• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 24
زمان آخرین مطلب : 5349روز قبل
شعر و قطعات ادبی
 
خیال کردم بری میری از یادم                         تو رفتی و نرفت چیزی از یادم
تو رفتی تازه عاشق تر شدم من                       از اونی  هم که بود بد تر شدم من
صبح تا شب این شده کارم                             که واسه چشات بیدارم
                        تو خدای عاشقایی تو تموم کس و کارم
تو به داد من رسیدی وقتی تنهاییمو دیدی            تو نذاشتی برم از دست اگه چیزیم هنوزم
                     نازنینم امیو شیرینم من به جز تو کسی نمیبینم
ازون روزی که رفتی                                 یه روز خوش ندیدم
                    به جز دستای گرمت بلا و خوش ندیدم
زندگیمو به پای تو دادم                                 اون روزارو نمیره از یادم
                        نازنینم برس به فریادم
 
سه شنبه 10/6/1388 - 14:40
دانستنی های علمی
سر کلاس ادبیات معلم گفت: فعل رفتن رو صرف کن: رفتم ... رفتی ... رفت... ساکت می شوم، می خندم، ولی خنده ام تلخ می شود. استاد داد می زند: خوب بعد؟ ادامه بده. و من می گویم: رفت .رفت..رفت.رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...رفت شادیم بمرد...شور از دلم ببرد . رفت...رفت...رفت و من می خندم و می گویم: خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است...کارم از گریه گذشته است به آن می خندم.

 
چهارشنبه 10/4/1388 - 16:43
محبت و عاطفه
به من بنگر، من را ببین! چشمانت به من خیره شده اند اما... اما در عمق آنها اثری از آن فروغ همیشگی نیست. چشمانت با بی روحی ای بی سابقه به من خیره گشته اند و لبخندی مضحک برای پنهان کردن احساساتت لبانت را پوشانده. به من بنگر. ببین که چگونه در آتش بی تفاوتی ات می سوزم... من لجبازم. بارها با تو لجبازی کرده ام. شاید از روی کودکی. دوستم داری. می دانم. می دانم که تک تک اجزای وجودت این را شهادت خواهند داد. اما... اما گاهی این چنین سرد می شوی. سرد می شوی آن قدر که من بلرزم. نمی خواهی بلرزانیم. می دانم. اما... اما گاهی تلخ می شوی. آنقدر تلخ که وجودم ماچاله می شود.. نمی خواهی ماچاله شوم. می دانم. اما... اما محدودم می کنی.می خواهی در امان باشم اما با همین خیر خواهیت آزارم می دهی. بهترینمی اما... اما گاهی چنان محدودم می کنی که حس می کنم لاشه ای بیش نیستم. نمی خواهی آزارم دهی. می دانم. می دانم... نمی دانم می دانی که من نیز با تمام وجودم دوستت دارم؟ وجودم با تو شکل گرفت. با تو رشد کرد و با تو به کمال خواهد رسید و تک تک ذرات همین وجود دیوانه وار دوستت دارند. می دانی؟! می دانم که بسیار آزارت داده ام. کارهایی کرده ام که حتی از بازگو کردنشان شرمم می شود. می دانم. می دانم. اما... اما اگر بدانی... اگر بدانی که چه قدر گمم... چه قدر پرم... چه قدر پوچم...    دیدی دلم شکست.... دیدی که این بلور درخشان ِعمر من ! بازیچه بود .... دیدی چه بی صدا دل ِپر آرزوی من از دست ِکودکی که ندانست قدر آن افتاد بر زمین دیدی دلم شکست....
چهارشنبه 10/4/1388 - 16:41
شعر و قطعات ادبی
 نگاهش دروغ بود ... صدایش دروغ بود ... حرفهایش دروغ بود . با خود فکر کرد... همه چیز دروغ است . انسانها چقدر ساده اندیش و زود باورند .با نگاهی گول میخورند ... با صدایی از خود بیخود می شوند .      انسانها همه هیولایی هستند که در مقابل عشق رام شده و مثل پریان آوازهای عاشقانه می خوانند .  انسانها خوب نیستند ... وقتی عاشق می شوند تظاهر به خوب بودن میکنند. شاید هم میخواهند که مثل فرشته ها پاک باشند... پاک  پاک ...  اما نمیتوانند ... هیولا هیولاست . برای اینکه فرشته شوند جادویی باید ... آیا عشق میتواند جادو کند ؟ ... بجز درون قصه ها باور نمیکنم . عشق خود توهم است ... جادویی که از یک توهم باشد  
چهارشنبه 10/4/1388 - 16:39
دانستنی های علمی
 من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم. هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود. کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد. هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
چهارشنبه 10/4/1388 - 16:37
محبت و عاطفه

کاش  میتوانستیم بنویسیم ! با قلمی سیاه از سفیدی ، از راستی نه دروغ ، از عدالت نه بی عدالتی !!! و از انسانیت !!! و بر روی این خط ها چون ریل های قطار افق های روشن را جستجو میکردیم !!!

يکشنبه 24/3/1388 - 21:23
محبت و عاطفه

نمیخوام عشقمو ازت بگیرم

 

نمیخواستم تو بمیری تا بمیرم ...

 

نمیخواستم نمیخواستـــــــــــــــــــم

 میدونم تو بری تنها میمیرم ...
يکشنبه 24/3/1388 - 21:20
محبت و عاطفه
در جایی خواندم :زندگی زیباستای زیبا پسنداین قدر زیباست این بی بازگشتکه از برایش می توان از جان گذشت !در جای دیگر خواندم :زندگی زیباست در پناه دوستنام معبودی که نام اوستو باز هم :زندگی گرمی دل های به هم پیوسته ستتا در آن دوست نباشد همه درها بسته ستو ...
يکشنبه 24/3/1388 - 21:12
دانستنی های علمی
سلام به تبیانی های عزیز من سوالم اینه که تا حالا بالای 3 تا یاهو مسنحر نصب کردم  و اصلانم نمیتونم بالا بیام یعنی ایدیمو نمیخونه با چند ایدی امتحان کردم اما میگه پس وکاربری اشتباهه به نظر شما چاره کار چیه؟ راستی ویندوز هم عوض کردم اما بازم نشد. خواهش میکنم کمکم کنید ممنون میشم....................
يکشنبه 30/1/1388 - 0:27
شعر و قطعات ادبی

باور نمی کردم که شب،اینگونه تاریکم کند.

باور نمی کردم ، که باد،اینگونه خاموشم کند.

من در خودم گم گشته ام ، در این سرای بی کسی.

باور نمی کردم که غم ، اینگونه نابودم کند.
جمعه 28/1/1388 - 0:24
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته