شام خوردم". به به اينجا به واقع باورم شد كه اگه هزار كيسه پول از آسمون كوچه مون بريزه پايين يه دونش تو خونه ما نميافته اما اگه يه تبر از آسمون ايران بيافته صاف ميخوره تو ملاج اين بدبخت. .(به علت طولاني شدن ادامه خاطره را در مطلب بعدي مينويسم )
چهارشنبه 16/8/1386 - 10:20