• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 429
تعداد نظرات : 826
زمان آخرین مطلب : 4719روز قبل
داستان و حکایت

امید

روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیزرا رها كنم. شغلم را دوستانم را، مذهبم را زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار باخدا صحبت كنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب او مرا شگفت زده كرد

او گفت :آیادرخت سرخس و بامبو را میبینی؟
پاسخ دادم :بلی

فرمود : هنگامی كه درخت بامبو وسرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای كافی دادم. دیرزمانی نپایید كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبرینبود. من از او قطع امید نكردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد كردند و زیباییخیره كننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود . من بامبوها رارها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند. اما من باز از آنها قطعامید نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس كوچكو كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول كشیدهبود تا ریشه های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ریشه هایی كه بامبو را قوی میساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می كردند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانیدر تمامی این سالها كه تو درگیر مبارزه با سختیها و مشكلات بودی در حقیقت ریشههایت را مستحكم می ساختی . من در تمامی این مدت تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم

هرگز خودت را با دیگران مقایسه نكنو بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل كمك می كنند. زمان تونیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می كنی و قد می كشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می كشم

در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدررشد می كند؟ 
جواب دادم : هر چقدر كه بتواند

گفت : تو نیز باید رشد كنی و قدبكشی ، هر اندازه كه بتوانی 

.

.

.

آری این پاسخ بسیار زیبایی بود که بعد از دو روز سر در گمی  در فضای زندگیم و مات و مبهوت شدنم با دیدن رتبه ام در کنکور کارشناسی ارشد از خداوند دریافت کردم،قبول می شوم اما رتبه ای که آوردم در قبال زحماتم هیچ بود ولی باز هم رشد می کنم،باز هم تلاش می کنم تا ریشه هایم قویتر شود و سر از خاک بیرون آرم

دوشنبه 2/3/1390 - 17:48
محبت و عاطفه

 

 

 

عاقد:خدا

شاهد: رسول خدا

دفتر:لوح محفوظ

مکان:عرش

عروس: کوثر

داماد: حیدر

 

 

      دیدم که به عرش شورو شوقی برپاست

                 برپاگر این بزم شعف ذات خداست  

         گفتم  به خرد  چه  اتفاق افتاده ست

                             گفتا که عروسی علی و  زهرا است  

 

 

اول ذی الحجه،

سالروز ازدواج فرخنده حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع)

این روز رو به همه دوستداران اهل بیت  و شما دوستان تبیانی عزیز تبریک عرض می کنم.

 

 

 

در سایه رحمت خداوند مهربان و دعای شما دوستان عزیز ما هم دومین زوج خوشبخت تبیانی شدیم

 

.

 

.

 

.

 

منظور از ما خودم  با نام کاربری djkamal و همسرم با نام کاربری fatemea66 هست که هر دو عضو سایت تبیانیم

 

 

     

 

 

 

يکشنبه 16/8/1389 - 16:51
محبت و عاطفه
زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه .. واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حركت باشی
جرج آلن: اگر كسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با كلماتی كه ناگفته می‌مانند، می‌شكنند
میان انسان و شرافت رشته باریکی وجود دارد و اسم آن قول است
همه دوست دارند به بهشت بروند , اما كسی دوست ندارد بمیرد. بهشت رفتن جرأت مردن میخواهد.
شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد.  زرتشت
چارلی چاپلین: خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر.
روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند, در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلیجمع شدند و تنها یك پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان.
بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید.
وقتی كه زندگی برات خیلی سخت شد، یادت باشه كه دریای آروم، ناخدای قهرمان نمی‌سازه.
همیشه به کسی فکر کن که تو رو دوست دارد، نه کسی که تو دوستش داری
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
موفق كسی است كه با آجرهایی كه بطرفش پرتاب می شود، یك بنای محكم بسازد
انیشتین: اگر انسان ها در طول عمر خویش میزان كاركرد مغزشان یك میلیونیوم معده شان بود اكنون كره زمین تعریف دیگری داشت
تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجارهمیشگی است
زن مخلوقی است كه عمیق تر میبیند و مرد مخلوقی است كه دورتر را میبیند
زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردنه
شنبه 20/6/1389 - 16:32
محبت و عاطفه

عشق، فقط می بخشد

عشق،هیچ گاه به گرفتن نمی اندیشد

این معجزه عشق است 

اگر عشق را بدهی، عشق، هزاران بار بیشتر می شود

وبه تو باز می گردد

درساحت عشق، گدا بودن، ضرورتی ندارد

عشق،تو را سلطان می کند

عشق، خود را به تو می بخشد و آنگاه عشق است که از در و دیوار فرومی ریزد

عشق چیزی ست که هر چه بیشتر آن را ببخشی، بیشتر به دست آوری

انسانیت از آن رو فقیر است که قانون های کیهانی را نمی شناسد

عشق،بخشیدن را فراموش کرده و گدایی را پیش گرفته است

عشق،متوقع شده است

همه می گویند: مرا دوست داشته باش 

عاشقان حقیقی، امپراطوران عالم بخشش اند

آنها کاسه به دست نمی گیرند و محبت گدایی نمی کنند

آنها فقط دوست می دارند و دوست می دارند

هرچه بیشتر دوست بداری، خزانه قلبت سرشارتر و پرتر می شود

دوست داشتن، چنان استغنایی می آورد که تو را از شاه و وزیر فراغت می بخشد

عشق از خود مایه می گذارد و از خود می گیرد

تملک، کشنده است

به محض آنکه معشوق را مالک می شوی، معشوق را کشته ای

خیلی ها عشق شان را با دستان خود کشته اند

دستان بسیاری از آدم ها به خون عشق شان آغشته است

آن ها اکنون به سوگ عشق خویش نشسته اند

نمی خواستند اینطور شود، اما در اثر نادانی خویش، قصد تملک عشق شان را کردند و آنرا ازبین بردند

 آنها نمی دانستند که عشق، اسارت را برنمی تابد

نمی توان مالک همسر شد، نمی توان مالک فرزند شد، نمی توان مالکدوست شد ، نمی توان مالک استاد شد، نمی توان

مالک شاگرد شد، نمی توان مالک مردم شد. هیچ چیز به اندازه حس مالکیت، دشمن عشق نیست

زندگی تنها در خاک حاصلخیز آزادی شکوفا می شود

اگرعاشق کسی هستی، به او آزادی بیشتری می دهی

محدود کردن آزادی محبوب، نشانه نفرت توست، نه عشق تو

عشق،روح توست

تو نمی توانی روحت را به مالکیت کسی درآوری

این امر به منزله ی خودکشی ست

تنها غذای روح، عشق است

ممکن است صاحب همه ثروت های دنیا باشی اما عشق راتجربه نکرده باشی

دراین صورت، گداترین آدم دنیا هستی؛  گدایی که زیر خروارها پول و ملک و ماشین واعتبارهای پوشالی خفه شده

است

اما کسی که دوست داشتن را تجربه کرده و بی چشم داشت دوست داشته،کسی که رازهای عشق را دانسته، تولدی

دوباره پیدا کرده است

چنین آدمی، به معنای واقعی کلمه، زنده است

 

 

 

سه شنبه 16/6/1389 - 19:13
خانواده

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یك لحظه ی اول ، كه اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ، جهان را با همه زیبایی و زشتی ، برروی یكدگر، ویرانه میكردم .

اگر من جای او بودم .
كه در همسایه صدها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،بر لب پیمانه می كردم .

اگر من جای او بودم .
كه می دیدم یكی عریان ولرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه می كردم .

اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز كرده ،پاره پاره در كف زاهد نمایان ،سبحه صد دانه می كردم .

اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یكی مجنون صحرا گرد بی سامان ،هزاران لیلی ناز آفرین را كو به كو ،آواره و دیوانه می كردم .

اكر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میكردم .

اگر من جای او بودم .
بعرش كبریایی ، با همه صبر خدایی ،تا كه می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یك ناروا گردیده خواری می فروشد،گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میكردم .

اگر من جای او بودم .
كه می دیدم مشوش عارف وعامی ، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم كش ،بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هرفكری ، در این دنیای پر افسانه میكردم .

چرا من جای او باشم .
همین بهتر كه او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشت كاریهای این مخلوق را دارد ، وگرنه من بجای او چوبودم ،یك نفس كی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه می كردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

استاد معینی کرمانشاهی

چهارشنبه 10/6/1389 - 15:23
شعر و قطعات ادبی

 

اجازه هست عشق تو رو تو كوچه ها داد بزنم؟            

                روپشـت بـــــوم خونه ها اسم تو فریاد بزنم؟

                           اجازه هست كه قلـبم و برات چراغونی كنم؟

پیش نگاه عاشقت،چشـــــمام وقربونی كنم؟

               اجازه میدی تا ابـد سر بزارم رو شونه هات؟

                       روزی هزار و صـد دفه بگم كه می میرم برات؟

اجازه میدی كه بـگم حرف ترانه هام تویی؟

               دلیل زنده بودنـــــم ، درد بهانه ه ام تویی؟

                       اجـــازه هست تا تـه مـرگ منتظر تو بشینم؟

تو رویاهــای صورتیم، خودم روبا تو ببینم؟

               اجازه هست جار بزنم بگم چقد دوست دارم؟

                   بگم می خـــوام بخاطرت سر به بیابون بزارم؟

 اجازه میدی قـصه هام با عشق تو جون بگیره؟

            چشمای عاشقـــم واست روزی هزار بار بمیره

                    اجازه میدی عشقـــم و همش بهت نشون بدم؟

 پیش زمین و آسمــون واسه تو دس تكون بدم؟

           اجازه میدی كه فقــــــط تو دنیا با تو بمونم؟

                   هر چی كه عاشقانه بــــود به خاطر تو بخونم؟

 اجازه هست پناه من گــــــرمی آغوشت بشه؟

           هر اسمی جز اسم خودم ،دیـگه فراموشت بشه؟

                   اجازه هست ؟ بگو كه هست ، من همشو دارم میگم 

 با تو به آسمون میرم ،با تـــــــــــــو یه آدم دیگم

         اجازه میدی كه بگم ،من مال تـــــــو،تو مال من؟

                 اجـــــــازه تـــو دست تـــو ،اجازه منم دست تـو...

 

 

              آره؟

 

دوشنبه 7/4/1389 - 14:6
شعر و قطعات ادبی

 

هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست

هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست

عـشق می ورزم و میسـوزم و فـریـادم نـه

دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست

نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد

شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست

تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست

کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست

بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر

بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست

تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق

چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست

 

ف ر ی د و ن م ش ی ر ی

 

يکشنبه 19/2/1389 - 21:39
شعر و قطعات ادبی

آرزوی من اینست که دو روز طولانی   

                     در کنار تو باشم فارق از پشیمانی

                                              آرزوی من اینست یا شوی فراموشم

                                                                 یا که مثل غم هرشب گیرمت درآغوشم 

آرزوی من اینست که تو مثل یک سایه 

                         سرپناه من باشی لحظه ی تر گریه

                                                  آرزوی من اینست نرم وعاشق وساده 

                                                                  هم سفر شوی با من در سکوت یک جاده 

آرزوی من اینست هستی تو من باشم

                           لحظه های هوشیاری ، مستی تو من باشم

                                                    آرزوی من اینست توغزال من باشی

                                                                    تک ستاره روشن درخیال من باشی 

آرزوی من اینست درشبی پراز رؤیا 

                           پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا 

                                                    آرزوی من اینست از سفرنگویی تو

                                                                     توهم آرزویی کن اوج آرزویی تو 

آرزوی من اینست مثل لیلی ومجنون 

                             پیروی کنیم ازعشق این جنون بی قانون 

                                                     آرزوی من اینست زیر سقف این دنیا 

                                                                     من برای تو باشم تو برای من تنها

 

***آری آرزوی من اینست که من برای تو باشم و تو برای من تنها***

 

يکشنبه 5/2/1389 - 23:1
شعر و قطعات ادبی

شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

آوای تو می‌خواندم ازلایتناهی

آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز

شب‌ها که سکوت است و سکوت است وسیاهی

امواج نوای تو ، به من می‌رسداز دور

دریایی و من تشنه‌ی مهر تو، چو ماهی

وین شعله که با هر نفسم می‌جهداز جان

خوش می‌دهد از گرمی این شوق گواهی 

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق ، تو را دارم ودارای جهانم

همواره تویی ، هرچه تو گویی و تو خواهی

 

ف ر ی د و ن م ش ی ر ی 

 

يکشنبه 5/2/1389 - 22:54
شعر و قطعات ادبی

 

 

پنجره زیباست اگر بگذارند

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

جمعه 3/2/1389 - 22:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته