• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 31
زمان آخرین مطلب : 4979روز قبل
خانواده
دلمان خوش است که می نویسیم

و دیگران می خوانند

و عده ای می گویند

آه چه زیبا و بعضی اشک می ریزند

و بعضی می خندند

دلمان خوش است

به لذت های کوتاه

به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند

به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند

یا کسی عاشقمان شود

با شاخه گلی دل می بندیم

و با جمله ای دل می کنیم

دلمان خوش می شود

به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی

و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود

چقدر راحت لگد می زنیم

و چه ساده می شکنیم

همه چیز را...
دوشنبه 8/6/1389 - 21:13
خانواده
To Find Some On In Eve Tought , To Life For SomeOne , Love SomeOne

But Sure That Some One Is Only One . . .

برای یکی زندگی کن ، و عاشق یکی باش

اما مطمئن باش که اون یک نفر یک نفره . . .
سه شنبه 26/5/1389 - 21:35
خانواده
دنیا را بد ساخته اند کسی را که دوست داری تو را دوست نمی دارد
کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسند
و این رنج است. زندگی یعنی این
جمعه 22/5/1389 - 22:11
محبت و عاطفه

بیا وقتی برای عشق،هورا می کشد احساس

 به روی اجتماع بغض حسرت،گاز اشک آور بیاندازیم

 بیا با خود بیاندیشیم

 اگریک روز تمام جاده های عشق را بستند؛

 اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید؛

 اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد؛

 اگر یک شب شقایق مرد؛

 تکلیف دل ما چیست؟

 و من احساس سرخی می کنم چندیست

 و من از چند شبنم پیش در خوابم

 نزول عشق را دیدم

 چرا بعضی برای عشق،دلهاشان نمی لرزد؟

 چرا بعضی نمی دانند که این دنیا

به تار موی یک عاشق نمی ارزد؟

 چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است

 و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست؟

 و گویی میوه اخلاصشان کال است

 چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالیست؟

 چرا در اقتصادِ راکدِ احساسِ این مکاره بازاران

 صداقت نیز دلالیست؟

پنج شنبه 21/5/1389 - 15:48
خانواده

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو ، چشماتو می بندی و دوباره می بینی منو ، پر بغض جمعه های ناگزیر و بی صدام ، خیلی خسته ام باورم کن دنیا زندونه برام ،

توی کوله بار چشمات ، عطر بارون بوی سیبیست ، واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی ، تو همون حس غریبی که همیشه با منی ، تو بهونه ی هر عاشق واسه زنده موندنی ، می دونم هنوز اسیرم تو حصاره لحظه ها ، کاش می شد با یه اشاره ی تو آزاد می شدم ، با توام که گفته بودی غصه هام تموم می شن ، پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم ، منو بگیری از خودم ، ناجی ترانه هام ، منو به واژها ببر ،  این حقیر و به سخاوت این شبا ببخش ، نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو .

سه شنبه 5/5/1389 - 16:9
خانواده
اشکی برای شوق شوقی برای درس درسی برای میز میزی برای کار کاری برای نان نانی برای تخت تختی برای خواب خوابی برای مرگ مرگی برای سنگ سنگی برای یاد یادی برای اشک . . . این است مفهوم زندگی!
سه شنبه 5/5/1389 - 0:14
خانواده
زندگی رنگ تنهایی است و عشق رنگ اندوه


دوست دارم


در این تنهایی بسازم نه اینکه با زندگی بسوزم


دوست دارم


گرمای عشق تن یخ زده ی اندوه را ذوب کند اما می دانم که


این گونه نیست ، عشق همیشه تنهایی می آورد


دوست داشتن صدای فاصله هاست


پس !!!


خوش به حال ماهیان دریا که عاشق آب هستند


و همیشه در عشق خود غوطه ورند


خوشا به حال کسی که " عاشق " است


و عشقش روشنی بخش " قلبش
يکشنبه 3/5/1389 - 21:11
دانستنی های علمی
در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگ داشتند که اسمش زئوس بود. یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!خدایان از هر دری سخنی می گفتند تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که خدای عشق بود. حرف های خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و این دیوانه عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد. تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا می خواهد برود جنون دستش را می گیرد و راهنمایی اش می کند.به همین دلیل است که می گویند عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون می شود. پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای که می بینید ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند و تنها نام خدایانشان را عوض کردند. در افسانه های روم باستان زئوس را ژوپیتر، خدای جنون را ارا و خدای عشق را ونوس می نامیدند.در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس. ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر می کند.
يکشنبه 3/5/1389 - 20:27
خانواده
نمی خواهم به جز من دوستدار دیگری باشی 
برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم کسی نامش به لب های تو بنشیند
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی یادت شود در پهنه ی هستی
نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی
نمی خواهم کسی جز من به یار من سخن گوید
اگر چه قاصد من باشد و پیغام من گوید
نمی خواهم که نقش چهره ات بر خاطری ماند
خیال دیگری بنیاد عشق ما بر اندازد
شنبه 2/5/1389 - 23:1
خانواده
ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم

تنها تو یی ای نازنین آرام جانم

اینجا کسی در ... اش رویا ندارد

دل را سپردن تا ابد معنا ندارد

سر در گریبانم کسی هم درد من نیست

از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم

از فصل های دوستی من دل بریدم

این زندگی دیگر سرو سامان ندارد

دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد

دیگر نمی داند که را باید صدا زد

این قلب را تا کی به طوفان بلا زد

من باغبان فصل های انتظارم

تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم
شنبه 2/5/1389 - 22:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته