• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 79
زمان آخرین مطلب : 5375روز قبل
فلسفه و عرفان
نام انسان آیا کسی را به یاد خداوند خواهد انداخت؟


گل آفتابگردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا.
ما همه آفتابگردانیم.
اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست.
آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
این ها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش می کردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعله ای بود و دایره ای داغ در دلش می سوخت.دلخوشی افتابگردان تنها آفتاب است. آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا.
آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذرآفتابگردان را می کارد، مطمئن است که اوخورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد، اما انسان همه را با خدا اشتباه می گیرد.
آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را می داند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید کاری ندارد. او همه زندگی اش را وقف نور می کند، در نور به دنیا می اید و در نور می میرد. نور می خورد و نور می زاید.
بدون آفتاب، آفتابگردان می میرد، بدون خدا، انسان.
آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر تویی نمی ماند. و گفت من فاصله هایم را با نور پر می کنم، تو فاصله ها را چگونه پر می کنی؟آفتابگردان این را گفت و خاموش شد.
گفت و گوی من و آفتابگردان نا تمام ماند. روز که او در آفتاب غرق شده بود جلو رفتم بوییدمش، بوی خورشید می داد. تب داشت و عاشق بود.
خداحافظی کردم، داشتم می رفتم که نسیمی رد شد و گفت:
نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد، نام انسان آیا کسی را به یاد خداوند خواهد انداخت؟
آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به افتاب گریستم.
پنج شنبه 15/5/1388 - 14:15
خواستگاری و نامزدی

یك شركت بزرگ قصد استخدام یك نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار كرد كه یك پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یك شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یك ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند، یك پیرزن كه در حال مرگ است. یك پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است. یك خانم یا آقا كه در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یكی از این سه نفر را سوار كنید. كدام را انتخاب خواهید كرد؟
قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد:
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید.هرچند او خیلی پیراست وبه هر حال خواهد مرد
شما باید پزشک را سوار کنید، زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.
شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید، زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود: سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم. شرح حکایت:
همه می پذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است، اما هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمی کند. چرا؟ زیرا ما هرگز نمی‌خواهیم داشته‌ها و مزیت‌های خود را (ماشین) از دست بدهیم. اگر قادر باشیم خودخواهی‌ها، محدودیت‌ها و مزیت‌های خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات می‌توانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم تحلیل فوق را می‌توانیم در یک چارچوب علمی‌تر نیز شرح دهیم: در انواع رویکردهای تفکر، یکی از انواع تفکر خلاق، تفکر جانبی است که در مقابل تفکر عمودی یا سنتی قرار می‌گیرد.
در تفکر سنتی، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدودیت‌های محیطی خود، استفاده می‌کند و قادر نمی‌گردد از زوایای دیگر محیط و اوضاع اطراف خود را تحلیل کند.
تفکر جانبی سعی می‌کند به افراد یاد دهد که در تفکر و حل مسائل، سنت‌شکنی کرده، مفروضات و محدودیت ها را کنار گذاشته، و از زوایای دیگری و با ابزاری به غیر از منطق عددی و حسابی به مسائل نگاه کنند. در تحلیل فوق اشاره شد اگر قادر باشیم مزیت‌های خود را ببخشیم می توانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم. شاید خیلی از پاسخ دهندگان به این پرسش، قلباً رضایت داشته باشند که ماشین خود را ببخشند تا همسر رویاهای خود را به دست آورند.
بنابراین چه چیزی باعث می‌شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه کنند، دلیل آن این است که به صورت جانبی تفکر نمی‌کنند. یعنی محدودیت ها و مفروضات معمول را کنار نمی گذارند.

دوشنبه 5/5/1388 - 21:12
طنز و سرگرمی
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگا هم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
دزسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره10دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره20،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل10خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم
يکشنبه 28/4/1388 - 18:51
ادبی هنری

لیلی

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

منبع : اینترنت

جمعه 26/4/1388 - 20:9
خاطرات و روز نوشت

 

سلام به تمامی دوستان گل و بلبل تبیانی .

این دوستان شامل کاربران عزیز هست که با نظرات خودشون ؛ قوت قلبی به این بنده حقیر میده .

یه عده ای هم البته در پشت این پرده هستند که در زحمت هستند که از آنها هم نهایت تشکر را دارم .

برو بچ عزیز من واقعا شرمنده روی گل همتونم ؛ نظر خیلی کم میتونم بدم و خیلی وقت ندارم . این مطالب رو هم کپی و پیست هستش که خدا رحمت کنه مخترعش رو ... بگذریم

بچه ها به ایمیلم یه میل شده ( جل الخالق )

یه ایمیل از طرف مدیریت ثبت مطالب که قدردانی شد از شخص من و ورود دوباره منو به این قسمت تبریک گفت ( وای چه مهم شدم من )

حالا دوباره یه دونه پیام هم به باکس پیام تبیان من اومده باز هم از همون شخص .

چیز جالبی گفته که البته حدس میزنم برای همه فرستاده باشه :

سلام
بد نیست امروز سری به صفحه اصلی سایت بزنید و به جدیدترین مطالبی که در باکس ادبیات قرار گرفته نگاهی کنید. شما امروز مطلب طنزی رو می تونید تو سایت ببینید که انتهای اون اسم مستعار یکی از عزیزان فعال این بخش ثبت شده.
پیش از این هم کم و بیش این فعالیت صورت می گرفت -مطالب مفید و جالبی که شما ثبت می کردید به همکاران مان در بخش محتوا ارائه می شد تا با نام مستعار خودتان در بخش مرتبط ثبت شود- اما از این به بعد مطالب شما به طور دقیق تر بررسی می شوند تا هر مطلبی که این قابلیت را داشت، به عنوان یکی از مطالب سایت کار شود.
اگر شما هم دوست دارید مطالب تون انتخاب بشه و با اسم مستعار خودتون توی سایت قرار بگیره به چند تا نکته توجه کنید:
1- سعی کنید خودتون مطلب بنویسید.
باور کنید کار سختی نیست. همه ما می تونیم نویسنده باشیم به شرط اینکه خوب توجه کنیم، خوب فکر کنیم و در نهایت، اراده کنیم.
2- می تونید خودتون مطلب جمع آوری کنید.
به یکی از موضوعات مورد علاقه خودتون فکر کنید، درباره اون موضوع جستجو کنید. از مطالب مختلفی که توی اینترنت، کتاب، روزنامه و یا مجله خودید تیکه هایی رو که بیشتر نظرتون رو جلب کرده و فکر می کنید مهم تر و گویا تره انتخاب کنید با این قسمت ها یه مطلب بسازید. می تونید عکس هایی رو هم که نظرتون رو جلب کرده ضمیمه اون کنید.مطمئنم این آخری رو عالی کار می کنید.(سلیقه تون رو توی نحوه ثبت مطالبتون دیدم. عالیه)
یادتون نره برای اینکه مطلب تون علمی باشه لازمه منبع هر قسمت رو ذکر کنید.
3-در نهایت اگر مطلبی رو جایی خوندید که خیلی نظرتون رو جلب کرده copy- paste کنید. البته با ذکر منبع.
4- یه جور خاص و منحصر به فرد خودتون مطلب ثبت کنید. قطعا شما هم می تونید یه نوآور باشید.
اگر موافقید از امروز یه جور دیگه مطلب ثبت کنیم.
شاد باشید و سربلند
مدیریت بخش مطالب روزانه اعضا

ج : من اگه وقت کنم حتما مینویسم ؛ ذوقش رو دارم ؛ سرم خیلی شلوغه

قربونت

چهارشنبه 24/4/1388 - 21:52
شعر و قطعات ادبی

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص کسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود

منبع : سهراب سپهری

شنبه 20/4/1388 - 14:56
دانستنی های علمی

چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»
چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»
مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه. آخه همه پول رو خرج کردم.»
چاک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»
مزرعه‌دار گفت: «می‌خوای باهاش چی کار کنی؟»
چاک گفت: «می‌خوام باهاش قرعه‌کشی برگزار کنم.»
مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه‌کشی گذاشت!»
چاک گفت: «معلومه که می‌تونم. حالا ببین. فقط به کسی نمی‌گم که الاغ مرده است.»
یک ماه بعد مزرعه‌دار چاک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»
چاک گفت: «به قرعه‌کشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۸۹۸ دلار سود کردم.»
مزرعه‌دار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»
چاک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»

منبع : اینترنت

چهارشنبه 10/4/1388 - 14:50
طنز و سرگرمی

پنج قانون طلایی

قانون طلایی اول:
باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه کمک کند،خوب آشپزی کند، گردگیری کند...

قانون طلایی دوم:
باید زنی داشته باشید که سرگرمتان کند، شما رابخنداند، باعث فراموشی غصه شود...

قانون طلایی سوم:
باید زنی داشته باشید که بتوانید به او اطمینان کنید و مطمئن باشید هیچوقت به شمادروغ نمیگوید....

قانون طلایی چهارم:
باید زنی داشته باشید که در کنارش به آرامش برسید و از بودن با او لذت ببرید...

قانون طلایی پنجم:
خیلی خیلی مهم است که این چهار زن از وجود یکدیگربیخبر باشنذ

دوشنبه 8/4/1388 - 18:3
خاطرات و روز نوشت

سلام بچه ها

خواستم یک عرض ادب و چاق سلامتی بکنم و در ضمن آرزوی سالی پر بار و شاد برای همگیتان میکنم

جمعه 2/1/1387 - 21:27
بیوگرافی و تصاویر بازیگران

گفتگو با ?دوم? مجموعه چارخونه؛

ده روزه مشـكل مسكن را حـل مي‌كنـم، هو!

جوانان جوياي نام و با استعداد در هر حرفه‌اي هر روز به جامعه معرفي مي‌شوند، چه در ورزش،چه در علم، هنر

 و... يكي از اين جوانان با استعداد كه به لهجه‌هاي مختلف صحبت مي‌كند، محمد اميري‌مهر است كه با نقش ?دوم? در

 مجموعه چارخونه اين روزها چهره شده، خيلي‌ها كه بيننده اين سريال هستند، تصور مي‌كنند او ايراني نيست، ? دوم?

 بچه شهرك غرب تهران است، در زندگي واقعي‌اش خالي‌بند نيست، اما مادرش مي‌گويد: بچه كه بود بسيار شيطان بود،

 فرزند چهارم خانواده است و به خانواده‌اش عشق مي‌ورزد. به‌طور تصادفي وارد اين حيطه شده و ابتدا توسط يك آشناي

 خانوادگي، دستيار صدا شد و سپس توسط سروش صحت كشف شد... او بيشتر ديالوگ‌هايش را خودش مي‌نويسد، به

 قول برادرش به خوبي ?خالي‌بندي?‌ها در ذهنش نقش مي‌بندد و آنها را بر زبان مي‌آورد.


 

    در يك جمعه پاييزي مهمان او و خانواده‌اش بوديم. سعي كرديم، گفتگويي خلاصه و

 البته كامل به چاپ برسانيم چون كه ?دوم? حرف‌هاي زيادي براي گفتن داشت، هرگاه

 كه پاسخ پرسش‌هاي ما را مي‌داد، نمي‌توانستيم تصور كنيم كه گفتگوهايش واقعيت دارد،

 به قول معروف خالي‌بندي مي‌كند يا نه، اما زماني كه به ما گفت: مشكل مسكن را ده

 روزه حل مي‌كند، به خودمان گفتيم واقعا مي‌شود، تو چشم ما نگاه كرد و گفت: مي‌شود، هو!
   
     يك بيوگرافي كامل، بدون خالي‌بندي؟
    اميري مهر: (مي‌خندد)، پدرم بازنشسته ارتش و مادرم خانه دار هست. پنج فرزنديم،

 دو خواهر و سه برادر. من فرزند چهارم خانواده، پس از يك برادر و دو خواهر هستم...

 
    در سيزدهم دي‌ماه سال 1362، ساعت چهار صبح در بيمارستان آزادي تهران به دنيا آمدم، برادر بزرگم ليسانس

 كامپيوتر است، يكي از خواهرانم ليسانس علوم آزمايشگاهي دارد و خواهر ديگرم، هم ليسانس مامايي دارد هم فوق

 ليسانس مترجمي زبان آلماني است. برادر كوچكترم در رشته مواد و سراميك تحصيل مي‌‌كند. خود من هم ديپلم رياضي

 فيزيك و دانشجوي برق الكترونيك دانشگاه آزاد هستم كه دو ترم مرخصي گرفتم، رشته تحصيلي‌ام خيلي سنگين است

 شايد تغيير رشته بدهم و بروم مترجمي زبان انگليسي بخوانم. پس از ديپلم در كنكور پذيرفته نشدم، از اين رو به

 سربازي رفتم و در نيروي هوايي خدمت خود را گذراندم. پس از سربازي، در كنكور پذيرفته شدم، اما دلم مي‌خواست با

 مدرك ليسانس، سربازي بروم.
   
    با هنر آشنايي داشتي؟

    اميري‌‌مهر: در دوران دبيرستان، تئاترهاي مدرسه‌اي كار مي‌‌‌كردم، تا همين حد اما تنبك را به صورت حرفه‌اي

 مي‌نوازم و گاهي‌اوقات متن هم مي‌نويسم كه همين متن‌ها در چارخونه كمك حالم شد، ضمن اين‌كه به عنوان مجري طنز

 هم در مراسم ارگاني حضور داشتم، ?عليرضا نوروزيان? كه آشناي خانوادگي من است، سال‌هاست كه صدابردار است

 و مدير صدابرداري طنز چارخونه هم است. مرا هم به عنوان دستيار صدا، سر اين كار برد، در قسمت‌هاي اوليه اين

 مجموعه نقش كوتاهي را ايفا كردم، فروشنده‌ ماشين بودم، اما اين كه ?دوم? نقشي ثابت شود، از يك شوخي شروع شد...

 پس از اين كه جواد رضويان با اين نقش وارد چارخونه شدم پشت صحنه در حال شوخي با بچه‌ها بودم و مي‌خنديدم، از

 آن‌جا كه تمامي لهجه‌هاي مختلف را مي‌توانم صحبت كنم، در حال سرگرم كردن بچه‌ها بودم، سپس با جواد رضويان به

 اين لهجه صحبت كردم و او هم مي‌خنديد، نگو كه سروش صحت از اتاق ديگر صداي ما را مي‌شنيد، پس از چند دقيقه

 به ما ملحق شد و گفت: محمد يادم باشد، چند سكانس براي تو داشته باشم، زماني كه اولين سكانس را بازي كردم، فكر

نمي‌كردم كه اين نقش ادامه دار باشد كه البته اين‌گونه شد. و پس از ماه رمضان اين نقش پررنگ‌تر شد!


    اميري مهر: بله، دقيقا همين‌‌طور است، الان مي‌بينم كه تعدادي از بينندگان با لهجه من صحبت مي‌كنند و در كوچه و

 خيابان با يكديگر شوخي مي‌كنند، خوشحالم كه اين نقش مورد توجه قرار گرفت و مي‌توانم مردم را بخندانم، كه جا دارد

 از آقايان سروش صحت، چگيني و همچنين نوروزيان تشكر كنم همچنين بازيگران بزرگ طنز كه در چارخونه هستند

 و حضورم را پذيرفتند


     شنيديم كه متن‌ها را خودت مي‌نويسي؟


    اميري مهر: نه هميشه اين‌‌طور نيست، اما بيشتر خالي‌بندي‌هاي دوم را من مي‌نويسم و سروش صحت آنان را

 بازخواني و اصلاح مي‌كند، در واقع از ذهنم خيلي استفاده مي‌كنم سعي مي‌كنم روزنامه زياد بخوانم تا اطلاعاتم به روز

 باشد، سعي مي‌كنم از اتفاقاتي كه در زندگي روزمره مردم مي‌افتد، الهام بگيرم. براي مثال يك شب در حال مطالعه بودم

 كه ناخودآگاه ساختن متروي تهران آن هم در طول سه روز، به ذهنم خطور كرد يا اين‌كه برج ميلاد را بيست روزه

 مي‌سازم.


   
    يادته پارسال اكبر ميثاقيان مربي راه‌آهن مي‌خواست خودش را از برج ميلاد به پايين پرت كند؟


    اميري مهر: براي آن هم فكر كردم يك استخر زير آن ساخته تا اكبر آقا داخل آن سقوط كند.


     خيلي‌ها فكر مي‌كنند، ايراني نيستي چرا؟

    اميري مهر: به خود من هم گفته‌اند، باورشان نمي‌شود، شايد به اين خاطر باشد كه لهجه را به درستي ادا مي‌كنم و

 ديالوگ‌ها را روان مي‌گويم، اما من بچه تهرانم.


 

     بچه بودي، خيلي خالي مي‌بستي؟

    اميري مهر: نه اصلا، اسمم بد در رفته، اتفاقا خيلي رك هستم و هنوز هم روندم در زندگي همين است. چه شد كه نامت دوم شد؟

    اميري مهر: قرار بود، اين نقش ابتدا نام ديگري داشته باشد. جرعه، لاجورد، غفران، كه سروش صحت نپذيرفت. به ياد سرايدار منزل خودمان افتادم كه نامش ?اول? است، به صحت گفتم و او قبول كرد، اما نامش را ?دوم? گذاشت و اين شد كه شخصيت ?دوم? شكل گرفت.


     فكر مي‌كردي روزي بازيگر طنز شوي؟

    اميري مهر: راستش نه، همان‌طور كه گفتم تصادفي وارد اين حيطه شدم، گرچه از كودكي عاشق بازيگري در وادي

 طنز بودم. سال‌ها قبل كه ساعت خوش پخش مي‌شد، من يازده سال بيشتر نداشتم، برايم جاي بسي افتخار است كه مقابل

 حميد لولايي بازي مي‌كنم. در ابتداي حضور، تصورم اين بود كه نكند، بازي دوستان را هم خراب كنم، از مقابل دوربين

 قرار گرفتن هراس نداشتم، با دوربين آشنا بودم اما استرس داشتم كه نقش‌هاي بازيگران مقابلم را خراب نكنم كه

 خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد.


     از خالي‌هايي كه مي‌گويي، خودت خنده‌ات نمي‌گيرد؟


    اميري مهر: چرا، به‌خصوص اين‌كه به رضويان گفتم، واستا تا برم يك سفينه اجاره كنم، بيام. خودم خنده‌ام گرفت، آن

 ديالوگ في‌البداهه به ذهنم خطور كرد و عنوان كردم.


     در زندگي آدم شاد و شوخي هستي؟


    اميري مهر: سعي مي‌كنم به ديگران انرژي مثبت منتقل كنم، به قول قديمي‌ها دو روز دنيا را نبايد سخت گرفت، بايد

قدر لحظات با هم بودن را دانست، بله، من آدم شوخ و شادي هستم، چه در خانواده و چه در بين دوستان و آشنايان...


     پس از چارخونه، چه آينده‌اي را براي خودت پيش‌بيني مي‌كني؟

    اميري مهر: به اين موضوع خودم هم فكر مي‌كنم، راستش را بخواهيد، نمي‌دانم چه اتفاقي خواهد افتاد، اما هر چه خدا

 بخواهد همان مي‌شود و به آن راضي هستم. بعضي وقت‌ها هم به خودم مي‌گويم، شايد چارخونه مسير زندگي هنري‌ام را

تغيير دهد، دلم مي‌خواهد اين حرفه را ادامه بدهم. گرچه دلم نمي‌خواهد يك شبه ره صد ساله بروم، بايد پله‌پله بالا بروم و

 سختي‌هاي زيادي را تحمل كنم.


     گفتي از كودكي به هنر علاقه داشتي، پس چرا رشته دانشگاهيت مهندسي شد؟


    اميري مهر: دلم مي‌خواست تئاتر بخوانم، اما پدرم دوست داشت من مهندس بشوم و اين شد كه برق و الكترونيك را

 انتخاب كردم.


     ورزش هم مي‌كني؟


    اميري مهر: مثل خيلي از بچه‌هاي ايراني، نوجوان كه بودم فوتبال، در پست دفاع بازي مي‌كردم، اما يك روز كشكك

 زانويم آسيب‌ ديد و نتوانستم فوتبال بازي كنم، از اين‌رو به رشته پاورليفتينگ و پس از آن بدنسازي رو آوردم.


     دروغ كه نمي‌گويي؟


    اميري مهر: خيالتان راحت باشد، تازه مديران استقلال به من پيشنهاد مربي‌گري در استقلال را داده‌اند كه قبول نكردم،

 افشين قطبي هم گفت: به عنوان يكي از دستيارانش باشم، اما اين‌كار را براي خودم كوچك دانستم. من تنها به

 سرمربي‌‌گري فكر مي‌كنم، البته جاي ناصر حجازي نه، چون وجدانم اذيتم مي‌كند.


     نظر ?دوم? درباره فوتبال چيست؟


    اميري مهر: وضعيت فوتبال روز به روز بهتر مي‌شود، چند سالي است كه وضع بدين‌گونه است.


    وگراني مسكن؟

    اميري‌ مهر: ده روزه مشكل مسكن را حل مي‌كنم، كافي است به من اعتماد كنند.


     دانشگاه؟


    اميري مهر: ديوارهاي دانشگاه را برمي‌دارم.


    ازدواج؟


    اميري مهر: با ده هزار تومان ازدواج مي‌كنم، پنج هزار تومان خانه اجاره مي‌كنم و پنج هزار تومان هم خرج مراسم !


    حميد لولايي؟

    اميري مهر: با هم رفتيم كلاس‌هاي بازيگري ثبت‌نام كرديم، باور نمي‌‌كنيد!


    جواد رضويان؟


 

    اميري مهر: نمي‌دانم چرا وقتي روبه‌روي من بازي مي‌‌كند، دچار استرس مي‌شود (مي‌خندد)


    اميري مهر را تعريف مي‌كني؟
    خواهشا راستش را بگو؟
    اميري مهر: هميشه مي‌خندم، در جمعي كه حضور دارم همه سعي مي‌كنند تا از گفتار من بخندند. سعي مي‌كنم انرژي مثبت انتقال بدهم، روابط عمومي‌‌ام خوب است، با همه روراستم، از طرفي خيلي زود رنجم، از كسي كه به من نارو بزند، دلخور مي‌شوم. از نامردي خوشم نمي‌آيد، اما كينه‌اي هم نيستم، دير عصباني مي‌شوم و زود همه چيز را فراموش مي‌كنم، در كل فرد درون‌گرايي هستم.


    حالا كه بازيگر شدي، صدابرداري را رها خواهي كرد؟


    اميري مهر: من هنوز بازيگر نشدم و اول راهم، دلم مي‌خواهد نقش‌هاي ديگر را هم تجربه كنم، حتي نقش‌هاي جدي،

تصورم اين است كه از پس آنها بر بيايم، همان‌طور كه سروش صحت استعداد مرا كشف كرد، اميدوارم كارگردان‌هاي

 ديگري هم پيدا شوند تا ديگر زواياي شخصيتي مرا پيدا كنند چون به بازيگري عشق مي‌ورزم و از آرزوهاي دوران

 كودكي‌ام است، صدابرداري را هم در كنار بازيگري ادامه خواهم داد.


    برخورد خانواده با تو، پس از پخش چارخونه چطور بود؟


    اميري مهر: مي‌گويند درجه خالي‌بندي‌ام بيشتر شده، حتما به ياد داريد زماني كه دو نفر با هم صحبت مي‌كردند و

 يكي‌شان خالي مي‌بست، آن ديگري مي‌گفت: فيلم بازي نكن، حالا من دارم فيلمش را بازي مي‌كنم، يعني در نقش يك

خالي‌بند

منبع : خانواده سبز
 
 

يکشنبه 4/9/1386 - 23:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته