من در اين خانه... + خدا حافظي...
من در این خانه به گم نامي نمناک علف نزديكم.
من صدای نفس باغچه را مي شنوم
و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی مي ریزد.
و صداي، سرفه روشنی از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ،
چكچك چلچله از سقف بهار.
سهراب سپهری
سلام دوستان تبياني. نمي دونم چرا این تصمیم رو گرفتم ،تصميم گرفتم درس بخونم و براي مدت نه ماه تا كنكور، كار با کامپیوتر رو كنار بگذارم. ان شاء الله بعد از این نه ماه بتوانم دوباره مطلب بدهم. پس خدا نگهدارتان باشد.
مانده تا برف زمین آب شود.
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.
ناتمام است درخت .
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوك از افق درك حیات.
من نمي دانم
كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است ، کبوتر زیباست .
و چرا در قفس هیچ كس كركس نیست
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد .
چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید
واژه را باید شست .
واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد .
سهراب سپهري
من به سیبی خشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه
من به يك آيينه، يك بستگی پاك قناعت دارم.
من صدای پر بلدرچین را، مي شناسم،
رنگ های شكم هوبره را ، اثر پاي بز كوهي را.
خوب مي دانم ریواس کجا مي روید.
سار كي مي آید،كبك كي مي خواند،باز كي مي میرد.
خوشا به حال گیاهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه ي آن هاست.
نه،وصل ممکن نيست،
همیشه فاصله اي هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
براي خواب دلاویز و ترد نیلوفر،
دچار باید بود
و گرنه زمزمه ميان دو حرف
حرام خواهد شد.
نشانه های عقل سه چیز است: ترس از خدا، راست گویی و سخن بیهوده نگفتن.
نظر...
«من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه. ظهر تابستان است. سایه ها می دانند، که چه تابستانی است. سایه هایی بی لک، گوشه ای روشن و پاک کودکان احساس! جای بازی اینجاست. زندگی خالی نیست: مهربانی است،سیب است، ایمان هست، آری، تا شقایق هست، زندگی باید کرد.» سهراب سپهری