• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 11
زمان آخرین مطلب : 6192روز قبل
خواستگاری و نامزدی
آيا حضرت امير(ع) از تيپ جوان هم به عنوان كارگزار نظام در بدنه حكومت اسلامي بكارگيرى داشت؟ چرا؟
آنچه مسلم است، حضرت امير(ع) از تيپ جوان به عنوان كارگزار نظام، در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى داشت.
آنچه جاى دقت دارد و «چرايي» بحث را تشكيل مي‏دهد، اين است كه چرا حضرت امير(ع) از تيپ جوان به عنوان كارگزار نظام، در بدنه حكومت اسلامى كه يك امر بسيار مهمّ است بكار مي‏گرفت؟!
گرچه تا به حال به اين پرسش، پاسخ گفته نشد ولى از روح تاريخ اسلام و روح نهج البلاغه مي‏توان نكاتى را استنباط كرد كه پاسخ نسبتا مناسبى باشد براى اين پرسش.
1ـ خلاقيّت و نوآورى در جوانان بيشتر است:
امام علي(ع) قلب و استعداد جوانان را تشبيه مي‏كند به زمين ناكِشته‏اى كه هر چه در آن افكنند بپذيرد. زمين ناكشته (ارض خاليه)، بر خلاف زمين كِشته ـ كه خاك آن پير گشته است ـ از خلاقيّت ويژه‏اى برخوردار است. هميشه ثمرش بيشتر از زمين‏هاى كِشته است. زمين‏هاى كِشته نياز به «آيش» دارند و توانايى ندارند هر نوع بذر را بپذيرند.
ولى زمين ناكِشته گاهى چندين برابر، بيشتر از زمينهاى كِشته و آيش خورده ثمر مي‏دهد. محصولش چشم نواز و چشمگير است و از ويژگيها و كيفيت خاصى برخوردار است. كشاورز در كاشت و داشت زمين ناكشته‏اى كه زير كشت مي‏برد چندان مشكلى ندارد زيرا خود زمين در درون خود داراى آمادگى است كه نياز به كمك و كود از خارج ندارد...
همچنين است سرزمين وجودى يك جوان، آن هم جوانى كه مي‏خواهد در بدنه حكومت اسلامى، بكارگيرى شود. بدنه حكومت نياز به كادرى دارد كه سرشار از استعداد و آمادگى باشند و از خودشان خلاقيّت نشان بدهند و خستگى ناپذير باشند.
وقتى زمين ناكشته براى زير كشت بردن در اختيار زارع قرار دارد چرا زارع زمين كِشته و آيش خورده خسته را زير كشت ببرد كه نتواند از آن، ثمر عالى و فراوان بدست آورد؟
اينجاست كه امام علي(ع) مي‏فرمايند:
«انّما قَلْبُ الْحَدَثِ كالأرضِ الخاليَةِ مَا اُلقِيَ فيهَا مِنْ شي‏ءٍ قَبِلَتْهُ. فَبادَرْتُكَ بِالأدَبِ قَبْل اَنْ يَقْسو قَلْبُكَ وَ يَشتَغِلَ لُبُّكَ...؛ دل جوان همچون زمين ناكِشته است؛ هرچه در آن افكنند بپذيرد، پس به ادب آموختنت پرداختم، پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت هوايى ديگر گيرد، تا با رأى قاطع روى به كار آري...»1
والدين، مسؤولين فرهنگى و امورتربيتى، دلسوخته‏گان و در كلّ حكومت اسلامى، بايد جوان و توانمنديهاى جوانان را جدّى بگيرند. كوتاهى در اين زمينه، دو خسارت بزرگ و جبران ناپذير را بدنبال خواهد داشت:
1ـ دشمن دورِ اين سرزمين مبارك، «سنگ چين» و سپس تصرف مي‏نمايد.
2ـ و به دنبال آن فرار مغزها را در بر خواهد داشت كه «كمر حكومت» را مي‏شكند.
حقيقتا اين دو نكته از روح كلام حضرت امير(ع) بدست مي‏آيد و هشدار بزرگى است براي مسؤولين فرهنگى و حكومت اسلامي. تا در حفظ اين سرمايه ملّى ـ معنوى كشور كوشا باشند.
2ـ اولويت نسل جوان و آينده حكومت:
مربى نيك انديش، بايد جاده صاف كن خوبى براى جوان ها باشد و بعد از راهنمائيها و راه‏گشائيهاى لازم از نيّت پاك و نهاد بي‏آك (بي‏آسيب) جوان‏ها بهره‏بردارى نمايدو بهره‏مند گردد.
حضرت امير(ع) مي‏فرمايند:
جوان! من علي(ع) حاضرم تمام گذشته تاريخ و آينده دور را جلو رويت حاضر و ترسيم سازم و هر چيز زبده آن را جدا سازم و نيكويى آن را برايت جستجو كنم، آن را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور اندازم... تا تو بتوانى از بهار زندگانى و عنفوان جوانى و نيّت پاك و نهاد بي‏آك خود درست بهره ببرى و سپس در خدمت خلق خدا باشي.
«ايْ بُنَيَّ اِنّى و اِنْ لَمْ اكُنْ عُمّرتُ عُمُرَ مَنْ كانَ قَلْبى فَقَدْ نَظَرْتُ فى اعمالِهمْ، و فكّرْتُ فى اخبارِهِمْ، و سِرتُ فى آثارِهِمْ حتّي عُدْتُ كاحَدِهم...؛ پسركم! هرچند من به اندازه همه آنان
امام علي(ع):
«مَنِ‏اتَّخَذَ اَخا مِنْ غَيْرِ اخْتبارٍ اَلجأهُ الاضْطِرارُ الى مُرافَقَةِ الاَشْرار».
(غرر الحكم، ص295)
كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان دوستى مي‏بندد، بناچار به دوستى اشرار تن در مي‏دهد.
كه پيش از من بوده‏اند نزيسته‏ام، اما در كارهاشان نگريسته‏ام و در سرگذشتهاشان انديشيده، و در آنچه از آنان مانده، رفته و ديده‏ام گويى چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر برده‏ام. پس آنچه ـ ديدم ـ روشن را از تار و سودمند را از زيانبار باز شناختم... و بر ادب آموختنت همّت گماشتم.»2
پس هشيارانه بايد سرزمين وجود جوان را تصرف كرد و دور آن سنگ چين نمود سپس بر آن زمين ناكِشته، بذر نيك و نيك‏انديشى پاشيد و به دنبال آن از عنفوان جوانى، بهار زندگانى (نَفْس صافيه)، نيّت پاك و نهاد بي‏آك وى در بدنه حكومت اسلامى استفاده كرد و به دنبال آن، حكومت را از خطرات و خيانتها بيمه ساخت.
خلاصه روزى بايد در بدنه حكومت نوسازى صورت بگيرد و چه بهتر كه نيك انديشان، نيك انديشانى از ميان نسل نو تربيت بكنند و آنها را در بدنه حكومت، بكار گمارند.
از اين رو مي‏بينيم حضرت امير(ع) حكومت مصر را طى يك عهدنامه نسبتا طولانى واگذار مي‏كند به محمد بن ابي‏بكر در حالى كه وى كاملاً در سنين جوانى بسر مي‏برد.3 و يا اينكه در جنگ تبوك، پيامبر(ص) دستور دادند تا همه مهاجر و انصار تحت فرماندهي «اسامة بن زيد» كه بيش از 17 (هفده) سال نداشت راهى اين منطقه (منطقه موته) شوند.4
3 ـ براساس معيار شايسته سالاري:
هيچ دليلى وجود ندارد كه يك جوان، به صرف جوان بودن، نتواند در پُست‏هاى كليدى يك كشور بكار گرفته شود.
اين منطق كور و كهنه دوران جاهليت بود كه از بكارگيرى تيپ جوان در بدنه حكومت اسلامى اعراض مي‏كردند و يكى از مشكلات آنها با خود حضرت امير(ع) همين بود كه حضرت امير جوان است و كم تجربه؛ و شايستگى ندارد در مسؤوليتهاى كليدى حكومت اسلامى بكار گرفته شود.
چندين حديث زيبا، در همين نوشتار بيان گشت كه حضرت امير(ع) در اين زمينه قايل به شايسته سالارى هستند. با توجه به اين ديدگاه، امام(ع) جوانان توانمند، متخصص و متعهد را در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى مي‏كردند و از استعدادهاى سرشار جوانان به نفع مملكت استفاده مي‏نمودند.
حضرت امير(ع) جايى كه كار به كار دان سپرده نشد بسيار مي‏نالد؛ مي‏فرمايند:
«مردى كه پشتواره‏اى از نادانى فراهم ساخته، و خود را ميان مردم نادان در انداخته. شتابان در تاريكى فتنه تازان، كور در بستن پيمان سازش ـ ميان مردمان ـ . آدمي نمايان او را دانا ناميده‏اند و او نه چنان است، چيزى را بسيار فراهم آورده كه اندكش بهتر از بسيار آن است. تا آنگاه كه از آب بد مزه سير شود، و دانش بيهوده اندوزد ـ و دلير شود ـ پس ميان مردم به داورى نشيند و خود را عهده‏دار گشودنِ مشكل ديگرى بيند.»5
در جاى ديگر حضرت مي‏فرمايند:
«فيا للّهِ و للشُّورى، مَتى اعْتَرضَ الرَّيبُ فيَّ مَعَ الاوّلِ مِنْهُم...؛ خدا را چه شورايي! من از نخستين چه كم داشتم، كه مرا در پايه او نپنداشتند؛ و در وصف اينان داشتند؛ ناچار با آنان انباز، و در گفتگوشان دمساز گشتم. امّا يكى از كينه راهى گزيد و ديگرى داماد خود را بهتر ديد، و اين دوخت و آن بُريد، تا سوّمين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت، و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت.»6
به هر تقدير، امام علي(ع) در جاى جاى نهج البلاغه در زمينه شايسته سالارى و واگذارى كار به كاردان مطالب بلندى دارند و فرمودند كه در اين مختصر به همين مقدار اكتفا مي‏كنيم.
در يك جمع بندى مي‏توان گفت؛ كار بايد به كاردان واگذار گردد و در حكومت امام علي(ع) جوانانى بودند كه شايسته و كاردان بودند و در بدنه حكومت اسلامى هم بكار گرفته مي‏شدند.
4ـ تعهد و عشق به اسلام:
از روح تاريخ اسلام بدست مي‏آيد كه درصدر اسلام، جوانان گرايش بيشترى در روى آوردن به اسلام داشتند و به دنبال آن از خود عشق و علاقه خاصى نشان مي‏دادند.
حضرت امير(ع) مي‏فرمايند:
«سپاس خداى را، كه راه اسلام را گشود و در آمدن به آبشخورهاى آن را بر تشنگان آن، آسان فرمود؛ و اركان آن را استوار ساخت تا كس با آن چيرگى نتواند، و نستيزد... راه روشن آن تصديق آوردن است و نشانه‏هاى آن كار نيك كردن.»7
در جاى ديگر مي‏فرمايند:
«گله خود را با خدا مي‏كنم از مردمى كه عمر خود را به نادانى به سر مي‏برند، و با گمراهى رخت از اين جهان به در مي‏برند. كالايى خوارتر نزد آنان از كتاب خدا نيست.»8
شايد به راحتى بتوان استنباط كرد كه غالب جمعيت كلانسال در حكومت امام علي(ع) يا روحيات ابوسفيانى داشتند و يا نفاق پنهان و تعصّب و تقدّس كور جاهلى كه بسيار خطرناك و خطرساز بودند. از اين رو، حضرت از ميان جمعيت كلانسال، مواجه بود با چهار گروه كه عبارتند از :
1ـ ابوسفيان. 2ـ منافقان پنهان. 3ـ سالخوردگان متعهد ولى بي‏تخصص. 4ـ گروه بسيار اندك هم، متعهد و هم متخصص و كاردان بودند.
از اين روى، حضرت بايد اين خلأ بزرگ را با بكارگيرى تيپ جوان، جبران مي‏كرد و آنها را با توجه به لياقتها و توانمنديها، در بدنه حكومت به كار مي‏گمارد.
واقعا اگر اكثر آنها مشكل‏دار و مشكل ساز بودند و از طرف ديگر در بدنه حكومت نياز به متخصص متعهد باشد كه بتوان گزينش درست از ميان جوانان كارآمد و متخصص و متعهد، اين خلأ را پر كرد، چرا چنين نكرد؟!
امام علي(ع):
«قارِنْ أَهْلَ الْخَيْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بايِنْ أَهْلَ الشَّرِ تَبِنْ عَنْهُمْ».
(نهج البلاغه، نامه 31)
همنشين نيكان شو، تا از آنان شوى و از بدكاران دورى كن تا از آنان نباشي.
مگر خود علي(ع) طى 23 سال حكومت پيامبر(ص)، با آن همه ايثار و رشادت جوان نبود؟
مگر بر خود حضرت امير(ع) خورده نمي‏گرفتند؟!
جوانان و كارگزاران نظام
در اينجا سؤالى مطرح خواهد گشت و به دنبال آن به پاسخ آن خواهيم پرداخت. سؤال اين است:
جوانان در ميان كارگزاران نظام حضرت امير(ع) چه جايگاهى داشتند؟
علي(ع) مي‏فرمايند:
«الجاهِلُ صَغيرٌ و اِنْ كانَ شَيْخا، والعالِمُ كبيرٌ و اِنْ كانَ حَدَثا؛ نادان كوچك است هرچند سالخورده و پير باشد، دانا بزرگ است، هرچند كوچك و خردسال باشد.»9
از اين گفتار گرانسنگ اميرالمؤمنين(ع) مي‏توان استنباط كرد كه ملاك و محور در تمام امور، بويژه در گزينش نيروهايى كه پيكره و هسته مركزى حكومت اسلامى را تشكيل مي‏دهند، «تعهد، تخصص و شايسته سالاري» است. ملاك و محور اصلى در گزينش‏ها، دانش توأم با ديندارى و شايستگى است و اين معيار كلى، هيچ ارتباطى با سنّ و سال اشخاص ندارد.
با يك دقت عميق مي‏توان چنين استنباط و تصوّر كرد كه:
1ـ ممكن است فردى متخصص باشد ولى ديندار نباشد.
2ـ ممكن است كسى متعهد و ديندار باشد ولى متخصص نباشد.
3ـ ممكن است فردى متعهد باشد، متخصص هم باشد امّا شايستگى لازم براى يك امر مهمّ را نداشته باشد. مثلاً فردى كه تخصص‏اش ادبيات زبان فارسى است به او نمي‏توان امر قضاوت را واگذار كرد.
4ـ ممكن است فردى هم متعهد باشد، هم متخصص و هم شايستگى لازم براى يك امر مهمّ را داشته باشد، مثلاً فردى كه متعهد و متخصص است، تخصص‏اش هم در حقوق باشد، در اين صورت، هم مي‏توان وى را به عنوان قضاوت بكار گرفت و هم او را به عنوان نماينده مردم در مجلس قانونگذارى انتخاب نمود و هم به عنوان وكيل به معناى خاص.
آنچه از «روح اسلام و روح روايات» به دست مي‏آيد، قسم چهارم از اقسام چهارگانه فوق است كه بطور خلاصه از آن به «شايسته سالاري» نام مي‏بريم. اين ملاك و مبنا، سنّ و سال، رنگ پوست، چپ و راست و خويشاوندى نمي‏شناسد. جوان متعهد است، تخصص‏اش در نيروهاى مسلّح بسيار بالا است، در اين صورت، وى شايسته است به عنوان فرمانده لشكر، در نيروهاى زمينى منصوب گردد.
از اين رو علي(ع) فرمودند:
«رُبَّ صَغيرٍ اَحزَمُ مِنْ كَبيرٍ؛ بسا خردسالى از بزرگ دور انديش‏تر است.»
در جاى ديگر فرمودند:
«اُنظُرْ فى حال كُتّابكَ فَوَلِّ على اُمورِكَ خَيرَهُمْ، واخْصُصْ رَسائلِكَ التى تُدْخِلُ فيها مَكائدَكَ و اَسرارَكَ باَجْمَعِهِمْ لِوُجودِ صالحِ الاَخلاق؛ درباره كاتبان خود بنگر، و بهترينشان را بر سر كار بياور، و نامه هايى را كه در آن تدبيرها و رازهايت نهان است، از ميان جمع كاتبان به كسى مخصوص دار كه صالحتر از ديگران است... .»10
همچنين در جاى ديگر فرمود:
«فانَّ الرّجالَ يَتَعرّضُونَ لِفَراساتِ الوُلاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسنِ خِدْمَتِهِمْ وَ لَيْسَ وَراءَ ذلكَ مِنَ النّصيحةِ والامانَةِ شَي‏ءٌ...؛ مردمان براى جلب نظر واليان به آراستن ظاهر مي‏پردازند، و خوش خدمتى را پيشه مي‏سازند. امّا در پس آن، نه خيرخواهى است و نه از امانت نشان. ليكن آنان را بيازماى به خدمتى كه براى واليان نيكوكار پيش از تو عهده‏دار بوده‏اند، و بر آن كس اعتماد كن كه ميان همگان اثرى نيكو نهاده، و به امانت از همه شناخته‏تر است.»11
با توجه به اين اصل اساسى، يعنى «شايسته سالاري» در منابع و مبانى دينى، مي‏توان گفت:
از نيروى جوان، در صدر اسلام به نحو شايسته استفاده مي‏شد. اولين كسى كه به پيامبر اسلام(ص)، اسلام و ايمان آورد، جوانى بود به نام على بزرگ(ع).
و اوّلين كسى كه به عنوان جانشين حضرت محمّد(ص)، منصوب گرديد، جوانى بود به نام على بزرگ(ع). كسى كه:
عشق بازى كه هم آغوش خطر خُفت در خوابگه پيغمبر(ص)12
جوانى بود به نام على بزرگ(ع).
پيامبر(ص)، علي(ع) را كه چهره‏اى بسيار جوان داشت براى امر قضاوت به يمن فرستاد.13
كسى كه قالع باب خيبر است، جوانى بنام على بزرگ(ع)... .
آيا تا به حال فكر كرده‏ايد كه تمام عظمتهاى بزرگ زندگى فاطمه زهرا(س)، در دوران نوجوانى و جوانى بوقوع پيوست و مدّت عمر حضرت زهرا(س) از هيجده سال تجاوز نكرد؟!
«آئين مقدّس اسلام در چهارده قرن قبل، ضمن برنامه‏هاى جامع و سعادت‏بخش خود توجّه مخصوصى به نسل جوان معطوف داشته و جوانان را از نظر مادّى و معنوى، تربيتى و روانى، اخلاقى و اجتماعى، دنيوى و اخروى و خلاصه از كليه جهات، تحت مراقبت كامل قرار داده است.»14
در دعوت پيامبر(ص)، آن كسانى كه بيشتر از همه استقبال مي‏كردند، جوانان بودند. در مدّت سه سال دعوت پنهانى پيامبر(ص)، در حدود بيست و پنج نفر، به پيامبر ايمان آوردند. آن هم با سختيها و مرارتهايى كه تحمل
امام علي(ع):
«اَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْنا ما عَسى أَنْ يَكونَ بغيْضَكَ يَوْما ما وَ اَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْنا ما عَسى أَن يَكوُنَ
حَبيبَكَ يَوْما ما». (تحف العقول، ص210)
در دوست داشتن ميانه رو باش، چه بسا دوست روزى دشمن گردد و در دشمن نيز ميانه رو باش،
شايد روزى دشمن، دوست تو گردد.
مي‏كردند. امّا اكثر آنها، آنطور كه به تاريخ استناد مي‏شود جوانان بودند. بعد از آن هم، در جنگها و كارهاى ديگر همين جوانها فعّال بودند.
در زمان پيروزى انقلاب و بعد هم در مسئله جنگ و اين هشت سال دفاع مقدّس، همه جوانان بودند. اگر كسى با جبهه سر و كار داشت و مي‏رفت آنجا، گاهى پيرمرد آنجا بود، ولى خيلى كم بود.15
در عصر كنونى، مزارع سرسبز و خرّم با سعى و كوشش نسل جوان آباد است، چرخهاى عظيم صنايع سنگين با نيروى جوانان در حركت است، ذخاير طبيعى آن در اعماق معادن نهفته است با همّت نسل جوان استخراج مي‏شود، كاخهاى مجلّل و آسمان خراشهاى بزرگ جهان را اراده خستگى ناپذير جوانان بپا داشته است، عمران و آباديها، مديون كار و كوشش نسل جوان است، پايه‏هاى اقتصادى كشورها بر نيروى فعّاله جوانان استوار است، دفاع از مرزها و حفظ استقلال و امنيت مملكت‏ها بر عهده نسل جوان است. خلاصه در همه كشورها آثار پُر ارج فعاليت جوانان در تمام مظاهر زندگى مشهود است و نيروى خستگى ناپذير نسل جوان مايه اميدوارى تمام ملتها است.16
از ميان معصومين(ع) ، هم داريم، نوجوان و جوانى كه به امامت منصوب گشتند. امام جواد(ع) در حدود هشت سالگى به امامت رسيد ودر بيست و پنج سالگى به شهادت رسيد. اين خود يك استراتژى زيبا است و تفكر برانگيز، تا شايسته سالارى زيبا، به نام معصومين(ع) در تاريخ ثبت گردد.
امام هادي(ع)، در حدود ده سالگى به امامت منصوب گشتند و در چهل و سه سالگى به شهادت رسيدند.
امام حسن عسكري(ع)، در حدود بيست و دو سالگى به امامت منصوب گشتند و در بيست و هشت سالگى به شهادت رسيدند.
امام مهدي(عج)، در حدود پنج سالگى به امامت رسيدند و تاكنون ادامه دارد.
به هر تقدير، «طرح و برنامه شايسته‏سالاري» از ناحيه معصومين بوده و به نام آنها در تاريخ ثبت و ضبط گشته است و از ناحيه آنها به اجرا هم درآمده است.
امّا كارگزاران حضرت امير(ع):
با تحقيق اجمالى كه انجام شد، از ميان كارگزاران حضرت امير(ع):
1ـ هم گروه سنّى جوان ايفاى نقش مي‏كردند.
2ـ هم گروه سنّى ميانسال.
3ـ و هم گروه سنّى بزرگسال.
نمونه‏هاى چند
محمّد ابن ابى بكر عظيم المنزله از خواص ياران امام(ع) بوده كه در سال حجة الوداع سال دهم هجرت بدنيا آمده و در سال سى و هشت هجرى در زمان خلافت حضرت امير(ع)، در مصر به شهادت رسيده است، حضرت امير(ع) حكومت مصر را به او واگذار فرموده و در يك عهدنامه نسبتا طولانى او را به عدالت و برابرى بين مردم امر كرده است.
همانطورى كه پيدا است، محمّد بن ابى بكر در سنين كاملاً «جواني» حكومت مصر از ناحيه امام علي(ع) به وى واگذار شد.17
امام علي(ع) در نامه سى و پنج مي‏فرمايند:
مصر را فتح كردند (لشگر معاويه آن را گرفتند) و محمد بن ابي‏بكر كه خدايش بيامرزد شهيد شد، از خدا مزد و پاداش او را مي‏خواهيم كه براى ما فرزندى خيرانديش و مهربان، و كارگردانى رنج كشيده، و شمشيرى برنده، و ستونى جلوگيرنده بود.
محمّد ربيب يعنى پسر زن امام (ع) بود، مادرش اسماء دختر عُمَيس خثعميّه است خلاصه چون محمّد را امام(ع) تربيت نموده بود او را فرزند مي‏خواند... .18
زياد ابْن ابيه، در طائف سال فتح مكّه يا سال هجرت يا روز جنگ بدر بدنيا آمده، و پيغمبر اكرم(ص) را نديده، و در همه جا با حضرت امير(ع) و بعد از آن حضرت، با امام حسن(ع) و تا زمان صلح آن بزرگوار با معاويه بوده و پس از آن به معاويه ملحق گرديد، و در كوفه در ماه رمضان سال پنجاه و سه هجرى بر اثر نفرين امام حسن(ع) به مرض طاعون و وباء هلاك گرديد.
زياد ابن ابيه تقريبا در سنّ جوانى بود كه حضرت امير(ع) وى را طى عهدنامه‏اى حاكم فارس گردانيده بود كه آن ديار را نيكو ضبط كرده، نگهدارى مي‏نمود و از اين رو معاويه نامه‏اى به او نوشت تا او را به برادرى بفريبد. ـ او برادر معاويه بوده است ـ چون به امام(ع) خبر رسيد به زياد نوشت:
آگاه شدم كه معاويه نامه اى به تو نوشته مي‏خواهد دلت را (از راه نيكبختي) بلغزاند، و مي‏خواهد در تيزى و تندى (زيركي) تو رخنه كند... .19
از آنجايى كه ملاك و معيار امام(ع) شايسته سالارى است، زياد ابن ابيه را كه برادر معاويه مي‏باشد، در بدنه حكومت بكار مي‏گيرد و او را به عنوان حاكم فارس منصوب گردانيد.
زياد ابن ابيه جوان تيز، تند و باكفايتى بوده اگرچه با گذشت زمان از خود بي‏كفايتي نشان داده است... .
مُنذر بن جارود عَبْديّ، سال دوّم هجرت تولّد يافت و در سال شصت و يك هجرت، وفات. وى در پنج سال آخر حكومت حضرت امير(ع)، فرد ميانسال بود كه حضرت امير(ع) حكمراني بعضى از شهرهاى فارس را به او واگذار كرد.20
عمر بن ابى سَلَمه مخزومى كه تولدش دوم هجرت و وفاتش هشتاد و سه هجرى، وى هم در پنج سال آخر حكومت حضرت علي(ع) جوانسال بوده كه حضرت، طيّ نامه‏اى او را كه از جانب حضرت امير(ع)، بر بحرين حاكميت داشت عزل نمود.21
صعصعة بن صوحان عَبديّ از ياران بزرگوار مولاى متقيان و كسى است كه گفته‏اند بيش از ديگران و با معرفت كامل به حقّ، علي(ع) خود را مي‏شناخت.
او محضر رسول اكرم را درك نكرده و در زمان خليفه دوّم بسيار جوان بود. روزى در محضر آن خليفه بود كه موضوع مشورت در باب مالى پيش آمد. او به خليفه متذكر شد كه مشورت جايز نيست، زيرا قرآن تكليف را معيّن نموده است.
خليفه تصديق كرد و او را ستود. صعصعه از جمله كسانى است كه امام حسن براى او از معاويه امان گرفت ولى معاويه در ديدار او گفت دلم نمي‏خواست به تو امان داده باشم. صعصعه گفت: من اصلاً دلم نمي‏خواست تو عنوان خليفه داشته باشي. معاويه او را مجبور كرد به منبر برود و علي(ع) را سبّ كند. او هم به منبر رفت و پس از ايراد مطالبي گفت:
كسى كه شرّ خود را به خير خود مقدّم داشته مرا امر كرد كه على را لعن كنم، «خداوند او را لعنت كند.»22
مردم همه آمين گفتند. معاويه گفت مقصودت من بودم و او را دوباره به منبر فرستاد. صعصعه اين بار گفت: معاويه مرا دستور داده كه على را لعنت كنم. من لعنت مي‏كنم كسي را كه على را لعن كند، مردم همه آمين گفتند و معاويه روى اين اصل او را تبعيد كرد. صعصعه در مرگ امام خود اشعار سوزناكى سروده است. به امام فرمود يا علي! خلافت را زينت دادى و آن تو را زينت نداد.
صعصعه در صفين در ركاب مولاى متقيان بود و همراه ابن عباس براى مناظره با خوارج مأموريت داشت و آنها را پند داد و موفق شدند دو هزار نفر را برحذر داشته و به كوفه بازگردانند. او از طايفه بني‏كلب و از نيكمردان كوفه بود.
صعصعه فاضل و در سخن بليغ بود. برادرش زيد هم چون او در دين مخلص بود و با برادر ديگرش به نام سيحان هر دو در صفين كشته شدند.23
مي‏بينيم كه يك جوان چقدر در بدنه حكومت حضرت امير(ع)، ايفاى نقش كرده است و چقدر مي‏تواند نقش آفرينى بكند.
به هر حال، نمونه هاى بسيارى در تاريخ اسلام ثبت گشته است كه جوانان جانانه و در مسير دين اسلام و براى دفاع از اسلام، جانفشانى و جانبازى مي‏كردند، و ذكر همه آن نمونه‏ها در اين مختصر ميسّر نمي‏باشد.
خلاصه در ميان كارگزاران حضرت امير(ع)، هم جوانسالان ايفاى نقش مي‏كردند و هم ميانسالان و هم بزرگسالان. ملاك و معيار عزل و نصب حضرت امير(ع) تعهد، تخصص توأم با شايسته‏سالارى بوده است.
در پايان به اين نكته اشاره خواهيم داشت كه مراد از بحث جوانان و جوانى، بدين معنا نيست كه سالخوردگان مطرود هستند، نه خير! مراد بحث شايستگيهاست و بحث بر سر اين است كه هر كس هر چه توان و تجربه دارد، بر «كف» بگذارد و براى خدمت به خلق خدا به ميدان آيد.
توان توأم با تجربه، تعهّد توأم با تخصّص و سپس توجّه به «شايسته سالاري» ملاك و مبناى حكومت اسلامى است و اين است ضوابط كلى در حكومت دينى و اسلامي.
نتيجه
آنچه در عصاره بحث بايد بدان اشاره شود، عبارت از اين است كه:
جوانى «هسته مركزي» و بهار عمر هر انسان محسوب مي‏شود و در احاديث از جوانى به دوران طلايى و نعمت الهى ياد شده است.
در واقع، جوان خورشيد بزرگى است زمينى، منتها خروشان كه در درون خويش «شدن و خودشكوفايي» را به همراه دارد.
جوان در اوّل جوانى، گام اوّل را براى ورود در جامعه بزرگ انسانى و جهاني برمي‏دارد كه قبل از ورود در آن بايد «فنّ و هنر» شناگرى را فرابگيرد تا بتواند خويش و يا انسانيت انسانها را از غرق شدن نجات دهد و گوهر گرانبهاى انسانيت را از اعماق اقيانوسها، بيرون بكشد.
حضرت امير(ع)، در گفتارى كوتاه امّا زيبا، خطاب به همه انسانها به ويژه به جوانان فرمودند: «مَنْ قَلَّ ذَلّ» يعنى خود كوچك بينى و خود باختگى ذلّت محض است و پوچي و پليدى، پيامد پر خطر آن محسوب مي‏گردد.
به هر تقدير، جوان نبايد منتظر نزول فرشته بنشيند، تا او را بر بال خود بنشانند و به عرش الهى ببرند. براى جوان‏ها، تمام فرصت‏ها، فرصت طلايى است، غفلت و از دست دادن آن، خودكشى پنهانى است، بدون آنكه خود بدان مطلع باشد.
حضرت امير(ع) در مورد شايستگى جوانان مي‏فرمايند:
رُبَّ صَغيرٍ احْزَمُ مِنْ كبيرٍ؛ يعنى بسا كوچكى كه از بزرگتر دورانديش‏تر است.
با استفاده از اين سخن هنرمندانه، ما به بحث شايسته‏سالارى اشاره نموديم و بدنبال آن به تخصص توأم با تعهد و در عين حال استفاده از توانائيها توأم با تجربيات كه نتيجه آن شايسته سالارى است رسيديم و در پايان اثبات نموديم كه «شايسته سالاري» در حكومت دينى امام علي(ع) تجربه شده است.
دوشنبه 17/2/1386 - 8:0
آموزش و تحقيقات

۹۰ درصد از حجم بدن عروس دريايي از آب تشكيل شده است .

هر انسان به طور متوسط،در طول زندگی خود حدود ۲۳ کیلوگرم گردوخاک تنفس می کند.

فیل قادر است ۵ تن بار را به آسانی حمل کند.

بچه نهنگ بلافاصله بعد از تولد در حدود ۶ تا ۸ متر طول و بیش از سه هزار کیلوگرم وزن دارد.

تعداد و انواع سوسک های روی زمین از دیگر انواع موجودات بیشتر است.

 در زبان عربي ، براي كلمه شمشير ، ۸۵۰ واژه مختلف وجود دارد.

كبد انسان بين ۳۰۰ تا ۵۰۰ روز كاملا نو مي شود ، يعني همه سلولهايش نو مي شوند.

يكي از مواد تشكيل دهنده ديناميت ، بادام زميني است.

تنها ۵۵ درصد مردم آمريكا مي دانند كه خورشيد ستاره است.

در هر ۳ دقيقه يك انسان روي كره زمين اعلام مي كند كه بشقاب پرنده ديده است.

شترمرغ مي تواند تا ۷۵ سال زنده بماند و تا ۵۰ سال توان زاد و ولد دارد.

براي تخمين جمعيت حشره هاي روي زمين، كافي است به ازاي هر انسان ۲۰۰ ميليون حشره ريز و درشت در نظر بگيريد.

بچه هاي بين ۳ تا ۸ سال نمي توانند به درستي بين تخيل و حقيقت مرزي قائل شوند.

دوشنبه 10/2/1386 - 17:43
فلسفه و عرفان

بنابر آنچه گفته شد، می توان مجموع راه ها و قواعدی را که در

 

هماهنگی میان کلیه تجارب انسانی

 

جامعیت تصویر برگرفته از کلیه تجارب انسانی

 

یک فیلسوف باید ارائه تصویری جامع و هماهنگ از تجربه انسان از زندگی خویش و جهان را هدف خود قرار دهد و به همین دلیل، روش او نیز باید به گونه ای باشد که زمینه را برای نیل به این هدف مهیا سازد.

چنانچه گفته شد، بر اساس

 

روش استدلالی

 

روش استدلالی یا

 

روش اشراقی

 

در این روش به دو چیز تکیه می شود:

 

استدلال و برهان عقلی

 

شهود درونی که با مجاهده و تصفیه نفس حاصل می شود.

 

بر حسب این روش، تنها با نیروی استدلال و برهان عقلی نمی توان به حقائق جهان نائل آمد؛ بلکه با تزکیه نفس و مشاهدات درونی است که می توان به باطن جهان که همان حقیقت آن است، رسید.
همان طور که ذکر شده، باید توجه داشت که در روش اشراقی استدلال و برهان عقلانی کنار گذاشته نمی شود؛ بلکه اتکای تنها به برهان و عقل مورد سرزنش قرار می گیرد.

 

روش مناظره جدل یا

 

این روش به نوعی شامل روش های عرفانی و سلوکی نیز می شود.
مکالمات

 

روش

 

این روش گرچه کمتر در فلسفه به کار می رود، اما درمباحثی از فلسفه مانند بحث

 

 

فلسفه برای رسیدن به هدف این علم، یعنی طرح و اثبات مسائل فلسفی و پاسخ به پرسشهای اساسی آن وجود دارد را، روش فلسفه بنامیم.

روشهای فلسفه از بنیاد با روشهای علوم دیگر متفاوت است. همانطور که گفته شد، علوم دیگر بجز ریاضیات، از روش تجربی استفاده می کنند؛ در حالی که روش تجربی در فلسفه کاربرد اندکی دارد.
از طرف دیگر، فلسفه از جهاتی با ریاضیات نیز فرق دارد و به همین دلیل نمی توان روشهای علم ریاضیات را تماما در فلسفه به کار برد.
(بنگرید به فلسفه و ریاضیات )
بنابراین، نمی توان بین روشهای فلسفه و روشهای سایر علوم به مشابهت کاملی دست پیدا کرد.

یک نکته!

نکته ای که باید بدان توجه داشت، این است که فلسفه تنها یک روش ندارد بلکه به تناسب موضوعات خود، دارای روشهای متفاوت است.

در واقع این طور باید گفت که اساساً فلسفه، مستلزم روشهای بسیار گوناگونی است؛ زیرا باید تمام انواع تجارب انسانی را معرض شرح و تفسیر خود قرار دهد.

بر این اساس، معیار فلسفه در انتخاب روش خود دو چیز است:
مکاتب مختلف فلسفی و هدف هر مکتب و یا هدف هر فیلسوف، روشی متفاوت با روش دیگر فلاسفه و یا مکاتب فلسفی به وجود آمده که متناسب با اصولی است که آن فیلسوف یا آن مکتب فلسفی پذیرفته است.
مثلا اگر عقیده یک فیلسوف این باشد که فقط با تعقل محض می توان به حقیقت رسید، روش او فقط شامل استدلال عقلانی خواهد بود؛ اما اگر در کنار تعقل، به اشراق و نوعی شهود و
مکاشفه درونی نیز ایمان داشته باشد و آن را نیز برای نیل به خقیقت عالم لازم بداند، روشش دیگر فقط استدلال عقلی نخواهد بود.
ما در این جا برخی از روش های اساسی فلسفه را ذکر می کنیم:
قیاسی روشی است که عمدتا در فلسفه به کار می رود و هر گاه صحبت از روش اصلی فلسفه می شود، همین روش مد نظر است.
اساسا استدلال به فرآیندی ذهنی گفته می شود که بر پایه قواعد و قوانین
منطقی بنا شده است و استدلال درست، استدلالی است که قیاسی باشد.
بنابراین، روش معتبر در فلسفه، روش استدلال- قیاسی است و منظور از قیاس نیز این است که با ترتیب دادن مقدمات معلوم، به کشف مجهول برسیم.
دیالکتیک سقراط نمونه ای از روش مناظره است. در این روش، فیلسوف در اطراف موضوع مورد بحث پرسشهایی مطرح می کند و می کوشد که از راه سوال و جواب، تمام جنبه های موضوع را روشن کند و به حقیقت نائل شود. استقرائی معرفت شناسی و بحث اخلاق و ارزش ها مورد استفاده قرارمی گیرد.

استقراء یعنی این که فیلسوف با مشاهده یک امر
جزئی، نتیجه ای کلی می گیرد. به بیان دیگر، روش استقرایی عبارت است از مطالعه یک امر جزئی به منظور پی بردن به احکام و قضایای کلی.
این روش در میان روشهای فلسفه پیش از سقراط رواج بسیار داشت و حتی در فلسفه
ارسطو نیز جزو روشهای تحقیق فلسفه قرار گرفت؛ اما به دلیل ماهیتی که داشت، چندان مورد توجه نبوده است.
دوشنبه 10/2/1386 - 8:19
دعا و زیارت

 
بسياری از روايات به زنده شدن انسان و جهان در پرتو انوار حياتبخش نهضت مهدوی بشارت داده و اين موضوع را يكی از ويژگيهای بارز اين نهضت برشمرده اند،
كه در اينجا به برخی از آنها اشاره می كنيم:
1. در روايتی كه از محمدباقر(ع) نقل شده، آن حضرت پس از اشاره به آيه شريفه:
إعلموا أنّ الله يحيی الأرض بعد موتها قد بيّنا لكم الآيات لعلّكم تعقلون.5
بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگش زنده می گرداند. به راستی آيات [خود] را برای شما روشن گردانيده ايم، باشد كه بينديشيد.
می فرمايد:
يعنی بموتها كفر أهلها والكافر ميّت، فيحييها الله بالقائم عليه السلام فيعدل فيها فيحيی الأرض و يحيی أهلها بعد موتهم.6
منظور از مردن زمين، كفر ورزيدن اهل آن است و كافر مرده است، پس خداوند آن را به [ظهور حضرت] قائم(ع) زنده خواهد كرد. پس او در زمين عدالت می ورزد،
زمين را زنده می سازد و اهل آن را پس از مرگشان زنده می كند.
نكته جالب توجه اين است كه آيه يادشده پس از آيه ای وارد شده كه آن هم به زمان غيبت امام عصر(ع) تأويل شده است:
ألم يأن للذين امنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحقّ ولايكونوا كالذين أوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون.7
آيا برای كسانی كه ايمان آورده اند هنگام آن نرسيده كه دلهايشان به ياد خدا و آن حقيقتی كه نازل شده نرم [و فروتن] گردد و مانند كسانی نباشند كه از پيش
بدانها كتاب داده شده و [عمر و] انتظار بر آنان به درازا كشيد، و دلهايشان سخت گرديد و بسياری از آنها فاسق بودند؟
در روايتی كه از امام صادق(ع) در تفسير اين آيه شريفه وارد شده است، چنين می خوانيم:
نزلت هذه الآيه التی فی سوره الحديد «و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون» فی أهل زمان الغيبه، ثمّ
قال عزّوجلّ: «إعلموا أنّ الله يحيی الأرض بعد موتها قد بيّنا لكم الآيات لعلّكم تعقلون» و قال عليه السلام: إنّ [إنّما] الأمد أمد الغيبه.8
اين آيه كه در سوره حديد است: «و مانند كسانی نباشند كه از پيش بدانها كتاب داده شد و [عمرو] انتظار بر آنان به درازا كشيد، و دلهايشان سخت گرديد و
بسياری از آنها فاسق بودند» درباره اهل زمان غيبت نازل شده است. سپس خدای عزّوجلّ فرمود: «بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگش زنده می گرداند. به
راستی آيات [خود] را برای شما روشن گردانيده ايم، باشد كه بينديشيد» و آن حضرت(ع) فرمود: همانا «اَمَد = مدت» دوران غيبت است.
2. در زيارت حضرت صاحب الزمان(ع) در روز جمعه نيز از آن امام به عنوان سرچشمه زندگی ياد شده و آمده است:
السلام عليك يا عين الحيوه.9
درود بر تو ای سرچشمه زندگی.
3. در زيارت ديگری كه مرحوم سيدبن طاووس برای آن حضرت نقل كرده، می خوانيم:
السلام علی محيی المؤمنين و مبير الكافرين.10
درود بر تو ای زنده كننده مؤمنان و نابود كننده كافران.
4. در دعای ندبه نيز از امام عصر(ع) به عنوان زنده كننده كتاب خدا و حدود آن و همچنين زنده كننده آثار دين و دين باوران ياد شده است:
أين المؤمّل لإحياء الكتاب و حدوده، أين محيی معالم الدين و أهله.11
كجاست آنكه برای زنده كردن كتاب و حدود آن به او اميد بسته شده؟ كجاست زنده كننده آثار دين و دين باوران؟
5. و بالاخره در دعای عهد پس از آنكه خداوند را چندين بار به اسم «حیّ» می خوانيم و صدا می زنيم كه:
يا حيّاً قبل كلّ حیّ و يا حيّاً بعد كلّ حیّ و يا حيّاً حين لاحیّ يا محيی الموتی و مميت الأحياء يا حیّ لا إله إلاّ أنت... .
ای زنده پيش از هر زنده و زنده پس از هر زنده! و ای زنده، هنگامی كه كسی زنده نبود! ای زندگی بخش مردگان و ميراننده زندگان! ای زنده ای كه جز تو خدايی
نيست!
از او درخواست می كنيم كه به وسيله امام مهدی(ع) سرزمينهايش را آباد و بندگانش را زنده سازد:
... و اعمر اللّهمّ به بلادك و أحی به عبادك، فإنّك قلت و قولك الحقّ «ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما كسبت أيدی الناس»12 فأظهر اللّهمّ لنا وليّك و ابن بنت
نبّيك، المسمّی باسم رسولك...13.
... خداوندا! سرزمينهای خود را به وسيله او آباد گردان و بندگانت را به دست او زنده ساز؛ زيرا تو گفته ای و سخنت حق است: «به سبب آنچه دستهای مردم
فراهم آورده، فساد در خشكی و دريا نمودار شده است» پس خداوندا! ولیّ خود و پسر دختر پيامبرت را كه همنام رسول توست بر ما آشكار ساز... .
دوشنبه 10/2/1386 - 8:12
خواستگاری و نامزدی
يونس شيباني گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: شما با يكديگر چگونه شوخي مي‌كنيد؟ گفتم: خيلي كم! فرمود: چرا شوخي نمي‌كنيد؟! شوخي از خوشخويي است. و با شوخي مي‌تواني برادر ديني خود را شاد سازي. همانا رسول خدا(ص) نيز با مردم شوخي مي‌كرد و مي‌خواست بدين وسيله آنان را شاد سازد.
 امام صادق(ع) فرمود: مؤمني نيست مگر آنكه از شوخي بهره‌اي دارد. رسول خدا(ص) نيز شوخي مي‌كرد ولي جز سخن حق چيزي نمي‌گفت
به روايت ديلمي، رسول خدا(ص) لباس خود را وصله مي‌زد، كفش خود را مي‌دوخت، گوسفندان خود را مي‌دوشيد، با بردگان غذا مي‌خورد، بر زمين مي‌نشست، بر درازگوش سوار مي‌شد و ديگري را ترك خود سوار مي‌كرد. حيا مانع نمي‌شد كه شخصاً نيازمندي‌هاي خود را از بازار تهيه كند و خود به خانه برد. با ثروتمند و فقير دست مي‌داد و دست خود را نمي‌كشيد تا طرف مقابل دست خود را بكشد. با هر كس روبه‌رو مي‌شد از ثروتمند و فقير و بزرگ و كوچك، سلام مي‌كرد. چيزي را كه به آن دعوت مي‌شدكوچك نمي‌شمرد گر چه پست‌ترين نوع خرما بود. آن حضرت كم‌خرج، بلندطبع، خوش‌معاشرت و خوشرو بود. هميشه لبخند برلب داشت ولي بلند نمي‌خنديد، و غمگين به نظر مي‌رسيد اما عبوس و دژم نبود. فروتن بود اما خود را كوچك نمي‌نمود، بخشنده بود اما اسراف نمي‌ورزيد، و نازكدل و مهربان با همة مسلمانان بود. هرگز از روي سيري باد گلو نزد، و هرگز دست طمع به سوي كسي نگشود.
علي(ع) فرمودند: هرگز نشد كه رسول خدا(ص) با كسي دست دهد و زودتر از او دستش را بكشد، بلكه درنگ مي‌كرد تا او دستش را بيرون بكشد. و هرگز كسي با آن حضرت در كاري يا سخني مشاركت نكرد كه حضرت زودتر از او دست از كار كشد بلكه صبر مي‌كرد تا وي دست از كار بكشد. و نشد كسي با آن حضرت گفتگو را آغاز كند و حضرت پيش از او سكوت كند. و هرگز ديده نشد كه نزد كسي پاي خود را دراز كند. و هرگز ميان دو كار مخير نشد مگر اينكه دشوارترين آنها را اختيار مي‌فرمود. و در ستمي كه به او مي‌شد درصدد انتقام بر نمي‌آمد مگر آنكه محارم خدا هتك شود، كه در اين صورت به خاطر خدا خشم مي‌گرفت. و هرگز در حال تكيه دادن چيزي نخورد تا از دنيا رحلت فرمود.
و چيزي از آن جناب درخواست نشد كه «نه» بگويد. و هرگز حاجتمندي را رد نكرد جز آنكه يا حاجت او را برمي‌آورد، يا او را با سخني نرم و دلنواز خرسند مي‌ساخت. نمازش در عين تماميت از نماز همة مردم سبك‌تر،‌ و خطبه‌اش از همه كوتاه‌تر و از بيهوده‌گويي بركنار بود. و چون از راه مي‌رسيد از بوي خوشش شناخته مي‌شد. و چون با ديگران بر سر يك سفره مي‌نشست اول كسي بود كه شروع به غذا خوردن مي‌كرد و آخرين كسي بود كه از غذا دست مي‌كشيد، و هنگام غذا خوردن از جلو خود ميل مي‌فرمود، و تنها هنگام خوردن رطب و خرما دست به سوي ديگر هم مي‌برد.
آشاميدني را با سه نفس مي‌آشاميد، و آب را مي‌مكيد و يكباره سر نمي‌كشيد. دست راستش به خوردن و آشاميدن و گرفتن و دادن اختصاص داشت و جز با دست راست چيزي نمي‌گرفت و نمي‌داد، و دست چپش براي ساير اعضاي بدنش بود. در همة كارها چون لباس پوشيدن، كفش پوشيدن و از مركب پياده شدن شروع با دست يا پاي راست را دوست داشت.
چون كسي را صدا مي‌زد سه بار تكرار مي‌كرد،‌ ولي در سخن گفتن يك بار بيشتر نمي‌گفت. و اگر اذن دخول مي‌گرفت سه بار تكرار مي‌فرمود. كلامش روشن بود و هر شنونده‌اي آن را مي‌فهميد. به هنگام سخن گفتن سفيدي دندانش برق مي‌زد، و اگر او را مي‌ديدي مي‌گفتي دندان‌هاي پيش او فاصله دارد ولي نداشت.
نگاه كردنش كوتاه بود و به كسي خيره نمي‌شد. با كسي سخني را كه او خوش نمي‌داشت نمي‌گفت. هنگام راه رفتن مانند كسي كه از سراشيبي فرود مي‌آيد قدم بر مي‌داشت. مي‌فرمود: بهترين شما خوشخوترين شماست. هيچ خوراكي را نكوهش يا ستايش نمي‌كرد. ياران آن حضرت در حضور او كشمكش و بگومگو نمي‌كردند. هر كس از او سخن مي‌گفت، مي‌گفت: هيچ كس را مانند آن جناب(ص) پيش از آن و بعد از آن نديده و نخواهم ديد.
 امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) هرگاه با كسي مي‌نشست از جا برنمي‌خاست تا همنشين او از جا برخيزد.
 به روايت طبرسي: رسول خدا(ص) به هنگام سخن گفتن لبخند مي‌زد.
 يونس شيباني گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: شما با يكديگر چگونه شوخي مي‌كنيد؟ گفتم: خيلي كم! فرمود: چرا شوخي نمي‌كنيد؟! شوخي از خوشخويي است. و با شوخي مي‌تواني برادر ديني خود را شاد سازي. همانا رسول خدا(ص) نيز با مردم شوخي مي‌كرد و مي‌خواست بدين وسيله آنان را شاد سازد.
 امام صادق(ع) فرمود: مؤمني نيست مگر آنكه از شوخي بهره‌اي دارد. رسول خدا(ص) نيز شوخي مي‌كرد ولي جز سخن حق چيزي نمي‌گفت.
 معمر بن خلاد گويد: از حضرت رضا(ع) پرسيدم و گفتم: قربانت گردم، آدمي در ميان گروهي قرار دارد، سخني به ميان مي‌آيد كه همه شوخي مي‌كنند. و مي‌خندند،‌ اين چه صورت دارد؟ فرمود: مانعي نيست، اگر نباشد، ـ و من يقين كردم منظور آن حضرت آن است كه فحش و ناسزايي در ميان نباشد ـ سپس فرمود: مردي از اعراب باديه‌نشين نزد رسول خدا(ص) مي‌آمد و براي آن حضرت هديه مي‌آورد و همان‌جا مي‌گفت: پول هدية مرا مرحمت كن! و رسول خدا(ص) از اين سخن مي‌خنديد. و هرگاه غمگين مي‌شد مي‌فرمود: اعرابي چه مي‌كند؟ كاش نزد ما مي‌آمد [و با سخنانش ما را مي‌خندانيد].
دوشنبه 10/2/1386 - 8:8
آموزش و تحقيقات

آخرين چاپ لاروس مديكال و لاروس كاسترونوميك داراي مطالب علمي و جالبي درباره ليمو مي باشد كه به عنوان مقدمه ذكر مي شود.

در اغلب ممالك ليموهاي خوبي بدست مي آيد كه مورد پسند همه است . در ايران علاوه برليموهاي بزرگ ليموهاي كوچكي به دست مي آيد كه مخصوص اين كشور است و به نام ليمو شيرازي معروف است از انواع ليمو بهترين نوع آن مربوط به گل اول است كه درماههاي مهر و آبان به دست مي آيد و بعد ليموهاي گل دوم كه متعلق ب ماههاي اسفند و فروردين است پر آب وخوش طعم ومعطر است . سي درصد وزن هر ليمو آب آن است و اين آب را تجزيه كرده اند شش تا هشت درصد آن اسيد سيتريك و بقيه آن ويتامينهاي ب و آ و ث بوده است . يك ماده اصلي تلخ بنام ليمونين از هسته هاي ليمو روغن مايع استخراج كرده اند كه در طب مصرف دارد آبليمو خنك كننده ، ضد عفوني كننده و قابض است و براي پاك كردن وسالم نمودن خون و سلولهاي ياخته هاي بدن وسلسله اعصاب و دستگاه مغزما معالجه با ليمو تنها روش معالجه با غذا است كه در اثر مطالعات جديد درباره ويتامينها و تاثير غذا در تندرستي به دست آمده است . اثر فرماندهي ليمو در جبهه هاي جنگ حديدترين و آخرين اكتشافات درباره خواص طبي ليمو در اثر تجاربي بدست آمده كه آن تجارت حاص جنگ دوم جهاني است كه هزاران بار صحت آن به ثبوت رسيده است . درميدانهاي جنگ جهت تقويت جسمي سربازان به آنها آبليموو تدادند كه از هر جهت بدن آنهارا درمقابل امراض مثل طاعون ، اسكوربوت ، بري بري، گربپ ، تب زرد حفظ كند .

حتي ييماراني را با داروهاي شيميايي كه برمبتناي سولفاميدها و پراميدون و حتي پني سيلين بود تحت معالجه قرار دادند تا بالاخره براي شفاي آنها به معالجه با ليوم شروع كردند ، با رواج آب مركبات و ميوه ها مخصوصا ليمو در جبهه هاي جنگ آمار نشان مي دهد كه تلفات مرگ و مير در اثر امراض جنگ دوم چهاني نسبت به جنگ اول بسيار كم شده است و بيش از شصت درصد تقليل يافته است و اين نتايج درخشان در اثر فرماندهي جديد و جوان ليمو در جبهه هاي جنگ بوده ، چون بيش از هر ميوه ديگر ي تمام ويتامينهاي راديو اكيتو را در خود فشرده است و اگر اين ميوه  را با فراست و هوشياري مصرف كنند براي افراد بيمار و سالم آثار حقيقي شگفت انگيز و تجديد كننده حيات را در بر خواهد داشت . شايد بسياري از اشخاص وقتي صحبت از ليمو مي شود و يا شكل آنرا مي بينند از ترس ميلرزند خيال مي كنند ترشي ليمو ضعف قلب انها مي شود و حال آنكه اين تصورات آنها مبني ب اشتباه است و به كمك ليمو ميليونها فرد آدمي شفا يافته و معالجه شده اند.

طريقه معالجه با ليمو بسيار آسان است و در دسترس همه مي باشد و آن اين است كه صبح ناشتا بايد آب يك تا پنج ليمو  را گرفته و قبل از غذاي ظهر و يا قبل از خواب شب آنرا مصرف كرد و اگر كسي چنين كرد انواع تب را مي برد ، انواع سرفه و تنگي نفس را خاموش مي نمايد و نبض را كامل مي نمايد .

حال براي اينكه بدانيد كدام امراض را معالجه مي نمايند به شرح زير است .

روماتيسم ، درد كمر ، روم كليه ، سياتيك، ديابت را از بين مي برد ، تصلب شرايين و نارسايي ميترال را شفا مي دهد ، سرما خوردگي و زكام ،  برونشيت ، درد گلو ، دملها و انواع زخمها و جراحات و عفونتها، تبخال ، تيفوئيد ، سرخك ، مخملك ، آبله ، كم خوني ، سنگ كيسه صفرا و زيادي صفرا ‌، ترس و نگراني ، عصبانيت ، امراض كبدي ، سرطان خون ، خستگي ، درد كليه و ورم كليه ، يرقان ، تقويت جدار معده و روده ها ، خون ريزي از بيني را قطع مي كند، رفع پوست سر و از طاسي آن جلوگيري مي كند ، تقويت دستگاه هاضمه ، رفع جوش زير و روي پوست ، تعريق بدن ، آرامش اعصاب ، ترشي زياد معده ، درد گوش ، سينه پهلو ، آب مرواريد ، و از فلج جلوگيري مي كند .

تمام امراض بالا را شفا مي بخشد به شرط اينكه از آب ليمو نترسيد . معالجه با ليمو بي اندازه مهم است و ما اين نتيجه را در اثر خواص شفا بخش ليمو بدست آورده ايم .

ليمو خون بدن ما را پاك مي كند و خون را پاك در بدن ما مي تواند عفونت هاي خوني و پوستي و جوشهاي جلدي كه در صورت و بدن به اسم كك و مك پيدا مي شود از بين مي برد .

اغلب اشخاص كك و مك را يك امر ساده و طبيعي مي دانند و خيال مي كنند كه كك و مك در اثر قدرت خون آنها پيدا مي شود و حال آنكه در حقيقت اين عارضه در اثر ناخوشي مايع خون پيدا شده و نشانه اين است كه كبد حامل سمومي است .

وقتي ما آبليمو را به اندازه اي كه براي بدن ما لازم است مصرف نكنيم بزودي خواهيم ديد كه جوشهاي ريزي در نقاط مختلف بدن و حتي در صورت ما پيدا شده اند كه داراي چرك و خون مي باشد اين جوشهاي چركي و خوني در بدن ما علامت روشني بر ضعف خون ما است .

بعضي مواقع لثه دندانهاي ما خونريزي دارد و در ريشه دندانها چرك پيدا مي شود يا گلوي خود لوزتين داريم و با ترشي معده ما زياد است با وجوديكه غذاهاي مناسبي مصرف مي كنيم ولي به اندازه كافي آب ليمو در خون ما نمي باشد . افراط در غذاهايي كه مواد نشاسته اي دارد مثل سيب زميني ، ماكاروني ، برنج ، آرد هاي سفيد شيريني باعث پيدايش ترشي معده و جوش در صورت مي شود همانطوري كه تبهاي معده و روده در اثر افراط در مصرف شيريني هاي چرب بوجود مي آيد . آب ليمو حتي اگر به مقدار كم مصرف شود باعث خنثي كردن و از بين بردن تمام اين عوارض ناشي از فساد و كثافت خون مي شود و كبد را كه حامل سمومي است پاك و تصفيه مي كند چون كبد به آبليمو احتياج دارد و ما هرچه بيشتر آب ليمو مصرف كنيم بيشتر عمل كبد را به حال عادي و طبيعي در خواهيم آورد تا به اندازه كافي كيسه صفرا نيز بكار افتاده و صفرا ترشح كند .

غذاهاييكه مبناي آن براساس سبزيها و ميوه هاست مثل كاهو ، سبزيهاي ريشه دار ، گوجه فرنگي و غير آن بدن ما را در حالي نگه مي دارد كه سلامتي و تندرستي كامل نصيب آن مي گردد به همين جهت است كه ليمو براي اشخاص صفراوي بسيار لازم و مفيد است . طب جديد همانطور كه خواهيد ديد سولفاميدها و پني سيلين و مواد مشابه آنها در گذشته مصرف مي شدند روز به روز با شكست مواجه ميشود و تنها نظريه اي كه تا امروز ثابت مانده و روي پا ايستاده است نظريه معالجه با ويتامينها است و ليمو داراي مقدار زيادي ويتامين هاي ث و ب مي باشد .

در كشورهاي متحده آمريكاي شمالي آب ميوه ها را دربارها و هتلها دسترس مردم مي گذارند مخصوصا آب گوجه فرنگي ، آبليمو ، پرتقال ، آب توت ، آب آناناس ، آب نارنگي ، هويج ، آب انگور تازه ، و غير آنها به فراواني و ارزاني و همه از آن استفاده مي كنند ( در كشور ما هم بحمدالله بهترين ميوه فراوان است و ليكن افسوس كه گران بوده و عموم مردم نمي توانند استفاده كنند ) .

پس از آنكه ويتامينها بوسيله فونك كشف شد اولين ويتامين مخصوص را در ليمو كشف كرد كه موسوم به ويتامين ث يا ويتامين ليمو شد و امروز پزشكان امريكايي اين ويتامين مخصوص را براي معالجه امراض بسياري به كار ميبرند ، زيرا ويتامين ث ليمود داراي خواص شفا بخش فراواني است .

اسيدهايي كه در خون ما هستند در اثر غذاهاي گوشتي و نشاسته اي و نان سفيد پيدا مي شود و ميوه ها و سبزيها چنين اسيدهاي را خنثي كرده و از بين مي برد .

دوشنبه 10/2/1386 - 8:0
آموزش و تحقيقات

لاغري خود مرض نيست و علامت ضعف بنيه است كه بر اثر ورزش نكردن و يا نخوردن غذاي مورد نياز تن و يا خوردن غذاهاي ناسازگار پديد مي آيد . لذا براي معالجه لاغري بايد نخست علت آنرا پيدا كرد .

مردم مي پندارند كه يگانه علت لاغري كم خوردن است و حال آنكه چه بسيار كسانيكه پرخور هستند كه به لاغري مبتلا هستند و هم چه بسا كم خوري كه چاق است .

بايد در نظر داشت كه با پرخوري نمي توان لاغري را در مان كرد بلكه بوسيله ورزش و دفع سمومي كه در تن فراهم آمده و با خوردن غذاي مورد نياز مي توان از لاغري رها ئي يافت و با ندازه طبيعي فربه شد .

غالبا علت العلل لاغري سوء تغذيه است يعني خوردن غذاي ناسازگار و يا نخوردن غذاي مورد نياز تن است . لذا بايد براي رهائي از لاغري سه كار را كرد .

اولا نبايد ديگر غذاي ناسازگار خورد . ثانيا بايد چند روز روزه گرفت . يعني فقط ميوه خورد تا سموميكه بر اثر خوردن غذاي ناسازگار توليد گشته از بين برود و ثالثا بايد غذاي مورد نياز تن را خورد و مخصوصا بايد حتي المقدور شير و ميوه خورد . شير غذاي كامل است . يعني تقريبا كليه ويتامينها و مواد املاحي را دارا است . لذا غذاي بسيار خوبي است ولي كسانيكه لاغري شان براثر مسموميت است بايد قبل از تغيير رژيم حتما 5 الي 10 روز فقط از ميوه هاي تازه استفاده كنند و آنهم بحد اعتدال . پس از آن روزانه يك ليتر شير بخورند و پس از چند روز بتدريج بر مقدار آن بيفزاييد تا به سه براي برسد .

از اين موقع تا 5 هفته بهمين رژيم شير و ميوه ادامه دهيد . مالش نيز سودمند است ولي ورزش ملايم و استراحت بهتر است تنفس عميق در فضاي آزاد فوق العاده مفيد است بشرطي كه هوا آلوده و پر گرد و غبار نباشد .

در موقع درمان بايد بغير از ميوه و شير چيزي نخورد و پس از آن كه كمي رو به بهبودي نهاديد و احساس نموديد كه نيرو گرفته ايد بايد تا چند هفته ديگر بهمان رژيم ادامه دهيد و از آن به بعد بغذاي ساده و ورزش ملايم معتاد شويد . بايد از خوردن نان قندي ، الكل ، كنسروها و انواع شيريني ها ، چائي ، قهوه ، ترشي ها ، ادويه ها و چيزهايي مانند آنها خودداري كرد و بجاي آن ها بحد اعتدال سبزي و ميوه و لبنيات و نان و حبوبات آجيل خورد و اما لاغري كه براثر امراض توليد مي گردد دو نوع است : ي نوع لاغري كه قبل از بروز مرض است غالبا در كساني كه استعداد ابتلا به سل و امراض كليه و ديابت و سرطان دارند ديده مي شود .

يك نوع ديگري هست كه پس از ابتلا به مرض توليد مي گردد و علت آن تلفاتي كه سلولهاي بدن مي دهد .

يك علت ديگر هم كه  مولدش عواطف منفي است مانند : خشم و اندوه فوق العاده كه خود يك نوع سم است كه بتدريج تن را ناتوان گردانده و آماده بامراض مي گرداند.

دوشنبه 10/2/1386 - 7:57
ادبی هنری

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت

ای دختر بهار حسد می برم به تو

عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را

با هر چه طالبی به خدا می خرم ز تو

 

بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای

با ناز می گشود دو چشمان بسته را

می شست کاکلی به لب آب نقره فام

آن بال های نازک زیبای خسته را

 

خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش

بر چهر روز روشنی دلکشی دوید

موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او

رازی سرود و موج به نرمی از او رمید

 

خندید باغبان که سرانجام شد بهار

دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم

دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار

ای بس بهارها که بهاری نداشتم!

 

خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان

گویی میان مجمری از خون نشسته بود

می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب

دختر کنار پنجره محزون نشسته بود

                                                     فروغ فرخزاد

يکشنبه 9/2/1386 - 18:12
ادبی هنری

لاله ای با نرگس پژمرده گفت        

گفت ما نیز آن متاع بی بدل                 شب خریدیم و سحر بفروختیم

آسمان ، روزی بیاموزد ترا                   نکته هایی را که ما آموختیم

خرّمی کردیم وقت خرّمی                 چون زمان سوختن شد سوختیم

تا سفر کردیم بر ملک وجود                     توشۀ پژمردگی اندوختیم

                        درزی ایام زان ره می شکافت

                      آنچه را زین راه ، ما می دوختیم

                                                  پروین اعتصامی

 بین که ما رخساره چون افروختیم
يکشنبه 9/2/1386 - 18:10
ادبی هنری

 

 

مرگ

 

    ***

من روزي فرا خواهد رسيد
 
در بهاري روشن از امواج نور
 
در زمستاني غبارآلود و دور
 
ياخزاني خالي از فرياد و شور
   ***  
مرگ من روزي فراخواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچوروزان دگر
سايه اي ز امروزها و ديروزها !

ديدگانم

 

همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمر هاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
      *** 
مي خزند ارام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله ميزد خون شعر

       ***   

خاك

  

مي خواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
  
اه شايد عاشقانم نيمه شب
گل بروي گور غمناكم نهند
       *** 
بعد من ناگه به يكسو مي روند
  
پرده هاي تيره ي دنياي من
چشمهاي ناشناسي مي خزند
روي كاغذها و دفترهاي من

 *** 

در اتاق كوچكم پا مي تهد
بعد من،با يار من بيگانه اي
در بر آبنه مي ماند به جاي
تارموئي،نقش دستي،شانه اي

   ***

 

مي رهم از خويش و مهمانم ز خويش 
 
هرچه بر جا مانده ويران مي شود
 
روح من چون بادبان قايقي
 
در افق ها دور و پنهان مي شود

     ***  

مس

شتابد از پي هم بي شكيب
روزهاوهفته هاوماه ها  
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره مي ماند بچشم راه ها

       ***  

ليك

ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامنگير خاك
بي تو، دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من مي پوسد آنجا زير خاك

     *** 

بعدها

نام مرا باران وباد
نرم ميشويداز رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند براه
فارغ از افسانه هاي نام وننگ

 

يکشنبه 9/2/1386 - 18:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته