• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 27
زمان آخرین مطلب : 5601روز قبل
دانستنی های علمی
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند وعلت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوالی که 95 نمره داشت پاسخ بدهند که سوال این بود: کدام لاستیک پنچر شده بود....؟!!!     
چهارشنبه 4/10/1387 - 20:10
خواستگاری و نامزدی

به عقب نگاه

 نکنید

 ممکن است خوشبختی را که رو به سوی شما دارد از دست بدهید
پنج شنبه 21/9/1387 - 3:1
خواستگاری و نامزدی
مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به

 برداشتن سنگ ریزه ها کرد

پنج شنبه 21/9/1387 - 3:0
خواستگاری و نامزدی
به یاد داشته باش که امروز طلوع

 دیگری ندارد


پس همین امروز شروع کن

 

پنج شنبه 21/9/1387 - 2:58
خاطرات و روز نوشت
این دیوانگیست ...




که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار یکی از آنها

در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم.........



که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه یکی از آنها

به حقیقت نپیوسته است رها کنیم..........



که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه

در زندگی با شکست مواجه شده ایم ...



که از تلاش و کوشش دست بکشیم بخاطر اینکه

یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است...........



و به یاد داشته باشیم که همیشه

شانس های دیگری هم هستند


تنها باید قوی و پُر استقامت باشیم و  همه روزه در انتظار روزی بهتر و شادتر
پنج شنبه 21/9/1387 - 2:56
خواستگاری و نامزدی
"زندگی" هدیه خداوند به شماست




و



"
شیوه زندگی شما" هدیه شما به خداوند.




"
لئوبوسكالیا"
پنج شنبه 21/9/1387 - 2:55
شعر و قطعات ادبی
به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر سفر نکنی،
اگر چیزی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی...
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند
و ضربان قلبت را تندترمی کنند،
دوری کنی...
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر هنگامیکه با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آنرا عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یکبار در تمام زندگیت
ورای مصلحت اندیشی بروی....
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری بکن!
نگذار که به آرامی بمیری...
شادی را فراموش نکن!

 

پنج شنبه 21/9/1387 - 2:51
دانستنی های علمی
چهار شمع به آرامی می‌سوختند. محیط پیرامون آنها آنقدر آرام بود كه صدای آنها شنیده می‌شد. شمع اول گفت: من "صلح" نام دارم! بنابراین، هیچ كس نمی‌تواند مرا روشن نگه دارد و یقین دارم كه به زودی خاموش خواهم شد. پس شعله آن به سرعت كم و سپس خاموش شد.
دومی گفت: من "ایمان" نام دارم. احساس می‌كنم كه دیگر كسی وجود مرا ضروری نمی‌داند و لزومی ندارد كه بیش از این شعله‌ور بمانم. وقتی سخنش به پایان رسید، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش كرد.

نوبت به شمع سوم كه رسید، با ناراحتی گفت: نام من "عشق" است! من دیگر قدرت روشن ماندن ندارم و مردم مرا كنار گذاشته‌اند و اهمیت مرا درك نمی‌كنند و حتی عشق ورزیدن به نزدیكانشان را هم فراموش كرده‌اند. طولی نكشید كه او هم خاموش شد.
ناگهان پسركی وارد اتاق شد و دید كه از چهار شمع سه تا خاموش شده است. پسرك گفت: چرا شما روشن نیستید؟ شما كه قرار بود تا وقتی تمام شوید روشن بمانید؛ و سپس به گریه كرد.

در این هنگام، شمع چهارم گفت: نگران نباش! تا زمانی كه من روشنم، می‌توانی با من آن سه شمع دیگر را هم دوباره روشن كنی. من "امید" نام دارم. پسرك با خوشحالی آن را برداشت و سه شمع دیگر را روشن كردهمیشه امید داشته باش ... همیشه

 

پنج شنبه 21/9/1387 - 2:48
دانستنی های علمی
من مثبت

1. من ایمان دارم كه راه حل بهتری هم هست.
2. من همواره به آینده ائی خوب امیدوارم.
3. من افكار و باورهای مثبت دارم.
4. من توانائی انجام هر كار مثبتی را دارم.
5. من از مصاحبت با مردم لذت فراوانی می برم.
6. من نیتی خیر و مثبت دارم.
7. من می توانم بسازم چون خلاق هستم.
8. من می دانم كه خداوند دنیا را برای زندگی بهتر و زیباتر و به منظور لذت بردن از نعمتهای آن به انسان ارزانی داشته است.
9. من تمام اعضای وجودم را آنچنان كه هستند می پذیرم و به خلاقیت و اثر بخشی هر كدام از آنها ایمان دارم.

==============

من توانمند ۱. من یقین دارم برای هر مسئله ای در زندگی ام ،راه حل خوبی پیدا میکنم.
۲. من وظایف کاری و شغلی ام را به نحو احسن انجام می دهم.
۳. من از توانائی های بالائی بر خوردار هستم.
۴. من هیچ فرصتی را صرف عیب جوئی از دیگران نمی کنم.
۵. من در هر شرایطی آرامش خود را حفظ می کنم.

==============

من هدفمند

1
. من انسان هدفمندی هستم.
2. من هرگز از تلاش باز نخواهم ایستاد.
3. من آینده ائی درخشان را در دستان قدرتمند خود احساس می كنم.
4. من پشتكار عالی دارم.
5. من برای برنده شدن به پا خوسته ام.
6. من هر آنچه را بر می گزینم به آن می رسم.
7. من در ذهنم موفقیت و پیروزی را تصور می كنم و به اهداف مثبتم می رسم.
8. من لیاقت بسیار زیادی دارم و شایسته برخورداری از هر نعمت و هدفی را دارا هستم.
9. من با نگرشی مثبت تمام عوامل بیرونی را در جهت تخقق امیدها و نیات مثبتم بسیج كرده ام.
10. من انسانی مسئولیت پذیر هستم.

==============

منبع :
وبلاگ من موفق

پنج شنبه 21/9/1387 - 2:46
دانستنی های علمی
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم !درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری. آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم. درخت گفت: شاخه های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز. و آن پسر تمام شاخه های درخت را قطع کرد. آنوقت درخت شاد و خوشحال بود. پسر بعد از چند سال، بدبخت تر از همیشه برگشت و گفت: می دانی؟ من از همسر و خانه ام خسته شده ام و می خواهم از آنها دور شوم، اما وسیله ای برای مسافرت ندارم. درخت گفت: مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی آب بینداز و برو. پسر آن درخت را از ریشه قطع کرد و به مسافرت رفت. اما درخت هنوز خوشحال بود.   شما چی دوستان؟آیا حاضرید دوستانتان را شاد کنید؟ آیا حاضرید برای شاد کردن دیگران بها بپردازید؟ آیا پرداخت این بها حد و مرزی دارد؟   مسیح فرمود: بهترین دوست کسی است که جان خود را فدا کند.   آیا شما حاضرید به خاطر خوشبختی و شادی کسی حتی جان خود را فدا کنید. منظورم این نیست که باید این کار رو بکنید. منظور از این پرسش فقط یک چیز بود، آیا کسی را بی قید و شرط دوست دارید؟ چند نفر؟   عیب جامعه این است که همه می خواهند فرد مهمی باشد ولی هیچکس نمی خواهد انسان مفیدی باشد.   درختان میوه خود را نمی خورند، ابرها باران را نمی بلعند، رودها آب خود را نمی خورند، چیزی که برگان دارند، همیشه به نفع دیگران است.   اوشو: همه آنچه که جمع کردم برباد رفت  و همه آنچه که بخشیدم، مال من ماند. آنچه که بخشیدم هنوز با من است و آنچه که جمع کردم از دست رفت. در واقع انسان جز آنچه که با دیگران تقسیم می کند، چیزی ندارد. عشق، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد. عشق، عطر و طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد. هر چه بیشتر بدست می آوری، هرچه کمتر می بخشی، کمتر داری   زیگ زیگلار: محبت، یعنی دوست داشتن مردم، بیش از استحقاق آنها   این دقیقاً کاریه که خدا با ما کرده؟ کدوم از ما می تونه با جرأت بگه که من لیاقت داشتم که خدا من رو دوست داشته باشه؟   با امید به اینکه آسمون زندگیتون به رنگ یکرنگی عشق باشه
دوشنبه 18/9/1387 - 0:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته