هرگز از تو قطع امید نخواهم كرد!
بسم الله الرحمن الرحیم
27 اسفند 85 دیگه كم كم داشتیم آمادهی رفتن می شدیم.اتوبوبس ها اومده بودند و قرار بود همگی اتوبوس ها كه مسافرین اون ها معلمان مدارس ایرانی در دوحه بودند همدیگر رو در مرز بین عربستان و قطر ببینند.
ذوق و شوق عجیبی در دلمون بود.نمی دونستیم كه آیا مثل اولین باری كه به این سفر مشرف شدیم 12 روز حضورمون رو به خوبی استفاده می كنیم یا خیر.حركت ما از دوحه حدود ساعت 2 بعدازظهر بود و تا مرز عربستان نیز 1 ساعت بیشتر فاصله نبود.
حدود ساعت 3.30 بود كه به مرز رسیدیم و در حدود 4 ساعت در مرز معطل شدیم تا جایی كه نماز مغرب رو هم در نمازخانه مرز بجا آوردیم.
بعد از اون 4 ساعت بود كه تمام 5 اتوبوس از مرز عبور كرده و سفر ما در سرزمین پیامبر آغاز شد.
ادامه دارد....
ای بزرگ آموزگار شهادت.
بیش از 160 سال پیش اتفاقی در کشورمان رخ داد که در تاریخ منشأ حوادث بسیار شد. یک جوان شیرازی به نام علی محمد مدعی شد که باب(علم) امامان شیعه(ع) و نماینده آخرینشان،حجت ابن الحسن عسکری است. دیری نگذشت که پا فراتر نهاد و ادعای قائمیت و رسالت و حتی "ربوبیت" کرد و با آوردن کتاب، اسلام و قرآن جاویدان را منسوخ شمرد و این در حالی بود که او در بحث با عالمان شیعه در اصفهان و تبریز نتوانست آنان و بالتبع ملت مسلمان ایران را حتی نسبت به «بابیت» خویش متقاعد کند بلکه به دلیل اشتباهها و تناقضهایی که در کارش مشهود بود، شبهه «خبط دماغ»اش را نیز در ذهن عالمان افکند و این، تازه جز تکذیب ادعاهایش در شیراز و تبریز بود لاجرم علما به دفع وی کمر بستند و حکومت ایران با فشار آنان وی را به بند کشید و دور از چشم مردم در گوشهای از شمال ایران زندانی ساخت.
جمعی از سر سادگی و برخی به قصد شکار از آب گل آلود به جوان شیرازی گرویدند و این جا و آن جا به تبلیغ وی پرداختند. دوری باب از دسترس مردم نیز، زمینه را برای «افسانه سرایی» آنان جهت «بزرگنمایی» باب مساعد میساخت. انگشت خارجی نیز در آن هنگامه بیکار نبود و دستهایی از درون حکومت (با «تعلل» در رفع عائله با بدتر از آن «تبانی» با بابیان) ماده فتنه را غلیظ میخواست.
اینک میان باب و یارانش با توده ملت که از علما خط میگرفت. شکافی افتاده بود که روز به روز بزرگتر میشد و از آنجا که بابیان، به بویه ی سلطنت بر ایران و جهان! دست بردار نبودند. کارشان به شورش بر ملت و دولت و آشوب و خونریزی در کشور، کشید. هر چند تقدیر الهی با تدبیرشان سازگار نبود و مرحوم امیرکبیر (رامرد اصلاحگر) که استقلال و تمامیت ارضی ایران را در آن شرایط پرآسیب از سوی شورشگران سخت در خطر میدید کمر به هدم بابیان بست و ضمن سرکوب آشوبشان در کشور، در شعبان 1266 باب را در تبریز اعدام، و شعبان سال بعد نیز حسینعلی بهاء (مؤسس بعدی بهائیت) را به عراق تبعید کرد و پس از عزل وی نیز، ناکامی بابیان در ترور شاه قاجار و گرفت و گیر سخت پس از آن، کار را به قلع و قمع بقایای این گروه کشانید و ایران اسلامی تا آغاز عصر پهلوی، از تاخت و تاز رسمی بابیان (و بهائیان) مصون ماند. بیآنکه «عناد» و «تضاد» این گروه اندک شمار با ملت مسلمان ایران، پایان گیرد.
ادامه دارد.............