• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 205
تعداد نظرات : 189
زمان آخرین مطلب : 4278روز قبل
شعر و قطعات ادبی

زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور و

زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان


به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد

اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: "مگه کوری؟"


توو رابـطه‌هـاتـون واجــــبه هر از چند گاهـــــی سـنـگ بـنـدازیـد

تـا مـتـوجـه شـیـد عـمـقـش چـقـدره
سه شنبه 10/5/1391 - 23:5
شعر و قطعات ادبی

زندگی چون گل سرخ است

پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف...

یادمان باشد اگر گل چیدیم

عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...!

سه شنبه 10/5/1391 - 23:2
داستان و حکایت

مردی با تسلیم شکوائیه ای به قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل خانه محقر و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک های مشهد خریدم. اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم.

مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. وقتی از سرکار به خانه می آمدم آن ها از من طلب «کباب» می کردند من که توان خرید «گوشت» را نداشتم هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده ام «بوی کباب» می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند.

شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب های مستاجرم مرا آزار می داد به همین دلیل از محضر دادگاه می خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده ام در عذاب نباشند.

قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم.

مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک می کنم و می دانم او در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند.

او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می کردیم فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آن ها قول دادم که برایشان کباب درست می کنم. این قول باعث شد تا آن ها هر روز که از سر کار برمی گردم شادی کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم.

اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد کرده و پوست آن ها را نیز جدا کند. به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست آن ها را به من بدهد.

روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آن ها را می خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب ها به آن ها بدهم اما نمی دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه ام شود.

قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد: وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می راند صاحبخانه هم به آرامی اشک می ریخت تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می کشید

گفت: دیگر نگو! شرمنده ام من از شکایتم گذشتم.


سه شنبه 10/5/1391 - 22:49
آلبوم تصاویر

بدون شرح!

بدون شرح

بدون شرح

بدون شرح

بدون شرح

سه شنبه 8/9/1390 - 13:18
داستان و حکایت

 وقتی خدا مادران را می آفرید در روز ششم تا دیروقت كار می كرد.
فرشته‌ای اومد و پرسید: چرا اینقدر روی این یكی وقت می گذاری؟
و خدا پاسخ داد :
می دونی چه خصوصیاتی در نظر گرفتم تا درستش كنم ؟
باید قابل شستشو باشه ولی پلاستیكی نباشه. بیش از 200 قسمت قابل حركت داشته باشه كه قابل تعویض باشند. و باید بتونه از همه جور غذا استفاده كنه. .باید بتونه هم زمان سه تا بچه رو در آغوش بگیره . با یه بوسه كه از زانوی زخمی تا قلب شكسته رو شفا بده. و همه اینها رو باید فقط با دو تا دست انجام بده.
فرشته تحت تأثیر قرار گرفته بود .
فقط دو تا دست غیر ممكنه . مطمئنی این یك مدل درست و استاندارده ؟
این همه كار برای امروز زیاده بقیه‌اش رو بگذار برای فردا و تكمیلش كن
نمی تونم دیگه آخرای كارمه. چیزی نمونده كه موجودی را كه محبوب قلبم هست رو كامل كنم.
وقتی بیمار می شه خودش، خودش رو معالجه می كنه و می تونه 18 ساعت در روز كاركنه .
فرشته نزدیكتر اومد و زن رو لمس كرد:
این كه خیلی لطیفه!!
بله لطیفه. ولی خیلی قوی درستش كردم . نمی تونی تصور كنی چه چیزهایی رو می تونه تحمل كنه و بر چه مشكلاتی پیروز بشه.
فرشته پرسید : می تونه فكر كنه ؟
خدا پاسخ داد : نه تنها فكر می كنه می تونه استدلال و بحث و گفتگو كنه .
فرشته گونه زن رو لمس كرد: "خدا فكر كنم بار مسئولیت زیادی بهش دادی ! سوراخ شده و داره چكه می كنه !"
خدا اشتباه فرشته رو تصحیح كرد : چكه نمی كنه - این اشكه .
فرشته پرسید :به چه دردی می خوره ؟
اشكها روش او هستند تا غمهاش، تردیدهاش، عشقش ، تنهائیش، رنجش و غرورش را بیان كنه .
فرشته هیجان زده گفت :خداوندا تو نابغه ای فکر تمام چیز های خارق العاده رو برای ساختن مادرها کرده ای ..
فقط یك چیزش خوب نیست.
خودش فراموش می كنه كه چقدر با ارزشه .

شنبه 5/9/1390 - 14:50
داستان و حکایت

روزی یک مرد ثروتمند، پسر کوجکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی ازاین سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی فکر کرد و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنهابی انتهاست!
با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!

شنبه 5/9/1390 - 14:42
داستان و حکایت
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده‌اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید...پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می‌زد و تلاش می‌کرد تا خودش را آزاد کند.فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات داد...روز بعد، کالسکه‌ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید.مرد اشراف‌زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود.اشراف زاده گفت: «می‌خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی.»کشاورز اسکاتلندی جواب داد: «من نمی‌توانم برای کاری که انجام داده‌ام پولی بگیرم.»در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.اشراف‌زاده پرسید: «پسر شماست؟»کشاورز با افتخار جواب داد: «بله»- با هم معامله می‌کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد...پسر فارمر فلمینگ از دانشکدة پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سِر الکساندر فلمینگ کاشف پنیسیلین مشهور شد...سال‌ها بعد، پسر همان اشراف‌زاده به ذات الریه مبتلا شد.

چه چیزی نجاتش داد؟ پنیسیلین!

شنبه 5/9/1390 - 14:38
داستان و حکایت

  

روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد. هر روز که می گذشت تعــداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است. پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد. رئیس پرسید:" آخرین باری که تبرت را تیز کردی کی بود؟" هیزم شکن گفت:" تیز کردن؟ من فرصتـی برای تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم!"  

شما چطور؟ آخرین باری که تبرتان را تیز کرده اید کی بود؟

شنبه 5/9/1390 - 14:7
داستان و حکایت
در طول نبردی مهم و سرنوشت ساز ژنرالی ژاپنی تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیادش حمله کند. مطمئن بود که پیروز می شوند اما سربازانش تردید داشتندو دودل بودند. در مسیر میدان نبرد در معبدی مقدس توقف کردند. بعد از فریضه دعا که همراه سربازانش انجام شد ژنرال سکه ای در آورد و گفت:" سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد اگر رو آمد، می بریم اما اگر شیر بیاید شکست خواهیم خورد".  "سرنوشت خود مشخص خواهد کرد"..  سکه را به هوا پرتاب کرد و همگی مشتاقانه تماشا کردند تا وقتی که بر روی زمین افتاد. رو بود. سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. بعد از جنگ ستوانی به ژنرال گفت: "سرنوشت را نتوان تغییر داد(انتخاب کرد با یک سکه)" ژنرال در حالی که سکه ای که دو طرف آن رو بود را به ستوان نشان می داد جواب داد:" کاملا حق با شماست". 
شنبه 5/9/1390 - 14:0
موبایل

دانستن شماره اس.ام.اس یا پیامک های ضروری در مواقع لازم خود نعمتی است که باعث می شود کارهایمان سریعتر راه بیفتد.

به همین دلیل مهمترین شماره ها را برایتان لیست کردیم و اگر شما نیز شماره هایی را می دانید که بدرد هم وطنان می خورد، آنرا در قسمت کامنت بفرستید تا در پایین خبر آنرا منتشر نماییم.

 گرفتن خلافی ماشین :30005151 ( عدد عمودی کنار کارت رو بفرستید)
گزارش اطلاع دادن تخلف تاکسی : 30004246( شماره پلاک ماشین متخلف رو بفرستید)
رهگیری نامه پستی : 2000441 (ابتدا حرف Rرا بنویسید و بعد شماره روی رسید پستی رو )
مشکلات شهری (شهرداری) : 3000137
اعلام نتیجه کنکور شب قبل از قرارگرفتن در سایت سنجش : 2000000 (شماره داوطلبی رو بفرستید)
با خبر شدن از اخبار انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه : 10001336
دیکشنری : 1000384 یا 1000370 (لغت مورد نظر رو بفرستید) اول باید در سایت عضو بشیدwww.sms2him.com بعدش لغت مورد نظر رو بنویسید
لغت نامه آریان پور : 2000444 Word-to-translate
ایجاد پست در پرشین بلاگ : 300072
گرفتن قبض موبایل : 30009 ( با فرمت زیر بنویسید : تاریخ شروع ؛ تاریخ انتها مثلا 860123 ؛ 860101 یعنی از اول سال 86 تا 23 فرودین ماه)
خدمات بانک ملت : 200033
خدمات بانک اقتصاد نوین : 200050
خدمات بانک سپه:200020 - 200021-200022
خدمات بانک کشاورزی : 2000911- 200093
خدمات بانک سامان : 20000
خدمات بانک صادرات :200060
خدمات بانک تجارت : 200070
(توجه داشته باشید برای استفاده از خدمات بانک ها اول باید در شعب درخواست رو پر کنید)
اطلاعات پرواز : 2000444 : ( با این فرمت : پرواز Filight-code)
نرخ ارزهای رایج : 2000444 با این فرمت : Currency-name
اطلاعات هوا : 1000305 ( پیش شماره شهر مورد نظر بدون صفر رو بفرستید)
ساعت کشورها : 1000392 (نام کشور رو بفرستید)
مکان های دیدنی هر شهر : 1000394
مسافت بین شهر ها : 1000396
آخرین بازی های کامپیوتری : 1000400
جدیدترین نرم افزار ها : 1000401
اطلاع از اینکه دامین مورد نظر رجستر شده یا خیر : 1000355
بورس - نرخ سهام یک شرکت : 2000444 ---بنویسید : Bourse sompany -id
بورس - بیشترین افزایش قیمت : 2000444 ---بنویسید : Bourse high
بورس- کمترین افزایش قیمت : 2000444 ( بنویسید : Bourse low)
اوقات شرعی : 2000916
منبع: خبر آنلاین

شنبه 5/9/1390 - 11:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته