طنز و سرگرمی
يکشنبه 3/8/1388 - 15:57
محبت و عاطفه
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از
دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم
در آن لحظات شانه های تو کجا بود
گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات
بودنت برمن تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی .
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را
به نظاره نشسته بودم
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می کند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز
هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه
شاد بود .
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز
گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو
که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی
نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو
بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را
نشنوم ، تو بازگفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم
تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم
گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
يکشنبه 3/8/1388 - 15:20
محبت و عاطفه
کسی اونجا نیست؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد!
مثل صدای یه فرشته...
"بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم
قول داده امشب جوابمو بده
"بگو من میشنوم
کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟
من با خود خدا کار دارم...
"هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم
صدای بغض آلودش آهسته گفت
یعنی خدا هم منو دوست نداره؟
"فرشته ساکت بود
بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت
نه خدا خیلی دوستت داره
مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود
با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید
و با همان بغض گفت:
اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی، سکوت شکسته شد:
ندایی در گوش و جان کودک طنین انداز شد:
بگو زیبا بگو
هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو...
دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد و گفت:
خدا جون خدای مهربون
خدای قشنگم میخواستم بهت بگم
تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا؟ ولی این مخالف با تقدیره
چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم
قد مامانم، ده تا دوستت دارم
اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم؟
نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن
که من الکی میگم با تو دوستم
مگه ما با هم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟
مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد؟!
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم، محبوب ترین مخلوق من
چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب
من رو از خودم طلب میکردند
تا تمام دنیا در دستشان جای میگرفت
کاش همه مثل تو
مرا برای خودم
و نه برای خودخواهی شان میخواستند
دنیا خیلی برای تو کوچک است...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی
و هرگز بزرگ نشوی...
و کودک کنار گوشی تلفن
درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت
در آغوش خدا به خوابی عمیق
و شگفت انگیز فرو رفته بود
يکشنبه 3/8/1388 - 14:58
محبت و عاطفه
اعرابی ای ، خدای به او داد دختری
و او دخت را به سنت خود ننگ می شمرد
هرسال کز حیات جگرگوشه می گذشت
شمـع محبـت دل او بیـش می فسـرد
روزی به خشم رفت و ز وسواس عار و ننگ
حکم خرد به دست رسوم و سنن سپرد
بگرفت دست کودک معصـوم و بی خبر
تا زنده اش به خاک کند سوی دشت برد
*****
او گرم گور کندن و ، از جـامه پدر
طفلک به دست کوچک خود خاک می سترد...
يکشنبه 3/8/1388 - 14:54
فلسفه و عرفان
ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و ...
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
يکشنبه 26/7/1388 - 20:20
دنیای گیاهان و حیوانات
در سطح شنهای بیابان پامپا در حدود 300 شکل ساخته شده از خطهای مستقیم حک شده که
شامل فرمهای هندسی و تصاویر حیوانات و پرندگان و شکلهای دیگر بوده و
تنها.
تعداد زیادی از کارشناسان مشهور اظهار میکنند که احتمالا مکانهای
اسرارآمیز در سرتاسر جهان که به کمک تکنولوژی و دانش پیشرفته ایجاد شدند (شاید
پیشرفتهتر از زمان ما) تحت نفوذ و سیطره تمدنهای گمشده بودند.
برخی هم عقیده
دارند که هیچ تمدن بسیار پیشرفتهای تا به حال روی زمین وجود نداشته و تمام علوم
عالی از انسانهای فضایی زمان باستان که از آسمان به زمین آمده بودند به ارث رسیده
است.
اما اکثر دانشمندان با هیچ کدام از این نظرات فوق موافق نبوده و
سعی در تشریح رازهای باستانی مربوط به آیین و مذاهب روی کره زمین دارند.
در
این متن سه مکان را به عنوان مرموزترین مناطق جهان ( گروه اینترنتی
ایران ویج ) به شما معرفی میکنیم، البته مکانهای مرموز بیشتری در سراسر
زمین وجود دارند که ذهن ما را تسخیر کرده اند؛ چراکه انگار از جهان دیگری آمده
اند!
استون هنج
آیا کسی
وجود دارد که تا بحال در مورد استون هنج چیزی نشنیده باشد؟ استون هنج یکی از
معروفترین مکانهای اسرارآمیز جهان به شمار میآید. این مجسمههای غول پیکر سنگی چه
ویژگیهایی دارند؟ چرا این مکان باعث ایجاد بحث و جدلهای فراوان در جامعه علمی
شده؟
استون هنج( گروه اینترنتی
ایران ویج ) بنای تاریخی سنگی که در سالسبری انگلستان جنوبی واقع شده
عمدتا دربرگیرنده 30 سنگ قائم میشود (یا سارسنها، که هر کدام بیشتر از 10 فوت
ارتفاع و 45 تن وزن دارند) این سارسنها با 30 نعل درگاه که به صورت افقی و تخت
رویشان قرار دارند تشکیل یک دایره متصل را دادهاند. در داخل این دایره نیز
چرخهای مشابه تشکیل شده است و آنها هم به سبک دیرک و نعل درگاه ساخته
شدهاند.
شاید بگویید بناهای تاریخی بزرگ خیلی زیادی روی کره زمین وجود
دارد که بعضی از آنها از استون هنج جذاب تر هستند! پس چه جیز خاصی در این غولهای
سنگی نهفته است؟
برای تمام این سئوالهای پاسخهای دقیقی وجود
ندارد.
کاربردشان چه بوده؟ یک رصدخانه ستاره شناسی، مکان مذهبی و آیینی یا چیزی
ماوراء طبیعی؟ چه کسی آن را ساخته و چگونه؟
بعضی
افراد گفته اند که دروییدها (کاهنان مذهب سلتی) این بنا را ساخته اند، اما واقعا ما
چیز زیادی از این بنا نمیدانیم.
باستان شناسان تاریخ ساخت آن را بین 5000
تا 3000 سال پیش ذکر کرده اند، پس این بنا حتی قبل از استفاده کردن نوع بشر از
ابزارهای فلزی ساخته شده بود.
حال بدون در نظر گرفتن اینکه چه کسی استون
هنج را ساخته، واضح است که هزاران نفر در طراحی و به وجود آوردن آن سهیم بوده اند.
فقط کشاندن چنین سنگهای عظیمی از مارلبورگ (30 کیلومتری جنوب استون هنج) کاری بس
عظیم و بزرگ است. و چگونه امکان دارد چنین سنگهایی برپا شده باشند؟!
این
کار یک شاهکار جالب مهندسی محسوب میشود و افسانههای( گروه اینترنتی
ایران ویج ) بسیاری هست که قدرت و توانایی را منعکس میکند تا توضیح دهد
چگونه انسانهای اولیه این سنگهای سنگین را حمل و جابجا کردهاند!
حتی در
خلال افسانههای آرتور از استون هنج نام برده شده و اسم فردی به نام مرلین به عنوان
معمار ذکر شده است.
جالبترین
موضوع این است که استون هنج در جهات نقاط انقلاب و اعتدالی ستاره شناسی قرار گرفته
و زمان طلوع خورشید در خط افق نور خورشید به طور کامل بین فواصل خرسنگها ظاهر
میشود.
بی شک چنین چیزی تصادفی نیست و شاید با داستانهای مربوط به سرآغاز و
مبدا این مکانهای مرموز ارتباط داشته باشد.
خطوط
نازکا
خطوط
نازکا فوقالعادهترین گروه جئوگلیپسها (geoglyps) در جهان هستند. آنها در بیابان
نازکا بین شهرهای نازکا و پامپا روی پامپاس دی جوناما در پرو واقع شده
اند.
در سطح شنهای بیابان پامپا در حدود 300 شکل ساخته شده از خطهای
مستقیم حک شده که شامل فرمهای هندسی و تصاویر حیوانات و پرندگان و شکلهای دیگر بوده
و تنها از آسمان و بالا به وضوح قابل رویت هستند.
3 نکته مرموز در نازکا پلاتیو قابل بررسی است:
1.
خطوط مستقیم با کیلومترها فاصله در تمام مسیرها در بخشهایی از پامپاس یکدیگر را قطع
میکنند.
2. تعداد زیادی از فرم( گروه اینترنتی
ایران ویج ) این خطها به صورت شکلهای هندسی است: مثل زاویهها (کنجها)،
مثلثها، شکلهای خوشه ای، مارپیچها، مربعها، خطوط مواج و غیره.
3. تعداد
زیادی از خطوط نیز به شکل حیوانات درآمده اند.
با بررسی نقشه خطوط نازکا
موضوعات زیر مطرح میشود:
طبق
باور مردم جئوگلیپسها را گروهی از افراد به اسم نازکا ساخته اند، اما چرا و چگونه
آنها این شگفتیهای جهان را خلق کردند که اصلا قابل توضیح و تشریح کردن
نیستند؟
از وقتیکه مشخص شد خطوط نازکا به جز از یک جایگاه بالاتر قابل
رویت نیستند، فرض میشود که مردم نازکا هرگز نتوانسته اند حاصل کاشان را از جایگاه
بالاتر ببینند!
بنابراین فرضیهها و تصورات خیلی زیادی در مورد
تواناییهای سازندگان و انگیزههای آنان وجود دارد.
آیا
امکان دارد جئوگلیپسها تمثالهای خدایان حیوانی یا طرحهای صورتهای فلکلی
باشند؟
آنها راه و مسیر بوده اند یا عقربههای نجومی و یا حتی شاید یک نقشه
خیلی عظیم؟
اگر مردمیکه 2000 سال پیش اینجا زندگی میکردند فقط از تکنولوژی
ساده ای بهره مند بودند، چگونه برای ساختن چنین شکلهای دقیقی برنامه ریزی کرده اند؟
آیا از یک نقشه پیروی کرده اند؟ اگر اینگونه بود چه کسی آن را ترتیب داده؟ و بالاخر
در ظاهر تمام اینها به دنیای ماورایی تعلق دارند.
به منظور معرفی کردن خطوط
نازکا، که با جابجا کردن صخرههای( گروه اینترنتی
ایران ویج ) بیابان برای نشان دادن سطح زیرین شنهای صورتی کمرنگ ساخته
شده اند، بازدید کنندهها اغلب توضیحاتی تخیلی ارائه میدهند: از باندهای پرواز
برای سفینههای فضایی تا راههایی برای قهرمانان المپیک، از اُپ آرت (هنر بصری) تا
پاپ آرت، و در نهایت تا رصدخانههای ستاره شناسی...
جزیره
ایستر
جزیره
ایستر (راپانویی در زبان بومی) مستعمره کشور شیلی و در جنوب شرقی اقیانوس آرام قرار
دارد. راپانویی جزیره ای کوچک، پر از پستی و بلندی و اکنون بدون درخت از منشا
آتشفشانی میباشد. این جزیره غیرعادیترین منطقه دورافتاده جهان خوانده شده، اما
چیزهای دیگری هم هست که این مکان را از مکانهای دیگر روی کره زمین مجزا
میسازد.
در این جزیره صدهای مجسمه خرسنگی به شکل انسان وجود دراد که موآی نام
دارند.
اغلب مو آیها از خاکسترهای آتشفشانی و فشرده شده متراکم و خاص تراشیده
شده اند. بزرگترینشان وزنی بالغ بر 165 تن را داراست و ارتفاعش به 220 متر میرسد.
برخی از مو آیهای( گروه اینترنتی
ایران ویج ) عمودی (ایستاده) تا گردن در زیر خاک پنهان شده اند.
این
سازه بسیار عظیم که در جزیره ای کاملا بایر و خشک (فقط با مقدار کمی سبزه) وجود
دارند به سرعت و در نگاه اول ذهنها را تسخیر میکند. واقعا چگونه چنین چیزی امکان
دارد؟ چه کسانی این تندیسها را ساخته و دلیلشان از خلق آنها چه بوده؟
بعضی
از داشنمندان میگویند ساکنان جزیره ایستر یعنی راپانویی از پلی نزی آمده بودند.
اما شباهتهای این مجسمهها به مجسمههای سنگی هندی اطراف دریاچه تیتیکاکا در جنوب
آمریکا جالب و درخور توجه است آیا این تشابه تصادفی بوده؟ متخصصین قادر نیستند به
طور دقیقی کاربرد مجسمههای مو آی را توضیح دهند. بعضی از آنها اعتقاد دارند که این
مجسمهها هم نماد قدرت و هم مذهب و سیاست بوده اند.
یکی از بزرگترین اسرار جزیره
ایستر در مورد این بود که این سنگها چگونه از معدن سنگ تا صفههایشان یا ahus (گاهی
فاصله ای بیشتر از 20 یا 25 کیلومتر) منتقل میشدند؟
طبق افسانه راپانویی موآی
خودش از معدن سنگ راه میافتاده! بعضی نیز این مجسمهها را به مراسم آیینی نسبت
میدهند.
آیا همین موضوع باعث شده تا سختیهای ذاتی را برای جابجا کردن اینها
متقبل شوند؟
آیا کسانی با فرض اینکه نباید زحمت جابجا کردن سنگها را به خود
بدهند در معدنها میماندند؟
یا شاید افراد( گروه اینترنتی
ایران ویج ) جزیره ایستر از قدرتهای ماورایی کمک میگرفتند و با توانایی
فوق طبیعی آنها را تراشیده و سپس موآیها را حرکت میدادند؟
جزیره
ایستر بیشتر به نامهای ته- پیتو- او- ته- هنا به معنی آ«داستان جهانآ» و
ماتا-کی-ته- رانی به معنی آ«چشمانی نظاره گر به بهشتآ» مشهور است.
این نامهای
باستانی و ( گروه اینترنتی
ایران ویج )جزئیات بسیار زیاد اسطوره ای به احتمالاتی اشاره دارند مبنی
بر اینکه این جزیره دورافتاده شاید قبلا هم یک شاخص جغرافیایی و هم رصد خانه ستاره
شناسی تمدنی فراموش شده اما بسیار قدیمی بوده است. جمعه 17/7/1388 - 14:4
رويا و خيال
يکشنبه 5/7/1388 - 14:35
خانواده
I dreamed I had an interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم
God asked
خدا پرسید
So you would like to interview me
پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
I said ,If you have the time
گفتم اگر وقت داشته باشید
God smiled
خدا لبخند زد!
My time is eternity
وقت من ابدی است
What questions do you have in mind for me
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟
What surprises you most about human kind
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
God answered
خدا پاسخ داد :
That they get bored with child hood
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند
They rush to grow up and then
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد
long to be children again
حسرت دوران کودکی را می خورند
That they lose their health to make money
اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند
and then
و بعد
lose their money to restore their health
پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند
That by thinking anxiously about the future
اینکه با نگرانی نسبت به آینده
They forget the present
زمان حال را فراموش می کنند
such that they live in nether the present
آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند
And not the future
نه در آینده
That they live as if they will never die
این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد
and die as if they had never lived
و آنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند
God"s hand took mine and
خداوند دستهای مرا در دست گرفت
we were silent for a while
و مدتی هر دو ساکت ماندیم
And then I asked
بعد پرسیدم
As the creator of people
به عنوان خالق انسانها
What are some of life lessons you want them to learn
می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟
God replied with a smile
خداوند با لبخند پاسخ داد:
To learn they can not make any one love them
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود كرد
but they can do is let themselves be loved
اما می توان محبوب دیگران شد
To learn that it is not good to compare themselves to others
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
To learn that a rich person is not one who has the most
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد
but is one who needs the least
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد
To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم
and it takes many years to heal them
ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد
To learn to forgive by practicing for giveness
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند
T o learn that there are persons who love them dearly
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند
But simly do not know how to express or show their feelings
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند
To learn that two people can look at the same thing
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند
and see it differently
اما آن را متفاوت ببینند
To learn that it is not always enough that they be forgiven by others
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند
The must forgive themselves
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
And to learn that I am here
و یاد بگیرند که من اینجا هستم
ALWAYS
همیشه
پنج شنبه 2/7/1388 - 15:27
موبایل
گیگ اطلاعات را کبوتر زودتر جابهجا میکند یا ADSL؟ خوب معلومه...
4گیگ اطلاعات را کبوتر زودتر جابهجا میکند یا ADSL؟ خوب معلومه کبوتر!
این نتیجه آزمایشی بود که شرکتی در آفریقای جنوبی که وضع سرعت اینترنتش بهتر از ایران ما نیست به آن رسید.
آنها مسابقهای میان یک کبوتر نامهبر و ADSL برقرار کردند. یک فلش مموری با 4 گیگ اطلاعات را به پای وینستون بستند و همزمان شروع به آپلود همین اطلاعات به نقطهای در 60 مایلی محل شروع مسابقه کردند.
حدود دو ساعت بعد وقتی قهرمان داستان ما به نقطه پایان رسید، رقیبش (ADSL) فقط 4 درصد پیشرفت کرده بود!
البته آنها حدود 6 ساعت آیکون کپیکردن را از پشت پنجره شیشهای مانیتور تماشا کردند تا حریف به مقصد برسد.
گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ
پنج شنبه 26/6/1388 - 22:22
رويا و خيال
. اتومبیل مردی كه به تنهایی سفر می كرد در نزدیكی صومعه ای خراب شد.
مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئیس صومعه گفت :
«ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند
و حتی ماشین او را تعمیر كردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد
صدای عجیبی شنید. صدای كه تا قبل از آن هرگز نشنیده بود .
صبح فردا از راهبان صومعه پرسید كه صدای دیشب چه بوده
اما آنها به وی گفتند :
« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یك راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت كردند ،
از وی پذیرایی كردند و ماشینش را تعمیر كردند.
آن شب بازهم او آن صدای مبهوت كننده عجیب را كه چند سال قبل شنیده بود ،
شنید.
صبح فردا پرسید كه آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند:
« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یك راهب نیستی»
این بار مرد گفت
«بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا كنم.
اگر تنها راهی كه من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است كه راهب باشم ،
من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند
« تو باید به تمام نقاط كره زمین سفر كنی و به ما بگویی
چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید
تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی.
وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یك راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :« من به تمام نقاط کره زمین سفر كردم و
عمر خودم را وقف كاری كه از من خواسته بودید كردم .
تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد است.
و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :
« تبریك می گوییم . پاسخ های تو كاملا صحیح است .
اكنون تو یك راهب هستی . ما اكنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یك در چوبی راهنمایی كرد
و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :
« ممكن است كلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها كلید را به او دادند و او در را باز كرد.
پشت در چوبی یك در سنگی بود .
مرد درخواست كرد تا كلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها كلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز كرد.
پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.
او بازهم درخواست كلید كرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت كبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این كلید آخرین در است » .
مرد كه از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت.
او قفل در را باز كرد. دستگیره را چرخاند و در را باز كرد .
وقتی پشت در را دید و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحیر شد.
چیزی كه او دید واقعا شگفت انگیز و باور نكردنی بود.
اما نمی توانم به شما بگویم که او چه دید چون شما یک راهب نیستید
جمعه 20/6/1388 - 18:28