• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3
تعداد نظرات : 0
زمان آخرین مطلب : 6019روز قبل
ادبی هنری

فرشته بيكار

.
مردی خواب عجيبی ديد
.
او در عالم رويا ديد كه نزد فرشتگان رفته و به كارهای آنها نگاه می كند
هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند و تند تند نامه هايی را كه توسط پيك ها از زمين می رسند ، باز می كنند و آنها را داخل جعبه هايی می گذارند
«
مرد از فرشته ای پرسيد : « شما داريد چكار می كنيد ؟
«
فرشته در حاليكه داشت نامه ای را باز می كرد ، جواب داد : « اينجا بخش دريافت است ، ما دعا ها و تقاضاهای مردم زمين را كه توسط فرشتگان به ملكوت می رسد به خداوند تحويل می دهيم
مرد كمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ ديگری از فرشتگان را ديد كه كاغذهايی را داخل پاكت می گذارند و آنها را توسط پيك هايی به زمين می فرستند
«
مرد پرسيد : « شماها چكار می كنيد ؟
يكی از فرشتگان با عجله گفت : « اينجا بخش ارسال است ، ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان به بندگان زمين می فرستيم
مرد كمی جلوتر رفت و يك فرشته را ديد كه بيكار نشسته
«
مرد با تعجب از فرشته پرسيد : « شما اينجا چكار می كنی و چرا بيكار ی ؟
فرشته جواب داد : « اينجا بخش تصديق جواب است . مردمی كه دعاهايشان مستجاب شده ، بايد جواب تصديق دعا بفرستند
«
ولی تنها عده بسيار كمی جواب می دهند
«
مرد از فرشته پرسيد : « مردم چگونه می توانند جواب تصديق دعاهايشان را بفرستند ؟
« !
فرشته پاسخ داد : « بسيار ساده است ، فقط كافيست بگويند : خدايا متشكريم

فرا

چهارشنبه 9/8/1386 - 15:1
ادبی هنری
پليكان
 
يكي از نمادهاي مقدس مسيحيت تصوير پليكان است.
دليلش ساده است پليكان هر گاه هيچ غذايي براي خوردن نيابد منقار خود را در گوشتش فرو مي برد تا بچه هايش را غذا بدهد.
استاد مي گويد : ما اغلب قادر نيستيم بركتي را كه در يافت كرده ايم درك كنيم بارها نمي فهميم خداوند براي سير نگاه داشتن روح ما چه مي كند.
داستاني در باره پليكان وجود دارد كه در يك زمستان سخت گوشت خودش را در اختيار فرزندانش گذاشت و خود را قر باني كرد.
 وقتي سرانجام از ضعف در گذشت يكي از جوجه ها به ديگري گفت :
بالاخره راحت شديم! ديگر داشتيم از خوردن غذاي تكراري خسته مي شدم!
فرا
چهارشنبه 9/8/1386 - 14:46
ادبی هنری
خانمی ۳ پير مرد جلوی درب خانه اش ديد.
- شما را نمی شناسم ولی اگر گرسنه هستيد بفرماييد داخل.
- اگر همسرتان خانه نيستند، می ايستيم تا ايشان بيايند.
همسرش بعد از شنيدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن.
بعد از دعوت يکی از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمی شويم.
خانم پرسيد چرا؟
يکی از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن يکی موفقيت و ديگری عشق است
. حال با همسرتان تصميم بگيريد کداممان وارد خانه شود.
بعد از شنيدن، شوهرش گفت: ثروت را به داخل دعوت کن. شايد خانمان کمی بارونق شود.
همسرش در پاسخ گفت: چرا موفقيت نه؟
عروسشان که به صحبت اين دو گوش می داد گفت چرا عشق نه؟
 خانمان مملو از عشق و محبت خواهد شد.
شوهرش گفت: برو و از عشق دعوت کن بداخل بيايد. خانم به خارج خانه رفت و از عشق دعوت کرد امشب مهمان آنها باشد.
۲ نفر ديگر نيز به دنبال عشق براه افتادند. خانم با تعجب گفت: من فقط عشق را دعوت کردم!
يکی از آنها در پاسخ گفت: اگر ثروت و يا موفقيت را دعوت می کرديد،
 ۲ نفر ديگرمان اينجا می ماند. ولی هرجا عشق برود، ما هم او را دنبال می کنيم.
هر جا عشق باشد
موفقيت و ثروت هم هست!
فرا
چهارشنبه 9/8/1386 - 14:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته