الهي آنچه دوختي در پوشيدم
وز آنچه در جام ريختي نوشيدم
اما هيچ نيامد از آنچه مي كوشيدم
الا يا ايها الساقي ز مي پر ساز جامم را
كه از جانم فرو ريزد هواي ننگ و نامم را
از آن مي ريز در جامم كه جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستي هسته نيرنگ و دامم را
از آن مي ده كه جانم را ز قيد خود رها سازد
به خود گيرد زمامم را فرو ريزد مقامم را
از آن مي ده كه در خلوتگه رندان بي حرمت
به هم كوبد سجودم را به هم ريزد قيامم را
نبودي در حريم قدس گلرويان ميخانه
كه از هر روز ني آيم گلي گيرد لجامم را
روم در جرگه پيران از خود بي خبر شايد
برون سازند از جانم به مي افكار خامم را
تواي پيك سبك باران درياي عدم از من
به دريا دار آن وادي رسان مدح و سلامم را
به ساغر ختم كردم اين عدم اندر عدم نامه
به پير صومعه برگو ببين حسن ختامم را
غزلي عارفانه از رهبر كبيرانقلاب حضرت امام خميني(ره)